خدا
حافظ رفیق
آخرین
وداع با اکبر
شالگونی
گزارشی
از مراسم وداع
و یادمان
ساعت
ده صبح روز
جمعه 13 بهمن
ماه ، چند صد
تن از یاران،
دوستان، رفقا
و همرزمان
اکبر، در
گورستان لوئیزن
کیرشهوفه برلین،
در سالنی که
تابوت اکبر در
آن قرار گرفته
بود، جمع
شدند. یارانی
که از شهرهای
مختلف آلمان؛
از: برلین،
هامبورگ،
هانوور،
کاسل،
فرانکفورت ،
بوخوم، کلن،
هایلبرگ، و از
دیگر کشورها،
از : سوئد (
استکهلم، گوتنبرگ،
مالمو)؛ نروژ،
دانمارک، هلند،
انگلیس،
سوئیس،
کانادا برای
آخرین وداع
آمده بودند.
فضای سالن را
صدای ترانه
ترکی" آیرلیق"
(جدائی)؛ از
ترانه های
محبوب اکبر،
پر کرده بود و
تابوت او در
میان دسته های
گل قرار گرفته
بود. سکوتی
سنگین
حکمفرما بود.
هر کس در درون
خود، با مرور
خاطره های با
او بودن، با او
وداع می کرد.
برخی اشک می
ریختند، برخی
باور نمی
کردند و بهت
زده بودند،
چشم ها به یک سو
کشانده شده
بود. وقت
زیادی نبود.
محمد رضا
شالگونی با
شعری از احمد
شاملو، شاعر
برزگ آزادی
سخن آغاز کرد
و چند جمله ای
در باره ی
اکبر گفت. شهره،
دخترش، از همه
تشکر کرد،
برای همراهی و
در کنارشان
بودنشان. او
از کودکی اش
گفت که پدر در
زندان بود،
پدری که او را
ندیده بود،
دهسال طول
کشید تا او
پدر را و پدر
او را ببیند،
اما شهره
فراموش نکرد
تا از سهندها،
سعیدها
و کرامت ها و ...
یاد کند که
پدر را هر گز
ندیدند، او
گفت آرزو
داشتم که پدر
ما را ترک نمی
کرد، هم چنان
می توانستم
بغلش کنم، در
آغوش بگیرمش و.....
اما افسوس. سخنان
شهره، با اشک
های بسیاری
همراه شد. و چه
خوب بود که در
این مراسم که
غم بزرگی بر
دل شهره سایه
افکنده بود،
جوانان هم سن
و سال او،
یارانش، چه
دوستانه در
کنارش بودند.
ماندن
در آن شرایط
نمی توانست
زیاد طول
بکشد، زمان
برنامه ریزی
شده بود،
تابوتی که
اکبر را در
خود جای داده
بود، بر دوش
یارانش،
پیشاپیش
جمعیت
همراهان و
دوستانش، به
محل دفن برده
شد، درسکوت،
در اشک، در
همراهی سنگین
یارانی که در
بهت و ناباوری
بودند. تنی
چند از یارانش
با سخنانی
آخرین وداع را
با او کردند،
روبن از زندگی
مبارزاتی اش
گفت، وحید از
ناباوری اش
حرف زد، عصمت
به یاد اکبر
ترانه ای ترکی
خواند، جلال
ترانه دوست
داشتنی اکبر
را خواند:
ترانه ی « با ما
بودی، بی ما
رفتی». سخت
بود، حالا
باید این
ترانه را در
سردی غربت ،
برای خود او
می خواندند. تابوت
اکبر در میان
سرود
«انترناسیونال»
با صدای گرم
بهرام و همراهی
یاران، در قبر
گذاشته شد.
شهره بر بالای
سر آرامگاه ابدی
پدر زار می
گریست. او
نامه ی خود به
پدر، در پاکتی
که روی آن عکس
قلبی کشیده
بود ، را به همراه
یک
شاخه گل رُز،
روی تابوت پدر
انداخت. دیگر
یاران هم،
شاخه های گل و
مشتی خاک را
به رسم وداع، بر
تابوت او
ریختند. و
یارانی که
دسته گل های
زیبا بر مزار
او گذاشتند.
سپس
جمعیت به سالن
مراسم یادمان
رفتند تا ناهاری
را بخورند که
اکبر خیلی
دوست داشت و
خانواده و
دوستانش به
یاد او با عشق
و علاقه پخته
بودند.
خانواده ی او
در این میان
چه با علاقه
در تدارک
بودند،
شهناز،
ثریا، توفیق،
زری و دیگر
عزیزان .
مراسم
یادمان در
ساعت سه آغاز
شد. در سالنی
که عکس های
اکبر در کنار
عکس های صفا
مرادی، دیگر
عزیزی که چند
هفته پیش از
اکبر، ما را
ترک کرده بود،
قرار گرفته
بود و این عکس ها
را دسته گل
های زیبا در
خود گرفته
بودند وبویژه دسته گل
سرخ شهره که
به شکل قلبی
زیبا آراسته
شده بود.
مراسم را مریم
محسنی که
برادرش، از
یاران دوست
داشتنی اکبر
که در تابستان
شصت و هفت به شهادت
رسید، به
همراه وحید
صمدی و شهاب
شکوهی آغاز
کردند. با
اعلام یک
دقیقه سکوت! مریم
محسنی پیام
سازمان با
عنوان «خدا
حافظ رفیق» به
مراسم یادمان
اکبر را خواند.
پیام سازمان
به مناسبت
درگذشت صفا
مرادی را امیرجواهری
خواند. برادر
صفا از رشادت
های او در
زندان سخن
گفت. از خاطره
عزیزی سخن گفت
که افتخار می
کرد بچۀ نازی
آباد است و در
اتوبوس مخصوص
ملاقات در
زندان و در
سالن ملاقات
هم به سکوت
فرموده
پاسدار تن
نداد و با آن
که بارها کتک
خورد باز بر
عزم استوار خویش
ایستاد تا به
دیگر یاران و
زندانیانی که
از دیگر بندها
آمده بودند،
پیام مقاومت و
اعتراض را
برساند. محمد
رضا شالگونی،
با یادآوری سخت
بودن از دست
دادن عزیرانی
همچون صفا
مرادی و
اکبر، از
رفیق اکبر سخن
گفت که با
تهور و بی
باکی و سرعت
انتقال بالایش،
شخصیت
یک انقلابی
نمونه را در خود
داشت و مقاومت
قهرمانانه اش
از او چهره ای به
یادماندنی
ساخته بود.
چهره ای که
یاران بسیار
دیگری در این
مراسم، جنبه
های مختلف
شخصیتش را بر
شمردند.
همسرانی
همچون عصمت،
میهن و رخشنده
که عزیزانشان
را در
اعدام های دهۀ
خونین شصت و
تابستان شصت و
هفت از دست
داده بودند،
از اکبری سخن
می گفتند که
آن ها را درک
می کرد؛ از
دردشان خبر
داشت؛ همراه و
همدرد شان بود
و وظیفۀ خود
می دانست که
همواره در
کنارشان باشد.
ثریا در
سخنانش گفت: «سرگذشت
ما، داستان
غریبی است».
میلا مسافر از
طرف کمیته
دفاع از
زندانیان
سیاسی برلین با
تاکید بر این
که اکبر ، خود
از
بنیانگذاران این
کمیته بود از ضربه
ای به خود
دادخواهی
واقعی و مستقل
وارد آمده بود
سخن گفت. حمید
نودزی از کانون
پناهندگان
سیاسی در
برلین، از
همراهی های
اکبر و از
دورانی سخن
گفت که همراه
شهره و ثریا،
ترس و دلهره
تابستان خونین
شصت و هفت را
تجربه کرده
بودند. نمایش
فیلم ورود اکبر به
برلین، که
بسیاری از این
فعالان در
برلین به
استقبال او
رفته بودند تا
در شادی و
سرور شهره و
ثریا هم شریک
باشند،
یادآور آن
همراهی ها و
همدلی های
زیبا،
انسانی
و دوست
داشتنی بود.
عمر محمدی
(کاوه) در
سخنانش گفت که
من تسلیت نمی
گویم چون اکبر
در قلب ماست
زیرا که او
شکوه زندگی
بود. روبن
مارکاریان،
که بر مزار
اکبر هم سخن
گفته بود، این
بار نه از
اکبر، که از
مبارزات، پایداری
و وفاداری ثریا و
دیگر همسران و
خانواده های
شهدا و
زندانیان
سیاسی سخن
گفت. از کسانی
که با مقاومت
و از
خودگذشتگی
های خود اجازه
ندادند
جنایات جمهوری
اسلامی در
سکوت انجام
گیرد و در
خاموشی فراموش
شود. نمایش
گوشه هائی به یادماندنی
از مصاحبه
طولانی پانته
آ بهرامی با
اکبر، همه را
به فضای قتل
عام شصت و هفت
برد، در فضائی
که زندانیان
سر موضعی حتی
به خود اجازه
نمی دادند در
سوگ یاران
اعدام شده
شان، اشک
بریزند. آن ها
درد خود را به
خشمی خروشان
علیه جنایت
کاران تبدیل
کرده بودند.
این فضائی بود
که در سخنان
یاران و همرزمان
اکبر در آن
تابستان
خونین، که
امروز به
سازمان ها و
تشکل های و
جریانات
گوناگون تعلق
دارند،
نیز به کرّات
تکرار شد. در
سخنان فرخ
قهرمانی،
وحید صمدی،
جلال نادری،
منصور
تبریزی، شهاب
شکوهی. رضا
جابرانصاری،
که بغض، راه
کلامش را
گرفته بود بر
دو نکتۀ
مهم تاکید
کرد. او گفت
هیچکس قیم
تاریخ زندان
نیست. هر کس
تنها می تواند
روای جریانات
بند و
زندانی باشد که در آن
بوده است و
نکتۀ دوم این
که مقاومت
درخشان
زندان، پس از
قتل عام،
درخشندگی خود
را نشان داد و
از کنار این
دوره نباید به
آسانی گذاشت و
یا با نیش قلم
بر آن
خط کشید. دیگر
یاران، از ضربه
ای سخن گفتند
که بر پیکر
جنبش دادخواهی
مستقل مردم
ایران وارد
آمد. آن ها بر
این نکته
تاکید کردند
که دیگر یاران
و همراهان
اکبر، باید که
از دید خود
تجارب و ویژگی
های آن جنایت
بزرگ را
بنویسند و مثل
اکبر آن
خاطرات
ذیقیمت را سر
به مُهر نگذراند.
نکته ای که در
سخنان حمید
نوذری هم بود
وقتی که از
اکبر گله کرد
که رفیق چرا
ننوشتی با آن
که بارها از
تو خواسته
بودم و خواسته
بودند که
بنویس!
دکلمۀ
زیبای منوچهر
رادین، از
احساس کسی سخن
گفت که وقتی
که خبر مرگ
اکبر را شنید،
چگونه با آن
که کمونیست
هست، بی
اختیار به
کلیسای سر گذر
رفته بود و
شمعی به یاد
اکبر، و یک
دسته شمع برای
بیشمارانی که
از دم تیغ جلادان
اسلامی حاکم
بر کشور گذشته
بودند، روشن
کرده بود. در
چنین فضائی،
اکبر یگانه،
شعر زیبای «زندگی
عاشقانه» را
که برای اکبر
سروده بود،
خواند. جلال
نادری سرودۀ عارف
قزوینی در
رثای
کلنل محمدعلی
پسیان را به
یاد اکبر
خواند و سیاوش
میرزاده نیز
ترانه ای زیبا
در فراق رفیق عزیزش
خواند که از
سوز دل خبر می
داد. و نباید
از یاد نبریم. بدین
سان با اکبر
وداع کردیم.
خداحافظ رفیق!