پیرامون
مصاحبه فاطمه
صادقی با
"اندیشه پویا"
بی
نظری در مورد
آدمخواری ،
فرار از تعهد
انسانی است
مقدمۀ
سردبیر سایت
راه کارگر
بحثی
که در باره
مصاحبه فاطمه
صادقی (دختر
صادق خلخالی ،
حاکم شرع سال
های اول
انقلاب) با مجله
"اندیشه
پویا"
درگرفته ، بحث
مهم و آموزنده
ای است.
فاطمه صادقی
ظاهراً حالا
از منتقدان
جمهوری
اسلامی است ،
ولی از محکوم
کردن کارهای
پدرش طفره می
رود و بدتر از
همه این که در
باره پرونده
پدرش می گوید :
"آن فضای
ایدئولوژیک
قاطعیت
انقلابی می
طلبید ؛ و کسی
که در جای
آقای خلخالی
می نشست گویی
باید به آن
قاطعیت
انقلابی پاسخ
می داد". این
جز توجیه آن
جنایت های
هولناک که به
فرمان خمینی و
توسط خلخالی و
خلخالی ها راه
افتاد ، معنای
دیگری ندارد.
جمهوری
اسلامی ، یعنی
جهنمی که ما اکنون
در آن
گرفتاریم با همان
جنایت ها پایه
گذاری شد.
مسلم است که
فاطمه صادقی
مسؤول جنایت
های پدرش نیست
، اما مانند
هر انسان دیگر
(به لحاظ
اخلاقی) وظیفه
دارد در باره
آن جنایت ها
موضع روشنی
داشته باشد و
به روشنی آنها
را محکوم کند.
قابل فهم است
که این کار
مخصوصاً برای
دختری که می
خواهد پدرش را
محکوم کند ،
کار بسیار
دشواری است ؛
اما به یاد
داشته باشیم
که انسان بودن
و تعهد به
حقوق انسانی
همیشه هزینه
هایی دارد ؛
هزینه هایی گاه
بسیار سنگین.
برخورد
نشریه معلوم
الحال
"اندیشه
پویا" با فاطمه
صادقی به حد
کافی رذیلانه
است ؛ اما فراموش
نباید کرد که
هدف انها ،
بیش از آن که
خراب کردن
چهره "دختر
فمینیست صادق
خلخالی" باشد
، همراهی با
کُر عمومی دستگاه
ولایت برای
دفاع از
"ضرورت و
حقانیت" کشتارهای
دهه شصت بوده
است. و
متأسفانه
"دختر فمینیست
صادق خلخالی"
، دانسته یا
ندانسته ، با
دفاع از ضرورت
(به قول خودش)
"قاطعیت
انقلابی" در
آن سال های
وحشتناک ، با
کُر عمومی آدم
کشان دیروز و
امروز هم صدا
شده است. به نظر
ما نکاتی که
در انتقاد از
این برخورد
فاطمه صادقی
مطرح شده اند
، به ویژه در
نوشته های منیر
برادران
خسروشاهی ،
محمدرضا
نیکفر و فرج سرکوهی
، به حد کافی
روشنگرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانم
فاطمه صادقی،
شما هم مسئول
هستید!
منیره
برادران
خانم
فاطمه صادقی،
تاسف میخورم
بر شما که ننگ
دفاع از صادق
خلخالی را پذیرفتهاید.
چه کسی این
جرات را داشت
که به توجیه و
دفاع از
خلخالی که در
کنار اسدالله
لاجوردی به عنوان
سمبل جنایت در
تاریخ معاصر
ما شناخته
شده، این چنین
به توجیه و رفع
مسئولیت از او
پروا کند؟
فکر کردید و
فکر کردند که
دختر صادق خلخالی
می تواند با
چند خاطره و
حرفهای
احساساتی قبح
جنایت و
جنایتکار را
بیرنگ و از
او رفع
مسئولیت کند.
به ویژه اینکه
این دختر، شما
باشید که
"پژوهشگری
علوم سیاسی"
را یدک میکشید
و مقاله های
انتقادی
نوشتهاید.
سالها
پیش که در یک
جمع زنان بحث
در باره شما بود،
در پاسخ کسانی
که سکوت شما
را در مقابل
جنایتهای
پدرتان به
نوعی همدستی
می دانستند، من
به دفاع از
شما برخاستم و
نوشتم که شما
مسئول اعمال
پدرتان نیستید
و نوشته های
شما را ما
باید
بخوانیم، به
ویژه در چالش
با حجاب، که
مسئله را از
درون فضاهای
قدرت و سنت
مورد بررسی
قرار می دهید
و برای ما که
در فضاهای
دیگر آن را
تجربه کرده
ایم. در آن بحث
همگی اما،
اتفاق نظر
داشتیم که از
شما انتظار می
رود که مرز
خودتان را از پدرتان
با نقد و چالش
با جنایتهای
گذشته روشن کنید.
این انتظاری
کاملا بهحق و
روا بوده و
هست. صادق
خلخالی
همانطور که شما
هم در نوشتهتان
به آن اشاره
میکنید-
البته از
نگاهی دیگر-
مظهر ارعاب
بود "چهرهای
انقلابی از
خود نشان دهند
که دشمن
بترسد" پس
نباید تعجب کنید
که اعمال هولبرانگیز
او همچنان در
حافظه مردم
زنده است و موضوع
صحبتهای
جاری و بدانید
که نام ننگین
او در تاریخ هم
خواهد ماند.
ولی
شما اگر سکوت
کرده بودید،
حداقل می
توانستیم
توجیهاتی بر
آن بتراشیم.
ولی حالا که
حرف را شروع
کرده اید،
آنقدر مایوسمان
کردهاید که
چه بسا دیگر
کسی به حرفهای
دیگر شما هم که
رنگ و بوی
تحولخواهی
داشت، اعتماد
نکند. در این
مصاحبه نشان داده
اید که نه
تنها هیچ
صداقتی در
حرفهای شما
نیست بلکه از
"پژوهشگری
علوم سیاسی"
کاملا بدور
هستید. شما
هیچ عیب و
عاری در
کارهای پدرتان
نمی بینید که
هیچ، از نظر
شما مسئولیتی
هم متوجه او
نیست. می گوئید:
"فضای آن
زمان، فضایی
کاملاً
ایدئولوژیک
بود. من اصلاً
نمیخواهم
بگویم که پدرم
آدم مهربانی
بود. اصلاً از
این خبرها
نبود اما آن
فضای
ایدئولوژیک
قاطعیت
انقلابی میطلبید؛
و کسی که در
جای آقای
خلخالی مینشست
گویی باید به
آن قاطعیت
انقلابی پاسخ
میداد."
جرات
داشته باشید و
به صراحت
بگوئید حرفی
را که خواسته
اید کمی
روزپسند جلوه
دهید: هیچ
مسئولیت شخصی
متوجه صادق
خلخالی نیست.
اوضاع چنان بود
و مقصر لابد
مردم بودند که
برای وضعیت
بهتر و آزادی
انقلاب کردند.
میدانید که
عینا توجیه
آیشمن و دیگر
جنایتکاران
ریز و درشت از
گوشه و کنار
دنیا را تکرار
می کنید؟ هم به
عنوان
"پژوهشگر
علوم سیاسی" و
هم به عنوان دختر
خلخالی از شما
انتظار می رود
که حداقل یک کتاب،
یک مقاله در
باره مفاهیم
حقوق بین الملل
و در باره
مسئولیت در
قبال جنایت علیه
بشریت خوانده
باشید.
شما
مسئول
جنایتهای
پدرتان
نیستید ولی
مسئول هستید
که حالا که در
باره پدرتان
حرف میزنید،
روشن کنید در
مواجه با
جنایتهائی که
به حکم صادق
خلخالی صورت
گرفت، کجا
ایستادهاید؟
میدانید
چقدر این حرفتان
مشمئزکننده
است "من خیلی
علاقهای نداشتم
که درباره
وقایع
کردستان
بخوانم با اینکه
میدانم آن
مقطع هم خیلی
مهم است. ممکن
است یک روز این
کار را بکنم و
ببینم
اتفاقات
کردستان چه بوده
و نقش پدر من
چه بوده. من
دغدغههای
خودم را دارم."
لازم
بود قبل از
اینکه سکوت را
بشکنید، می
رفتید و میخواندید.
شما باید در
باره حوادث
بعد از انقلاب
بدانید. باید
بروید و
بخوانید که در
کردستان چه
گذشت و پدرتان
چه کرد. چه
دغدغهای
مهمتر از
اینها برای
شما "پژوهشگر
علوم سیاسی" و
دختر صادق
خلخالی؟
روزنامه های
آن موقع را
بخوانید. با
عکس و تفسیر
می نوشتند.
گزارشگر
روزنامه اطلاعات
از دادگاه های
صحرائی در
محوطه فرودگاه
سنندج و در
پاوه در
نزدیکی محوطه
بیمارستان از
مدت زمان
«محاکمه»ها
نوشته: در
سنندج مدت «بررسی
پرونده» برای
۱۱ نفر سی
دقیقه طول
کشید، برای هر
نفر کمتر از
سه دقیقه. در
آن گزارش صحنه
اعدام توصیف
شده: "در
فرودگاه وقتی که
ده مرد دستبند
به دست روی
نیمکت چوبی در
برابر صادق
خلخالی
نشستند، آقای
رزمی آماده، بیرون
دادگاه
صحرائی
ایستاده بود.
نفر یازدهم مجروح
بود و کنار
در، روی
برانکارد
قرار داشت.
قاضی عمامه اش
را برداشت.
کفشش را
درآورد. پایش
را روی صندلی
گذاشت. از پشت
عینک زندانیان
را برانداز
کرد و نامشان
را پرسید.
اتهامات
انتسابی چنین
بودند: قاچاق
اسلحه، تحریک
به شورش و قتل
و... زندانیان،
برخی با
تمایلات چپ یا
گرایشات ملی
منکر اتهامات
شدند. هیچ
مدرکی ارائه
نشد. همه اش
حدس و گمان
بود. پس از
نزدیک به ۳۰
دقیقه،
خلخالی یازده
مرد را مفسدفی
الارض اعلام
کرد. متهمین
را با چشمان بسته
در مقابل
کارگران
فرودگاه از
سالن آنجا، که
محل زندان شده
بود، به محوطه
فرودگاه بردند...»
www.bidaran.net
عکسهای
جهانگیر رزمی
را که باید
دیده باشید خانم
صادقی. ولی
فقط کردستان و
هویدا نبود.
بعد ترکمن صحرا،
شیراز و... پس
شکوه نکنید که
"که من به
عنوان یک آدم
عادی خیلی وقتها
باید بروم
بخوانم که در
کردستان چه
خبر بوده و چه
اتفاقاتی
افتاده است تا
بتوانم مطلع
شوم و درست
داوری کنم"
وظیفه شماست
که بدانید.
اینها
تاریخ گذشته
های دور نیست.
گذشته ای است
که نگذشته، نه
فقط به این
دلیل که هنوز
سن ما به آن قد
می دهد و
خاطره های
دردناک زنده
هستند، بلکه
به این دلیل
ساده که
جمهوری جنایت
هنوز برسر
قدرت است. حتی
اگر نباشد هم
تا روشن شدن
حقیقت و جایگاه
مسئولیتها،
چالش با گذشته
ادامه خواهد
یافت. بنای
جنایت در آن
زمان پیریزی
شد در این
بنای ننگ و
خون دستان پدر
شما بیش از
همه به آن
آلوده است. بر
آن بنا بود که
دهه 60، کشتار
زندانیان در
67، قتل های
سیاسی پائیز
77، قتلهای
خارج از کشور،
کهریزک و به
گلوله بستن مردم
در 88 و... رخ
دادند. این
بختک که
همچنان بر
جامعه چنگ
انداخته و میخواهد
جامعه را با
خود به قعر
ببرد، بدست
مردانی مثل
پدر شما ساخته
شد.
شما
باید از تجربه
های دیگر
کشورها و از
بحثهای سیاسی
اطلاع داشته
باشید که هیچ
تغییر و حتی
اصلاحی که
ظاهرا به آن
معتقدید بدون
نقد گذشته و
چالش با حوادث
ننگین آن
امکان پذیر
نیست. در
آلمان اگر
جوانان نسل
دهه 60 میلادی
علیه
پدرانشان نشوریده
بودند،
فاشیسم
همچنان در فکر
و فرهنگ و حتی
در سیاست به
حیاتش ادامه
می داد. آنها
پدران و
همچنین
مادران شان را
با این پرسش
مواجه ساختند
که شما چه
کردید؟ فقط
آلمان نبود،
در تمام
کشورهای
آمریکای
لاتین و
آفریقای جنوبی
هم که گذار از
دیکتاتوری به
دموکراسی را
تجربه کردهاند،
با تشکیل
کمیسیون های
حقیقت، با این
چالشها مواجه
بودهاند. و
خط پایان هم
بر این چالشها
نیست.
فرزندان
مسئول اعمال
والدین شان
نیستند ولی مسئولیت
دارند که داوری
در مورد آنها
را از علائق
خانوادگی جدا کنند.
بحث این نیست
که پدر شما چه
رفتاری در خانواده
داشته، پدر
خوبی برای شما
بوده یا "مهربان"
نبوده. حرفهای
شما در این
مصاحبه فراتر
از احساس
دختری است که
پدرش را دوست
دارد حتی اگر
جنایتکار
بوده باشد.
احساس شما به
ما مربوط نیست
ولی پذیرفتن
اینکه پدر شما
جنایت کرده
این به من، به
شما و همه
مردم مربوط است.
تقصیر را به
گردن ملت
نیندازید،
"تا تقی به توقی
میخورد، نام
آقای خلخالی
وسط میافتد."
"سایه
سنگین پدر"
تنها بر شما
تحمیل نشده.
این سایه
سنگین در
جامعه حی و
حاضر است، گاه
کمپیدا ولی
در بزنگاهها
سر بر میآورد.
از آن خلاصی
نیست. باید به
آن پرداخت. به
جای اینکه
مردم را متهم
کنید که به
پدرتان فحش می
دهند، یک جو
انصاف داشته
باشید و یک
باغچه سوال.
امتیاز و
رانتی که از
صدقه جایگاه
پدرتان و با
حذف تمام آن
"دیگری"ها
نصیب تان شده،
بینید. اگر از
خودیها
نبودید اگر
مخالف بودید،
با یک اشاره
یا در زندان
بودید یا خانه
نشین، هیچ حقی
نداشتید و اگر
در دایره خودیها
بودید، آن هم
در مرکز خودیها،
که پدر شما
بود، همه چیز
با یک سفارش و
یک تلفن روبه
راه میشد.
خودتان هم به
این مسئله شهادت
میدهید ولی
نکتهاش را
نمی گیرید،
نمی خواهید
بگیرید:
"مدرسه که میرفتم
تقریباً همه
معلمهای من
میدانستند
که پدر من
کیست. این
خیلی اذیت میکرد.
تکوتوک میآمدند
و سفارش دوست
و آشنایی را
برای کاری میکردند
که من به پدرم
بگویم..." چرا
باید معلم مجبور
شود برای
کارش، بگیرید
حقوق عقب
مانده اش، حکم
اخراجاش، بیخبری
از فرزند یا
عزیز
ناپدیدشدهاش
و غیره، به
شاگردش، به
دختر فلانی
متوسل شود؟
رویهای را که
در آن قانون و
حقوق باطل شد
و مردم را به
گدائی حقوقشان
ناچار کرد،
کدام قاضیان
بنیان
گذاشتند؟
شما
از رانت پدر
خوردید و
"پژوهشگر"
شدید،
متاسفانه اما
بیگانه با
الفبای پژوهش
و علوم سیاسی
هستید. سهم
رانتتان حد
حرفها و حتی
انتقادات تان
را تعیین می کند؟
و شما باید
خوب بدانید که
رانت فقط دزدی
نیست. شما از
اتهام دزدی به
پدرتان
برآشفته میشوید،
حالتان بد میشود
ولی از احکام
قتل او
احساسی به شما
دست نمیدهد.
"بابای من
دستور قتل
هویدا را
داده، کردستان
رفته و همه
اینها بوده،
ولی دزدی
نکرده." برای
اینکه لحظه ای
قادر نیستید
به انسان به
قربانی فکر
کنید، به فرزندانش
به مادر و
پدرش، به کسی
که پدرتان در
سه دقیقه حکم
مرگش را صادر کرد
و واژه
"انقلابی" را
چاشنی میکنید
که از بار
اخلاقی و
سیاسی و همه
چیز بکاهید و
پدرتان را
تبرئه کنید.
خودتان
اعتراف میکنید
که فاقد حس
همدردی و
حقیقت جوئی
هستید "آنقدر
این [حرفهای
تند درباره
پدر] اتفاق
افتاده که
دیگر شنیدنش
تغییری در من
ایجاد نمیکند."
و "ساده
زیستی"
پدرتان را به
رخ ما نکشید
که رذالتی بیش
نیست. دستگاه
قضائی فاسد
را، این همدست
چپاول اموال
ملی را قاضی
شرع نخست که
پدر شما بود،
پایه گذاشت.
شما
مسئول
جنایتهای
پدرتان
نیستید ولی در
مقابل حرفی که
می زنید،
مسئول هستید.
توجیه و رفع
مسئولیت از پدرتان،
یعنی همدستی
با او. شما
جنایت صادق خلخالی
را در حد
سختگیری
پدرتان در
خانه پائین می
آورید. می
گوئید: "در آن
وضعیت همه میخواستند
چهرهای
انقلابی از
خود نشان دهند
که دشمن
بترسد. من
اینطور میبینم.
ببین! پدرم
توی خانه هم
یک جورهایی
انقلابی بود.
یعنی ما حق
نداشتیم دو
دست لباس
اضافه داشته
باشیم. تا آخر
زندگی همین
بود."
برای
من باورش مشکل
است که کسی که
عنوان "پژوهشگری
علوم سیاسی"
را یدک می
کشد، کسی که
خود را فعال
زنان می
خواند، شعور
سیاسیاش این
باشد، که قادر
نباشد
موضوعاتی را
که از یک جنس
نیستند، از هم
تمیز دهد.
شما
خانم فاطمه
صادقی، می
دانید بحث بر
سر چیست ولی
می خواهید خود
را به کوچه
علی چپ بزنید
و به عمد قضیه
را لوث میکنید.
شما حقیقت را
می دانید ولی
از روشن شدن آن
هراس دارید،
می خواهید آن
را لاپوشانی
کنید، تحریف
کنید، مرزها
را درهم
بریزید. بی
دلیل نیست که
مجله اندیشه
پویا به گفتگو
با شما در باره
نقش صادق
خلخالی نشسته.
مجلهای که به
تحریف تاریخ و
قلب حقیقت
شهره است. شما
منافعی را
دنبال میکنید
که می خواهید
تاریخ نه
آنطور که
اتفاق افتاده
بلکه آنطور که
شما می
خواهید،
نوشته شود.
منیره
برادران، 19
مرداد 1396
سایت
بیداران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در
حاشیه برخورد
با خانم
صادقی؛
آن
روز نفس گیر
که نقد گذشته
حال و آینده
را نجات داد
فرج
سرکوهی
این
کامنت را در
صفحه خانم
منیر برادران
نوشتم اما فکر
می کنم انتشار
آن در صفحه
خودم نیز بد
نباشد . تا چند
روز دیگر متنی
مستقل در باره
برخورد ما با
جنایت تاریخی
خواهم نوشت.
منیر
عزیز . نوشته
خوبی است و
البته بهتر می
توانست بود
اگر از برخی
تناقض ها
پیراسته می شد
به مثل این که
نوشته ای
«سالها پیش .. در
یک جمع زنان ..
در پاسخ کسانی
که سکوت شما
را در مقابل
جنایتهای
پدرتان به نوعی
همدستی می
دانستند، من
به دفاع از
شما برخاستم و
نوشتم که شما
مسئول اعمال
پدرتان نیستید»
.
از
دستاوردهای
مهم بحث های
بسیارِ پس از
جنگ جهانی
دومِ اروپا
یکی هم این که
سکوت
روشنفکران،
ـــ و کلی تر ،
سکوت آگاهان از
جنایت، از
روشنفکر تا
متخص و استاد
دانشگاه و..
ـــ در برابر
نازی ها و در
برابر جنایت
های سیاسی و
دینی و عقیدتی
و.. ، همدستی با
جنایت است. سکوت
آگاهان
برجنایت
ادامه آن را
در زمان وقوع
آسان تر و
تکرار آن را
در آینده ممکن
تر می کند.
آگاهی بر
جنایت فرمان
اعتراض به
جنایت است.
آگاهی زمینه
ساز مسئولیت
است . آن که می
داند و سکوت
می کند نه فقط
به تداوم جنایت
در زمان وقوع،
که به تکرار
جنایت در
آینده یاری می
رساند.
مسئولیت از
لوازم آگاهی
است.
همدستی
آگاهان ساکت
با جنایت
البته هم ارز
و از نوع
همدستی آمران
و عاملان و توجیه
گران و
مدافعان
جنایت نیست
اما سکوت در برابر
جنایت، چون
اعتراض بدان،
انتخاب است . آن
که کس که سکوت
را انتخاب می
کند مسئول
نتایج انتخاب
خویش است ،
انتخابی که
ادامه جنایت
را آسان تر و
جبهه اعتراض
را تضعیف می
کند.
این
اما نه قفط در
باره سکوت
خانم صادقی و
آقای نوه
خمینی و .. که در
مورد سکوت هر
انسان آگاه
برجنایت صادق
است.
نوشته
تو حتا با
برخورد نسل
های منتقد پس
از جنگ جهانی
دوم آلمان، که
به حق بدان
استناد کرده
ای، درتناقض
است. در فضای
فکری این نسل
ها نه فقط
همکاری با
نازی ها، که
سکوت در برابر
آن ها نیز همدستی
تلقی می شد.
نسل های منتقد
پس از جنگ آلمان،
برخلاف نوشته
تو، فقط از
پدران و
مادران خود
نپرسیدند شما
«چه کردید؟» که
بعلاوه و مهم
تر پرسیدند
چرا سکوت
کردید؟ این
پرسش هسته اصلی
آن موج خلاق
نقد و نفی بود
که با برخورد
منتقدانه با
گذشته،حال و
آینده را نجات
داد.
درست
است که
فرزندان
مسئولیت
قضائی
کارنامه مادران
و پدران خود
بر دوش ندارند
اما بحث مسئولیت
تاریخی از
لونِ دیگر است
. ویلی برانت
دوست داشتنی
ما، به دوران
رایش سوم نازی
ها، در نروژ
علیه ارتش
آلمان می
جنگید اما همو
بود که در
مقام
صدراعظمی و
چهره اصلی حزب
سوسیال
دموکرات،
ــــ حزبی که
از معترضین پیگیر
و از قربانیان
نازی ها بود و
ده ها عضو آن در
اردوگاه های
مرگ نازی کشته
شدند ـــ در
برابر بنای
یادبود
قربانیان
یهودی
اردوگاه های مرگ
در لهستان
زانو زد و با
این گونه
عذرخواهی بی
سابقه، آن
لحظه نفس گیرِ
زیبا را در
تازیخ بشری
خلق و ثبت کرد.
در آلمان
هنوز هم از
مسولیت جمعی
یا گناه جمعی
یاد می شود
نوشته
ای : «شما اگر
سکوت کرده
بودید، حداقل
می توانستیم
توجیهاتی بر
آن بتراشیم»
مشکل از جمله
در همین جا هم
است. چرا باید
برای سکوت آن
کس که بر
جنایت آگاه
است توجیه
بتراشیم؟ چون
پژوهشگر است ؟
چون منتقد
حجاب اجباری
است ؟ چون
اصلاح طلب
اسلامی است ؟
چون زن است ؟ و …
سکوت آگاهان
بر جنایت
همدستی با
جنایت است. نه فقط
خانم صادقی و
نوه آقای
خمینی، که هر
آدم آگاهی که
در برابر
جنایت سکوت
کند،
قربانیان را
لگدمال،
تاریخ را
چرکین و به تدوام
جنایت در زمان
وقوع و به
تکرار جنایت
در حال و
آینده یاری می
کند. زن و مرد و
پژوهشگر و فلان
و بهمان ندارد
.
… اما نوشته
تو نوشته خوبی
است به ویژه
که اکنون
کسانی راه
افتاده اند و
با دفاع از
خانم صادقی ،
که به گفته
اینان
پژوهشگر است و
منتقد و چون
پدر اصلاح طلب
و طرفدار
خاتمی و
روحانی و.. در
واقع هم از آیت
الله خمینی و
نظام کشتار او
دفاع می کنند و
هم از گذشته
خود و هم از
مواضع اصلاح
طلبی اسلامی
زنگ زده
امروزی خود .
نوشته
تو نوشته خوبی
است به ویژه
که اکنون اصلاح
طلبان مذهبی
رنگ باخته و
مدافعان
غیرمذهبی
جمهوری
اسلامی، نقش
خلخالی ها و
لاجوردی ها و
رئیسی ها و
پورمحمدی ها
و.. ، را برجسته
می کنند تا نقش
چهره های اصلی
ــ کسانی چون
خمینی و
رفسنجانی و
خامنه ای و..،
رهبران سیاسی
نظام، ــ و
مهم تر نقش
ساخت نظام را
پنهان کنند .
دیدیم که در
بحث ها دوران
انتخابات به
مثل به آقای
رئیسی و گاه
به آقای
پورمحمدی، که
فرمان آیت
الله خمینی را
اجرا کرده اند
چه گفتند و به
آیت الله
خمینی ، که
فرمان کشتار
را صادر کرده
بود چه؟ و
دیدیم و می
بینیم که نوه
خمینی را، که
به صراحت از
اعدام های
دوران پدر
بزرگ دفاع
کرده و می
کند، با چه
ترفندهائی به
عنوان «چهره
رحمانی» اسلام
می فروشند.
فیس
بوک فرج
سرکوهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیستم
و مسئولیت
یادداشتی
خطاب به فاطمه
صادقی
محمدرضا
نیکفر
این
یادداشتی است
خطاب به خانم
فاطمه صادقی،
دختر شیخ صادق
خلخالی،
نخستین حاکم
شرع “دادگاههای
انقلاب”.
مصاحبه
خانم صادقی با
ماهنامه
“اندیشه پویا”
درباره پدرشان
بحثانگیز
شده است. برخی
گفتههای
ایشان برای من
و بسیاری دیگر
تکاندهنده
بود. اینکه
خانم صادقی به
عنوان پدر به خلخالی
بنگرد و
خاطرات خوشی
از او داشته
باشد، تعجبآور
نیست، و بیان
آن هم اشکالی
ندارد.
تعجبآور
این است که
کارکرد کسی
چون خلخالی به
“جا”ی او برگردانده
میشود و
مسئولیت از
خود او گرفته
میشود.
در
یادداشت زیر
به این نکته
میپردازم،
پس از آنکه
شرح میدهم
چرا به لحاظ
تجربه شخصی
نمیتوانم
شخصی به اسم
خلخالی را (یا
خمینی را، یا
لاجوردی را،
یا همین امروز
خامنهای را)
فراموش کنم و
کارکرد او را
به یک “جا” برگردانم.
به نحو اولی
کسانی را هم
که خلخالی
کشته، به یک
“جا” و نقش
برنمیگردانم
و با تمرکز بر
یاد عزیز یک
تن از کشته شدگان،
به همه به
عنوان انسان
مینگرم.
موضوع
پدر شما برای
من تا حدی
“خصوصی” است،
یعنی من به صورت
خصوصی هم با
پدر شما مشکلی
اساسی دارم و در
اینجا همانا
این نگاه
“خصوصی” مبنای
اندیشه بر
مسئولیت است.
در تنش میان
زیستجهان،
جهانِ زیست
مشخص انسانی،
با سیستم، تنش
میان خصوصی و
مشخص با عمومی
و انتزاعی، چه
بسا مسئولیت
تشخص خود را
از دست میدهد،
به سیستم
منتقل میشود
و از این طریق
زائل میگردد.
پیام
این یادداشت
دعوت است به
واگشت به زیستجهان
و بستن پای
مسئولیت در
آن. خودمان در
زیستجهان میمانیم
و سیستم و
“جا”هایش را
برمیگردانیم
به آنجایی که
داشت از دل
جهان زندگی
برمیآمد.
عزیمتگاه
من سطح روابط
چهره به چهره
انسانی است.
خانم صادقی،
با چنین
عزیتگاهی من
از پدر شما نفرت
شخصی خود را
هم ابراز میکنم، نفرتی
به این شکل که
میگویم کاش
از مادر زاده
نشده بود؛ و
متأسفم که این
نفرت نتیجهاش
به شما هم
برمیگردد:
اگر او نبود،
شما هم نبودید.
اما من نمیخواهم
شما نباشید.
بمانیم
در سطح روابط
چهره به چهره
انسانی: پدر
شما باعث شد
که من
عزیزترین
همکلاسیام
را از دست
بدهم: علی
احسن ناهید.
با او رفیق شدم
در همان اوایل
مهر ۱۳۵۴ که
هر دو پا به
دانشکده پلیتکنیک
گذاشتیم.
مهربان بود،
مردمدوست
بود، شجاع
بود. با
خانواده او هم
آشنا شدم.
پدرش را از
دست داده بود.
با مادرش
زندگی میکرد،
و با شهریار،
برادر دیگرش
که دو سالی از او
کوچکتر بود و
در رشته پزشکی
تحصیل میکرد.
احسن فعال
سیاسی بود،
اما شهریار
ضمن مردمدوست
بودن و حساس
بودن به مسائل
سیاسی، اهل
کار گروهی
نبود. هر دو
کوهنورد بودند.
احسن به صخرهنوردی
هم علاقه داشت
و میتوانست
حتا آموزش هم
بدهد.
خانواده
ناهید کرد
بودند. احسن
یک پایش در
کردستان بود و
یک پایش در
تهران. یادم
میآید که
تابستانها
در منطقه مرزی
در یک شرکت
جادهسازی
کار میکرد و
هر بار که به
تهران میآمد
چقدر تعریف
داشت. از فقر و
بدبختی آن
مناطق میگفت
و از شرایط
سخت کار. در
میان توده زحمتکش
میگشت و کوشش
میکرد مردم
را بشناسد.
عمیقا
زحمتکشان را
دوست داشت و
به کار و زحمت
احترام میگذاشت.
و
چه شوخ و
بامزه بود!
همکار هم میشدیم
در آزمایشگاه
شیمی. در آن
آزمایشگاه،
چنانکه افتد و
دانی، چیزی
برای نوشیدن
وجود داشت، و
ما به سلامتی
هم یواشکی مینوشیدیم
و شاد و شنگول
میشدیم و دست
آخر چنان
محصولی به بار
میآوردیم که
یکبار در
ویترین
آزمایشگاه
گذاشتند برای
تماشا! متنفرم
از پدر شما که
او را کشت. اگر
او را میدیدید،
از همان لحظه
اول
دوستش میداشتید!
نمیدانید چه
نازنین بود.
من خیلی از
دوستانم را از
دست دادهام،
ولی او رفیق
جانجانی من
بود.
ما
در یک رابطه
گروهی بودیم.
اواخر
تابستان سال ۱۳۵۶
بود. احسن رفت
کردستان و
قرار شد وقتی
برگردد برای اینکه
همدیگر را
ببینیم او روی
یک تیر چراغ
برق علامت
سلامتی بزند:
یک حرف S. روز موعود
که رفتم علامت
سلامتی را
ببینم، دیدم
با یک فرچه
کلفت یک S سرخ
بر روی تیر
چراغ برق نقش
شده که هنوز
تر و درخشان و
“خونچکان”
بود. تعجب
کردم. ماندم
که چه کنم. اما
منطقی اندیشیدم
و گفتم ما در
مورد حد کلفتی
حرف و تازه یا
کهنه بودن رنگ
آن حرفی نزده
بودیم.
قرارمان یک S بود و
قرار اجرا شده
بود. سر قرار
رفتم و پس از روبوسی
تعجبم را ابراز
داشتم. گفت که
صبح زود به
خانه که میرسد
ماژیک نمییابد،
اما یک سطل
رنگ قرمز با
یک فرچه مییابد
و تصمیم میگیرد
که علامت را
بزند. با خود
گفته بود قرار
قرار است، با
سطل رنگ و
فرچه کار
محکمی را انجام
میدهد و کار
از محکمکاری
عیب نمیکند!
این ماجرا
گذشت. پدر شما
او را و
برادرش را و همراه
با آنان ۹ تن
دیگر را اعدام
کرد، پس از آن
در همان کردستان
عدهای دیگر
را. در آن ایام
خیلیها گیر
افتادند، و چه
بسا اعدام
شدند. عدهای
هم توانستند
فرار کنند، از
دست پدر شما و
همکارانش.
آخرین روزی که
میخواستم
تهران را ترک
کنم رفتم به
وداع با جای
قرارم با احسن
ناهید. هنوز
آن S
را میشد روی
تیر چراغ برق
دید. رنگپریده
بود اما هنوز
دیده میشد.
نشانهای بود
از یک دوست،
دوستی که پدر
شما او را کشت. این
روز وداع من
با تهران بود
و من آن روز را
فراموش نمیکنم،
و درست به
همین خاطر شیخ
صادق خلخالی
را.
پدر
شما آدمهای
زیادی را کشته
است. کشتن هیچ
کس به حق نبوده
است. اما آدم
در مورد کسانی
که آنان را میشناخته
با کلماتی
پراحساستر
میتواند حرف
بزند. و من
احسن و شهریار
ناهید را میشناختم.
حتا گیریم که
خلخالی حق
داشت احسن را که
فعال سیاسی
بود بنابر
آنچه شما “قاطعیت”
مینامید،
بکشد، اما
شهریار را
برای چه کشت؟
شهریار رفته
بود به
زادگاهش و دنبال
برادرش. چگونه
از او بازجویی
کردند؟ چه اتهامی
بر او بستند؟
− و پیش از او
بر احسن، که
گویا حین
انتقال به
زندان
پاسداران
مراقبش به او شلیک
کرده بودند.
احسن را روی
برانکارد
آوردند و در
برابر جوخه
اعدام
گذاشتند.
و
هنوز پس از
گذشت سالها،
نگاهها
متوقف است بر
روی آن عکس،
عکس تیرباران
۱۱ تن جوان
کرد در پنجم
شهریور
۱۳۵۸ در
اطراف
فرودگاه سنندج.
نمیدانم با
آن عکس چه میکنید.
جرأت دارید به
آن بنگرید؟ از
روزهای اول
انقلاب هم عکسهایی
تکاندهندهای
وجود دارد. به
آنها لابد
صادق خلخالی
با افتخار مینگریسته:
به جنازههای
تیرباران
شدهها که
نگاه میکرده
از “قاطعیت
انقلابی”
اسلامی خود به
وجد آمده و
الله اکبر میگفته
است. آن عکسها
محصول کار را
نشان میدادهاند،
اما عکس
تیرباران آن
۱۱ تن حین کار
برداشته شده.
این مهترین
سند از کارکرد
رژیمی است که
هنوز یک سال
از عمر آن نگذشته
بود. این سند
به دوران
انباشت اولیه
قدرت تعلق
دارد و به ما
میگوید
“نظام” چگونه
مستقر میشود.
و
من این
یادداشت را
نمینوشتم
اگر در مصاحبه
شما به این
عبارت برنمیخوردم:
«آن فضای
ایدئولوژیک
قاطعیت
انقلابی میطلبید؛
و کسی که در
جای آقای
خلخالی مینشست
گویی باید به
آن قاطعیت
انقلابی پاسخ
میداد.»
نکته
کلیدی در این
عبارت با لفظ
“جا” مشخص میشود.
دارید میگویید
که “جا”یی وجود
داشته که بر
حسب اتفاق آقای
خلخالی آن را
اشغال کرده،
اما هر کس
دیگری هم میتوانست
آن را اشغال
کند و همان
نقشی را ایفا
کند که خلخالی
ایفا کرد. پس
احسن و برادرش
و یارانشان و
بسی کسان دیگر
را آن “جا” کشته
است، نه افراد
معینی همچون
شیخ صادق
خلخالی.
به
این ترتیب میرسیم
به موضوع
قدیمی
مسئولیت.
آدولف آیشمن
هم در آن
محاکمه مشهور
گفت که “جا”
یعنی سیستم
مقصر بوده است
و او هر چه
کرده به
اقتضای “جا”یش
در سیستم کرده
است.
اما
کشتن همیشه
کشتن انسانهای
واقعی است.
مصدر حکم قتل،
مثلا حاکم
شرع، مثلا کسی
چون صادق
خلخالی، به
احسن میگوید:
تو مهدور الدم
هستی. و سپس نه
به یک “جا” بلکه
به یک موجود
زنده شلیک میشود.
این
بحث، قدیمی
است: جا در
برابر جان،
سیستم در
برابر انسان،
اجبار در
برابر آزادی.
شما، به عنوان
کسی که علوم
انسانی
خوانده، باید
با این بحث و
با موضوع
ابتذال توجیهگری
شر با توسل به
“جا” و سیستم
آشنا باشید.
اما متأسفانه
به این توجیهگری
مبتذل متوسل
شدهاید.
و
من در بالا از
احسن گفتم، به
عنوان انسان،
انسانی
یگانه، و نه
یک “جا”. عکسی که
از قتل او و
یارانش به جا
مانده، ضد
سیستم است:
عکسی است
زنده، پر تحرک
که نشان میدهد
چگونه کسانی
کسانی دیگر را
میکشند. تا
زمانی که
توجیهگری
توسل به “جا” و
سیستم عمل میکند،
کشتار ادامه
دارد. حس
مسئولیت
انسانی در تقلیل
ندادن خود و
دیگری به “جا”
است.
خانم
صادقی، شما در
مصاحبه خود
دوبار انسان
را به “جا”ی آن
برگرداندهاید.
خودتان را
تقلیل دادهاید
در حد “جا”ی
فرزند، و
کارکرد
پدرتان را محول
کردهاید به
“جا”ی او به
عنوان حاکم
شرع در دورهای
حاد و بحرانی.
با این کار از
مسئولیت خود
برای قضاوت
گریختهاید و
از شخص پدرتان
هم مسئولیت
اعمالش را گرفتهاید.
نمیدانم آیا
وجدانتان
راحت شده است
یا نه. امیدوارم
چنین نباشد و
دوباره در این
باره فکر
کنید.
۲۱
مرداد ۱۳۹۶
https://www.radiozamaneh.com/353942
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گل
سرخ مرده است
اما گل بان نه.
از
خاله هایت سخن
میگویم
از
شهین(اصلی
نیا)
میگویم
فروغ
اسدپور
تصور
کنید زنی سی
ساله را با
استخوان بندی
ظریف، قامت
کشیده و بلند،
، چشمانی سیاه
که زیر سایه
بان ابروانی
کمانی
میدرخشند، دهانی
خنده ناک،
پوستی سبزه
گون، و موهایی
فر و کوتاه که
در تیر ماه
سال ۱۳۶۰
دستگیر شده
است. احتمالا
دو سه سال پیش
از آن هم از
درس و کار و زندگی
در خارج از
کشور بریده و
به داخل
برگشته تا در
دگرگونی های
اجتماعی کشور
نقش خود بازی
کند. در خارج
به قول خودش (و
دوستانش)
علاوه بر درس
خواندن، کار
ظرفشویی هم
میکرده است تا
زندگی اش را
تامین کند و
به مردی محتاج
نباشد.
ازاعضای
اتحادیه
کمونیست های
ایران است.
زیر بازجویی
خیلی کتکش زده
اند. به وقت دستگیری
کت و دامن تنش
بوده است. میگوید
هنگام
بازجویی به
صندلی اش بسته
بودند و به
وقت کتک زدن
همراه با
صندلی زیرش
واژگون می افتد
و دامنش به
بالا سر
میخورد. تصور
هیستری شهوت
ناک و به عمد
پس زننده و
خشمناک بازجو
دشوار نیست.
با لگد به ران
ها و پاهایش
میکوبد که فلان
فلان شده پاشو
خودت را جمع
کن بیحیا.
شهین با
خونسردی
وظیفه ای بی
اندازه خطرناک
به عهده
میگیرد و آن
تحقیر مرد
شکنجه گر است.
تاکنون تن زن
ندیده ای؟
دستهایم را به
پشت صندلی می
بندی، جفتک
پرانی میکنی و
صندلی برمیگردانی
و سر و تن مرا
زمین می کوبی.
اما چگونه است
که جرات میکنی
و مرا به
بیحیایی متهم
میداری ای
دژخیم حقیر؟
بابت خونسردی
و زبان آوری
اش بیرحمانه
کتکش میزنند و
پیکر درهم
شکسته اش را
به درون سلول
پرتاب میکنند.
خودش میداند
که حکم اعدام
خواهد گرفت و
با این حال
دهانش همواره
به خنده ای
گشوده است
همان طور که
جان خوشبین و
نیکخواهش به
زندگی. غم به
دل راه
نمیدهد. مرا
که در اتاق
های بند ۲۴۰
اوین پرسه
میزنم و به هر
گوشه ای سرک
میکشم و از
گفتن نام
جریان سیاسی
ام واهمه دارم
چون نمیخواهم
به بحث هایی
که از عهده
شان برنمیایم
تن بدهم، زیر
بال و
پر«مائوییستی»
خود میگیرد و میگوید
مائوئیست
بودن همان قدر
خوب است یا بد
که لنینیست
بودن. از این
هیاهو و فضای
متشنج به خود
بیم راه نده.
موهایم را
نوازش میکند و
به نوجوان پیش
رویش دل
میدهد: بیست ساله
که بشوی یک
کادر خوب جنبش
کمونیستی
خواهی بود، آه
که «بالاتر از
ستاره ها می
نشاندم». در اطراف
خود زندگی و
گرما می پراکند
این زن.
چند
روز بعد که
خبر شپش زدن
موهای بچه های
اتاق کناری در
بند میپیچد
موهایم را از
ته کوتاه میکند
و بر رویه های
بهداشتی بند
نظارت سختگیرانه
ای اعمال
میکند. خود را
به دستهای
مهربان و
نوازشگر
آموزگار خوش
بیانم سپرده
ام که همه چیز
را با من در
میان میگذارد.
از لجظات ناب
همنشینی و
آموزش «به چنگ
و دندان مسلح
شدن» زیر نگاه
سختگیر و
مهربان او لذت
میبرم. ساعت
ها با من و
دیگر بچه های
نوجوان و تازه
جوان در حیاط
بند از هر دری
سخن میگوید.
نمیدانم، هیچ
یادم نیست از
چه سخن میگفت
فقط میدانم که
اشتهای زندگی
و میل به «آرام
نگرفتن و عدم
را نپذیرفتن»
را در من و اطرافیان
خود تقویت
میکرد. دهانش
به هر بهانه
ای می شکفت.
همه چیز برایش
بذری بود که
کشت شود و به
بار آورده شود
. یک بار میانه
ی گفتگوی
جالبی سر
رسیدم و گوش
تیز کردم تا
سخن دوست را
از دست ندهم.
به یکی از
دوستانش
میگفت شوهر
کردن؟ اوف و
دماغش را به
نشانه ی تحقیر
چین انداخت.
کمی بعد با
خنده افزود:
شوهر در خیابان
ریخته مبادا
به دام شان
بیفتیم. میگفت
مردها معمولا
کارشان را
دارند و با آن
سر خود گرم میدارند
اما زنان باید
سخت مراقب
باشند که به کنیزکان
«دل» بدل نشوند.
تا زمانی که
با چشمی
مردانه
خودمان را صبح
و شام برانداز
میکنیم و از
آن چه در آینه
میبینیم
خشنود نیستیم،
از آزادی خبری
نخواهد بود.
تا زمانی که آرزوی
بزرگ مان
«مادر» شدن است
و جور کردن
جنس دکان
زناشویی،
کارمان
نخواهد گرفت.
از
شهین (اصلی
نیا) میگویم
که از تمام
امتیازات خرد
و کلانی که
میتوانست
داشت، چشم
پوشی کرد تا
زندگانی را با
چشمان باز و
به رغم اضطراب
و تشویش هایش
در بر بگیرد.
از حمایت
مردانه و شانه
های پهنی که
ماوایت
میدهند و هم
زمان در زنجیرت
میکنند، می
گریخت و
امنیتی را هم
که خانواده
میتوانست به
او ارزانی
دهد، با رغبت
خاطر دور
انداخته بود.
یادآور
قهرمان های زن
رمان های روسی
بود که کمی
پیشترک در
باره شان
خوانده بودم.
زن هایی که از
خانواده های
ملاک و
ثروتمند خود
قهر میکردند و
سلطه ی مردان خانواده
را تاب
نمیاوردند. چه
میدانست
«امنیت بلال
شیردانه ای
است که جز در
قفس به نصیب
نمی رسد». در
پاییزسال ۶۰
رفت و دیگر
هرگز برنگشت.
بازوان
ناتوانم که با
خشم و اندوه و
دیوانگی به
گرد گردن و سر
به پایین
فرودآورده اش
حلقه شده
بودند به فشار
دوستان،
رهایش کردند.
تنها نامی از
او در
تلویزیون در
اخبار پراضطراب
و نحس غروب
برده شد که
میگفت در زمره
ی اعدامی ها
بوده است، به
جرم محاربه با
نمیدانم چه کس
و چه چیز. یکی
از معدود
فمینیست های
جسور و رزمنده
و قهاری بود
که به زندگی
دیده ام. ستم
بزرگی به شهین
خواهد بود اگر
(ضد)خاطره ای
که از او نقل
کردم بهانه ای
شود برای به یادآوری
حقارت
«فمینیسم» در
آن خاک
بلادیده و در
فردای آن
کشتار بزرگ.
با این حال
ناچاریم که
چنین غول هایی
را از قعر
بایگانی
تاریخ مان
بیرون کشیم تا
بتوانیم
کوتوله های
امروزی را در
قامت واقعی
شان در پرتو
آن جان های
تابناک محک
بزنیم و «بر
سرنوشت خویش»
بر عمق انحطاط
اجتماع
انسانی مان
«گریه ساز
کنیم». با به
یاد آوردن
شهین ها است
که میتوان
«فمینیست های»
کوچه بازاری و
سبکسر این
روزها را
سنجید. مقیاس
دیگری در دست
نیست.
«فمینیست هایی»
که از خوان
گسترده ی
پدران سرکوب
گر و ظالم خود
بهره برده اند
و فقط گلیم
خود از آب بیرون
کشیده اند و
یا در غیاب
پدری که حمام
خون براه
انداخته است و
اردو اردو کشته
پس پشت خود به
جای گذاشته،
از او دفاع
میکنند و از
نامه ی اعمالش
اظهار بیخبری.
ما شهین رزمنده
و درهم شکسته
را نشان
میدهیم: این
ساخته ی ما
است از آن ما
است، ما چنین
بوده ایم چنین
خواهیم بود.
برگرفته
از فیسبوک فروغ
اسدپور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مورد نه
چندان عجیب
فاطمه صادقی و
اندیشه پویا
پرویز
صداقت
ماهنامهای
که در پروندهسازی
برای
روشنفکران
دگراندیش و
همهی
غیرخودیها
(اعم از اصلاحطلبان
منتقد و در
تحلیلی جدیدتر
هر فرد «غیراعتدالی»)
ید طولایی
دارد، فاطمه
صادقی را به
گفتوگو دعوت
میکند. موضوع
گفتوگو بحث
دربارهی
کتابها و
دیدگاههای
اخیر ایشان
اعلام میشود.
جلسه در کافهای
برگزار میشود
و سه ساعت به
طول میانجامد.
گفتوگوکننده
آقای رضا
خجسته رحیمی
است و خانم مریم
شبانی نیز در
این گفتوگو
عمدتاً
شنونده بوده
است. بعد از سه
ساعت خانم
صادقی میاندیشد
که پس مصاحبه
کی شروع میشود،
اما گفتوگو
تمام شده بود
بیآن که
صحبتی از
دیدگاهها و
کتابهایش
شود.
یکی
دو هفته بعد
نشریهی
اندیشه پویا
منتشر میشود
با تیتری
جنجالی از
نظرات «دختر
خلخالی»
دربارهی
پدرش و عکسی
از چهرهی
فاطمه صادقی
بر روی جلد
ماهنامه میآید.
عکس را با
فتوشاپ تیره
کردهاند.
چراکه باید
پلیدی و تیرگی
منتقدان
«اعتدال» را
نشان داد. بعد
از انتشار
مصاحبه به این
شکل، فاطمه
صادقی خواهان
فایل صوتی
مصاحبه سهساعته
با خودش میشود
تا آن را به
نحوی منتشر
کند اما ایمیلش
بیپاسخ میماند.
آنچه
منتشر شده بخش
کوچکی از گفتههای
اوست همراه با
تفاسیر و نیتخوانیهای
مصاحبهکننده
که البته
اصلاً مریم
شبانی نیست.
در این مصاحبه
بهتفصیل از
کردستان صحبت
شده، وقایع
سال 1367 برشمرده
شده، اما هیچکدام
منتشر نشده
است، چراکه
نشریات
«محذوریتهای»
خودشان را
دارند.
اما
گفتوگوی
«مریم شبانی» و
فاطمه صادقی
صرفاً گفتوگوی
یک خبرنگار و
دختر یک «پدر
خشن» که میگویند
عصبیبودنش
به پدر رفته و
«عزیزدردانه»ی
پدر بوده نیست.
این گفتوگویی
نمادین میان
یک «تحولخواه
و منتقد وضع
موجود» و یک
«اعتدالی
طرفدار وضع
موجود» است.
تحولخواه
همان زن عصبی
است که حتی
حاضر نیست
خشونتهای
پدر را محکوم
کند و نماد
اعتدالی نیز
«دختر باهوشی»
که میخندد،
زیرکانه میپرسد،
به زندگی جاری
اعتقاد دارد و
به زیستن زیر
سایهی
«اعتدالیها»؛
ولو آن که
عملاً در کل
مصاحبه ساکت
در گوشهای
زیرسایهی
شوهر محترم
نشسته باشد.
گفتوگو
منتشر میشود
و بازتابی
گسترده در
میان حلقههای
روشنفکری بهویژه
در شبکهها و
سایتهای
مجازی مییابد
و بهحق و گاه
بهناحق مورد
انتقاد قرار
میگیرد.
فاطمه
صادقی که از
وقتی نشریه
اندیشه پویا
گزارش
فداییان جهل
را منتشر کرده
بود تصمیم
گرفت با این
نشریه همکاری
نکند البته
این بار بدجور
بازی خورد.
منتقدان
فاطمه صادقی
هم کارنامهی
مصاحبهکنندگان
و «اندیشهی
پویا» (راستی
چه اسم بیمسمایی!)
این مصاحبهی
پارهپاره
همراه با نیتخوانیهای
دایم مصاحبه
کننده را را
نادیده
گرفتند و به
همان متن
منتشر شده
اقتدا کردند.
اما
این مصاحبه
(یا دستکم آنچه
منتشر شد)
همچنین نشان
داد که هنوز
در میان کسانی
از نسلی که در
دههی نخست
انقلاب کودک
بوده و یا زاده
نشده بود،
تصویر درستی
از آن سالها
وجود ندارد.
آنها هم تحت
تأثیر
پروپاگاندای
نولیبرالی ـ
اصلاحطلبی
انگار به
دورباطل
خشونتهای
متقابل
پساانقلابی
اعتقاد دارند
و گویا هنوز
به درکی از آنچه
«واقعاً» رخ
داد نرسیدهاند.
(آنچه
در بالا نوشتهام
به نقل از
روایت شفاهی
فاطمه صادقی
است که امیدوارم
مکتوب و منتشر
کند)
برگرفته
از فیسبوک ـ
پرویز صداقت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه
صادقی را از
سالها پیش میشناسم
رویا
کریمی مجد
فیسبوک
اوت 11،
ساعت 10:11 ·
فاطمه
صادقی را از
سالها پیش میشناسم،
از زمانی که
در مجله زنان
در تهران، کلاسهای
جنسیت و
فمینیسم
برگزار میکرد
تا بعدتر که
هلند بود و
نظرات پیشرواش
را از زبان
هیچ تحلیلگر
زن مسلمان
دیگری نمیشنیدم.
در میزگردی
نفسگیر در
برنامه صدایی
دیگر رادیو
فردا، برابر مرحوم
احمد قابل
تمام قد
ایستاد و
قانون صیغه در
میان شیعیان
را نقد کرد.
کتابش «جنسیت،
ناسیونالیسم
و تجدد در
ایران» هم
نکات زیادی
برای فیش
برداری داشت
اما سخنرانی
پرشورش پیش از
انتخابات و
مطرح کردن
موضوع «رای
مشروط» گام
بزرگی در حرکت
او به عنوان
یک فعال اجتماعی
زنان بود.
حالا
سوالم این است
که مریم
شبانی بعد از
سالها «دوستی
و رفاقت» چرا
حالا به عنوان
نه یک جامعهشناس
و استاد
دانشگاه و
فعال زنان،
بلکه به عنوان
دختر
«جنایتکار
بزرگ انقلاب»
مقابل او نشسته
و «دمنوش
گیاهی» سفارش
داده است؟ چرا
زمانی که
فاطمه صادقی
بیاعتمادی
خودش را به
سیاستهای
روحانی در
حوزه زنان
اعلام کرد،
رفقایش تصویر
او را روی جلد
مجلهشان
منتشر نکردند.
چرا حالا که
زنان سرخورده
از سیاستهای
روحانی، به
دنبال طرح جدیتر
مطالباتشان
هستند یک باره
یادشان افتاد
که به همه
فعالان جنبش
زنان یادآوری
کنند که یکی
از خوشفکرترین
همراهانشان
دختر «مردی
قسیالقلب»
است. آیا حالا
فعالان زن
باید از این
که یکی از
همراهانشان
«دختر خلخالی»
است خجالت
بکشند؟
پی
نوشت: جنسیت
زدگی یعنی این
که وقتی پسر
عارف از
ژن_خوب میگوید،
حرفش را جدی
نمیگیریم،
او را
«آقازاده» میخوانیم
و در موردش
جوک میسازیم
و به او میخندیم
و وقتی زنی
بدون نام پدرش
رشد میکند و
حرف میزند و
میرود تا
جایگاهی
درخور بیابد،
یک باره به ژن_بد
اعتقاد پیدا
میکنیم و از
آن چماقی میسازیم
برای سرکوبش!
پی
نوشت ۲- تفاوت
فاطمه صادقی و
حسن خمینی در
چیست؟ مگر نه
این که دستور
آن همه جنایت
توسط «پدر
فاطمه» را
«پدربزرگ حسن»
صادر کرده
بود. چرا
یکی محبوب است
ودیگری
منفور؟
پینوشت
۳- پرویز
صداقت مطلبی
را به عنوان
پشت پرده این
مصاحبه منتشر کرده
و در آن به نقل
شفاهی از
فاطمه صادقی
نوشته که او
در گپی در یک
کافه با خانم
شبانی و همسرش
- خجسته رحیمی-
به طور مفصل
در مورد پدرش
و مخصوصا
مسایل
کردستان سخن
گفته اما مجله
به دلیل
«محذوریت» آن
بخش را حذف کرده
است. گویا
خانم صادقی هم
قصد اعتراض به
موضوع را
دارد. اگر این
موضوع تایید
شود، شرمندگیاش
فقط برای
روزنامهنگاری
ایران میماند
و بس.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرار
نبود موضوع
مصاحبه
اندیشه پویا
پدرم باشد
گفتوگوی
محمد مالجو با
فاطمه صادقی
در
روزهای گذشته
مصاحبه مجله
«اندیشه پویا»
با فاطمه
صادقی،
پژوهشگر و
دختر صادق
خلخالی مجدداً
بحث پیرامون
خشونتهای
دولتی در دهه
شصت را در
مرکز توجه
افکار عمومی و
رسانهها
قرار داده. در
مصاحبهای که
اکنون میخوانید
فاطمه صادقی
توضیحاتی را
برای شفافشدن
موضوع ارائه
داده است.
لینکهای
مصاحبه با
فاطمه صادقی و
یادداشت
محمدرضا
نیکفر و منیره
برادران بر
روی این
مصاحبه و همچنین
پاسخ فرج
سرکوهی به
منیره
برادران در زیر
قابل دسترسی
است.
فاطمه
صادقی: ایکاش
می شد به
گذشته
برگردیم و از
حق حیات
عزیزانشان
مجدانه دفاع
کنیم. اما
متأسفانه از
اظهار تأسف
نمیتوان
فراتر رفت. نه
به چیزی بیش
از این تمایل
دارم و نه به
آن معتقدم.
مصاحبهات
با بخش یک
فنجان
اسپرسوی
نشریه ی
اندیشه ی پویا
بسیار بحثانگیز
شد. برای
بسیاری این
پرسش پدید
آمده که چه شد
که حاضر به
گفتوگو شدی و
چرا با اندیشه
ی پویا؟
من
خانم شبانی و
آقای خجسته را
از زمانی می
شناختم که می
خواستند
اندیشه ی پویا
را دربیاورند.
اما بعد از
شماره های
نخست، دیگر با
اندیشه ی پویا
همکاری
نداشتم. دلیل
قطع همکاری
نیز مقاله ای
بود که من در
مورد انقلاب
ایران نوشته
بودم و برخورد
نامناسبی که
داشتند. البته
مقاله منتشر
شد، اما من
دیگر در
اندیشه ی پویا
نمی نوشتم.
بااینحال،
تصور من این
است که، بهرغم
اختلافات
فکری، آدم ها
می توانند و
باید ارتباط
انسانی را حفظ
کنند. من شخصاً
با کسی مشکل
ندارم و می
توانم با همه
ارتباط
برقرار کنم.
ضمناً با این
ذهنیت رفتم که
قرار است از
کارهای من
سوال شود و
بنابراین اشکالی
ندارد که من
با حفظ موضع
گفتوگو کنم.
دلیلی نمی
بینم که آدم
همیشه با کسانی
گفتوگو کند
که موافق
اویند. با
مخالفان هم
باید نشست و
حرفشان را
شنید. هنوز هم
تصورم همین
است.
چند
ماه پیش خانم
شبانی در
ایمیلی از من
خواست که با
او گفتوگو
کنم. نوشت میدانم
با ما اختلاف
فکری داری و
شاید
درخواستم را
نپذیری. به او
نوشتم:
اختلافات
فکری سر جای خودشان
ولی علیالاصول
برای مصاحبه
با خیلی از
نشریهها
مشکلی ندارم.
از او پرسیدم
موضوع گفتوگو
چیست و گفتم
خط قرمز من
برای گفتوگو
سانسور است.
نوشت: «درباره
ی کارهات و
گفتهها و
دغدغهها و
نوشتههای
اخیرت که باب
هرکدام باز
بشه خودش میشه
یه طرحِ بحث.
درباره ی
سیاست و جامعه
و فرهنگ صحبت
میکنیم. من همیشه
سعی میکنم
طرح سئوالات
جوری باشه که
مجبور به
سانسور نشم
راستش.
واقعیتش تا
حالا دو سه
مورد بیشتر
پیش نیومده که
مجبور به حذف
بشم. مثلاً در
گفتوگو با
محمد
رحمانیان یه
بخشی درباره ی
بهرام بیضایی
که رحمانیان
درباره ی کیش
و مذهب بیضایی
صحبت میکرد
رو حذف کردم و
نیاوردم که خب
نمیشد دیگه.
ولی مثلاً در صحبت
با آقای
آقاجری هیچ
چیزی حذف نشد
و یا حتا در
صحبت با استاد
ملکیان. فکر
میکنم با تو
میتونم
درباره ی نقدِ
دولت از منظر
فرهنگی و سیاسی
و نقد
روشنفکران
بحث کرد[کذا].
درباره ی جامعهای
که انگار به
حالِ خودش رها
شده (باید رها
بشه یا هدایت
بشه؟ یا نسبیت
[کذا] آن) و
البته نقدهای
خودت به
رویکرد مجله
رو هم اگر
صلاح بدونی
طرح کنی هم
خوبه.»
آیا
ایشان صحبتی
از این کرد که
قرار است
درباره ی پدرت
بپرسد؟
مطلقاً.
هیچ صحبتی از
پدرم در بین
نبود و من اطلاع
نداشتم که
قرار است از
این مسائل
صحبت به میان
بیاید، وگرنه
به سیاق همیشه
رد می کردم.
حتی در خلال
گفتوگو هم
دائم منتظر
بودم که پرسشها
از کنجکاوی
های شخصی به
سمت سوالات
اصلی متمایل
شود، اما
ظاهراً آنها
چنین قراری
نداشتند. بعد
از اجرای
مصاحبه هم کلی
جدل داشتم بر
سر متن پیادهشده.
آنجا هم باز
بهکرات خلف
وعده کردند.
البته بعد از
دیدن متن پیادهشده،
مریم شبانی را
توی دل خودم
بهخاطر قلمش
تحسین کردم،
هم قلم روانش
و هم تخیلش.
درعینحال،
به این نتیجه
رسیدم که هدف
از اجرای این گفتوگو
دو چیز بوده:
یکی فروش مجله
با یک سوژه ی
داغ و دوم هم
تخریب شخصیت
با القای این
تصور که این
زن اگر نقد می
کند به این
علت است که یک
زن ستیزه جو و
عصبی است که
این صفت ژنتیک
را از باباش
به ارث برده.
تا جایی که
اطلاع دارم،
من احتمالاً از
اولین زنان
منتقدی بودهام
که لیف اندیشه
ی پویا به تنم
مالیده شد.
بههرحال،
طی یکی دو روز
بعدی ایمیل ها
و تلفن هایی
بینمان رد و
بدل شد که در
آنها من بهکرات
از خانم شبانی
خواستم که به
وعده-اش وفادار
بماند و گفتم
که این کار
اخلاقی و حرفه
ای نیست و
قرار ما این
نبوده. بعد از
کلی کلنجاررفتن،
قبول کردند که
اجزای بیشتری
از صحبت هایم
را در متن
بگنجانند و با
اصرار زیادی
که کردم برایم
فرستادند. من
نیز زیر فشار
شرایطی اضطراری
که برایم رقم
زدند از بیم
این که مبادا
متن را دچار
دخل و تصرفهای
باز هم بیشتری
کنند به همین
متن بسنده کردم.
باید تأکید
کنم که آنچه
از زبان من در
گیومه نوشته
شده، حقیقت
دارد، یعنی
همانی است که
من گفتهام؛
هرچند نصفه و
نیمه و ناقص و
خارج از سیاق
کلام. اما بعد
از اینکه
محصول نهایی
را دیدم، به
این نتیجه
رسیدم که از
اول اشتباه
کرده ام، چون
هدف آنها
اساساً چیز
دیگری بوده.
برای مثال، از
دیدن عکس روی
جلد خیلی تعجب
کردم، چون آن
عکس مال این
گفتوگو نیست
و مربوط به
میزگردی است
در فضای رسمی
دانشگاه که
چند سال قبلتر
برگزار شده
بود. به همه ی
این دلایل، من
بعد از دیدن
متن مصاحبه
فکر کردم که
بهتر است صوت اصل
مصاحبه را در
اختیار عموم
بگذارم. لذا
از خانم شبانی
خواستم تا
فایل صوتی را در
اختیارم
بگذارد، اما
او تا این
لحظه به درخواستم
پاسخی نداده
است.
کجای
گزارش
غیرواقعی
است؟
اولاً
در کلِ متن
اینطور
وانمود شده که
خانم شبانی
تنها بوده، درحالیکه
چنین نبود.
آقای خجسته هم
در تمام مدت
گفتوگو حاضر
بود و درواقع
بیشتر پرسشها
را او پرسید،
نه خانم
شبانی. البته
مثل موارد
قبلی نگفته
بود که ایشان
هم در گفتوگو
حضور دارد.
وقتی هم که
آمد، من تعجب
کردم و از او
سوال کردم.
خانم شبانی
گفت: آمده تو
را ببیند. اما
وقتی که
نشستیم، بعد
از یکی دو
سوال مقدماتی،
آقای خجسته
بود که سوال
می کرد. تا جایی
که خاطرم هست،
خانم شبانی
فقط برخی
سوالات
معمولی تر را
پرسید. مثلاً
در مورد عکس
داخل خانه.
جالب تر اینکه
او حالاتی را
در حین سوالکردن
به خودش نسبت
داده که چون
آن سوال را
خودش
نپرسیده، نمی
توانسته
داشته باشد.
مثلاً در گفتوگو
جایی هست که
می گوید: «من
سوال سخت را پرسیده
بودم و حالا
می خواستم
ادامه اش را
بپرسم» و
مواردی از این
دست. درحالیکه
نه این سوالات
و نه این
حالات مال
ایشان نیست.
اینها مال یک
آدم تخیلی است
که در آن گفتوگو
حضور نداشته.
درواقع منهای
تکهپاره های
حرف-های من در
لابلای متن که
از بستر اصلیشان
خارج شدهاند،
مابقی آن متن
ساخته ی تخیل
ایشان است. دوم
اینکه متن
پیاده شده
حدود ۴۵ دقیقه
را دربرمی گیرد،
درحالیکه تا
جایی که من
خاطرم هست،
گفتوگو حدود
سه ساعت طول
کشید. خاطرم
هست که وقتی ما
گفتوگو را
تمام کردیم،
ساعت نزدیک ۲
بعدازظهر بود.
از حدود یکربع
به یازده ی
صبح شروع کرده
بودیم. سوم
اینکه این
متن فاقد تمام
تحلیل هایی
است که من در آن
گفتوگو از
موارد متعدد
داشته ام. همه
ی آنها حذف شده
و تکه پاره
هایی از آنها
آمده. البته
این کار در
مواردی به
بهانه ی اینکه
این مورد خط
قرمز است و
نمی توان منتشرش
کرد، صورت
گرفته. درحالیکه
استنباط من
این است که
اکثراً
ترفندی برای طفره
رفتن از آوردن
آن مطالب
بوده.
میتوانی
مثالی بزنی از
این موارد
محذوف و سانسور
شده؟
بله.
بگذار موردی
را بیاورم که
مطمئن باشم تو
بعداً نمیگویی
نمیتوانم
منتشر کنم. در
همان ابتدای گفتوگو
آقای خجسته از
من پرسید:
«خیلی ها این
روحیه ی شما
را به رابطه ی
شما با آقای
خلخالی نسبت می
دهند.» پاسخ من
از روی حافظه
حدوداً این
بود:
«قابل
فهم است، اما
این طرز تلقی
اشتباه است. میدانی
مثل چیست؟
شنیده ای که
مردم می گویند
فلان ایرانی
در ناسا کار
می کند و این
به معنای هوش
بالاتر
ایرانیهاست؟
حالا قضیه
همین است. این
طرز نگاهکردن
به این معناست
که ما زحمتی
را که کسی کشیده
تا به آن درجه
برسد، نمی
بینیم. خیلی
چیزهای دیگر
را نادیده می
گیریم.
متأسفانه این
روحیه در
جامعه ی ما
خیلی شایع
است. من آدمی
هستم که ژن
هایی را به
ارث برده ام،
البته منظورم
فقط ژن های
وراثتی نیست،
منظورم آن
چیزی هم هست
که از تاریخ
به ارث می رسد
که می-تواند
شامل تاریخ
خانواده هم
باشد. مثلاً
اینکه من
عینکی هستم،
ژنتیک است. در
خانه ی ما همه مثل
پدرم عینکیاند.
اما بودن
امروزِ من
نتیجه ی کتاب
هایی است که
خوانده ام،
تأملاتی که
داشته ام،
تجارب تلخ و
شیرینی که از
سر گذرانده
ام، دوستان و
رفت و آمدهایی
که داشته ام و
نحوه ی تربیت
من.» مواردی از
این دست در آن
گفتوگو
بسیارند.
اگر
تمایل به گفتوگو
در مورد پدرت
نداشتی، چرا
ادامه دادی؟
تا
مدتی تصورم
این بود که
این سوالها
مقدماتی است و
حالا اینها
خواهند رفت
سراغ اصل
مسأله و
کارهایم. اما
بعد دیدم که
خیر، بنا نیست
چنین بشود. از
یک جایی به
بعد نه دوست
داشتم گفتوگو
ادامه یابد و
نه دوست داشتم
خودم شخصاً از
ادامه ی گفتوگو
اجتناب کنم.
این وضعیت تا
اواخر گفتوگو
ادامه داشت.
اما، همانطور
که گفتم، حتی
تا بعد از
پیاده شدن متن
هنوز نفهمیده
بودم هدف
چیست. بعد از
اجرای مصاحبه
هم، توی راه
برگشت به
خانه، با خودم
فکر کردم که
خواستشان را
ناخواسته
اجابت کردهام
و برخی جنبههای
پدرم را از
منظر خودم
توصیف کرده
ام. بنابراین
بهتر است سخت
نگیرم و منتظر
بشوم ببینم متن
نهایی چطور از
آب درخواهد
آمد. طبعاً
چون باهاشون
شرط کرده بودم
که باید متن
را ببینم، مشکلی
نمیدیدم.
آیا در
جریان
بازخوردهای
مصاحبه قرار
گرفتی؟
بله،
تا حدی. همانطور
که در همان
مصاحبه گفته
ام، در نهایت
این جامعه است
که داوری می
کند. جامعه هم
متکثر است و یک
داوری نهایی
نداریم و
انواع داوریها
داریم. البته
این نه به این
معناست که من
از همه ی
انواع داوریها
خبر دارم و نه
به این معناست
که لزوماً همه
ی داوریهایی
را که میشناسم
تأیید می کنم.
درواقع محور
اصلی آن مصاحبه
حتا به همان
شکلی که در
اندیشه ی پویا
منتشر شد نیز
این است که من
میراثدار
کسی نیستم.
آدم مستقلی
هستم و نظرات
خودم را دارم.
خیلیها این
صدا را شنیدند
و خیلیها هم
نشنیدند.
حرفی
با منتقدان
خودت داری؟
من چند
دسته از
منتقدان را از
هم متمایز میکنم.
یک دسته
آدم-هاییاند
که صرفنظر از
اینکه من چه
بگویم و چه
بکنم، تصمیم
خودشان را از قبل
گرفته اند و
با توضیحات
ژنتیک و
انتساب خونی
می خواهند دقدلی
و بغض شان را،
به هر نحوی که
شده، خالی کنند.
به نظر من
اینها درک
درستی از
تاریخ و تحولات
اجتماعی و
سیاسی ندارند.
دسته ی
دوم برخی از
فمینیست های
پدرسالار
هستند. به
نظرم اینها
سوای اینکه
نشان می دهند
که درک درستی
از سیاست و
تاریخ و
اجتماع
ندارند، در
دعوی
فمینیستی شان
هم صادق
نیستند. چون،
بهجای درک
موقعیت،
درصددند تا از
فرصت استفاده کرده
و لگدی بزنند.
طبعاً امکان
گفتوگو با
آنها وجود
ندارد.
دسته ی
سوم کسانیاند
که آزرده و
آسیب دیدهاند.
آنها عزیزانشان
را در
رویدادهای
بعد از انقلاب
از دست داده
اند. با آنها
می توانم به
عنوان یک
انسان احساس
همدردی داشته
باشم و بگویم
عمیقاً
متأسفم. ایکاش
می شد به
گذشته
برگردیم و از
حق حیات
عزیزانشان
مجدانه دفاع
کنیم. اما
متأسفانه از
اظهار تأسف
نمیتوان
فراتر رفت. نه
به چیزی بیش
از این تمایل
دارم و نه به
آن معتقدم. به
عنوان یک فرد،
نقشی در آن
وقایع نداشته
ام. زیبنده
نیست اعتراف
به چیزی که
نقشی در آن
نداشتهای.
کسانی که چنین
طلب میکنند رفتار
متناقضی
دارند و
دقیقاً همان
رویهای را در
پیش میگیرند
که دارند
محکومش میکنند.
کسانی هم که
میخواهند من
فلان عملکرد
را محکوم کنم
لازم است بدانند
که انتقاد من
از این حرفها
فراتر میرود.
من ناقد کلیت
بهمراتب
بزرگتری
هستم که هم
عملکرد سیاسی
پدرم میتواند
رگهای از آن
باشد و هم
دیدگاههای
برخی از
مخالفانش. حرف
من به آنها
این است: من
سعی کردم از
تاریخی که
همزادم بوده
فاصله بگیرم و
تا حد ممکن
خودم باشم.
خیلی وقت ها
موفق نشده ام.
شما هم بکوشید
گسستی ایجاد
شود. نمیگویم
باید گذشته و
حوادث آن را
فراموش کرد.
بههیچوجه.
منظورم فاصله
گیری و گسست
است تا باب
تأمل باز شود.
چون به نظرم
تأمل در مورد
تجارب معمولاً
از خود تجارب
از یک جهت مهمتر
است. تجارب
گذشته به
گذشته تعلق
دارند و نمیتوانیم
تغییرشان
دهیم. اما
تأمل درباره ی
تجارب دیروز
که نمیتوانیم
تغییرشان
دهیم دیدگاه
امروز ما را
شکل میبخشد و
به سهم خودش
بر مسیر حرکت
فردای ما تأثیر
میگذارد.
گذشته را نمیتوانیم
تغییر دهیم.
اما بر آینده
میتوانیم
تأثیر
بگذاریم. تأمل
دقیقاً پل
ارتباطی بین
گذشته ی
تغییرناپذیر
و آینده ی
تأثیرپذیر
است. دقیقاً
نبود یا بودِ
تأمل است که یک
تجربه را به
یک زخم فلجکننده
یا، برعکس، به
یک فرصت رهایی
بخش بدل می
کند.
دسته ی
چهارم که شامل
برخی از اعضای
دسته ی سوم هم
می شود،
نسل-های جدیدی
هستند که در
وقایع انقلاب
حضور نداشته
اند، اما بهحق
پرسش دارند و
از رویه ی
گذشتگان
انتقاد می کنند.
الان دارم با
تو گفتوگو میکنم
اما روی صحبتم
بیشتر با
آنهاست. تلاشم
این است که با
آنها وارد گفتوگو
شوم و در حد
خودم ابعاد
گوناگون
حوادث و مسائلی
را که می
دانم، بازگو
کنم. طبعاً در
بسیاری از
نقدهایشان
به وضع موجود
و گذشته هم
شریکم. دلم میخواهد
با نگاهی
انتقادی به
گذشته بنگریم
و تعارفات را
کنار بگذاریم.
همانطور که
از خلال آن
گفتوگو
پیداست، من
خودم هم اینطوری
بوده ام. به
نظرم این تنها
راهی است که
برای خلاصی از
درد و رنج های
گذشته و امروز
داریم. یعنی
خالی از کینه
توزی ولی با
سردی و نقادانه
به سراغ گذشته
و امروز رفتن.
یکی
از انتقاداتی
که به تو وارد
شده، حرفت درباره
ی کردستان
است. گفته ای
که من نمی
توانم نظر
بدهم و علاقه
ای به پیگیری
آن حوادث
نداشته ام.
آیا در آن
مصاحبه
واقعاً این را
گفته ای؟
اول
بگذار آنچه
را که در آن
گفتوگو
گذشت، بازگو
کنم، چون در
اینجا یکی از
همان موارد
سنگرگرفتن در
پشت خط قرمز
اتفاق افتاده.
من قبل از
گفتن آن حرف
گفته بودم که
ما نباید برای
بازخوانی
تاریخ با
ذهنیت امروز
سراغ گذشته
برویم و اضافه
کرده ام که
برای مثال من
دیده ام که
خانواده ی
امام از ایشان
چهره ی یک
قدیس را می
سازند و او می
شود پدربزرگ
مهربان. گفته
بودم که این
نوع برخورد
کاملاً
اشتباه است.
توضیح داده ام
که امام فقط
پدربزرگ
مهربان نبود.
ایشان، علاوهبراین،
یک انقلابی
بود، رهبر یک
انقلاب مردمی
بود، فرمان
اعدام می داد،
بههیچوجه
با آدمها
تعارف نداشت و
اهل دلرحمی
نبود. لذا
باید در این موارد
حواسمان
باشد که از
روی علم و
بدون
احساساتی گری
و تعصب قضاوت
کنیم. بعد در
ادامه مثال
زدم که خیلیها
از من در مورد
کردستان می
پرسند و من هم
سکوت می کنم.
چون من درست
نمی دانم که
در آنجا چه
حوادثی اتفاق
افتاده. من
اول باید بروم
و بخوانم و
بعد به دور از
احساسات
قضاوت کنم.
این خلاصه ی
آن چیزی بود که
در آن گفتوگو
گذشت. حرف من
آنجا این است
که من به هر
دلیل نرفته ام
سراغ کردستان
تا بیشتر
بدانم و لذا
حق اظهارنظر
ندارم.
چه
اظهارنظری؟
نه
اظهارنظر
درباره ی
اعدامها.
بلکه
اظهارنظر
درباره ی
ابعاد
گوناگون جغرافیای
حوادث
کردستان در
ابتدای
انقلاب. تو که
کارت تحقیق و
پژوهش است
راحت حرفم را
میفهمی.
معلوم است که
من درباره ی
وقایع
کردستان هم
کلی مقاله
خواندهام هم
تعدادی کتاب.
اما با این
خواندهها
نتوانستهام
در حدی تجهیز
شوم که ابعاد
پیچیده ی قضیه
ی کردستان را
درک کنم و
دربارهاش یک
قضاوت نهایی
داشته باشم.
آیا این به آن
معنا است که
من اعدامها
را تأیید می
کنم؟ البته که
نه. آیا به این
معناست که من
در سویه ی
مقابل میایستم؟
البته که نه.
چون من نه
تجربه ی زیسته
درباره ی
کردستانِ
ابتدای
انقلاب داشتهام
و نه درک
روشنی از زوایای
بسیار پیچیده
ی آن. از جنبه ی
انسانی میتوانم
درباره ی
وقایع
کردستان
اظهارنظر کنم.
از زاویه ی یک
صاحبنظر اما
چنین توانی
ندارم.
تو
منظری را باز
کردهای که
کمتر دیده شده
و غریب جلوه
می-کند. خیلیها
میگویند که
هضم آن دشوار
است. دشوار
است؟
شاید.
اما ناممکن
نیست. روایت
هر کسی از هر
چیزی بر اساس
تجربه ی زیسته
ی خودش شکل میگیرد.
عجیب نیست که
کسانی که به
تجربه ی زیسته
ی من راه
نداشتهاند،
آن را عجیب
بدانند. اما
من در حد توان
خودم کوشیدهام
به تجربه ی
زیسته ی برخی
از صدمهدیدگان
راه یابم و
روایتشان را
برای خودم فهم
کنم. کسانی
گفتهاند آنچه
از سخنان من
در متن
منتشرشده ی
مصاحبه باقی
مانده است این
معنا را
انتقال داده.
کسانی نیز میگویند
خیر. در گفتوگویی
معمولی که بهخطا
گمان میکردم
کارکردش رفع
کنجکاویهای
مصاحبهکنندگان
و نوعی دستگرمی
برای ورود به
موضوع اصلی
مصاحبه است
تلاش داشتم
بگویم قضایا
فقط سیاه یا
فقط سفید
نیست. واقعیتی
واحد میتواند
لایههای
پیچیدهای
داشته باشد.
آدمها مجبور
نیستند لایهای
را که تجربه ی
زیسته ی من
نشانم داده در
نظر بگیرند.
اما من در
موقعیتی قرار
گرفتهام که
هر دو لایه را
بهطور همزمان
می بینم. هم با
پدرم اختلافنظرهایی
بنیادی داشتهام،
هم او را دوست
داشته ام.
موقعیتی است
متناقض
برخاسته از
خود واقعیتی
که میخواهیم
روایتش کنیم.
البته من
پیشتر بنا
نداشتهام
زاویه ی دیدم
را برای
دیگران روایت
کنم. در مطلب
اندیشه ی پویا
بیآنکه
قراری گذاشته
باشیم ابتدا
راوی شدم، بعد
هم روایتم با
سانسور و حذف
و تکنیکهای
تخیلی و
گرافیکی
همراه شد.
منطقی
که این روایت
را نزد تو شکل
داده چه تصویری
از انقلاب ۵۷
در ذهن تو میسازد؟
ببین،
انسانیترین
حق را حق شورش
مردم علیه
حاکمان ظالم
میدانم،
همیشه و همهجا.
اما، همانطور
که خودت هم
گفتی، الان
فقط از یک
انقلاب خاص
حرف میزنم نه
مفهوم انقلاب
بهطورکلی.
معتقدم
انقلاب ایران
یک کلیتِ درهم
بوده. این
واقعه، هم
جنبه های مثبت
داشته و هم جنبه
های منفی. یک
جنبه ی مثبت
آن که برای من
هم اهمیت
دارد، همان
وجه رهایی
بخشی و توان
آدمهاست
برای شدن و
فراتررفتن از
آنچه که
هستند. البته
معتقد نیستم
که آن جنبه ی رهاییبخشی
به منصه ی
ظهور رسیده
است و به نظرم
امروز باید
دید چگونه می
توان
آرمانگرایی
را بهنحوی
احیا یا حفظ
کرد که درعینحال
آن تجارب تلخ
تکرار نشوند.
من بین لحظه ی
انقلاب و مسیر
طیشده ی
انقلاب تمایز
میگذارم. میگویم
لحظه ی انقلاب
واجد پتانسیل
رهاییبخشی
بود. اما جنبه
ی دیگر آن رعب
و وحشت و خونریزی
بود. ما باید
این ابعاد را
همزمان
ببینیم. من از
لحظه ی انقلاب
دفاع میکنم،
در هر زمانی
که میخواهد
باشد. مسیر طیشده
ی انقلاب را
اما نقادانه
مینگرم. ما
امروز در
ارتفاعی
ایستادهایم
که مشرف به
صحنه ی انقلاب
هستیم و این
اشراف نسبی به
ما توان نقادی
داده است.
بسیاری از انقلابیون
۵۷ نه در چنین
ارتفاعی
ایستاده بودند،
نه چنین
اشرافی
داشتند، و نه
توانی را که
ما برای نقادی
داریم. تصور
بسیاری از نسل
های پیش از
انقلاب این
بود که بهشت روی
زمین را برپا
خواهند کرد.
اما آنها فقط
جنبه ی
رمانتیک
انقلاب را می
دیدند. بعد از
انقلاب، این
رویا به
کابوسی موحش
بدل شد.
انقلاب ایران
در دستان
قدرتی که فائق
شد چهرههایی
را از خود
نشان داد که
کلیت نسل
انقلاب ندیده
بودند و شاید
فکرش را هم
نکرده بودند.
من میخواهم
همه ی این
جنبه ها را
همزمان ببینم
و گذشته را
بازخوانی کنم.
این یکی از
موارد اختلاف
من با تفکر
اندیشه ی پویا
یا هر تفکر
دیگری از این
نوع است که
تاریخ را با
رژه ی ژنها
اشتباه می
گیرد.
ببین،
حرف تو را میفهمم
اما ارزیابی
تو از نقش
ساختارها و
عاملیتها را
هنوز نه.
من به
این موضوع که
اشاره میکنی
بسیار
اندیشیدهام.
هم در زمینه ی
انقلاب ایران
و هم در زمینه
ی برخی انقلابها
در جاهای
دیگر. آنوقتها
که در دانشگاه
درس میدادم
گاه آرای
دیگران را در
این زمینه تدریس
میکردم.
راستش خودم
هنوز یک
ارزیابی
نهایی ندارم.
اما بگذار چند
نکته را در
حاشیه ی این
بحث بگویم.
نخستین نکته
اینکه نمی
شود با
فروکاستن بدی
ها به برخی
عاملیت های
فردی گزینشی،
سر و ته همه
چیز را هم
آورد. امام هم
مثل بقیه ی
انقلابیون دو
جنبه داشت: یکی
از آنها
شاعرانه تر
است و دیگری
جبارانه تر.
یکی از آنها
بیشتر بیرونی
است و دیگری
بیشتر درونی.
نباید یک فرد
را قدیس کرد و
از همهچیز
مبرا دانست
اما همه ی بار
را روی دوش
فرد دیگری
گذاشت. این یک
تحریف آشکار
است و با آنچه
او بود هم
ناسازگار. این
رویه ای است
که در حال
حاضر بر بخش
اعظم
تاریخنگاریها
و روایتگریهای
ما در داخل
کشور غلبه
دارد. درواقع
ما همیشه یکسِری
تقصیرها را می
اندازیم گردن
یکی دو نفر تا
ایرادات
ساختاری و
سیستمی را از
انظار پنهان
کنیم.
نکته ی
دیگری هم که
دلم می خواهد
به آن توجه بدهم
این است که یک وضعیت
اصلاً برآیند
مجموعه ی
ساختارها و
عاملیت های
توأمان است.
یک وضعیت
انقلابی فقط
حاصل کنش
افراد معدود
نیست. این
نخستین چیزی
است که یک
دانشجو در
مورد تحولات
اجتماعی بهویژه
انقلابها می
آموزد. بگذار
الان به جنبه
ی ساختاریاش
نگاه کنم.
ساختار نیز در
شکلگیری یک
انقلاب و
پیامدهای آن
نقش دارد و از
آدمها ایفای
نقش هایی را
می طلبد. این
ساختار یا وضعیت
انقلابی می
تواند آنها را
تبدیل کند به
کسانی که
قبلاً نبوده
اند. باعث می
شود از آدمها
کردارهایی سر
بزند اعم از
بد و خوب که
فکرش را هم
نمی کردند.
وضعیت
انقلابی چهبسا
سیاه و
سفیدبودن را
بطلبد.
خب،
بطلبد. این
همان تأثیر
ساختار است که
بهدرستی میگویی.
عاملیتها
چه؟
معلوم
است که عاملیتها
هم نقش دارند.
اگر نقش
نداشتند که
اعتراض و انتقاد
و افسوس در
بین نبود.
درست
میگویی. اگر
نقش نداشتند،
نه افسوسهای
ابدی در میان
بود و نه نفرتهای
بهحق و نابهحق
ابدی. فاطمه،
از تو ممنونم
که ولو
ناخواسته
زمینهای
فراهم آوردهای
تا همه ی ما
درباره ی معضل
تعامل میان
این افسوسها
و این نفرتها
بیشتر
بیندیشیم. این
هم یکی دیگر
از مسائل غامض
ایران امروز
ماست. لایههای
فراوان دیگری
از بحثمان
هنوز باز نشده
است. اما
اجازه بده گفتوگوی
خودمان را
همینجا به
پایان ببریم.
اهل فکر از
زوایای
گوناگون به
بحث ادامه
خواهند داد.
سایت
زمانه ـ ۲۲
مرداد ۱۳۹۶
https://www.radiozamaneh.com/354104
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاریخ
انقلاب بهمن
نه از منظر
انقلاب و آن
«لحظهی رهاییبخش»
هژیر
پلاسچی
از:فیسبوک
نویسنده
اول:
فاطمه صادقی
بعد از
نقدهایی که به
او و حرفهایش،
به ویژه موضع
او در مورد
پدرش، وارد شد
حالا در گفتوگویی
با محمد مالجو
(لینک در
انتهای مطلب)
تلاش کرده با
به درون کشیدن
حواشی آن
مصاحبه،
موضوع مطرحشده
در مصاحبه را
به حاشیه
بکشاند. حواشی
بیاهمیتی
نظیر اینکه
مصاحبهکننده
مریم شبانی
نبوده بلکه
سوالات را رضا
خجستهرحیمی
پرسیده است و
تخیلاتی که
مدعی است توی
ذهن خودش
داشته و چون
توی ذهن خودش
بوده قابل
استناد نیست و
البته حتا اگر
تمامی آنها
درست هم نقل
شده باشد باز
تغییری در اصل
موضوع، یعنی
مسائل مطرح
شده در آن مصاحبه
و اینک این
مصاحبه ایجاد
نمیکند. در
عین حال فاطمه
صادقی حتا در
نقل همین حواشی
هم صادقانه
برخورد نمیکند.
او در گفتوگو
با محمد مالجو
میگوید: «به
او [مریم
شبانی] نوشتم:
اختلافات
فکری سر جای
خودشان ولی
علیالاصول
برای مصاحبه
با خیلی از
نشریهها
مشکلی ندارم.»
اندیشهی
پویا در پاسخ
به این گفتوگو
(لینک در
انتهای مطلب)
نوشته است:
«خانم صادقی
در ایمیلی که
به دعوت
اندیشهی پویا
پاسخ مثبت
دادند،
همچنین نوشته
بودند: "یک فنجان
اسپرسو از بخشهای
مورد علاقهی
من در آن است و
همیشه با لذت
میخوانمش.
البته هرگز
فکر نکرده
بودم که خودم
سوژهی این
بخش باشم" و
همچنین اضافه
کرده بودند که
"من تقریبن
برای گفتوگو
با هیچ نشریهای
مانعی ندارم. اندیشهی
پویا که برایم
جای خاص خود
را دارد و
سوای همه چیز
به دلایل
زیادی دوستش
دارم.
بنابراین علیالاصول
مانعی برای
گفتگو ندارم".
علاوه بر این
هم اندیشهی
پویا و هم
فاطمه صادقی
هر دو تائید
میکنند که
متن منتشرشده
در نشریه پیش
از انتشار به
تائید صادقی
رسیده است.
موضوع اما این
حواشی نیست.
دوم:
موضوع نه تنها
آن حواشی مطرحشده
در گفتوگو با
محمد مالجو
نیست بلکه حتا
موضوع اصلی موضع
فاطمه صادقی
در قبال پدرش
هم نیست.
موضوع اصلی
همان منطقی
است که اتفاقن
در گفتوگو با
مالجو هم
تکرار شده
است، آنجا که
فاطمه صادقی
میگوید:
«کسانی هم که
میخواهند من
فلان عملکرد
را محکوم کنم
لازم است بدانند
که انتقاد من
از این حرفها
فراتر میرود.
من ناقد کلیت
بهمراتب
بزرگتری
هستم که هم
عملکرد سیاسی
پدرم میتواند
رگهای از آن
باشد و هم
دیدگاههای
برخی از
مخالفانش.» و
بعدتر با
تفصیل بیشتری
فراتر رفتن از
«این حرفها»
را توضیح میدهد
که «انسانیترین
حق را حق شورش
مردم علیه
حاکمان ظالم
میدانم،
همیشه و همهجا.
اما، همانطور
که خودت هم
گفتی، الان
فقط از یک
انقلاب خاص
حرف میزنم نه
مفهوم انقلاب
بهطورکلی.
معتقدم
انقلاب ایران
یک کلیتِ درهم
بوده. این
واقعه، هم
جنبههای
مثبت داشته و
هم جنبههای
منفی. یک جنبهی
مثبت آن که
برای من هم
اهمیت دارد،
همان وجه رهاییبخشی
و توان آدمهاست
برای شدن و
فراتررفتن از
آنچه که
هستند. البته
معتقد نیستم
که آن جنبهی
رهاییبخشی
به منصهی
ظهور رسیده
است و به نظرم
امروز باید
دید چگونه میتوان
آرمانگرایی
را بهنحوی
احیا یا حفظ
کرد که درعینحال
آن تجارب تلخ
تکرار نشوند.
من بین لحظهی
انقلاب و مسیر
طیشدهی
انقلاب تمایز
میگذارم. میگویم
لحظهی
انقلاب واجد
پتانسیل
رهاییبخشی
بود. اما جنبهی
دیگر آن رعب و
وحشت و
خونریزی بود.
ما باید این
ابعاد را
همزمان
ببینیم. من از
لحظهی
انقلاب دفاع
میکنم، در هر
زمانی که میخواهد
باشد. مسیر طیشدهی
انقلاب را اما
نقادانه مینگرم.
ما امروز در
ارتفاعی
ایستادهایم
که مشرف به
صحنه ی انقلاب
هستیم و این
اشراف نسبی به
ما توان نقادی
داده است. بسیاری
از انقلابیون
۵۷ نه در چنین
ارتفاعی ایستاده
بودند، نه
چنین اشرافی
داشتند، و نه
توانی را که
ما برای نقادی
داریم. تصور
بسیاری از نسلهای
پیش از انقلاب
این بود که
بهشت روی زمین
را برپا
خواهند کرد.
اما آنها فقط
جنبهی
رمانتیک
انقلاب را میدیدند.
بعد از انقلاب،
این رویا به
کابوسی موحش
بدل شد.» به
کردستان
برویم و
بازگردیم.
سوم:
فاطمه صادقی
در گفتوگو با
اندیشهی
پویا گفته
است: «همیشه از
من دربارهی
کارهای سیاسی
پدرم سؤال
شده. اینکه
مثلن چرا
فلانی را کشت.
بیشتر هم
اعدام هویدا
مد نظر است. یا
اینکه چرا در
کردستان فلان
کار را کرد.
واقعیت این
است که من به
عنوان یک آدم
عادی خیلی وقتها
باید بروم
بخوانم که در
کردستان چه
خبر بوده و چه
اتفاقاتی
افتاده است تا
بتوانم مطلع
شوم و درست
داوری کنم.» و
در گفتوگو با
محمد مالجو با
تفصیل بیشتری
تکرار میکند:
«نه اظهارنظر
دربارهی
اعدامها.
بلکه
اظهارنظر
دربارهی
ابعاد
گوناگون
جغرافیای
حوادث
کردستان در ابتدای
انقلاب. تو که
کارت تحقیق و
پژوهش است راحت
حرفم را میفهمی.
معلوم است که
من دربارهی
وقایع
کردستان هم
کلی مقاله
خواندهام هم
تعدادی کتاب.
اما با این
خواندهها
نتوانستهام
در حدی تجهیز
شوم که ابعاد
پیچیدهی
قضیهی
کردستان را
درک کنم و
دربارهاش یک
قضاوت نهایی
داشته باشم.
آیا این به آن
معنا است که
من اعدامها
را تأیید میکنم؟
البته که نه.
آیا به این
معناست که من
در سویهی
مقابل میایستم؟
البته که نه.
چون من نه
تجربهی
زیسته دربارهی
کردستانِ
ابتدای
انقلاب داشتهام
و نه درک
روشنی از
زوایای بسیار
پیچیدهی آن.
از جنبهی
انسانی میتوانم
دربارهی
وقایع
کردستان
اظهارنظر کنم.
از زاویهی یک
صاحبنظر اما
چنین توانی
ندارم.» فاطمه
صادقی که البته
در مورد رخداد
بزرگی مانند
انقلاب ۵۷ با
قاطعیت تمام
نظر میدهد و
به اندازهی
کافی تجهیز
شده است که
ابعاد پیچیدهی
آن را درک کند
به کردستان که
میرسد علم
تجاهلالعارف
به دوش میگیرد.
این البته
بسیار عجیب
است. کردستان
نه تنها باید
از منظر شخصی
(به دلیل نقش
پدر مصاحبهشونده
در سرکوب جنبش
مردم کردستان
و جنایت علیه
نیروهای
مبارز در آن
منطقه، همان
پدری که در
گفتوگو با
اندیشهی
پویا گفته
رابطهی
نزدیکی با او
داشته است)
برای فاطمه
صادقی بااهمیت
میبود، بلکه
حتا تنها به
عنوان
پژوهشگری که
میخواهد
تکلیفش را با
انقلاب بهمن
روشن کند و برای
اظهار نظر در
مورد ابعاد پیچیدهی
آن تجهیز شود
هم دارای
اهمیت است.
کردستان از
قضا یکی از
همان نقاط داغ
کشمکش
چندجانبه میان
نیروهایی است
که در وفاداری
به انقلاب بهمن،
در تلاش برای
سازماندهی
مردم از پایین
و استقرار
قدرت سیاسی
مردم در قامت
شوراهای برآمده
از انقلاب
بودند و
نیروهایی که
برای تاسیس
جمهوری نیاز
داشتند
انقلاب بهمن را
با تمامی
دستاوردهایش
تا به انتها
سرکوب کنند،
سرکوبی که در
کردستان با
فتوای یورش
«امام» و جوخههای
آتشِ تحتِ
فرمانِ شیخ
صادق خلخالی
آغاز شد و در
ابعاد
گوناگون و در
همهجا برای
چند دهه تداوم
یافت تا اثری
از انقلاب
بهمن و امکانهایی
که گشوده بود
باقی نماند.
از کردستان که
بگذریم البته
به نقطهی
دیگری میرسیم
که هم مصاحبهکنندهگان
اندیشهی
پویا، هم
فاطمه صادقی و
هم توجیهکنندهگان
او تاکنون در
مورد آن سکوت
کردهاند،
احتمالن چون
موضوع روشنتر
از آن است که
بتوان پشت «ابعاد
پیچیده»ی آن
پنهان شد. نقش
صادق خلخالی در
سرکوب جنبش
مردم ترکمن و
کشتار رهبران
شوراهای
انقلابی خلق
ترکمن آن چیزی
است که در این
ایام هرگز در
مورد آن چیزی
گفته نشده
است.
چهارم:
مسئلهی اصلی
این است که
فاطمه صادقی
تمام تاریخ
انقلاب، از
جمله نقش پدر
خودش را در
جنایت، از
منظر جمهوری
میخواند.
بنابراین
اتفاقن این
مصاحبه در
ادامهی
منطقی همان
سخنرانی
مشهوری است که
پیش از انتخاباتِ
اخیر انجام
داد و با
عنوان «از آری
مشروط به
جمهوریت
نامشروط»
(لینک در
انتهای مطلب)
منتشر شد. او
هرچند در گفتوگو
با مالجو میگوید
از لحظهی
انقلاب دفاع
میکند اما
اتفاقن در
ساختار فکریاش
دقیقن با
روندی همراه
میشود و به
آن اعلام
وفاداری میکند
که برای سرکوب
و نابودیِ
تمام قوای
رهاییبخش
همان «لحظه»
بنا شده است.
فاطمه صادقی
به جمهوری
وفادار است و
نه به انقلاب.
این را پیشتر
در سخنرانیاش
آشکار کرده
بود و به همین
دلیل است که
هنوز هم وقتی
از روحالله
خمینی نام میبرد
او را رهبر
متناقض یک
انقلاب مردمی
و «یک انقلابی»
میخواند.
درست همینجاست
که محتوای
انقلاب بهمن
که سالها پیش
توسط صادق
خلخالی و
دیگران به خون
کشیده و سرکوب
شده است، اینک
با گذشت سالها
توسط فاطمه
صادقی و
دیگران تحریف
میشود و از
ریخت میافتد.
تلاش فاطمه
صادقی و جریانها
و افراد مدافع
خط سیاسی او
(نه لزومن
کسانی که تلاش
کردند در این
چند روز از
شخصیت مستقل او
دفاع کنند)
بازگشتن به
آرمان جمهوری
است، چیزی که
ترجمهی
سیاسی دقیق آن
یعنی احیای
اصلاحطلبی
دوم خردادی؛
با این تفاوت
که با فراز و فرودهای
چند سال اخیر،
صفبندیهای
نوین داخلی و
بینالمللی و
تغییر آرایش
طبقاتی جامعه
و تعمیق سلطهی
سرمایهداری
دیگر بازگشتن
به همان آرمانهای
محافظهکارانهی
دوم خرداد هم
ممکن نیست. بیجهت
نیست که دوم
خردادیهای
سابق و خیل
هواداران
آنها حتا در
میان «اپوزیسیون»
خارج از کشور
هم اینک به
ردای «اعتدال»
و گفتار امنیت
ملی آویزان
شدهاند. مشکل
از فاطمه
صادقی، نسبت
او با صادق خلخالی
و سهلانگاری
یا اهمالش در
گفتوگو با
«فرهنگیکاران
امنیتی» مستقر
در اندیشهی
پویا نیست. او
حتا نمیخواهد
نقش پدر خودش
را در جنایت
توجیه کند یا اگر
هم بخواهد
موضوع محوری
نگاهش به
گذشته این
نیست. مشکل
این است که
فاطمه صادقی
تاریخ انقلاب
بهمن را نه از
منظر انقلاب و
آن «لحظهی
رهاییبخش»،
بلکه از منظر
آرمان
جمهوری، از
جمله موسسان این
جمهوری یعنی
«امام» و صادق
خلخالی و
دیگران میخواند
و نمیبیند که
«جمهوری
[اسلامی]
ایران با ارتشکشی
به کردستان و
ترکمن صحرا
برای درهمکوفتن
شوراهای
دهقانی،
اشغال
شوراهای کارگری
و تصفیهی
خونین آنها از
کارگران
انقلابی و
"انقلاب فرهنگی"
علیه شوراهای
قدرتگرفته
در دانشگاهها
حاکم شد.»،
درست به همین
دلیل است که
تضاد بنیادین
جمهوری و
انقلاب را نمیبیند،
جنایت را بخش
ناگزیری از
انقلاب میداند
و به این
ترتیب نقش
جنایتکاران
به شمول پدر
خودش را توجیه
میکند و در
نهایت در
امتداد سیاسی
خطی که دنبال میکند
تنها سوختبار
پیش رفتن منطق
اعتدال را
مهیا میکند،
چنان که در
انتخابات
خرداد ۱۳۹۶
چنین کرد و از
این پس نیز
چنین خواهد
کرد.
گفتوگوی
فاطمه صادقی
با محمد
مالجو:
https://goo.gl/QhLuMS
پاسخ
اندیشهی
پویا:
https://goo.gl/mb4qtS
از
آری مشروط به
جمهوریت
نامشروط:
https://meidaan.com/archive/37163
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلخالی
به روایت
دخترش: خشن
نبود
چهارشنبه,
۱۸ام مرداد,
۱۳۹۶
منبع
این مطلب
تاریخ ایرانی
به نقل از
اندیشه پویا
نویسنده
مطلب: فاطمه
صادقی در
مصاحبه با
مجله اندیشه
پویا
فاطمه
صادقی،
پژوهشگر علوم
سیاسی و فعال
حقوق زنان
برای اولین
بار از پدرش
گفت؛
محمدصادق صادقی
گیوی یا همان
آیتالله
صادق خلخالی.
فاطمه
صادقی، دختر
صادق خلخالی،
اولین حاکم
شرع دادگاههای
انقلاب را در
خانه، پدر
خشنی ندید
گرچه
نامهربان بود.
خلخالی به
روایت دخترش
سادهزیست
بود و سختگیر.
«تاریخ
ایرانی» بخشهایی
از گفتوگوی
او با ماهنامه
«اندیشه پویا»
را انتخاب کرده
که در ادامه
میخوانید:
− من آدمی هستم
که ژنهایی را
به ارث بردهام
اما من بودن
امروزم نتیجه
کتابهایی
است که خواندهام،
تاملاتی است
که داشتهام،
تجارب تلخ و
شیرینی است که
در زندگی به
دست آوردهام
و دوستان و
رفتوآمدهایی
که داشتهام.
من فقط میتوانم
بگویم اگر
نمره چشم من
بالاست قطعاً
ژنتیک است. در
خانواده من،
مثل پدرم، چشمهای
همهمان ضعیف
است ولی اینکه
من اینطور
عقیده دارم و
فلان موضعگیری
را دارم ژنتیک
و ارثی نیست.
− به دو
دلیل درباره
پدرم صحبت
نکردم. اول
اینکه خیلی از
حرفهایی را
که من بخواهم
درباره پدرم
بگویم شما و
دیگران شاید
نتوانید منتشر
کنید. دلیل
دوم هم اینکه
خیلی وقتها
فضایی برای
گفتن پیدا
نکردم. همیشه
یک فضای
دوقطبی وجود
داشته و من
خیلی تمایلی
نداشتم که در
این فضای
دوقطبی و توی
یک جو سیاستزده
درباره پدرم
صحبت کنم.
همیشه از من
درباره
کارهای سیاسی
پدرم سؤال
شده. اینکه
مثلاً چرا فلانی
را کشت. بیشتر
هم هویدا مد
نظر است. یا
اینکه چرا در
کردستان فلان
کار را کرد.
واقعیت این
است که من به
عنوان یک آدم
عادی خیلی وقتها
باید بروم
بخوانم که در
کردستان چه
خبر بوده و چه
اتفاقاتی
افتاده است تا
بتوانم مطلع
شوم و درست
داوری کنم.
− بچههای
آدمهای
سیاسی باید
بدانند که آن
آدم کارهایی
کرده که اصلاً
آنها در
جریانش
نبودند. یک
سری عقایدی
داشته که به
آنها نگفته.
مثلاً من خیلی
از وقایعی را
که در جریان
انقلاب اتفاق
افتاده چون
بچه بودم از
نزدیک تجربه
نکردم. من بچه
بودم و حالا
باید بروم و
ببینم در
کردستان چه
اتفاقی
افتاده یا
ماجرای هویدا
و اعدامها چه
بوده. وقتی
نمیدانم،
اصلاً صلاحیت
ابراز نظر
درباره آن قضایا
را ندارم.
− وقتی که
من سکوت میکنم
یا میگویم
نمیدانم،
آدمها فکر میکنند
که میخواهم
لجبازی کنم.
اما واقعیت
این است که من
خیلی علاقهای
نداشتم که
درباره وقایع
کردستان
بخوانم با
اینکه میدانم
آن مقطع هم
خیلی مهم است.
ممکن است یک
روز این کار
را بکنم و
ببینم
اتفاقات
کردستان چه بوده
و نقش پدر من
چه بوده.
− من دغدغههای
خودم را دارم.
الزامی ندارم
چیزی که برای پدر
من جالب بوده
برای من هم
جالب باشد. من
دوست دارم
کارهای دیگری
انجام دهم اما
متاسفانه
خیلی وقتها
سایه سنگین
پدر به من
تحمیل میشود.
او نیست که
تحمیل میکند،
اتفاقاً
جامعه است که
دارد این سایه
را به من
تحمیل میکند.
− مدرسه که
میرفتم
تقریباً همه
معلمهای من
میدانستند
که پدر من
کیست. این
خیلی اذیت میکرد.
تکوتوک میآمدند
و سفارش دوست
و آشنایی را
برای کاری میکردند
که من به پدرم
بگویم. اینجور
وقتها من در
موضع بدی قرار
میگرفتم.
معلمم را دوست
داشتم اما نمیتوانستم
به بابا سفارش
بکنم. اگر هم
سفارش میکردم
بابا اهل
انجام دادنش
نبود. این
مساله اذیتم
میکرد و برای
همین خودم تا
میتوانستم
پنهان میکردم
که پدرم کیست.
تا جایی که میشد
انکار میکردم
برای اینکه
دلم میخواست
خودم باشم.
− [تا حالا
پیش آمده که
کسی جلوی تو
درباره پدرت
تند حرف
بزند؟] خیلی
زیاد.. بارها
اتفاق افتاده.
آنقدر این
اتفاق افتاده
که دیگر
شنیدنش
تغییری در من
ایجاد نمیکند.
فقط بعداً حرفهایی
را که میشنوم
یادداشت میکنم
تا یادم بماند
و برای اعضای
خانواده تعریف
کنم.
− پدر من
همیشه اصرار
داشت که چهره
سیاسیاش – چه
مثبت و چه
منفی – به خودش
مربوط است. در
تمام زندگی
سیاسیاش میگفت
حق ندارید از
قبل من
استفاده کنید.
یکی از دلایلی
که هیچ کدام
از برادران من
تمایل
نداشتند وارد کارهای
سیاسی شوند
همین مرز
قاطعی بود که
بابا کشید. میگفت
اگر میخواهید
فعالیت سیاسی
بکنید،
اشکالی ندارد
اما نه زیر
تابلوی من. در
نتیجه انگار
در ما این باور
درونی شد که
تو خودت هستی.
به خاطر همین
هم من هیچ وقت
احساس نکردم
که باید از
بابا دفاع
کنم.
− آدمها
حق دارند
درباره شخصیتهای
سیاسی قضاوت
کنند و برای
همین من هرچه
بشنوم برایم
عجیب نیست.
اما یکی از
مواردی که یادم
مانده و خیلی
هم
غیرمنصفانه
بود مقالهای
بود که از
محمد قائد
خواندم که
جایی در نوشتهای
به پدر من
نسبت دزدی
داده بود.
بابای من دستور
قتل هویدا را
داده،
کردستان رفته
و همه اینها
بوده، ولی
دزدی نکرده.
فکر میکنم
وضعیت مالی ما
فرزندان آقای
خلخالی این را
نشان میدهد
که او دزد
نبود. هیچ مال
مخفیای هم
جایی نداشت مگر
اینکه ما بیخبر
مانده باشیم.
آن نوشته را
وقتی خواندم
خیلی بهم
برخورد. جوری
بود که برای
اولین بار واقعاً
دلم میخواست
آقای قائد را
ببینم و بگویم
من خیلی نوشتههای
شما را دوست
دارم و همه را
میخوانم. هر
حرف سیاسی که
درباره پدر من
زدهای به
خودش مربوط
است ولی این
اتهام را از
کجا آوردهای؟
− خیلی وقتها
توی تاکسی تا
تقی به توقی
میخورد، نام
آقای خلخالی
وسط میافتد.
اینجور وقتها
من هم گوشهایم
تیز میشود تا
ببینم ملت چه
میگویند. یک
بار در تاکسی
تهران به کرج
یکی از این
آدمهای حرصی
نشسته بود و
شروع کرد به فحشهای
بد دادن به
بابای من. بعد
هم گفت فلانی
را یک بار در
یکی از شهرهای
جنوب فرانسه
با دو گونی
طلا گرفتند و
زنش هم همراهش
بود. آن لحظات
به من سخت میگذشت
اما از تصور
اینکه مادرم
یک گونی طلا
دستش بوده
خندهام
گرفته بود.
− من رابطه
خیلی نزدیکی
با پدرم داشتم.
رابطهای که
عینی هم نبود
و اتفاقاً
زمانهای
خیلی زیادی از
هم دور بودیم.
قبل از انقلاب
که من بچه
بودم او اغلب
نبود. بعد از
انقلاب هم
همینطور.
تقریباً کمتر
از هر آدم
دیگری در زندگیام
او را دیدهام.
اما رابطه من
با او درونی
بود. همیشه
آدم مهمی
برایم بود و
تا آنجایی که
اجازه داشتم
او را زیر نظر
داشتم.
− پس از
ردصلاحیتش و
آغاز ایام
انزوا، رفت قم
و تقریباً
هفتهای یا دو
هفتهای یک
بار همدیگر را
میدیدیم.
کاملاً خودش
را منزوی کرد.
از سیاست خیلی
سرخورده شده
بود و رفت که
رفت. در همین
ایام انزوا به
لحاظ روحی به هم
نزدیکتر شده
بودیم اما به
لحاظ فیزیکی
مسافت زیاد بود.
−
[انتقادها از
فعالیتهای
سیاسی پدر]
موضوع اصلی
همیشه همین
بود. البته
مسائل تربیتی
و اختلافات
ایدئولوژیک و
اینها هم بود
اما عمدتاً
مسائل سیاسی
بود. جو خانه
ما همیشه
انتقادی بود.
آن قدرها
خصومتبار و
ستیزهجویانه
نبود، اگرچه
گاهی وقتها
که من بودم
خصومتبار هم
میشد.
− یکی از
این وقتهای
ستیزهجویی
شب انتخابات
دوم خرداد ۷۶
بود که من
دانشجو بودم و
رادیکالتر
از امروز.
تقریباً در
هیچ
انتخاباتی
شرکت نکرده
بودم. فضای
خانه ما این
بود که باید
به خاتمی رأی
داد. پدر من هم
خیلی طرفدار
خاتمی بود. آن
شب تصادفاً
همه دور هم
جمع بودیم که
صحبت از
انتخابات شد.
من گفتم رأی
نمیدهم و
دلایل خودم را
برای رأی
ندادن داشتم.
خیلی هم تند
بودم. مهمانی
تمام شد و
پدرم هم شب به قم
رفت. صبح فردا
من هنوز خواب
بودم که تلفن
کرد. تعجب
کردم چون بابا
خیلی کم تلفن
میکرد مگر
کار خیلی
واجبی داشت.
گفت من به
عنوان پدر از
تو خواهش میکنم
به خاتمی رأی
بدهی. واقعاً
قصد رأی دادن
نداشتم اما
گفتم چشم فقط
برای برآورده
کردن خواهش
شما میروم.
رأی دادم و
پشیمان هم
نشدم. اما خب
دیگر رأی
ندادم تا سال
۸۸ که دوباره
رأی دادم.
− تصویر
بیرونی از پدر
من یک تصویر
خیلی خشن است.
من به عنوان
دختر اصلاً
چنین تصویری
را در خانه از
پدرم ندارم.
یکی از
معماهای من
همین بود که
مطلقاً چهرهای
را که در عالم
سیاست و بیرون
از خانه از او
تصویر شده بود
ندیدیم.
− پدرم به
هیچ وجه آدم
مهربانی نبود.
به شدت سختگیر
بود اما من از
پدرم کتک
نخوردم. در
خانواده
تنبیه بدنی
اصلاً
نداشتیم. ولی
من همیشه وقتی
میخواستم
کارنامهام
را به بابا
نشان دهم شب
تا صبح خوابم
نمیبرد. هیچ
اهل مماشات
نبود. من
همیشه باید
سختکوش میبودم
و کار میکردم
و لیاقتم را
نشان میدادم.
وقتی هم
لیاقتم را
نشان میدادم
میگفت وظیفهات
بوده.
− عرصه
ایدئولوژیک
سال ۵۷ از
پدرم تصویری
ساخته بود که
برای من
ناآشنا بود.
فضای آن زمان،
فضایی کاملاً
ایدئولوژیک
بود. من اصلاً
نمیخواهم
بگویم که پدرم
آدم مهربانی
بود. اصلاً از
این خبرها
نبود اما آن
فضای
ایدئولوژیک
قاطعیت انقلابی
میطلبید؛ و
کسی که در جای
آقای خلخالی
مینشست گویی
باید به آن
قاطعیت
انقلابی پاسخ
میداد. او
خودش را
انقلابی
تعریف میکرد
و معتقد بود
که برای
انقلاب باید
یکسری بدنامیها
را بپذیرد.
وقتی به او میگفتیم
که تو چهکاره
هستی و چرا
دیگران نه؟
همیشه میگفت
ما انقلاب
کردیم و باید
پای آن
بایستیم. این
حرفش همیشه
توی گوش من
است. میخواهم
بگویم شخصیت
او به آن
وضعیت گره
خورده بود.
− اصلاً
قصد دفاع
ندارم. به نظر
خودم دارم توصیف
میکنم.
طبیعتاً در آن
وضعیت همه میخواستند
چهرهای
انقلابی از
خود نشان دهند
که دشمن
بترسد. من
اینطور میبینم.
ببین! پدرم
توی خانه هم
یک جورهایی
انقلابی بود.
یعنی ما حق
نداشتیم دو
دست لباس اضافه
داشته باشیم.
تا آخر زندگی
همین بود.
بارها اتفاق
افتاد که کفشهای
اضافه ما را
برداشت و داد
به نیازمند.
خیلی وقتها
عصبانی میشدم
که شما چه حقی
دارید که
اموال من را
میبخشید. این
اواخر گاهی
اعتراض میکردم
که همه جا را
فساد اقتصادی
گرفته آن وقت شما
نگران همین یک
جفت کفش من
هستی؟ ما حق
نداشتیم چیز
زیادی
بخواهیم. حق
نداشتیم
مدرسه خوب
برویم. این
ویژگی پدرم
برای من هم
دوستداشتنی
است. یکی از
چیزهایی که
واقعاً من را
آزار میدهد
این است که
اگر چیز خوبی
قرار بود از
اخلاق
انقلابی
بماند همین
سادهزیستی
بود که نماند.
− میتوانم
حدس بزنم که
پدرم این
اواخر نسبت به
گذشته
بازخوانیهایی
داشت. نسبت به
بازرگان
همیشه احترام
میگذاشت اما
درباره
بازخوانی
انتقادی
گذشته تمایلی
به حرف زدن
نداشت. معلوم
بود که زاویه
پیدا کرده اما
پشیمان هم
نبود.
− پدرم
مجموعهای از
بیماریها را
داشت. هم
پارکینسون
داشت و هم
آلزایمر و هم
مشکل قلبی.
روی رختخواب
رفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحریف
واقعیت، در
خدمت کدام
حقیقت؟
توضیح
اندیشهپویا
دربارۀ گفتوگوی
فاطمه صادقی
اندیشهپویا:
در روزهای
گذشته «یک
فنجان اسپرسو
با فاطمه
صادقی»،
منتشره در
شماره 44
اندیشه پویا
با بازتابهای
مختلفی در
فضای مجازی
همراه شد و
خانم فاطمه
صادقی نیز در
گفتوگویی به
بررسی این
بازتابها
پرداختند و
البته نکاتی
را درباره
حاشیههای
دیدارشان با
اندیشه پویا
نیز مطرح
کردند که
توضیح درباره
برخی از آن
نکات ضروری
است. خانم
صادقی متن
نهایی «یک
فنجان اسپرسو»
را به صورت
ایمیلی تایید
کرده و تنظیم
آن را نیز
مطابق با
دیالوگهای
انجامشده،
دانسته بودند.
همچنین ایشان
پس از انتشار
اندیشه پویا
نیز به صورت
ایمیلی از
نتیجه کار
تشکر کرده
بودند. جالب
آنکه خانم
صادقی با
اشاره به بازخوردهایی
که گفتوگویشان
در اندیشه
پویا داشته،
اشاره کردهاند
که «محور اصلی
آن مصاحبه حتا
به همان شکلی که
در اندیشه ی
پویا منتشر شد
نیز این است
که من میراثدار
کسی نیستم.
آدم مستقلی
هستم و نظرات
خودم را دارم.
خیلیها این
صدا را شنیدند
و خیلیها هم
نشنیدند.» با
این توضیح،
نمیدانیم که
در گزارش
دیدار خانم
صادقی در
اندیشه پویا
چه چیزی جابجا
شده و چرا
ایشان به یکباره
بعد از برخی
حملات نسبت به
اظهاراتشان،
موضع متفاوتی
در قبال
اندیشه پویا
اتخاذ کردهاند.
بگذریم از
اینکه برخی
اندیشهپویا
را هم به تیغ
نقد و حمله
نواختهاند
که چرا تریبون
یکطرفه به
دست خانم
صادقی داده و
با ایشان
محاجه نکرده
است... اینکه
برخی حاشیهپردازیها
در گفتوگوی
تکیلی خانم
صادقی، در
خدمت چه هدفی
است و قرار
است چه باری
را از دوش
ایشان
بردارد، برای
ما قابل فهم
نیست. باری بر
دوش فاطمه
صادقی نیست،
که قرار بر
برداشتن آن
باشد؛ اما اگر
این حاشیهپردازیها،
باری را از
دوش ایشان
برداشته باشد
و به اصلاح
موقعیت ایشان
کمکی کرده
باشد، اندیشه
پویا گلایهای
ندارد؛ که به
قول خواجه
شیراز «وفا
کنیم و ملامت
کشیم و خوش
باشیم، که در
طریقت ما
کافریست
رنجیدن»....
باری، پیرو
گفتوگویی که
خانم صادقی
درباره گپ
وگفتشان با
اندیشه پویا
منتشر کردهاند،
با عنوان
«تاریخ رژه ژنها
نیست»،
توضیحات زیر
لازم به ذکر
است:
1- خانم
صادقی با
اشاره به دعوت
ایمیلی
اندیشه پویا
از ایشان برای
این گفتوگو
گفتهاند: «به
او نوشتم:
اختلافات
فکری سر جای
خودشان ولی
علیالاصول
برای مصاحبه
با خیلی از
نشریهها
مشکلی ندارم.
از او پرسیدم
موضوع گفتوگو
چیست و گفتم
خط قرمز من
برای گفتوگو
سانسور است.»
لازم به ذکر
است که خانم
صادقی در
ایمیلی که به
دعوت اندیشه
پویا پاسخ
مثبت دادند،
همچنین نوشته
بودند: «یک
فنجان اسپرسو
از بخش های
مورد علاقۀ من
در آن است و
همیشه با لذت
می خوانمش.
البته هرگز
فکر نکرده
بودم که خودم
سوژۀ این بخش
باشم» و
همچنین اضافه
کرده بودند که
«من تقریباً
برای گفتوگو
با هیچ نشریه
ای مانعی
ندارم. اندیشه
پویا که برایم
جای خاص خود
را دارد و
سوای همه چیز
به دلایل
زیادی دوستش
دارم.
بنابراین علی
الاصول مانعی
برای گفتگو
ندارم.»
بنابراین از
خانم فاطمه صادقی
به صورت
ایمیلی برای
حضور در بخش
یک فنجان
اسپرسوی
اندیشه پویا
دعوت به عمل
آمد، و نه برای
حضور در یک
گفتوگو با
موضوع مشخص یا
یک میزگرد. و
خانم صادقی با
اعلام اینکه
«یک فنجان
اسپرسو از بخش
های مورد
علاقۀ من در
آن است و
همیشه با لذت
میخوانمش» نه
تنها حضور در
این بخش را
پذیرفته
بودند که طبعا
با آزاد بودن
سوژههای گپوگفت
و روالِ
رواییِ این
بخش آشنایی
کامل داشتند.
2- موضوع
پیشنهادی
برای گپوگفت
با خانم صادقی
همانی بود که
گزارش «یک فنجان
اسپرسو با...» بر
اساس آن نوشته
و تنظیم شده بود،
و در ایمیل
اولیه به ایشان
چنین تعریف
شده بود:« حرف
زدن درباره
گذشته و امروز
و آینده... هم میشود
روی سوژهای
خاص فوکوس کرد
و هم درباره
چند موضوع حرف
زد.» خانم
صادقی گفتهاند
که «هیچ صحبتی
از پدرم در
بین نبود و من
اطلاع نداشتم
که قرار است
از این مسائل
صحبت به میان
بیاید، وگرنه
به سیاق همیشه
رد می کردم.»
لازم به ذکر
است که خانم
صادقی در طول
گفتوگو با
رضایت کامل به
سوالات پاسخ
دادند و اکراهی
نسبت به صحبت
کردن درباره
پدرشان
نداشتند، گفتوگو
با رضایت کامل
طرفین پایان
یافت؛ و به
رغم دعوت خانم
صادقی برای
وصل کردن
اسپرسو به ناهار
ظهر، متاسفانه
به دلیل ضیق
وقت، دیدار
دوستانه و ناهار
به زمان دیگری
موکول شد.
بنابراین هیچ
گلایه و
ناراحتی از
شیوه برگزاری
این گپوگفت
تا پس از
برگزاری آن،
وجود نداشت.
3- خانم
صادقی اشاره
کردهاند که
«بعد از اجرای
مصاحبه هم کلی
جدل داشتم بر
سر متن پیادهشده.
آنجا هم باز
بهکرات خلف
وعده کردند.»
این درحالیست
که بنابر توافق،
متن گزارش
برای خانم
صادقی ایمیل
شد و هیچ خلف
وعدهای در
کار نبود و
وقتی خانم
صادقی در
ایمیلی نسبت
به تنظیم
گزارش نکاتی
را متذکر
شدند، اندیشهپویا
در گفتوگوی
تلفنی متعهد
به اعمال
اصلاحات
مدنظر ایشان
شد. این اتفاق
نیز افتاد؛ و
متعاقبا که خانم
صادقی
بازبینی مجدد
متن نهایی را
خواستار
شدند، به رغم
ضیق وقت، چاپ
مجله تا
بازبینی مجدد
و تایید ایشان
به تعویق
افتاد. خانم
صادقی نیز متن
اصلاحشده را
در ایمیلی
تایید کردند و
نوشتند: «متن را
دوباره
خواندم. ممنونم
که آن را
مطابق دیالوگهای
آن روزمان
اصلاح کردید.»
بنابراین
اشاره خانم
صادقی به «بعد
از کلی
کلنجاررفتن»
اشاره نادرستی
است. خانم
صادقی تصحیحی
را خواستار نشدهبودند
که اعمال نشود
یا در برابر
اعمال آن مقاومتی
صورت بگیرد.
4- خانم
صادقی اشاره
کردهاند که به
مرور «به این
نتیجه رسیدم
که هدف از
اجرای این گفتوگو
دو چیز بوده:
یکی فروش مجله
با یک سوژه ی
داغ و دوم هم
تخریب شخصیت
با القای این
تصور که این
زن اگر نقد می
کند به این
علت است که یک
زن ستیزه جو و
عصبی است که
این صفت ژنتیک
را از باباش
به ارث برده.
تا جایی که
اطلاع دارم،
من احتمالاً
از اولین زنان
منتقدی بودهام
که لیف اندیشه
پویا به تنم
مالیده شد.»
برخلاف گفته
خانم صادقی،
چنین تصویری
به هیچوجه در
ذهن دستاندرکاران
اندیشه پویا
نبوده است، و
ایشان نیز حتی
تا پس ازچاپ
گزارش
دیدارشان در
اندیشه پویا،
نه تنها چنین
تصوری
نداشتند، که
در ایمیلی پس
از انتشار مجله،
از اینکه
اندیشه پویا
جلدش را به
تصویر یک زن
اختصاص داده
تشکر و
قدردانی
کردند، با ابراز
خوشحالی از
دیدار و گفتوگویی
دوستانه در
روزهای آینده!
خانم صادقی در
اظهارات
اخیرشان
اشاره کردهاند
که «بعد از
اجرای مصاحبه
هم، توی راه
برگشت به
خانه، با خودم
فکر کردم که
خواستشان را
ناخواسته
اجابت کردهام
و برخی جنبههای
پدرم را از
منظر خودم
توصیف کرده
ام. بنابراین
بهتر است سخت
نگیرم و منتظر
بشوم ببینم متن
نهایی چطور از
آب درخواهد
آمد. طبعاً
چون باهاشون
شرط کرده بودم
که باید متن
را ببینم،
مشکلی نمیدیدم.»
معلوم نیست
وقتی ایشان،
متن نهایی را
ملاحظه و
تایید، و پس
از چاپِ مجله
نیز از نتیجه
کار اعلام
رضایت کردهاند،
این روایت
چگونه در ذهن
ایشان ساخته و
پرداخته شده
است.
5- خانم
صادقی اشاره
کردهاند که
«بعد از دیدن
عکس روی جلد خیلی
تعجب کردم،
چون آن عکس
مال این گفتوگو
نیست و مربوط
به میزگردی
است در فضای
رسمی دانشگاه
که چند سال
قبلتر
برگزار شده
بود.» اما
چنانکه اشاره
شد، ایمیل
خانم صادقی پس
از انتشار
مجله، حاوی
هیچ تعجبی
نبود، با محبت
و تشکرآمیز
بود. لازم به
ذکر است که
وقتی در آرشیو
یک نشریه عکسی
از یک فرد یا
سوژه وجود داشتهباشد،
نیازی به
عکاسی مجدد
نخواهد بود و
بنابراین
عجیب نیست که
عکسی که پیشتر
از ایشان گرفته
بودیم، مورد
استفاده قرار
بگیرد.
6- خانم
صادقی برای
آنکه صحت و
واقعی بودنِ
گزارش اندیشه
پویا را زیر
سوال ببرند،
استدلال کردهاند
که «در کلِ متن
اینطور
وانمود شده که
خانم شبانی
تنها بوده، درحالیکه
چنین نبود.
آقای خجسته هم
در تمام مدت
گفتوگو حاضر
بود و درواقع
بیشتر پرسشها
را او پرسید،
نه خانم
شبانی. البته
مثل موارد
قبلی نگفته
بود که ایشان
هم در گفتوگو
حضور دارد.»
لازم به ذکر
است که
سازوکار
نشریه اندیشه
پویا چنین است
که سردبیر به
فراخور
موضوع، در گفتوگوها
و میزگردهای
مجله، با
اعتقاد به کار
تیمی در کنار
همکاران حضور
پیدا میکند.
اما آنچه
منتشر میشود،
نتیجه زحمت و
قلم نویسنده
آن است؛ بنابراین
سردبیر جز در
مقام یک
مشاور، نقشی
در توفیق و
موفقیت بخشهای
مختلف مجله
ندارد؛ خصوصا
در بخش «یک
فنجان اسپرسو»
که از بخشهای
شناسنامهدار
اندیشه پویا
است. طبیعتا
سردبیر در این
نشستها سوالها
یا محورهایی
را در جهت
پیشبرد بحث
مطرح میکند
اما گزارش
نهایی به قلم
و ابتکار
نویسنده مجله
آماده میشود.
و البته لازم
نیست نام
سردبیر ضمیمه
هر نوشته و
گزارش و گفتوگویی
در مجله باشد.
بگذریم از
اینکه، ذکر
نشدن نام
سردبیر در
گزارش یک
نشست، چه کمکی
یا چه مشکلی
برای خانم
صادقی ایجاد
میکند؟ خانم
صادقی اشاره
کردهاند که
«منهای تکهپاره
های حرف های
من در لابلای
متن که از
بستر اصلیشان
خارج شدهاند،
مابقی آن متن
ساخته ی تخیل
ایشان [نویسنده]
است.» پیشتر
اشاره شد که
خانم صادقی با
چارچوب «یک
فنجان اسپرسو»
آشنا بودهاند
و اینکه
روایتِ
نویسنده
گزارش از یک
نشست را «تخیل»
او بخوانیم،
نوعی فرافکنی
است که البته
در اظهارات
خانم صادقی در
مراحل تایید و
حتی پس از چاپ
مجله اشارهای
به آن نشده
بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ