منطقي
زورمندانه
بدون ديدگاهي
استراتژيک
جنگ
هاي بي پايان
اسرائيل
نوشته
Jean
Paul CHAGNOLLAUD
برگردان
Modjtaba MOFIDI مجتبا
مفيدي
تمامي
جنگ هاي
اسرائيل و عرب
ها( ١٩٤٨،
١٩٥٦، ١٩٦٧،
١٩٧٣) تا قبل
ازگردش
تاريخي منجر
به توافقنامه
صلح که در
١٩٧٩ به امضاي
تل آويو و
قاهره رسيد
جنگ هايي
کلاسيک بودند:
طرف هاي در
گير از ارتش
هاي معمولي
مجهز به سلاح
ها و استراتژي
هاي کلاسيک
استفاده کرده
اند. نيروي
هوايي به
همراهي تانک
ها در زمين
نقش تعيين
کننده ايفا
کرده است.
ادامه حيات
اسرائيل هميشه
در پشت اين
درگيري ها
حضور داشته،
حتا اگر
واقعيت
تهديدها به
شدت بزرگ
نمايي شده- به
جز در جنگ
١٩٤٨ که عاقبت
آن نامعلوم
بود.
نويسنده
Jean Paul CHAGNOLLAUD
ژان پل شا
نيو لو استاد
حقوق دانشگاه
سرژي، مدير
نشريه "
درگيري هاي
مديترانه" ،
پاريس
تهاجم
سوئز در ١٩٥٦
توسط يک
ائتلاف سه
جانبه فرانسه،
انگلستان، و
اسرائيل براي
سرنگون کردن حکومت
پرزيدنت جمال
عبدالناصر
صورت گرفت بدون
اينکه دولت
يهود هرگز در
خطر قرار
گيرد. در ١٩٦٧،
جنگ پس از
هفته ها بحران
با قاهره و
دمشق توسط تل
آويو آغاز شد.
هرگز چه دولت
و چه ستاد ارتش
اسرائيل
کمترين
ترديدي در
برتري خرد
کننده
نيروهاي خود
نداشتند. در
اکتبر ١٩٧٣،
مصر و سوريه،
پس از تدارک
هاي دقيق، دست
به ابتکار
زدند. براي
اولين بار پس
از ١٩٤٨، ارتش
هاي عرب در
دوجبهه به
اسرائيل حمله
کردند ،در زماني
که به دليل
ايام عيد
کيپور، تدارک
انتخابات
قانون گذاري
٣١ اکتبر و
نيز ناتواني
سرويس هاي
اطلاعاتي، از
هشياري کشور
کاسته شده
بود. غافل
گيري نقش خود
را به تمامي
بازي کرد(١).
حتا در اين
شرايط،
موجوديت
حکومت اسرائيل
به هيچ وجه
مورد تهديد
واقع نشد.
قاهره و دمشق
فقط پس گرفتن
سرزمين هاي
اشغال شده
١٩٦٧ را در
نظر داشتند و
ايالات متحده
مراقب منافع
حياتي متحدش
بود.
از ١٩٧٣،
اسرائيل هيچ
درگيري
مستقيم با يک
دولت عرب
نداشته است(٢):
هيچ يک از اين
دولت ها قادر
به يک مقابله
نظامي
نيستند، حتا
با در نظر گرفتن
تحول هاي
استراتژيکي
ناشي از ورود
موشک هاي قاره
پيما. بدين
ترتيب جنگ
تغيير ماهيت
داده است. از
اين به بعد يک
ارتش کلاسيک
به طور عمده
مجهز به سلاح
هاي «سنتي»(
تانک و
هواپيما) با
سازمان هاي
چريکي مي
جنگد. معذالک
اين تغيير
بنيادي با
سکوت برگزار
شده و اسرائيل
کماکان
چنانکه گويي
آينده اش به
خطر افتاده
است اقدام مي
کند.
در اين
تحول سال ١٩٨٢
يک نقطه عطف
بحساب مي آيد.
در واقع در
بهار اين سال
بود که آخرين
سرباز
اسرائيلي، بر
طبق توافق
نامه صلح بين
قاهره و تل
آويو در ١٩٧٩،
صحراي سينا را
ترک کرد،
درحالي که چند
هفته بعد،
ارتش اسرائيل
براي اقدام به
نابودي
سازمان آزادي
بخش فلسطين به
لبنان حمله مي
کند. نخست
وزير مناخين
بگين(٣)، با
حمايت وزير
دفاعش آريل
شارون، يک
استراتژي
روشن را پيش
مي برده است.
صلح با قوي
ترين دولت عرب
به او امکان
داد تا به نظر
جهانيان يک
فرد صلح طلب
به نظر آمده (
برنده جايزه
صلح نوبل
در١٩٧٨ )،
امنيت کشورش
را براي مدتي
طولاني تامين
کرده و تمام
کوشش خودرا بر
سرزمين هاي
فلسطيني(
اورشليم، ساحل
غربي اردن و
غزه) متمرکز
کند، بر
سرزمين هايي
که او به شدت
دنبال گسترش
کنترل خود بر
آنها بود- به
همين دليل طرح
وسيع شهرک
سازي در سرزمين
هاي فلسطيني
آغاز شد.
واژگان
هولوکوست
عليرغم
علم کردن
مقايسه ياسر
عرفات با آدولف
هيتلر، بين
بيروت و برلين
نازي، و فعال کردن
مجدد سخنوري
در باب
«هولوکاست
جديد»، اين
حملات بر عليه
سازمان آزادي
بخش فلسطين و
متحدهاي
لبناني آنها
يک دوره
درگيري
نابرابر راه
مي اندازد که
در آن اسرائيل
در مقابله با
سارمان هاي
چريکي قرار مي
گيرد. در يکي
از بهترين
کتاب ها در
باره اين جنگ،
دو کارشناس نظامي
اسرائيل، «زه
او شيف» و « اهود
ياآري»، چنين
نتيجه مي
گيرند:« حاصل
بلند پروازي
هاي مردي سمج
و بي احتياط
(شارون)،
اشغال لبنان
در ١٩٨٢ بر
پايه توهم و
دروغ استوار
بود، و ناگزير
بايد با
بدفرجامي
پايان
يابد....هيچ
توجيهي براي
اين جنگ
بيهوده و پر
خرج وجود ندارد.
بهترين نتيجه
ميتواند درس
گرفتن از آن
باشد(۴)
متاسفانه،
هيچ يک از
رهبران
اسرائيلي
چنين نکردند.
بر عکس، يک
منطق زور فاقد
هر نوع انديشه
استراتژيک
دراز مدت
تحميل شده
است. در اکتبر
٢٠٠٨،
فرمانده
منطقه نظامي
شمال
اسرائيل،
ژنرال «گادي
ايزنکت » ، با
اشاره به بمباران
مرکز هاي
سياسي و
فرهنگي حزب
الله در ٢٠٠٦
که با خاک
يکسان شده بود
اعلام کرد:«
آنچه در بيروت
گذشت در هر
دهکده اي که
به اسرائيل شليک
کند تکرار
خواهد شد...ما
يک قدرت نا
برابر را بر
پا مي کنيم....(۵)
در طول سي
سال گذشته
دولت هاي
متوالي تصميم
به حمله هاي
نظامي ديگري
گرفته اند:
سرکوب نخستين
انتفاضه در
١٩٨٧-١٩٨٨ ؛
عمليات "«خوشه
هاي خشم» بر عليه
جنوب لبنان و
حزب الله در
١٩٩٦؛ عمليات
« حفاظ» در ٢٠٠٢
در طول
انتفاضه دوم ؛
جنگ بر عليه حزب
الله در ٢٠٠٦؛
حمله به حماس
در غزه در
ژوئن ٢٠٠٦ و
نوامبر ٢٠٠٧ و
سپس در دسامبر
٢٠٠٨ با
عمليات «سرب
سخت».
چگونه
طرف مقابل
جديد هدف اين
عمليات معرفي
ميشود؟ از نظر
نظامي هاي
اسرائيلي،
فقط دو نوع دشمن
وجود دارد:
سرباز و
تروريست. ار
آنجا که هيچ
ارتش منظمي در
مقابل
ندارند،پس
طرف مقابل تروريست
است؛ هيچگونه
مشخصه مقاومت
براي طرف ديگر
قايل نمي شوند
چرا که اين
مشخصه به آنها
و هدفي که
دنبال ميکنند
مشروعيتي
پرارزش داده و
نيروي غالب را
نامشروع مي
کند.
اين
عنوان
انتخابي، که
اصولا سياسي
است، در درجه
نخست در خدمت
کسب مشروعيت و
اعتبار بخشيدن
به ايده «تهديد
موجوديت» قرار
دارد که غير
واقعي است. اين
يک واقعيت است
که هيچ نيروي
اشغالگر هرگز
حاضر به پذيرش
هويت مقاومت
براي مخالف
هاي خود نشده
است، چه در
الجزاير در
دوران اشغال
فرانسويها يا
در آفريقاي
جنوبي در
دوران
آپارتايد.
دشمن هميشه
تروريست بوده
است.
تروريست
ناميدن طرف
ديگر قوانين
بازي را نيز
تغيير مي دهد.
از هنگامي که
مبارزه با اين
نوع دشمن مطرح
ميشود، «همه
چيز مجاز است»
چرا که قوانين
جنگي ديگر
رعايت نميشود.
به اين ترتيب
اسرائيل مخالف
هاي خود را از
دايره سياسي
خارج کرده و آنها
را به دنياي
جنايي مي
سپارد.
چه
اهميتي دارد
اگر جنگ باعث
تعداد زيادي
قرباني در
ميان افراد
غير نظامي شود
زيرا تقصيربه گردن
تروريست ها يي
مي افتد که «در
پشت» بي گناه ها
پنهان شده
اند؛ چه اهميت
دارد اگر سلاح
و وسيله هاي
نا برابر به
کار گرفته
شود، مانند استفاده
وسيع از تانک
ها و به کار گرفتن
متواتر
هواپيما هاي
شکاري، چرا که
درهر صورت ،
اين تروريست
ها به هيچ چيز
احترام نمي گذارند؛
چه اهميت دارد
اگر قواعد
حقوق بشر زير پا
گذاشته شوند....
دست آخر،
نابودي
تروريسم،
وسيله را
توجيه مي کند.
به اين نحو
دشمن به حد يک
حيوان وحشي
تنزل ميکند که
نابوديش
مشروعيت
بيشتري مي
يابد چرا که
«تهديدي حياتي»
را شکل مي دهد.
در دسامبر
٢٠٠٨، يک
سخنگوي ارتش
اسرائيل در
باره هدف هاي
حمله به غزه
چنين مي گويد:«
ما لانه هاي
تروريسم را
نابود مي
کنيم». چند روز
بعد، در پاسخ
تعداد زياد
قرباني ها، يک
سخنگوي دولت
ميگويد:« آري....
اما اين ها
تروريست
ميباشند»
چگونه
راديکاليسم
دامن زده
ميشود
با اين
منطق،
اسرائيل، پي
در پي، اقدام
به کشتن رييس
ها، کادرها يا
حتا
طرفدارهاي
ساده اين سازمان
ها مي کند.
مجازات مرگ در
اسرائيل وجود
ندارد اما
سياست قتل هاي
مشخص از ده ها
سال پيش اجرا
مي شود. در طول
محاصره بيروت
در ١٩٨٢،
عرفات از
چندين سوء قصد
رهايي يافت.
در جريان
انتقاضه اول،
يک کماندوي
اسرائيلي ،
خليل
الوزير(ابوجهاد)
- که تل آويو او
را سازمان
دهنده شورش
سنگ پراني ها
ميشناخت- را
در آوريل ١٩٨٨
در تونس به
قتل رساند.
در طول
انتفاضه دوم،
صلاح شهادا،
مسئول مهم
حماس در غزه،
در منزلش
همراه خانواده
و نزديکانش با
بمبي به وزن
يک تن در ژوييه
٢٠٠٢ کشته
شد(٦). دو سال
بعد در مارس
٢٠٠٤، احمد
ياسين، رهبر
کاريزماتيک
سازمان
اسلامي، با يک
راکت تکه پاره
شد. چند هفته
بعد، جانشين او،
عبدالعزيز
الرانتيسي به
همان سرنوشت
دچار شد.
اين روش
توسط اسرائيل
ابداع نشده
است؛ بلکه بخشي
از سنت طولاني
جنگهاي
دولتها يي است
که نمي خواهند
مشروعيت
مبارزه هاي بر
عليه سلطه خود
را برسميت
بشناسند، در
رده اول
ميتوان از فرانسه
در الجزيره
نام برد.
تعداد زيادي
از رهبرهاي
جبهه ملي
آزادي بخش(ا ف.ال.
ان) در نهان
کشته شده اند،
چون «لاربي بن
مهدي»، که در
مزرعه اي در
حاشيه شهر
الجزيره توسط
کاپيتان پل
اوسارس(٧) به
دار کشيده شد.
تصور ميشد به
اين نحو
ميتوان هر نوع
مقاومتي را
خفه کرد تا
زماني که
مجبور شدند
بپذيرند که
تنها راه خروج
از درگيري
مذاکره و پذيرش
حق ديگري است،
چنانچه در
«اويان» در
١٩٦٢ و در
«اسلو» در ١٩٩٣
البته در
شرايطي
متفاوت صورت گرفت.
در حالي
که هيچ کشور
عرب موجوديت
اسرائيل را تهديد
نمي کند،
سياستمدارها
و نظامي هاي
اسرائيل هرچه
بيشتر به
خشونت متوسل
ميشوند. به
نوبت بايد
سازمان آزادي
بخش فلسطين را
در ١٩٨٢ خرد
کرد، مقاومت
فلسطيني ها را
در ٢٠٠٢ نابود
کرد، حزب الله
را در١٩٩٦
و٢٠٠٦ و سپس
حماس را
در٢٠٠٦، ٢٠٠٧
و٢٠٠٨ تضعيف
يا از ميان
برداشت. نه
تنها هيچ يک
از اين هدف ها
به نتيجه
نرسيد حتا هر
بار مشکل
سياسي که به
ظاهر سعي در
حل آن ميشد
پيچيده تر شد،
چرا که هجوم
باعث تقويت
سازماني که
سعي دراز هم
پاشاندن آن
شده گرديده يا
گروه ها را
راديکال تر
کرده است.
اين
تقابل بالا
رونده از خود
هجوم ناشي
ميشود: موقعيت
مقاومت را
تقويت ميکند،
مقاومتي که مورد
تهاجم ارتشي
فوق مدرن و
بسيار مجهز
قرار گرفته
است. به همان
نسبت که
ميتوان يک
گروه
تروريستي
فاقد پايگاه
اجتماعي قوي
را از بين
برد، به همان
نسبت نابود کردن
سازماني که از
نظر مردم خود
يا بخش مهمي از
اين مردم
سازمان
مقاومت
شناخته ميشود
غير ممکن مي
باشد. پايگاه
اين سازمان ها
توسط انتخابات
بر گزار شده
در فلسطين و
لبنان چه در
مورد «فتح»،
حماس يا حزب
الله تاييد
شده است.
در ٢٠٠٦،
در لبنان،
اسرائيل به
حدي اين داده
ها را کم
ارزيابي کرده
بود که شکست
تنها چند روز
پس از آغاز
حمله آشکار
شد: حزب الله
به پرتاب موشک
ادامه مي داد،
در مقابل حمله
زميني مقاومت
ميکرد در حالي
که سربازهاي
اسير، يافته
نشدند. به
سرعت حزب شيعي
به صورت يک سازمان
موثر، به خوبي
تعليم ديده،
با سلاح هاي به
حد کافي پيش
رفته براي
نفوذ به عمق
خاک دشمن و
براي نابود
کردن ده ها
تانک «مرکاوا»
ظاهر شد. به
اضافه، اين
حزب به احترام
عظيمي در لبنان
و جهان اسلام
دست يافت. و به
پشتيباني
مالي ايران و
حمايت سوريه،
اين سازمان توانست
از نظر نظامي
خود را باز
سازي کرده و به
ايفاي نقش
محوري در
زندگي سياسي
لبنان ادامه
دهد.
در ٢٠٠٨
حماس خود را
در موقعيت
متفاوتي از
حزب الله دو
سال پيش يافت:
آنها در اثر
تبعات ضربه ژوئن
٢٠٠٧، مقابله
رودرروبا فتح
و تحريم غربي
ها ضعيف شده
بودند. عليرغم
اين ضعف هاي
سنگين آنها
توانستند به
دومشروعيت در
مقابل حکومت
خودگردان
فلسطين، بيش
از پيش شکننده،
به خود به
بالند:
مشروعيت
انتخاباتي از
طريق پيروزي
در انتخابات
٢٠٠٦ و
مشروعيت ناشي
از مقاومت در
برابر
اشغالگر ها.
در اثر جنگ
اين مواضع
آنها تقويت
شد. سي سال پس
از صلح با
مصربه نظر
ميرسد که
استراتژي
اسرائيل در بکار
گيري چشم بسته
نيرو خلاصه مي
شود.
اين منطق
جز به تراژدي،
درام و تمايل
به انتقام
جويي ديگر راه
به جايي نمي
برد. اين منطق
کاري جز تشديد
بيشتر درگيري
ها نمي کند
واين در گيري
ها به ضرر
آنهائي که تخم
تخريب را به نام
اين وسواس
امنيتي پايان
نيافتني
کاشته اند
تمام ميشود:
چگونه ميتوان
اميد پايه
گزاري امنيت
خود را توام
با تداوم
ناامني مطلق
براي ديگري
داشت؟
__________________________________________________________________________
۱ـ اين جنگ
٩٥٠٠ کشته از
جبهه عرب ها(
٦٠٠٠ مصري،٣١٠٠
سوري و ٤٠٠
نفر از ساير
متحد ها )و
٣٠٠٠ اسرائيلي
بر جاي گذاشت؛
اسرائيلي ها
٨٤٠ تانک و ١١٤
هواپيما از
دست دادند و
عرب ها ٢٥٦٠
تانک و ٣٩٢
هواپيما. رجوع
به «جنگ
اسرائيل و عرب
اکتبر ١٩٧٣» ،
اکونوميکا ،پاريس،
١٩٩٩، از پيير
رازو
۲ـ جنگ
خليج(فارس) در
١٩٩١ مستثنا
نبود. اگر چه
موشکهاي
عراقي بر خاک
اسرائيل فرود
آمدند، تلافي
و برخورد
مستقيمي صورت
نگرفت؛ اين
چيزي بود که
ايالات متحده
ميخواست به
هرصورتي از آن
جلوگيرد تا
تعادل
ائتلافي را که
ايجاد کرده بود
به هم نخورد.
۳ـ نخست
وزير (راست)
بين ١٩٧٧ و
١٩٨٣
« جنگ
اسرائيل در
لبنان» ،
کانترپوينت،
پيپربکس،
لندن، ١٩٨٦ ،
از «زه اف شيف» و
«اهود يا آري» ۴ـ
۵ـ مصاحبه
با روزنامه
«يديوت آهارونت»
، تل آويو، ٣
اکتبر ٢٠٠
۶ـ در
باره اين
موضوع و تبعات
حقوقي آن رجوع
کنيد به « ترور
حساب شده صلاح
شهاده » ،
لوموند
ديپلوماتيک ،
سپتامبر
٢٠٠٩، از
شارون ويل. http://ir.mondediplo.com/article1460.html
۷ـ همانطور
که خود او
درکتابش «
سرويس هاي
ويژه» بيان
کرده است.
الجزيره،
١٩٥٥- ١٩٥٧،
پاريس، ٢٠٠١،
از "په رن"