گزارش
یک کژ رفتاری
آموزشی
وتجربه ی
فرداد
فریبرز
رئیس دانا
از سال
۱۳۷۰، در زمان
ریاست جمهوری
هاشمی
رفسنجانی،
سیاست تعدیل
ساختاری در
ایران، با
موافقت اصلی
ترین مقام های
کشور آغاز شد.
این سیاست در
ایران از نوع
ایرانی-اسلامی
بود. از
مشخصات آن یکی
آسان بودن
دسترسی به
سودهای گزاف
برای اقلیتی
مشخص و نزدیک
به قدرت، گریز
سریع از
مسئولیت های
دولتی در
زمینه های
خدماتی و
رفاهی، باز
بودن دست مسئولان
برای انواع
اقدام های
اقتصادی، بی
حساب و کتابی
قانونی و
نظارتی و
جانشین شدن
شئون ایدئولوژیک
و فرقه ای و
اعلام
وفاداری به
جای آن بود.
خصوصی سازی ها
از اصلی ترین
جهت گیری های این
سیاست به شمار
می آید. این
سیاست در همه
ی دوره ی
هاشمی
رفسنجانی،
خاتمی، احمدی
نژاد و روحانی
با مبانی و
سمت و سوی
اساسی یکسان،
اما با جهت
گیری و هدف
گیری متفاوت،
به اجرا
درآمد. تفاوت
ها مربوط
میشد به بهره
مندی گروه های
اجتماعی خاص،
نزدیکان و هدف
های تعیین شده
ی هر دولت و در
یک کلام به “خودی”
ها.
تلخ
کامانه ترین و
بدترین و آسیب
رسان ترین قسمت
این سیاست
تعدیل
ساختاری وطنی
خصوصی سازی آموزش
و پرورش بود.
دولت ها یکی
بعد از دیگری
به عوض گسترش
و عمیق کردن
آموزش عمومی
به نفع کودکان
محروم و به
طور کلی
فرزندان این
مردم شروع به
صدور دستور و
مجوز احداث
مهد کودک، پیش
دبستان،
دبستان،
راهنمایی و
دوره های
دبیرستانی
کردند. هر
دولت در این مسابقه
سعی می کرد
تندتر از بقیه
به جلو بدود. کار
به جایی رسید
که حسن روحانی
در سال دوم ریاست
جمهوری خود در
اظهارنظری
درباره ی
آموزش و پرورش
ابراز تأسف
کرد که تا آن
زمان فقط ۴۰
درصد از مدارس
تهران خصوصی
شده است. او می
خواست خصوصی
سازی در همه
زمینه ها و از
جمله در آموزش
بیشتر شود و
سرعت بیشتری
بگیرد. و باز
کار به جایی
رسید که با
پولی شدن و
گرانی سال به
سال شهریه ی
دانشگاهها،
حداد عادل
نیز، که خود
در کنار بخشی
از دولتمردان
گران ترین
مدارس خصوصی
را تحت تملک
دارد، به بالا
بودن شهریه ی
دانشگاهها
اعتراض کرد!
با این
وصف آموزش و
پرورش به زیر
چنگ و بال سرمایه
و آن هم
سرمایه ی
خودی ها فرو
رفت و مدرسه
های دولتی بی
کیفیت تر، پر
ازدحام تر و
بخش زیادی از
آنها، به ویژه
در استان
تهران زیر
استاندارد
آموزشی و از
حیث جنبه های
مختلف تربیتی
پرمخاطره تر
شدند. مثلاً
اعلام رسمی خبر
معتاد بودن
(واقعی یا
تفننی) ۱۰ تا
۱۲ درصد از
محصلان، نه
تنها هولناک و
مایه ی
شرمساری ست
بلکه به
طبقاتی شدن و
تبعیض آمیز
شدن روز افزون
آموزشی
فرزندان این
کشور کمک می کند
زیرا خانواده
های دولتمند
فرزندان خود را
به مدرسه های
امن و گران می
برند. این
البته معنایش
این نیست که
مدارس خصوصی
کاملاً امن و
با استاندارد
قابل قبول
آموزشی اند.
هم چنین سهم
قابل توجهی از
ساختمانهای
مدارس دولتی
فرسوده و
ناامنند.
شماری از
کودکان،
نوجوانان و
جوانان کشور
در مخروبه ها
و کپرها یا
زیر چادرها و
در صحرا درس
می خوانند یا
در اتاقک ها
از سر و کول هم
بالا می روند.
معلمان شریف و
زحمتکش ما در
سخت ترین
شرایط وظیفه ی
انسانی و خطیر
آموزش
فرزندان را بر
عهده دارند.
شماری از آنان
به خاطر
اعتراض به وضع
اسف بار و
غیرانسانی
ولی قابل علاج
اما بی توجه مانده
آموزشی عمومی
کشور با احکام
سنگین به گوشه
های زندان
افتاده و شمار
زیادی تحت
پیگردند. در
همان حال اما
شمار اندکی از
دبیران “نام آور”
و “ماهر” به
آموزش خصوصی
ویژه ی
فرزندان اغنیا
و صاحبان رانت
و امتیاز و
پول و مقام می
پردازند و
ساعتی چند صد
هزار تومان می
گیرند تا به
آنها دانش
بیشتر و شگرد
راه یابی به
دانشگاه های
خوب و نام دار
را یاد بدهند
و آنها در
آنجا با هزینه
های آموزش
بینند و بعد یک
راست بروند به
آمریکا و
کانادا و
همانند آنها و
سرمایه ی به
کار رفته ی
مردم تحت فشار
و تهیدست را
در اختیار
“دشمن” همین ملت
(آنچه که چنین
میخوانندش)
قرار دهند.
این،
همه ی داستان
نیست. بشنوید
از این داستان
“پر آب چشم” که
مجوز مدارس
خصوصی بیشتر و
به طور غالب،
مگر به استثنا
آن هم در
گذشته، به
“خودی”ها،
یعنی صاحبان
مشاغل خاص که
بازنشسته شده
یا نشده اند،
به خویشان
مقام های بالا،
“معتمدین” و به
شماری از
امتیازداران
و مایه داران
این رشته داده
می شود. این
سیاستی است گسترده
در خیلی جاها
که مثلاً در
مورد مجوز آژانسهای
مسافرتی،
تاکسی های
دیجیتالی،
شماری از دکه
های
خیابانی،
اعطای مجوز
ساخت و جز آن
رواج دارد و
این چنین به
حساب مردم به
خوش خدمت ها
پاداش داده می
شود. بی تردید
در همه ی
موارد نمی
توان انگشت
اتهام را
متوجه فعالان
این رشته ها
کرد، اما چنین
امتیازهایی
ویژه، کم یا
زیاد، وجود
دارند.
تازگی
ها شماری از
مدرسه های
خصوصی
کاسبکار زرنگ
و ماهر شده و
رمز و راز
اقتصاد
بورژوازی را
به نفع جیب
خود و به زیان
فرزندان ما
یاد گرفته
اند. شماری از
آنها که در
حال زیاد شدن
هم هستند. آنها
یاد گرفته اند
که باید سود
خود را به
حداکثر
برسانند و
بقیه موارد
فرهنگی،
اجتماعی اخلاقی
و انسانی را
تا می توانند
نادیده
بگیرند. آنها
برای افزایش
سود خود باید
جواب این
معادله ی زیر
را به حداکثر
برسانند
سود =
درآمد منهای
هزینه ها
اما
یکی از اصلی
ترین هزینه
ها، هزینه ی
ساختمان و ملک
است و هزینه
پرداخت به
آموزش گران.
تا آنجا که من
می دانم شماری
از این ملک
ها، وقفی (مانند
نمونه ای که
به آن خواهم
پرداخت)،
مصادره ای، ارث
پدری (و البته
فرسوده اما با
سر و گوش
آراسته ی
ظاهری است).
اما پرداخت به
آموزش گران در
این بازار
رکود و در
شرایط بی
توانی و بی
تشکلی معلمان
(و البته
کارگران و
دیگر گروه های
کاری) در
حداقل ممکن
انجام می شود.
معلمان شریف و
مسئول البته
تلاش خود را
به عمل می آورند
تا وظیفه و
امر آموزش را
به خوبی انجام
دهند. اما در
همان حال
آموزشگران
بی تجربه و کم
دانش و
ناکارآمد، و
متأسفانه گاه
نادان و بی
صلاحیت، نیز
به کار گرفته
می شوند. یکی
دو تا مدیر و
ناظم و
احیاناً معلم
قلدر که “بچه
های نا به
فرمان” را
بزنند و
بترسانند نیز
استخدام می
شوند (در این
باره بحث
خواهم کرد). بسیار
خوب تا اینجا
تا می توانند
از طریق فشار
بر معلمان و
کاهش کیفیت و
کمیت آموزش
هزینه را کم و
سود خود را
زیاد می کنند.
آمدیم بر سر
درآمدها.
درآمد این
مدارس چیست؟ به
رابطه ی ساده
شده ی زیر
توجه کنید:
درآمد
= تعداد دانش
آموز × شهریه ی
هر دانش آموز + درآمد
فعالیت های
جانبی
بسیار
خوب اگر مدرسه
ای بتواند
تعداد دانش آموزان
را کم اما
شهریه را
بیشتر از آن
زیاد کند درآمد
بیشتر و
بنابراین سود
بیشتری کسب می
کند و اگر
انواع دکان
برای
درآمدهای
جنبی نیز
بازکند باز
درآمد بیشتری
کسب می کند.
مدرسه ای (که
به آن اشاره خواهم
کرد) آمده است
و این تدبیر
را به کار برده
است. این
مدرسه پول
سازیT
دانش آموزانی
را ثبت نام می
کند که
خانواده شان
از صاحبان ژن
خوب یا
دارندگان حق
از انقلاب یا
از مجبوبان
قلوب قدرت یا
کاسبکاران
موفق (که آن ها
را با نهایت
وقاحت
“کارآفرینان”
پیروز و “سربازان”
اقتصاد ایران
می نامند)
هستند. آنها
حاضرند به چند
دلیل مهم دو
سه برابر نرخ
تعیین شده ی
ظاهری (که بی
نظارت و بی پی
گیری معادل
۹٫۵ میلیون
تومان در سال
برای هر دانش
آموز دبستانی
با امکان
پرداخت قسطی
اعلام شده است)
شهریه
بپردازند. با
این کار آنها
و فرزندانشان
مرفه تر و
محترم تر
تحصیل می کنند
و سوابق
درخشان در
نمره ها به
ویژه نمره
درسهای دینی و
انضباطی
مطلوب به دست
آورند و در
انتخاب رشته
در سال های
بعد
پیروزمندتر
خواهند بود.
آنها هم چنین
برای برگزاری
انواع اردوها ،
مراسم و جشن
ها کمک می
کنند و سالی
یکی دو بار پول
های کلان می
دهند تا بچه
شان به سفرهای
خارجی برده می
شوند. معلوم
نیست این
صاحبان مدارس
مدیران
فرهنگیند یا
“تورگردان”.
آنها می توانند
خدمات دیگر
مانند نهار و
صبحانه را به
قیمت چند
برابر هزینه ی
تمام شده ی آن
بخرند و خلاصه
پول بدهند تا
فرزندانشان
تبعیض آمیز در
مدرسه در ناز
و نعمت به سر
برند. مساعی آنان
بار آوردن
کودکانی ساکت
و مطیع و
فرمانبردار
است. از
هرگونه تفکر و
پرسش “معنا
دار” کریزانند
و می کوشند
کلام و ادبیات
و تاریخ و
چیزی به نام
موسیقی- اگر
وجود دارد- برای
این فرزندان
کشورسطحی
باشد و سطحی
بماند.
یک
مورد مشخص آن
که فلان مدرسه
چند کلاس را
تعطیل می کند،
دانش آموزان
“ناشایست”،
یعنی آنهایی
را که بیشتر
از حد و مطابق
توقع مدرسه
پول نداده اند
و نمی توانند
بدهند و احتمالاً
زیر بار زور و
تبعیض نمی
روند و اهل
پرسش و چون و
چرا هم هستند
و نمیخواهند
مانند تسلیم
شدگان فیلم
“پرواز بر
فراز آشیانه
ی فاخته”
باشند به
بهانه ی
نداشتن شرایط
لازم آموزشی
اخراج
میکنند. فرض
کنید ۳۰۰ دانش
آموز هر یک ۱۴
میلیون پول
بدهند می شود
در سال ۴٫۲
میلیارد
تومان که به
طور متوسط
بیشتر از نیمی
از آن هزینه
نمی شود و در
نتیجه ۲٫۱
میلیارد آن
سود است. حال
اگر دانش
آموزان را به
۲۰۰ نفر کاهش
دهد و از هر یک
۲۵ میلیون
بسلفد جمع آن
می شود ۵
میلیارد
تومان هزینه
نیز به کمتر
از نصف می رسد
بنابراین سود
او به حداقل ۳
میلیارد
تومان بالغ
خواهد شد.
واضح است که
“عقل سلیم سود”
دومی را بر می
گزیند. به جز
آن فعالیت های
جانبی پول
سازی وجود
دارد و برنامه
ریزی میشود
که دانش
آموزان
پذیرفته شده
به احتمال
زیادتر می
توانند
بپردازند. مهم
این است که
بدانیم، بنا
به تجربه
اینان همان
آینده سازان
و امیدهای
آینده ی
نظامند و طعمه
های خوب برای
بلعیده شدن از
سوی قدرت های جهانی.
* * *
فرزند
من، فرداد
رئیس دانا،
خلاف میل من
که مدرسه
دولتی بود و
هست به مدرسه
ی خصوصی
فرستاده شد.
مادر ایشان ،
که از من جدا و
با فرداد زندگی
می کنند و
مسئولیت همه ی
امور فرداد را
بر عهده
دارند، چنین
تصمیم گرفتند.
البته حق
تصمیم گیری با
ایشان بود.
مبانی تصمیم
ایشان عبارت
بودند از:
نگرانی ها از
مدارس دولتی
نزدیک به خانه
اشان، بررسی ها
در مورد شرایط
فرهنگی و
تربیتی،
تراکم بالای
بچه ها در
کلاس های ۴۰
نفری و بیشتر در
برخی مدرسه
های دولتی و
مقایسه ی آن
با مدرسه های
خصوصی،
مقایسه در
مورد هزینه
های این دو
نوع مدرسه
(مدرسه های
دولتی هم
هزینه دارند و
آموزش رایگان
عملاً حرف
است)، و این که
رشته ی تحصیلی
خود ایشان
“مشاور
آموزشی” است.
این تصمیم
ایشان که
البته قابل
فهم بود، زیرا
شرایط خاص
ایشان چنین
اقتضاء می
کرد، به اضافه
ی دل بستگی
عمیق و
غیرقابل
انکار به فرزندشان
برای من جای
چانه زدن باقی
نمی گذاشت. بگذریم،
و از آخرین
وضعیت فرداد
بگویم.
فرداد
مانند ۱۰ درصد
از بچه های
مدرسه است: بسیار
پر شور و
پرتحرک است،
ورزش کار خوبی
است، کمتر
آرامش دارد و
دل مردگی
ندارد، سعی می
کند مودب
باشد، زیر بار
زور و تبعیض
نمیرود و حمله
و توهین و
تمسخر را بی
پاسخ
نمیگذارد و سریع
واکنش نشان می
دهد، گاهی
ضربه خوردن
های مستقیم و
نامستقیم
ناگهانی یا با
مقدمه چینی از
سوی بچه ها یا
کارکنان
مدرسه را تحمل
می کند، اما
از روحیه اش
دست نمی کشد.
با این حال در
درون بسیار با
احساس است و
کمی هم خجالتی
اما کلا برون
گرا است.
فرداد مدتها
بود از رفتار
دو نفر از
کارکنان
مدرسه شکایت
داشت. مادرش
با دقت حرفهای
او را گوش و
درباره ی حقیقت
موضوع کاوش و
مدام به مدرسه
ی او رفت و آمد
می کرد. ایشان
این شکایت
فرداد را بی
طرفانه تأیید
کرد. فرداد
زیاد کتاب
میخواند، در
بحث ها شرکت
میکند و
معلومات
عمومی خوبی
دارد و آنها
را بیان می
کند، خوب حرف
می زند و
استدلال می
کند. در درس
هایش، از
ابتدا تا انتهای
سال، مانند هر
دانش آموز
معمولی است و
مسیر نسبتا
نوسانی هم
دارد.
اما
مجموعه ی
کردار و رفتار
او مدیر اصلی
و یکی دو نفر
از کارگزاران
دکان سود را
خوش نمی آمد.
آن یکی دو نفر
فرمانبر و
محبوب مدیریت
برای مهار و
تسلط بر روح و
رفتار
نوجوانان به
شمار می آیند
که خود چونان
مدیر
آسایشگاه
فیلم “پرواز
بر فراز
آشیانه ی
فاخته” رفتار
می کرد. تا این
که یک روز
معلم ورزش
مدرسه، هم گام
با مدیریت
سلطه – به عوض
تربیت جسمی
انسانی دانش
آموزان – به
خاطر یک سرکشی
نه چندان مهم
و اساساً بی
اهمیت فرداد
را کتک زده و
گلوی او را
فشرده کبود
کرده بود
(تصویر آن
موجود است).
طبیعی بود که
با شنیدن و
دیدن موضوع به
مدرسه رفتم و
معلم ورزش را
دیدم به او
قاطع و محکم
اعتراض کردم و
بسیار هم بر
خودم مسلط شدم
و خویشتن داری
کردم. آنجا
متوجه شدم که
گویا در روزهای
نخست معلم
ورزش و مدیر
دبستان (که
یکی از زیر
مجموعه های
آموزشی سروش
است) پنهان
کاری کرده
نگذاشته اند
مدیر اصلی
مجموعه (موسس
و مالک آن) از
این رفتار زشت
و ضدآموزشی
مطلع شود (به درستی
حقیقت موضوع
را نمی دانم).
دو ماه پس از آن
متوجه شدم که
ناظم دبستان
هم به دفعات
از ابزار
خشونت علیه
دانش آموزان
استفاده کرده
است. من
خویشتن داری و
رفتار عادی را
درزمان
ملاقات با این
معلم خاطی در
برابر فرداد
هم از روی سنت
احترام به
مقام معلم و
هم به خاطر
پرهیز از متکی
شدن نالازم
فرداد به خودم
انتخاب کردم.
معلم
ورزش
توضیحاتی داد
مبنی بر این
که در حال
انجام وظیفه
اش برای راهنمایی
بچه ها در یک
باشگاه غریبه
مجبور شده است
فرداد را که
از ترک
ورزشگاه
خودداری می کرد
برای امنیت
خود او به زور
برگرداند و
ناخواسته
دستش به گردن
او خورده است
و هرگز قصد خشونت
نداشته است که
البته سابقه و
شواهد در مورد
برخورد او
خلاف این را
نشان داد. او قول
داد برود و از
فرداد در
برابر
دوستانش دلجویی
کند. او چنین
نکرد و وقتی
با مدیر اصلی
مدرسه (صاحب
دکان آموزشی
هم صحبت
کردیم) او به
نادرست گفت که
در سال تحصیلی
بعد عذر آن
معلم را خواهد
خواست، ولی
باز در پیروی
از فرمان مقدس
“سود”و برنامه
ی قبلی این
کار را نکرد
زیرا این سخت
گیری و آزار
از سوی معلم
ورزش و یک
ناظم دیگر
بخشی از شیوه
های آموزشی
آنان بوده و
ما این را
نمیدانستیم.
به هر
روی در پیروی
از فرمان مقدس
“سود” امسال در
آخرین فرصت ها
(نیمه ی اول
شهریور) فرداد
را در مدرسه
اش ثبت نام
نکردند. او
(مانند چند ده
نفر دیگر) در
میان نو
جوانان تصفیه
شدنی که قربانی
زور و زر و سود
بودند قرار
گرفت. آن روز
که این خبر را
گرفتم، فرداد
را به شدت
نگران و به ویژه
نگران از دیدن
ناراحتی خودم
یافتم. به اتفاق
مادرش تحقیق
را شروع
کردیم. به
خواننده قول
شرف می دهم که
بی طرفانه
دریافتیم که
فرداد و شمار
دیگری از هم
کلاسی ها و هم
مدرسه ای های
او ذره ای
مستحق این
رفتار نبوده
اند. آنان
قربانیان
خصوصی سازی و
سودجوئی مجموعه
ی آموزشی
شدند.
وقتی
از ثبت نام
فرداد سر باز
زدند چاره ی
کار را در
مراجعه به
آموزش و پرورش
منطقه ی ۳
دیدیم. به
اداره امور
مدارس خصوصی
در آموزش و
پرورش منطقه
مراجعه کردیم.
پاسخ اصلی
آنها این بود
که ما نمیتوانیم
در امور خصوصی
مدارس دخالت
کنیم! عجبا، حیرتا،
شگفتا، عقل
برا، هوش
ربایا که همه
دارند در همه
چیز دخالت می
کنند اما آنها
که نامشان
اداره امور
مدارس خصوصی
است در امور
مدارس خصوصی
دخالت
نمیکنند.
البته
این را اعلام
می کنم آنها
رفتاری مناسب و
مؤدبانه با من
داشتند. من
نیز برای این
اداره در حدود
۱۰ دقیقه در
خصوص فرداد و
مادرش از این
فاجعه ی
آموزشی سخن
گفتم، از این
که بچه ها قربانی
تبعیض می شوند
و خانواده ها
بار فشار
فزاینده و
سنگین تری را
به نفع خانه و
ویلا و مسافرت
خارج و
خودروهای
گران صاحبان
مدرسه یا
شماری از
اولیای ممتاز
دارند تحمل می
کنند با ذکر
مورد یاد
کردم. به آنان
یادآور شدم که
این آموزگاران
و دبیران با
شرف که اکنون
در زندان به
سر می برند در
اصل برای
مقابله با این
تبعیض ها و
برای دفاع از
حقوق و شرافت
آموزگاران به
زندان رفته
اند در حالی
که بقیه
همچنان سر به
زیر و تصمیم
به تبعیض و
ظلم روزگار می
گذرانند. به
آنان فرداد را
نشان دادم و
گفتم با توجه
به توان و
دانش حرفه ای
و با استفاده
از مربیان خود
به من بگوئید
فرزند من چه
عیبی دارد که
باید مشمول
این تحقیر و
تبعیض و خشونت
باشد به جز آن
که استقلال
رأی، اعتماد به
نفس و دفاع از
خویشتن را بلد
است. او به
خوبی و چه بسا
بهتر از بچه
پولدارها می
تواند و می باید
در میان
سرمایه های
انسانی آینده
ی این جامعه
ی نیازمند و
رنج دیده قرار
بگیرد اما در
این نظام
سرکوب و این
خرده نظام سرکوب
آموزشی و
تربیتی او
قربانی شده
است. حقایق را
گفتم و شکایتم
را مطرح کردم.
آنها قول دادند
با مادر فرداد
در تماس
باشند، با
مدیر اصلی
(موسس) مدرسه
تماس بگیرند و
توصیه کنند که
پاسخی منطقی
بدهد- که
نتیجه ای حاصل
نشد.
اما از
طرف دیگر
بررسی دقیق و
واقعی من و
مادر ایشان
براساس نظر
تخصصی مادر،
معلم های مدرسه
و افراد وارد
و صاحب تخصص و
تجربه این بود
که اگر فرداد
به آن مدرسه
برگردد از
دربان و مأمور
نظافت تا مدیر
و معلم، به
موجب دستور
مدیریت او را
مورد آزارهای
موذیانه قرار
خواهند داد.
بله البته
آموزگاران
شریف و آگاه و
راست گو بسیار
وجود دارند و
در واقع اکثریت
قاطع معلمان،
شریف و
مسئولیت پذیر
را تشکیل می
دهند. ما اما
وضع آنجا را
ناعادی تشخیص
دادیم. بر این
اساس تصمیم
گرفتیم فرداد را
به مدرسه
دیگری ببریم.
مدرسه
ی بعدی که زیر
مجموعه ی
مجتمع آموزشی
“نو آوران
اندیشه” بود،
در کلاس ششم
فقط برای یک نفر
دیگر جا داشت.
ما شانس
آوردیم . مدیر
محترم آنجا،
آقای علی پور،
از حضور ما
استقبال کرد ،
مشکل ما را
شنید و گمان
می کنم این
مسئله ی آموزشی
را تائید کرد.
ما وضعیت روحی
و سابقه ی
فرداد را نیز
با ایشان در
میان گذاشتیم
و امیدوار
شدیم که سال
تحصیلی و
آموزش خوبی در
پیش داشته
باشیم به
ایشان گفتم که
به عنوان یک
مسول آموزشی شریف
میهن ما می
توانند و باید
وظیفه ی خود
را با عدالت و
قاطعیت در
برابر فرداد انجام
دهند. متوجه
شدم که ایشان
و همکارانشان
از ثبات و
دلبستگی شغلی
بر خوردارند.
ایشان هم چنین
به محدودیت
نسبی ما برای
پرداخت شهریه
پی بردند و
مساعدت لازم
را داشتند.
* * *
اما
بشنوید از
مدرسه ی قبلی
که گزارشی در
مورد وضع
فرداد تهیه و
گزارش کرد. در
آن گزارش (که
نوعی کارنامه
ی هویت یابی
به شمار می
آید) تمام
نمره های
فعالیت ها و
درسهای
دینی، همکاری
با مدرسه،
انواع
استعدادها-
حتی ورزش و
حتی استعداد
کلامی! را که
او در آن ها
واقعاً مهارت
دارد – همگی یک
دست و یک ردیف
با یک قلم در
حد نزدیک به
حداقل نمره
داد و حتی در
مهارت هایی که
در حدود ۳۵
مورد از ۶۰
مورد اساساً
در مدرسه مورد
آموزش و مطرح
نبوده است! مثلاً
نمیدانم این
مدرسه در کجا
به توانایی در
طراحی اشکال
سه بعدی
پرداخته است!
و چرا باید
کوشش یک دانش
آموز در اثبات
نظرش مورد
ارزیابی این
مدرسه پول
آفرین قرار
گرفته باشد و
فرداد هم در
آن درست برعکس
آنچه به خاطرش
تنبیه میشد
ناتوان تشخیص
داده شده
باشد! کجا این
مدرسه توان
دوچرخه سواری
را در محصلان
اندازه گرفته
است و الی آخر.
می دانم که
این تکرار
تصفیه و گزینش
دهه ی شصت است
به روشی دیگر
و پیشرفته تر
برای کم کردن
شر “نامطلوب
ها” از آغاز.
این کار از
جنس همان سد
گذاشتن ها در
برخی مناطق
است برای برخی
رشته هایی مهم
که قرار است
خودی ها به آن
وارد شوند.
این کار در
امتداد همان
طرح “شهاب”
(شناسایی و
هدایت استعدادهای
برتر) است که
البته از نظر
کارشناسان آموزشی
و روان شناسان
کودک و نو
جوان مورد
تائید نیست.
انگیزه ی اصلی
این طرح اعطای
سرمایه ی
فرهنگی به
فرزندان خودی
هاست تا آینده
به دستان
“نامحرم”ها
نیفتد.البته
می دانم که
فرداد اولین و
آخرین مورد
این تصفیه حساب
ها نیست.
و اما
تأسف بارتر آن
که حتی معلم
او که فرداد را
دوست داشت
درباره اش
همیشه مثبت
سخن می گفت
تحت تأثیر
مدیر، مانند
بقیه در دادن
نمره و
اظهارنظر از
خود تردید نشان
داد (او البته
با دستی لرزان
در مواردی “انصاف”
را رعایت کرد).
او حاضر شد در
برخی درسهایی
که او اصلاً
معلم آن نبوده
است داوری کند
و نمره ی
پائین بدهد.
باری،
اثبات واقعیت
در این مورد
اخیر دشوار
است، آن هم در
این فرصت و
مقاله ی
کوتاه. اما من
بر سر ادعای
خود هستم و
هدفم بیان یک
درد اجتماعی
است نه دفاع
بیجا از
فرزندم چرا که
باور دارم
تربیت او باید
نوعی باشد که
خود اتکا و با
اعتماد نفس و
مسئولیت پذیر
بار بیاید آن
هم در این
سرزمین پر
آشوب و مصائب
زیاد و آینده
ی بیمناک آن.
گمان دارم
روزی روزگاری
داوری ای درست
کارانه در کار
خواهد بود، هم
برای
آموزگاران شریف
و قهرمان و هم
برای معلمان
گوش به فرمان قدرت.
من فرزندم را
از این که در
مدرسه در مورد
شرکت در جشن
کریسمس
نافرمانی
کرده و کلاه
مخصوص این جشن
را در مدرسه
ای این چنین متظاهر
به تدین بر سر
نگذاشته است و
شیرینی آنان
را نیز نخورده
است و گفته
است: من مسیحی
نیستم، من
ایرانیم و
مسلمانم این
جشن هم جشن من
نیست و جشن
ملی من نوروز
است، مؤاخذه
نکردم. مادرش
نیز چنین نکرد
بلکه او را
تأیید کرد.
حال باید
تاوان این
سرکشی انسانی این
نوجوان ۱۲
ساله را با
خراب شدن
آینده اش
بپردازد.
راستی،
نام آن مجموعه
ی چند مدرسه
ای (وآن دبستان
که فرداد در
آن درس می
خواند) سروش
است واقع در
منطقه ی ۳
تهران و
ساختمان آن هم
وقفی است و
مدیر و مؤسس و
مالک اصلی آن
فردی است به
نام حاج آقا
عبداله
شیرازی و نام
آن معلم ورزش
بدکنش نیز
سیامک
حسینخانی است.
این همان
مدرسه است که
تورهای
تقریباً ۳۰۰۰
یورویی برای
بچه پولدارها
و بچه ی ژن های
خوب می گذارد
و در عوض،
چهار کلاس را
تعطیل می کند
و بچه های
صاحب استقلال
را به عنوان
بچه ی بد و
نافرمان
اخراج میکند
و از بقیه
شهریه هایی
بسیار بالاتر
از نرخ رسمی
می گیرد و
خلاصه یک
کاسبکار تمام
عیار آموزشی
است.
* * *
دولت
روحانی که
برای خصوصی
سازی و برای
ثروتمندان و
پول سازان و
مستغلات چی
ها و کاسبکارانی
که فعالیتشان
علیه توسعه ی
اجتماعی و ملی
است وزیری
برای آموزش و
پرورش به نام
محسن حاج
میرزایی به
مجلس معرفی
کرد (که رأی
اعتماد
بالایی هم به
دست آورد). او
از طرفداران
جدی پولی سازی
در آموزش و
پرورش است.
این در حالی
است که
فرزندان تهی
دستان در دور
افتاده ترین
نقاط کشور از
کمبود مدرسه
امن و برخوردار
از حداقل
امکانات
آموزشی رنج می
برند در کپر
درس می
خوانند، معلم
کافی ندارند و
عاقبت از
تحصیل باز می
مانند.
و این
هم از سرنوشت
فرزند من، که
گر چه دستم به دهانم
می رسید اما
هم من و هم
مادرش به بهای
فراموش کردن
خیلی چیزها –
از جمله برخی
هزینه های
درمانی – برای
شهریه او
تأمین مالی
کردیم. حالا
نه ما و نه
فرداد حاضر
نیستیم این
رنج تحمل
تبعیض را بر
دیگر رنجها
بیفزائیم در
حالی که به
روح همکاری و
جامعه پذیری
اعتقاد راسخ
داریم.
از نظر
ما راه نجات
از شروع به
سپردن امور به
دست بخش وسیع
آموزگاران
شریف این کشور
و آزاد کردن
معلمان
زندانی که
برای نجات و
حقوق آموزش
دست به اعتراض
زدند و خلع ید
از مدارس خصوصی
خاطی و متوقف
کردن این روند
پولی شدن آموزش
عمومی است، که
قانون اساسی
نیز صراحتاً
خلاف آن را
اصل قرار داده
است. حرکت به
سوی دموکراتیسم
و رفاه و
پیشرفت، در
همه ی عرصه
ها، اساساً با
نجات آموزش
همگانی از این
ورطه ی خطیر
میسر است.
..................................................
برگرفته
از: «راهكار
سوسیالیستی»
شهریور
۲۷, ۱۳۹۸
https://www.s-rahkar.org/1398/06/27/471/