عسگر عمی
الهام بخش
مبارزه از
میان ما رفت
او پیر،
اما یک دنیا
تجربه ، شور و
انگیزه بود!
حدود
سه یا چهار
سال قبل اولین
بار در
بیمارستان او
را دیدم . عسگر
عمی در
بیمارستان
مرکزی شهر ،
شهریار بستری
بود من و دوست
عزیزم شاهرخ زمانی
که اکنون در
زندان تبریز
مبحوس است به
ملاقات عسگر
عمی رفتیم .
داخل اطاق مملو
از ملاقاتی
بود عسگر عمی
روی تخت
درازکشیده و
ساکت به سقف
خیره شده بود.
بیرون ایستادیم
تا زمان ممکن
برای ملاقات
برسد. عسگرعمی
برای رفع
خستگی از خیره
شدن به سقف
چشمی به اطراف
گرداند به محض
دیدن شاهرخ که
از دیر باز
دوستان
خانوادگی
هستند. به
شکوه خالا اشاره
کرد . بعد از یک
دقیقه همه ای
ملاقاتی ها از
اطاق خارج شده
بودند و عسگر
عمی طی یک
دقیقه عوض شده
بود . دیگر
ساکت نبود ،
به سقف خیره
نشده بود .
نشسته با شو.ر
و شوق حرف می
زد.شکوه خالا
نیز او را
همراهی می کرد
زوجی که سختی
های بسیاری را
در کنارهم
تحمل کرده از
سر گذرانده
بودند و
همچنان یاران
بی نهایت وفادار
بودند. آنقدر
حرف زدیم که
سه ساعت بیشتر
از زمان
ملاقات سپری
شد. پرستارآمد
و با حجب و احترام
خاصی گفت لطفا"
بروید کار من
به خطر می
افتد. عسگر
عمی آهی کشید
و گفت : خوب
برید.
آخرین
بار نیز او و
شکوه خالا را
در مراسم خسرو
جهانشاهی دیدم و
با آنها تا
میدان انقلاب
کوچه حق شناس
همراه بودیم .
باز گرم صحبت
و نوش جان
کردن خاطرات و
تجربیات یک
کارگر مبارزو
خستگی نا پذیر
و یار و همراه
همیشگی اش
شکوه خالا ،
که هرگز
همدیگر را تنها
نگذاشتند.
و
امروز با نا
باوری شنیدم
که عسگر عمی
کارگر مبارز،
باز نشسته
شرکت بوتان
گاز ما را در
مبارزه با
سرمایه داری
جا گذاشت و
رفت . یادش
گرامی باد.
من
با هزاران
اندوه در دل ،
اندوه دوری از
مبارزه
، اندوه دوری
از یاران ،
اندوه زندانی
بودن عزیزان و
اندوه از دست
رفتن یک رفیق
و با امید به
همبستگی طبقه
کارگر:
اول
به شکوه خالا
که همرزم و
همراه تمامی
عمرش را از
دست داده شاد
باش می گویم.
دوم
به طبقه کارگر
که یکی از
فرزندان مبارز
خود را ازدست
داده شاد باش
می گویم
سوم به
فرزندانش و
دوستان
نزدیکش بخصوص،
بهمن زمانی و
شاهرخ زمانی
که ارادت خاصی
به عسگر عمی
داشت شادباش
می گویم
جاودانه
باد نامش
پر رهرو
باد راهش
محمد
اشرفی ۲۸/۴/۱۳۹۰