کتاب
«روشنفکران و
پروژههای
(ضد) هژمونیک» |
فروغ اسدپور
در
ضرورت
بازخوانی این
دفتر
هستهی
کمونیستی
پراکسیس
شاید
این دریافت
تجربی برای
شما نیز آشنا
باشد که
معمولاً
خوانندهی یک
کتاب چیزی
فراسوی حوزهی
جستجوگری خود
از مطالعهاش
در نمییابد؛
یعنی هر قدر هم
کتابی حاوی
اطلاعات مفید
و دارای
مضمونی بدیع و
ساختاری
خلاقانه
باشد، تنها تا
جایی میتواند
اثراتی جدّی و
ماندگار بر
مخاطب بگذارد
که با بخشی از
نیازهای
درونی و دغدغههای
فکریِ او
تلاقی کند. در
همین راستا و
به طور مشخص،
شرط بیرونیِ
اثرگذاریِ
متنی که به مسائل
اجتماعی میپردازد
آن است که
پرسشهای
محوریِ آن پیشتر
بر بستری
واقعی مخاطب
را درگیر
ساخته باشد.
وگرنه یک اثر
مکتوب میتواند
همچون
«کالایی
فرهنگی» حتی
در سطحی
نسبتاً وسیع «مصرف»
شود، و تنها
در کارکرد
سرگرمسازی
یا تولید
رضایت متوقف
بماند، بیآنکه
مازادی
اجتماعی و
سیاسی
بیافریند.
فضای فرهنگی و
اجتماعیِ
متاخر ما با
این دست
کالاهای
فرهنگی که با
مَدّ
مُدگرایی به
سطح بالایی از
تولید و مصرف
میرسند
بیگانه نیست.
از این نظر،
قاعدتاً باید
پذیرفت دامنهی
مخاطبان
واقعیِ کتابی
که به مسائل
اجتماعی و
سیاسی و نظریههای
مربوط به این
حوزهها میپردازد
بسیار محدود
است. با این
حال، اگر به خاستگاه
اجتماعیِ آن
نیازهای
درونی و دغدغههای
فکری
بازگردیم، با
سویهی دیگری
از ماجرا
مواجه میشویم
که امکان
مخاطبیابی و
تاثیرگذاریِ
اثر مکتوب را
تا حد زیادی افزایش
میدهد: در هر
دورهی تاریخی
معین، بخشهای
وسیعی از مردم
که در تقسیمبندی
طبقاتی جامعه
جایگاه
مشترکی دارند
و از این رو با
تضادهای
ساختاری و
مشکلات و
بحرانهای
اقتصادی و
سیاسیِ
مشابهی مواجهاند،
به لحاظ هستیِ
اجتماعیِ خود
حامل برخی
نیازها و
دغدغههای
بنیادیِ
مشترک هستند؛
گیریم با
ادراکهای
فردی و صورتبندیهای
خاصِ خود. اما
حتی نیازها و
دغدغههای
مشترکِ این
اقشار هم
لزوماً به
صورت پرسشهایی
همسان که
بازتاب
مستقیمِ
جایگاه
طبقاتی آنها
باشند پدیدار
نمیشوند.
بلکه در تحلیل
نهایی، این
سطح غنای سنّتهای
انتقادی و
مبارزاتیِ
حاضر در هر
جامعه است که
تعیین میکند
که چالشها و
تنشهای
برآمده از
تضادهای حاکم
بر جامعه، در
متنِ چه
ایدئولوژیها
و گفتمانهایی
به فهم درآیند
و در قالب چه
ارزشها و
پرسشهایی
بیان گردند.
بنا بر
آنچه گفته شد،
درستتر آن
است که بگوییم
کتابی در حوزهی
مسائل
اجتماعی
اصولاً میتواند
بر یک زمینهی
اجتماعی-تاریخیِ
مشخص به
نیازها و
دغدغههای
فکری اقشار
معینی از
جامعه پاسخ
دهد؛ و به
همان نسبت از
این شانس
برخوردار
گردد که در همان
اقشار، و از
میان بخش کوچکتری
که هم به کتابخوانی
اهمیت میدهند
و هم فراغت
نسبی برای
مطالعه دارند،
مخاطبانی
برای خود
بیابد. یعنی
کتابی در حوزهی
«امر جمعی»
مخاطبان خود
را در بستر
تاریخیِ پیشدادهای
از پویاییها
و ستیزهای
اجتماعی مییابد،
و به واسطهی
تاثیراتش بر
این مخاطبان،
به سهم خود،
در پیکارها و
ستیزهای
اجتماعی
مداخلهگری
میکند. پس
چنین کتابی
موجودی
ماهیتاً
اجتماعی است و
اگر به راستی فرزند
زمان خود
باشد، میتواند
از سطح یک
«کالای
فرهنگی» فراتر
رفته و به
سلاحی نظری
بدل گردد.
بر
مبنای چنین
درکی و با
توجه به مضمون
متن حاضر و
دستگاه
تحلیلی و روش
پرداختِ به
کار برده شده
در آن، به
ضرورت
بازنشرِ این
مجموعه
نوشتار در
قالب یک کتاب
رسیدیم؛ و باور
داریم که در
وضعیت کنونی،
این کتاب میتواند
تا حدی به
صیقل یافتن
سلاح نظریِ
نیروهای چپ در
فضای ایران
یاری رساند.
اما
علاوه بر این
زمینهی عام،
دلایل مشخصی
برای بازنشرِ
این کتاب وجود
دارد. مسالهی
محوریِ این کتاب
بررسی جایگاه
روشنفکران در
جوامع امروزی در
بسترِ پیوند
نزدیکِ آن با
مقولهی
هژمونی
است. اهمیت
این هر دو
مقوله و درهمتنیدگیِ
عمیقِ آنها در
جامعهی
امروزی ایران
دلیل انضمامی
ما برای
بازنشر این
مجموعه است،
که در ادامه
به شرح بیشتر
آن میپردازیم:
در
شرایطی که
شیوهی تولید
سرمایهداری
اساساً
ماهیتی
طبقاتی به
مقولهی
روشنفکر میدهد
و روشنفکران
را به دو
اردوگاه کلیِ
روشنفکران
بوروژوازی و
روشنفکران
طبقهی کارگر
(خواه ارگانیک
و خواه غیر
ارگانیک) تقسیم
میکند،
رازورزیِ
مضاعفِ
مناسبات
سرمایهداری
در ایران موجب
میشود که
روشنفکرانِ
بالقوهی
طبقهی کارگر
فاقد درک
منسجمی از
جایگاه و
وظایفِ خود
باشند و در
موقعیتی ضعیف
و پراکنده
قرار گیرند.
در حالیکه
روشنفکران
ارگانیک
بورژوازی با
خودآگاهی
کامل و با
تمام قوا به
رسالتهای
خود در
بازتولیدِ
ترمیمگرانهی
وضع موجود عمل
میکنند. آنچه
مناسبات
سرمایهداری
در ایران را
واجد خصلت
رازورزیِ
مضاعف میکند،
مجموعه
شرایطی است که
حجابی سیاسی و
فرهنگی بر
زیربنای
اقتصادی
سرمایهداری
کشیده است. و
آنچه این حجاب
را از انواع متعارف
رازورزیِ
سرمایه (در
دنیای متروپل)
متمایز میکند،
درهمتنیدگیِ
حاکمیت
سرمایه با
استبداد
سیاسی است، که
به میانجی
شاخصهای
قدرتمندی
نظیر مذهب
حکومتی و
نظامیگری
محقق و تثبیت
میشود و به
طور دورهای
با اشکالی از
پوپولیسم
سیاسی تداوم
مییابد.
نتیجه
آنکه در شرایط
خفقان و
انسداد
سیاسی، آن
لایههایی از
روشنفکران
(تلویحا چپ) که
قاعدتاً باید
در نقش
روشنفکرانِ
طبقهی کارگر
عمل کنند، با
جداسازی و
منتزع کردنِ روبنای
استبدادی از
زیربنای
اقتصادیِ همبسته
با آن، رسالت
خود را به طور
یکسویه در
مبارزات
استبدادی میبینند.
به این معنی
که این مبارزهی
ضروری را در
چارچوب
مبارزات طبقاتیِ
کارگران و به
منزلهی
ضرورتی عینی
برای بسط
مبارزات
طبقات تحت ستم
پی نمیگیرند؛
بلکه بر مبنای
یک تفکیک و
اولویتبندی
انتزاعی،
مبارزات
استبدادی را
در همراهی و
همبستگی با
نیروها و جناحهای
سیاسی دیگری
جستجو میکنند؛
نیروهایی که
چنین
مبارزاتی برای
آنان یا بخشی
از کشاکشهای
سیاسیِ درونی
در طبقهی
حاکم است، و
یا معطوف به
الگوی سیاسی
ترمیمیافتهای
برای تجدید
آرایش نظم
سرمایهدارانه
است. به این
ترتیب، از یکسو
طبقهی کارگر
و ضرورتهای
آن از پهنهی
سیاست
انضمامی
بیرون گذاشته
میشوند؛ و از
سوی دیگر،
نیروهای
بالقوه برای
بسط خودآگاهی
طبقاتی و
مبارزاتی این
طبقه، در عمل
به بسط هژمونی
طبقهی دیگری
خدمت میکنند.
ضمن اینکه
مبارزات ضد
استبدادی نیز
کیفیت نحیف و
بیمارگونه و
متناقضی مییابد.
در
ساحت سیاسی،
بستر مادیِ
تداوم این
وضعیت، ظهورِ
متناوبِ
صورتکهای
نَرم و سخت در
ساخت دولت و
تناوبِ بحرانها
در مسیر کشاکشهای
درونیِ جناحهای
مختلفِ
بورژوازیِ
حاکم بوده
است. از این رو،
روشنفکران
یاد شده
اساساً در
مجموعه ظرفهای
سیاسی و پروژههای
هژمونیکِ
قدرتمندِ طیفهایی
از روشنفکران
ارگانیکِ
سرمایه ادغام
میشوند، بیآنکه
فرصت آن را
بیابند که به
طرحریزی و
تدارک یک
رویکرد
ضدهژمونیک در
راستای منافع
استرتژیک
طبقهی کارگر
بپردازند؛
رویکردی که
مبارزات ضداستبدادی
هم بخشی جداییناپذیر
از آن باشد.
این
پارادوکس که
در ایران با
وجود سلطهی
فراگیر و
استثمار
بیدادگرانهی
سرمایه، جنبش کارگری
اینچنین
ضعیف و جدا
افتاده از
روندهای
سیاسی است و
آگاهی و
همبستگیِ
طبقاتی در
سطحی چنین
نازل قرار
دارد، تنها با
عامل سرکوبِ
دولتی قابل توضیح
نیست. هر چند
یک ویژگی عامِ
دورهی (۲۴
سالهی)
استقرار
نولیبرالیسم
در ایران،
سرکوب قاطع
تحرکات و
نیروهای
کارگری و چپ
در زمینهی
تشکلیابی و
سازماندهی
هر گونه
مقاومتِ جمعی
علیه پیشرویِ
سرمایه بوده
است. اما عامل
مهم دیگر،
فقدان هر گونه
پروژهی ضدهژمونیک
از سوی بدنهی
روشنفکری
طبقهی کارگر
است. این
فقدان از یکسو
ناشی از
پراکندگی و
واگراییِ
تاریخیِ این نیروها
و عدم گرایش
آنان به
سازمانیابیست؛
و از سوی
دیگر، به نوبهی
خود
مانعی در
مسیر رشد و
انسجامیابیِ
روشنفکرانِ
(بالقوهی)
طبقهی کارگر
است، و به
دوام این چرخه
یاری میرساند.
نتیجهی
این ضعف و
خلاء بنیادین
در جبههی
طبقهی
کارگر،
پیشرویِ
شتابان و
فراگیر پروژهی
نولیبرالیسم
-از سالهای
پس از جنگ
تاکنون- در
جامعهی
ایران بوده
است. اجرای
این پروژهی
تهاجمی و
ویرانگر در
«دوران
سازندگیِ»
رفسنجانی، در
حاشیهی طرحهای
عظیم
«بازسازیِ»
اقتصادی و در
مسیر ادغام در
بازار جهانی،
تحت عنوانِ
«طرح تعدیل
ساختاری» کلید
خورد، که در
عمل تنها مجراهای
تازهای برای
انباشت
سرمایه گشود و
به ظهور لایههای
جدید
بورژوازی و
نیز خلعِ ید
اولیه از نیروی
کار انجامید.
سپس در
دورهی
اصلاحات
خاتمی، ضمن
تداوم طرحهای
تعدیل اقتصادی
و خصوصیسازیِ
منابع ملی، که
با فرآیند
انباشت رانتی و
رشد سریع
بورژوازیِ
نوظهور و خلع
ید بیشتر از
نیروی کار
همراه بود، در
دو ساحتِ
سیاسی-حقوقی و
فرهنگی-ایدئولوژیک
زیرساختهای
لازم برای
گسترشِ بیشتر
نولیبرالیسم
فراهم شد. با
نظامیگریِ
در دورهی ۸
سالهی احمدینژاد،
نولیبرالیسم
ایرانی مرحلهی
بسط جهشی و
تحمیلِ
زورمندانهی
خود را سپری
کرد، که با
ایجاد
توامانِ
مسیرها و
مقصدهای تازهای
برای انباشت
سرمایه همراه
بود و از پوشش
کمکیِ
شعارهای
پوپولیستیِ
عدالتمحور
نیز برخوردار
بود. اینک با
دولت روحانی، پوستاندازی
سیاسیِ مهمی
در جهت تثبیت
سیاستهای
نولیبرالی
آغاز شده است؛
که مشخصههای
اصلیِ آن، یکی
همسازیِ
درون-طبقاتی
در جناحهای
مختلف
بورژوازیِ
حاکم، و دیگری
سیاست وفاقِ
تحمیلی در
پاییندست با
تکیه بر شکل
تازهای از
پوپولیسم
سیاسی است.
زمینهسازیهای
ایدئولوژیک و
تدارک
فرهنگی برای
پیشبردِ این
جنگ تازه در
چارچوب پروژههای
هژمونیکی
انجام گرفته
(و میگیرد)،
که نه تنها
تاکنون با طرح
پروژههای
بدیل و
ضدهژمونیک از
سوی نیروهای
چپ و روشنفکران
طبقهی کارگر
به چالش گرفته
نشده است،
بلکه به دلایلی
که پیشتر ذکر
شد، متاسفانه
از حمایت بخشی
از این نیروها
نیز برخوردار بوده
است.
همهی
اینها، در
کنار پدیدهی
مالوفِ
روشنفکرستیزیِ
حاکم بر فضای
رسمیِ جامعه،
که اینک از
سوی نخبگانِ
نولیبرال در قالب
تازهای
تئوریزه میشود،
و نیز بقایای
روشنفکرستیزیِ
به جا مانده
در بخشی از
جنبش کارگری و
فعالین چپ، به
خوبی بیانگر
اهمیت
بازنگری و
تعمق در مفهوم
«روشنفکری»
است.
امیدواریم بازنشر
این کتاب گام
مفیدی در مسیر
این بازنگری باشد
و به سهم خود
بتواند ضرورت
تدارک مبارزات
ضدهژمونیک
توسط
روشنفکران
طبقهی کارگر
را برجسته
سازد.
اما
فارغ از
محتوای تحلیلی
و مضمونِ
نتایجی که
مؤلف در هر
بخش از کتاب بدان
میرسد، آنچه
که از ساختار
و روش متن میآموزیم
«روششناسی
دیالکتیکی» در
کار نظری و
پژوهشی است؛ که
نیروهای چپ و
مارکسیست
برای دستیابی
به نگاهی جامعتر
و عمیقتر به
مسائل
اجتماعی، بیش
از هر چیز به
آن نیاز دارند.
به باور ما،
این کتاب
نمونهی خوبی
از رویکرد
دیالکتیکی به
موضوعِ مورد بررسی
را عرضه میکند
که در ادامه
به شرح این
مدعا میپردازیم:
این
نوشتار در
پاسخ به داعیههای
مکرر برخی
چهرههای
شاخص
نولیبرالیسم
ایرانی، میکوشد
پدیدهی
«روشنفکر» را
مورد کنکاش
نظری قرار
دهد. برای این
کار، مولف
جایگاه مادی
این پدیده را
در کلیتِ سپهر
اجتماعی میکاود
تا به حوزهها
و مقولههایی
برسد که
خاستگاه
وجودیِ
روشنفکران و
جایگاهها و
کارکردهای
اجتماعی-سیاسیِ
آنان را برمیسازند.
وی از «تقسیم
کار یدی و
ذهنی» به
عنوان شاخصی
برای ایجاد
جایگاه
اجتماعی ویژهی
روشنفکران میآغازد،
اما به زودی
به واکاویِ شرایط و
مناسباتی میپردازد
که چنین تقسیم
کاری را در
جوامع امروزی
ضروری میسازند؛
مناسباتی که
همزمان با
تولید نیروی
کارِ
یدی-پراتیک و
وابستگی به
آن، جایگاهی
در قعر سلسلهمراتب
نظم اجتماعی
را بر آن
تحمیل میکند.
پس به «نظام
تقسیم کار
اجتماعی» در
دل شیوهی
تولید سرمایهداری
میرسد. در
اینجا
کارکردهای
کار ذهنی و
جایگاه متخصصان
این حوزهها
در سپهر تولید
و ملزوماتِ آن
آشکار میشود؛
و در عین حال،
در گسترهی
این
کارکردها،
رابطهی
نیروی متخصص
علمی-ذهنی با
کلیتِ نظم
سرمایهداری
به پرسش گرفته
میشود. پس به
بررسی
انتقادی
مقولهی «علم
و ارزشگذاری»
میرسیم، چرا
که نظم حاکم
در عین
وابستگی به
کار علمی-ذهنی،
کار علمی را
فارغ از ارزشگذاری
میخواهد
(«انجام کار») و
تعیین
هنجارها و
سیاستگذاریها
را تنها در
صلاحیت سیاستمداران
میداند. از
اینجا در پیِ
تلاقی با تسلط
طبقهی حاکم
(بازوهای
انسانیِ
سرمایه) بر کل
روند تولید و
بازتولید
اجتماعی، به
مقولهی
«هژمونی» میرسیم؛
یعنی مهمترین
ابزار تأمین و
تضمین این
تسلط فراگیر.
هژمونی از یکسو
معطوف به
ترمیم شکافهای
زیربنا و
روبنا در
روندِ
خود-پوییهای
زیربناست، و
از سوی دیگر
معطوف به
سازوکارهای
ایجاد وفاق
اجتماعی از
طریق دخالتِ
آگاهانهی
کارگزارنِ
اجتماعی است.
تأمین هژمونی
در هر دو سطحِ
ساختاری و
کارگزار-محور،
نیازمندِ بهکارگیری
یا فعالیتِ
روشنفکران
ارگانیک سرمایه
است. به همین
ترتیب،
روندهای
مقابله با
هژمونی (ضدهژمونی)
نیز مستلزم
دخالتگری
فعالِ
روشنفکران
ارگانیک
پرولتاریا است.
پس بار دیگر
به مقولهی
روشنفکران
بازمیگردیم؛
اما اصطلاحاً
در «چرخهای
هگلی»، که
نقطهی
پایانِ بحثْ
بازگشتی است
به نقطهی
آغازینِ آن از
منظری غنیتر.
اکنون هر آنچه
از کارکردهای
مقولهی
روشنفکری و
پیوندهای
درونیِ آن با
سایر اجزای
نظام سرمایهداری
آموختیم، دستمایهی
بررسی عمیقتر
مقولهی
روشنفکر و
دستهبندی
روشنفکران و
جایگاههای
آنان قرار میگیرد.
مسیر طولانیِ
جستجوگرانهای
که طی شد
تضمین میکند
که اینک
تعاریف و دستهبندی
و ارزیابیهای
نهایی از
مقولهی
روشنفکر
گزارههایی
ذهنی و
دلبخواهی
نباشند، و نیز
جایی که امکانات
و ضرورتهای
همسوییِ
اقشاری از
روشنفکران با
مبارزاتِ رهاییبخش
برشمرده میشوند،
گزارههایی
برآمده از
تحلیل علمی
باشند، نه
ناشی از
رویکردی
تجویزی یا
رتوریک
اخلاقی.
به این
ترتیب، این
نوشتار برای
بررسی جامعِ پدیدهی
روشنفکر، از
لایههای
بیرونیِ
واقعیت
(پدیدارها) به
ساختارهای
زیرینِ آن گذر
میکند، و در
مسیر حرکت خود
بیش از پیش
اهمیت عنصر
«نظریه» و شیوههای
خلاقِ کاربست
آن را آشکار میسازد.
در اینجا
بررسی روابط
درونیِ اجزا
در وابستگیِ
متقابلِ آنها
با کلیّتِ
جامعه،
ترجمان روش
دیالکتیکیِ پژوهش
نظری است. و
این همان روشی
است که همواره
پشتوانهی
غنای دانش
مارکسیستی
بوده است.
در
پایان، از
مولف گرامی
فروغ اسدپور
برای همراهیِ
فروتنانهاش
در بازبینی و
ویرایش متن و
نیز مقدمهی
ارزشمندی که
بر بازنشر این
اثر نگاشتند
صمیمانه
سپاسگزاریم.
امید داریم که
بازنشر این کتاب
ادای دِین
کوچک ما به
تلاشها و
پژوهشهای
روشنگرانهی
ایشان باشد.
ذکر
این نکته هم
لازم است که
این دفتر
نخستین بار در
سال ۱۳۸۷ از سوی
رفقای نشریهی
سامان نو
منتشر گردید،
که آن متن
(سامان نو، شمارهی
۶، پاییز
۱۳۸۷) مبنای
ویرایش و
آمادهسازی
کتاب حاضر
بوده است. ضمن
قدردانی از
تلاشهای
ارزندهی این
عزیزان در جهت
ارتقای نظریِ
جنبش کمونیستی
ایران،
امیدواریم
بازنشر این
دفتر نیز گامی
در همین مسیر
باشد.
خرداد
ماه ۱۳۹۳
هستهی
کمونیستی
پراکسیس