چه
باید کرد؟
هستههای
مقاومت
دموکراتیک
برای
برپایی
دموکراسی
مردمی
میخک -
زمستان ۱۳۹۰
ترس
و نكبت حكومت
ولايت
پس از
گذشت دو سال
خونبار از
جنبش سبز، پس
از بازگشتن از
خيابان و ديدن
اين كه ديگر
مردمان
خاورميانه از
راه خيابان چه
به دست آوردند
و چه به دست میآورند،
و در شرايطی
كه سياستهای
حكومت ولايت،
كليت موجوديت
ايران و ايرانی
را به خطر
انداخته است،
امروز
پرداختن به پرسشِ
«چه باید کرد؟»
از هر زمان
دیگری ضروریتر
به نظر میآید.
اگر راهی برای
رسيدن به
فردايی
آزادتر و برابرتر
نيابيم، اگر
راهی نيابيم
كه آن را با
گامهای خود
گشوده باشيم،
فردا به آيندهای
چشم خواهيم
گشود كه
ديگران
برايمان رقم
زدهاند. چاره
در به دست
گرفتن ابتكار
عمل از سوی مردم
است. و پاسخ به
پرسش چه بايد
كرد، بايد پاسخی
باشد كه در آن
عامليت مردم
حرف اول را
بزند.
آنچه
امروز به
صراحت با آن
روبهرو
هستيم
فرادستي
برندگان
كودتاي
انتخاباتي سال
۱۳۸۸ است.
نیروهایی که
این کودتا را
شکل دادند با
وجود همه
اختلافات و
درگیریهای
درونیشان بر
سر انهدام
آرمانهای
جنبش آزادیخواهی
امروز و از
میان بردن
میراث تجدد
ایران همداستانند. در عین
حال، امروز و
بيش از هر زمان
ديگري دروغ
بودن افسانه
«ظرفیتهای
اصلاح در
چارچوبهای
نظام» آشكار
شده است:
حکومت اسلامی
در چارچوب
ولایت فقیه نه
تنها احتمال
هر تغییر اصلاحگونهای
را به سخره
گرفته بلکه
برای حفظ خود
با شدت تمام
دست در کار
گسترش ارتجاع
است و میخواهد
دستاوردهایی
را نابود کند
که با نثار
جانهایی
ارزشمند از
مشروطه
تاکنون به دست
آمدهاند.
پس از
بيش از سي سال
وعده بهشت
دادن، و پس از
سي سال نخوت
فروشي به عالم
و آدم، ارتجاع
حاكم، ارمغاني
جز فقر و فساد
نداشته است.
انقلاب مردمي ۱۳۵۷
عليه سلطنت به
تاراج رفت و
سه دهه به اسم
مردم با ترس و
نكبت بر مردم
فرمان راندند.
در حكومت ولايت
خودبرتر بيني
و دروغ و فساد
حاكمان چنان
اوجي گرفت كه
تاريخ پوسيده
طلطنت با همه
طول و تفصيلش
از رقابت با
آن درميماند.
در حاكميت
ارتجاع
روحاني رذيلتهايي
چون مداحي
تزوير ترويج
شدند و انواع
تبعيض يا به
عنوان حكم
الهي رسميت
يافت يا به
دستاويز حفظ
نظام تثبيت
شد. تبعيض بر
اساس جنسيت،
تبعيض بر اساس
عقيده، تبعيض
بر اساس
قوميت، تبعيض
بر اساس زبان
و از همه مهمتر،
تبعيض طبقاتي
كه روز به روز
و بيش از پيش افزايش
مييابد،
حاصل سياست
مردان معمم و
مسلح خدا بوده
است. تبعيض
اما نه عارضه،
كه اصل سياست
ارتجاعي
روحانيون و همدستان
آنها بود و
هست.
ارتجاع
روحانی با
انقلاب
مشروطه خود را
زیانکار
یافته بود. در
انقلاب
مشروطه نه
تنها اساس
سلطنت هدف
قرار گرفت،
بلكه برخاستن
و شكوفايي
نيروهاي
مردمياي از
هر گروه كه
سخن خود را ميگفتند
و به مواعظ
ديكته شده از
سر منابر مقيد
نميماندند،
موقعيت
روحانيون را
بيش از هر
زمان به خطر
انداخت. تحقق
محدود
دستاورهاي
مشروطيت در
تاسيس نظام
قضايي مدرن،
تاسيس مدارس و
دانشگاه و نيز
تحول شيوههاي
توليد، اگرچه
همگي رهاييبخش
نبودند، اما
اغلب يك نتيجه
مشترك داشتند:
به چالش گرفتن
اقتدار سنتي
روحانيت. به
همين دليل بود
كه روحانيت با
همدستي ساير
گروههاي
اجتماعي زيان
ديده از
مشروطه نه
تنها دست به
كار باز پس
گيري آنچه از
دست داده بود
شد، بلكه با
جاه طلبي طرح
سيطره مطلقه
خود را
درانداخت.
سلطنت
محمدرضا شاه
پهلوي، با
وجود آنچه در
تاريخ رسمي
جمهوري
اسلامي گفته
ميشود، هم به
دليل ائتلاف
با غرب در جنگ
سرد و مخالفت
با كمونيسم و
هم به دليل
بخشي از سياستهاي
اجتماعي خود
در مقاطع
مختلف
امتيازهاي فراواني
به نهاد
روحانيت داد
كه زمينه قدرت
گيري تدريجي
آن را فراهم
كرد. براي رصد
كردن مستندات
اين زمينهسازيها
لازم نيست به
اوايل دهه ۱۳۲۰ برگرديم و
به لغو
ممنوعيتهاي
مذهبي وضع شده
در زمان رضا
شاه عليه برخي
مظاهر مذهبي
توجه كنيم؛ يا
به همدستي
رسواي
روحانيون با
كودتاي
سلطنتي عليه دولت
مردمي مصدق
در ۱۳۳۲ ارجاع
دهيم، كافي
است به يادآوريم
كه تا آستانه
انقلاب ۱۳۵۷، گروهي از
روحانيون
نزديك به
خميني و اثر
گذار در
تغييرات پس از
انقلاب تا روز
آخر در نهادهاي
دولتي چون
آموزش و پرورش
سلطنتي شاغل
بودند.
به
اين ترتيب
روحانيت پس از
مشروطه، به سه
دهه زمان نياز
داشت که روحیهاش
را بازیابد و
در ائتلاف با
اوباش سازماندهی
شده توسط
بازار به صحنه
بیاید. از آن
زمان تاکنون،
از نواب صفوی
دهه ۱۳۲۰، تا سپاه
پاسداران
امروز، بیش از
هفتاد سال است
که ارتجاع
اسلامی در
پیوند با
سرمایهداری
تجاری مسلح
هرگونه
نوگرایی،
برابریخواهی
و آزادیخواهی
را سلاخی کرده
است: چه آن
زمان که
قدرت دولتی
در دستشان
نبود و چه
امروز که
بندگی قدرت
مطلقه خود را
تکلیف شرعی
ایرانیان میدانند.
در
اين زمان بخشی
از بازار که
چون همانند
روحانیت
موتلف خود در
تحولات
نوگرایانه پس
از مشروطه،
جایگاه
طبقاتی
فرادستش را در
خطر میدید با
توان مالیای
که داشت دست
به سازماندهی
گروههایی –
در ابتدا کوچک
– از «اوباش» زد
که در واقع بازوی
نظامی ائتلاف
روحانی-
بازاری شدند.
سازماندهي
گروههايي از
اين دست امري
سابقهدار
بود: خصوصاً
بهعنوان
بازوي
روحانيت، اما
اين مقطع
تاريخي از آن
رو
نقطه عطفي بهشمار
ميرود كه
آغاز فرايندي
پيوسته و
دامنهدار در
تاريخ معاصر
شد. الگوي برش
زدن از طبقات
مختلف و
وابسته كردن
آنها به قدرت
خود، شیوهای
بود که ائتلاف
شامل روحانیت
برای تداوم فرادستیاش
پی گرفت..
به
اين ترتيب، در
این متن هرجا
که از اوباش
صحبت میکنیم،
«دشنامی» از سر
خشم نمی دهیم؛
بلکه به
خصوصیت
طبقاتی این گروهها
یا در واقع به
بیطبقه بودنشان
اشاره میکنیم.
اوباش یا همان
لمپنها در
واقع گروههای
اجتماعیاي
هستند که با
وجود داشتن
«پیشینه»
طبقاتی، با
برخوردار شدن
از امتیازات
گروههای
قدرتمند یا
رانت خود
حاکمیت، از طبقه
خود منفک شدهاند
و شیوه زیست و درآمدی
خارج از نیروی
کارشان (در
مورد طبقات
مزدبگیر) و یا
خارج از گردش
مالی سرمایههای
خرد و کلانشان
یافتهاند.
این گروهها
که به دلیل
انفکاک از
ریشه طبقاتی
خود در واقع
بیطبقه بهشمار
میآیند به
قول مارکس
خطرناکترین
مردم هستند.
زیرا با
وابستگي به
منبعي كه حيات
اجتماعي و
سياسيشان در
پيوند با آن
ارتقاء غير
معمول مییابد،
به وضعيتي ميرسند
كه در سياستِ
خود نه برای
به دست آوردن
یا دفاع از
نفع طبقاتیای
مشخص، نه برای
رفع محرومیتی
معلوم و نه در پیوندی
اخلاقی و
سیاسی معين، که
بر اساس وعدههایی
که میگیرند و
تخیلی که
برپایه همین
وعدهها شکل
میدهند
فعالیت
اجتماعی میکنند.
به این ترتیب
اوباش سازمانیافته
بی آن که
دغدغه حفظ یا
ارتقاء
ساختار اجتماعی
را داشته
باشند، در پی
هواها و
تخیلاتی که
درشان
برانگیخته میشود
و به پشت گرمی
وعدههایی که
تاکنون محقق
شده و یا در
راه است، به هر
بنیانی حمله
میکنند و هر
حقی را ضایع
میکنند.
ایدئولوژی
مذهبی حاکم
نشان داده است
که چه ظرفیتهای
غریبی در تهی
کردن اوباشِ
پیوسته به خود
دارد و تا چه
اندازه میتواند
آنها را
چونان
موجوداتی بیخبر
از هر ارزش انسانی
به هر طرف
براند: اوباشی
در هر لباس و هر
مقام از
دانشگاهی تا
لات بازاری و
از فرمانده
نظامی تا
نماینده مجلس.
در
واقع، با در
دست گرفتن
نیروی حکومت و
با توان مالیای
که در اختیار
دولت نفتی
ایران بود، در
طی تمام سی
سال گذشته
باندهای حاکم
همواره نه تنها
دست در کار
کنترل طبقات
مختلف و رقم
زدن اختلافهای
طبقاتی در جهت
منافع خود
بودندهاند،
بلکه در مقاطع
مختلف با
استفاده از
حمایتهای
مالی متکی به
درآمدهای
عمومی دست به
ساختن گروههای
بیطبقه و
اوباش از میان
گروههای
اجتماعی
مختلف زدهاند
تا حمایت
اجتماعی
نزدیکتری
کسب کنند.
اوباشی که با
وجود سلسله
مراتب میان
خود و اصناف
مختلفشان از
طبقات
مزدبگیر
گرفته تا
کارمندان رده بالا
و کاسبها، در
درجه اول زیر
سایه حمایتهای
حاکمیت و با
قوه زور و
تهدید است که
زندگی میکنند
و لشکر ذخیرهای
هستند که در
هر شرایطی میتوانند
بهعنوان
«مردم» قالب
شوند و به
سرکوب «مردم»
دست بزنند.
ترتیب دادن
این گروههای
بیطبقه یعنی
گروههایی که
توسط قدرت
سرمایهداری
یا حکومت
سازمان داده
میشوند و
پیوستگیهای
افقی طبقاتی
ندارند و تنها
پیوستگی عمودی
با قدرت دارند
– تابع ولایتی
هستند که به
ایشان نان و
قدرت میدهد –
شیوه همیشگی
حکومت
روحانیون در
این سی سال
بوده است.
سوای
سخت افزارهای
سرکوب و سوای
قانونی که سرکوب
را در ابعاد
مختلف
نهادینه میکند،
پراکندگی
طبقات وابسته
به حاکمیت، یا
همان لمپنهای
بیطبقه که به
هیئت طبقات
مختلف در آمدهاند،
و گستردگی آنها،
میزان سرکوب
را مشخص میکند.
رؤیای «بسیج
بیست
میلیونی»، میتواند
نشان دهد که
هوس حاکمیت
سرکوبگر برای
گستردن سرکوب
از ابتدا چقدر
بزرگ بوده
است.
وابستگی
عمودی این
گروههای بیطبقه
به منبع قدرت
مطلوبترین
نوع پیوند
اجتماعی برای
روحانیتی
بوده که خود
اساساً گروهی
غیر مولد است.
حیات روحانیت
وابسته به
طبقاتی است که
از او پیروی
میکنند. منبع
درآمد
روحانیت شیعه
از بدو تکوین
تا به امروز
یا از طریق
«وجوهات» و
«نذورات»
مؤمنین و یا
از طریق
موقوفات
تأمین میشده
است. همه
اقسام این
قبیل منابع
درآمدی چه از
قسم پرداختهای
واجب باشند که
بر حسب ضرایب
درآمدی
مومنان تعیین
میشده است و
چه از قسم
مستحبی
باشند،
اساساً به معنای
وابستگی
روحانیت شیعه
به طبقات
پردرآمدتر
بوده است: به
این ترتیب،
همان قواعد
ساده فقهی که
شیوه امرار
معاش این طبقه
غیر مولد را
برایشان
تعیین کردهاند،
قواعدی که
توسط خود این
طبقه وضع شده،
تعیین میکند
که وابستگی
این گروه در
کل بيشتر به
چه طبقاتي
خواهد بود.
به
همین قرار
وابستگی
روحانیت در
طول تاریخشان
به زمینداران،
مالکان
اقطاع، تیولداران،
تجار و سپس
سرمایهداری،
خصوصاً
سرمایهداری
تجاری قابل
توضیح است؛ و
به تبع آن
سودای
استقلال
روحانيت از
طریق به دست
گرفتن منابع
مالی را میتوان
شرح داد. اما
اين وابستگي
حياتي
روحانيت،
همواره به
وابستگي
سياسي آنها
منجر شده است
و همواره
سوداي
استقلال را در
سر اين گروه
زنده نگه
داشته است. به
اين ترتيب استقلال
سياسي گروهي
كه اساساً غير
مولد است –
البته با
استثنا كردن توليد
«توهم» – ممكن
نخواهد شد مگر
طريقي براي دستيابي
به منابع مالي
و انساني
اجتماع بيابد
كه خود بتواند
ادارهاش كند.
خارج از روند
توليد و توزيع
تنها طريقي كه
ميتواند
چنين منبعي را
فراهم كرد،
قدرت سياسي در
شكل حكومتداري
است. نشستن بر
جايگاه حاكم
مطلق العناني كه
به هيچ كس
پاسخگو نيست،
اين امكان را
ميدهد كه
گروه قدرتمند
اداره منابع
مالي و انساني
جامعه را به
نفع اهداف خود
به دست بگيرد،
بي اين كه خود
سهمي در ايجاد
آنها داشته
باشد. سوداي
حكومت
روحانيون كه
سرانجام با
ولايت فقيه
خميني عينيت
يافت، تحقق
آرزوي گروه
اجتماعي است
كه ميخواست
از توليد توهم
و پراكندن
خرافات به جايگاهي
برسد كه در آن
همه نيروهاي
مولد اجتماع را
منقاد خود
كند. روحانيت
با تكيه بر
اسلام به يارگيري
اجتماعي دست
زدند كه پايههاي
مادي رسيدن آنها
به قدرت را
فراهم كرد و
پس از به قدرت
رسيدندر تمام
لحظات فعاليت
روحانيت حاكم
معطوف به حفظ
و تحكيم همين
قدرت بوده
است: حفظ نظام
از اوجب واجبات
است.
حفظ
نظام، و به
عبارت درستتر
حفظ قدرت براي
گروهي كه نه
آوردي براي
حيات مادي
اجتماع دارد و
نه توليد
فرهنگياش در
فضاي آزاد
قابل رقابت و
قابل اعتنا با
توليدات فرهنگ
رهاييبخش و
مدرن است، جز
با سركوب و
بستن فضاي
ديگران ممكن
نبود و ممكن
نخواهد بود.
به اين ترتيب اساسيترين
سياست
روحانيت حاكم
و همدستانشان
سياست دامن
زدن به نزاع
اجتماعي و
سركوب مستمر
بوده است.
سیاست دامن
زدن به نزاع
اجتماعي و
طبقاتی، يعني
همان سیاست ساختن
و برکشیدن
گروههای
اجتماعی حامی
حاكميت دو هدف
مشخص داشته است:
یکی کارسپاری
به سرسپردگان
و دیگری سرکوب
هر نوع مقاومت
محتمل یا
بالفعل. سیاست
کارسپاری به
اوباش و
سرسپردگان
حکومت بعد از
سه دهه آشکارا
ورشکسته است:
سرسپردگان به
حکومت روحانی-
نظامی،
عموماً نه
افرادی
کاردان هستند
و نه افرادی
مسئول؛ در عمل،
آنها کسانی
هستند که بیش
از هر چیز در
جذب رانتهای
حکومت از خود
کفایت به خرج
داده و در پس
زدن رقبای
داخلی برای
رسیدن به
مقامات
بالاتر کاسه
لیسی از خود
قابلیت نشان دادهاند
و اینها
قابلیتهایی
نیستند که
لزوماً با
کاردانی در
چرخاندن چرخهای
مملکتی بزرگ
همخوان باشند.
در عوض، خاصیت
مهم این
باندهای
اوباش تلاش بیوقفه
ايشان در
انباشت
سرمایه بوده
است و رقابتهای
پی در پی در
نزدیک شدن هر
گروه به راس
حکومت با دورههای
متوالی
انباشت
سرمایه همراه
شده است که به
معنای غارت پی
در پی منابع
ملی و استثمار
مداوم نیروی کار
بوده است.
از
طرف دیگر هر
چه از عمر
حکومت اسلامی
بیشتر گذشته
است افرادی به
مقامات دست
یافتهاند که
بیشتر از
قابلیتهای
پیشین
برخوردار
بودهاند و به
این ترتیب بیش
از هر چیز در
برابر خودشان
احساس
مسئولیت میکردهاند
و نه حتی در
برابر کلیت
ساختاری که
ایشان را به
اینجا
رسانده است.
آمار مصیبتهایی
که روز به روز
بیشتر بر
سرمان آوار میشود
و دیگر هیچ
دستگاه
سانسوری قادر
به لاپوشانیاش
نیست گواهی بر
این مدعا است
كه كار به دست
كساني افتاده
است كه در
برابر دادن
خدماتي به حفظ
حاكميت گروههاي
حاكم دست به
چپاول بيمهار
و استثمار بياندازه
مردم ميزنند
و در ازاي
انباشتن جيب
خود، ساختار
اجتماعي را هر
چه بيشتر
فرسوده و فاسد
ميكنند.
از
طرف دیگر هر
چه بیکفایتی
و عدم مسئولیتپذیری
اوباش حاکم
بیشتر آشکار
شده است،
نیازشان به گسترش
سرکوب هم شدت
گرفته است. مانند
دهه اول حکومت
اسلامی که
تمامی همتش
صرف سرکوب وحشیانه
و خونین
مخالفان
سیاسی سازمان
یافته شد، این
حکومت در تمام
طول عمر خود
از آغاز
تاکنون
کوشیده است تا
از هر تشکل
یابی اجتماعی
که امکانی
برای همبستگی
مردمی خارج از
چارچوبهای
آن ایجاد کند
جلوگیری کند؛
چرا كه هر
تشكل خارج از
حاكميتي ميتواند
به پيگيري
خواستها و
منافع
مداوماً
سركوب شدهاي
بپردازد كه با
منافع شخصي و
گروهي حاكمان
تعارض دارند.
به اين ترتيب،
سركوب مدام
مشخصه اصلي
حكومت اسلامي
در تمام حيات
فاجعهبارش
بوده است.
اگر
نبود مقاومت
بیسابقهای
که از خرداد ۱۳۸۸ رخ
داد،کودتای
انتخاباتی
نيز بهعنوان
يكي ديگر از
پردههاي
جنایت
باندهای قدرت
در جهت زمینهسازی
تحكيم حاكميت
خود و غارتِ
بیشتر، میتوانست
تمایزی جدی با
سرکوبها و
تعرضهای
پیشین به
جامعه نداشته
باشد. چیزی که
جنبش سبز و
کودتای ۱۳۸۸ را متمایز
کرد، نه نیت
کودتاچیان و
نه عزم آنان
در سرکوب، که
مقاومت
گسترده مردمی
در برابر این
تعرض بود.
وگرنه چنان که
آمد، تاریخ
سرکوب
سیستماتیک
برای ایجاد و
تحکیم «حکومت
اسلامی» در
شکل فعلی آن
را نه تنها از
نخستین روز
پاگیری
انحصارطلبی
خمینی، که از
آن روزی باید
نوشت که در
میان هلهله
علمای اسلام،
اوباش وابسته
به بازار پیکر
احمد کسروی را
دریدند.
به
این امر
خودآگاه
باشیم یا نه،
مقاومت مردم ایران
در قالب جنبش
سبز، آخرین
ایستادگی در برابر
جباریت
ارتجاعی
دیرپاست. از
طرف دیگر
سیاست ساختن
گروههای
حامی و اوباش
در سرتاسر
ساختار
طبقاتی جامعه
از بالا تا
پایین و به
زیر کشیدن
گروههای
معترض و معارض
بالقوه و
بالفعل در
تمام طول
ساختار
طبقاتی موجب
بروز
نارضایتیای
فراطبقاتی در
ایران امروز
شده است. این
نارضایی در شکل
اعتراض عیان
خود را در
جنبش سبز نشان
داد. بافت
فراطبقاتی
جمعیت
معترضان هم
مایه امید است
و هم محل تامل:
اگر از این
ظرفیت به
درستی استفاده
کنیم، اگر این
قوه رهاییبخش
را به درستی
به کار
بگیریم، میتوانیم
به فرصت و
امکانی برای
نفی اقسام
ظلمی که در
جمهوری اسلامی
رخ داده است
بیاندیشیم؛
اگر این گروههای
مختلف
اجتماعی
خودآگاهانه
به همبستگی در
راه مبارزه با
طلمی که میرود
در همه ابعاد
آن برسند، آنگاه
میتوانیم به
نفی ظلم و
سلطه فراتر از
نفی ساختار
حاکم فکر
کنیم. در نقطه
مقابل این
امید، اگر اقسام
مختلف ظلمی که
میرود به
رسمیت شناخته
نشود؛ اگر
نابرابریهای
موجود را در
تمامیتشان
تصدیق نکنیم و
نفی بنیادین
همه آنها را
نخواهیم، حتی
اگر از ساختار
ظالمانه فعلی
هم عبور کنیم
هنوز شرایط
بازتولید
انواع نابرابریهای
موجود پابرجا
خواهد ماند.
چه
باید کرد؟
سازماندهی!
براي
عبور از اين
وضع، براي
خارج شدن از
اين ايستايي،
بايد چارهاي
بيانديشيم كه
به نحوي دواي
دردي باشد كه
به آن مبتلا
شدهايم.
سالها سركوب
روحانيت از پس
تاريخي استبداد
زده قواي
اجتماعي ما را
تضعيف كرده
است. درخششهايي
كه با مشروطه
به بار نشست و
سپس در ادوار مختلف
در صورتهاي
مختلف بروز
كرد، از پا
گرفتن گرايشهاي
برابريخواهانه
و آزاديخواهانه
سياسي تا تولد
اقسام فرهنگي
مدرن در تمامي
صد سال گذشته
به مقاومت و
بازشکوفیدن ادامه
دادهاند؛ هر
چند براي
بسياري از اين
گرايشها از
نو شكفتن به
منزله سر
برآوردن از
خاكستر
شهيدان بوده
است. بنابراين
اگر مبارزه
كنوني را در چشم
انداز تاريخياش
ببينيم، هدف
اساسي در
مبارزه امروز
عليه استبداد
و در مبارزه
براي رسيدن به
وضعيتي برابرتر
و آزادتر،
براي رسيدن به
وضعيتي كه در
آن خرافه و
جهل از اجتماع
زدوده شود،
بايد به نوعي
معطوف به
بازسازي اجتماعي
باشد. به اين
معني كه هر
استراتژي
مبارزاتي در
درجه اول بايد
معطوف به
ايجاد نوعي از
سازماندهي
اجتماعي باشد
كه هم توان
مبارزه با
عوارض اجتماعي
ارتجاعع و
استبداد و شكل
دهي هرمي و نظامي
جامعه را
داشته باشد و
هم توان
پيگيري خواستهاي
برابري و
آزادي. هر ایدهای
برای پیش برد
مبارزه سیاسی
و اجتماعی
مستلزم تلاش
برای نوعی از
شکلدهی
اجتماعی
متناسب با
اهداف آن ایده
است: زیرا
مبارزه
اجتماعی و
سیاسی میخواهد
شکل جدید از
روابط را
مستقر کند و
شکلهایی از
روابط را از
میان بردارد
بنابراین نیازمند
این است که
افراد جامعه
که این روابط
را شکل میدهند
در نسبتهای
جدید با
یکدیگر قرار
بگیرند. در
مبارزه کنونی
ما باید
بتوانیم به
نوعی از شکلدهی
اجتماعی را
پیشنهاد کنیم
که با خواستهای
کنونی ما در
مبارزه
متناسب باشند.
به
علاوه اگر
مبارزه سیاسی
امروز را نه
صرفاً در همان
چارچوبی که به
فعلیت رسید،
یعنی قیام در
برابر کودتای
انتخاباتی ۱۳۸۸،
بلکه در قالب
ظرفیتهایی
ببینیم که
بروز داد و با
خود به میدان
آورد، آنگاه
میتوانیم
همین قیام را
نقطه آغازی
بگيريم برای تداوم
مبارزه برای
رفع ظلمهای
گسترده در
ساختار
اجتماعی
ایران. پیگیری
چنین مبارزهای
مستلزم آن است
که نیروهای
برابریخواه
و آزادیخواه
در هر مقطع
وضع موجود و
نسبت خود را
با آن بازشناسند
و برنامهای
برای پیشبرد
اهداف خود
داشته باشند،
و بسیج نیروها
باید در قالبی
صورت بگیرد که
با اهداف ما
برای مبارزه و
در عین حال با
وضعیت کنونی
متناسب باشد.
آنچه در پی میآید
تلاشی برای
رسیدن به این
دو هدف است.
طرح این
پیشنهاد
مشخصاً بر
زمینه پيشينه
جنبش سبز و
وضعيت از كار
افتادگي بعدي
آن صورت میگیرد:
به این امید
که از سوی بخش
قابل توجهی از
نیروهای درون
جنبش پذیرفته
و به کار
گرفته شود.
قصد این طرح
آن است که
نيروهاي
جنبشی را که
نرم و آسیبپذیر
شده است،
دارای نوعی
استخوانبندی
کند و استحکام
ببخشد. این
طرح اگر به
درستی کار کند
باید بتواند
ظرفیتهای
فعالیت را در
زمانی که حتی
تجمعهای
بزرگ فراهم
نیست به جنبش
بازگرداند؛
وضعیت
نيروهاي جنبش
را از حالت بیشکل
فعلی خارج
کند؛ و ما را
آماده کند تا
به تدریج در تجمعهای
بزرگی که
امکان آن را
ایجاد خواهیم
کرد دست به
اقدامهای
موثرتری
بزنیم و
واقعاً به پیش
برویم.
جنبش
سبز و سازماندهی
اجتماعی
ایده
اولیه سازماندهی
در جنبش سبز،
ایده شبکههای
اجتماعی بود.
این ایده که
از سوی شخص
میرحسین
موسوی هم
حمایت و تقویت
شد (خصوصاً
بیانیه شماره ۱۱) در
ابتدا
امتیازهای
قابل توجهی
داشت و در بسیج
جمعیت و خبر
رسانی در ماههای
اوج جنبش
داشت. سازماندهی
شبکهای این
حسن را داشت
که میتوانست
افراد زیادی
را درگیر کند
و توسعه یابد.
الگوی شبکهای
میتوانست در
انتقال «پیام»
از هر نوع
قابلیت خوبی
داشته باشد و
خصوصاً وقتی
محتوای این
پیام دعوت به
خیابان بود،
بارها توانست
در مدت زمانی
کوتاه
فراخوان را در
غیاب رسانهای
مؤثر به
جمعیتی بزرگ
برساند.
با
این همه به
سکون رسیدن
جنبش که مانند
بسیاری از ضعفهای
ما، مشکلات
این نوع
سازماندهی
را هم به رخمان
کشید. شبکههای
اجتماعی
اگرچه پیامرسانهای
خوبی بودند،
اما در برابر
سرکوب مستمر
در خیابان و
تعقیب و پیگرد
بلاانقطاع
فعالان توان
مقاومت
نیافتند.
زمانی که کار
جنبش دیگر با
«خبررساندن»
صرف پیش نرفت،
زمانی که هر
شهروند یک
رسانه دیگر
دستاوری برایمان
نیاورد،
زماني كه نياز
به مبارزهاي
جديتر از صرف
به خيابان
رفتن احساس ميشد،
شبکههای
اجتماعی هم به
مرز بازدهی
سازمانی خود
رسیدند. به
علاوه بخش
قابل توجهی از
این شبکهها
در سرکوبهای
دو سال گذشته
زیر ضرب رفتند
و آسیبهای
جدی دیدند.
الگوی شبکهای
همانگونه که
میتوانست
گسترده شود،
آسیبپذیر هم
بود به نحوی
که با زیر
فشار
قراردادن چند
نقطه ضعیف در
شبکه از سوی
نیروهای
امنیتی،
امکان
دستیابی به
طیف قابل
توجهی از
نیروهای فعال
فراهم میشد.
با
ضربه خوردن
نیروهای فعال
و پس از آن با دستگیری
رهبران جنبش،
امکانات بسیج
هر چه بیشتر
به تقویم و
موقعیتهایی
که از پیش
مورد انتظار
بودند احاله
شد. تقویم جای
سازماندهی
را گرفت چنان
که روحیه بخشی
و روحیه گرفتن،
جای رسیدن به
هدف عینی را
گرفت. اين
روحيه دادن كه
به تسليت و
تسكين مي
مانست و میماند،
ديگر نسبت
چنداني با
اميد دادن
براي تداوم فعاليت
و مبارزه
نداشت.
با از
دست رفتن
بسیاری از
پیوندهایی که
طی ماههای
آغازین
مبارزه ایجاد
شده بود، به
نوعی وضعیت
منفرد و تودهوار
رسیدیم:
افرادی که
دیگر در شبکههایی
فعال قرار
نداشتند در
برابر هر
فراخوانی
باید به «شخصه»
و منفرد برای
شرکت کردن یا
نکردن تصمیم ميگرفتند.
با از بین
رفتن همفکریها
و همسخنیهای
چهره به چهره،
و با شدت
یافتن سرکوب و
درعین حال در
نبود هیچ
دستاورد عینی
و ملموسی، هر
فراخوانی
تمام پرسشهای
اساسی جنبش را
از نو پیش چشم
افراد میآورد:
از اینکه چه
میخواهیم و
چگونه میخواهیم،
تا این که آیا
این فراخوانها
مفیدند یا نه.
و هر فردی
باید در خلوت
خود و به
تنهایی از نو
به همه سوالها
پاسخ میداد
تا در نهایت
در فراخوان
شرکت کند یا
نه، و پس از
رفتن به
خيابان با اين
پرسش مواجه ميشد
كه چه بده دست
آمد و اصلاً
قرار بود چه
به دست آيد؟.
به این ترتیب
وضعیت روانشناختی
افراد بود که
تصمیم سیاسیشان
را تعیین میکرد
و به همین
دلیل بود که
حتی در همفکریهایی
که صورت ميگرفت
نيز نوع پاسخها
باز روانشناختی
و حداقلی
بودند: بسیاری
از کسانی که
دعوت میکردند
دستاوردهایی
که ممکن بود
از شرکت در
فراخوانی
مشخص به دست
آید را یادآور
نمیشدند،
چون برنامهای
برای رسیدن به
دستاورد
مشخصی وجود
نداشت، بلکه
وجدان مسئول
افراد را در
برابر سرنوشت
جنبش یا در
برابر شهدای
آن به شهادت
میگرفتند.
از
همینرو شرکت
در هر فراخوان
و تظاهرات باز
اکثراً
دستاوردی جز
بازیابی
«روحیه» در بر
نداشت: ما
همدیگر را
دوباره در
خیابان میدیدیم
و مطمئن میشدیم
که با وجود
اینکه دیگری
پیوندهایی به
قوت سابق
نداریم، اما
«هستیم». این
روحیه بخشی و
دستاور روانشناختی،
با همه خوبیهایش
ما را گامی به
جلو نمیبرد:
تنها به ما و
به جکومت
یادآور میشد
که ما بالقوه
هنوز مبارزیم.
اما
این یادآوری،
يادآوري به
حکومتی است که
نشان داده
مخالفت یا
مبارزهجویی
شهروندانش
برایش بیاهمیت
است و میخواهد
نشان دهد که
به هیچ قیمتی
قصد عقب نشینی
ندارد: اگر تا
دیروز نظام
چیزی داشت که
با افشاگریهای
کروبی از دست
بدهد و تأکید
بر فاجعه
کهریزک و
شکنجه و تجاوز
تأثیری در
مشروعیت
ایدئولوژیک
حکومت در میان
طبقاتی از
متصلان به آن
میگذاشت،
امروز خود
عاملان
دستگاه سرکوب
با تبلیغ
اینکه میتوانند
تجاوز کنند و
کهریزکهای
بزرگتری
درست کنند،
بدون دغدغه
هیچ مشروعیتی
تنها به وحشت
آفرینی بیشتر
میاندیشند.
در برابر
دستگاهی که
نسبت به آگاهی
یا ناآگاهی
اتباعش به
ماهيت و عملكردش
تا حد زیادی
بیتفاوت شده
است دیگر صرف
آگاهی بخشی ما
را قدمی به
پیش نمیبرد:
باید عمل کرد
و برای عمل
باید سازماندهی
داشت. بايد
سازماندهياي
كرد كه بتوان
وضعيت عيني را
به صورت واقعي
عوض كرد و نه
فقط به ذهنهايي
كه در عمل
نانوانند،
«آگاهي»
رسانيد.
به
علاوه،
سازماندهی
به معنای
بازیابی و
ساختن جمع
است: یعنی این
که بار دیگر
همدیگر را
بیابیم و
بتوانیم فعالیت
کنیم؛ یعنی
این که جنبش
به صورت جمعی
و رها از
تقویم و برای
رسیدن به هدفی
مشخص، واقعاً
«بجنبد».
از
چه بايد كرد
تا چه خواهد
شد
به
این ترتیب،
سکون فعلی که
پرسش چه باید
کرد از دل آن
برآمده است،
پاسخی فراتر
از آگاهی بخشی
را هم
اقتضا میکند.
اما چه باید
کرد؟ پاسخ در
کلیترین
صورت آن این
است که در
درجه اول باید
«چرخ ماشین
سرکوب را از
کار انداخت». ماشین
سرکوب، اکنون
چیزی نیست جز
تمامیت دستگاه
عریض و طویل
حکومت که تنها
کارکرد آن حفظ
خود به هر
بهای ممکن و
از بین بردن
هر چیزی است که
موجودیت و
ادامه حیات آن
را در همین
شکل فاسدش به
خطر بیاندازد.
در برابر دستگاه
حکمرانیای
که تبدیل به
ماشین سرکوب
شده است اصلیترین
کار از
کارانداختن
آن است.
مبرمترين
فعاليت سیاسی
باید معطوف به
این باشد که نگذاریم
این دستگاه
سرکوب کند:
فعالیت سیاسی در
شرایط فعلی
نگه داشتن این
ماشین است.
ماشینی که
سوخت آن
اقتصادی است
که در دستان سپاه
و و دولت است.
بر این زمینه،
اطلاعرسانی
هم آنجایی
معنا دارد که
در خدمت همین
از کار انداختن
چرخ سرکوب
باشد. به اين
ترتيب،
سازماندهي
پيشنهادي
بايد در عين
اين كه زمينه
تاريخي مورد
اشاره و
بازسازي
اجتماعي را در
نظر داشته
باشد، برنامهاي
براي از كار
انداختن چرخ
سركوب و قفل
كردن كليت
كاركرد حكومت
داشته باشد.
اما اعلام اين
كه هدف از كار
انداختن چرخ
حكومت، متوقف
كردن ماشين
سركوب، و قطع شريانهاي
حياتي آن است،
آشكارا به اين
معني است كه ما
ميخواهيم
براي گذشتن از
اين حكومت
سازماندهي
كنيم و نه هيچ
چيز ديگري: به
اين ترتيب
مستقيماً با
اين پرسش مدام
تكرار شده
مواجه ميشويم
كه «بعدش چه؟»
بعد از گذر از
اين حكومت به
چه چيزي
خواهيم رسيد؟
از كجا معلوم
كه بعدش بدتر
نباشد؟
اين
پرسش که جنبش
سبز نيز
همواره، و نه
تنها در ماههای
سکون، با آن
روبهرو بود
تبديل به يك
مانع ذهني
بزرگ و يك
پرسش فلج
كننده از
آینده شده
است؛ پرسشي كه
حتي تصور
پيروزي بر
چنين حكومت
سفاكي را هم
براي بسياري
منتفي كرده
است زيرا فكر ميكنند
كه «بعدش بدتر
خواهد بود». در
واقع اين يك پرسش
نيست؛ اين يك
پاسخ است؛
كساني كه آن
را مطرح ميكنند
پاسخِ «بعدش
بدتر خواهد
بود» را مفروض
ميگيرند. بخش
بزرگی از
تبلیغات فلج
کننده اخیر اصلاح
طلبان و شبهاصلاح
طلبان از
ناروشنیهایی
مایه میگیرد
که در همین
موضع با آن
مواجهیم.
کسانی که به
سازش با حکومت
سازش ناپذیر
میخوانند ما
را از این میترسانند
که «بعدش
معلوم نیست»ِ
که «هر کس
بیاید...»؛ که
«باید
دیکتاتور
درونمان را
درست کنیم و
بعد...». این
تبلیغات بیشرمانه
و سفسطه آمیز
الگویی
کودکانه از
سیاست و تغییر
به مخاطب میدهد
و با هراس
لیبرالیستی
از انقلاب که
دستپخت چندین
ساله تصرف
کنندگان
انقلاب است آن
را به خوردشان
میدهد: همان
کسانی که
سیلاب خون دهه
شصت را جاری
کردند، پس از آن
که عرصه را
خالی از هر
رقیب سیاسی
یافتند بادبانهای
کشتی غارت
اموال ملت را
برافراشتند و
برای خراب
نشدن تجارت،
نسبت به
برخاستن هر
نسیم اعتراضی
هشدار دادند:
مبادا توفان
شود. امروز دست
پروردگان
همانها در
موجی دیگر از
انباشت
سرمایه خون به
پا کردهاند و
گروه اول و
اینک اصلاحطلب
هنوز به طمع
حفظ نواله
حقیرانهاش
باز از توفان
میترساندمان:
مبادا خونی از
دماغ کسی
بیاید!
اما
چیزی که با آن
مواجهیم فقط
این سفسطه و
وقاحت نیست:
پس از سالها
سلب امکان
فعالیت سیاسی
مردمی، فهم ما
هم عقب رانده
و عقبمانده
است. ما در
برابر پرسشی
که میگوید
«بعدش چه؟» بیزبان
میشویم: آخر
واقعاً نمیدانیم
که «بعدش چه؟»
ولی چه کسی میداند
یا چه کسی
قرار است
بداند!؟
ما از
یاد میبریم
که «بعدش»، را
ما میسازیم:
با عمل یا با
بیعملیمان.
پاسخ به پرسش
بعدش چه یا «چه
خواهد شد؟»،
چیزی نیست جز
همان پاسخ چه
باید کرد:
فردای ما
برآیند
مبارزه امروز
ماست. فردای
ما مانند
امروز ما
وضعیتی ساکن نیست
که با عبور از
خط انقلاب یا
اصلاح یا هر چیز
دیگری به آن
برسیم: آینده
با تک تک قدمهایی
که امروز برمیداریم
ساخته میشود.
هستههای
مقاومت
دموکراتیک
یا:
دموکراسی
فردا را همین
امروز باید
ساخت
پاسخ
ما به دو پرسش
«چه باید کرد؟»
و «چه خواهد شد؟»
پاسخی توامان
است: مبارزه
امروز تعیین
کننده وضعیت
فردا خواهد
بود. به
اعتقاد ما
برای رسیدن به
فردایی
دموکراتیک،
یعنی فردایی
که در آن
واقعاً قدرت
از آن مردم
باشد، باید از
همین امروز
ساختن
دموکراسیمان
را آغاز کنیم.
سازماندهی
دموکراتیک
مبارزه و
متمرکز کردن
شیوه و اهداف
مبارزه بر
رسیدن به
دستاوردهای
دموکراتیک میتواند
زمینهساز
دموکراسی
فردا باشد. به
این ترتیب،
الگویی که ما
برای چنین سازماندهیای
پیشنهاد میکنیم،
الگوی «هستههای
مقاومت
دموکراتیک »
است. صحبت از
هستههاي
مقاومت چند
ماهي است كه
از سوي فعالان
مختلف مطرح
شده است و
موضوع جديدي
نيست، اما با
وجود مطرح
بودنش، توجه
نظري و عملي
كافي به آن صورت
نگرفته است.
قصد ما در اينجا
اين است كه
نشان دهيم اين
الگو تا چه حد
ممكن است براي
شرايط فعلي ما
مفيد و موثر
باشد و نشان
دهيم به لحاظ
نظري تا چه حد
ميتواند با
اهداف برابريخواهانه
و آزاديخواهانه
مبارزه
سازگار باشد.
طبيعي است كه
توسل به اين
الگو نيز
مانند هر
الگوي سازماندهي
ديگري وابسته
به شرايط است.
از نظر ما
الگوي هستههاي
مقاومت
دموكراتيك،
هم ميتوانند
الگوي سازماندهي
مناسبي براي
برون رفت از
شرايط سكون
فعلي باشند و
هم با مقدمهاي
كه درباره
تاثير سركوب
حكومت اسلامي
آورديم،
الگوي قابل
توجهي نیز
هست. در واقع
هستههاي
مقاومت
دموكراتيك
اگر شكل گيرند
ميتوانند
بخشهايي از
كليت جامعه را
كه زير سركوب
منفرد شده
است، شكل دهد
و ميتواند
جمعهاي
مقاومي در
برابر سازمان
عمودي اوباش
حكومت ايجاد
كند. در
شرايطي كه
حكومت سركوب
ميكوشد هر
تشكل و جمع
مخالفي را
منهدم كند و
تنها جمعهاي
موثر را به
سازمان نظامي/شبه
نظامي اوباش
خود منحصر
كند، تشكيل
هستههايي
ناپيدا كه دست
به عمل ميزنند،
به بديل
مبارزهجويي
در برابر
سازمان سركوب
تبديل ميشود.
بديلي كه در
صورت گسترش و
قوت يافتن ميتواند
موثر هم ظاهر
شود.
براي
رسيدن به چنين
اهدافي، ما
نیازمند الگویی
از سازماندهی
هستیم که:
آ) با
کمترین
امکانات و حتی
در پایینترین
سطوح سازمانيافتگي
اجتماعی قابل
ایجاد باشد
ب)
قابل گسترش
باشد
پ) امکان
عمل فراهم کند
ت) امنیت
داشته باشد
ث) عرصههای
گستردهتری
از خیابان
بگشاید و بهطور
مشخص فعالیت
را به محیطهای
کار ببرد
ج) جنبش را
از قید تقویم
رها کند و به
جای تقویم،
تصمیم را
بنشاند.
تصمیمی که با
همفکری جمعی
گرفته میشود
و شعار رهبری
آحاد اعضای
جنبش را محقق
کند
چ) امكان
خنثي كردن دستكم
بخشي از
كاركردهاي
سركوب را
داشته باشد
ح) در
درون خود
دموکراتیک
باشد و اهداف خود
را هم دموکراتیک
تعریف کند:
یعنی اهدافی
برای باز
توزیع قدرت در
جامعه و شکستن
انحصارها.
خصوصیت
و شکلگیری
هستههای
مقاومت
دموکراتیک از
این قرار است:
۱) هستههای
مقاومت از
گروههای
نسبتاً کوچکی
از فعالان
تشکیل میشود
که همگی
یکدیگر را میشناسند،
و برای فعالیت
سیاسی به قصد
رسیدن به
وضعیتی آزاد و
برابر گرد هم
میآیند و
نسبت به
یکدیگر و کلیت
جامعه احساس
مسئولیت میکنند:
مسئولیت برای
مقاومت و
مبارزه تا
رسیدن به
پیروزی و
تغییر
بنیادین وضع
موجود.
۲) هستهها
برای برنامهریزی
و انجام
فعالیت تشکیل
میشوند.
اعضای هر هسته
باید بتوانند
در جلسات
نسبتاً منظم
دور هم جمع
شوند. محتوای
جلسات باید
حاوی بحث
سیاسی (اعم از
بحث روز و بحث
نظری)؛ برنامهریزی
برای فعالیتهای بعدی؛ و
ارزیابی
فعالیتهای
قبلی باشد.
۳) اعضای
هستهها باید
برحسب مزیتهای
نسبی خود حوزههای
فعالیت را
تعیین کنند و
برای آن
برنامهریزی
کنند. فرض
باید بر این
باشد که
فعالیت سیاسی
که تغییری در
فضای بیرونی
ایجاد میکند
فعالیتی
مستمر است و
باید بهطور
مدوام ادامه
یابد. تعیین
اهداف باید بر
حسب تواناییهای
اعضا و بر
اساس پیشنهاد
آنان باشد و
هر فعالیتی
باید با توافق
و تقسیم کار
جمعی تعیین و
اجرا شود.
۴) ساختار
هستهها باید
ساختاری
کاملاْ مسطح و
بدون سلسله مراتب
باشد: هیچ
تفاوتی که از
جنسیت، سن،
سواد یا مقام
اجتماعی برمیآید
نباید باعث
شود اعضای
هستههای
نسبت به
یکدیگر
امتیازی
داشته باشند.
تصمیمات باید
بر اساس توافق
جمعی گرفته
شود و همه
اعضا باید در
بحثهای
مربوط به هر
برنامه عملی
مشارکت کنند.
تقسیم کارهای
درونی نباید
موجب برتری
عضوی بر دیگر
اعضا شوند: به
این ترتیب
موقعیتهایی
مانند دبیری
یا هماهنگی
جلسات باید
چرخشی باشند.
در برنامهریزیها
هیچ فردی
نباید بیمسئولیت
بماند و همه
باید در قبال
کارهای خود
پاسخگو باشند.
۵) بر خلاف
شبکههای
اجتماعی که
یکی از خصوصیتهایشان
میل آنها به
گسترش بود،
تمايل اصلي
هستهها به
عمل است و نه
به گستردهتر
شدن. هستهها
در صورتي كه
شرايط گسترش
يا برقراري
ارتباط فراهم
نباشد هم بايد
به شكل در خود
بسته به حيات
و فعاليت
ادامه دهند..
هستهها غیر
علنی هستند و
بروز خارجیشان
باید به نتایج
عملشان
محدود بماند:
موجودیتهایی
نامرئی که دست
به عمل میزنند
و کسی جز
خودشان از
نحوه گرد هم
آمدنشان
مطلع نیست. در
هستههای
مقاومت
دموکراتیک
تنها زمانی
فردی به هسته
دعوت میشود
که:
آ) فرد
مورد نظر مورد
شناخت و توافق
و اطمینان
اعضا باشد
ب) افزدن
او مزیت مشخصی
برای فعالیتهای
فکری/عملی
هسته داشته
باشد و اعضای
هسته بر سر
حساسیتهای
سیاسی او
تواناییهایش
به تصویر
روشنی رسیده
باشند
ج) تماس
با او بیخطر
باشد و این
تماس در چند
مرحله انجام
شود و به تریج
برقرار شود و
او یکباره و
از آغاز در
جریان وجود
هسته قرار
نگیرد و تنها
پس از آن که
رعایت همه
جوانب صورت
گرفت، او بهعنوانی
عضوی برابر با
همه به پیوستن
به هسته دعوت
شود.
۶) به این
ترتیب گسترش
هستههای
مقاومت
دموکراتیک در
درجه اول از طريق
بزرگ شدن هر
هسته صورت نميگيرد.
هر هسته ميتواند
حتي از گروههاي
دو يا سه نفره
درست شده
باشد؛ و
حداكثر نفرات
آن بايد به
اندازهاي
باشد كه امكان
تشكيل جلسات
منظم به خاطر
هماهنگي اعضا
از دست نرود.
جايگزين بزرگ
شدن هر هسته،
ترويج ايده
تشكيل هستهها،
تیلیغ تشکیل
هستههای
مقاومت، و
ارتباط گيري
امن ميان هستههاي
مختلف براي
ايجاد امكان
عمل هماهنگ و
گستردهتر
است.
۷) هستهها
بايد با
يكديگر در
ارتباط باشند.
قيد ملاقاتهاي
منظم و رو در
رو، و قيد
شناخت اعضاي
قابل اعتماد
حجم هر هسته
را محدود ميكند،
در نتيجه براي
ايجاد امكان
گسترش عمل
بايد هستهها
را در همان
ابعاد كارآمد
و قابل اعتماد
ولي كوچك نگه
داشت و در عوض
به پيوند ميان
هستهها
انديشيد. براي
ارتباط ميان
دو هسته، بايد
دستكم دو عضو
در دو هسته
مختلف كه
شناخت كافي از
يكديگر دارند
وجود داشته
باشد. با وجود
يك ارتباط
حداقلي دو
نفره ميان دو
هسته ميتوان،
بين آنها
ارتباط ايجاد
كرد. اين
ارتباط ميتواند
براي تنظيم
عمل مشترك به
كار آيد. وقتي هر
هسته با
مجموعهاي از
هستههاي
ديگر در
ارتباط باشد،
و هر يك از
هستهها هم
احتمالا با يك
يا چند هسته
ديگر، مي توان
به امكان عملي
گسترده
انديشيد: يك
پيشنهاد عملي
كه از سوي يك
هسته تنظيم
شده از طريق
رابطها به
هستههاي
ديگر منتقل ميشود
و هر هستهاي
كه اين
پيشنهاد را
دريافت ميكند
بنابر تشخيص
اعضا ميتواند
آن را با ديگر
هستههاي
مرتبط هم در
ميان بگذارد.
در مدت زماني
كه براي پاسخ
دادن مقرر ميشود،
پس از اعلام
موافقت يا
مخالفت
ديگران، موعد
و قرار مشخصي
براي عمل
مشترك گذاشته
ميشود. به
اين ترتيب
زمينه عمل
جمعياي
فراهم ميشود
كه در آن هستههاي
مختلف اظهار
نظر كردهاند
و بنابراين
عمل جمعي با
تصميم جمعي
همراه است؛
امكان تقسيم
كار در آن
وجود دارد به
اين معني كه
هر هستهاي ميتواندپيشنهاد
دهد كه كار را
چگونه انجام
خواهد داد يا
چه بخشي از
كار را به
عهده خواهد
گرفت؛ و اين
كه همه ميتوانند
پيشنهاد
دهنده باشند و
فكر عمل از
منابع هم سطح
و هم پايه
بيرون ميآيد.
۸) گسترش
هستههاي به
هم پيوسته شرط
موفقيت آنها
است. برای اين
گسترش بايد به
دو چيز فكر
كرد: اول
ترويج ايده
هستههاي
مقاومت
دموكراتيك و
دوم ايجاد
واقعي آنها.
علاوه بر
تبليغ ايده،
هستههايي كه
ايجاد شدهاند
ميتوانند با
رسيدن به
مرحلهاي كه
كارآمديشان
براي خودشان
مسجل شده، در
آشنايي با كسي
كه مناسب
تشخيصش ميدهند
به جاي اضافه
كردن او به
خود، كمكش
كنند كه هسته
ديگري تشكيل
دهد كه با آنها
در ارتباط
باشد. بديهي
است كه روابط
ميان هستهها
بايد روابط هم
سطح باقي
بماند. هستههايي
كه از اين
طريق به
موازات هم
ايجاد ميشوند
لازم نيست و
نبايد هم از
كم و كيف كامل
مسائل دروني
هم با خبر
باشند، بلكه بايد
بكوشند روابط
خود را به نحو
مفيد حفظ كنند
و در مواقع
ممكن عمل
مشترك ترتيب
دهند.
۹) برای حفظ
خود و دیگران
باید ملاحظات
امنیتی را در
سر حد امکان
به اجرا گذاشت
و به کار بست: هر
قرار بعدی
برای گرد هم
آمدن یا ملاقات
اعضا باید در
قرار قبلی
مشخص شود و تا
حد ممکن توسط
ابزارهای
مخابراتی تحت
کنترل حکومت به
اطلاع دیگران
نرسد. در صورت
نیاز به اطلاع
رسانی از طریق
ایمیلهایی
که هیچ
اطلاعات شخصیای
از افراد را
در خود انعکاس
نمیدهند باز
باید از زبان
و كدهايي
استفاده کرد که
فقط بین افراد
تعریف شده
است. اين
موضوع خصوصا
در ارتباطهاي
ميان هستهاي
اهميت مييابد.
بديهي است كه
رعايت جوانب
امنيتي براي حفظ
افراد و حفظ
امكان تداوم
عمل است، و نه
براي مختل
كردن عمل.
بنابراين
بايد به نحوي
متعادل به هر
دو انديشيد.
همچنین برای
رساندن پیغامهای
اضطراری
مانند لغو
قرار یا
خبرهای مهم باید
از پیش
قراردادهای
مشخص داشت که
شک برانگیز
نباشند. در هر
حالتی چنان که
کار افراد به
بازجویی و
دستگیری کشید
باید وجود جمع
تا سر حد امکان
نفی شود و حتی
اگر روابط کشف
شده بودند باید
برای توضیح آنها
محملهای
دیگری داشت.
بهطور مشخص
باید
قرارهایی
واضح میان
افراد وجود
داشته باشد تا
آنها بدانند
در صورت
دستگیری چه
کنند؛ هم
کسانی که در
بیرون هستند و
هم کسانی که
دستگیر میشوند،
بايد رويههاي
مشخصي را در
ياد داشته
باشند تا با
دستگير شدن
احتمالي هر
عضوي آن را به
انجام رسانند.
فعاليت
هستهها
متوجه چه
مواردی خواهد
بود؟
فعاليت
هستهها با
توجه به توصيف
و تحليلي كه
از وضع موجود داشتيم
قابل توضيح
است. آنچه در
نسبت حكومت با
اجتماع
گفتيم، توصيف
يك حمله همه
جانبه به
جامعه براي
منقاد كردن
جامعه، و در
عين حال همدستي
گروههاي
مختلف
اجتماعي براي
منقاد شدن و
به انقياد
كشيدن ديگران
است. حمله همه
جانبه،
مستلزم
مقاومت همه
جانبه است و
هستهها بايد
در اين مقاومت
نقش بازي
كنند. حمله همه
جانبه حكومت
عليه اجتماع
از طريق برش
زدن عمودي
جامعه و ساختن
سلسله مراتب
اوباش در طول
طبقات جامعه
صورت ميگيرد.
بنابراين،
كاركرد هستهها
بايد معطوف به
شكستن اين
سازماندهي
نظامي جامعه
باشد. وقتي از
حمله همه
جانبه صحبت ميكنيم،
حملهاي كه از
طريق گستردن
انواع تبعيض
در جامعه و بستن
روزنههاي
گشايش آزادي و
برابري صورت
ميگيرد، در
مقابل بايد
جبهههاي
متعدد را براي
مقابله با
حكومت گشود.
تنوع هستهها
و پراكندگي
اجتماعي آنها،
اگر تحق يابد،
اين جا است كه
اهميت پيدا ميكند.
گشايش جبهههاي
متعددي كه هر
يك بايد رنگي
از خواستهاي
دموكراتيك
داشته باشند،
هم ميتواند
موجب به صحنه
آمدن مردم بيشتري
شود و هم موجب
پراكندگي نيروي
سركوب ميشود.
پراكنده كردن
نيروي سركوب،
در عين تلاش براي
افزايش شمار
مردم درگير در
فعاليت سياسي بخت
ما براي غلبه
بر سركوب است.
تشكيل و فعاليت
هستهها، هر
چقدر هم كه
تاثير آنها
را محدود
بدانيم، بايد
هر دو جنبه
پاسخ به پرسشهاي
چه بايد كرد و
چه خواهد شد را
در بر داشته
باشد؛ يعني هم
در جهت زدن
استبداد حاكم
باشد و هم در
جهت كمك به
شكلگيري
جامعهاي كه
به ارزشهاي
برابري و
آزادي بيشتر
نزديك ميشود.
بنابراين
هستهها در
عين حال كه
بايد حامل و
عامل ارزشهاي
دموكراتيك
باشند، بايد
از طريقس موثر
براي مبارزه
با استبداد
اقدام كنند.
اقدام براي
مبارزه با
استبداد بايد
بر زمينه
برآورد ما از
وضع كنوني
صورت بگيرد؛
يعني لحاظ
كردن پيشينه،
خصوصاً پيشينه
دو سال اخير و
سياست روز و
بحران موجود.
با توجه
به اين زمينه
فعاليتهاي
هستهها را ميتوان
ذيل سه محور
كلي تقسيم
بندي كرد: الف)
خودسازي؛ ب)
حمايت و
بازسازي
اجتماعي؛ پ) تعرض
به ديكتاتوري
(تعرض، تحريك،
نافرماني). در
زير ميكوشيم
اين سه محور
را بسط دهيم.
الف)
خودسازی
خودسازي،
اصطلاحي است
كه ميتواند
به شدت غلط
تفسير شود و
ما را به
بيراهه «كار
فرهنگي» كه از
آفات مورد
پسند و ترويج
اصلاح طلبي در
دو دهه اخير
بود بكشاند.
اما خودسازي،
يا تعبيري از
خودسازي،
لازمه مبارزه و
لازمه ساختن
امروز و
فردايي بهتر
است. داشتن
جمعي كه در آن
بتوان به
مسايل
مبتلابه
سياسي و
اجتماعي
پرداخت و براي
عمل برنامهريزي
كرد، داشتن
جمعي كه قرار
است در آن و از
آن به وضعيتي
دموكراتيك
برسيم،
مستلزم اين
است كه اين
نوع عمل را
خود بياموزيم.
بدون اين كه با
تعامل و با
خواندن و با
نقد كردن و
فكر كردن سياست
برابري را ياد
بگيريم نميتوانيم
سازندگان
امروز و
فردايي باشيم
كه در آن به
آرمان برابري
نزديك ميشويم.
بدون اين كه
تصور درستي از
آزادي جمع و
فرد پيدا كنيم
نيز نميتوانيم
در مقياس
بزرگ يا كوچك
آزاد باشيم.
داشتن جمعي
كوچك براي بحث
و عمل، جمعي
كه در عين حال
با جمعهاي
مشابه و همپايه
در ارتباط است
بايد وسيلهاي
باشد براي
تحقق اين
خودسازي
برپايه بر اساس
برابري و
آزادي. اين بايد
ممارست اوليه
ما در جمع
هستهمان
باشد؛
ممارستي كه
هيچگاه
نبايد به
بهانهاي
ديگر كنار
گذاشته باشد و
در عين حال
قرار نيست بر
هيچ چيز ديگري
هم مقدم داشته
شود يا انجام
كارهاي ديگر
موكول به تحقق
آن شود.
آموختن
برابري و
زدودن ناداني
و مبارزه با
خرافات بايد در
جريان جاري
عمل ما صورت
پذيرد.
گذر
از زن ستيزي،
فهم شكافهاي
طبقاتي، فهم
تاثير خرافات
و... همه و همه مسائلي
هستند كه نه
تنها در خلوت
مطالعه و
انديشيدن خود
كه بايد در
جمع برخورد با
آنها را
بياموزيم. فهم
هر يك از
اينها كه
موانع برابري
و آزادي هستند
در صورتي جنبه
واقعي پيدا ميكند
كه در عمل
براي رسيدن به
آزادي و
برابري اجتماعي
در مقياس بزرگتر
و در مبارزه
با استبداد
خود قادر
باشيم آنها
را از
عمل و نظر خود
بزداييم. هر
يك از ما صاحب
تجربه و
ديدگاهي است
كه ميتواند
سهمي در باز
شناختن اين
آفتها داشته
باشد و اهميت
جمع در كمك به
تك تك افراد
در روشن كردن موضع
خود در برابر
اين موارد در
همين جا است.
ب)
بازسازی و
حمايت
يكي
از كاركردهاي
اساسي شيوه
فعلي سازماندهي
نظامي جامعه
از سوي
استبداد حاكم
تاثير فلج
كننده سركوب
آن بر كليت
پيكره اجتماع
است. سازماندهي
نظامي جامعه و
سلسله مراتبي
كردن اركان
مختلف آن و
حضور عناصر
سركوب در همه
جا، به خودي
خود عامل بازدارنده
مهمي در شكل
گيري جمعها و
حركتهاي
اجتماعي هست،
ولي در شيوه
جنگ حاكميت با
اجتماع هم
رويكردي لحاظ
شده كه اين
تاثير را به
مراتب تشديد
مي كند. يكي از
وجوه
استراتژي حمله
حكومت، اين
است كه بيشتر
از آن كه از ما
«كشته» بگيرد،
زخمي و مجروح
به جا ميگذارد:
فعال كارگري
یا دانشجويي
را دستگير ميكنند،
او را ماهها
در حبس نگه ميدارند،
در تمام مدت
خانواده را ميترسانند
و ميفريبند،
بعد ميليون ها
تومان برايش
وثيقه ميبرند
و هنگام
گذاشتن وثيقه
چند بار مبلغ
را تغيير ميدهند،
بعد وعده
آزادي ميدهند،
اما او را تا
دم در زندان
ميآورند و
باز ميگردانند...
در همه اين
كارها كه با
كمترين هزينهاي
براي حكومت
صورت ميگيردنه
تنها شخص خود
دستگير شده و
خانواده او كه
طيفي از
دوستان
وآشنايان درگير
ماجرا ميشوند
و ترس و
سردرگمي
بهشان منتقل
ميشود؛
فعالي را
زنداني ميكنند،
حقوقش را قطع
ميكنند،
همسرش را از
كار بيكار ميكنند
و در تننگناي
اقتصادي
قرارشان ميدهند
و بعد همزمان
با كساني كه
به خانواده
زندانيان كمك
مالي مي كنند
برخورد ميكنند؛
تظاهر كنندگان
را با خشونت
بازداشت ميكنند
و به زندانهاي
مخفي ميبرند
و مورد آزار
جنسي قرار ميدهند
و بعد رهايشان
ميكنند تا
داستان رنج
خود را
بازگويند و
وحشت را به
جامعه منتقل
كنند؛ و بعد
با وقاحت تمام
در خيابان بر
سر تظاهر
كنندگان بعدي
فرياد ميكشند
كه كهريزكهاي
ديگري در
انتظارشان
است مي كنند؛
صانع ژاله، دانشجوي
سبز كرد سني
مذهب را در
خيابان ميكشند
و بعد جنازه
او را ميدزدند
و بسيجي
معرفيش ميكنند
تا ما از
«شهادت» هم
بترسيم... دهها
مثال از اين
دست ميتوان
آورد كه چگونه
حكومت ترس و
عجز را به ما منتقل
كرده است و ميكند.
در
مبارزهاي با
دشمني از اين
دست، بايد
براي پشت جبههاي
چنين آسيب
ديده و چنين
آسيبپذير
تدارك كمك
رساني جدي
ديد. كمك به
بازماندگان
آسيبها، كمك
به خانوادههاشان
و حمايت آنها
بايد يكي از
مهمترين
فعاليتهايي
باشد كه هستهها
برايش برنامهريزي
ميكنند. اين
كه هستههايي
خصوصا از
افراد با
تجربه و جا
افتاده اجتماعي
براي چنين كمك
رسانيها و
پيش بيني و
تدارك انواع
حمايتهاي
مالي و رواني
تشكيل شود
امري كاملا
ممكن است كه
بايد تبليغ
شود و به شكل
گيريش كمك
شود. تشكيل
صندوقهايي
كه فقط خود
اعضاي هسته
از آن خبر
دارند و در آن
كمك براي
خانوادههاي
زندانيان يا
درمان آسيب
ديدگان يا
تهيه بودجه
پخش اعلاميه و
شعار نويسي و
ديگر موارد فراهم
ميشود كاري
بسيار فوري
است. صندوقها
ميتوانند
بسته به روابط
خود براي
پشتيباني مالي
از اعتصاباتي
هم برنامهريزي
كنند. در اين
مورد بيشتر
صحبت خواهيم
كرد.
بايد
هستههايي
تشكيل شوند كه
در درجه اول
براي حمايت برنامهريزي
كنند: در اين
راه ميتوان
از افراد
بسياري كمك
گرفت كه از
نظر سني و
ديگر شرايط
امكاني براي
خيلي از
فعاليتهاي
تعرضي قابل
تصور ندارند
اما ميتوانند
به خوبي از
عهده فعاليتهاي
حمايتي
برآيند. بايد
توجه داشت كه
درگير شدن در
فعاليت
حمايتي به هيچ
وجه نه به
معني درگير
شدن در فعاليت
كم خطر تر و نه
به معني
فعاليت «فروتر»
است. برخورد
دستگاه سركوب
با چنين فعاليتهايي
تاكنون با
خشونت تمام
صورت گرفته و
همه موارد
امنيتي و ديگر
موارد بايد در
اين هستهها
هم به خوبي
رعايت شود. به
علاوه بررسي
سابقه جنبش
سبز نشان ميدهد
كه بخشي از
آسيبهاي
زمينگير
كنندهاي كه
خورديم از
ناحيه كمبود
چنين پيش بينيها
و يا زير ضرب
رفتنشان بود.
براي جنگ با
چنين نيروي
استبدادياي،
به پشت جبههاي
قوي نياز
داريم.
پ)
تعرض، تحريك
نافرمانی
دامنه
حركت تعرضي به
استبداد مي
تواند دامنهاي
بسيار وسيع
تصور شود؛ به
شرطي كه بر بيعملي
خود فايق آييم
و حركتهاي
موجود را
تشديد كنيم و
حركتهاي
جديد طرح و
تدارك ببينيم.
هدف نهايي از
تعرض به
استبداد
برانداختن آن
است، ولي اين
برانداختن مقدماتي
دارد.
برانداختن
استبداد
مستلزم اين
است كه همزمان
هم براي از
كار انداختن
چرخ سركوب كه
حافظ و تشديد
كننده
استبداد است
برنامه داشته
باشيم، و هم
در عين حال به
وضوح بدانيم
كه وقتي از
تعرض حرف ميزنيم
از چه حرف ميزنيم؛
تعرض و خشونت
به هم پيوستهاند
و پيش از اين
هم در ميخك در
اينباره
نوشتهايم.
نخست لازم است
كه درباره
مسئله تعرض و
خشونت حرف
بزنيم تا به
مسئله از كار
انداختن چرخ
برسيم.
تعرض
و خشونت؟
خشونت
و نفي خشونت
موضوع مباحث
مكرر در سالهاي
اخير بوده
است. در واقع
به نظر ميآيد
گروهي از
فعالان كه خود
نيز از آسيب
استبداد مصون
نبودهاند
گاهي بيش از
ان كه به
ابعاد خشونت
حاكم متوجه
باشند، دغدغه
اين را داشتناند
كه هر گونه
«خشونت»
احتمالي از
سوي مردم در واكنش
به حكومت را
نفي كنند. اين
نوع برخورد كه
مصداقي است از
خودبيگانگي و
منزه طلبي خلط
مباحث سياسي
از موانع ذهني
مهم در مبارزه
عليه حاكميت
ارتجاع بوده است؛
اين بخشي از
ايدئولوژي
سركوبگر حاكم
بوده است كه
خودما
حاملانش بودهايم
و زحمتش را از
سر حكومت كم
كردهايم و بيجيره
و مواجب در
حفاظت از
چماقي كه بر
سرمان فرود ميآيد
تبليغ كردهايم.
براي حكومتي
كه فعاليت
براي جمع امضا
براي تقديم به
مجلس خودش را
با همان شدت و
اتهاماتي
سركوب كرده كه
گروههاي مسلح
را چنين
تبليغاتي هم
موضوع خنده
بوده است و هم مفيد
به فايده! اين
ما هستيم كه
مسئله به ظاهر
اخلاقي ولي
كاملاً
نادرست و
غيراخلاقياي
در برخورد با
خشونت براي
خود طرح كردهايم
و در آن ماندهايم.
اين
كه بايد با
خشونت مخالف
باشيم، و اين
كه مخالف
هستيم كه جاي
ترديد ندارد:
بخش بزرگي از انگيزه
ما براي
مبارزه با
استبداد همين
خشونت ورزي آن
و از آن گذشته
ماهيت خشن آن
است. كجا ميتوان
بيش از اعمال
و رفتار
حكومتي كه به
خاطر چند گرم
هروئين آدمها
را به دار ميكشد،
براي ارتباطي
عاطفي سنگسار
ميكند، در
شهر بساط
اعدام و شلاق
زدن برپا ميكند
و در خيابان
براي رعايت
نكردن حجاب بر
سر و روي مردم
ميكويد و آيتاللههايش
از منابر
متعفن تقدسشان
اين ميگويند
كه بايد زنان
را با تركه
ادب كرد تا
حجاب را رعايت
كنند، به
دنبال خشونت
گشت؟ كدام
مظهر خشونت
طلبي را ميتوان
يافت كه در
اندازههاي
حكومت اسلامي
از سي خرداد
سال شصت به
بعد عمل كرده
باشد؟
هدف
ما از مبارزه
برچيدن همين
خشونت حاكم
است. خشونتي
كه نه تنها
خون ميريزد و
ميكشد و به
بند ميكشد،
بلكه روابط اجتماع
را در استثمار
و بهره كشي
تثبيت ميكند.
پس مسئله اين
نيست كه آيا
كاربرد قهر
براي پس زدن
چنين خشونتي
مجاز و اخلاقي
هست يا نه؛
اگر امكاني
باشد كه با
قهر مردمي
استبداد را پس
بزنيم و از
ميدان به در
كنيم، و چنين
نكنيم، آنگاه
اين انتخاب
است كه هم غير
اخلاقي است
چون به خشونت
و قرباني شدن
مردم تداوم ميدهد،
و هم در واقع
نوعي همدستي
با استبداد
است. نفی
«هرگونه
خشونت» در
مبارزه با
استبداد، چيزی
نيست جز
استدلال به
نفع انحصار
قوه قهريه در
دست استبداد.
استدلالي
ديگري كه در
برابر توسل به
قهر به كار ميرود
و استدلال
قابل توجهتري
است اين است
كه توسل به
قهر در برابر
حاكم مطلوب
اوست زيرا به
استبداد
دستاويزي ميدهد
تا با خشونتي
چند برابر
پاسخ گويد:
نكتهاي كه
اين استدلال
لحاظ نميكند
اين است كه
استبداد براي
توسل به زور
توجيهها و
محاسبههاي
خودش را دارد؛
محاسبههايي
كه معطوف به
كارآمدي زور
هستند و نه
موجه بودن آنها.
به علاوه،
چنان كه پيش
از اين هم در
ميخك نوشتيم
اين است كه
توسل به قهر و
بازگردادن
ترس به اردوي
استبداد ميتوانست
در مقاطعي در
ميان
مزدوراني كه
به صف سركوب
پيوسته بودند
شكاف افكند و
ميتوانست
پايشان را
سست كند؛
واقعيت اين
است كه نبايد
ترس را همواره
همچون حريفي
ديد كه «ما»
بايد از پسش
برآييم؛ ترس
را بايد به
اردوي سركوب
هم فرستاد، كه
مزد مزدور ترس
است. اگر كسي
مستحق ترس
باشد مزدورانند
و اگر كسي حق
به كار گيري
قهر در دفاع
از خود را
داشته باشد
مردم تحت ستم
جباريت
هستند؛ اگر
كسي بخواهد
«اخلاقي»
قضاوت كند،
راهي جز تاييد
اين ندارد.
به
اين ترتيب،
پاسخ قهر آميز
به خشونت
حاكم، امري
غير اخلاقي
نيست، اما اين
كه قهر به
عنوان ابزاري
سياسي
برگزيده شود
يا نه، چيزي
نيست كه صرفاً
از اين
استدلال
اخلاقي
برآيد؛ حتي اگر
توسل به قهر
را اخلاقي
بدانيم باز
براي اين كه
به عنوان نوعي
كنش آن را
تجويز كنيم
بايد دلايل
سياسي قانع
كننده داشته
باشيم.
در
شرايط فعلي، و
بدون توسل به
نيروي خارجي
(مانند ليبي)،
و تا زماني كه
خود نيروهاي
نظامي و
امنيتي حاكم
دچار شكاف
نشده باشند
(مانند سوريه)،
تصور اين كه
بتوان به
نيروي
قهرآميزي دست
يافت كه از دل
مردم برآيد و
با دست بردن
به اسلحه توان
برانداختن
قدرت حاكم را
داشته باشد
دشوار است. ما
پيش از اين
نوشتهايم كه
به دلايل
بسيار با
دخالت خارجي
خصوصا دخالت
نظامي
مخالفيم؛ حتي
در صورت
سرنگوني رژيم،
دخالت خارجي دموكراسياي
كه ميخواهيم
را براي ما
نخواهد آورد.
چشم انداز شكاف
در نيروهاي
نظامي و
پيوستنشان
به روندي
دموكراتيك هم
در ايران
امروز ناپيداست.
از سوي ديگر،
دست يافتن به
نيرويي كه با
كليت نيروي
نظامي و
انتظامي حاكم
توان هماوردي
داشته باشد
مستلزم داشتن
توان مالي و
امكانات
لجستيكي
بسيار بالايي
است كه به نظر
نميآيد از دل
نيروي مردمي
موجود برآيد.
نبرد
مسلحانه، به
صورت چريكي يا
غير چريكي با
دولت حاكم،
زماني قابل
تجويز است كه
بتوان پيروزياي
كوتاه مدت يا
ميان مدت را
براي آن تصور
كرد، تصوري كه
به نظر نميرسد
با شرايط فعلي
ممكن باشد.
يعني شكلگيري
نيرويي كه با
همه محدوديتهاي
فعلي بتواند
در نبردي
مسلحانه
حكومت را از
پا درآورد،
دست كم از نظر
ما امري ممكن
به نظر نميرسد.
شكل گيري حركت
مسلحانهاي
كه مزمن شود و
به طول
انجامد، ميتواند
خسارتهاي
جاني و سياسي
زيادي براي
جامعه داشته
باشد؛ حتي در
شرايطي مانند
شرايط كردستان
نيز بسياري از
گروههاي
مسلح با اين
كه خود را از
نيروي دفاعيشان
خلع نكردهاند،
اما ديگر
مبارزه
مسلحانه را در
دستور ندارند.
جريان
مسلحانه
چريكي وقتي كه
مزمن شود، به
حكومت اين
فرصت را يدهد
كه به پشتوانه
اجتماعي آن
ضربه بزند و
در آن تفرقه
ايجاد كند و
به اين ترتيب
هرچه بگذرد،
امكان پيروزي
ميتواند
كاهش يابد، و
با تاخير كار
دوباره به روندي
سياسي محول
شود.
امروز
اما در شرايطي
از ساقط كردن
استبداد و تعرض
به آن صحبت ميكنيم
كه يكي از
بزرگترين
جنبشهاي
سياسي تاريخ ايران
را پشت سر
گذاشتهايم و
هنوز دلايل
فراواني
داريم كه
نيروهاي جنبش
اگر چه دچار
انفعال شدهاند،
اما وا ندادهاند؛
بعد از كودتا
و سركوب جنبش
حكومت نه تثبيت
نشد، و نه
توانست به سمت
آرام كردن و
جلب رضايت
جامعه پيش
ببرد. با وجود
غيبت مردم از
صحنه، هم
نارضايتيها
روز به روز
افزايش يافت و
بر دامنهشان
افزوده شد و
هم جنگ قدرت
در داخل
حاكميت بالا
گرفت.
بنابراين چشم
انداز به صحنه
آوردن دستكم
بخشي از
فعالان جنبش و
بازآفريني
فضاي مبارزه
با توجه به
اين شرايط
همان چيزي است
كه ما روي آن
حساب ميكنيم.
طرح هستهها
براي باز فعال
كردن جنبش است
تا بتواند
نيروي خود را
اينبار به
شكلي سازمان
يافتهتر به
ميدان آوردند
و براي
برانداختن
استبداد حاكم
طرح داشته
باشند. به
علاوه، حتي
اگر تغييراتي
رخ دهد كه
اداره آن از
عهده نيروهاي
دموكراتيك
داخلي خارج
باشد، مانند
حمله نظامي خارجي،
باز هم براي
حفظ اجتماع و
بازآوردن
ساماني سياسي،
به سازماندهي
و تشكيل هستهها
نياز خواهيم
داشت.
با
اين مقدمات،
فكر تعرض به
عنوان بخشي از
برنامه هستهها،
يعني آن بخش
كه به كنار
زدن استبداد
مربوط ميشود،
متوجه نقاط
بحراني
بالقوه و
بالفعل نظام
پس از وقوع
جنبش دو سال
اخير و وضع
كنوني است. به
اين ترتيب،
فكر تعرض به
استبداد حاكم
به قصد
براندازي آن
معطوف به اين
است كه ما از
يكسو در درون
جبهه مردمي سازماندهي
ايجاد كنيم؛
آماده بازگشت
به خيابان شويم؛
همزمان براي
تشديد بحران و
ايجاد تنش
بيشتر براي
نظام تلاش
كنيم و در فرسودن
نيروي سركوب
هم بكوشيم، در
آخر بايد بتوانيم
دست به بسيج
مردمي به شيوههايي
بزنيم كه با
ضربات پياپي
نظام را
فروبريزند.
تعرض،
تحريك،
نافرمانی؛ از
كار انداختن
چرخ
برنامه
هستهها در آنجا
كه معطوف به
براندازي
استبداد حاكم
است، دو وجه
اساسي دارد.
اول بسيج مردمي،
دوم ضربه زدن
به دستگاه
سركوب. براي
بسيج مردمي
بايد به شكل
دادن و گسترش
هستهها
پرداخت و از
هر فرصتي براي
كنشهاي كوچك
و بزرگ
استفاده كرد.
هدف كنشها
دامن زدن به
بحران و درگير
كردن مردم
بيشتري در
اعتراض و كنش
عليه حكومت
است. اين كنشها
در عين حال
براي طيف
بيشتري كه با
نتايج آنها
مواجه ميشوند
اين مفهوم را
كه حكومت
بحراني است
آشكارتر ميكند.
اگر بخواهيم
چند نوع از
اين فعاليتها
را برشمريم ميتوانيم
به موارد زير
اشاره كنيم؛
با اين توضيح
مهم كه مورد
آخر، هم وزن
بقيه نيست
بلكه بايد آن
را يك
استراتژي ديد
و نه يك
تاكتيتك صرف.
پس از برشمردن
اين موارد ميكوشيم
مورد آخر را
جداگانه بسط
دهيم:
۱) فعالیت
تبلیغی
وافشاگری در
سطح خرد و
کلان: هر کدام
از ما در هر جا
که هستیم باید
اطلاعات مربوط
به اقدامها
ضد مردمی
نیروهای
حاکمیت را
بیابیم و علنی
کنیم. در سطح
دیگر باید خود
اوباش حکومتی
را هدف
بگیریم. کسانی
که از رانتهای
دولتی
برخوردار میشوند
و خدمت میکنند
یا کسانی که
مستقیم و غیر
مستقیم به
سرکوب مردم
کمک میکنند
باید از لحاظ
ذهنی ناامن
شوند. آنها
باید حریمی را
که با قدرت در
اطراف خود درست
کردهاند از
دست بدهند.
حمایت حکومت
باید کارکردش
را در ارتقای
اجتماع و حفظ
این افراد از
دست بدهد.
۲) طرح نشر
شعارهای
مبتنی بر
برابری و
آزادی در همه
موقعیتها چه
در تجمعات و
چه خارج از آن:
باید فضای جامعه
را با مطالبات
برابریخواهانه
و آزادیخواهانه
پر کرد. باید
به طور مستمر
علیه زنستیزی،خشونت
مذهبی،
استثمار
نیروی کار،
محروم کردن
مردم مناطق
مختلف از حقوق
خود و همه
اقسام قدیم و
جدید ستمهایی
که میرود
تبلیغ کرد.
جامعه را باید
نسبت به
استثمار و
تبعض حساس
کرد.
۳) هستههای
مقاومت باید
برای روزهایی
که مردم گرد
میآیند
برنامه داشته
باشند: برای
تبلیغات پیش
از آن؛ برای
مقاومت در
زمان هجوم
سرکوبگران؛
آماده بودن
برای تصمیم
گیری برای
ماندن در
خیابان و پیشبینی
امکانات آن.
پیش از آن،
هستههای
مقاومت باید
برای فلج کردن
ماشین سرکوب در
تجمعات فکر
کرده باشند:
اخلال در
تجمیع نیروها؛
شناسایی
نیروهای سرکوب
و شناساندن آنها؛
از کار
انداختن سخت
افزارهایی که
به سرکوب کمک
میکنند.
۴) فکر
انقلاب را
باید نشر داد.
فکر دموکراسی
مردمی را باید
پراکند: باید
بگوییم که این
وضع راباید
خاتمه داد و
باید بگوییم
که قرار نیست «کسی»
به جای «اینها»
بیاید که حاصل
انقلاب ما را
به تاراج
ببرد: اینها
باید بروند و
«ما» برای
همیشه در صحنه
خواهیم ماند.
۵) چرخها را
باید از کار
انداخت. هستههای
مقاومت
دموکراتیک
بسته به جایی
که هستند باید
امکانات را
برای سازماندهی
اعتراضات
گستردهتر
محک بزنند.
محلهای باید
شبنامههایی
را که بذرهای اعتراض
را در محلهای
کار بارور میکنند
تهیه دید و
پخش کرد. باید
روشهای
اعتراض را
پیشنهاد داد و
باید برای
اعتراض و
برخوردهای
مشخص در محل
کار برنامهریزی
کرد: اگر بدتر
شدن وضع
اقتصاد را رها
کنیم تا هر چه
میخواهد پیش
آید، نتایج آن
بیشک به ضرر
تک تک ما و به
ضرر کلیت جنبش
خواهد بود. در
عوض باید وضع
اقتصادی وخیم
را به فرصتی
برای شکلدهی
اعتراض بدل
کنیم. باید
حقوقی را که
حکومت در
مقاطع مختلف
از
مزدبگیران،
شهروندان و مصرف
کنندگان
تضییع میکند
در نظر داشته
باشیم و
نگذاریم هیچ
کدام از اینها
به سکوت
بگذرد.
از
کار انداختن
چرخ:
نيروی كار و
چرخی كه برای
سركوب میچرخد
از
کار انداختن
چرخ، مستلزم
بردن مبارزه
از خیابان به
جاهایی است که
این چرخ در آنها
میچرخد. باید
اقتصاد
گرداننده
سرکوب را به
تدریج متوقف
کرد و باید
نیروی سرکوب
را در میدان فشل
کرد.
اين
به معناي
سازماندهياي
براي بسيج
نيروي كار در
جهت خواست
مورد اشاره –
از كار
انداختن چرخ
حكومت – است.
اما، اگر به واقعيت
موجود
بنگريم، اگر
دچار خيالپردازي
و ترجيح دادن
آرزو بر
واقعيت
نشويم، بايد
بگوييم كه
نيروي كار در
محيط كار، در
شرايط فعلي
ايران و
احتمالاً در
شرايط مشابه
ايران در هر
جاي ديگري،
بيشتري
ايستايي در
برابر حركت
سياسي را
دارد. در تمام
روزهاي اوج
جنبش سبز هيچ
فراخواني به
اعتصاب موفق
نبود و در عمل
نگرفت. حتي
اعتصابهاي
متعدد صورت
گرفته در همان
دوران هيچ
پيوندي با
زمينه حاد
سياسي روز
نخوردند. تنها
اعتصابات
سياسي برگزار
شده،
اعتصابات در
مناطق
كردنشين بودند:
اعتصاب
گسترده در
اعتراض به
شهادت فرزاد
كمانگر و چهار
تن ديگر. در
مقابل، در روز
نهم دي حكومت
توانست با
بسيج اتوبوسي
كاركنان و
كارگران را از
ادارات و
كارخانهها
به تظاهرات
خودساخته
بياورد؛ يعني
كارمندان و
كارگراني را
كه در ميانشان
تظاهر
كنندگان
روزهاي سبز هم
كمياب نبودند،
اما دقيقاً به
دليل شرايطي
كه محل كار
تحميل ميكند
با اكراه به
جمعي پيوستند
كه در آنجا
گوساله و
بزغاله
خوانده ميشدند.
حتي
در سوريه كه
در ماههاي
اخير تقريبا
هر روز مردم
به خيابان ميروند
و كشته ميشوند،
معدود
فراخوانها
به اعتصاب
موفق نبوده
است؛ يعني در
جايي كشته شدن
در خيابان،
وضعيت هر روزه
است و با وجود
آگاهي به اين
وضع باز هم
اعتراض
خياباني ادامه
يافته است،
اعتصاب
نتواسنته
گزينهاي در
دستور مبارزه
باشد. به همين
دليل است كه تنها
روزنه باقي
مانده، شكاف
افتادن در
نيروي نظامي
سركوبگر است، كه
البته در
سوريه
خوشبختانه در
حال رخ دادن است.
اما اگر شكاف
نيروي سركوب
رخ ندهد، يا
براي فروپاشي
آن كفايت
نكند، باز
راهي به بيرون
متصور نيست.
نيروي
كار سازمان
نيافته، نه
تنها در
پيگيري خواستهاي
صنفي خود
ناتوان يا كم
توان است،
بلكه براي
ورود به صحنه
سياست بهعنوان
«نيروي كار»كمترين
امكان را
دارد. به اين
ترتيب نيروي
كار تا هويتي
جمعي نيافته
باشد از سياست
غايب است؛ طبقه،
تا به طبقهاي
برای خود
تبديل نشده
باشد، يعني تا
خودآگاهي
نيافته باشد و
نيروهاي جمعي
مربوط به خود
را شكل نداده
باشد، نه به
پيگيري خواستهاي
صنفي خود
توانمند است و
نه ميتواند
بازيگري
سياسي در صحنه
باشد. تجربه
انقلاب ۱۳۵۷ نشان ميدهد
كه نيروي كار
در چنين صحنهاي
ميتواند
آخرين نيرويي
باشد كه وارد
كارزار ميشود؛
وقتي كه تكليف
خيلي از چيزها
پيش از آن مشخص
شده بود.
اعتصاب
كارگران صنعت
نفت هم بهعنوان
كنشي تعيين
كننده، در
چنين شرايطي
بود كه رخ داد.
از
كار انداختن
چرخ، بدون
بسيج نيروي
كار امكان
ناپذير است.
در عين حال
نميتوان
براي حركت
نيروي تشكل
نايافته كار،
به تشديد
بحران
اقتصادي چشم
داشت؛ تشديد
بحران اقتصادي
ممكن است به
برانگيختگي
بيانجامد، اما
برانگيختگي
نه شرط كنش
است و نه شرط
كنش درست.
احاله تغير
امور به به
تشديد بحران،
در واقع به
معني توجيه بيعملي
است. به اين
دليل بايد
براي تحريك
محيط كار
برنامه مداوم
داشته باشيم؛
خصوصاً در بنگاهها
و اداراتي كه
ارتباط نزديكتري
با شريانهاي
حياتي دولت و
كل دستگاه
حكومت دارند.
در
محيط كار با
رعايت امنيت
بايد به شكلگيري
هستهها كمك
كرد و بايد در
مقاطع مناسب
به تحريك دامن
زد؛ محيط كاري
كه به حيات
دستگاه كمك مي
كند بايد
بحراني شود.
كساني كه در
آنجا كار ميكنند
بايد سسستي
دستگاه را حس
كنند. حس كردن
شكننده بودن دستگاه
به اين كمك ميكند
كه وقتي در
موقعيت بسيج
مردمي براي
اشغال دوباره
خيابانها
قرار گرفتيم،
دستگاه در
ادامه فعاليت
مردد شود و يا
بتوان آن را
از حركت باز
ايستاند؛ و يا
حتي اگر
موفقيت
بيشتري داشته
باشيم شايد همين
اختلال در
محيط كار اگر
وسيع شود
بتواند بر اشغال
دوباره
خيابانها
مقدم شود. در
هر حال، بايد
بحران را به
گونهاي به
محيط كار وارد
كرد كه حتي
اگر آماده اعتصاب
هم نيست، و
حتي اگر آماده
حركت سياسي هم
نيست، با
اولين جرقههاي
بحران سياسي و
حركت بيرون از
آن بايد سست
شود و آماده
پيوستن به
حركت شود.
تبليغ
ايدههاي
برابريطلبانه
و آزاديخواهانه
مي تواند به
اين كمك كند
كه مزدبگيران
و كارمندان
وقتي آماده
پيوستن به
حركت سياسي
شوند، اين
ايدهها را
نيز در ذهن
داشته باشند؛
در ذهن داشته
باشند كه
تغيير اساسي،
تغييري است به
سمت برابري
بيشتر و
مشاركت مساوي
همگان در تعيين
دسرنوشت
اقتصادي و
سياسي خود.
چشمانداز
از
نظر ما ايده
هستههاي
مقاومت
دموكراتيك
صرفاً يك
ضرورت سياسي نيست
كه در فضاي
كنوني از زبانهاي
مختلف تكرار
شده باشد. اين
ايده همچنين
خواسته يا
ناخواسته
يادآور تجربه
انجمنها در
دوره مشروطه
است. انجمنهايي
كه نماد
شكوفاترين
دوران سياست
دموكراتيك در
ايران بودند.
انجمنها در
انقلاب
مشروطه
محافلي بودند
كه توانستند
ايده فعاليت
سياسي و تفكر
جمعي را خارج
از اقتدار شاه
و شاهزاده و
اشراف و
روحاني در ميان
مردمي عادي
گسترش دهند؛
كاري كه ما
اميد داريم از
هستهها
برآيد.
هستهها
اگر تشكيل
شوند، مسلماً
كاركردهاي
سازمانهاي
بزرگ را
ندارند و جاي
آنها را هم
هيچگاه
نخواهند گرفت.
اما خصوصاً در
شرايطي چون شرايط
امروز ما ميتوانند
فعاليت و تفكر
جمعي را زير
پوست آرام و
دلمرده جامعه
آغاز كنند و
گسترش دهند.
هستهها قرار
است هم مقاومت
را بسط دهند و
هم خود در برابر
سركوب مقاوم
باشند.
اگر
هستههای
مقاومت
دموکراتیک را
شکل دهیم و
اگر بتوانیم
آنها را
گسترش دهیم،
میتوان
امیدوار بود
که بخشی از
جامعه مبارز
در فرایندی
دخیل شود که
در آن بهطور
مداوم تصمیمگیری
دموکراتیک را
به کار میگیرد
و نه تنها در
درون هستهها
تبعیض و
نابرابری را
نفی میکند
بلکه کلیت
جنبش علیه
اقسام
نابابری است و
مبارزهاش
علیه
دیکتاتوری هم
در همین
چارچوب قرار
دارد.
با
گسترش هستههای
مقاومت در
شهرها و مناطق
مختلف میتوانیم
به ایجاد نیرویی
امیدوار
باشیم که در
شرایط
پرتلاطم پیش رو
برای مبارزه
دموکراتیک
مصمم است: در
جهتدهی کلی
جنبش مردم
ایران به این
سمت میکوشد؛
تلاش میکند
جنبش را از
رکود نجات
دهد؛ و پس از
روز رهایی از
بند این
جباران، باز
هم صحنه را
خالی نمیکند
تا کار به دست
سلطهگریهای
دیگر بیفتد.
شکل
هستهای جنبش
برای حفاظت هر
چه بیشتر از
نیروها و برای
فراهم کردن
امکان عمل در
شرایط فعلی
لازم است، اما
اگر تجربه
هستهها غنا
یابدُ نه تنها
میتوان
فرهنگ و کنش
دموکراتیک آنها
را به قالبهای
اجتماعی دیگر
منتقل کرد
بلکه میتوان
ایده آنها را
به طور مستمر
و به عنوان
الگویی برای
مقاومت
دموکراتیک در
برابر سلطهطلبیهایی
که همواره میتوانند
ما را تهدید
کنند حفظ کرد:
جماعتی که در
سختترین
شرایط بهطور
نامحسوس «جمع»
تشکیل میدهند،
با هم «فکر» میکنند
و در روندی
برابر این
فکرها را به
عمل تبدیل میکنند
تا روابط
سیاسی مشخصی
را شکل دهند.
طرح
هستههای
مقاومت
دموکراتیک،
برای
بازیافتن جمع
و تداوم آن
است: برای
مقاومت تا
پیروزی.