تریبونال
لندن؛ خون
شهدا؛ زجر جان
بدربردگان و
دست های پنهان
ارژنگ
بامشاد
به جریان
افتادن
«تریبونال
لندن» برای
محاکمه سران
جمهوری
اسلامی به جرم
جنایت علیه
بشریت بحث های
زیادی در میان
نیروهای چپ به
راه انداخته
است. حضور
خانواده های
شهدای جنبش ضداستبدادی
مردم ایران و
زندانیان
سیاسی از بند
رسته و جان
بدر برده بعنوان
شاهد در این
تریبونال،
بحث بر سر این
موضوع را با
حساسیت های
زیادی همراه
کرده است.
خانواده های
عزیز از دست
داده و یا
زندانیان
نجات یافته از
کشتارگاه های جمهوری
اسلامی حق
دارند برای
بیان دردهای
خود، فریاد
دادخواهی شان
را هر چه بلند
تر سر دهند.
اما این که چه
کسانی
گرداننده این
تریبونال
هستند، چه
کسانی در مقام
قاضی و
دادستان عمل می
کنند و چه
وابستگی
هائی دارند
موضوعی نیست
که بتوان به
راحتی از کنار
آن گذشت. حضور
قضاتی که عضو
حزب محافظه
کار انگلیس
هستند و یا
واگذاری تیم
دادستانی به
کسی که ارتباط
بسیار نزدیکی
با شبکه های
سیاست ساز قدرت
های
امپریالیستی
دارد،
سئوالات
بسیاری پیرامون
نقش و جایگاه
این تریبونال
مطرح ساخته
است. حضور
چنین افرادی
در کنار
گردانندگان
ایرانی
تریبونال به
ابعاد رسانه
ای شدن آن
افزوده است.
پخش رنج های
خانواده ها و
زندانیان سیاسی
از شبکه های
جهانی هم چون
«صدای آمریکا»،
«بی بی سی»، «من و
تو»،
«تلویزیون
اندیشه» و
«رادیو فردا»،
توانسته
ابعاد جنایات
جمهوری
اسلامی در دهه
ی شصت را بیش
از پیش روشن
سازد. اما اگر
این افشاگری
ها تنها گام
نخست یک
سناریوی از
پیش طراحی شده
باشد، آنطور
که پیام اخوان
در مصاحبه با
بی بی سی آن را
«مرحله اول :
افشاگری»
نامیده است، و
با طرح حقوقی
آن در دادگاه
لاهه و تنظیم
یک متن حقوقی
برای جور کردن
اسناد، برای
طراحی حمله به
ایران
مورد سو
ءاستفاده
قرار گیرد،
آیا گردانندگان
غیروابسته
تریبونال و
خانواده های
عزیز از دست
داده از
هدف های خود دور
نشده اند؟ درد و
رنج خانواده
ها و زندانیان
سیاسی جان بدر
برده اگر برای
ایجاد فضای
ذهنی نابودی
این کشور مورد
سوءاستفاده
قرار گیرد آیا
به آرمان
هایشان خیانت
نشده است؟
ناراحتی و خشم
برخی از
خانواده ها و
زندانیان
سیاسی که به
عنوان شاهد در
این تریبونال
شرکت کردند از
اعلامیه ی
هیئت اجرائی سازمان
کارگران
انقلابی
ایران (راه
کارگر) قابل
فهم است. اما
سرنوشت ملت
ایران و
سرنوشت این
کشور آنقدر
مهم هست که
نمی توان نسبت
به دست
های مشکوک و پنهان
پشت «تریبونال
لندن» بی
اعتناء ماند.
این سئوال اساسی
نیز مطرح است
که افراد و
شخصت های
ایرانی
گرداننده
«تریبونال» که
برخی نیز از
زندانیان
سیاسی سابق
هستند، چرا
خود را به طور
کامل معرفی
نمی کنند؟ چرا
حتی زندانیان
جان بدر برده ای
که بخاطر این
ابهام از
همکاری با آن
سر باز زده
اند نباید
بدانند که این
افراد چه
کسانی هستند و
چه تاریخچه ای
دارند؟ مگر شفافیت
و علنیت نباید
اولین اصل
چنین اقدام
بزرگی باشد؟ آن بخش
از نیروهای چپ
که با «
تریبونال لندن»
همکاری کرده
ورسانه های
خود را در
اختیار آن
قرار داده
اند نیز باید در
برابر
انبوه
سئوالات پیش
آمده پاسخگو
باشند. این
پاسخگوئی
زمانی برجسته
تر می شود که
مسئله
تریبونال را
بر متن مبارزه
جاری کنونی
برای سرنگونی
جمهوری
اسلامی و
تحریم های
گسترده
و ویرانگر
امپریالیسی
برای پیشبرد سیاست
های
جهانخوارانه
اش در قبال
ایران بررسی
کنیم و نه به
عنوان موضوعی «تک
مضمونی». فراموش
نکنیم که با
"تک مضمونی" قلمداد
کردن
«تریبونال
لندن» نمی
توانیم آن را
غیرسیاسی بدانیم.
دادخواهی
خانواده های
شهدا و جان
بدربردگان از
زندان های
مخوف جمهوری
اسلامی یکی از
سیاسی ترین
اقدامات
سیاسی است. بنابراین
ائتلافی که
پشت تریبونال
صورت گرفته
است، یک
ائتلاف آشکارا
سیاسی است. چه
این ائتلاف
آگاهانه
سازماندهی
شده باشد و چه
ناآگاهانه
کسانی به دام
آن افتاده
باشند.
مبارزه
برای سرنگونی
جمهوری
اسلامی،
مبارزه ای است
که مدام جریان
داشته و دارد.
اکنون که ضرورت
تلاش برای
برانداختن رژیم
تاریک اندیش
بیش از پیش
برجسته می
شود، چگونگی
جمع آوری نیرو
از اهمیت
کلیدی برخوردار
شده است.
نباید فراموش
کنیم که هدف،
تنها سرنگونی
رژیم اسلامی
نیست بلکه
حکومتی که پس
از آن روی کار
می آید نیز از
اهمیت بالائی
برخوردار است.
در این
میان پاره ای
از نیروهای
اپوزیسیون با
ناامید شدن از
قدرت مردم به
سوی جلب حمایت
های بین
المللی روی
آورده اند.
بخشی از این
نیروها بدون
رودربایستی و
بدون هیچ شرمی
از ضرورت
"اتحاد میان
اپوزیسیون جمهوری
اسلامی با
آمریکا و غرب"
سخن می گویند.
برخی بر این
باورند که
تحریم های
اقتصادی زمینه
ساز شورش های
توده ای خواهد
شد و از این رو
از تحریم ها
حمایت می کنند
یا در برابر
آن سکوت می
کنند. عده ای
دیگر از
حملات
سهمگین و
ضربتی نظامی
علیه ماشین
جنگی رژیم
حمایت می کنند
و آن را تنها
چاره می
دانند. این
نیروها، برای
رسیدن به قدرت
یا
حداقل نجات یافتن
از بختک
جمهوری
اسلامی به
"دخالت های بشردوستانه
ی"
جهانخواران
امید بسته و
تغییر قدرت در
عراق و
افغانستان به
مزاج شان خوش
آمده است. در
این میان هم
هستند عده ای
که بر این
باورند که
باید از تضاد
میان دو دشمن،
تروریسم
اسلامی
و تروریسم دولتی
امپریالیستی
استفاده کرد و
اهداف خود را
پیش برد.
پایه های
استدال
بسیاری
از این نیروها
چنین است:
اول ـ
دوران
امپریالیسم
به سر آمده و
در شرایط کنونی
تروریسم
اسلامی و در
راس آن رژیم
تروریستی و
مرتجع جمهوری
اسلامی
بزرگترین خطر
بخصوص در
خاورمیانه و
ایران است. در
این استدلال
با دو گروه از
نیروهای
روبرو هستیم.
گروه اول
بخشی از
نیروهای چپ
هستند که
معتقدند با پایان
دوران
جنگ سرد و
جهان دو قطبی
دهه های ۶۰ و۷۰ و با
عمده شدن تضاد
میان تروریسم
اسلامی و تروریسم
دولتی، شرایط
برای استفاده
از این تضادها
فراهم آمده و
باید از این
شکاف استفاده
کرد. بر پایه ی
این منطق
استفاده از امکانات
دولت های
امپریالیستی
در راه
سرنگونی تروریسم
اسلامی در
ایران اِشکال
اساسی ندارد. این بخش
از نیروها
فراموش کرده
اند و یا خود
را به فراموشی
زده اند که
امپریالیسم نه تنها
به پایان
نرسیده بلکه
اکنون به شکلی
گسترده تر،
موذیانه تر و
سازمان یافته
تر همه جاگیر
شده و طرح های
غارتگرانه و
جهانخوارانه
ی خود را با
دقت بیشتری
پیش می برد.
سیاست های کنونی
امپریالیسی
آن چنان منعطف
گشته که در جریان
انقلاب لیبی،
در کنار
انقلابیون
قرار گرفتند و
در درون آن ها
چنان شکافی ایجاد
کردند که نه
تنها انقلاب
را به شکست
کشاندند بلکه
برای تسلط بر
این کشور نفت
خیز، خطرمتلاشی
شدن آن را به
کابوسی واقعی مبدل
ساختند.
نکته ی دیگری
که به این
نیروها باید
یادآور شد این
است که
استفاده از
تضادها زمانی
معنا و مفهوم دارد که
توان،
امکانات و وزن
هر نیرو در
نظر گرفته
شود. قدرت و
توان نیروهای
امپریالیستی
روشن است. اما
چپ هائی که
هنوز مردم را
درکنار خود
ندارند و توان
تاثیرگذاری
بر حوادث
سیاسی داخل
کشور از آن ها
سلب شده با
اتکا به چه
امکانات و
نیروئی می
توانند وارد
معادلات و بده
بستان ها و
استفاده از
تضادهای دو
قطب ارتجاع
شوند. در
جریان انقلاب
اکتبر زمانی لنین از
تضاد میان
امپریالیست
ها استفاده
کرد که
توده های
میلیونی کارگران
و دهقانان
روسیه در کنار
حزب بلشویک بودند.
حتی خمینی
مرتجع در
جریان انقلاب ۵۷
زمانی توانست
از تضاد میان
استبداد
داخلی و حامیان
امپریالیستی
اش استفاده
کند که مردم
بصورت میلیونی
خیابان ها را
در اختیار
گرفته بودند.
بنابراین
استفاده از
تضادها در
شرایطی که
قدرتی در پشت
خود نداری،
تنها بازی در
بساط دیگران
خواهد بود.
کاری که بخشی
از نیروهای چپ
در جریان «تریبونال
لندن» به دام
آن افتادند.
آن ها که
رسانه های
تبلیغاتی خود
را به "صفت
فردی"
در اختیار
پیام اخوان ها
گذاشتند، مدعی
اند که
مخالفت با
تهاجم نظامی و
تحریم هیا
اقتصادی باید
یکی از
پیش شرط های
هر همسوئی و
ائتلاف سیاسی
باشد اما
رسانه هایشان
را
به بلندگوی
تبلیغاتی کس
یا کسانی تبدیل کردند که در
کنار هارترین
بخش های نو
محافظه کاران
امریکائی و
طرفداران
سیاست های جنگ
طلبانه نتانیاهو
سندی برای
تحریم های فلج
کننده و
فراگیر امضاء
کرده اند. در
این جا اصل «
شنا در جهت
های مختلف» به
خوبی به اجرا
گذاشته شده
است. همین
وضعیت را در
مورد
نیروهائی می
توان دید که
امکانات دولت
هلند از کانال
"پروژه ی شهرزاد
نیوز" نمک
گیرشان کرده
است تا جائی
که نه تنها به محکوم
کردن تحریم
های فراگیر ویرانگر
اعتقادی
ندارند بلکه
حتی عدم
محکومیت
تحریم ها را
به یکی از پیش
شرط های
اتحادهای سیاسی
شان تبدیل
کرده اند. حضور
فعال «شهرزاد نیوز»
در جریان
«تریبونال
لندن» و
همکاری آن با برنامه
«همصدائی
تلویزیون
اندیشه» نیز
نمی تواند بی
معنا باشد.
گروه دوم آن بخش
از نیروهائی
هستند که خود را
لیبرال
قلمداد می
کنند و معتقدند
امپریالیسم
خصلت
جهانخوارانه
ی خود را از دست
داده و امروز
آمریکا و کشورهای
غربی از
مدافعان حقوق
بشر هستند و
برای گسترش
حقوق بشر در
جهان اقدام می
کنند. آن ها بر
این نظرند که
تمامی کسانی
که مسئله
آزادی و دمکراسی
در ایران
برایشان
اهمیت دارد
باید بسوی اتحاد
با کشورهای
غربی حرکت
کرده و از
امکانات
دولتی آن ها
برای استقرار
دمکراسی و
تامین آزادی
در ایران
استفاده
کنند. بر
پایه ی همین
استدلال است
که بسیاری از
این نیروها
برای پیشبرد
اهداف خود و
مبارزه علیه رژیم
اسلامی،
استفاده از
"پروژه" های
کشورهای غربی
حتی اگر بودجه
این "پروژه"
ها از وزارت خارجه
این کشورها،
بودجه های
ویژه ی
سازمان های
امنیتی و
احزاب
راست و
ارتجاعی تامین
شده باشد را
مجاز دانسته
و با آن
مشکلی ندارند.
آن ها بر این
نظرند که در
شرایطی که توان
تبلیغاتی و
حتی مالی برای
سازماندهی
مقاومت مؤثری
علیه جمهوری
اسلامی
ندارند، می توانند
و باید از
امکانات
"کشورهای
غربی" استفاده
کنند. استدلال
پایه ای شان
نیز این است
که با دست های
پاک نمی توان
مبارزه ای
سرنوشت ساز را
به
پیش برد. اما
آیا برای
سازماندهی
مبارزه ی مؤثر
علیه جمهوری
اسلامی می
توان با هر
نیروئی متحد
شد؟ می توان
دست در دست
نئوکان ها که
شعار تبلیغات
انتخاباتی
شان "بمب،
بمب، ایران بمباران"
بود، مبارزه
برای نجات
مردم ایران سازمان
داد؟ می توان
با سازمان های
امنیتی اسرائیل
و اقدامات
تروریستی اش
در ایران
همراه شد و ادعا
کرد برای
آزادی و
دمکراسی در
ایران
تلاش می
کنیم؟
دوم ـ
بسیاری از نیروها قدرت
سرکوب جمهوری
اسلامی را
قدرتی مطلق
دانسته و توان
مردم کشور
برای مقابله
با این نیروی
جهنمی را
بسیار نازل می
بینند. از نگاه
این نیروها،
مردم
غیرمتشکل،
مرعوب شده و
زیر فشارهای
اقتصادی له
شده توان
مقابله با ماشین
جنگی رژیم
اسلامی را
نداشته و از
این رو باید
به کمک
نیروهای
خارجی و
امکانات بین
المللی زمینه
ی فروپاشی
رژیم را فراهم
آورد. بر همین
پایه است که
بخش اعظم این
نیروها با تحریم
های اقتصادی
علیه جمهوری
اسلامی
مخالفت جدی
نمی کنند و
حتی آن را
مفید می دانند
و برخی نیز
برای جلوگیری
از حملات
نظامی به
ایران، از
تحریم ها دفاع
می کنند
به این امید
که تحریم ها
زمینه های
شورش مردم و
فروپاشی رژیم و
یا تسلیم رژیم
اسلامی به
خواست های
کشورهای غربی
را فراهم آورد.
در اینجا
نیز با
نیروهائی
متفاوتی روبرو
هستیم. بخشی
از این نیروها
خواهان به
میدان آمدن
مردم نیستند و
حضور مردم را
مزاحم قدرت
گیری خود می
دانند.
بخش هائی از
سطلنت طلبان
به
مثابه از
قدرت رانده
شدگان پیش از
انقلاب؛
سازمان
مجاهدین تحت
رهبری رجوی به
مثابه
قدرت طلبانی
که برای سوار
شدن بر گرده
مردم با شعار
رفتن به
"جوار مام
میهن" با
امکانات دشمن
مردم ایران،
مسلح شده
بودند؛ و یا
کسانی که
انقلاب مردم
را فاجعه می
نامند،
طرفدار حضور سازمان
یافته ی مردم
نیستند. آن ها
مردم متشکل را
مزاحم جدی طرح
ها و برنامه
های خود می
دانند.
مهمترین عامل
حرکت دهنده ی
این نیروها و
پیوستن به
سناریوهای
آلترناتیوسازی
و برنامه
ریزِی های امپریالیستی
برای «تغییر
رژیم به سبک
امریکائی»، همین
نگرانی از
مردم است.
برای این
جماعت، مردم
نمی توانند
فاعل تحولات
باشند. بسیاری
از آن ها با
بررسی سرنوشت
انقلابات در
کشورهای
عربی، از مردم
ناامید شده
اند و ادامه ی
دولت های
وابسته به
امپریالیسم
را بهتر از
سرنگونی آنها
می دانند. برخی از
آنها بر این
باورند که
حضور مردم و
انتخاب آن ها
می تواند به
قدرت گیری
نیروهای
مرتجع و تاریک
اندییش کمک
کند. خطری که
در مصر و عراق
شاهد آن هستیم.
سوم ـ بخش
اعظم
نیروهائی که
اعتقادی به
قدرت مردم
ندارند از
پراکندگی
اپوزیسیون
جمهوری اسلامی
خشمگینند و از
آن جا که
ارزیابی
روشنی از علل
و ریشه های
این پراکندگی
ندارند بر این
باورند که
قدرت های
جهانی باید
راه های
نزدیکی میان
اپوزیسیون را
فراهم آورند.
از اینجاست که وارد
برنامه های
آلترناتیوسازی
های دولت های
امپریالیستی
شده و تصور می کنند
که امکانات
مالی و رسانه
ای که توسط آن
ها در
اختیارشان
گذاشته می شود، می
تواند به
ارتباط گیری
آن ها با مردم
کمک کند. آن ها
همچنین بر این
باورند که که فشار
خارجی می تواند
به گردهم آمدن
اپوزیسیون
پراکنده کمک
کند. نیروهای
امپریالیستی
نیز که طرح ها
و برنامه های
کاملأ روشنی
برای «تغییر
رژیم به سبک
امریکائی»
دارند از این
روانشناسی و
بویژه عطش نیروهای
وامانده برای
رسیدن آسان به
قدرت استفاده
کرده و از
طریق بنیادها
و نهادهای
رنگارنگ و خوب
طراحی شده و
در زرورق
پیچیده شده
برای گردهم
آوردن
اپوزیسیون
پراکنده
استفاده می کنند.
ماجرای
کنفرانس سوئد
که توسط بنیاد
اولاف پالمه
برگزار شد و
یا گردهم آئی
های مشابه پاره
ای از نیروهای
اپوزیسیون در
فرانسه و
آمریکا در
چهارچوب چنین
سیاست هائی به
اجرا درآمده
اند. آن ها که
خود را در
اختیار طرح
های امپریالیستی
قرار می دهند
تا آموزش
"دمکراسی"
ببینند و برای
فردای قدرت
گیری آماده و
پرورده شوند،
بر تجربه های
عراق و
افغانستان
چشم فرو می
بندند. آن ها
فراموش کرده
اند که چگونه زلمی
خلیل زاد سفیر
آمریکا در
افغانستان
علیرغم میل
نیروهای
سیاسی این
کشور، حامد
کرزای را بر
پست ریاست
جمهوری نشاند
و یا چگونه
فرماندار
آمریکائی
عراق،
آرایش سیاسی
دراین کشور را
سازمان داد و
حال برای
تجزیه این کشور
به سه بخش
تدارک می
بینند.
نیروهائی که
توسط ارتش های
آمریکا وغرب
در ایران به
قدرت برسند ،
تنها می
توانند عروسک
های سیاست
امپریالیستی
در ایران
باشند نه
نمایندگان
خواست های
مردم کشور.
وقتی به
محورهای
استدلال
نیروهای بی
اعتقاد به
مردم دقت کنیم
می بینیم که
آن ها به قدرت
مردم و نقش
اساسی شان در
تحولات
اجتماعی
اعتقادی
ندارند و برای
فراهم آوردن
زمینه های
متشکل شدن و
قدرتمند شدن
مردم هیچ
تلاشی نمی
کنند. واقعیت
این است که آن
ها مردم را در
هیئت گروه های
حمایت کننده و
یا حداکثر رای
دهنده و همچون
نردبانی برای
بالا رفتن
آنها به سوی
سکوی قدرت می
بینند. خواست
ها، حقوق و
نیازهای مردم
برای آن ها
ارزش چندانی ندارد.
برای آن ها
بهتر است تا
مردم همچون یک
کیسه سیب
زمینی باید
باشند و اراده
ی متشکلی
نداشته باشند.
برای همه
آن هائی که خواهان
آزادی، دمکراسی
و حاکمیت مردم
هستند و
مخصوصآ برای
نیروهای چپ
باید روشن
باشد که تغییر
رژیم اگر به
دست مردم
متشکل و آگاه
و سازمانیافته
در تشکل های
مستقل
خودشان، به
سرانجام
نرسد، ارتجاع
تازه ای را جایگزین
ارتجاع قدیم
خواهد کرد.
فراموش نکنیم که نیروی
دگرگونی های
بنیادین و
ساختاری و
دستیابی به
دمکراسی،
توده های مردم
هستند. قدرت
مردم را
درانقلاب
بهمن دیده
ایم. همچنین
قدرت مردم را در
انقلابات
تونس و مصر
نیز شاهد بوده
ایم. آن ها بدون
حمایت خارجی،
استبدادهای
تا دندان مسلح
را به زیر
کشیدند. این
که به علت عدم
سازمانیافتگی
و وزن پائین نیروهای
چپ و
سوسیالیست،
سرنوشت
انقلابات شان
به یغما برده
می شود از نقش
و قدرت مردم
نمی کاهد.
باید توجه
داشت آن هائی
که در برابر
تحریم های
ویرانگر
امپریالیستی
سکوت میکنند و
یا بر آن چشم
فرو می بندند
نمی خواهند
دریابند که
این تحریم ها با
در هم شکستنِ
هست و نیست
مردم و گسترش
فقر، فلاکت،
استیصال و
ناامیدی،
توان مقاومت
اکثریت
مردم
را به تحلیل
برده و قدرت
مقاومت شان در
برابر
استبداد بیرحم
را در هم
خواهد شکست.
نیروهای ی
سوسیالیست و
کمونیست که برای
حاکمیت
کارگران و
زحمتکشان و
توده های مردم
می جنگنند بر
این اعتقادند
که برای
دستیابی مردم
به
قدرت سیاسی،
سازمانیابی و
متشکل شدن بخش
های گوناگون
مردم از اهمیت
ویژه ای
برخوردار است.
از دید
سوسیالیست ها
و کمونیست ها
سرنگونی رژیم
هدف نیست
بلکه
گام مقدم برای همواره
شدن راه قدرت
گیری توده های
مردم است. روشن است
که اگر
کارگران در
تشکل های
اتحادیه ای
خود متشکل
باشند، زنان
تشکل های خود
را داشته
باشند، تشکل
های دانشجوئی
و جوانان شکل
گرفته باشند و
ملیت ها نیز
حول خواست های
ملی شان متشکل
گشته باشند،
امکان موج
سواری بسیاری
از سیاست
بازان از میان
خواهد رفت.
تجربه ی
انقلاب مصر
بخوبی نشان
داد که اگر
کارگران و
توده های کار
وزحمت و زنان
و جوانان و
اقلیت های
ملی، قومی و
فرهنگی متشکل
نباشند،
متشکل ترین
نیرو می تواند
سمت و سوی
تحولات را عوض
کند
کسانی که
برای قدرت
گیری مردم
مبارزه می
کنند می دانند
که برای تحقق
این هدف باید
از سد رژیم
ارتجاعی و تا
دندان مسلح
جمهوری
اسلامی گذشت.
اما آن ها همچنین
باید بدانند
که قدرت گیری
مردم و شکل
گیری تشکل های
توده ای و
سیاسی شان و
فراهم شدن زمینه
های قدرت
ارگان های
توده ای نمی
تواند خواست
نیروهای
امپریالیستی
باشد.
بنابراین مبارزه
برای قدرت
گیری مردم، هم
مبارزه ای است
علیه ارتجاع
حاکم و هم
علیه نیروهای
امپریالیستی.
برای کشورهای
امپریالیستی،
ایران در
منطقه ای فوق
العاده حساس
واقع شده که
از یک سو به
خلیج فارس و
دریای عمان و
از سوی دیگر
به دریای خزر
و حوزه نفتی
آسیای میانه
متصل است. چنین
وضعیتی نمی
تواند حساسیت
های ویژه قدرت
های
امپریالیستی
را بر نیانگیزاند. از این
رو برای گسترش
مبارزه علیه
جمهوری اسلامی
نمی توان به
نیروی های
سلطه جو که آن
ها نیز خواهان
سرنگونی
جمهوری
اسلامی است
پناه برد. این
قدرت های
امپریالیستی
نیستند که
متحد مردم
ایران هستند
بلکه نیروهای
مترقی،
اتحادیه های
کارگری،
احزاب چپ و
مردمی،
بنیادها و نهادهای
مستقل زنان و
جوانان و
مدافعان حقوق
بشر هستند که
می توانند
درکنار مردم
ایران قرار
گیرند.
همبستگی بین
المللی
کارگری است که
می تواند در
کنار کارگران
ایران و فعالان
آن
قرارگیرند. این
تشکل های
مستقل مدافع
حقوق زنان و
زندانیان
سیاسی در سراسر
جهان و وکلای
مترقی و
انقلابی
هستند که می
توانند
در کنار
خانواده های
شهدا و عزیز
از دست داده و
زندانیان از
بند رسته قرار
گیرند نه شبکه
های مرموز و
وابسته
به نهادهای "پروژه"
بگیر از وزارت
خانه ی
کشورهای
امپریالیستی.
در شرایطی
قرار گرفته
ایم که بی
اعتنائی به تحولاتی
که در پیرامون
مان میگذرد و
بی اعتنائی به
خطراتی که
کشور را تهدید
می کند و بی
اعتنائی به طرح
ها و
سناریوهائی که
مدام برای
تسلط بر مردم
ایران به
اجرا درآید، می
تواند زمینه
ساز گرفتار
آمدن ایران به
سرنوشت عراق و
افغانستان باشد.
حساست شرایط
را دریابیم و
اجازه ندهیم
نیروهائی که
با عشق به
مردم به مبارزه
روی آورده اند
در دام طرح ها
و توطئه های
نیروهای سلطه
جو و تبلیغات
سنگین و رسانه
ای شان قرار
گیرند. قدرت
توده های
مردم، قدرت
کارگران،
زحمتکشان،
زنان، جوانان
و ملیت های
تحت ستم ایران
آنچنان هست که
ماشین ترور و
حاکمیت سیاه
اسلامی را در
هم بشکنند.
این را مردم
ایران در
انقلاب بهمن ۵۷
بخوبی نشان
داده اند.
نیازی به
"دخالت های
بشردوستانه
ی"
امپریالیستی
نداریم.
سناریوهای سیاه
آن ها برای
تسلط بر مردم
ایران ارزانی
خودشان باد.
۱۴
تیرماه ۱۳۹۱ـ
۴ ژوئیه ۲۰۱۲