بخش
دوم:
تاریخ
تحلیلی جنبش
کارگری ایران
جنبش
زیر سایهی
کودتا
یاشار
دارالشفاء
مقدمه
در بخش
اول این مقاله
ما با انگیزه
پاسخگویی به
این پرسش که
«آیا پس از
«خیزش دی ماه»
حقیقتا میتوانیم
در اعتراضات
کارگران
ایران از «فصل
جدید»ی سخن
بگوییم یا
نه؟»، به بررسی
تاریخ نزدیک
به نیمدههای
(1285-1332) جنبش
کارگری ایران
پرداختیم و به
پنج نتیجه
رسیدیم که نظر
به شرایط
کنونی
مبارزات کارگران
ایران برای
امروز هم قابل
تأمل هستند:
1.
ناپایداری
خصلت تشکلهای
کارگری شکل
داده شده.
2.
تمرکز بر
سامان دادن
تنها یک نوع
از تشکلهای
کارگری
(سندیکا و
اتحادیه).
3.
اخلال در روند
هماهنگی «از
پائین به
بالا»ی منافع
طبقاتی
کارگران با
احزاب و
سازمانهای
مدعی
نمایندگی
طبقهی
کارگر.
4.
مردانه بودن
جنبش کارگری
ایران و بها
ندادن به توان
و استعداد
زنان کارگر در
سازمانیابی
و مبارزه
طبقاتی.
5.
جریان نداشتن
مستمر فرآیند
«گفتگو» و
«انتقال تجربه»
در داخل طبقهی
کارگر.
در این
بخش ما به
مرور و تحلیل
شرایط حاکم بر
مبارزات
کارگران
ایران در
دوران پس از
کودتای 28
مرداد تا پیش
از اصلاحات
ارضی میپردازیم
و میکوشیم
تا بر این
پرسش متمرکز
شویم که:
چطور
از آن انبوه
سازماندهیها،
اتحادیهها
و سندیکاها،
نمایشهای
قدرت طبقاتی
در
راهپیماییهای
اول ماه می و…
در دههی 1320
میراث
تشکیلاتی
مؤثری برای
مقاومت در سالهای
پس از کودتا
برجا نماند و
مبارزه
طبقاتی کارگران
دچار رکود چشمگیری
شد؟
در
پاسخگویی به
این پرسش ما
عامدانه قدرت
سرکوبِ یک
حکومت
پسا-کودتایی
(نظامی) را
نادیده میگیریم
تا بتوانیم بر
ضعفهای
خودِ جنبش
تمرکز کنیم.
چنین تمرکزی
میتواند
برای دغدغهی
اصلی سلسله
مقالات، یعنی
تأمل پیرامون
چگونگی کیفیت
مبارزات
کارگری پس از
«خیزش دی ماه» و
سنجش توان
مبارزه
طبقاتی برای
تأثیرگذاری
در شرایط باز
بودن همهجانبهی
بحرانهای
«اقتصادی»،
«مشروعیت
سیاسی داخلی»
و «مشروعیت
بینالمللی»
بر حاکمیت،
واجد این معنا
باشد که در
صورت متوسل
شدن حاکمیت به
«منطق نظامیگری»
کودتایی به
منظور فراروی
از واقع شدن
در چنبرهی
سه بحران ذکر
شده، چطور
باید از میراث
تاکنونی
مبارزات
طبقاتی دفاع
کرد و دستکم
در شکلی
تدافعی در
هنگامهی
کودتا آن را
تداوم بخشید.(1)
4ـ
فروبستگی
پسا-کودتایی
(1341-1332)
سالهای
پسا-کودتا را
باید سالهای
رونقِ اقتصادِ
در حال وداع
با چندگانگی
شیوههای
تولید که تحت
فشار ناشی از
نظام سرمایهداری
جهانی در حال
انجام بود،
دانست. صنایع
کارخانهای
گسترش مییافت
و متأثر از
این، کمیت و
کیفیت طبقهی
کارگر صنعتی
هم رشد میکرد.
قوانین و
مقررات مربوط
به حوزهی
کار ابعاد
تازهتری مییافت
و کشور رفته
رفته سیمای
اروپای نیمه
دوم قرن نوزده
را بهخود میگرفت.
با
وقوع کودتای
نظامی 28 مرداد 1332
و حاکم شدن یک
فضای پادگانی
و بسته در
کشور به دلیل
انحلال احزاب
و گروهها و
دستگیری
گسترده
فعالان سیاسی
(به ویژه نیروهای
چپ و
کمونیست)،
برای مدتی
سکوت گورستانی
مأیوسکنندهای
بر جو جامعه
غالب شد و آن
پویایی سیاسی-
مدنی چشمگیر
حد فاصل 1320 تا 1332
(به ویژه از
حیث موضوع مدنظر
این نوشتار،
یعنی جنب و
جوش جنبش
کارگری) به
یکباره رخت
بربست. پذیرش
اینکه چگونه
آن استعداد
عظیم برای
سازماندهی، اعتراض
و مقاومت میتوانست
یک شبه از
نظرها ناپدید
گردد، تکان
دهنده بود (و
امروز پس از
گذشت سالیان
بسیار همچنان
هم مرور آن
دوران توأم با
این ناباوری
است).
آبراهامیان
گزارش میدهد
که ساواک رفته
رفته شبکههای
خود را گسترش
داد و به
واسطهی
وزارت کار،
اتحادیههایی
ایجاد کرد و امکان
یافت تا
اشخاصی را که
به دانشگاه،
ادارات و
کارخانههای
عظیم دولتی
وارد میشدند
با دقت بررسی
و تفتیش کند.
در نتیجه شمار
اعتصابات
عمده در مراکز
صنعتی که در
سال 1332، 79 مورد
بود، در سال 1333
به 7 مورد و در
سالهای 36-1334 به 3
مورد رسید
(آبراهامیان،
1389: 517).
دریافت
یک کمک مالی
هنگفت از
ایالات متحد
آمریکا برای
نجات فوری
کشور از رکود
در کنار افزایش
بودجهی
نظامی و نیز
هرچه بیشتر
پلیسیشدن
فضای سیاسی
جامعه از خلال
دستگیریهای
گستردهی
فعالین و بالا
رفتن هزینهی
هر شکلی از
اعتراض
اجتماعی
مجموعا شرایطی
را رقم زد و
جنبش کارگری
در این دوره
لاجرم استراتژی
مقاومت را از
حالت «تهاجمی»
به «تدافعی
محض» تغییر
داد:
ـ
اعتراضات به
جهت کمی کاهش
مییابد.
ـ
موارد تأکید
بر «حق تشکلیابی
مستقل» به
حداقل میرسد.
ـ
موارد موفقیت
در به ثمر
نشستن
مطالباتِ
اعتراضات جز
یکی- دو مورد
نیست.
ـ
پیوندهای
ارگانیک
کارگران با
روشنفکران از بین
میرود و
فعالیتهای
هر یک در
فضایی منفک از
دیگری اتفاق
میافتد.
پرویز
بابایی از
فعالان
کارگری دههی
پنجاه
(کارگران
چاپ)، در خصوص
جدی گرفتهشدن
مسائل کارگری
از سوی طیفهای
مختلف نیروهای
حافظ وضع
موجود بعد از
کودتا از بابت
آنکه بار
دیگر این جنبش
چون غدهی
چرکینی بر
کالبد نظامی
که از آن دفاع
میکردند
ظاهر نشود،
میگوید:
«در
سال 36 آرام
آرام
سندیکاهایی
که از سرکوب
باقی مانده
بودند، شروع
به فعالیت
کردند. ساواک از
آنها خواست
که 4 آبان
(تولد
محمدرضا شاه)
را جشن
بگیرند. چندین
سرهنگ هم
بالای سر هر
کدام از این
سندیکاها
بودند. سفارت
امریکا بعد از
کودتا بخش
کارگری راه
انداخت و در
ایران بخش
کارگری داشت
که عدهای این
افراد را به
امریکا بردند
و آموزش دادند
و برگرداندند.
اما ما هم در
سال 40 سعی
کردیم
سندیکای چاپ
را برپا کنیم
که به دلیل
عدم وابستگی
به امریکا
بازداشت شدیم
و بعدتر هم از
طریق حزبِ
مردم خواستند
که تشکیلات کارگری
برپا کنند.
عَلَم که حزبِ
مردم در
اختیارش بود
عدهای از
افراد سابقا
تودهای را
جمع کرد تا
تشکیلات
کارگری برپا
کند.» (مصاحبه
با پرویز
بابایی،
کانون
مدافعان حقوق
کارگر).
با
تمامی این
اوصاف این
نفتگران
جنوباند
که بار دیگر
در هیأت طلایهدار
مبارزات
کارگری ظاهر
میشوند و
سکوت
گورستانی
پسا-کودتایی
را میشکنند
(پایدار، 1394: 318-317):
ـ
اعتراض
کارگران
پالایشگاه
آبادان در
شهریور 1334 به
خاطر «سطح
نازل
دستمزدها».
ـ
اعتراضات پیدرپی
کارگران نفتِ
مسجدسلیمان و
آغاجری در تابستان
1336 برای «سطح
نازل دستمزد»،
«حق اعتصاب» و
«حق تشکل».
پس از
این، دو
اعتراض کوچک
دیگر، در سال 1336
توسط کارگران
آجرپزیهای
تهران و حومه
و نیز کارگران
سنگ معدن رباط
کریم صورت میگیرد
(همان: 318).
پرجلوهترین
اعتراضات اما
از آن کارگران
حمل و نقل شهری
تهران بود: در
فروردین 1337
قریب به 12000
تاکسیران
در اعتراض به
دستمزد
پائینشان
دست به اعتصاب
و راهپیمایی
زدند و در
میدان
بهارستان
تجمع کردند.
منوچهر
اقبال، نخستوزیری
که از ابتدای
روی کار آمدنش
بهوضوح
اعلام کرده
بود از کلمهی
«اعتصاب» خوشش
نمیآید و
میخواهد که
این میراث حزب
توده برای
همیشه از زبان
فارسی حذف
شود، دستور
برخورد با
ایشان را میدهد
و بسیاری از
کارگران
دستگیر و دستکم
25 نفر روانهی
زندان میشوند
(همان: 320).
در
اصفهان که
هنوز خاطرهی
خونین کمون
فروردین 1323 در
خاطرهی
زخمی کارگران
باقی بود،
اینبار نیز
(1337) به سیاق همان
سری،
بافندگان و
ریسندگان
نساجیها
برای بهبود
شرایط معیشتیشان
پا به میدان
گذاشتند و
توانستند
حاکمیت را به
پذیرش بخشی از
مطالباتشان
وادار سازند
(همان).
دو
اعتصاب دیگر
این سال یکی
از آنِ 500 کارگر
لولهکش
خارک بود و
دیگری 1000 نفر
کارگران بندر
بوشهر.
مورد
آخر سال 1337، باز
هم به نفتگران،
اما اینبار
از بندر
شاهپور،
برمیگشت که
در 23 مهر
بارگیری کشتیها
را متوقف
کردند و در
جریان 5 روز
تهدید و فشار
از ناحیه
کارفرمایان،
دست آخر موفق
به تحمیل 20
ریال افزیش
دستمزد شدند
(همان: 321).
در
حالی در دور
جدید کنشگریِ
جنبش کارگری
هنوز یک سال
از اعتراضات
کارگران
نساجی اصفهان نمیگذشت،
بار دیگر در
فروردین ماه 1338
در اعتراض به
دستمزدهای
ناچیزشان به
میدان آمدند و
توانستند
اندکی هم که
شده نیروی خود
را به
کارفرمایان
تحمیل کنند.
نمونهی
امیدوارکنندهی
این سال، صف
آرایی گروهی
از کارگران
بود که اگرچه
طلایهداران
اعتراضات
کارگری در
تاریخ معاصر
ایران بودند،
اما پس از آن
سالهای
آغازین دیگر
خبری از ایشان
درمیان نبود:
کارگران
چاپخانههای
تهران.
یک
ماه پس از
مبارزات
نسبتا موفق
کارگران ریسباف
اصفهان جمعیت
چند هزار نفری
کارگران چاپخانههای
تهران به
وضعیت رقتبار
معیشتی و
میزان نازل
مزدهایشان
اعتراض کردند.
چاپچیان خواهان
50 درصد افزایش
دستمزد و
اجرای «قانون
کار» شدند
(همان: 322). با
وجود فضای
سرکوب پس از
کودتا، هستهی
رهبریکنندهی
اعتصاب
بقایای
سندیکالیستهای
سابق بودند که
در نهایت به
پای میز
مذاکرات با
کارفرمایان
رفته و با
گرفتن امتیاز
25 درصد افزایش
دستمزد به اعتصاب
خاتمه دادند.
نساجی
اصفهان اما از
پای ننشسته
بود و گویی که
سودای احیای
یک «کمون» دیگر
در سر کارگران
بود. این بار
در روزهای
پایانی خرداد
1338، بیش از 1700 تن از
کارگران
کارخانهی
وطن در اعتراض
به شرایط
معیشتیشان
دست به اعتصاب
زدند.
اعتراضات به
سرعت با صفآرایی
نظامیان رژیم
حاکم در برابر
آن به قصد به
خون کشیده
شدنش مواجه شد
(همان: 323-322). ده
کارگر معترض
کشته میشوند
تا خونینترین
خاطرهی
کارگران
ایران همچنان
از آنِ
اصفهانیها
باشد.
در این
دورهی
مبارزهی
تدافعی اما
لحظات
درخشانی هم
بود: بزرگتر
از اعتراض
تاکسیرانان
در فروردین 1337،
دومین خیزش
کارگران کورههای
آجرپزی تهران
در خرداد 1338 بود.
در این اعتراض
گسترده که با
حضور بیش از 30
هزار کارگر
صورت گرفت،
مهمترين
تقاضاى
كارگران،
افزايش دستمزدها
به ميزان سی
درصد به علت
بالا رفتن
هزينهى زندگى
بود. رژيم شاه
با گلولهى
هزاران سرباز
كه كوره
پزخانههاى
تهران را به
اشغال خود
درآورده
بودند، به كارگران
اعتصابى پاسخ
داد. پنجاه
كارگر در جريان
اعتصاب به خاك
و خون كشيده
شدند و صدها
تن توسط
ماموران
ساواك دستگير
و روانهى
زندان
گرديدند
(سوداگر، 1369: 758).
با این
اتفاق خونین
به نظر میرسید
مدیریت
سختگیرانهی
حاکمیت مبتنی
بر سرکوب و
کشتار و
دستگیری نمیتوانست
حتی در شرایطی
پسا-کودتایی
مانع از برآمدن
یکبارهی
خیزشهای
اینچنینی
باشد. پس
مبتنی بر
تجربهی دم و
دستگاه
امنیتی
امپریالیسم
ایالات متحد
آمریکا در
مدیریت یک
جنبش و از
درون از آنِ
خود کردن آن
(دوران تأسیس
سندیکاهای
زرد در
آمریکا)، تاکتیک
ایجاد
«سندیکاهای
کارگری دولتساخته»
در دستور کار
قرار گرفت. در
شهریور 1337 جمشید
آموزگار پس از
آنکه به سمت
«وزارت کار» منصوب
شد، طرح تأسیس
«شورایعالی
کار» را به
اجرا درآورد.
در طول نیمه
دوم همین سال
حدود 25 سندیکا
با همکاری
میان وزارت
کار، کارفرمایان
و صاحبان
کارخانهها
اعلام
موجودیت
کردند. پروژهای
که در دوره
نخست وزیری
شریف امامی
نیز دنبال شد
و شمار
سندیکاها تا
اواخر 1339 از مرز
50 عبور کرد
(پایدار، 1394: 325).
تشکیل
این
سندیکاهای به
اصطلاح دولتساخته
در فضایی که
برخلاف دههی
1320 هیچ تشکل
کارگری
آلترناتیوی
امکان موجودیت
نداشت، این
بحث قدیمی در
میان
مارکسیستهای
بینالملل
سوم در روسیه
و آلمان 1910 را
میان چپهای
ایران دامن
زد:
«آیا
انقلابیون
باید در سندیکاهای
ارتجاعی
فعالیت کنند؟»
این
عنوان یکی از
فصول کتاب
معروف «بیماری
کودکی چپروی»
لنین هم بود.
لنین معتقد
بود آلمانیها
بیچون و چرا
به این پرسش
پاسخ منفی میدهند.
او مبتنی بر
این ایده که
«تمام وظیفهای
که کمونیستها
بر عهده دارند
آن است که
بتوانند عقبماندگان
را اقناع کنند
و میان آنها
کار کنند، [و]
نه اینکه با
شعارهای مندرآوردی
کودکانهی
چپ میان خود و
آنان حصار
بکشند» پاسخش
به پرسش مذکور
مثبت بود و
اصرار داشت که
«باید… به هر گونه
حیله، مکر،
شگردهای
غیرقانونی،
مسکوت گذاشتن
و کتمان حقیقت
توسل جست تا
به سندیکاها
راه یافت، در
آنها باقی
ماند و به هر
قیمتی شده
فعالیت
کمونیستی در آنها
انجام داد»
(لنین، 1387 {چ6}: 54-53).
لنین از این
شعار دفاع میکرد
که «آنجا که
توده هست باید
فعالیت کرد».
در
سالهای دههی
1330 که سخن از آن
رفت، حزب توده
مدافع این
نگرهی
لنینی بود و
در مقابل دیگر
نیروهای چپ از
نالازم بودن
تن دادن به
این به اصطلاح
پروژهی
نفوذ و ضرورت
پیریزی
سازمانیابی
غیرعلنی در
میان تودهها
سخن میگفت.
اما تحلیل
درستیِ توسل
به چنین
تاکتیکی (عضویت
در سندیکاهای
ارتجاعی به
قصد ترویج کمونیسم
بین کارگران)
یک قانون ازلی
و ابدی نیست و باید
بسته به شرایط
مبارزاتیای
که کارگران در
آن به سر میبرند
دربارهاش
به بحث نشست.
برای مثال «در
شرایطی که
عمده مبارزات
کارگران شکلی
تدافعی دارد،
قائل شدن اولویت
برای داخل
کردن
نیروهایی در
تشکلهای
رسمی و دولتی
واقعا موجود،
بیش از هر چیز
باید امکان ضربه
زدن به ساختار
دولت سرمایهداری
را نشانه
گیرد، و الا
متمسک شدن به
جناحی از خود
بورژوازی (به
اسم اینکه بر
تضادهای درون
بورژوازی بیافزاییم)
در شرایطی که
پرولتاریا در
موضع تدافعی
به سر می برد،
ثمری در بر
نخواهد داشت،
چه اینکه
جناحهای
بورژوازی
برای ضربه زدن
به یکدیگر
قانون
بنیادین حیات
خویش را (استثمار
پرولتاریا)
نفی نمیکنند.
در این میان
اهمیت قائل
شدن برای
توجیهاتی چون
استثمار کمتر
توسط آن جناح
و بیشتر توسط
این جناح، به
تمامی
درغلطیدن به
دام رئال پولتیک
بورژواییای
ست که قادر به
دیدن یک چرخهی
زمانی رشد و
رکود مبتنی بر
قانون انباشت
و گرایش نزولی
نرخ سود نیست
(نک به: گروه
نویسندگان،
«شبحی شوم بر
فراز سر ماست:
اکتیویسم»،
فلاخن، شماره
73: 30).
در آن
سالها توصیه
به چنین
تاکتیکی عملا
نمیتوانست
واجد معنای
مبارزاتی
عمیقی باشد،
چه اینکه
رژیم نشان
داده بود در
صورت لزوم
برای پیش
بردن منطق
آهنیناش
ابایی از
اعلام
ممنوعیت
فعالیت تشکلهای
خود-ساختهاش
را هم ندارد
(نظیر ممنوعیت
فعالیت تشکلهای
کارگری دولتی
«اسکی» و «امکا»
در 1336).
اما
چهار اعتصاب
مهم آخر دورهی
پسا-کودتا به
ترتیب زیر رخ
دادند:
ـ
اعتصاب
کارگران
کارخانه
شهناز اصفهان
در 15 آبان 1338:
شمار
قابل توجهی از
کارگران این
شرکت را زنان تشکیل
میدادند و
در قبال
روزانه کار 10
ساعتهی
خویش 3 ریال
کمتر از مردان
مزد میگرفتند.
در روز 15 آبان 1338
کل کارگران
کارخانه در
اعتراض به عدم
اجرای آنچه
«مواد دهگانه
قانون کار»
مینامیدند
آماده اعتصاب
شدند و زنان
در صف مقدم این
خیزش، خواست
برابریِ
دستمزد با
مردان را به
لیست مطالبات
همگانی توده
کارگر
افزودند. کل
کارخانه به
ورطهی
تعطیل فرو
رفت. کارگران
بر تحقق
خواستههای
خود پافشاری
کردند. صاحبان
سرمایه به فکر
چاره افتادند
و مطابق معمول
یکراست از
سازمان
اختاپوسی
ساواک و
نیروهای
انتظامی دولت بورژوازی
کمک خواستند.
ماشین قهر
پلیسی رژیم وارد
میدان شد.
آنها بسیار
سریع همه
فعالین کارگری
را دستگیر
کردند. 18 کارگر
را از اصفهان
به رفسنجان
تبعید نمودند.
عدهای را به
سیاهچالها
فرستادند. بیش
از 80 نفر را
برای همیشه از
کارخانه
اخراج کردند.
برخی فعالین
کارگری را در
محیط کارخانه
به شکلهای
بسیار
وحشیانه و
ماقبل قرون
وسطائی به چوب
بستند و تنبیه
بدنی نمودند
(پایدار، 1395: 328-327).
علیرغم این
سرکوب گسترده
اعتراضات
متوقف نشد و
چندی بعد این
کارگران برای
اولین بار در تاریخ
مبارزات
کارگری ایران
به شکل متشکل
شیوهی
جدیدی از
اعتراض را
آزمودند:
اعتصاب کم کاری.
سطح تولید را
به گونهای
فاحش پائین
آوردند،
خواستار 12 روز
مرخصی در سال،
افزایش مزدها
و بهبود شرائط
کار شدند.
آنها اعلام کردند
که بدون رسیدن
به خواستهای
خویش به سر
کار باز نمیگردند.
اعتصاب 6 روز
ادامه یافت و
سرانجام با پذیرش
بخش قابل
توجهی از
مطالبات
کارگران پایان
یافت (نک به:
همان).
این
نوع از اعتصاب
(اعتصاب کمکاری)
را که در
ادبیات
کارگری معروف
است به
«اعتصاب
ایتالیایی»،
در همان سال
کارگران
کارخانههای
«پشمباف» و
«شهرضا»ی
اصفهان هم
تکرار کردند.
با این وجود
بسیار عجیب
است که دیگر
در تاریخ
اعتصابات
کارگری ایران
چندان شاهد
تکرار این
تاکتیک
اعتراضی
نبودیم.
ـ
اعتصاب
کارگران سد دز
در آبان 1339:
در
آبان ماه 1339 یک
سال پیش از
شروع بهرهبرداریها،
کارگران این
مجتمع در
اعتراض به کمی
دستمزدشان
کارها را
تعطیل کردند و
خواهان
افزایش دستمزد
شدند و
همزمان
مطالبه کاهش
ساعات کار را
نیز پیش
کشیدند. به
دلیل حساسیت
موقعیت سد و
وابستگی دیگر مراکز
صنعتی به کار
آن، و نیز به
دلیل تعداد قابل
توجه کارگران
معتصب،
کارفرمایان
ناگزیر به
عوضِ روی
آوردن به
سرکوب و تهدید
و اخراج، به
برآوردن پارهای
از خواستههای
کارگران تن
دادند.
ـ
اعتصاب
کارگران
نساجی اصفهان:
این
اعتصاب که حول
و حوش برگزاری
انتخابات
بیستمین دوره
مجلس درمیگیرد،
و بنا بر تنها
منبع راوی آن
(«تاریخ ایرانِ»
ایوانف) گویی
در اعتراض به
دستگیری
گسترده
دانشجویان و
اعلام
همبستگی با
ایشان صورت گرفته
است (نک به:
همان: 330). این
میانجی
اعتراضی نه فقط
برای سالهای
دههی 1330 عجیب
است، بلکه حتی
برای سالهای
پرشور دههی
1320 هم عجیب مینمود.
درست است که
فضای اعتراضی
کارگران در اصفهان
همیشه در سطح
بالایی بوده
است، اما اینکه
به یکباره از
اعتراضات حول
محور مسائل
معیشتی کارگری
و مسائل حوزهی
کار (نظیر
تشکلیابی و
کاهش ساعت
کار) اعتراضات
کارگران به
سمت موضوعی
چون «دفاع از
دانشجویان
معترض» بچرخد،
امریست که
نظر بهوجود
تنها یک منبع
گواهیدهنده
بر آن، باید
در پذیرشاش
تأمل بیشتری
کرد.
ـ
اعتصاب معدنچیان
شمشک در آذر 1339:
در این
ماه و سال به
علت ریزش معدن
زغالسنگ
شمشک 21 کارگر
زیر آوار جان
خود را از دست
دادند و دهها
نفر زخمی شدند
و زنان و
کودکانی
عزادار شدند.
صدها کارگر
عزادار
بلافاصله در
اعتراض به این
کشتار خاموش
رفیقانشان
دست به اعتصاب
زدند. آنان
کارفرمایانِ
تشنهی سود
را قاتل
مستقیم کشتهشدگان
دانستند و
تصریح کردند
که دلیل وقوع
این فاجعه صرفاً
فرار
کارفرمایان
از قبول
هزینههای
مورد نیاز
برای بهبود
شرایط کار در
معدن بوده
است. معدنچیان
به اعتراض
خویش و تعطیل
کار معدن
ادامه دادند.
شمار زیادی از
کارگران کارخانهها
و معادن و
مراکز کار
دیگر نیز از
تهران و شهرهای
دیگر راهی
شمشک شدند تا
با ایشان
اعلام
همبستگی کنند
(همان). اما در
گزارشات بجا
مانده از این
اعتراض هم
خبری از اینکه
آیا مطالبات
کارگران راه
به جایی برده
است یا نه در
دست نیست. با
این حال به
میانجی مورد
این اعتصاب
بجاست تا
نگاهی به
سابقهی
مبارزات
کارگران این
معدن داشته
باشیم تا در
تحلیل جنبش
کارگری
بتوانیم بر
میراث فراموش
شدهاش تکیه
کنیم.
این
معدن در کنار
معادن گاجره،
الیکا، لایون در
1313 حوالی تهران
راه اندازی
شد. حکایت
برجستگی نام
کارگران این
معدن در
مبارزات
کارگری ایران
البته صرفا به
اعتراضاتِ
متأثر از
حادثهی آذر
1339 برنمیگشت؛
محبوب عظیمی
کارگر این
معدن که از
اوایل شروع به
کار آن به
عنوان کارگر
مکانیک مشغول
به کار شده
بود، در جریان
آشناییاش
با مبارزات
کارگران در
تهران و شکلگیری
تشکلهای
کارگری در
فضای باز
سیاسی پس از
شهریور 1320 برانگیخته
شد تا در میان
همکاران
کارگرش در معدن
شمشک نیز
اقدامات
مشابهی را
صورت دهد. طی یک
دوره زمینهسازی
گفتمانی،
کارگران معدن
آماده
برگزاری انتخابات
هیات مدیره
اتحادیه
کارگران معدن شمشک
شدند. مجمع
عمومی در یک
بعد از ظهر
روز جمعه
برگزار شد و
این کارگران
به عنوان
اولین هیأت
مدیره با شعار
تغییر در وضعیت
زندگی
کارگران معدن
و دستمزدی
مناسب توانستند
رأی و اطمینان
بدنه را در
انتخاب خود داشته
باشند:
محبوب
عظیمی کارگر
مکانیک (دبیر
اتحادیه)، اسماعیل
آرش کارمند
اداری (مسئول
فرهنگی)، علی
جعفری مرندی
کارگر آهنگر
(مسئول مالی و
صندوقدار)،
عظیمی
خوانساری
(مسئول آموزش
و رابط بین
اتحادیه کارگران
معدن شمشک و
اتحادیههای
کارگری
تهران)، و
ابوالفضل
محمد، استاد رزاق،
عبدالحسین
دانایی و آقا
دایی.
تشکیل
اتحادیه
کارگران معدن
شمشک به سرعت
باعث تشکیل
اتحادیههای
کارگری در
معادن گاجره،
لایون والیکا
شد. اما
فعالیت
اتحادیه در
شمشک که با
برنامههای
آموزشی و
تفریحی همراه
بود، نه تنها
در معدن شمشک
بلکه
اتحادیههای
کارگری معادن
و مردم منطقه
را تحت تأثیر
قرارداد.
تشکیل
اتحادیه و
فعالیتهای
فرهنگی و هنری
موجب تغییرات
اساسی در زندگی
و فعالیت
کارگران معدن
شمشک شد (از
جملهی
فعالیتهای
فرهنگی
تأثیرگذار
این اتحادیه
نه فقط برای
کارگران معدن
شمشک، بلکه
برای کل منطقه
اجراهایِ به
یاد ماندنیِ
گروه تئاتر آن
به سرپرستی
علی محبعلی از
کارمندان
حسابداری
معدن بود).
رسیدگی به
خانههای
کارگری،
ساختن باشگاه
برای کارگران
در معدن شمشک،
از جملهی
این تغییرات
بود. ساخته
شدن باشگاه
معدن شمشک
برگزاری
سخنرانیها،
گردهماییهای
جلسات عمومی
معدن و رسیدگی
به شکایات کارگران
را آسانتر
کرده بود
(گیلانینژاد،
تاریخچه
اتحادیه
کارگران معدن
شمشک).
در آذر
1324 با توطئهی
مهندس
انشائیان،
رئیس جدید
شرکت به همراه
حزب فاشیستی
ضدکارگری
اراده ملت سید
ضیا، درگیری
برنامهریزی
شدهای با
کارگران
معترض
اتحادیه به
کارشکنیهای
انشائیان
صورت میگیرد
که با کشته
شدن یکی از
مزدوران حزب
سید ضیا منجر
به دستگیری 29
نفر از اعضای
اتحادیه میشود.
با پیگیریهای
شورای متحده
مرکزی
اتحادیههای
کارگری و
ضمانت دکتر
یزدی (از حزب
توده) به جز
روحالله
توفان و محبوب
عظیمی 27 تن از
اعضای دستگیر
شده اتحادیه
کارگران معدن
شمشک آزاد میشوند.
محبوب عظیمی و
روحالله
توفان هم پس
از شش ماه در
اوایل مرداد 1325
از زندان آزاد
میشوند.
همگی این
افراد
پس از دریافت
حقوق خود از
معدن شمشک
اخراج
گردیدند.
اخراج این افراد
و تعطیلی
معدن،
اتحادیه معدن
شمشک را نابود
ساخت و ضربه
مهلکی به اعضا
و کارگران معدن
زد. محبوب
عظیمی با
فعالیت پیگیر
خود تا زمان
دستگیریاش
در سال 1333، به
دبیری شورای
متحده مرکزی
کارگران و
زحمتکشان
استان تهران
رسید و از
حقوق کارگری و
دستاوردهای
کارگریاش
دفاع کرد. نقش
رهبری او در
اعتصابات
سندیکای
کارگران کفاش
و تحمیل آزادی
کارگران کفاش
به دولت کودتا
و حکومت نظامی
و سازماندهی
اعتراضات
موضعی توسط
کارگران در
خیابانهای
استانبول،
لاله زار،
بهارستان و
ساماندهی
رسیدگی به
خانوادههای
زندانیان
سیاسی و
کارگری از
شاهکارهای او
و اعضای شورای
متحده است
(همان).
در
جریان حادثهی
ریزش معدن در
آذر ماه 1339،
سندیکاهای
کافه
-رستورانها
به دبیری
آقازاده،
فلزکار-مکانیک
به رهبری احمد
کابلی، جلیل
انفرادی و
حسین نصیری،
سندیکای
کارگران کفاش
به رهبری حسین
سمنانی، و سندیکای
کارگران قناد
به یاری آسیبدیدگان
و اعتصابیون
شتافتند.
سندیکای
کارگران شرکت
واحد اتوبوسرانی
تهران
طی اطلاعیهای
این حادثه را
محکوم و جملگی
سران این
سندیکاهای
مستقل کارگری
در مراسم چهلم
کشتهشدگان
معدن شمشک
حضور یافتند.
پایان
بخش مبارزات
این دوران، در
کنار دومین خیزش
کارگران
کورههای
آجرپزی تهران
در خرداد 38، که
میتوان آن
را یکی از دو
قلهی
مبارزات
کارگری دوران
پسا-کودتا
نامید، اعتصاب
گسترده
معلمان آموزش
و پرورش در
اردیبهشت 1340
بود که به
منشأ و مناسبت
نامگذاری 12
اردیبهشت ماه
به نام «روز
معلم» مبدل شد:
تا پیش
از شکلگیری
باشگاه
مهرگان (که از
نخستين کانونهای
معلمان ايران
بود) توسط
محمد درخشش(2) در سال 1339
و سلسله اعتراضات
معلمان از
بهمن همان سال
تا اردیبهشت 1340
که به برکناری
دولت جعفر
شریفامامی
انجامید، در
حد فاصل
«نخستین
جوانهها»ی
جنبش کارگری
ایران تا زمان
تشکیل این باشگاه
فرهنگی،
حافظهی
تاریخی تنها
دو کنش قابل
عرض از معلمان
را به یاد میآورد:
ـ یکی
اعتصاب سه
هفتهای سال 1300
در اعتراض به 6
ماه حقوق
معوقه که در
بخش اول
«تاریخ تحلیلی
جنبش کارگری»
به آن اشاره کردیم.
ـ دوم
اتحادیهای
که سالهای 1324-1325
تحت عنوان
«اتحادیهی
آموزگاران و
دبیران» به
کمک حزب توده
شکل گرفت و
بعد از آذر 1325 به
دلیل یورش به
حزب توده منحل
شد.
در
بهمن 1339 تشکل
صنفی آن روز
معلمان، یعنی
«کلوپ مهرگان»
بیانیهای
صادر کرد و در
آن
خواهان
افزایش حقوق
آموزگاران
گردید. در پی
این «بیانیه»،
آموزگاران
سراسر کشور با
جمعآوری
طومارهایی به
پشتیبانی از این
بیانیه
پرداختند. در
روزهای
آغازین اردیبهشت
ماه 1340،
طومارهای
معلمان در
حمایت از طرح باشگاه
مهرگان
بیشتر و
بیشتر شد که
از آن جمله
میتوان به
انتشار طومار
آموزگاران
مشهد، دامغان،
رشت، بابل،
مراغه،
برازجان،
گرمسار، شهسوار،
تیریز و… در
روزنامه
کیهان به
تاریخ دوم و
چهارم
اردیبهشت آن
سال اشاره
کرد. در نهیات
روز 12
اردیبهشت 1340
نزدیک به 4
هزار معلم در
جلوی مجلس
تظاهرات
گستردهای را
علیه مصوبات
دولت شکل میدهند
که با دخالت
خشونتآمیز
نیروهای پلیس
به درگیریای
مبدل میشود
که طی آن دستکم
سه معلم مجروح
میشوند و
دکتر
عبدالحسین
خانعلی (دبیر
تاریخ دبیرستان
جامی و
دانشجوی
دکترای فلسفه)
به ضرب گلوله
از ناحیهی
سر مورد اصابت
قرار میگیرد
و جان میسپارد.
روز بعد پیکر
خانعلی در
میان حضور انبوه
معلمان،
دانشجویان و
بازاریان و
سندیکاهای
کارگری تشییع
میشود.
دهها مجلس
بزرگداشت در
سراسر کشور از
سوی گروههای
مختلف برای
دکتر خانعلی
برگزار میشود
و بیانیهها
و قطعنامههای
متعددی در
محکومیت این
جنایت صادر
میگردد.
اینک خواست
افزایش حقوق
به «برکناری
دولت» ارتقا
یافته بود. از
نکات قابل
تأمل این حرکت،
حضور نماد
جنبش معلمان
این سرزمین،
یعنی صمد
بهرنگی در آن
است. اسد
بهرنگی در این
باره مینویسد:
«صمد
از ماهها
پیش از آغاز
اعتصاب
معلمان، در
تکثیر و پخش
اعلامیههای
باشگاه
مهرگان و در
جریان اعتصاب
و نیز یادمان
روز معلم و
تجلیل از دکتر
خانعلی در
سالهای بعد
شرکت فعال
داشت.» (به نقل
از: رئیسنیا،
1383، «بهرنگي؛
وجدان بيدار
يک فرهنگ
تبعيدی»)
اما
روی کار آمدن
علی امینی،
سیاستمدار
اصلاحطلب و
ضدکمونیست آن
سالها از پسِ
این اعتراضات
باعث شد تا در
خصوص اصالت
حرکت 12
اردیبهشت تردیدهایی
بهوجود
آید؛ چراکه
محمد درخشش از
دوستان و
نزدیکان
امینی به شمار
میآمد.
تردیدها
زمانی بیشتر
هم شد وقتیکه
درخشش در
کابینهی
امینی به سمت
وزیر فرهنگ
منصوب شد.
البته این
انتصاب در آن
سالها به
نوعی محصول
فشار معترضین
به دولت تعبیر
میشد که از
حیث جلوگیری
از مصادره شدن
حرکت تبلیغ
خوبی بود. با
این وجود شق
دیگر تعبیر
این وضعیت
جدید هم برای
خوانشی که از
کل وقایع میکرد
شواهدی داشت:
علاقهی
ویژه دولت وقت
آمریکا -که
کندی دموکرات
آن را به دست
داشت- به شخص
امینی، صورت
ماجرا را تا
این حد دگرگون
میکرد که
گفته شود حتی
تشکیل باشگاه
مهرگان، در واقع
امر حرکتی از
پیش طراحی شده
توسط
دموکراتها
و امینی بوده
است به منظور
سقوط دولت
شریفامامی؛
چرا که در
همان زمان
دستگاه
اطلاعاتی با
محوریت شخص
تیمور بختیار
درصدد ایجاد
باشگاه دیگری
برای
فرهنگیان
برمیآیند،
و برای این
کار با یکی از
فرهنگیان
باسابقه به نام
«رضا معرفت»
گفتگوهایی
میکنند. پس
از معرفت،
بختیار آدمهایش
را به سراغ
عبدالله گرجی
(نماینده وقت
مجلس که به
نوعی نماینده
فرهنگیان هم
شناخته میشد)
فرستاده بود
که در نهایت
او (عبدالله
گرجی) پیشنهاد
را نمیپذیرد
(دارالشفاء، 1387:
64).
غرض از
مکث و تأکید
بر مورد
اعتصاب
معلمان،
برجسته کردن
دو نکته در
بحث از «جنبش
کارگری» است:
ـ نقش
و معضل چهرهها:
نمونهی
سالهای اخیر
چالشها و
بحرانهای
دامنگیر آن
نوع از
مبارزات صنفی-
سیاسی که به
نام یک نفر (در
اینجا «محمد
درخشش») گره
میخورد و
قادر نیست
«هویت جمعی»اش
را برجسته
کند، ضربه
خوردن
«سندیکای شرکت
واحد» به
اعتبار
برجستگی نام
«منصور اسانلو»
است. چشم
اسفندیار این
چالشها
زمانیست که
یک نام برجسته
مرتکب
اشتباهی میشود
و جمع درمیماند
که با این
اشتباه چگونه
برخورد کند:
آن را با
صراحت و
آشکارا مورد
انتقاد قرار
دهد یا به نفع
سرمایهی
اجتماعی ناشی
از نام و شهرت
فرد برای
مجموعه، از
انتقاد به آن
چشمپوشی
کند.
ـ
ضرورت تدوین
«گفتمان
کارگری» از
سوی خودِ کارگرانِ
درگیر در
مبارزه
طبقاتی برای
مقابله با
چالش مقطعیبودن
این
مبارازات؛ در
شرایطی که بنا
به تجربهی تاریخی
در ایران پس
از 28 مرداد
امکان فعالیت
مستمر و مؤثر
یک حزب
کمونیست/سوسیالیست
با بدنهای
قدرتمند از
طبقه کارگر که
بتواند میان
ایشان به
فعالیت
ترویجی
مبادرت ورزد،
نبودهاست.
جمعبندی
مهمترین
چالش جنبش
کارگری در
دوران رکود
کنونی
ناتوانی در
دفاع از دستاوردهای
پیشا-کودتایی
و پیشبرد کار
سازماندهی به
شکلی حتی
تدافعی است.
اشاره به
فروغلطیدن
شکل مبارزه در
دوران مدنظر
این نوشتار از
«تهاجمی» به
«تدافعی محض»،
در واقع
تأکیدی است بر
اینکه در
موقعیتی
کودتایی که
امکان سازمانیابی
علنی و مبارزه
تهاجمی وجود
ندارد، محافل
و نیروهای
سازمانده میتوانند
دو راه را
برگزینند:
ـ
مخفیکاریِ
مسلحانه به
قصد شکستن جو
امنیتی غالب.
ـ
مبارزات مدنی
منفی به قصد
خریدن زمان
برای تجدید
سازمانیابیِ
موردِ هجوم
واقع شده.
مورد
دوم را شاید
بتوان به شکل
ستایش
برانگیزی در
مبارزات
کارگران
ترکیه در
فردای پس از
کودتای 1980
مشاهده کرد:
«…
در 1988 (67-1366) اشکال
بدیع و متنوعی
از مبارزه
منفی در کارخانهها
بهکار
گرفته شد که
در مجموع حدود
2/5 میلیون تن در آن
شرکت کردند:
در یکی از
کارخانهها،
هزاران کارگر
بهطور
همزمان خود
را به بیماری
زدند! و در
جلوی دفتر
شورای
کارخانه
اجتماع کردند؛
در برخی موارد
کارگران غذای
رستوران مؤسسه
را تحریم
نمودند؛ در
مواردی سرویس
کارخانه
تحریم شد و
کارگران
پیاده به سمت
کار روان شدند
و در طول مسیر
بهطور
خودجوش
راهپیماییهای
اعتراضی
برگزار
کردند؛ در
برخی از کارخانهها
کارگران با
قرار قبلی و
همزمان
موهای خود را
تراشیدند و یا
ریش گذاشتند.
در اواسط سال 1989،
1500 کارگر بهطور
دستهجمعی
تصمیم گرفتند
از همسرانشان
جدا شوند.
آنها علت
طلاق را
ناکافیبودن
دستمزدهایشان
برای مخارج
خانواده و اینکه
استحقاق «رئیس
خانواده» بودن
را ندارند،
اعلام کردند.
کارگران در
این نوع
آکسیونها
همچنین از
کنایه و
استعاره سود
جستند: تعدادی
از کارگران
برای به مسخره
گرفتن سیاست آمریکایی
حکومت و
نزدیکی آن با
امپریالیسم،
تابلوهایی
حمل میکردند
که به زبان
انگلیسی بر
روی آنها
نوشته شده بود:
«ما گرسنه
هستیم!» و یا «ما
نان میخواهیم!»
برخی از
کارگران در
اعتراض به
سانسور دست به
«سکوت» زدند و
اعتراضشان
را با یک روز
سکوت کامل در
محل کارشان به
نمایش
گذاشتند؛ یا
برای نشاندادنِ
پایین بودن
دستمزدها، یک
دستی کار میکردند.
برای اشاره به
اینکه به
اندازهی
کافی پول
ندارند که کفش
بخرند،
پابرهنه سر کار
حاضر میشدند
و… جالب
اینجاست که
اینگونه
آکسیونها
نه از طریق
اتحادیهها،
بلکه به
وسیلهی
محافل و روابط
غیرعلنی خود
کارگران
سازماندهی
میشد»
(سعیدی، 1998: 52-51).
در
ایران
پسا-کودتا اما
آنچه شاید
مبارزات مدنی
منفیای از
نوع ترکیه
پسا-کودتا را
از سوی
کارگران باعث
نشد، بتوان به
سومین نتیجه
از پنج نتیجهگیری
آسیبشناسانه
دربارهی
مبارزات جنبش
کارگری در
دههی 1320 نسبت
داد:
«اخلال
در روند
هماهنگی «از
پائین به
بالا»ی منافع
طبقاتی
کارگران با احزاب
و سازمانهای
مدعی
نمایندگی
طبقهی
کارگر.»
به جز
مورد بحثبرانگیز
اعتصاب
معلمان (حواشی
مربوط به «باشگاه
مهرگان» و
رهبری اعتراض
از سوی
«درخشش»)، شاید
تنها یک مورد
از اعترضات
کارگری دورهی
پسا-کودتا را
بتوان از یک
نوع «خودـکنشی
آگاهانه» در
موقعیت مبارزهی
تدافعی به
حساب آورد:
ـ
اعتصاب
کارگران
کارخانه
شهنار اصفهان
در آبان 1338.
آن هم
به سبب آزموده
شدنِ تاکتیکِ
تا آن زمان بهکار
نرفته در
مبارزات
کارگران
ایران، یعنی
«اعتصاب کم
کاری» که
کارگران چند
کارخانه دیگر
در اصفهان را
هم به استفاده
از آن ترغیب
میکند.
مبادرت به
چنین نوع
تاکتیک
اعتراضیای
میان کارگران
میتواند
نشانهای
باشد از میل
کنشگران به
تداوم بخشیدن
به اعتراضشان
و نیز به شکلی
هدفمند ضربه
وارد ساختن به
دشمن طبقاتی.
در سه
اعتراض بزرگ
«تاکسیرانان»
(فروردین 1337)، «کارگران
نساجی اصفهان
[کارخانه وطن]»
(خرداد 1338)،
«کارگران
کورهپزخانهها»
(خرداد 1338)، ما
بیشتر شاهد یک
برونریزی
خشماگینِ
ناشی از
لبریزی کاسهی
صبر کارگران
به سبب دشواری
شرایط
معیشتیشان
هستیم تا یک
اعتراض
هدفمندِ
تداومدار
به قصد
امتیازگیری
پیوسته و
سازمانیابی.
مورد
اعتراض
«معلمان» (از
اسفند 1339 تا
اردیبهشت 1340) –
حتی با فرض
وابستگی
«باشگاه
مهرگان» و شخص
«درخشش»- موفقترین
نمونهی
«سازماندهی»
پسا-کودتا بود
که قریب به سه
ماه مبتنی بر
جمعآوری
«طومار
اعتراضی» و
«زمینهچینی
فکری»، نیروی
قابل توجهی را
بسیج کرد و کار
را تا استعفای
یک دولت پیش
برد. مرگ
خانعلی میانجیای
شد برای بار
دیگر سیاسیشدن
فراگیر تودههای
مردم در کشور
و باور به
توانایی
درانداختن
تغییراتی
قابل توجه؛ با
این حال
معلمان هم
مبرا از کلیت
انتقاد وارد
بر مبارزات
کارگری این
دوره نیستند،
چراکه پس از این
واقعه، شاهد
سازمانمندی
آنها و خیز
به سوی
مطالباتی
دیگر نیستیم.
میتوان
پرسید چرا
باید کسانی
چون «صمد
بهرنگی» یا
«بهروز
دهقانی» که هر
دو از معلمان
مبارز مدارس
آذربایجان
بودند،
بیشتر از
آنکه در بستر «جنبش
معلمان» و
احیانا
گفتمانی حول
محور آن شناخته
شوند، در بستر
«جنبش چریکی»
میبالند و
ماندگار میشوند؟
«ضرورت
تدوین گفتمان
برای جنبش
کارگری» را
شاید به
بهترین نحوی
بتوان در
مقایسهی
مبارزات
کارگری با
مبارزات
چریکی (که در
بخش سوم این
سلسله مقالات
مفصلا به آن
خواهیم پرداخت)
مورد بازبینی
انتقادی قرار
داد:
نبرد
سیاهکل به جهت
صرفا نظامی یک
عملیات شکست
خورده بود اما
ادبیاتی که
حول محور آن
شروع به
بالیدن نمود و
متون نظری-
سیاسیای که
در دفاع و
تأیید آن
تولید شد
توانست یک «گفتمان»
خلق کند و به
مبارزه چریکی
در یک بازهی
6-7 ساله تداوم
ببخشد. با
اتکا به این مورد،
پنجمین
نتیجهگیری
از بررسی
مبارزات جنبش
کارگری در حد
فاصل 1332-1285،
تأکید بر «عدم
جریان داشتن
مستمر فرآیند
«گفتگو» و
«انتقال
تجربه» در
داخل طبقهی
کارگر» و درک
ضرورت کار
تبلیغی-
ترویجی پس از به
ثمر نشستن یک
موفقیت یا
شکست
مبارزاتیست.
غرض از
«اخلال در
روند هماهنگی
«از پائین به
بالا»ی منافع
طبقاتی
کارگران»،
اشاره به
«پیوستار
آموزش و
انتقال تجربه»
میان جنبش
کارگری است؛
پیوستاری که
از دل آن
بتواند
سازمانیابیهای
خود-جوش ممکن
شود؛ در عمل
میبینیم که
با غیبت حزب
توده که به
نحوی «از بالا
به پایین» به
فضای جنبش
کارگری تحرکی
میداد،
–فارغ از
اینکه بنا به
منافع حزبی
تصمیم به توقف
این تحرک میگرفته
است- کنشهای
اعتراضی
کارگران بیش
از پیش «مقطعی»
و «شورشگرانه»
(تا هدفمند و
انقلابی) نمود
مییابند.
یادداشتها:
1.
پیش از مرور
تاریخی
سالهای 1332 تا
1341، لازم است در
پاسخ به این
دغدغهی
خوانندگان
بخش نخست این
مقاله که چرا
به پرسش «آیا
پس از «خیزش دی
ماه» حقیقتا
میتوانیم
در اعتراضات
کارگران
ایران از «فصل
جدید»ی سخن
بگوییم یا
نه؟» پاسخی
داده نشد،
بگوییم که
تنها در پایان
این مرور
فشردهی
تحلیلیست که
چنین پاسخی
معنادار
خواهد بود.
گفتن «آری» یا
«خیر» به آن
پرسش واجد هیچ
اهمیتی نیست.
همچنین
در خصوص
تاریخنگاری
در این مقالات،
تذکر این نکته
بجاست که هدف
اول ما به دست
دادن
کرونولوژی
دقیق و جامعی
از تمامی
اعتراضات
کارگری در 110
سال گذشته
نیست، بلکه
برای منظور
اصلی، «تبیین
کیفیت
مبارزات
طبقاتی امروز»،
بنا به ضرورتهای
روششناسانهی
دال بر مروری
تحلیلی از یک
گذشتهی
نزدیک، تنها
بر مهمترین و
به اصطلاح
«نمونهنماترین»
اعتراضات و
مبارزات دست
خواهیم گذاشت.
2.
محمد درخشش در
دههی 1320 مدتی
ریاست
دانشسرای
عالی را
برعهده داشت و
در سال 1332 در
هجدهمین دوره
مجلس شورای
ملی نمایندگی
مردم تهران را
عهده دار بود
و از جمله
دلایل حسن
شهرتش به نطق 7
ساعتهای
برمیگشت که
عليه قرار داد
نفت با
کنسرسيوم و
مداخلات
سياسی
خارجيان در
ايران در مجلس
ایراد نمود.
باشگاه
فرهنگی
مهرگان که به
همت او شکل
گرفت پیش از
تأسیساش در
هیأت یک
«نهاد»، نشریهای
بود که در قطع
روزنامهای
در پاييز 1330
نخستين شماره
خود را منتشر
کرد و در آن
دوره کسانی
مانند سيمين
دانشور،
عبدالحسين
زرين کوب و
محسن هشترودی
با آن همکاری
داشتند.
نورالدین
کیانوری، عضو
مرکزیت حزب
توده در دهه 1320 و
دبیر کل بعدی
آن در سالهای
57 تا 62 درباره
درخشش میگوید:
«محمد
درخشش قبل از
آذر 1325 در
اتحادیه
معلمینی که
توسط حزب
اداره میشد
فعالیت میکرد.
در آن زمان او
یک دبیر
معمولی و یک
نویسنده عادی
بود و شخصیت
خاصی محسوب
نمیشد. او
چون به حزب
خیلی ابراز
علاقه میکرد،
در رأس هیأت
مدیره
اتحادیه
گذارده شد، ولی
خود او
هیچگاه عضو
حزب نبود. بعد
از آذر 1325 عده
زیادی از این
اتحادیه کنار
کشیدند و عدهای
هم دستگیر
شدند و افرادی
که با درخشش
ماندند به
تدریج به یک
نیروی مستقل
تبدیل شدند و
در جریان ملی
شدن صنعت نفت،
هوادار جبهه ملی
بودند. آنها
به تدریج به
راست غلطیدند
و تا آنجا که
به خاطر دارم،
پس از 28 مرداد
طرفدار شاه
بودند.»
(کیانوری، 1371: 414-413)
منابع:
ـ
آبراهامیان،
یرواند (1389).
«ایران بین دو
انقلاب»،
ترجمه
ابراهیم
فتاحی، نشر
نی.
ـ
پایدار، ناصر
(1394). «تاریخ جنبش
کارگری ایران»
(جلد اول)،
قابل دسترسی
در: http://www.simayesocialism.com
ـ
سعیدی، ناصر (1998).
«پیدایش و
عملکرد
اتحادیههای
کارگری در
ترکیه»، کتاب
پژوهش
کارگری، شماره
2.
ـ
دارالشفاء،
یاشار (1387).
«تراژدی
قهرمان»،
نشریه سرپیچ،
شماره 4.
ـ
کیانوری،
نورالدین (1371).
«خاطرات
نورالدین
کیانوری»،
مؤسسه
تحقیقاتی و
انتشاراتی
دیدگاه و انتشارات
اطلاعات.
ـ
رئیسنیا،
رحیم (1383).
«بهرنگي؛
وجدان بيدار
يک فرهنگ تبعيدی»،
قابل دسترسی
در:
http asre-nou.net/1383/mehr/15/m-raisnia.html://
ـ
لنین،
ولادیمیر
ایلیچ (چ6: 1387).
«بیماری کودکی
چپگرایی در
کمونیسم»،
ترجمه: محمد
پورهرمزان، انتشارات
حزب توده
ایران.
ـ
گروه
نویسندگان،
«شبحی شوم بر
فراز سر ماست:
اکتیویسم»،
نشریه فلاخن،
شماره 73، قابل
دسترسی در:
http://manjanigh.com/?p=2255
ـ
گیلانینژاد،
مازیار.
«تاریخچه
اتحادیهی
کارگران معدن
شمشک»، قابل
دسترسی در:
https://rahekargarnews.wordpress.com/2014/12/25/gile-286
ـ
بابایی،
پرویز (1392). «جنبش
کارگری و
کودتای 28 مرداد»
(مصاحبه)،
امیر عباس
آزرموند،
قابل دسترسی
در:
http://kanoonmodafean1.blogspot.com/2013/08/blog-post_25.html
لینک
کوتاه شده: https://wp.me/p9vUft-mM
نسخه
پی دی اف
https://naghdcom.files.wordpress.com/2018/06/worker-movement-history-2.pdf