وضعیت ِ
اضطراری ِ چه
کسانی؟
یادداشتی
برای فردای
انتخابات ۹۲
میخک
۲۹
اردیبهشت
۱۳۹۲
صندوق
رای؛
استراتژی یا
تاکتیک؟
در همه
سالیان پس از
دوم خرداد، با
رسیدن هر انتخاباتی
موجی به راه
میافتد که
وضعیت حاضر را
بحرانی نشان
دهد و بگوید
تنها راه
موجود برای
گذر از بحران
شرکت در
انتخابات است.
استدلالهای
انتخاباتمحور
میگویند که
اگر در
انتخابات
شرکت نکنیم در
آستانه لغزش
به دره نیستی
و تباهی قرار
گرفتهایم. و
این در حالی
است که در همه
این سالیان شرکت
در انتخابات
نتوانسته
روند سقوط
قهقهرایی
ایران را کند
بکند و خود
شرکت در
انتخابات هم
رفتهرفته از
ریخت افتاده و
به مناسکی بیمعنی
تبدیل شده
است. از
انتخابات ۸۴ و
حضور پراکنده
اصلاحطلبان،
تقلب محدود
اما مؤثر زیر
چشمان دولت خاتمی
و شکست فاحش
مرحله دوم
رفسنجانی به
رغم حمایت
گسترده جریانهای
سیاسی گرفته
تا سال ۸۸ و
کودتای
انتخاباتی. پس
از آن کار
اصلاحطلبان
به دفاع از
رأی خاتمی در
دماوند به
عنوان حق
شهروندی او
کشید و حالا
هم آنها
مشتاقتر از
همیشه برای
شرکت در
انتخاباتی آماده
میشوند که
حتی نتوانستهاند
نامزدی از
میان چهرههای
سیاسی عمده
اصلاحطلب در
آن داشته
باشند. اگر بپذیریم
که استراتژی
سیاست
انتخاباتی
شکستخورده
است(وضعیتی که
در آن به سر میبریم
خود گویای این
شکست است) این
چگونه اضطراری
است که هر
چهار سال یک
بار باز باید
به واسطهی آن
تاکتیکی برای
شرکت در
انتخابات
تراشید؟
آیا
رفسنجانی عوض
شده است؟
همه
نگاهها به
مردی است که
ناماش تاریخ
جمهوری
اسلامی است.
او پیش از
سیدعلی خامنهای،
به عنوان مرد
در پردهی
جمهوری
اسلامی
شناخته شد. رد
پای اکبر
هاشمی
رفسنجانی تا
پیش از انقلاب
سال ۵۷ قابل
پیگیری است، و
این تنها قدمت
او نیست که او
را با تاریخ
جمهوری
اسلامی عجین
میکند. حضور
او در تمامی
صحنههای مهم
این سی سال و
تاثیرگذاریاش
در تک تک
اتفاقات،
تصمیمگیریها
و بحرانها
قابل مشاهده
است. او را،
دستکم
امروز، با
میرحسین
موسوی نمیتوان
مقایسه کرد،
به یاد
بیاورید
سخنان میرحسین
موسوی در
مناظرهی پیش
از انتخابات
هشتاد و هشت
را که گفت وی
برای سالها
نه در عرصه
سیاست بوده و
نه میخواسته
باشد، تا آنجا
که کارد به
استخوان رسید
و احساس خطر
کرد. میرحسین
برخلاف
رفسنجانی با
همین چند جملهی
ساده مخالفت
یکسرهاش را
با آنچه در
جمهوری
اسلامی در
جریان بود نشان
داد. چیزی که
رفسنجانی علیرغم
کنار بودناش
در این سالها
نمیتواند
بدان ارجاع
دهد. او در
احتضار کامل
هم هنوز عضو
مهمترین
نهادهای
جمهوری
اسلامی ماند و
فعالیت کرد و
گفت و انتقاد
کرد و به
اصطلاح
«سیاست» ورزید.
حالا
رفسنجانی به
قهرمان بیبدیل
طیف گستردهای
از محافظهکاران
تا اصلاحطلبان
و حتی مخالفان
جمهوری
اسلامی تبدیل
شده است؛ طیفی
از علی مطهری
تا اکبر گنجی –
و روی نام
دومی باید
تاکیدها کرد.-
آیا رفسنجانی
عوض شده است؟
این امیدی بود
که بسیاری
بدان دل بسته
بودند. که
رفسنجانی
بیاید و برای
ایستادن و
جنگیدن با
رهبری و سپاه
بیاید – چیزی
که حتی مسعود
رجوی را هم به
تکاپو انداخت
تا شانساش را
در این درگیری
دوباره
امتحان کند-.
که به واسطه
پشتوانهی
مردمی جنبش
سبز که در این
چهارسال به
لطف بحران
اقتصادی و
تنگنای سیاسی
اگرچه
پتانسیلاش
برای تغییر را
از دست دادهست،
اما توانسته
فربهتر شود و
بخشهایی از موافقان
پیشین احمدینژاد
و حتی دلسوزان
جمهوری
اسلامی را هم
در بر بگیرد،
با
اقتدارگرایی
بجنگد. بسیاری
در انتظار
رفسنجانی
۲۰۱۳ بودند که
سکوت را بشکند
و «خائن» نباشد.
رفسنجانی
سکوتاش را
شکست و آمد.
آیا او عوض
شده است؟ این
پرسش مهمی
است. چرا که به
واسطهی آن میتوان
عوض شدن مواضع
اصلاحطلبان
و بخش بزرگی
از جنبش سبز و
حتی نیروهای سرنگونیطلب
را فهمید.
رفسنجانی
با تأکید بر
«اهمیت موافقت
رهبری با کاندیداتوریاش»
پیش از ثبتنام،
دستکم در
ابتدای امر
نشان داد که
تغییر نکردهست.
بیانیههای
اول و دوماش
به خوبی نشان
دادند که او
بر همان
موازین ِ سابق
عمل خواهد کرد؛
دلبستهی
نظام و دل در
گرو حفظ آن
خواهد ماند،
ولو با بدترین
رویهها. خودش
در گفتهها به
مشاور نظام هم
قانع بود.
رفسنجانی
آنجا که در
بیانیه دوم
گفت « [هر کسی که ]
با راه
انداختن
کارناوالهای
انتخاباتی
نامناسب با
مقررات و شرع
و با ایجاد
آلودگیهای
صوتی و تصویری
مغایر با
شئونات
اسلامی، مزاحمتی
برای آسایش و
آرامش مردم
ایجاد نماید مطمئناً
از ما نیست. »
درست در مقابل
رویهای
ایستاد که
میرحسین
موسوی در سال
هشتاد و هشت
بر آن پای
فشرد. جایی که
در برابر
احمدینژاد و از
قضا در برابر
اتهام همدستی
و همراهی با
هاشمی
رفسنجانی گفت
که به او ربطی
ندارد و نباید
او را وارد
سرنوشت موسوی
کنند. موسوی
آنجا در دفاع
از ایده هر
شهروند یک
ستاد گفت «ما
از همه ملت
استقبال میکنیم
که از من
حمایت کنند تا
رأی بالا
بیاوریم و
تغییر ایجاد
کنیم».
رفسنجانی
تفاوتی نکرده
است. دستکم
تا امروز و بر
اساس آنچه
گفته و کرده
باید گفت که
تفاوتی نکرده
است. او
همچنان حفظ
آنچه سی سال
برایش کوشیده
است را به
تغییر آن به
سمت و سویی که
نمیداند،
ترجیح میدهد.
دغدغهی
رفسنجانی نه
برگزاری
انتخابات
آزاد یا ایجاد
آزادیهای
سیاسی و مدنی
در جهت تغییر،
که رفتن به سمت
و سویی معتدلتر
در جهت حفظ
وضع موجود است.
اگر
رفسنجانی
تغییر نکرده
است، چه چیزی
او را برازنده
رهبری جنبش
سبز میکند؟
چون همهی
ادوار
انتخاباتی
گذشته ما در
یک «وضعیت
اضطراری» به
سر میبریم.
هاشمی گزینهی
ماست برای گذر
از این «وضعیت
اضطراری».
درباره
وضعیت
اضطراری
دستکم از
سال هشتاد تا
به امروز ما
در وضعیت ِ
اضطراری به سر
میبریم. از
آن روزی که
سیدمحمدخاتمی
علارغم میل باطنیاش
و حتی با گریه
کاندیدای
ریاستجمهوری
شد.
این
تکرار مداوم
بروز وضعیتی
اضطراری مشکوک
است؛ وضعیت ِ
اضطراری در
ایران چگونه
وضعیتی است؟
آیا این یک
وضعیت ِ عمومی
است؟ و برای
همهی مردم
فارغ از
جنسیت، نژاد و
طبقهشان،
فارغ از آنکه
در تهران ساکن
هستند یا بلوچستان،
فارغ از آنکه
کارگرند،
معلم، دانشجو،
دکتر، وکیل یا
تاجر و یا حتی
زنی در مسیری منتهی
به گشت ارشاد،
به یک اندازه
سخت و غیرقابل
تحمل است؟ آیا
خطری که در
چنین وضعیتی
است دارد همهی
اینها را
تهدید میکند
و آیا این
تهدیدی همگن و
مشابه است؟
چرا
برای ما عجیب
است که یک
سلطنتطلب در
آمریکا این
وضعیت ِ
اضطراری را
درک نمیکند؟
آیا برای او
آنچه در ۵۷ رخ
داد یک وضعیت
ِ اضطراری
تمامعیار
نبود؟ چرا یک
کارگر کوره
پزخانه در
حاشیه تهران
چنین وضعیتی
را درک نمیکند؟
آیا مشکل از
درک ِ اوست؟
بگذارید
این پرسش را
پیش ببریم؛
چرا زخم ِ تابستان
۶۷ که وضعیت
را برای بخش
بزرگی از
فعالان سیاسی
درگیر انقلاب
۵۷ اضطراری
کرد و علارغم
شعار زیبای
«زندگی ادامه
دارد» تا به
امروز کش آمد،
به هیچ شکلی
نتوانسته
است به اعلام
یک وضعیت ِ
اضطراری
بیانجامد؟ چرا
بیش از هر کس
دیگری در این
دوازده سال
روشنفکران،
فعالان سیاسی
احزاب علنی
چون مشارکت و
مجاهدین
انقلاب،
روزنامهنگاران
روزنامههای
قانونی و
هنرمندان
مشغول به کار
در نهادهای
جمهوری
اسلامی متوجه
این وضعیت
اضطراری شدهاند؟
آیا وضعیت ِ
سایرین طبیعی
و عادی است یا آنها
«متوجه»
نیستند؟
نه
سرکوب سیاسی
جنبش سبز یک
وضعیت ِ
اضطراری تمامعیار
برای چیزی کلی
تحت لوای
«مردم» بود و نه
پایین آمدن
تیراژ چاپ
کتابها و
افزایش قیمت
روزنامهها
مجلات و کتابها
و سانسور و نه
هیچ کدام از
چیزهای ِ به
ظاهر مرتبط با
امر سیاسی.
وضعیت امروز
به یک معنا اضطراری
است؛ اضطرار
بزرگ در پیش
یعنی تداوم وضعیت
تحریم
اقتصادی و
طولانی شدن
اش و یا ختم شدناش
به یک درگیری
نظامی، چیزی
که همگان به
خوبی میدانیم
تصمیمگیری
در رابطه با
آن جایی خارج
از چهارچوبهای
جایگاه ریاستجمهوری
در جریان بوده
و هست و
بنابراین از
آن جنس وضعیتهای
اضطراریای
نیست که قرار
باشد
رفسنجانی
برطرفشان
کند، که برای
برطرف کردن آن
باید بر مسند
رهبری بنشیند.
وقتی
از «وضعیت
اضطراری» سخن
میگوییم،
وقتی از صدای
ِ پای ِ
فاشیسم میگوییم،
وقتی میخواهیم
تصویری
آخرالزمانی
از آنچه در
آینده در
انتظارمان
است نشان
دهیم، دستکم
باید نشان
دهیم این
وضعیت برای چه
کسانی اضطراریتر
از آنچه در
جریان است
خواهد شد.
بدین
معنی، وضعیت
برای
کارگرانی که
هفده ماه است
حقوق نگرفتهاند،
هفده ماه است
که اضطراری
است، و اصلاً
شاید سالهاست
که اضطراریست،
شاید به
درازای ِ طول
عمرشان که میتواند
حتی از طول
عمر جمهوری
اسلامی
درازتر باشد.
برای انبوه
کودکانی که هر
روز در سطلهای
بلند شهر، که
به همت شهردار
تکنوکرات روز به
روز بیشتر
محصور و
مراقبت میشوند،
به دنبال ِ
غذا و بقا میگردند
هر روز
اضطراری است.
این وضعیت
برای همه آنهایی
که با
قراردادهای
سفید کار میکنند
هر روز
اضطراری است،
این وضعیت
برای بیش از
دو میلیون
مهاجر افغان
ساکن در این
کشور از لحظهی
عبور از خط
صفر مرزی
اضطراری است.
حالا قرارست
چه چیزی برای
کدام یک از
اینها از
آنچه هست
اضطراری تر
شود؟ یا به
واسطه اجماع
ما بر سر
کاندیدای
مورد نظر
مرتفع و طبیعی
شود؟ این
وضعیت شاید در
سطحی دیگر اما
حتی برای آنها
که در این جغرافیا
زندگی نمیکنند
هم به اندازه
کافی اضطراری
هست. برای پناهجویانی
که سالهاست
نمیتوانند
به کشورشان
بازگردند،
برای همه کسانی
که از پی
خرداد
هشتادوهشت از
مرزها گذشتند
و برخلاف
گروهی هنوز
شانس پذیرش به
آنها روی
نیاورده است.
دیوارها
را کجا قرار
دهیم؟
گروهی با
ارجاع به
هشتاد و هشت
تلاش دارند تا
آنچه را از آن
رخداد بیهمتا
باقی ماندهست
هم دفن کنند
تا با خیالی
آسوده مشغول ِ
ادامه فاجعهای
شوند که نه در
این چهار سال
شکل گرفته است
و نه در این
انتخابات از
بین میرود.
طرفه آنکه
بخشی آن را با
چیزی پیوند میزنند
که از دل ِ
همین صندوقها
درآمدهست ؛
حصر.
شاید
لازم باشد بیش
از گذشته به
این موضوع بپردازیم
که زندانی
سیاسی چطور
زندانیای
است؟ آیا هدف
ِ ما – در مقام
جنبشی که در
سال هشتاد و
هشت شکل گرفت-
آزاد کردن ِ
زندانیان سیاسی
است؟ اصلاً آنها
چطور دستگیر
شدند، چرا
دستگیر شدند و
چرا تا به
امروز آنجا
ماندهاند؟
آیا آنها
سربازان
جنبشی بودند
که قرار بود
از همهی آنچه
پیش کشیدهست
پا پس بکشد تا
آزادی آنها
را پس بگیرد؟
بیهودهترین
شیوه برای
تبلیغ
انتخاباتی،
گره زدن آن با
آزادی رهبران
محصور جنبش
سبز است، اگر
قرارست رفسنجانی
با فشار مردم
بیاید که
رهبران جنبش سبز
را آزاد کند،
باید پرسید که
نقش رفسنجانی چه
خواهد بود و
نقش
انتخابات؟
کاتالیزوری
که پس از
ایفای نقش
کنار میکشد؟
آیا موسوی
آزاد و رئیسجمهور
ایران میشود؟
یا او قرارست
از حبس خانگی
یکراست به
خانهاش برود
و مشغول ِ
هنرش شود؟ رفع
حصر از او چه
معنایی میتواند
داشته باشد جز
آنکه وی به
عرصه برگردد؟ آیا
بازگشت موسوی
به عرصه از
مسیر
انتخابات میگذرد؟
دیگر
زندانیان
سیاسی چطور؟
کجای سیاست
انتخاباتی و
سیاست
حکمرانی اکبر
هاشمی رفسنجانی
که به یقین در
مواردی میتواند
برای بخش
بزرگی از ما
بهتر از سیاستهای
احمدینژاد
باشد جایی
برای امثال
سعید متین پور
هست؟ با امثال
فرزاد کمانگر
چه میشود؟
آیا او آرمانهایش
و مطالباتاش
یکبار دیگر
قرارست
قربانی جشن
سیاست بشوند؟
شاید حتی
بتوان این
پرسش را به
خود جنبش سبز
پیوند زد، که
چرا از تهران
و اصفهان و
شیراز فراتر
نرفت؟ چرا
کردستان را
دربرنگرفت؟
تبریز را؟
بلوچستان را؟
اهواز را؟
برنامهای
برای فردای
انتخابات
داریم؟
مسأله
این نیست که
وضعیت
اضطراری است
یا نه و آیا
بدیلی جز
رفسنجانی
برای خروج از
این وضعیت
وجود دارد یا
خیر؛ مسأله
این است که اگر
رفسنجانی را
راه خروج از
این وضعیت جا
بزنیم، یعنی
اضطرار آن را
واقعاً
درنیافتهایم.
برنامه
حامیان
رفسنجانی
برای فردای
انتخابات ۹۲
چیست؟ غیر از
این است که
مطلقاً راهی
برای تضمین
شمرده شدن
رایشان
ندارند؟ و غیر
از این است که
حتی اگر
اعتراضی به
تقلب محتمل دوباره
رخ بدهد
پراکندهتر،
بیرمقتر و
ضعیفتر از
جنبش سبز
خواهد بود؟ از
جنبش سبزی که
میرحسین
موسوی رهبرش
بود چیزی باقی
نمانده مگر سرمایهای
حیثیتی که آن
هم خرج کارزار
انتخاباتی
رفسنجانی میشود،
جنبش سبزی که
اکبر هاشمی
رفسنجانی
رهبرش باشد
قرارست به کجا
برسد؟ غیر از
این است که
اصلاحطلبان
هیچ برنامهای
برای جهتدهی
اعتراضات
ندارند و در
عمل تنها با
ترمز شدن برای
جنبش فرضی
دوباره نه فقط
به انتخاباتی که
حتی رئیسجمهور
پیشین،
خاتمی، نمیتواند
در آن نامزد
شود، که به
خود تقلب در
انتخابات هم
مشروعیت میبخشند؟
یا حتی اگر
معجزهای شود
و رفسنجانی از
صندوقها
درآید، غیر از
این است که او
و اطرافیانش نه
اراده و نه
توان عقب
راندن سپاه،
بسیج، مافیای
اقتصادی حاکم
(که خود
هنوزبخشی ولو
ضعیف از آنند)
و شورای
نگهبان و مجلس
شورای
ارتجاعی فعلی
را ندارند؟
شاید
برخی ذوقزدگیها
از حضور
رفسنجانی از
سر امید به
گشایشی
دوباره در فضای
سیاسی و فعال
شدن توان
مردمی جنبش
سبز باشد. اما
به راستی چه
فضایی گشوده
شده؟ در فضای سیاسی
چه تحرکی جز
تلاطم کسانی
که از سر
استیصال به
این منجی
آویختهاند
ایجاد شده و
مجال وجود
خواهد داشت؟ و
اگر فضایی هم
گشوده شود چرا
باید در بهرهگیری
از آن پشت
رفسنجانی
ایستاد؟ اگر
این گشایشی
راستین است
لابد باید
بتوان صدای
غیری را هم در
آن بلند کرد.
مسئله
رای
دادن/ندادن به
رفسنجانی
نیست. که همانطور
که پیش تر
گفتهایم از
نعمات خرداد
هشتاد و هشت
یکی همین که رأی
دادن/ندادن را
بیمعنا کرد.
مسئله فراموش
کردن، پشت
کردن و از یاد
بردن ِ همهی
آن چیزی است
که برایش
پیکار کردهایم.
پیکاری که
فراموش کردهایم
تنها کار ما
نبوده است.
پیکاری که صبح
ِ روز ِ بیست و
سه خرداد شروع
نشد و برخلاف
ِ تجویز آقایان
به دلیل
«شرایط حساس
کنونی» پایان
نمیگیرد. ما
هم معتقدیم که
صندوق
انتخابات به
سادگی به دست
نیامدهست که
با قهر سیاسی
بخواهیم آن را
از دست بدهیم،
اما باور کنید
انباشت بیمعنی
همهی آنچه
باید انجام می
دادیم و
ندادیم در
صندوق
انتخابات
تنها آن را
منفجر میکند
و البته که
چنین
انفجاری،
شاید بتواند
چشمهایمان
را بازتر و
راهمان را
روشنتر کند.