سیاست
بهمثابه
اتکا به جامعه
گفتوگو
مهدی فخرزاده
با
محمد حبیبی
نهادهای
صنفی معلمان
سالهاست که
در سپهر عمومی
ایران فعالیت
دارند. برای
بررسی نهادهای
مدنی در ایران،
هر شماره پای
صحبت یکی از
فعالان مدنی ایران
خواهیم نشست.
در این شماره
با محمد حبیبی،
معلم و
پژوهشگر، گفتوگو
میکنیم. او
سالهای بسیاری
از عمر خود را
در فعالیت صنفی
داوطلبانه
برای معلمان
سپری کرده و
هزینههای بسیاری
همچون اخراج
از آموزش و
پرورش را تحمل
کرده است. در
روزهای انجام
این گفتوگو،
محمد حبیبی
بار دیگر برای
اجرای حکم به
زندان فرا
خوانده شده
بود. اتهام او
این بار، گفتن
از مسمومسازی
در مدارس بود.
شما
بهمثابه یک
سازمان صنفی
چه اهدافی را
پیگیری میکنید؟
به
نظرم سؤال به
نوعی مشکلی
دارد؛ ما
سازمان صنفی نیستیم.
ما یک سندیکا یا
یک اتحادیه
مربوط به
معلمان هستیم
که با سازمان
صنفی تفاوت
دارد. معمولاً
سازمانهای
صنفی برای
اهداف خیلی
مشخص ایجاد میشوند
و به نوعی نیمهدولتی
یا نیمهحاکمیتی
هستند. در نتیجه
عمدتاً بهوسیله
نهادهای حاکمیتی
یا دولتی
کنترل میشوند.
این نهادها
چون هدفهای
مشخصی را
دنبال میکنند
تعارضات خاصی
هم بین آنها
و نهادهای
دولتی یا حاکمیتی
ایجاد نمیشود،
مثل سازمان
نظام مهندسی یا
سازمان نظام
پرستاری. ما
بهعنوان یک
اتحادیه یا
سندیکا
مطالبات
معلمان را پیگیری
میکنیم. به
دلیل ویژگیهای
خاص جامعه ایران
و ساختار غیردموکراتیک
حاکم بر جامعه
و ویژگیهای
خاص نهاد
آموزش که ما
جزئی از آن
هستیم، این
مطالبات در
سطوح مختلفی
دستهبندی میشود.
بخشی از این
مطالبات صنفی
و معیشتی
هستند که همه
جامعه معلمی
را دربر میگیرد
و بین عامه
معلمها
مشترک است. طیف
گستردهتری
از معلمها در
پیگیری این
مطالبات
همراه هستند.
برخی مطالبات
هم هستند که
عمدتاً
فعالان صنفی یا
رسانه یا
اصطلاحاً اگر
تعبیر درستی
باشد، بخش
نخبگانی
جامعه معلمی
روی آن تأکید
دارند و پیگیر
آنها هستند.
هرچند این
مطالبات دسته
دوم مورد تأکید
بخش خاصی از
معلمان است،
اما یک جنبه
عمومی هم
دارد؛ به این
معنا که منافع
عموم جامعه در
آنها نهفته
است و برای
معلمان هم بهعنوان
بخشی از جامعه
اهمیت دارد.
به
دلایل مختلف
از جمله
مشکلات معیشتی،
این بخش دوم
همراهی کمتری
از جامعه
معلمان دارد.
این مطالبات
شامل مطالباتی
چون بحث آموزش
رایگان، حقوق
دانشآموزان،
مخالفت با
آموزش ایدئولوژیک
و آموزش به
زبان مادری میشود.
این مطالبات
در تشکیلات
صنفی معلمان،
انجمنها، کانونهای
صنفی و در رأس
آنها شورای
هماهنگی تشکلهای
صنفی فرهنگیان
ایران مطرح
شده است.
ما این
دو مجموعه
مطالبات را در
طول بیش از ۲۵
سالی که از
تأسیس این
تشکلها میگذرد
پیگیری کرده و
میکنیم. طبیعی
است روند
تحولات
جامعه، ورود
اعضای جدید و
مسائلی از این
دست، روی شکلگیری
و چگونگی پیگیری
این مطالبات
تأثیرگذار
است. مثلاً از
اواخر دهه ۷۰
و اوایل دهه ۸۰
که این تشکلها
شکل گرفتند تا
اوایل دهه ۹۰
عمدتاً تمرکز
روی مطالبات
صرف معیشتی
بود. بحثهای
دستمزد،
حقوق، بیمه و
مشکلات داخل
مدارس پیگیری
میشد. از اوایل
دهه ۹۰
به بعد،
مطالبات عمومی
که منافع عمومی
جامعه را هم
دربر میگیرد
وارد مجموعه
مطالباتی
تشکلهای صنفی
معلمان هم شد.
به
نظر خودتان چه
میزان بر رشد
نظام آموزش در
ایران تأثیرگذار
بودید؟
به
نظرم این سؤال
خیلی کلی است.
اینکه مجموعه
تشکلهای صنفی
چه تأثیری بر
رشد نظام
آموزشی در ایران
داشتهاند،
پاسخ به آن نیازمند
ارائه یک تحلیل
کلی از ساختار
سیاسی موجود
است. باید
توجه داشته
باشیم ما در یک
ساختار سیاسی
غیردموکراتیک
زیست اجتماعی
داریم و نظام
آموزشی در ایران
هم متأثر از این
ساختار غیردموکراتیک
است.
در
طول این چهلوپنج
سال بعد از
انقلاب ۵۷،
شاکله نظام
آموزشی در ایران
چه نظام آموزشی
عمومی و چه
نظام آموزشی
عالی، بهصورت
کلی و ماهیتی
تغییری
نداشته است؛
هم از جنبه
ساختار
متمرکز آن و هم
جنبه ساختار ایدئولوژیک
آن. به همین
خاطر یکی از
عمدهترین
دلایل
ناکارآمدی آن
همین عدم تغییر
و تحول یا
امکان ایجاد
ساختارهای
نوگرا در چنین
نظام آموزشی
است که باعث ایجاد
این ناکارآمدی
شده است. در نتیجه
در چنین فضا و
شرایطی، تشکلهای
صنفی معلمان
امکان تأثیرگذاری
در نظام آموزشی
را در این حد
ندارند که
بتوانند تغییری
در ساختار و
ماهیت این
نظام آموزشی
به آن معنایی
که این سؤال
دنبال میکند
داشته باشد،
اما به هر حال
پیگیری
مطالبات عمومی
بهویژه بحث
آموزش رایگان،
مخالفت با
آموزش ایدئولوژیک
و موارد اینچنینی
توانسته این
مطالبات را از
مطالبهای
حاشیهای و
کمرنگ در جامعه
تا حدودی بیرون
آورد و به سطح
عامه مردم
ببرد؛ البته
عوامل دیگری
هم مؤثر بوده،
بهعنوان
مثال مشکلات
معیشتی و
فشارهای
اقتصادی به
مطرح شدن
مطالبه آموزش
رایگان و نقد
خصوصیسازی
در حوزه آموزش
کمک کرده و این
مطالبات را در
سطح رسانههای
داخل و خارج و
حوزه عمومی
جامعه مطرح
کرده است.
نمونه عینی آن
را در واکنش
به اعلام نتایج
کنکور میتوانیم
ببینیم. در
چند سال اخیر
این نتایج با
تحلیلها و
نقدهایی
همراه شده،
چون نشان از
طبقاتیتر
شدن آموزش
دارد که واکنشهای
بسیاری را
برانگیخت؛
البته بحران
بسیار بزرگی
در حال اتفاق افتادن
است؛ یعنی یک
فاجعه بسیار
بزرگی در حوزه
آموزش این است
که آموزش بهشدت
طبقاتی شده و
کالایی شده و
فقط بخشهای
اقلیت
ثروتمند
جامعه میتوانند
از این
امکانات بالای
آموزش بهرهمند
بشوند. ما هم
بهعنوان بخشی
از جامعه که
حداقل یک دهه
است روی مسئله
آموزش رایگان
تأکید داریم
به نظرم به
نوبه خودمان
توانستیم جلوی
خسارت بیشتر
را بگیریم. به
نظرم برنامههایی
که دولتهای سی
سال اخیر، بهویژه
در دولت روحانی
داشتند در
راستای برونسپاری
حوزه آموزش خیلی
گسترده بود. این
مخالفتها و
مقاومتها
تأثیرگذار
بوده است، اما
از این جهت که
تأثیری از
جنبه ایجابی
در نظام آموزشی
داشته باشیم
به لحاظ
ساختاری یا
ماهیتی، نه ما
و نه هیچ تشکل
و هیچ نهاد دیگری
نمیتواند چنین
کند. اگر دقت
کنید این تشکلهای
سیاسی معلمی
که به نوعی در
دولتهای
مختلف امکان
حضور در قدرت
را پیدا میکنند
حالا در
وزارتخانه
آموزش و پرورش
بهصورت
مشخص، آنها
هم نمیتوانند
تأثیرگذار
باشند، چون بهشدت
نظام سیاسی
حاکم نسبت به
تحول و تغییر
در نظام آموزش
عمومی حساسیت
دارد تعیین وزیر
آموزش و پرورش
به نظر میآید
به اندازه تعیین
وزرای امنیتی
برای ساختار
اهمیت دارد.
بعد
از انتخابات
اخیر ریاستجمهوی
هم میبینید یکی
از وزارتخانههایی
که عملاً تحولی
از حیث نیروی
مدیریتی در آن
ایجاد نشد
وزارت آموزش و
پرورش بود.
از
جنبه سلبی تأثیرگذاری
روی جامعه
معلمان، بهویژه
در حوزه رعایت
حقوق دانشآموزان
و لحاظ کردن
مسائل اخلاقی،
انسانی و روانشناسی
در برخورد با
دانشآموزان
در محیط کلاس
و در محیط
مدرسه تا حدودی
تشکلهای صنفی
موفق بودند.
فکر میکنم در
این سالها در
نوع مناسبات برخورد
با دانشآموزان
تغییراتی به
وجود آمده
است. نمیخواهم
بگویم اینها
صرفاً نتیجه
تلاشهای
تشکلهای صنفی
معلمان است ولی
تلاشهای این
تشکلها از
بعد رسانهای
تأثیرگذار
بوده است. در
تجمعات
گسترده سال ۱۴۰۰،
یکی از شعارهای
همیشگی
درخواست
آموزش رایگان
برای همه
کودکان بود.
از این دو
جنبه من فکر میکنم
در نظام آموزشی
تا حدودی تأثیرگذار
بودیم؛ نه ما
و نه هیچکس دیگری
تا چنین
ساختار سیاسیای
وجود دارد نمیتواند
به لحاظ
ساختاری و ماهیتی
تأثیر آنچنانی
داشته باشد؛
البته به نظر
من راهحلهایی
برای این
مسئله وجود
دارد و این
راهحلها ایجاد
نهادهای غیررسمی
در حوزه آموزش
است. نهادهای
موازی در حوزه
آموزش یا
نهادهای غیررسمی
که آموزشهای
مدرن، آموزشهای
نوین، آموزشهای
جمعی و مشارکتی
را در میان
دانشآموزان
ترویج کنند
کمککننده
است. فکر میکنم
امکان ایجاد
چنین
ساختارهایی
حتی در شرایط
کنونی وجود
دارد، منتها این
نیازمند تلاش
بیشتر و به
نوعی تمرکز روی
این نهادهای
موازی است.
چه
موانعی بر سر
راه این سازمان
وجود داشته
است؟
من
جزو آن دسته
از افرادی
هستم که تحلیلم
در مورد فعالیتهای
جمعی در ایران
به هیچ وجه
مبتنی بر تحلیلهای
روانشناختی
و فرهنگی نیست.
به این معنا
که بهشدت با
آن دیدگاهی که
ایرانیان را
به نوعی جمعگریز
تعریف میکند
و مشکل فقدان
تشکلیابی در
ایران را به
متغیرهای فردی
و فرهنگی تقلیل
میدهد
مخالفم. جامعه
ایران بهشدت
علاقهمند به
فعالیت جمعی
است و تشنه
کار جمعی است،
اما مهمترین
عامل فشارهای
امنیتی است که
بهشدت مانع
از تشکلیابی
در ایران میشود.
برخوردهای
امنیتی وقتی
با مشکلات
اقتصادی و معیشتی
که ناشی از
تحریمها و
ناکارآمدی
است همراه میشود
به مردم فشار
میآورد و طبیعی
است امکان کار
جمعی را کم میکند.
وقتی گفته میشود
۷۰
درصد مردم زیر
خط فقر زندگی
میکنند طبیعی
است که اولویت
اساسی زندگیشان
تأمین معیشت و
رفع مشکلات
خانوادهشان
باشد.
در
طول مدتی که
فعالیت داشتیم
تجربه کار جمعی
این را نشان میدهد
که هر جا
فشارهای امنیتی
کاهش یافته،
فعالیت جمعی
دچار رکود شده
است و هر جا
فشار امنیتی
افزایش
داشته، اقبال
به فعالیت جمعی
بیشتر شده
است. به نظرم
مهمترین
مانع بر سر
راه فعالیتهای
صنفی حداقل در
حوزه معلمان
(فکر میکنم
در حوزههای دیگر
نیز همینگونه
است) برخوردهای
امنیتی است.
مشکل
دیگری که آن
هم متأثر از
فضای امنیتی
است این است
که امکان
انتقال تجربه
به نسل جدید و
آموزشهای
تشکیلاتی و
امکان آگاهیرسانی
بهصورت
گستردهتر
فراهم نشده
است. درواقع
عامل اصلی،
ساختار
متمرکز سیاسی
است که مانع
هر گونه کنش
در جامعه است.
آیا
گمان میکنید
در دولت جدید
فرصتی برای
توسعه نهادهای
صنفی معلمان
وجود خواهد
داشت؟
در
مورد دولت جدید
چنین چشماندازی
را نمیبینم؛ یعنی
فکر میکنم
نهایت انتظاری
که از دولت جدید
در حوزههای
فعالیتهای
جمعی و مدنی میتوان
داشت این است
که آن بخش از
برخوردهایی
که با فعالان
در حوزههای
مختلف معلمی و
دانشجویی از
سوی خود دولت
هدایت میشد،
مثل اخراج
دانشجویان و
معلمان کاهش یابد
یا برخوردهای
کمیتههای
انضباطی داخل
دانشگاهها یا
داخل وزارت
آموزش و
پرورش که گاهی
کسانی را به
دلایل بسیار
واهی اخراج میکردند
تخفیف یابد و
احکام قبلی
مجدداً بازبینی
شوند و حکم این
افراد لغو
شود. همه اینها
اما و اگر
است؛ یعنی خیلی
امیدوار به اینکه
همه این
اتفاقات بیفتد
نیستم. شاید
برخی از این
موارد اجرا
شود و شاید
شاهد بازگشت
اساتید و
دانشجویان
اخراجی به
دانشگاه باشیم.
اگر
بخواهم بهطور
خاص در حوزه
آموزش و
پرورش این
دولت را ارزیابی
کنیم، تا اینجا
که احکام
اخراج برخی از
معلمان و
فعالان صنفی و
دانشجویان
دانشگاه
فرهنگیان در
همین دولت آقای
پزشکیان صادر
شده است.
استقرار دولت
پزشکیان، گشایشی
در برخوردهای
امنیتی با
آموزش و پرورش
ایجاد نکرده
است. درواقع
من بعید میدانم
دولت جدید
بستری برای
گسترش فعالیتها
و کنشهای صنفی
باشد و چنین
پتانسیلی را
در این دولت
نمیبینم.
دولت
آقای پزشکیان
اساساً چنین
هدفی هم
ندارد. ماهیت
این دولت گفتوگو
با نهادهای امنیتی،
حاکمیتی و
بالادستی است
که بتواند بهزعم
خودش بخشی از
مشکلات را حل
کند. قرار بر ایجاد
بستر گفتگو
در جامعه یا
تحکیم نهادهای
مدنی نیست و
دولت فعلی چنین
برنامهای
ندارد، من هم
پتانسیل این
اتفاق را در اینها
نمیبینم.
درواقع
به انتصابهای
این نهاد هم نقدهایی
دارید؟
من
فکر میکنم با
انتصابهای
صورتگرفته
در وزارت
آموزش و
پرورش، همان
انتظارات
حداقلی که
گفتم هم تحقق
نیابد. خود
دولت پتانسیل
کار جدی را
ندارد، تیم جدید
وزارت خیلی دیدگاهشان
با دولت قبل
تفاوت ندارد.
ظاهراً در
تعاملی که
دولت فعلی با
جریانهای مختلف
داشته است،
وزارت آموزشو
پرورش نصیب
طرفداران
جبهه پایداری
و آقای قالیباف
شده است و در
دولت قبلی هم
دست همینها
بود. پس
انتظار تغییر
هم وجود
ندارد.
اینکه
مدیران تغییر
زیادی
نداشتند یک
بحث است، اینکه
سیاستهای
کلان در این
حوزه تغییر
کند یا نکند یک
بحث دیگر است.
ممکن است رویکرد
و سیاست حاکمیت
به این نهاد
تغییر کند.
بله.
اساساً آموزش
و پرورش در ایران
نهادی حاکمیتی
به این معناست
که تغییر در این
نهاد در تصمیمگیریهای
سطح بالای
حاکمیت اتفاق
میافتد. نگاهی
که نسبت به
آموزش و پرورش
از طرف حاکمیت
وجود دارد
همان نگاهی
است که در
مورد نهادهای
امنیتی وجود
دارد. به نظر
من حتی اگر مدیران
هم تغییر میکردند
خیلی تفاوتی
وجود نداشت،
حال که مدیران
هم از جریان
حاکم بر همین
نهاد انتخاب
شدهاند، در
مجموع امکان
تغییر ساختاری
و ماهیتی، چیزی
که مورد نیاز
آموزش و پرورش
است با چنین
ساختاری منتفی
است. تا تغییر
ساختاری و ماهیتی
در این نهاد
رخ ندهد اتفاقی
نخواهد افتاد.
به نظر من یک
نوع نگاه خام
و خیالاندیش
فقط چنین دیدی
خواهد داشت.
در این سالها
افراد مختلفی
از فعالان صنفی
و رسانهای
تلاش کردند با
حمایت از برخی
دولتها و برخی
از افراد دستاندرکار
بهزعم
خودشان نوعی
تحول و تغییر
را دنبال
کنند، ولی فکر
میکنم نگاهی
که به دنبال
تغییر و تحول
در آموزش و
پرورش از طریق
تغییر مدیران
است، کاملاً
شکست خورده
است. در همین
دولت هم برخی
از همین افرادی
که گفتم، بهصورت
محدود در جایگاههای
مدیریتی قرار
گرفتند. اینها
کسانی بودند
که هشت سال هم
در دولت روحانی
پست داشتند و
فرصت داشتند و
هیچ تغییری هم
نتوانستند
انجام دهند.
نکته جالب
ماجرا این است
که بدون هیچگونه
نقد نسبت به
گذشته و آسیبشناسی
از آنچه انجام
دادهاند
دوباره
برگشتند و
دارند فعالیت
میکنند. برخی
از فعالان صنفی
و رسانهای
باز هم از همینها
حمایت میکنند
و نگاهشان این
است که چون در
دولت سیزدهم
وضعیت فاجعهبار
بود، حالا
آمدن اینها
فاجعه را کمتر
خواهد کرد و
همین که
مشکلات کمتری
ایجاد شود
خودش خوب است
و باید به همین
بسنده کرد.
گمان این
افراد این است
که نهایت تغییر
در ایران همین
است که اتفاق
افتاده است،
اما من در سطح
جامعه میبینم
تحولی دارد
شکل میگیرد
که خود جامعه
از طریق
نهادهای موازی
مسئله خودش را
تا حدودی و نه
کامل دارد حل
میکند. مشکل
عمده این
نهادهای موازی
این است که
چون به حاکمیت
و نهادهای
حاکمیتی تکیه
ندارند
مشکلات مالی
دارند. اگر میشد
راهی برای کمکهای
مالی و معنوی
به این نهادهای
موازی پیدا
کرد آن وقت
شاهد موفقیت بیشتری
بودیم، اما از
منظر حاکمیتی
و ساختار دولتی
امید هیچ تحولی
وجود ندارد.
با چنین
ساختاری هر
دولتی هم بیاید،
تفاوتی
نخواهد کرد.
شاید
بتوان گفت یکی
از موانع جدی
بر سر راه
فعالیت مدنی
همین رویکردهایی
است که صرفاً
به ساختار
دولتی و حاکمیتی
در ایران امیدوار
است. به نظر من
اینها مانع
اتکای کامل به
جامعه ایران
است. من
معتقدم امکان
تحولات و تغییرات
اجتماعی در ایران
فقط با تکیه
بر جامعه و پیگیری
رویکردی که سیاست
را نه بهمثابه
قدرت، بلکه سیاست
را بهمثابه
جامعه درک میکند
وجود دارد.
ما
دو مانع بزرگ
داریم: یکی
اپوزیسیونی
که تنها به
دنبال طرحهای
تخیلی خودش
است و او هم سیاست
را بهمثابه
قدرت درک میکند؛
و دیگری جریانهای
سیاسی داخلی
مانند اصلاحطلبان
حکومتی که با
ادعاهای تحول
و نوگرایی، امید
واهی ایجاد میکنند
و جامعه را
محور و مبنا
برای تحول
قرار نمیدهند.
آنها هم سیاست
را بهمثابه
قدرت درک میکنند.
با
تمام این
اوصاف من
معتقدم چشمانداز
ما برای تغییر
و تحول حتی در
همین ساختار
فعلی آموزش،
خارج از فضای
آموزش رسمی،
مثبت است.
نشانههایی
وجود دارد و
چشمانداز تغییر
و امکانهایی
برای نسلهای
جدید در حوزه
آموزش خارج از
ساختارهای
نهادهای رسمی
و حاکمیتی میتوان
دید.
شما
به موانع برونتشکیلاتی
و خارج از
سازمان اشاره
کردید، نقدهای
بسیاری هم به
ساختار داشتید،
اما آیا شما
به تشکلهای
معلمان هم نقدی
دارید؟ چه
نقدهایی به
خود شما وارد
است؟
نقدهای
درونی بسیاری
داریم و بارها
در گفتوگوهای
مختلف گفتهام.
به نظرم بزرگترین
نقدی که به
مجموعه تشکلهای
صنفی معلمان
در این سالها
میتوانیم
داشته باشیم این
است که ما
نتوانستیم
تشکیلات را به
نوعی سازماندهی
کنیم تا بخشهای
گستردهتری
از معلمان را
دربر بگیرد.
نقد دیگر آنکه
ما نتوانستیم
درباره آنچه
داریم انجام میدهیم
به میزان کافی
آگاهیرسانی
کنیم تا شناخت
معلمها از
تشکلهای صنفی
معلمان بیشتر
بشود. نقد دیگر
این است که
آموزش و
انتقال تجربیات
را درون تشکیلات
جدی نگرفتیم و
اینها در
روندهای
مختلف آسیبهایی
را به مجموعه
زده و در عین
حال به نظرم
تلاش منسجمی
برای شکل دادن
به یک چارچوب
گفتمانی در
مجموعه انجام
نشده است. به
خاطر همین ما
در دورههای
مختلف با
نوساناتی به
لحاظ خطمشی و
موضعگیریها
روبهرو میشویم
که متأثر از
افراد جدیدی
است که وارد
مجموعه میشوند؛
البته ورود
افراد جدید با
پویایی همراه
است و این سوی
ماجرا مثبت
است، ولی اینکه
نوسان در موضعگیریها
در حد زیادی
به وجود میآید
و افراد جدید
در این حد تأثیر
میگذارند، نتیجه
این است که
چارچوب
گفتمانی
منسجمی وجود
ندارد. یکی دیگر
از نقدهای جدی
که بهویژه
بعد از جنبش
مهسا/ ژینا
متوجه مجموعه
خودمان میدانم
و البته این
را در سطوح
مختلف هم
مشاهده میکنم
گرفتار شدن در
یک رادیکالیسم
خام است. به
نظرم فضای سیاسی
و اجتماعی ایران
بعد از جنبش
بهشدت متأثر
از جریانهای
اپوزیسیونی
بهویژه جریانهای
راست افراطی
بود. به دلیل
قدرتی که آنها
در رسانههای
فارسیزبان و
شبکههای
اجتماعی
داشتند فضایی
ایجاد کردند
که حتی افرادی
با دیدگاههای
مخالف آن جریان
هم در آن زمین
بازی حرکت میکنند
یا حرکت میکردند.
این فضا به
نظر من، نوعی
رادیکالیسم
خام است که
توجهش بیش از
آنکه متوجه
متشکل کردن
جامعه یا به
نوعی حرکتهای
بنیادی، اصولی
و عمیق و به این
معنا رادیکال
باشد صرفاً
متوجه موضعگیریهای
سیاسی در
مقابل حاکمیت
شده و این
نگاه را ایجاد
کرده است که
فعالیت در ایران
در شرایط کنونی
فقط باید
تقابل با حاکمیت
باشد و
اتفاقاً
نهادهای امنیتی
در ایران از
چنین نگاهی
استقبال میکنند.
به خاطر اینکه
آنها بهخوبی
میدانند که
آنچه برای آنها
و برای حاکمیت
استبدادی در ایران
میتواند در
فرازهای آینده
جنبش یک زنگ
خطر جدی باشد
متشکل شدن
جامعه است،
چون به هر حال
جامعه ایران یک
جامعه جنبشی
است و چهبسا
در آینده جنبشهای
دیگری هم شکل
بگیرد، بهویژه
با این مشکلاتی
که در حوزههای
اقتصادی،
اجتماعی و سیاسی
وجود دارد و
حساسیت
نهادهای امنیتی
جلوگیری از همین
متشکل شدن
است، ورود به
این رادیکالیسم
خام این فرصت
را برای
نهادهای امنیتی
ایجاد میکند
که بدون اینکه
تلاش خاصی
انجام بدهند
جامعه هدف را
از آن تشکلها
دور نگه
دارند.
به
هر حال جامعه
هدف ما؛ یعنی
معلمها،
مطالبات مشخص
عینی است که
به نوعی علاقهمندند
این مطالبات
را با کمترین
هزینه به دست
بیاورند. هر
چقدر این
مواضع مبتنی
بر رادیکالیسم
خام عمدهتر میشود
جامعه هدف ما
از تشکلهای
صنفی معلمان
دورتر میشوند
و هر چقدر این
اتفاق میافتد
امکان بسیج
عمومی ما کاهش
پیدا میکند و
چه چیزی از این
برای نهادهای
امنیتی بهتر
است. به خاطر
همین من اسم این
را نوعی رادیکالیسم
خام گذاشتم و
فکر میکنم یکی
از مشکلات
عمده تشکلهای
صنفی معلمان
بعد از جنبش
گرفتار شدن آن
در این رویکرد
بود. نقدهایی
که گفتم اهم
نقدهای وارد
به این تشکلهاست
و نمیخواهم این
نقدها را
فرافکنی کنم،
اما این نکته
را هم از نظر
نباید دور
داشت که تشکلهای
صنفی معلمها،
یک نهاد
نوپاست که
حدود ۲۵
سال از عمر این
تشکلها میگذرد.
در جامعه
استبدادی ایران،
تجربه کار جمعی
همواره با
مشکل مواجه
بوده است. با
وجود چنین وضعیتی،
این نهاد نوپا
تا حدودی
توانسته موفق
باشد، هرچند این
ضعفهای عمده
را هم دارد.
برگرفته
از«چشم انداز
ایران»