کارل
پولانی و
سوسیالیسم
سدهی بیستویکم
فرد
بلاک
ترجمهی
فروزان افشار
در دهههای
اخیر، جنبشهای
مردمی در
سراسر جهان
میلیونها
نفر را علیهِ
کالاییسازی
زمین، کار و
پول به عنوان
قلب پروژهی
جهانیسازیِ
مبتنی بر
«بازار آزاد»
گرد هم آوردهاند.
مساعی
صورتگرفته
در راستای
ایجاد
همبستگی و
اقتصاد اجتماعی،
گسترش و حفظ
مشاعات،
تعیین درآمد
پایه برای
کلیهی
شهروندان، و
مقاومت در
برابر زمینخواریهای
سوداگران و
شرکتهای غولآسا،
همگی، بر
تصدیق این
حقیقت متکیاند
که رها کردن
انسانها و
محیط طبیعی
پیرامونشان
در چنگال
قواعد
بازارهای
غیرشخصیْ
غیرانسانی است.
این حرکتها
گاه با الهام
از استدلال
پرمایهای
آغاز شدهاند
که کارل
پولانی در
کتاب دگرگونی
بزرگ پرورده
است؛ مبنی بر
این که پیآمدهای
فاجعهبار
این پندار که
میتوان و میباید
با زمین، کار
و پول مانند
هر محصول یا
خدمت دیگری
برخورد کرد و
در بازار به
فروششان
رساند.
امروزه
این جنبشها
با چالش جدیدی
مواجهاند:
گذار از
{مرحلهی}
مقاومت در
برابر
بنیادگرایی
بازار آزاد به
سوی برساختن
نوعی بدیل
واقعی برای
آن. بحران مالی
جهانی سال 2008 و
سالهای رنج و
ریاضتی که از
پی آن آمد، این
نکته را با
وضوح تمام
آشکار ساختهاند
که نظام جهانی
موجود شکست
خورده است و
برای این که
از چالش
تغییرات شتابیابندهی
آبوهوایی،
اختلال
گستردهی
اقتصادی و
تعارضات
تشدیدشوندهی
ژئوپلیتیک
جان سالم به
در ببریم، به
نظام از بیخ و
بن متفاوتی
نیاز
داریم.اما بخشی
از مشکل آن
است که غالب
نگرشهای
سوسیالیستی
که در سدهی
بیستم پیش
گذاشته شدند-
چه در تئوری و
چه در عمل- در
برقراری
ارتباط با
آرمانهای
کنشگران
مردمی مبنی بر
بهدستآوردن
کنترل بیشتر
بر شرایط زیست
روزمرهشان
ناکام میمانند.
ازاینرو،
نیاز مبرمی به
طرح الگویی از
سوسیالیسم
وجود دارد که
با برنامهها
و مقاصد کنشگران
برای برساختن
از پایین به
بالای نوع متفاوتی
از اقتصاد
سازگاری
داشته باشد.
شگفت آن که
کارل پولانی
نه تنها در
اواسط سدهی
بیستم، نقد
استخوانداری
از کالاهای
موهومی به عمل
آورد، بلکه به
تقریر ایدههایی
پیرامون
سوسیالیسم
پرداخت که میتوانند
در طراحی مدلی
برای
سوسیالیسم
سدهی بیستویکم
بسیار سودمند
واقع شوند.در
تقابل با سنت
مارکسیستی،
پولانی
سوسیالیسم را
بر حسب گسترش
دموکراسی به
قلمرو اقتصاد
تعریف میکند.
وی مینویسد:
«سوسیالیسم
اساساً
گرایشی است مضمر
در تمدن صنعتی
به فراتر رفتن
از بازار خودتنظیمگر؛
از این طریق
که نظام بازار
خودتنظیمگر
را آگاهانه
تابع جامعهی
دموکراتیک میسازد.»
در تعریف
مختصر فوق
مجموعهای از
ایدهها
مستتر است که
میتوانند در
ساختن بدیلی
برای اقتصادی
جهانی کژکارکرد
فعلی سودمند
واقع شوند.
نخست
آن که پولانی
عامدانه
تأکید بر
مناسبات مالکیت
را که در قلب
سنت
مارکسیستی
قرار داشت به
چالش میکشد.
از منظر مارکس
و انگلس،
سوسیالیسم
مستلزم الغای
مالکیت خصوصی
ابزار تولید
است. اما، چنان
که از تجربهی
سوسیالیسم
چین و شوروی
آموختهایم،
حذف مالکیت
خصوصی به حذف
شکاف میان
صاحبان قدرت
بیشتر و صاحبان
قدرت کمتر
منجر نمیشود.
{چنانکه در
دو نمونهی
فوق،} در جای
بورژوازی
سابق، گونهای
«طبقهی جدید»
متشکل از
نخبگان حزبی
به اعمال قدرت
پرداختند و از
درآمدهای
بالاتر و سایر
مزایا برخوردار
شدند.
در
تقابل با این
نگاه، دیدگاه
پولانی آن است
که تنها راه
کاستن از شکاف
میان حکومتکنندگان
و حکومتشوندگان
تعمیق و گسترش
دموکراسی
سیاسی است. آرای
پولانی
دقیقاً در
نقطهی مقابل
همعصرش،
یوزف شومپتر،
قرار داشت که
بنا بر تعریف
مشهورش،
دموکراسی را
عبارت از
اعطای حق انتخابی
به مردم میدانست
در رابطه با
اینکه تحت
حکومت کدام
گروه از
نخبگان قرار
گیرند.
پولانی، درعینحال
که بر توصیف
شومپتر از
دموکراسیهای
پارلمانی
معمول صحه میگذاشت،
بر آن بود که
دموکراسی را
میتوان با
اعطای حقوق
دموکراتیک
بیشتر به افراد
در محل کار و
اجتماعات محلی
تعمیق کرد؛
فرایندی که در
نتیجهی آن
شهروندان
خواهند
توانست
دموکراسیهای
پارلمانی را
به نهادهایی
بدل کنند که
در چارچوب آنها
نمایندگان
منتخب
حقیقتاً کاری
را انجام میدهند
که رأیدهندگان
مایلاند.
گسترش
دموکراسی به
قلمرو اقتصاد
همچنین
متضمن
کنارگذاری ایدهی
بازار آزاد
نیز هست که بر
طبق آنقلمرو
اقتصاد میبایست
از روند تصمیمگیری
دموکراتیک
برکنار بماند.
استدلال پولانی
آن بود که
طرفداران
بازار آزاد
همواره در استدلالهاشان
در دفاع از
آزادگذاری
اقتصادی نقاب
مزورانهای
به چهره
دارند. به
باور وی،
تحمیل بازار
آزاد به جامعه
همواره
مستلزم قهر
دولتی گسترده است.
او با طرح
مفهوم
کالاهای
موهومی به
دنبال اثبات
همین مسئله
بود: این
کالاها خودبهخود
به وجود نمیآیند؛
بلکه باید
هرروزه با
اِعمال
اختیارات دولتی
ساخته شوند.
در خطمشی
آزادگذاری
اقتصادی، این
اختیارات
دولتی با هدف
افزایش قدرت و
ثروت طبقهی
مالک به کار
گرفته میشوند.
پولانی
معتقد بود با
بسط دموکراسی
به نظام اقتصادی،
همان
اختیارات
دولتی را میتوان
در خدمت زحمتکشان
و فقرا
درآورد؛ آنهم
از رهگذر
مجموعهای از
سیاستهای
اجتماعی که
دسترسی مردم
به آموزش،
بهداشت و
سلامت،
مستمریهای
بازنشستگی و
بیمهی
بیکاری را
تأمین میکرد،
و همچنین از
طریق اصلاحات
قانون کار در
جهت تضعیف حقوق
مالکیت
کارفرمایان.
از این گذشته،
پولانی به این
نیز میاندیشید
که شهروندان
در فرایند
تصمیمات کلیدی
دربارهی این
که چه انواعی
از سرمایهگذاری
باید صورت
بگیرد و چه
محصولاتی
باید در
اقتصاد تولید شود،
صاحبصدا
شوند.
پولانی
را نمیتوان
سادهانگار
دانست. او بر
این نکته واقف
بود که صاحبان
ثروت در برابر
تعمیق و گسترش
دموکراسی دست به
مقاومت
خواهند زد؛
درست همانطور
که نخبگان
طبقات مالک
اغلب در برابر
اشاعهی حق
رأی و سایر
حقوق
دموکراتیک
مقاومت کرده
بودند. از این
بیش، پولانی
کسانی را که
تصور میکردند
ظهور
سوسیالیسم بهنحویازانحا
ازپیشتعینشده
یا اجتنابناپذیر
است، بهدیدهی
تمسخر مینگریست.
او باور داشت
که تحقق
سوسیالیسم در
گرو شکلگیری
جنبش
سوسیالیستی
متشکلی است که
قادر به
برپاسازی
نهادهای
دموکراسی مردمی
باشد،
نهادهایی که
بهواسطهی
آنها مردم چموخم
مسیرهای پیچدرپیچ
جامعه را
بیاموزند و به
شهروندان
توانمندی بدل
شوند. رویکرد
پولانی به
سوسیالیسم
ترکیب منحصربهفردی
از تدریجیگرایی
و رادیکالیسم
را در خود
داشت. اندیشهی
وی عمدتاً تحت
تأثیر تجربهی
فاجعهبار
جنگ جهانی اول
در اروپای
مرکزی شکل
گرفت. جنگ
جهانی اول
جنبش
سوسیالیستی
بینالمللی
را میان
سوسیالیستهای
اصلاحطلب و
سوسیالیستهای
انقلابی
دوپاره کرد.
سوسیالیستهای
اصلاحطلب
نگرش تدریجیگرایانهای
به سوسیالیسم
اتخاذ کردند
که با بسیاری
از چیدمانهای
دموکراسیهای
پارلمانی
موجود از در
آشتی درآمد.
سوسیالیستهای
انقلابی بر
ضرورت گسست
انقلابی و
بریدن کامل از
نهادهای
دموکراسی
بورژوایی
پافشاری میکردند.
در کسوت یک
روزنامهنگار
در وین،
پولانی شاهد
درگیریهای
عظیم میان
کمونیستها و
سوسیالیستها
در آلمان بود
که مانع از
شکلگیری یک
جهبهی متحد
برای
ایستادگی در
مقابل
ظفرمندی نازیسم
میشد.
پولانی
اتحاد مجدد
سوسیالیستها
را امکانپذیر
میپنداشت؛
مشروط بر آن
که دریابند
مبارزه برای سوسیالیسم
بهشکل
تدریجی و در
گذر دهههای
طولانی صورت
میگیرد و پیش
از آن راهی
برای پیشبینی
عمق و شدت
دگرگونی در
جامعه وجود
ندارد. پولانی
این ایده را
در دگرگونی
بزرگ با دو
بار نقل جملهای
از رابرت
اوئن،
سوسیالیست
اوایل سدهی
نوزدهم،
تقریر کرد.
«چنانچه ریشههای
محنتها را
نتوان با تکیه
بر نیروهای جدیدی
که بشر در شرف
تحصیلشان
است، از جا
کند، بشر پی
به وجوب و
اجتنابناپذیری
آنها خواهد
برد و دست از
گلایههای
کودکانه و بیثمر
خواهد کشید.»
پولانی این
نقلقول را
پاسخ محکمی به
استدلال
مالتوس در
رسالهای در
باب اصول
جمعیت (1798) میدانست.
مالتوس این
کتاب تأثیرگذار
را با ابراز
تحسین عمیقاش
نسبت به نگرشهای
برابریطلبانه
و دموکراتیک
رادیکالهای
روشنگری همچون
کندرسه و
گادوین میآغازد.
اگرچه، او در
ادامه
استدلال میکند
که این نگرشهای
جذاب اساساً
با ماهیت وجود
انسان در تضاد
است که ناگزیر
از کمیابی و
تهدید دائمی
اضافهجمعیت
و قحطی قالب
میپذیرد. در
یک کلام،
استدلال
مالتوس عبارت
از آن بودکه
انسانها
چارهای جز
پذیرش
نابرابریهای
عمیق ناشی از
طبقه و جنسیت
ندارند.
رابرت
اوئن این منطق
را بهتمامی
رد کرد. او
معتقد بود که
امکان بهبود
وضعیت انسان
پرسشی تجربی
است نه مسئلهای
که مالتوس
توانسته باشد
با تشبث به
قوانین اقتصاد
و جمعیت حل
کند. استدلال
اوئن عبارت از
آن بود که ما
میتوانیم و
میباید با
سازماندهی
مجدد جامعه
محنتهایی همچون
نابرابری
طبقاتی و
جنسیتی را
امحاء کنیم و
فقط زمانی
باید آنها را
بهعنوان
محنتهایی
امحاناپذیر
بپذیریم که
مکرراً برای
رفعشان
کوشیده و شکست
خورده باشیم.
از نحوهی
صورتبندی
مسئله نزد
اوئن چنین
برمیآمد که
این فرایند
همانا
فرایندی است
که از طریق
تجربه و در
طول زمان، بهموازات
این که جامعه
میآموزد چه
چیزی تغییرپذیر
است و چه چیزی
تغییرناپذیر
شکل میگیرد.
در
بازیافت
دیدگاه اوئن،
پولانی مسیری
به سوی
سوسیالیسم
تصویر کرد که
میتوان آن را
«توانمندسازی
فروتنانه»
نامید. تدریجیگرایی
این معنا را
در خود داشت
که مردم مجبور
نیستند دست به
آن تصمیمات
همه یا هیچی
بزنند که
لازمهی گسست
انقلابی با
نظام موجود
است. وانگهی،
هر مجموعهی
اصلاحات چنانچه
آثار موردنظر
را پدید
نیاورد، مورد
ارزیابی و جرح
و تعدیل قرار
خواهد گرفت.
اما ایدهی
تغییر مستمر
در طول دورهای
طولانی به آن
معنا بود که
ضرورتی ندارد
مردم به
اصلاحات میانهروانه
رضایت دهند،
بلکه همچنان
میتوانند
آیندهای را
در نظر آورند
که بهشدت با
زمان حال
متفاوت است؛
چرا که
اصلاحات موفقْ
امکان
برداشتن گامهای
بعدی برای زدودن
محنتهای
باقیمانده
را ایجاد میکند.از
نگاه پولانی،
این رویکرد
بدیلی بود برای
آنچه وی عنصر
آرمانشهری و
خیرهسرانهی
سنت انقلابی
مارکسیستی میدانست.
انتظارات
غیرواقعگرایانه
دربارهی
توانایی
سوسیالیسم در
دگرگونسازی
یکشبهی
هستی انسانی
ضرورتاً
سرخوردگی به
بار میآورْد.
وانگهی، این
تصور که
مارکسیسم
علمی است که
قوانین تاریخ
را فهم میکند،
در هموارسازی
راه برای
نشاندن رهبری
حزب در جای
قانون به
منظور گسترش
واقعی
حکمرانی
دموکراتیک نقش
داشت. اما
احتمالاً مهمترین
جنبهی
سوسیالیسم
پولانی برمیگردد
به دیدگاهش
پیرامون
مسئلهی گذار
به سوسیالیسم.
در سدهی
بیستم، نه
مسیر انقلابی
به سوسیالیسم
کارآمد از آب
درآمد نه مسیر
اصلاحطلبانه.
نظر به ضربآهنگ
متفاوت
تحولات سیاسی
در کشورهای
مختلف،
انقلاب جهانی
یا حتی گذار
همزمان به
سوسیالیسم در
ده یا پانزده
کشور بزرگ خارج
از دسترس به
نظر میرسد.
در کنار این،
مشکل محاصرهی
تلاشهای
صورتگرفته
در جهت
برپاساختن
جوامع
سوسیالیستی برازنده
و جذاب را به
شکست محکوم
کرد. مسئله فقط
این نیست که
اتحاد شوروی،
چین و کوبا در
امتداد
مسیرهای
استبدادی
بالیدند، بیآنکه
به آزادیهای
گستردهی انسانی
از آن دست که
سوسیالیستها
در ذهن پرورده
بودند، پر و
بال دهند.
بلکه حرکتهای
سوسیالیستی
دموکراتیک
مانند پروژهی
آلنده در شیلی
در دههی 1970،
تلاشهای
میتران در
فرانسه در دههی
1980، و پیروزی
انتخاباتی
سیریزا در
یونان در سال 2015
به این دلیل
ختمبهخیر
نشدند که این
کشورها همگی
در محاصرهی
نوعی نظام
جهانی خصمانه
قرار داشتند. در نمونهی
شیلی، این
محاصره در
تحریم
اقتصادی به
همراه حمایت
ایالات متحده
از کودتای
نظامی متجلی شد
و در فرانسه و
یونان بهشکل
فشارهای
اقتصادی
پایدار از
خارج. تردیدی نیست
که ناتوانی روشنفکران
سوسیالیست در
ارائهی
روایتی قانعکننده
از چگونگی
صورتپذیرفتن
گذار
سوسیالیستی
در ضعف
سوسیالیسم طی
چهار دههی
گذشته مؤلفهای
کلیدی بوده
است.
با
اینحال
پولانی از
زاویهی تازهای
این پرسش را
مورد مداقه
قرار داد. او
بهدقت
فرایندی را
زیر نظر قرار
داده بود که
طی آن دولت
حزب کارگر در
انگلستان در سال
1931 و دولت جبههی
مردمی در
فرانسه در سال
1936 تحت فشارهای
اقتصادی بینالمللی
ناچار شدند
برنامههای
اصلاحات
رادیکالشان
را کنار
بگذارند.
اما
نیرویی که
پولانی در کار
دید نه منطق
درونی و
گریزناپذیر
نظم سرمایهداری
جهانی بلکه
طرزکار یک
سازوکار
نهادی کاملاً
خاص بود: یعنی
نظام پایهی
طلای بینالمللی
که در پی جنگ
جهانی اول
احیا شد. بینش
محوری که وی
در این زمینه
ارائه داد این
بود که این
انتخاب
اشتباهی
تاریخی بود و
این امکان وجود
داشت که
اقتصاد جهانی
را با سازوکار
کاملاً
متفاوتی برای
تنظیم
مبادلات
اقتصادی میان
کشورها
سازماندهی
کرد.
تردیدی
نیست که
پولانی در این
عقیده تنها
نبود. طراحان
آمریکایی و
بریتانیایی
اصلی نظام برتون
وودز، جان
مینارد کینز و
هری دکستر
وایت، نیز به
همین نتیجه
رسیده بودند.
اما در میان روشنفکران
سوسیالیست،
تنها عدهی
اندکی همچون
پولانی به این
نکته پی بردند
که قواعد و نهادهای
جهانی معطوف
به هدایت
مبادلات
اقتصادی بینالمللی،
ترتیبات
سیاسی بودند
که میتوانستند
در صورت اعمال
تغییرات
مناسب، فضا را
برای پیشبرد
سیاست
سوسیالیستی
بگشایند. [بعدها] به
این دیدگاه
پولانی اعاده
حیثیت شد،
زیرا نظم
جهانی برتون
وودز (طی
سالیان 1944 تا 1973)،
علیرغم
کاستیهای
آشکارش،
پیشرفتهای
قابلملاحظهی
سوسیال
دموکراسی در
اروپای غربی
را حقیقتاً
تسهیل کرد.
وانگهی نظم
جهانی مبتنی
بر نرخ ارز
شناور پس از
سال 1973 و
آزادسازی
اقتصادی
شتابان،
برعکس، راه
این پیشروی را
سد کردند و
جهان را به
عصر پایهی
طلا پس
راندند. تحرک
سریع سرمایه
در جهان مجدداً
به مانعی
اساسی بر سر
راه پیادهسازی
اصلاحات درون
کشورها و عامل
فشارهای دورهای
بر آنها تبدیل
شده است تا
روند اصلاحات
سوسیال
دموکراتیک را
که قبلتر
اتخاذ شده
بود، معکوس
کنند. آوردهی
مشخصِ پولانی
برای
استراتژی
سوسیالیستی، عبارت
از این است که
سوسیالیستها
میباید بهطور
همزمان در سه
یا چهار سطح
یا مقیاسِ
متمایز به
مبارزهی
سیاسی مشغول
شوند. نخست،
سطح محلی است
که در آن باید
برای مشارکت
هم در چارچوب
انتخابات و هم
در قالب
اتحادیههای
کارگری و سایر
اشکال انجمنها
که به توان
جمعیشان میافزایند،
سازماندهی
شوند. سپس،
سطح ملی که در
آن این جنبشهای
محلی با
مبارزه برای
برقرارسازی
تدابیری که
بازار را تابع
سیاست
دموکراتیک میسازند،
بر قدرت
خودشان میافزایند.
گاه، مانند آنچه
در نمونهی
جامعهی
اروپایی
شاهدش هستیم،
نوعی ساختار
حکمرانی
منطقهای
وجود دارد که
در آن
سوسیالیستها
باید برای
اصلاحات
منطقهای که
استمرار
سازمانهای
مردمی
نیرومند در
سطوح محلی و
ملی را تسهیل
میکنند،
مبارزه کنند.
سرانجام سطح
جهانی را داریم
که توافقها
بر سر مقررات
جهانی در
چارچوب آن
صورت میپذیرد،
آنهم در
زمینهی
مالیه،
تجارت، سیاستگذاریهای
زیستمحیطی و
نوعی نظام بینالمللی
حقوق که
کمابیش در
حمایت از
کارگران، زنان،
کودکان،
مردمان بومی و
سایرین توفیق
مییابد. در
این سطح نیز
سوسیالیستها
برای
برقرارسازی
تدابیر اصلاحطلبانهای
دست به مبارزه
میزنند که
فضای بیشتری
را در سطوح
باقیمانده
در صحنهی
ستیز میگشاید.
ایدهی
مبارزهی
چندسطحی برای
تحقق
سوسیالیسم،
پاسخی به معمای
تاریخی
سوسیالیسم در
یک کشور به
دست میدهد.
بهموازات
این که
سوسیالیستها
در کشورهای
خاصی قدرت و
نفوذ فزاینده
کسب میکنند،
با شدت و حدت
بیشتری برای
اجرای اصلاحات
در سطح فراملی
فشار میآورند
که به
توانمندسازی
کنشگران
سوسیالیست در
پیشبرد
اصلاحات
استراتژیک در
جاهای دیگر
کمک میکند.
از باب نمونه،
قوانین تجارت
جهانی مدتهاست
کشورها را
مجاز گذاشته
که از واردات
کالاهایی که
با کار کودکان
یا بردگان
تولید میشود،
ممانعت به عمل
آورند. حال
تصور کنید که
قوانین تجارت
جهانی به گونهای
بازنویسی
شوند که به
کشورها این
اختیار را بدهند
که محصولات
کشورهایی را
که فاقد اتحادیههای
کارگری مستقل
و {امکان} چانهزنی
جمعی هستند
مستثنی کنند.
بدین سیاق،
سیاست
سوسیالستی
فراملی میتواند
فضا را برای
سیاست اصلاحطلبانه
در مکانهایی
بگشاید که
فعلاً امکان
آن وجود
ندارد. با
تمسک به همان
ایدهی
افزایش
تدریجی
استانداردهای
جهانی که جنبش
محیطزیست در
دستور کار
قرار داده میتوان
فرایندی
تدریجیگرایانه
را در نظر
آورد که در آن
غالب کشورها در
حال پیشروی به
سوی کنترل
دموکراتیک
بیشتر بر
بازار هستند؛
منتها با ضربآهنگهای
متفاوت.
وانگهی، این
ایدهی
مبارزهی
چندسطحی با
ایدهی
آزمایشگریِ
تدریجی در سطح
ملی جور درمیآید.
فرایند بهبود
مقررات در سطح
جهانی بهناگزیر
توأم خواهد
بود با پیروزیها
و شکستها.
چرا که موانعی
که بر سر راه
هماهنگی جنبشها
در صفوف بینالمللی
قرار دارد، هولناکند. به
علاوه، جنبشها
باید با
پیچیدگیهای
سیاست قدرت در
میان کشورهای
بزرگ نیز دستوپنجه
نرم کنند. درهرحال،
جان کلام آن
است که، در
طول زمان، بهموازات
این که مردم
سراسر جهان به
این مسئله وقوف
مییابند که
آیندهشان
بهشدت به این
که چه وقایعی
در سطح بینالمللی
رخ میدهد،
بستگی دارد،
این جنبشهای
دموکراتیک از
پایین نیز از
ظرفیتهای
بیشتری
برخوردار میشوند. روشن
است که اندیشههای
پولانی راجع
به ماهیت
سوسیالیسم
کماکان از
صحنهی
انتخابهای
دشواری که کنشگران
و احزاب چپ بهطور
روزانه با
آنها مواجهاند،
فاصلهی
زیادی دارند.
اما، بااینحال،
پیوندهای
بالقوهی
نیرومندی
میان
سوسیالیسم
پولانی و
حساسیتهای
بسیاری از کنشگرانی
که برای
محافظت از خود
و همسایگانشان
در مقابل
نیروهای لجام
گسیختهی
بازار مبارزه
می کنند، وجود
دارد. نخستین
{وجه پیوند}
عبارت است از
وجود نوعی
روحیهیآزمایشگری؛
یعنی ضرورت
خلق نهادهای
جدید همبستهسازی
که بر
هنجارهای
دموکراتیک
بنا شدهاند.
دومین وجه،
این ایده است
که تغییر میتواند
و باید هم
تدریجی و هم
مستمر باشد؛
نهادهایی که
ما امروز بنا
میکنیم، فینفسه
هدف نیستند
بلکه پلی
هستند که به
سوی جهان
اجتماعی
متفاوتی میزنیم.
سومین وجه
«توانمندسازی
فروتنانه» است
که به ما
خاطرنشان میکند
که اقدامات ما
ذاتاً موقتیاند
و باید به شکل
مستمر از این
نکته اطمینان حاصل
کنیم که شیوههامان
در پدیدآوردن
تغییر با
تصویرمان از
جامعهای هر
چه دموکراتیکتر
هماهنگی
داشته باشد.
دستآخر نیز
ایدهی
مبارزهیی
چندسطحی است
که سازوکار
قدرتمندی
برای برقراری
پیوند میان
سطوح ملی و
جهانی فراهم
میکند.
یقیناً
جنبشها و کنشگران
بسیاری نیز
هستند که
عامدانه از
ارائهی چشماندازی
از آینده
خودداری میکنند
و ترجیح میدهند
در عوض بر
مبارزات عاجل
متمرکز شوند.
نمونهی
معروفی در این
زمینه، [جنبش]
اشغال وال
استریت است که
حتی از اعلام
خواستهایش
نیز امتناع
کرد. اگرچه،
من کماکان
معتقدم ما فقط
در صورتی قادر
خواهیم بود
بدیلی کارآمد
برای
بنیادگرایی
بازار پدید
آوریم که بتوانیم
چشمانداز
مستحکم و قانعکنندهای
از نوع جامعهای
که در پی خلق
آن هستیم،
تصویر کنیم.
در پیوند با
چنین ضرورتی
است که از اندیشههای
پولانی
دربارهی
سوسیالیسم
بسیار میتوان
آموخت.
منبع:
Fred Block (2016) “Karl Polanyi and
Twenty-first Century Socialism,” Open Democracy / ISA RC-47: Open Movements,
22 May. https://opendemocracy.net/fred-block/karl-polanyi-and-twenty-first-century-socialism
برگرفته
از:«
نقد
اقتصاد سیاسی »
https://pecritique.com/