مزه
عدالت
در کام
مرضیه امیریها
علی
معظمی
یک
پنجشنبه
هفتم شهریور
ماه ۱۳۹۸
خبرگزاری فارس
مطلبی منتشر
کرد، با عنوان
«آیا مرضیه
امیری
خبرنگار
بود؟»[۱] این
مطلب هم به
دلیل استدلال و
ادعاهایش
درباره مرضیه
امیری که از
روز جهانی
کارگر در
زندان است و
اخیرا حکم
بدوی دادگاه
برایش صادر
شده مهم است و
هم از آن جهت
که نوع
استدلال آن
قابل تعمیم به
موارد دیگر
است و هم به
لحاظ موقعیت
زمانی
انتشارش و حال
و هوای این
روزها اهمیت
دارد. پس جا
دارد نظری به
استدلالها و
محتوای آن
بیندازیم و
ببینیم چه میگوید.
«خبرنگار
سیاسی فارس»
مطلبش را اینگونه
آغاز میکند
که: «به نظر میرسد
در چندسال
اخیر پوشش
خبرنگاری
تبدیل به محملی
جدی و پر
استفاده برای
عناصر معاند و
فعال علیه
نظام شده است
که به محض
برخوردهای
قضایی، بدان
چنگ زده و با
ادعای فعالیت
خبرنگاری سعی
دارند هم از
زیر بار
مسئولیت
اقدامات خود
فرار کنند و
هم فرصتی برای
ضد انقلاب
ایجاد شود تا
هزینههای
حقوق بشری
برای نظام
ایجاد نمایند.
مرضیه امیری
نیز یکی از
همین افراد
است …»
نتیجهای
که نویسنده
مطلب میخواهد
بگیرد سرراست
است: «اینکه
فردی حضور و مشارکت
در تجمعات
غیرقانونی،
کمک به سازماندهی
اقدامات
میدانی بدون
مجوز، ارتباط
با گروهها و
جریانات
برانداز،
حمایت از
عناصر تروریست
[…] را در چارچوب
فعالیت
خبرنگاری
توصیف کند،
درواقع توهین
به این قشر
زحمتکش در
کشور است.»
پس از
این استدلال
کلی، نویسنده
میکوشد نشان
دهد که مرضیه
امیری همین
کارهایی را که
او میگوید
کرده است؛ پس
باید نتیجه
گرفت که
«فعالیتهای»
امیری قابل
توصیف در قالب
خبرنگاری
نیست. به این
ترتیب «گزارش»
فارس
ادعاهایی
درباره فعالیتهای
مرضیه امیری
مطرح میکند و
در آخر نتیجه
میگیرد که
«در مجموع
باید به کسانی
که مرضیه امیری
و امثال او را
خبرنگار
معرفی میکنند،
متذکر شد که
جایگاه و شأن
خبرنگاری بسیار
فراتر و البته
متفاوت از
سابقه فعالیت
امیری است و
این نوع حمایت
از امثال او
در نهایت به
شأن و جایگاه
این قشر
زحمتکش و
البته مؤثر جامعه
صدمه خواهد
زد.» اشاره
نویسنده فارس
قاعدتاً به
حمایتهایی
است همکاران
امیری در
روزنامه شرق،
انجمن صنفی
روزنامهنگاران
تهران، انجمن
بینالمللی
روزنامهنگاران
و برخی
روزنامهنگاران
منفرد از او
کردهاند.
نویسنده
در پاراگرافهای
هفتم، هشتم، و
نهم مطلبش
ادعاهایی
درباره شرکت
امیری در
تجمعات و
نوشتههای او
در توئیتر
مطرح کرده
است. همچنین
عکسهایی
منتشر کرده که
قرار است مؤید
همین ادعاها
باشند. اینکه
شرکت در تجمع
چه حکمی دارد
سالهاست
موضوع مورد
اختلاف گروههای
مختلف تجمع
کننده (که به
اصل ۲۷ قانون
اساسی استناد
میکنند) با
دولتهایی
بوده که مجوز
تجمع صادر نمیکنند؛
در آخر این
قوه قضاییه
است که تصمیم
گرفته و میگیرد.
اما قلب مطلب
فارس این
ادعاها نیست؛
محور مطلب
پاراگرافهای
پنجم و ششم در
میانه متن است
که قرار است بار
اصلی اقناعی
آن را حمل کند
و در همین بخش
از مطلب است
که نسبتهایی
به مرضیه
امیری داده میشود
که هر کس او را
بشناسد یا بیطرفانه
گزارشهای او
را خوانده
باشد میداند
یا میتواند
دریابد که این
ادعا نه درست
است و نه برای
خود او
پذیرفتنی.
نویسنده
مطلب مینویسد:
«به عنوان
نمونه در
ماجرای
اسماعیل بخشی
و تلاش گروهک
کمونیست
کارگری برای
منحرفسازی
مطالبات
کارگران هفت
تپه، مرضیه
امیری از
افرادی بوده
است که در
خانه تیمی
اسماعیل بخشی
در تهران رفت
و آمد داشته
است. در همین
راستا با
هماهنگی و
طراحی مرضیه
امیری در ۲۸
مهرماه ۱۳۹۷،
جلسهای در
خانه تیمی
اسماعیل بخشی
با حضور
افرادی از
جمله […] و خود
اسماعیل بخشی
برگزار میشود
که در آن جلسه
با پیشنهاد
مرضیه امیری،
مقرر میگردد
که اسماعیل
بخشی با کارت
دانشجویی
جعلی در روز
۱۶ آذر وارد
دانشگاه
تهران شده و
همزمان با
سخنرانی رئیس
جمهور شروع به
اعتراض نموده
و مسئله هفت
تپه را به
عنوان مطالبه
دانشجویی و با
همان خط گروهک
کمونیست
کارگری مطرح
نماید.»
چند
ادعا در این
پاراگراف
مطرح شده است؛
اسماعیل بخشی
در تهران
«خانهای
تیمی» داشته و
به آن رفت و
آمد میکرده
است؛ مرضیه
امیری
پیشنهاد
دهنده و طراح فعالیت
مشخصی در یکی
از جلسات در
این خانه بوده
است؛ و این
فعالیت چه
بوده؟ اینکه
اسماعیل بخشی
در روز ۱۶ آذر
۱۳۹۷ وارد
دانشگاه تهران
شود و در
سخنرانی حسن
روحانی مسئله
هفت تپه را «به
عنوان مطالبه
دانشجویی و با
همان خط گروهک
کمونیست
کارگری مطرح
نماید.» شما
اگر عبارت
کمونیست
کارگری را از
این پاراگراف
و مشخصاً از
این جمله
بردارید،
باقی ادعا چه
درست باشد و
چه نادرست
خیلی ساده
است: لحظهای
فرض کنیم
«گزارش» فارس
صحت داشته
باشد؛ در این
صورت فعالیتی
که در این
«خانه تیمی»
انجام شده و
امیری متهم به
انجام آن است
این است که پیشنهاد
کرده اسماعیل
بخشی به طریقی
در سخنرانی
حسن روحانی
حضور یابد و
درباره هفت تپه
حرف بزند. همه
میدانیم این
اتفاق که
امیری متهم به
«پیشنهاد و طراحی»
آن است اصلاً
نیفتاده؛ اما
گیرم که اتفاق
هم میافتاد؟
خوب؟! چه میشد؟
حسن روحانی از
«پاسخ در میماند»؟
اولاً که این
ابداً متصور
نیست! ما به خوبی
با حاضر جوابی
و خلاقیتهای
مسؤولان در
پاسخ دادن به
سؤالاتی که از
آنها پرسیده
میشود
آشناییم. آقای
روحانی هم
بارها این
توانایی را از
خود نشان داده
و فکر میکنم
جا ندارد جدیترین
هوادارانش هم
نگران چنین
چیزی باشند.
از این گذشته؛
گیرم که این
اتفاق میافتاد؛
ظاهراً هنوز
هم وصف
«مسؤول»، شاید
به تسامح؟،
برای حسن
روحانی هم به
کار میرود و
این وصف در
کمترین
دلالتش حاکی
از این است که
قرار است او
پاسخگوی سؤال
شهروندان باشد.
پس مسئلهای
که از خواندن
داستان فارس
پیش میآید
بیشتر این است
که چرا برای
اینکه مسؤولی
صرفاً در
برابر سؤالی
قرار گیرد، به
روایت فارس
عدهای مجبور
میشوند به
چنین لطایف
الحیلی فکر
کنند؛ و عاقبت
هم موفق نمیشوند.
و خوب یادمان
هست که مطالبه
اسماعیل بخشی
بهعنوان
نماینده وقت
کارگران هفت
تپه این بود که
این صنعت بار
دیگر به دولت
برگردد. غریب
نیست که چنین
درخواستی را
میتوان به
«خط کمونیست
کارگری» منتسب
کرد؟ آیا در
سناریویی
فرضی اگر بخشی
به محل
سخنرانی حسن
روحانی هم میرفت
و اینها را به
او میگفت و
بر فرض دولت
نهایتاً صنعت
نیشکر را دوباره
به خودش برمیگرداند،
آنگاه خط
کمونیست
کارگری پیش
رفته بود؟ من
که میگویم
این داستان را
همچنان چون
داستان و البته
با حذف همین
عبارت ناساز
باید خواند.
از این
گذشته پرسش
دیگری که به
ذهن خواننده
میآید – اگر
نگویند که ما
هم صلاحیت
نداریم بهعنوان
خواننده وصف
شویم و این
ظلم به
خوانندگان
واقعی است –
این است که
«خبرنگار»
فارس چطور خودش
را پیش
مخاطبانش
موجه میبیند
به مکانی
بگوید «خانه
تیمی» که ادعا
میکند چند
نفر در آنجا
جمع شدهاند
تا مثلاً
ببینند چگونه
میشود فعالی
کارگری را به
جلسه پرسش و
پاسخ حسن روحانی
برسانند؟
بعید است که
نویسنده مطلب
نداند این
اصطلاح چه
دلالتهای
تاریخیای
داشته و دارد؛
هرگز! اتفاقاً
او دارد از همین
دلالتها
استفاده میکند
و با کاربرد
همین عبارت
است که میخواهد
ذهن خواننده
را مهیا کند
که بهنوعی
مرضیه امیری
را به کمونیست
کارگری نسبت دهد
و بگوید
«پیشنهاد
مرضیه امیری
در خصوص حضور
اسماعیل بخشی
در دانشگاه
تهران زمانی
بیشتر معنا
پیدا میکند
که بدانیم، مرضیه
امیری سعی میکرده
است تا ارتباط
جریان چپ
دانشجویی و
متأثر از
گروهک
کمونیست
کارگری را با
مطالبات صنفی
و بحق کارگران
پیوند بزند و
از این طریق
با انحراف
مطالبات
کارگران و
مشخصاً
کارگران هفت
تپه، مولد
اعتراضات
سیاسی ضد نظام
گردد که البته
این اقدام نیز
از جمله طراحیهای
گروهک
تروریستی
کمونیستی
کارگری در خارج
کشور بوده
است.» دقت
کردید: با
مطالبات به حق
کارگران…
مشخصه
این نوع
استدلال کردن
که دامنه
ابتلای آن
دامن
بسیارانی را
علاوه بر
مرضیه امیری
هم میگیرد
این است که
نویسندگان با
چند «شاهد
نشان دادن»،
بی آنکه وارد
ارزیابی
شواهد و وزن
آنها شوند میخواهند
خواننده را
مفتون
اطلاعات خود
کنند و به این
طریق او را به
حقانیت خود
مقر آورند و پس
از آن ادعا بر
ادعا
بیفزایند.
گیرم که امیری
شایسته وصف
خبرنگار
«نبود»
نویسنده این
مطلب که وصف
خبرنگار را در
اولین جمله
نوشتهاش
برای خود به
کار برده است،
در این
مقام به
خوانندگان
خود چه عرضه
میکند؟
دو
باید
پرسید وقتی
نویسنده فارس
مینویسد که
در تهران
جلساتی تشکیل
میشود که خط
کمونیست
کارگری به هفت
تپه منتقل شود
(چه شود!)
واقعاً
کمونیست
کارگری را این
اندازه جدی
دیده است؟
خیلی بعید
است. فکر میکنم
نویسنده این
مطلب، هر کسی
که هست، آن
قدر وزن گروههای
سیاسی را میشناسد
که دستکم خودش
چنین پنداری
نداشته باشد.
اگر گمان من
درست باشد،
باید پرسید که
پس ماجرا
چیست؟ از نظر
من اتفاقاً
مسئله همین
جدی نگرفتن
است: نسبت
دادن نوعی از
فعالیت معطوف
به احقاق حق
از سوی کسانی
که نویسنده
فارس و
دوستانش
دوستشان
ندارند به
گروهی بیپایگاه
و بیقدرت که
در عین حال
اسم آوردن از
آن رماننده است
و میتواند
باعث شود خلق
الله از کسی
که به چنین وصفی
موصوف شود
دوری گزینند.
یک لحظه فکر کنید
که واقعاً پای
کمونیست
کارگری یا
گروهی شبیه به
این در میان
بود؛ در این
صورت آیا معقولتر
نمینمود که
کسی در
سردبیری فارس
یا بالاتر از
آن به خبرنگار
سیاسی بگوید:
«نباید به
اینها زیاد
اهمیت داد و
نباید جدی
بودنشان را
بیش از این که
هست جلوه داد؛
این برای امنیت
ملی مفید
نیست.» مسئله
این است که
ایشان نوعی از
فعالیت را که
مدعی است
کسانی برای
مطرح کردن
مطالبات هفت
تپه ترتیب
دادهاند به
منبع ناموجهی
نسبت میدهد؛
منبعی که
قاعدتاً خودش
هم بهخوبی میداند
که روی زمین
واقعیت سیاسی
ایران «عددی» نیست
و به این
ترتیب خیالش
راحت است که
این انتساب جز
تضعیف موضع
کسانی که
دشمنشان میدارد
حاصلی نخواهد
داشت و به
تقویت هیچ
آلترناتیوی
نمیانجامد.
به
همین ترتیب
است وقتی میبینیم
از برخی
مقامات سابق و
لاحق گرفته تا
رنگیننامههای
حزب
کارگزاران
سازندگی هم هر
استدلالی را
که به نفع
بازتوزیع
برابر، علیه
خصوصیسازی و
به نفع رفاه
عمومی باشد به
مارکسیسم نسبت
میدهند.
مسئله این
نیست که
گویندگان این
اقوال مارکسیسم
را بهعنوان
نیرویی در
سیاست امروز
ایران جدی میگیرند؛
اگر منظور
مارکسیسم در
مقام نیروی تغییر
باشد که در یک
دهه پس از
انقلاب تکلیفشان
را با آن روشن
کردهاند و
اگر منظور
نیرویی باشد
که میخواهد
در معادلات
رسمی قدرت جای
بگیرد هم که حافظه
تاریخ میگوید
اولین و آخرینباری
که کسانی بهعنوان
مارکسیست در
دولتی جا
داشتهاند
کابینه چهارم
قوامالسلطنه
بوده است.
مارکسیسم
امروز کجای
معادلات سیاسی
واقعی ایران
حضور دارد؟ جز
اینکه گروههایی
از دانشجویان
به این صفت
موصوف میشوند،
تا در مقام
طعمههایی بیدفاع
درآیند، با
کدام واقعیت
سازمانداده
شده بر پایه
مارکسیسم
روبه رو
هستیم؟
تاکید
روی مارکسیسم
نشانی غلط
دادن است.
جایی که انگشت
چنین اشارهکنندگانی
نشانه میگیرد
جایی است مبهم
در میانه گروههای
متنوعی از
مردم که از
فساد و تبعیض
به جان آمدهاند.
فساد و عدالت
مسائل واقعی و
روز مردم هستند؛
از کشاورز
اصفهانی بگیر
تا بیماران
محتاج به
داروهای خاص
که
داروهایشان
از شمول بیمه خارج
میشود تا
مردمی که، در
کشوری که
الزام تحصیل
رایگان در
قانون اساسیش
آمده، میخواهند
فرزندانشان
بتوانند درس
بخوانند ولی
هر روز چشمانداز
تحصیل رایگان
در مدارس و
دانشگاههای
با کیفیت
برایشان تنگتر
میشود و در
عین حال میبینند
که فرصتها به
فرزندان
ثروتمندان و
توانگران میرسد.
مسئله عدالت،
نابرابری،
تبعیض و فساد
مسئله این مردم
است و مرام و
مسلک هم نمیشناسد.
ولی میبینیم
که خیلی اوقات
کسانی که در
جریان فعالیتهای
اعتراضی به
این مسائل
پروندهدار
میشوند به
مارکسیسم
منتسب میشوند.
چرا؟ مسئله
واقعاً عقیده
آن فرد نیست؛
عقیده که از
شمول جرمانگاری
خارج است؛
تشکیلاتی هم
جز لولوی ناموجود
کمونیست
کارگری و از
این قبیل در
کار نیست؛
مسئله
قاعدتاً این
است که اتهامزنندگان
فکر میکنند
نسبت دادن
متهمان به
مارکسیسم فقط
تضعیفشان میکند
و بهرهای
سیاسی
برایشان
ندارد. به این
ترتیب چنین کسانی
دارای عقیدهای
«نادرست»
نمایانده میشوند؛
بقیه هم پا
سست میکنند.
سه
«باید
مزه شیرین
عدالت را به
مردم
بچشانیم.» این
نقل قولی است
از ابراهیم
رئیسی، رئیس
قوه قضاییه،
که به همراه
تصویری از او
بر بیلبوردها نقش
بسته و این
روزها توجه
قابل اعتنایی
را برانگیخته
است. چیزی که
از ابتدا نظر
نویسنده سطور
حاضر را در این
نقل قول به
خود جلب کرد
این بود که
این قول، هر
معنا و مقصودی
که داشته
باشد، بر
حقیقتی مهم
تکیه دارد که
از قضا در
همان تعبیر
«مزه عدالت»
نهفته است.
مزه گرچه در
اینجا تعبیری
استعاری است
ولی دلالتهای
مهمی دارد؛ این
تشبیه عدالت
به مزه، یعنی
به چیزی که با
یکی از حواس
پنجگانه درک
میشود، به
بحثی در
اندیشه سیاسی
پیوند میخورد
که درباره «حس»
عدالت و مشخصتر
از آن «حس بیعدالتی»
در جریان بوده
و هست.[۲] وقتی
ادراک بیعدالتی
را به حس
تعبیر میکنیم
چند مشخصه
شناختی را به
آن نسبت دادهایم:
مزه بهعنوان
یک «حس»،
ادراکی است
پیشامفهومی؛
وقتی مزه چیزی
را میچشیم
پیش از آنکه
بتوانیم در
قالب کلمات و
مفاهیم
توصیفش کنیم
خوشایند و
بدآیندمان
برانگیخته میشود.
به این ترتیب
اگر این تعبیر
را بپذیریم میتوانیم
بگوییم که
مواجهه ما با
عدالت و بیعدالتی
در آغاز
مواجههای
پیشامفهومی
است؛ ما بدون
اینکه حتی
تلقی واضحی از
عدالت داشته
باشیم، احساس
میکنیم که در
جایی در حقمان
بیعدالتی
شده یا در
موقعیتی
عدالت روا
شده. به بیان
روشنتر ما
تبعیض را پیش
از اینکه صورتبندی
مفهومی کنیم،
حس میکنیم. و
حس کردن تبعیض
هسته درک ما
از عدالت را
شکل میدهد.
بحث
درباره
پیامدهای
نظری این
دریافت گسترده
است ولی چیزی
که جا دارد به
آن اشاره شود
این است که
تلقیهای
فراگیر از
عدالت بر اساس
همین حس بیعدالتی
صورتبندی میشوند؛
یعنی بهلحاظ
مفهومی هم
عدالت را در
کلیترین
معانیش بهعنوان
مفهومی در
برابر تبعیض
صورتبندی میکنند.[۳]
نکته مهم اما
این است که
خود تبعیض که
ادراکش موجب
برانگیخته
شدن حس بیعدالتی
میشود،
موضوعی است که
با ادراک
اجتماعی فرد
گره میخورد؛
احساس رفتار
تبعیضآمیز و
ناعادلانه
ناشی از درکی
است که فرد از کلیت
روابط
اجتماعی دارد.
پس در درک
عدالت و بیعدالتی
با درکی
اجتماعی
سروکار داریم
که با حسی
درونی و
پیشامفهومی
پیوند میخورد
و همین طیف
شناختی وسیع
است که کار هر
مدعی برقراری
عدالتی را
پیچیده میکند.
چگونه
میتوان «مزه
شیرین عدالت»
را چشاند؟
کاری است دشوار؛
چون مزه شیرین
عدالت همان
مزه بیتبعیضی
است. شما حتی
اگر این امکان
را داشته باشید
که تلقیای از
عدالت را در
افکار عمومی
«جا
بیندازید»، داوری
درباره اینکه
چه کردهاید
به جایی در
عمق وجود
افراد گره میخورد:
در یک میهمانی
میزبان شاه
باشد یا گدا، میهمانان
ممکن است از
سر تملق، ترس
یا باور به
ستایش از مزه غذای
او بپردازند
ولی خودشان
پیش خودشان میدانند
که چه چشیدهاند
و وقتی از نزد
او بیرون
آیند، برای
اینکه احمق به
نظر نیایند
پیش دیگران
نظر واقعیشان
را درباره
غذای او بازمیگویند.
برای چشاندن
مزه واقعی
عدالت، باید
مردم از حس
تبعیض رها
شوند، وگرنه
از توصیف و
تبلیغ کار
زیادی ساخته
نیست.
کار
چشاندن مزه
عدالت در
ایران امروز
از گذشته هم
سختتر است؛
امروز شما در
کشوری زندگی
میکنید که
نخستین
انقلاب
مدرنش، با
شعار طلب «عدالتخانه»
گره خورده است
و در تمامی
این سالهای پرفراز
و نشیب گفتار
عدالتخواهی
بهرغم همه
انگهایی که
به آن بستهاند
از صحنه غایب
نشده است. و
این البته به
دلیل شرایط
انضمامی
زیستن در
اینجا بوده
است و نه فقط
از آن رو که
عدهای با این
یا آن مسلک
خواستهاند
چنین گفتاری
را حفظ کنند.
چهار
آیا
مرضیه امیری خبرنگار
«بود»؟ صرف
درست فعل
البته باید در
زمان حال صورت
گیرد و نه
ماضی، اما
داوری درباره خبرنگار
بودن یا نبودن
امیری با
نوشته «خبرنگار»
دیگری که بهلحاظ
سیاسی مخالف
اوست فیصله
نمییابد:
خوانندگانی
که گزارشهای
امیری را
خواندهاند
داوری میکنند
که او چگونه خبرنگاری
است.
خوانندگان میتوانند
قضاوت کنند که
آیا در گزارشهایی
که مثلاً
درباره
مؤسسات مالی و
اعتباری نوشته
است به دنبال
حقیقت و حق
مردم بوده یا
نه؟
خوانندگان
هستند که میتوانند
بگویند امیری
در گزارش از
آق قلای سیل زده
چه اندازه
خواست و
توانست حقیقت
حال هموطنانش
را منعکس کند.
قضاوت درباره
خبرنگار بودن
او را نه
دوستانش تمام
میکنند و نه
دشمنانش. اما
رفتاری که با
امیری میشود،
رفتاری که با
مرضیه امیریها
میشود،
بخواهیم یا
نخواهیم،
بخشی از آن
تصویر اجتماعی
را شکل میدهد
که برای عموم
به تفاریق با
تلقیشان از
تبعیض و با حسشان
از بیعدالتی
و عدالت پیوند
میخورد.
رفتار با
مرضیه امیریها
نه فقط به خود
آنها مزه
عدالت یا بیعدالتی
را میچشاند
بلکه خوشمان
بیاید و
نیاید، در
داوری گروههای
مختلف مردم
درباره
عادلانه بودن
رفتارها نیز
مؤثر است. این
هم مزهای است
که هر کس در
کام خود میچشد
و با حسی عمیق
دربارهاش
داوری میکند
خواه امروز با
دیگران
درمیانش
بگذارد و خواه
تا روزی دیگر
در انتظار
بماند.
یادداشتها:
[۱]
نوشته فارس را
با عنوان «آیا
«مرضیه امیری»
خبرنگار بود؟»
در این پیوند بیابید.
[۲]
برای مثال یکی
از مهمترین
کتابهایی که
به بحث درباره
موضوعات
مرتبط با این
تلقی پرداخته
این اثر
برینگتون مور
است:
Barrington
Moore, Jr. 1978, Injustice: The Social Bases of Obedience and Revolt, The
MacMillan Press LTD.
[۳]
مثلاً بنگرید
به بخش نخست
کتاب اگنش
هلر، فیلسوف
تازه
درگذشته، با
این عنوان:
Agnes Heller,
1987, Beyond Justice, Basil Blackwell.
.........................
برگرفته
از: «میدان»
۱۰ شهریور
۱۳۹۸
https://meidaan.com/archive/63715