منشورگرایان
را به یاد آور
شان
موناهان١
ترجمه:
فرید
دبیرمقدم
در سال
١٨٣٩ دهها
هزار نفر از
مردمان
انگلستان که
از ستم و فقر به
ستوه آمده
بودند، به
خیابانها
ریختند و تحت
لوای جنبش
اجتماعی
جدیدی متحد
شدند: جنبش
منشورگرایی.
هدفشان
بسیار ساده
بود؛ آنها حق
رأی میخواستند.
هفت سال پیشتر،
ائتلافی از
اعضای
رادیکال
طبقات متوسط و
کارگری
پارلمان را
وادار به
تصویب قانون
اصلاح کرده
بود؛ قانونی
که مطابق آن
حق رأی جز به اشراف
زمیندار به
مالکان طبقه
متوسط نیز
داده شد؛ اما
اکثریت
بریتانیاییها
که کارگرانی
بیزمین
بودند، مشمول
این قانون
نشدند.
در
ابتدا،
بسیاری از
اعضای
رادیکال طبقه
کارگر گمان میکردند
که همپیمانان
تازه قدرتیافته
خود، یعنی
طبقه متوسط که
در حزب لیبرال
ویگ
سازماندهی
شده بودند،
برنامه
اصلاحی دموکراتیک
و رادیکال را
دنبال خواهند
کرد. امید آنان
بر این بود که
دشمن مشترکشان،
یعنی اشراف
محافظهکار و
زمیندار،
برای متحدکردن
این دو طبقه
بر سر برنامه
اعطای حق رأی
به بیزمینان
کفایت میکند
و این برنامه
در جهت منافع
بورژوازی و
پرولتاریا
خواهد بود.
اما این
امیدها خیلی
زود بر باد
رفت. ویگها
برای حراست از
قانون اتحاد
به نخبگان
پیوستند؛
قانونی که
پادشاهی متحد
بریتانیای
کبیر و ایرلند
تحت رهبری مرکزی
در لندن ایجاد
میکرد، آن هم
در برابر
معترضان
ایرلندی که جا
پای جمهوریخواهان
ایرلندی در
١٧٩٨ گذاشته
بودند که انقلابشان
با شکست مواجه
شده بود.
هنگامیکه
پارلمان اصلاحشده
بازگشایی شد،
موجی از
نافرمانی
مدنی و مقاومت
مردمی در
برابر پرداخت
اجباری عشریه
به کلیسا
سراسر ایرلند
را فرا گرفت و
ترس از شورش
جمهوریخواهانه
دیگری را در
دل مالکان
انداخت. ویگها
در عوض حمایت
از معترضان
ایرلندی،
حمایت علنی
خود را از
لایحه اعمال
زور شدید
اعلام کردند؛
لایحهای که
به لرد نائبالسلطنه
ژاندارمری
سلطنتی
ایرلند این
اجازه را میداد
«تا هر جلسهای
را که از نظر
او خطری برای
نظم عمومی
تلقی میشد،
سرکوب کند»،
اعلام حکومت
نظامی و منع
رفتوآمد کند
و قرار احضار
را به حال
تعلیق درآورد.
اعضای
رادیکال طبقه
کارگر در
سراسر
بریتانیا
احساس میکردند
که از پشت
خنجر خوردهاند.
ویگها بهخوبی
نشان داده
بودند که اگر
املاکشان در
خطر باشد،
حاضر به
کنارگذاشتن
اصول آزادی و
برابری هستند.
کارگران
بریتانیایی
بهشدت به
مخالفت با
استبداد حاکم
بر ایرلند پرداختند،
نهتنها به
دلیل بیعدالتی
و رنجی که بر
ایرلندیها
اعمال میشد؛
بلکه ازآنرو
که این
استبداد دشمن
ستمگر مشترکشان،
یعنی مالکان و
دولت
بریتانیا را
قویتر میکرد.
آنها
پیشگویانه
اعلام کردند
که همان تکنیکهای
اشغال نظامی
پياده شده در
جزیره سبز
(ایرلند) بهراحتی
میتواند
علیه شورش
مردمی در
مناطق صنعتی
انگلستان،
اسکاتلند و
ولز به کار
بسته شود.
سیاست
ویگها در
قبال ایرلند
تنها به بیحرمتی
به اعضای
رادیکال طبقه
کارگر خلاصه
نمیشد. قانون
کارخانه که
پارلمان
اصلاحشده در
سال ١٨٣٣
تصویب کرد، با
محدودکردن
ساعات کار
توهینی به سازماندهندگان
جنبش بود.
تنها کاری که
این قانون انجام
میداد منع
کار کودکان
زیر ٩ سال بود
(آن هم تنها در
برخی صنایع)،
درحالیکه
برای کودکان
بین ٩ تا ١٢
سال هشت ساعت
کار روزانه و
برای
نوجوانان ١٣
تا ١٧ساله
١٢ساعت کار
روزانه تعیین
میکرد. علاوهبراین،
هیچ سقفی برای
ساعت کار
بزرگسالان
مشخص نمیکرد.
در کنار قانون
کارخانه حمله
شدیدی نیز به
اتحادیههای
کارگری در
سراسر کشور
صورت گرفت و
نیروهای
محافظهکار
توری و لیبرال
ویگ٢ در این
عمل با هم
متحد شدند.
اوضاع با
تصویب قانون
جدید فقرا در
١٨٣٤ وخیمتر
شد؛ قانونی که
به موجب آن
صدقه فقرا
کاهش مییافت،
شرایط کار
غیرانسانی
ایجاد و
اقداماتی
نظارتی در
حریم خصوصی
فقرا برقرار
میشد. از نظر
اعضای
رادیکال طبقه
کارگر، این
تحولات نشاندهنده
آن بود که
ائتلاف سیاسی
آنها با ویگهای
طبقه متوسط به
آخر خط رسیده
است. در یکی از شبنامههای
نیوکسل این
شعر چاپ شد:
«ویگها و
توریها متحد
شدهاند،
خیلی واضح
شاهد آنیم/
هدف روزانهشان
هم این است که
کارگر بیچاره
را له کنند». طبقه
کارگر
بریتانیا
درسی را آموخت
که از آن زمان
تاکنون افراد
بسیاری در
سراسر جهان به
آن رسیدهاند:
آنها باید
برای دستیابی
به دموکراسی
سیاسی و دفاع
از منافع خود
به صورت یک
طبقه
سازماندهی
شوند و مبارزه
برای رهایی را
در دستان خود
بگیرند.
تولد
منشورگرایی
در سال
١٨٣٩ حوزههای
انتخاباتی در
سراسر
بریتانیا بر
مبنای حق رأی
همگانی مردان
رأی به
«ضدپارلمانی»
رادیکال
دادند. هدفشان
از این کار چه
بود؟ تنظیم و
ارائه عریضهای
با عنوان
منشور مردم به
بدنه قانونگذار
کشور.
مطالبات
منشور حاکی از
برنامهای
انقلابی برای
دولتی مردمی
بود و عبارت
بود از: حق رأی
همگانی مردان
(زنان همچنان
شامل نمیشدند)؛
رأیگیری
مخفی؛ حوزههای
انتخاباتی
متناسب با
جمعیت؛ حذف
شرط مالکیت
برای نامزدی
در پارلمان؛
پرداخت حقوق
به اعضای
پارلمان (تا
فقرا نیز
بتوانند بر
منصب بنشینند)
و انتخابات
سالانه
پارلمان. به
گفته فریدریش
انگلس، «این
شش خواسته با
آنکه بیضرر
به نظر میآیند،
کفایت میکنند
تا کل قانون
اساسی
انگلستان و
ازجمله ملکه و
لردها را
براندازند».
منشورگرایان
خیالاتی واهی
درباره شانس
پذیرفتهشدن
عریضه در سر
نداشتند. بحثهای
آنها در اصل
بر سر این بود
که پس از رد آن
عریضه چه باید
کرد. مجمع بین
دو گروه تقسیم
شده بود:
نمایندگان
طبقه عموما
متوسط که
طرفدار اعمال
«زور اخلاقی»
بودند، یعنی
ترغیب طبقات
دارای حق رأی
به موافقت با
مطالبات آنان
از طریق
استدلالهای
منطقی و انگشتنهادن
بر اصول مشترک
و اکثریت
نمایندگان
طبقه کارگر که
تمایل به
اعمال «زور
فیزیکی» داشتند؛
یعنی استفاده
از تاکتیکهای
اخلالگرانه
یا تهدید به
آنها به منظور
واداشتن طبقات
حاکم به پذیرش
مطالبات طبقه
کارگر. با
ادامه کار
مجمع، تقریبا
تمامی
هواداران «زور
اخلاقی»
استعفا دادند
و به خانههای
خود بازگشتند.
رهبری جناح
«زور فیزیکی»
بر عهده فرگوس
اوکانر بود،
مبارز و
سازماندهنده
ایرلندی و
صاحب هفتهنامه
پرطرفدار
منشورگرایان
«ستاره شمالی».
پس از خروج
اکثر
منشورگرایان
طرفدار «زور
اخلاقی»، مجمع
مانیفستی
منتشر کرد و
فهرستی از
«اقدامات آتی»
را که باید
اتخاذ میشدند
اعلام کرد و
از میلیونها
نفر خواست
«هرچه را در
توان دارند»
برای عملیکردن
منشور مردم به
کار بندند.
درخور توجهترین
عمل مجمع توصیهای
به تودهها
بود تا برای
«ماهی مقدس» یا
«تعطیلی ملی
عظیمی» مهیا
شوند که در آن
برای یک ماه
همگان دست از کار
بکشند تا
زمانیکه
مطالبات
منشور
پذیرفته شود.
این یکی از
اولین
فراخوانها
برای اعتصاب
عمومی در
تاریخ مدرن
بود. مجمع با
اطلاع کامل از
سرکوبی که چنین
عملی در پی
خواهد داشت،
از کارگران
خواست «سلاح
مردمان آزاد»
را به دست
گیرند و از حق
خود برای
اعتصاب دفاع
کنند.
همانگونه
که انتظار میرفت
پارلمان یکصدا
عریضه را رد
کرد. اشراف
زمیندار و
رادیکالهای
بورژوا از دو
حزب حاکم سد
راه اهداف و
وسایل
منشورگرایان
شدند. هنگامیکه
شورشهای
پراکندهای
در کشور روی
داد، مقامات
آن را بهانهای
کردند برای
برهمزدن
مجمع و
استقرار
نیروهای پلیس
در مناطق صنعتی
که پایگاه
حمایت از
منشور بودند؛
تکنیک کنترل
اجتماعی که
علاوه بر
مناطق دیگر در
ایرلند نیز
انجام گرفت.
رهبران جنبش
در مواجهه با
سرکوب دولت
مدت اعتصاب
عمومی را از یک
ماه به صرفا
سه روز کاهش
دادند. با
آنکه این اعتصاب
عمدتا نمادین
بود، اما منجر
به بازداشت و
زندانیشدن
رهبران
اعتصاب شد.
قیامهای
کوچک مسلحانه
که مخفیانه
شکل گرفته
بودند در
زمستان آن سال
در مناطق
صنعتی درگرفت.
مهمترین این
قیامها در
نوامبر ١٨٣٩
در نیوپورت در
جنوب ولز رخ داد؛
جاییکه هزاران
کارگر ولزی
مسلح تحت
رهبری جان
فراست،
زفانیا
ویلیامز و
ویلیام جونز
به پاسگاهی نظامی
در مرکز شهر
حمله کردند.
پیش از
پراکندهشدن
جمعیت ٢٢
منشورگرا
کشته شدند و
سه رهبری که
از سوی دادگاه
متهم به وطنفروشی
شده بودند از
کشور اخراج
شدند.
تجدید
سازمان
کارگران
جنبش
منشورگرایان
بیاعتنا به
همه موانع
همچنان به
سازماندهی و
گسترش فعالیتهای
خود ادامه
داد. در اوایل
دهه ١٨٤٠،
طبقات متوسط
تمرکز خود را
بر الغای
قانون غلات
معطوف کرده
بودند، قانونی
برای حمایت از
صنایع داخلی
که بر غلات
وارداتی
مالیات میبست.
درحالیکه
زمینداران
سود بسیاری از
این تعرفهها
عایدشان میشد،
تولیدکنندگان
مخالف این
قانون بودند؛
زیرا قیمت نان
را بالا میبرد
و به دنبال آن
دستمزدی که
باید به
کارگران خود
پرداخت میکردند
نیز افزایش مییافت.
فعالان مخالف
قانون غلات
انتظار حمایت بیچون
و چرای تودههای
کارگر را
داشتند و در
درخواستهای
عمومی سعی
داشتند
کارگران را در
جهت هدف خودشان
تحریک کنند.
اما
کارگران
تمایلی به همپیمانی
با آنان
نداشتند. در
عوض آنان از
فرصت جنجال بر
سر قانون غلات
استفاده
کردند تا بار
دیگر خواستار
منشور مردم
شوند و عقاید
جزمی طبقات
متوسط درباره
اقتصاد سیاسی
را به چالش
بکشند.
نویسندهای
آن دوره را
اینگونه به
یاد میآورد:
«مبارزهای
بود میان
کارفرما و
زیردست.
اربابان از
آنچه گستاخی
کارگران خود
مینامیدند
حیران بودند،
کارگرانی که
هیچ ابایی
نداشتند در
کنار آنان روی
سکو بایستند و
رودررو آموزههای
عزیز اربابان
را زیر سؤال
ببرند. آنها
برای این پا
را از گلیم
خود
درازترکردن،
آزار و اذیت
زیادی متحمل
شدند. معمولا
از کار اخراج
میشدند، اما
تلاش
کارفرمایانشان
بیهوده بود تا
با گرسنگی
وادار به
اطاعتشان
کنند...».
در
سراسر کشور
انبوه
منشورگرایان
در جلسات انجمن
ضد قانون غلات
ازدحام میکردند.
در سال ١٨٤٢،
رادیکالها
بار دیگر
عریضهای با
بیش از سه
میلیون امضا
برای منشور
مردم به
پارلمان ارائه
کردند، اما
باز هم
استقبال گرمی
از آن نشد. لرد
توماس
ببینگتون
مکولی در
مخالفت با
عریضه دوم بهصراحت
ضدیت طبقه
متوسط ویگ را
با اعطای حق
رأی به
کارگران
اعلام کرد: «به
باور من حق
رأی همگانی
برای تمامی
مقاصد و اهداف
وجودی دولت
خطرناک خواهد
بود، برای
اشرافیت و همه
چیزهای موجود
دیگر و این
امر کاملا مغایر
با نفس وجود
تمدن است. به
اعتقاد من
تمدن استوار
بر امنیت
مالکیت است...
تأکید میکنم
هنگامیکه
مالکیت در خطر
باشد، نه
مرغوبترین
زمین و نه
نظام اخلاقی و
فکری هیچ
کشوری قادر
نیست تا از
سقوط کشور به
ورطه بربریت
ممانعت به عمل
آورد...».
مکولی
کاملا حق داشت
نگران باشد.
این بار
اتحادیههای
کارگری که
بیشتر و بیشتر
مبارزهجو میشدند،
از منشور
حمایت میکردند.
اعتصابها در
مراکز صنعتی
جزایر
بریتانیا رو
به رشد بود و
تقریبا در
تمامی موارد
دادگاهها و
نیروهای مسلح
دست به مداخله
میزدند تا از
حقوق مالکیت
کارفرمایان
دفاع کنند.
شکست پشت شکست
به اعضای
اتحادیههای
کارگری
آموخته بود که
نمیتوانند
قدرت را در
محل کار به
دست آورند مگر
آنکه قدرت
دولتی از چنگ
کارفرمایانشان
خارج شود. آنگونه
که گروهی از
کفاشان دورهگرد
لندنی میگفتند:
«تا زمانیکه
مطابق اصول
مندرج در
منشور مردم، طبقات
کارگر این
سرزمین
مدیریت
امورات خود را
به دست خود
نگیرند، هیچگاه
قادر نخواهند
بود در مبارزه
با ستمکارانی
که به آنها
لطمه وارد
کرده و محروم
از شغلشان میکنند
پیروز شوند».
در نتیجه وقتی
موج گستردهای
از اعتصابات
به راه افتاد
که تهدیدی
محسوب میشد
برای از کارانداختن
کل اقتصاد
جزایر
بریتانیا،
اعتصابکنندگان
صرفا مطالبات
«اقتصادی»
برای دستمزد بالاتر
و ساعات کار
کمتر در محلهای
کار را مطرح
نکردند، بلکه
خواستار
مطالبات
«سیاسی» منشور
مردم نیز
شدند.
کارگران،
تاکتیک خود را
به دقت انتخاب
کرده بودند.
آنان دریافته
بودند چگونه
از عرق جبینشان
برای حفظ
حکومت
بورژواها
استفاده میشد
و در نتیجه به
قدرت جمعی که
با اعتصاب به
دست میآوردند،
پی بردند. این
پلاکارد در
چندین منطقه
معدن زغالسنگ
نصب شده بود:
«خطاب به
معدنچیان
انگلستان و
ولز. معدنچیان
اعتصاب!
اعتصاب برای
منشور! در
دستان شما
چنان قدرتی
نهفته که
معدود جبارانی
که بر فقرا
ستم روا میدارند
و آنان را زیر
پا له میکنند،
یارای
ایستادگی در
برابر آن قدرت
را ندارند.
بدون زغالسنگ
اشرافزاده
نمیتواند
شام اعیانیاش
را بپزد. بدون
زغالسنگ
موتور بخار،
این بازوی
آهنین که
بسیاری از هممیهنان
مفلوک شما را
به خاک سیاه
نشانده، هزاران
کودک معصوم را
سالانه در
کارخانههای
نخریسی به
کام مرگ
کشیده، مقام
هزاران مادر
دلسوز را به
وضعی بدتر از
حیوانات وحشی
تنزل داده که
بدن رنگباخته
خود را در
لباسهای
ژنده و کثیف
میپوشانند،
آری موتور بخار،
این هیولای
عظیمالجثه،
بدون زغالسنگ
نمیتواند
کار کند.
دوستان شریف،
کار شماست که
نیروی آن را
تأمین میکند
چراکه موتور
بخار بیزغالسنگ
قدرتی ندارد.
دست از
استخراج زغالسنگ
برکشید چراکه
زغالسنگ نان
سرمایهداران
پولپرست را
تأمین میکند».
متعاقبا
قیامهایی در
چندین شهر رخ
داد و کارگران
در یکی از اولین
اعتصابهای
عمومی تاریخ
همه صنایع را
متوقف کردند.
واکنش
مقامات،
دستگیری و
صدور احکام
بود؛ چندین
نفر از رهبران
منشورگرایان
در لندن و بیشاز
هزار اعتصابکننده
در مناطق
صنعتی
دادگاهی شدند.
اما آنچه دست
آخر اعتصاب را
در هم شکست
گرسنگی بود.
سوسیالیسم
و پایان
منشورگرایی
در
ابتدای ١٨٤٢،
نشانههایی
از فروکشکردن
جنبش عیان شد.
تمرکز عمده بر
مطالبات سیاسی
منشور مردم،
باعث اتحاد
میان مردمانی
شده بود که از
نظر محل کار،
صنعت، حرفه و
منطقه از هم
جدا بودند. اما
پس از شکست
اعتصاب، به
نظر میآمد
استراتژی
سیاست تودهای
به آخر خط
رسیده است.
کارگران به
طور فزاینده
رو به تلاشهای
محلی برای
پیشبرد منافع
خود میآوردند؛
به سوی مدارس،
انجمنهای
مخالف بادهنوشی،
اتحادیهها،
تعاونیهای
سوسیالیستی و
امثالهم.
بزرگترین
و مهمترین
این پروژهها
برنامه زمین
فرگوس اوکانر
بود. اوکانر
با الهام از
رادیکالیسم
ارضی توماس
پین [انقلابی آمریکایی]
و انجمن
ایرلندیهای
متحد٣،
اجتماعی
دوستانه را
پایهگذاری
کرد که به
کارگران
صنعتی امکان
میداد با
خرید زمینهای
کوچک
کشاورزی،
دیگر وابسته
به دستمزد در
برابر کار
نباشند. مطابق
این برنامه کارگران
قطعهای زمین
میخریدند؛
از پول حاصله
برای خرید
اراضی بزرگتر
استفاده میشد
که تقسیم میشد
و شرکتکنندگان
در برنامه از
طریق قرعهکشی
برای اسکان در
آن زمینها
انتخاب میشدند.
درنهایت
برنامه زمین
اوکانر ناموفق
از کار درآمد.
نهفقط
افرادی که در
تمام عمر خود
کارگر صنعتی
بودند
کشاورزان
کوچک خوبی نمیشدند،
بلکه مشکلات
حقوقی دامن
پروژه را گرفت
و سرانجام
کارش را ساخت.
اما برنامه در
طول فعالیتش
از محبوبیت
بسیاری میان
کارگران صنعتی
برخوردار بود
کارگرانی که
مشتاق بودند
خود را از شر
توهینها و
سختیهای
بردهداری در
برابر دستمزد
خلاص کنند و
این پروژه کمک
کرد تا جنبش
منشورگرایان
در برابر شکست
سال ١٨٤٢ متحد
و امیدوار
بماند.
منشورگرایی
در این سالها
با ارکان
انترناسیونالیستی
و کمونیستی نیز
در هم آمیخت.
رهبران
سرشناسی چون
جورج جولیان
هارنی و ارنست
جونز از
همکاران نزدیک
مارکس و انگلس
شدند و در
گروههای
انقلابیون
اروپایی
تبعیدی در
لندن، مانند
دموکراتهای
برادر و انجمن
کمونیست،
شرکت جستند.
هارنی
سردبیری هفتهنامه
«ستاره شمالی»
را در ١٨٤٥ بر
عهده گرفت و تأکید
بیشتری را
معطوف به فعالیت
رادیکال در
دیگر کشورها
کرد. این
گرایش جدید در
اروپا بدل به
منبع تجدید
قوایی در جبهه
داخلی شد. در
سال ١٨٤٨،
طبقات کارگر
بریتانیا
آخرین تلاشها
را برای تصویب
منشور مردم
انجام دادند.
سالهای پشتسر
چندین عامل را
به نفع آنان
تغییر داده
بود. دنیل
اوکانل، رهبر
رادیکال جنبش
الغای اتحاد
ایرلند و بریتانیا
که محافظهکار
شده بود و
اتحادیهگری
را تقبیح کرده
بود و مانع
همکاری میان
منشورگرایان
انگلیسی و
طرفداران
خودمختاری ایرلند
شده بود، یک
سال پیشتر،
درگذشته بود.
و درحالیکه
ایرلندیهای
جوان از
منشورگرایی
دوری میکردند،
جمهوریخواهان
رادیکال گرد
جان میچل به
دنبال آن بودند
تا پیوندی
میان جنبش
الغای [قانون
وحدت] در ایرلند
و منشور مردم
در بریتانیا
برقرار کنند. علاوه
بر این اتحاد
نوپا، اخباری
که در فوریه
١٨٤٨ از
انقلاب
فرانسه علیه
سلطنت خاندان
اورلئانها و
موج متعاقب انقلابها
در اروپا میرسید،
منشورگرایان
را به وجد
آورد. درحالیکه
ارائه سومین
عریضه برای
منشور برای
دهم آوریل
آماده میشد،
به نظر میآمد
قیام فراملی
علیه سلطنت
ممکن است
جزایر بریتانیا
را نیز در
برگیرد. همانگونه
که گارت
ویلکینسون
[مترجم و مصلح
اجتماعی] اشاره
میکرد:
«انتظار
انقلابی را در
دو سال آینده
دارم: ممکن
است حتی در سه
روز آینده رخ
دهد». اما دولت بریتانیا
نیروی نظامی و
پلیسی بیسابقهای
را بسیج کرد
تا پیش از
تسلیم عریضه
سوم، پایتخت
تحت تدابیر
شدید امنیتی
قرار گیرد و
کادر رهبری
منشورگرایان
وادار شد تا از
برخوردی
خشونتآمیز
ممانعت کند که
بدونشک به
فاجعه ختم میشد.
تغییر به سوی
سازمانهای
خودیار (self-help) تأثیر
مخرب خود را
بر جای گذاشته
بود. اکنون بسیاری
تمایل داشتند
از خیابانهای
خطرناک فاصله
بگیرند و به
حسابوکتابهای
تعاونیهای
خود برسند.
شورش
انقلابیای
که روی داد در
مقایسه با
شورشهای
١٨٣٩ یا ١٨٤٢
ناچیز جلوه میکرد.
قیام مسلحانه
در ایرلند در
تابستان همان سال
میان جمعیتی
که در سالها
قحطی شدید
تضعیف و مأیوس
شده بود به
چیزی جز زد و
خورد
نینجامید. در
طول سال ١٨٤٨،
رهبرانی که در
استانها به
سازماندهی مشغول
بودند دستگیر
شدند، شرکت
زمین [اوکانر]
عملا از هم
پاشید و جنبش
منشورگرایان
بهعنوان
نیرویی تودهای
در سیاست
بریتانیا به
پایان رسید.
آنها در تلاششان
برای گسترش حق
رأی ناکام
ماندند.
منزلت
منشورگرایی
چه
درسی باید از
این جنبش
سرنوشتساز
اما ناکام
بگیریم؟ آیا
این جنبش
آخرین نفسهای
انقلاب سیاسی
ناکام قرن
هجدهم در
بریتانیا
بود؟ آیا چیزی
نبود جز بیان
سیاسی طبقهای
از مردم در
آستانه
گرسنگی؟ آیا
اولین تلاش برای
«انقلابی
پرولتری» بود؟
تحقیقات
تاریخنگار و
فعال سیاسی
دوروتی
تامپسون
فقید، برجستهترین
صاحبنظر در جنبش
منشورگرایی و
همسر و همکار
تاریخنگار
بریتانیایی ای.
پی. تامپسون،
غنیترین
تاریخ را از
این جنبش عرضه
میکند.
جدیدترین
مجموعه
مقالات او با
عنوان «منزلت
منشورگرایی»،
ویراست
استفان
رابرتز، اختصاص
به بررسی جامع
تحلیلهای
تاریخی مثبت و
منفی از جنبش
دارد. تامپسون
برخلاف نظر
آنانی که
سرآغاز سیاست
دموکراتیک را
در میان
«بورژوازی
رادیکال» میبینند
که از آنجا
رفتهرفته در
میان مردمان
عادی نیز شکل
میگیرد،
جنبش
منشورگرایی
را کاملا از
دل طبقه کارگر
و برای آن
قلمداد میکند.
طبق
گفته
تامپسون،
منشورگرایی
برآمده از سنت
رادیکالیسم
طبقات فرودست
است که ریشه
در دوران
انقلابی
فرانسه دارد و
بسیاری از
رهبران این
جنبش اولین
تجربه
مبارزات طبقه
کارگر در اوایل
قرن نوزدهم را
تجربه کردند:
مبارزه برای روزی
١٠ ساعت کار،
تلاش برای
الغای قوانین
غیرمتمدنانه
و توهینآمیز
برای فقرا و
کوشش برای
ایجاد
اتحادیههای
کارگری
سازمانیافته.
با
آنکه مطالبات
مطرحشده در
منشور مردم کموبیش
مشابه همان
مطالباتی بود
که انجمن انطباق
با موازین
قانون اساسی
در لندن٤ و
انجمن ایرلندیهای
متحد در دهه
١٧٩٠ مطرح
کرده بود، اما
این مطالبات
معنای کاملا
جدیدی به خود
گرفت هنگامی
که میلیونها
کارگر آن را
پیش بردند،
کارگرانی که
نهتنها
پادشاه بلکه
کارفرمایان
خود را دشمنانی
میدیدند که
باید شکستشان
میدادند.
همانگونه که
در سال ١٨٣٨
روزنامهای
منشورگرا که
در بولتون
منتشر میشد
درباره
اوکانر نوشت:
«او میدانست
که کارگران زیر
پای سرمایهداران
له میشوند...
او جامعه را
فقط به دو
طبقه تقسیم میکرد:
اغنیای
ستمکار و
فقرای
ستمدیده. کل
مسئله رفتهرفته
بدل به پیکاری
میان کار و
سرمایه شد».
صورت جدید
نزاع طبقاتی
نیروی پیشبرنده
منشورگرایی
بود، هم در
صفحات
روزنامهها و
هم در سنگرهای
خیابانی. این
امر به مطالبه
حق رأی همگانی
محتوایی
مشخصا کارگری
میبخشید.
تامپسون
همچنین
تصاویر اغراقآمیز
معمول از
اوکانر را زیر
سؤال میبرد.
بسیاری از
روایتهای
پیشین اوکانر
ایرلندیالاصل
و سردمدار
جنجالآفرین
منشورگرایان
را به شمایل
فردی دائمالخمر،
پرخاشگر و
عوامفریبی
بیعقل به
تصویر میکشند
که بیشتر به
جنبش صدمه زد
تا نقش مثبتی
در آن ایفا
کند و مردمان
شمال صنعتی
انگلستان را
به جنون خونریزی
تحریک میکرد
و رهبری
هوشمندانه
اشخاص معتدلتر
جنبش در لندن
را نادیده میگرفت.
تامپسون
استدلال میکند
که شمال انگلستان
و نه پایتخت
مرکز ثقل
منشورگرایان
بود و دلیل
عمدهاش نیز
شم تیز سیاسی
اوکانر و
رهبری الهامبخش
او بود. کمتر
چیزی جز
تورهای
سخنرانی اوکانر
در سراسر
مناطق صنعتی
منجر به طغیان
شور و شوق
برای
سازماندهی
منشورگرایان
شد؛ تنها پس
از تغییر
رهبری جنبش از
انجمن کارگران
لندن به
اوکانر و هفتهنامه
«ستاره شمالی»
بود که جنبش
قابلیتهای
خود را آشکار
كرد. پس از مرگ
او در ١٨٥٥،
«بین ٥٠ تا ٦٠
هزار نفر
آمدند تا ادای
احترامی به این
ایرلندی کنند
که رهبری طبقه
کارگر انگلستان
را در اولین
جنبش کارگری
سیاسی جهان بر
عهده داشت».
تامپسون
همچنین تلاش
بسیاری میکند
تا نقش مهم
زنان طبقه
کارگر را در
جنبش منشورگرایی
پررنگ کند. با
آنکه حق رأی
زنان در آن
زمان بسیار
دور از ذهن
مردم بود، اما
زنانی که
درگیر سیاست
شدند تقریبا
فقط از طریق
منشورگرایی
وارد این حیطه
شدند. زنان
منشورگرا برنامه
مشخصا
فمینیستیای
را پیش نمیبردند.
آنان در
مبارزه با
شرایط
غیرانسانی و شیفتهای
بیپایان
کاری در
کارخانهها،
خفت و خواری
قانون جدید
فقرا و زندگی
زیر تهدید
دائم گرسنگی،
ستم رفته بر
خود را طبقاتی
قلمداد میکردند
و پذیرای حق
رأی همگانی
مردان و اهداف
دیگر منشورگرایان
مرد بودند.
تامپسون آنان
را در جنبش
اینچنین
توصیف میکند:
نویسندگان و
سخنورانی
پرشور،
متفکران سیاسی
روشنبین و
مبارزهجوترین
معترضان در
درگیریهای
خیابانی با
پلیس.
واپسین
تصحیح تامپسون
بر عقاید
مرسوم
پیرامون
منشورگرایی معطوف
به ماهیت
سیاسی آن جنبش
است. تامپسون
برخلاف آنانی
که
منشورگرایی
را صرفا
طغیانی مردمی
علیه فقر در
ابتدای
انقلاب صنعتی
میانگارند،
معتقد است که
جنبش سراپا
سیاسی بود. از
دید کارگران
بریتانیایی،
عرصه سیاسی آن
جذبه یا نویدی
را که در
روزهای
انقلاب
فرانسه به
ارمغان آورده
بود از دست
نداده بود.
شور و شوق
تودهای
پیرامون
منشور مردم بهخوبی
این را نشان
میدهد. آنان
باور داشتند
که حکومت
مردمی و انواع
سیاستهای
رهاییبخش که
پس از کسب آن
حکومت قادر به
اجرای آن بودند
تنها راهحل
برای ازمیانبرداشتن
تباهی و فقر
بود.
انقلابی
ناتمام
بررسی
جنبش منشورگرایی
یادآوری
مبارزه و جانفشانی
عظیمی است
برای کسب
مقدمات
دموکراسی سیاسی.
کسب حق رأی
کارگران، آنگونه
که گاهی تصور
میشود،
ترفند طبقات
حاکم برای
فریب تودهها
نبود. دقیقا
برعکس:
بورژوازی و
دیگر طبقات مالک
در برابر
مبارزات طبقه
کارگر برای حق
رأی همگانی بهشدت
و اغلب با
خشونت مقاومت
میکردند.
امروزه،
حق رأی همگانی
همچنان حتی در
بسیاری از
کشورهایی که
ادعای
دموکراسی
دارند گولزننده
است. ایالات
متحده آمریکا
نمونه بارزی است:
دههامیلیون
کارگر به دلیل
وضعیت
مهاجرت،
سابقه کیفری
یا نداشتن
مدارک
شناسایی رسمی
از حق رأی
محروماند.
یک
جنبش
منشورگرای
احیاشده در
ابتدا باید
خواستار
گسترش حق رأی
برای آنانی
شود که از آن
محروماند.
اما درعینحال
پذیرش یکی از
دستاوردهای
سرنوشتساز
منشورگرایی
برای تاریخ
جنبشهای
کارگری خواهد
بود: یعنی
نیاز به
مبارزه «سیاسی»
برای رهایی
مردم.
در
دهه١٨٥٠، پس
از یک دهه
سرکوب شدید،
بسیاری از
منشورگرایان
از حیطه سیاست
کنار کشیدند و
به سوی سازمانهای
غیرسیاسی
خودیار کشیده
شدند.
سوسیالیستهای
تأثیرگذار
«اتوپیایی» از
رادیکالها
میخواستند
تا از امور
سیاسی دست
بکشند و
تعاونیها،
اجتماعات
همیاری
متقابل و دیگر
نهادهای خارج
از حیطه دولت
برپا کنند. در
چند دهه گذشته
نیز شاهد
سیاستزدایی
مشابهی بودهایم.
احزاب
سوسیالیست و
جنبشهای
کارگری عقب
نشستهاند و
سیاست سبک
زندگی (lifestyle politics) رواج
یافته است.
اما از زمان
رکود اقتصادی
عظیم اخیر،
شاهد شکوفایی
جنبشهایی
بودهایم که
برای گسترش
دموکراسی و حق
تعیین سرنوشت
مبارزه میکنند.
از بسیاری
جهات این جنبشها
میراثبر
منشورگرایان
هستند.
سوسیالیستها
باید با جان و
دل وارد این
جنبشها شوند
و به کار
تهییج، آموزش
و سازماندهی
مشغول شوند.
ما باید پرچم
مبارزه را در
دست بگیریم تا
سیاستهای
نخبهگرایانه
را شکست دهیم
و از حاکمیت
مردمی بر پایه
حق رأی حقیقتا
همگانی دفاع
کنیم. قریب به
دو قرن پس از
تنظیم منشور
مردم، مبارزه
طبقه کارگر
برای
خودگردانی
دموکراتیک
همچنان از ضرورت
بسیاری
برخوردار است.
منبع:
ژاکوبن
پینوشتها:
١-
شان موناهان
یکی از فعالان
سوسیالدموکرات
آمریکاست و هماکنون
در رشته علوم
سیاسی در
دانشگاه
براون مشغول
تحصیل است.
٢-
پیشینه احزاب
ویگ و توری به
قرن هفدهم و
سالهای پس از
جنگ داخلی در
بریتانیا
برمیگردد.
اعضای حزب ویگ
که بعدها
لیبرال
خوانده شدند،
به طبقه
نوظهور ثروتمندان
صنعتی و تجار
نزدیک بودند،
درحالیکه
اعضای حزب
توری یا
محافظهکار
نزدیکی
بیشتری با
اشراف زمیندار
و کلیسا
داشتند. این
دو حزب تا
اوایل قرن بیستم
و شکلگیری
حزب کارگر در
صحنه سیاست
بریتانیا یکهتاز
بودند.
٣-
یک سازمان
سیاسی لیبرال
که در قرن
هجدهم تأسیس
شد و در ابتدا
بهدنبال
اصلاحات
پارلمانی بود
ولی بعدتر به
سازمانی
جمهوریخواه
و انقلابی بدل
شد و در
انقلاب ١٧٩٨
شکست خورد. م
٤-
سازمانی
رادیکال در
اواخر قرن
هجدهم که اکثر
اعضایش
صنعتگران
خردهپا و بهدنبال
تغییر نظام
سیاسی
بریتانیا
بودند. م
برگرفته
از:«شرق»
شماره
۲۶۳۸ -
يکشنبه ۳
مرداد۱۳۹۵