درسهای
انقلاب سوریه
برای
ایرانیان
بررسی
کتاب «کشوری
که میسوزد:
سوریها در
انقلاب و جنگ»
فریدا
آفاری
پنج
سال پس از
انقلاب
سوریه،
بسیاری از
ایرانیان
هنوز از خود
میپرسند که:
* ـ چرا یک
انقلاب مردمی
که خواستار
دموکراسی، عدالت
و برابری بود،
تبدیل به قتل
عام مردم
سوریه شد؟
* ـ چرا رژیم
فاشیستی بشار
اسد توانست
پابرجا بماند؟
چرا و چگونه
فرقه گرایی و
بنیاد گرایی
مذهبی رشد
کرد؟
* ـ داعش
چگونه
سربرآورد؟
* ـ نقش دولت
ایران در به
بار آوردن
فاجعهی
کنونی چه
بوده؟
* ـ چه میتوان
برای ایجاد
امکان تغییر
مسیر کنونی انجام
داد؟
کسی
که جویای پاسخهایی
برای این پرسشهاست
نیکوست که
کتاب زیر را
بخواند. این
مقاله به
معرفی این
کتاب اختصاص
دارد.
Robin
Yassin-Kassab and Leila Al-Shami. Burning Country: Syrians in Revolution and
War. Pluto
Press, ۲۰۱۶.
کشوری
که میسوزد:
سوریها در
انقلاب و جنگ
به قلم
رابین
یاسین-کساب و
لیلا الشامی،
انتشارات
پلوتو، ۲۰۱۶
رابین
یاسین کساب،
مفسر اخبار
سوریه و نویسندهی
رمان جادهای
از دمشق، و
لیلا الشامی،
وبلاگ نویسی
که با جنبشهای
دفاع از حقوق
بشر در سوریه
و دیگر
کشورهای
خاورمیانه
همکاری میکند،
با این کتاب
اثری ارائه
دادهاند که
سرشار از
مطالب دست اول
است و علاوه
بر جزئیات
بسیار در مورد
مبارزهی
سوریها برای
عدالت
اجتماعی، با
صراحت به ضعفها
و محدودیتهای
انقلاب سوریه
نیز میپردازد.
در
سال نخست
انقلاب سوریه
چه رخ داد؟
«ما برای یک
فرهنگ خاص
قیام نمیکنیم.
قیام میکنیم
چون صرفا به
دلایل متعددی
دیگر نمیتوانیم
نفس بکشیم.»
فرانتس
فانون،
دوزخیان روی
زمین.
در
مارس ۲۰۱۱،
اکثر مردم
سوریه پس از
تقریبا نیم
قرن زندگی در
“شرایط
اضطراری” زیر
یوغ یک رژیم
اقتدارگرای
بعثی دست به
قیام زدند.
حزب بعث که در
سال ۱۹۶۳ از
طریق کودتایی
نظامی بر سر
کار آمده بود از
استالینیسم و
فاشیسم تاثیر
پذیرفته و در
آغاز تلفیقی
از سرمایه
داری دولتی و
ناسیونالیسم
عرب را زیر
نام
“سوسیالیسم
عرب” ارائه
داده بود.
حافظ اسد، یکی
از عاملان
کودتای ۱۹۶۳، در
سال ۱۹۷۱ پس
از دو کودتای
نظامی دیگر خود
را رئیس جمهور
خواند و نظام
تکحزبی بعثی
را با کیش
شخصیت
درآمیخت. پس
از مرگ او در
سال ۲۰۰۰ پسرش
بشار اسد در
انتخاباتی بدون
رقیب به عنوان
رئیس جمهور
“انتخاب” شد و
حکومتی را
ادامه داد که
مردم سوریه را
از حقوق بدیهی
انسانی محروم
میکرد.
نظامی
که به “سکولار”
بودن خود میبالید
همزمان تابع
قوانین شریعت
بود. قوانین خانواده
برای
مسلمانان
مبتنی بر
شریعت و برای
مسیحیان
مبتنی بر آیین
کلیسا بود.
بنا بر قانون
اساسی کشور،
رئیس دولت نیز
میبایست
مسلمان باشد.
بیش از ۲۲۰
هزار کرد (از
جمعیت ۲,۳
میلیونی
کردها در
سوریه) از داشتن
تابعیت سوری
منع شده و بی
کشور قلمداد میشدند.
کردهایی که
تابعیت سوری
داشتند با
تبعیض
نهادینه شده
مواجه بودند.
دولت
به شیوهای
آشکار به کاهش
مزدها و مزایا
روی آورده بود،
کارگران را
اخراج و
دهقانان را از
مزارع دولتی
بیرون رانده و
شرایطی ایجاد
کرده بود تا
شرکتهای
انحصاری
وابسته به
دولت و سرمایه
گذاران بین
المللی( عمدتا
از کشورهای
عرب حاشیه
خلیج فارس)
بتوانند
کارگران را
هرچه بیشتر
استثمار کنند.
(ص. ۳۱) کارگران
و دهقانان
برای امرار معاش
تقلا میکردند
(میانگین مزد
معادل ۱۱۵
دلار در ماه
بود) و از حق
تشکیل اتحادیههای
مستقل کارگری
نیز محروم
بودند. زندانها
مملو از
زندانیان
سیاسی بود که
وحشیانهترین
شکنجهها را
تحمل میکردند.
خواستهای
فعالان حقوق
بشر و
روشنفکران
مبنی بر آزادی
بیان، نظامی
چند حزبی،
آزادی
زندانیان سیاسی،
پایان دادن به
تبعیض قانونی
علیه زنان و
کردها از سوی
رژیم رد شده
بود. دولت
تنها “روشنفکرانی”
را به رسمیت
میشناخت که
در حزب بعث
عضویت
داشتند، حزبی
که نظام آموزش
و پرورش را
نیز کنترل میکرد.
قیامهای
تودهای در
تونس و مصر که
که زین
العابدین و
حسنی مبارک را
برانداخته
بودند، مردم
ناراضی سوریه را
تشویق کردند
تا در ۱۵ مارس
۲۰۱۱ به
خیابانها
بریزند. در
آغاز
تظاهرکنندگان
خواستار آزادی
زندانیان
سیاسی، الغای
شرایط
اضطراری و تشکیل
احزاب جدید
شدند. اما پس
از روبرو شدن
با حملات
خشونت آمیز
ارتش، ورود
تانکها و
دستور دولت
مبنی بر شلیک
به قصد کشتن
تظاهرکنندگان،
آنها شعار
براندازی
رژیم اسد را
سر دادند. (ص. ۴۳)
از
آغاز، رژیم
اسد حاضر نشد
وجود تظاهرات
تودهای در
حال گسترش را
به رسمیت
بشناسد. در
عوض آنها را
به “نفوذی ها” و
“باندهای
مسلح” نسبت
داد که توسط
احزاب خارجی،
سلفی ها،
عربستان سعودی
و اسرائیل
فرستاده شده
بودند. (صص.
۳۹-۴۰). در
آوریل ۲۰۱۱
“قوانین
اضطراری” که
قدمتشان ۴۸
سال بود با
“قانون ضد
تروریسم” جایگزین
شدند، قانونی
که به منظور
بازداشت دهها
هزار نفر به
کار برده شد.
این قانون
تظاهرات
مسالمت آمیز
را موظف به
دریافت مجوز
کرد. اما
تظاهرات تودهای
بدون اجازه
ادامه یافتند.
مردم در آنها
خواهان اعدام
رئیس جمهور
شدند.
تظاهرات
کل کشور را در
بر گرفت: از
درعا تا حومههای
کارگرنشین
دمشق، از حمص
تا محلات
کارگری و
مناطق
روستایی حلب،
از منطقهی
کرد نشین در
شمال تا رقه،
دیر الزور و
سلمیه. تظاهرکنندگان
همچنین شامل
کردهای سنی،
مسیحیان،
دروزی ها،
علویان و
خداناباوران
بودند.
دانشجویان
دانشگاهها
نقشی کلیدی
ایفا کردند و
در سپتامیر
۲۰۱۱ اتحاد
دانشجویان
آزاد سوری را
تشکیل دادند
که در حلب
مجلهای به
نام “صدای
آزادگان”
منتشر کرد و
حمایت خود را
از زندانیان
سیاسی زن
اعلام نمود.
در حلب زنان
انقلابی
اولین
ایستگاه
رادیویی مستقل
را در سوریه
تاسیس کردند
که به ترویج
برابری
جنسیتی
پرداخت.
فعالان سعی میکردند
محلات متنوعی
را برای جلسات
برگزینند تا
تنوع بیشتری
در میان شرکت
کنندگان وجود
داشته باشد.
مردم در مناطق
و محلات
فرودست کمیتههای
انقلابی
تشکیل دادند و
هدفشان نه
صرفا اصلاحات
که براندازی
کامل نظام
سیاسی بود.
ایستگاههای
رادیویی و
روزنامههای
مستقل نیز
تاسیس کردند.
(ص. x)
فقدان
تشکلات
کارگری در
جنبش چندین
دلیل داشت:
جنبش کارگری
توسط رژیم
بعثی نابود
شده بود و
اتحادیههای
مستقل کارگری
ممنوع بودند.
علاوه بر این،
تنها ۱۶ درصد
از نیروی کار
در صنایعی
مانند
تولیدات،
معدن کاری و
استخراج نفت
اشتغال
داشتند. اغلب
محلات کار در
شهرهای بزرگ
مانند دمشق و
حلب بنگاههای
خانوادگی
بودند که هریک
کمتر از ۱۴
کارگر و
کارمند
داشتند.
بسیاری از
کارگران غیر
رسمی محسوب میشدند..
اکثر چپیهای
سوری که در
احزاب
استالینیستی
عضویت داشتند
از رژیم حمایت
میکردند و
علاقهای به
ترویج یک جنبش
کارگری
راستین
نداشتند.
با
وجود فقدان
اتحادیههای
کارگری مستقل
و سازماندهی
شده، اعضای طبقهی
کارگر به شکلی
خودانگیخته و
وسیع در
انقلاب و
دراعتصابات
ترتیب داده
شده توسط
“کمیتههای
هماهنگی محلی”
شرکت کردند.
پس از “اعتصاب
برای کرامت
انسانی” در ۱۱
دسامبر ۲۰۱۱،
رژیم اسد ۱۸۷
کارخانه را
تعطیل و ۸۵
هزار کارگر را
اخراج کرد. (ص.
۶۲) برخی از
خواستهای
اجتماعی-اقتصادی
طبقات کارگری
پیامی تلویحا
ضد سرمایه
داری در بر
داشت. اما به
سبب تحریف
استالینیستی
ایدههای
سوسیالیسم و
مارکسیسم
توسط حزب بعث،
سوسیالیسم از
منظر بسیاری
از سوریها بی
اعتبار شده
بود. با این
حال
سوسیالیستهای
مستقل و
آنارشیستها
در انقلاب
فعال بودند.
بسیاری از
اعضای جوان
احزاب
استالینیستی
نیز از احزاب
خود گسستند تا
در انقلاب
شرکت کنند.
همزمان
با محاصرهی
نظامی شهرها
توسط رژیم،
مردم محلات با
توزیع آب و
جمع آوری
زباله و کنترل
تردد خودروها
شروع به
خودسازماندهی
کردند. فعالان
از مردم خواستند
که از فرقهگرایی
پرهیز و
مذاکره با
رژیم را مشروط
بر پایان دادن
آن به حملات
نظامی و
امنیتی کنند.
(ص. ۵۱) “کمیتههای
هماهنگی” یا
تنسیقیات که
در بسیاری از
محلات سر
برآوردند،
بیمارستانهای
موقتی میساختند،
آذوقه را در
میان مردم
توزیع میکردند
و با رسانهها
تماس میگرفتند.
این کمیتهها
توسط رزان
زیتونه، وکیل
مدافع حقوق
بشر و با هدف
پیشبرد
مقاومت خشونت
پرهیز تاسیس
شده بود. آنها
با فرقه گرایی
و مداخلهی
نظامی خارجی
نیز مخالفت میورزیدند.
(ص. ۵۴) شکل غیر
متمرکز این
کمیتهها از
ایدههای
آنارشیست
سوری، عمر
عزیز الهام
گرفته بود که
در نوامبر
۲۰۱۲
دستگیرشد و سه
ماه بعد در زندان
جان باخت.
طی سال
۲۰۱۱، خشونت
فزایندهی
رژیم،
بازداشت و
شکنجهی دهها
هزار تظاهر
کنندهی
مسالمت آمیز،
مرگ دست کم
۲۵۰۰ نفر،
استفادهی
رژیم از تجاوز
به عنوان عملی
متداول نه
تنها در زندانها
که در حملات
ارتش، باعث شد
که بسیاری از
کسانی که از
انقلاب حمایت
میکردند
اسلحه به دست
گیرند تا از
محلات خود دفاع
کنند. در رژیم
اسد هر مرد
بالغ سوری پیش
تر از طریق
خدمت سربازی
اجباری موظف
شده بود تعلیمات
نظامی دریافت
کند. بسیاری
از سربازان
نیز از خدمت
گریختند و به
شهرها و
روستاهای خود
بازگشتند تا
محلاتشان را سازماندهی
کنند.
در ماه
ژوئن ۲۰۱۱ در
مراسم
خاکسپاری ۱۵
کارگر که توسط
نیروهای
رژیم در جسر
الشغور در
ادلب کشته شده
بودند
نیروهای
امنیتی به روی
شرکت کنندگان
آتش گشودند.
سوگواران به
یک ایستگاه
پلیس حمله
کرده و سلاحهای
موجود در آن
را به دست
گرفتند تا از
خود دفاع کنند.
ارتش، نخست
دستور اعدام
سربازانی را
داد که حاضر
نشده بودند
غیر نظامیان
را بکشند. سپس
نظامیان با
هلیکوپترهای
جنگی و تانک
به محل بازگشتند
تا دیگر
سربازان خدمت
گریز و غیر
نظامیان را
بکشند. این
کشتار دسته
جمعی منجر به
فرار ۱۰ هزار
نفر به سوی
مرز ترکیه شد
و اولین موج
پناهجویان را
رقم زد. این
واقعه همچنین
منجر به ترک
خدمت سرهنگی
به نام حسین
هرموش شد که
به شکلی آشکار
ترک خدمت خود
را در برابر دوربین
اعلام کرد و
فراخوان
تشکیل یک
“ارتش آزاد
سوریه” را سر
داد. (ص. ۸۳)
ارتش
آزاد سوریه
«هیچگاه یک
ارتش نبود
بلکه مجموعهای
از یکانهای
عمدتا محلی و
دفاعی بود که
خود را به دو
هدف متعهد میدانستند:
نابودی رژیم و
تاسیس یک دولت
دموکراتیک.»
این “ارتش” در
واقع یک نیروی
مقاومت ملی و
بدون هیچ
رهبری بود.
«سازمانی نبود
که از طریق مرکزی
افراد را بسیج
کند و تعلیم
دهد.» هیچگاه به
اندازهی
کافی یا به
صورتی مداوم
کمک مالی
دریافت نکرد و
هیچ منشور
اخلاقی اعمال
پذیری نیز
نداشت. (ص. ۸۵)
یاسین
کساب و الشامی
استدلال میکنند
که با افزایش
حملات نظامی
از سوی رژیم و کمبود
منابع مالی و
اسلحه در میان
نیروی مقاومت،
«تقلا برای
دریافت اسلحه
و کمک مالی، انقلاب
را که جنبشی
بدون رهبر بود
مبدل به هرج و
مرج رقابت
میان هزار
رهبر کرد.
سازماندهی افقی
مبدل به رقابت
بین سلسله
مراتبها شد…
کمیتهها و
محلاتی که به
شیوهای افقی
سازماندهی
شده بودند…
هرچه بیشتر
توجه خود را
به نیازهای
بدیهی مردم
محله برای ادامه
بقا معطوف
نمودند… نقش
زنان در
انقلاب هرچه
بیشتر به حاشیه
رانده شد.
اگرچه زنان،
خصوصا زنان
کرد، گاهی
اسلحه به دست
میگرفتند…
مبارزات مدنی
کم رنگ تر
شدند… با خدشه دار
شدن مقاومت به
سبب بی
انضباطی و
تبهکاری فرصت
طلبانه، و سپس
با رشد
جهادگرایی،
رژیم بهانهای
برای خشونت
خود پیدا کرد.
خشونتی که پیش
از آن نیز رو
به افزایش
بود.» (صص. ۷۸-۷۹)
اما
تنها خشونت
فزایندهی
رژیم نبود که
مقاومت را
تضعیف کرد.
سیاستهای
برنامه ریزی
شدهی رژیم
اسد برای
ترویج شکافهای
فرقهای از
تضادهای
موجود در
جامعهی
سوریه بهره
برد.
چه
عواملی منجر به
رشد فرقه
گرایی شد؟
«تنشهای
فرقهای
نتیجهی
خصومتهای
باستانی
نیستند بلکه
از دسیسه بازیهای
سیاسی امروزی
ناشی میشوند.»
یاسین-کساب و
لیلا الشامی
(ص. ۱۱۰)
«اپوزیسیون
نتوانست
گفتمان ملی را
ارائه دهد که
همهی اقلیتها
را متقاعد کند
تا همراه
انقلاب شوند.»
عزیز اسد (ص.
۱۰۸)
رژیم
سوریه ارتشی
بزرگ و ساختار
امنیتی وسیعی
داشت. پس از
کودتای بعثی
در سال ۱۹۶۳ و
خصوصا پس از
سال ۱۹۷۰ حافظ
اسد از هویت
علوی و پیوندهای
خود با جامعهی
علوی (اقلیتی
که ۱۲ درصد
جمعیت سوریه
را تشکیل میدهند)
استفاده کرد
تا بخش عمدهی
مردان این
جامعه را به
عنوان
کارکنان ارتش
و نیروهای
امنیتی تعلیم
دهد. پس از سال
۱۹۷۰ افسران
گارد جمهوری
خواه،
نیروهای ویژه
و سازمانهای
امنیتی، یعنی
“قدرتهای
اصلی اداره
کنندهی کشور”
تقریبا
منحصرا علوی
بودند. (ص. ۱۱۴)
“علویهای
بعثی مخالف،
بی رحمانه
سرکوب شدند.
رهبران مذهبی
علوی مستقل
اندیش زندانی
شده یا به
تبعید
فرستاده شده و
یا مرعوب و
وادار به سکوت
شدند.” علاوه
بر این، علویهایی
که در ارتش یا
سرویسهای
امنیتی شاغل
بودند در
مناطق محصوری
زندگی میکردند
که توسط رژیم
در نقاطی
استراتژیک در
مسیرهای
ورودی به شهرهای
بزرگ ساخته
شده بود.
بنابراین
اگرچه در سال ۲۰۱۱
سنیها و علویها
عادت کرده
بودند در کنار
یکدیگر در
مناطق شهری
مختلط کار
کنند و ازدواج
نیز بین افراد
این دو گروه
صورت میگرفت،
تقریبا هر
خانوادهی
علوی بستگانی
مذکر در ارتش
یا در سرویسهای
امنیتی داشت.
(ص. ۱۱۴) هویت
علوی مبدل به
هویتی «نه
عمدتا مذهبی
که هویت یک
جامعهی از
لحاظ تاریخی
ستم دیده شد
که سرنوشتش با
سازوکارهای
سرکوبگر
دولت و با خود
خانوادهی
اسد گره خورده
بود.» (ص. ۱۱۵)
پس از
انقلاب، رژیم
از شکافهای
بین علویها و
سنیها
استفاده کرد
تا علویها را
بترساند و
انقلاب را به
عنوان تهدیدی
از سوی سنیها
جلوه دهد.
ماموران
امنیتی شبیحه
به محلات علوی
فرستاده میشدند
تا به آنها در
مورد حملهی
قریب الوقوع
سنیها هشدار
دهند. نیروهای
شبیحه همچنین
با این شعار
به محلات سنی
فرستاده میشدند:
«یا اسد یا
کشور را به
آتش میکشیم.»
طی بهار و
تابستان سال
۲۰۱۲، حکومت
اسد دستور یک
سلسله کشتارهای
دسته جمعی سنیها
را در دشت
مرکزی بین حمص
و حما و در
مناطقی دیگر
که از لحاظ
جغرافیایی
توسط
روستاهای علوی
و شیعه محاصره
شده بودند
صادر کرد.
رژیم با این
کشتارها
«جامعهی
قربانی را
برانگیخت تا
تشنهی
انتقام جویی
شود و هم زمان
از خطر این
انتقام جویی
استفاده کرد
تا حتی اعضای
مخالف درون “جامعهی
مقصر” را
وادار به
وفاداری
بیشتر کند.» (ص.
۱۱۲)
دست کم
۱۰ درصد از
علویها از
جمله فمینیستهایی
الهام بخش
مانند سمیرا
خلیل، فعال
سیاسی و
زندانی سیاسی
سابق، و سمر
یزبک،
نویسنده و
روزنامه
نگار، جزء
مدافعان
انقلاب بودند.
اما استفادهی
رژیم از بی
اعتمادی بین
سنیها و علویها
صدمات بسیاری
به انقلاب زد.
با این حال در
آوریل ۲۰۱۶
گروهی از
رهبران مذهبی
و غیر مذهبی جامعهی
علوی بیانیهای
صادر کردند که
در آن از رژیم
اسد فاصله
گرفته و چنین
گفتند: “علویها
نباید به
جنایتهایی
که رژیم مرتکب
شده نسبت داده
شوند.”
رژیم
اسد همواره
مبارزات
کردها را که
تلاش برای
دستیابی به حق
تعیین سرنوشت
بود، سرکوب کرده
و پیش از
انقلاب نیز
هیچ شکلی از
خودمختاری را
مجاز ندانسته
بود. اما گاهی
به شکلی فرصت
طلبانه از
جنبشهای
کردها در عراق
و ترکیه حمایت
کرده بود. در اوائل
دههی ۱۹۹۰،
“حافظ اسد
ترتیبی داده
بود تا
جنگجویان حزب
کارگران
کردستان
ترکیه در
لبنان تعلیم [نظامی]
ببینند و تا
سال ۱۹۹۹ یعنی
هنگام تهدید
به جنگ از سوی
ترکیه، به
رهبر این حزب،
عبدالئه
اوجالان پناه
داده بود.” (ص. ۸۸)
پس از آغاز
انقلاب، دولت
سوریه
سرانجام به
۲۲۰ هزار کرد
سوری بی کشور
که در سال
۱۹۶۱ از
تابعیت سوری
محروم شده
بودند،
تابعیت اهدا
کرد. چند ماه
بعد، یک رهبر
کرد به نام
مشعل تمو را
به قتل رساند.
تمو که چند
ماه پیش تر از زندان
آزاد شده بود،
در حال
سازماندهی
تظاهرات ضد
رژیم در
قامشلی و
مخالف مذاکره
با رژیم اسد
بود.
کردها
در منطقهی
کردنشین در
شمال سوریه و
همچنین در
شهرهایی مانند
حلب، دمشق و
دیگر شهرها
فعالانه در
تظاهرات علیه
رژیم در سال
۲۰۱۱ شرکت
کردند. اما اکثر
رهبران عرب
انقلاب سوریه
تمایل به
هیچگونه بحثی
در مورد حق
تعیین سرنوشت
کردها یا
فدرالیسم
نداشتند.
در
تابستان ۲۰۱۲
رژیم با
تهدیدی جدی از
سوی اکثریتی
روبرو بود که
خواستار
براندازی آن
بودند. در این
شرایط اسد عقب
نشینی
نیروهایش از منطقهی
کردنشین
سوریه را
ترتیب داد و
بر اساس یک
توافق عدم
تجاوز
نانوشته،
کنترل بخش عمدهی
وظایف امنیتی
و اداری این
منطقه را به
حزب اتحاد
دمکراتیک (پ.ی.
د) سپرد. منطقهای
خودمختار در
آفرین، جزیره
و کوبانی
تشکیل شد که
اکنون
جهانیان آن را
به نام کردی
روژاوا میشناسند.
(ص. ۷۳) ارتش و
دادگاههای
رژیم اسد در
قامشلی،
پایتخت غیر
رسمی کانتون
جزیره و
همچنین در
حساکا باقی
ماندند.
رژیم
نه فقط از
شکافهای
موجود بین سنیها
و علویان، و
بین اعراب و
کردها بهره
جست بلکه از
احساس ترس
جامعهی
مسیحی سوریه
(۱۰ درصد
جمعیت) نیز به
نفع خود استفاده
کرد. پیش از
انقلاب، رژیم
مناسبات خوبی
با کلیسای
مسیحی و
رهبران کلیسا
برقرار کرده
بود. قوانین
خانواده نیز
برای مسیحیان
تحت کنترل
کلیسا بود.
فلسطینیها
از جمله اقلیتهایی
بودند که رژیم
داعیه دفاع از
آنان را داشت.
اما هنگامی که
فلسطینیها
از انقلاب
جانبداری
کردند،
مجازات شدند.
ارودگاه
پناهندگان
فلسطینی
یرموک در دمشق
که ۲۰۰ هزار
ساکن داشت و
بزرگترین
جمعیت
فلسطینی در
سوریه را
تشکیل میداد
نخست موضعی بی
طرف اتخاذ کرد
اما حاضر شد به
سوریهایی که
به سبب سرکوب
در دیگر مناطق
کشور آواره
شده بودند
پناه دهد. با
ورود
پناهجویان و
جنگجویان نیروهای
مقاومت از
مناطق
همسایه، در
دسامبر ۲۰۱۲
یرموک هدف
حملهی رژیم و
تحت محاصرهی
آن قرار گرفت،
محاصرهای که
با کمک “جبهه
مردمی برای
آزادی فلسطین”
انجام شد. (ص.
۱۰۲) فلسطینیها
به سبب ابراز
همبستگی با
انقلابیون
سوری شکنجه
شده و گرسنگی
کشیدند. (صص.
۲۱۴-۲۱۵)
در
مجموع تلاشهای
متعدد برای از
میان بردن
شکافهای
فرقهای با
موانع بسیاری
روبرو شد.
بنیاد
گرایی مذهبی و
جهادگرایی
سلفی چرا و چگونه
رشد کردند؟
هم
جبهه النصره و
هم داعش «از
استیصالی
تغذیه میکنند
که جنگ ضد
انقلابی اسد و
خصوصا حس هویت
سنی به خشم
آمده در کل
منطقه به وجود
آورده. هویتی
که خود را در
برابر قدرت
دولتی و سپاههای
شیعه آسیب
پذیر میبیند.
به عبارتی
دیگر، تا
زمانی که رژیم
[اسد] پابرجا
بماند و
مداخلهی
ایران ادامه
یابد، واکنش
خشونت آمیز
سنیها نیز
تحت همینها
[جبهه النصره
و داعش] یا
سازمانهای
جانشین آنها
ادامه خواهد
یافت.»
یاسین-کساب و
الشامی (صص. ۱۴۵-۱۴۶)
پس از
انقلاب، اکثر
علما به سبب
سکوتشان بی اعتبار
شده بودند، و
اخوان
المسلمین “به
سبب ماجراجوییهای
خود در سالهای
۱۹۸۰” خوشنام
نبود (صص. ۱۱۷-۱۱۸).
طی چندین ماه
نخست بعد از
انقلاب،
اعضای اخوان
المسلمین در
صحنه حضور
نداشتند چون
در سال ۱۹۸۲
به دستور حافظ
اسد در کشتار
حما تار و مار
شده بودند.
بنیاد گرایی
اسلامی در
آغاز انقلاب
عاملی
نیرومند نبود.
حتی در سال
۲۰۱۴ نیز یک
همه پرسی از
پناهجویان
سوری نشان میداد
که تنها ۳۰
درصد از آنها
تمایلی به یک
دولت مذهبی
داشتند. (ص. ۱۲۱)
چه
عواملی اجازه
داد که انواع
بنیاد گرایی
مذهبی (از
میانه رو تا
جهادی) به
مرور زمان رشد
کند؟ نخست، «
در مقابل
خشونت رژیم و
فرقه گرایی،
نه فقط تعصب
دینی بلکه
هویت سنی و
خشم فرقه
گرایانه
تقویت شد.» (ص.
۱۲۱). دیگر
اینکه، پس از
حملهی نظامی
آمریکا به
عراق در سال
۲۰۰۳، رژیم
اسد به شبکههای
سلفی اجازه
داد که به سبب
مخالفتشان با
آمریکا بدون
هیچ مانعی در
سوریه فعالیت
کنند. این
رژیم همچنین
تردد آنها از
مرز سوریه به
سوی عراق را
تسهیل کرد تا
با نیروهای
آمریکایی
بجنگند. علاوه
بر این، از
مارس تا اکتبر
۲۰۱۱، رژیم
حدود ۱۵۰۰ نفر
از مهمترین
فعالان سلفی
را از زندان
هایش آزاد کرد
و به آنها در
ایجاد
بریگادهای
مسلح یاری
رساند تا
مبنایی برای
این ادعا داشته
باشد که نیروهای
اپوزیسیون
صرفا
سلفی-جهادیاند.
بسیاری از
رهبران اصلی
سپاههای
سلفی جهادی که
اکنون به
عنوان احرار
الشام و جبهه
النصره (شعبهی
سوری القاعده)
و داعش شناخته
میشوند به
سبب فرمان عفو
صادر شده از
سوی اسد آزاد
شدند.
عوامل
دیگری که به
رشد نیروهای
بنیادگرای
مذهبی (از
میانه رو تا
جهادی) منجر
شد از این
قرار بودند: ۱.
کمبود کمکهای
مالی و دیگر
شکلهای یاری
رسانی و
همبستگی از
سوی منابع و
سازمانهای
ترقی خواه و
غیر دولتی. ۲.
کمکهای
عربستان
سعودی، دیگر
کشورهای عرب
حاشیه خلیج و
ترکیه ۳.
انضباط ایدئولوژیک
بنیادگرایان
در میدان جنگ
و در ارائهی
خدمات به غیر
نظامیان موثر
بود. ۴. فقدان
پاسخی بین
المللی به
کشتارها و
پاکسازیهای
قومی اسد
خصوصا پس از
استفادهی آن
از گاز سارین
برای کشتن غیر
نظامیان در یکی
از حومههای
دمشق در اوت
۲۰۱۳ باعث شد
که بسیاری
امید خود را
به همبستگی
بین المللی از
دست دهند. (ص.
۱۲۲)
اغماض
جامعهی
جهانی در
برابر
استفادهی
رژیم اسد از
گاز شیمیایی
علیه غیر
نظامیان بی
گناه عامل
تعیین کنندهای
بود که به شکل
گیری “جبههی
اسلامی” در
نوامبر ۲۰۱۳
انجامید. (ص.
۱۹۵) “جبههی
اسلامی” که
سازمانهایی
مانند جیش
الاسلام و لوا
التوحید و نه
جبهه النصره و
داعش را در بر
میگرفت،
وعده داد که
«کثافت شیعه
را از سوریه
بزداید.» این
جبهه همچنین
خواستار
تشکیل دولتی مبتنی
بر شریعت شد و
مفهوم حاکمیت
مردمی از طریق
انتخابات
دموکراتیک را
رد کرد.
برخی
از نخستین
قربانیان
“جبههی
اسلامی” همانا
انقلابیون
سوری بودند.
در دسامبر
۲۰۱۳ به
احتمال قوی
اعضای جیش
الاسلام بودند
که چهار تن از
بهترین
انقلابیون
سکولار و دموکراتیک
سوریه را
ربودند: رزان
زیتونه، سمیرا
خلیل، وائل
حماده، ناظم
حمادی.
زیتونه، حماده
و حمادی
بنیانگذاران
کمیتههای
هماهنگی محلی
بودند که
موارد نقض
حقوق بشر نه
فقط از سوی
رژیم اسد بلکه
از سوی گروهها
و سپاههای
اپوزیسیون را
مستند میکردند.
(ص. ۹۲) سمیرا
خلیل فعال
فمینیست و
زندانی سیاسی
سابق در حال
برپا کردن
مراکزی برای
زنان بود. این
آدم ربایی در
شهر دوما، یکی
از حومههای
دمشق رخ داد
که تحت کنترل
نیروهای
اپوزیسیون
است. (ص. ۱۲۵)
به
گفته یکی از
شرکت کنندگان
در انقلاب:
گروههای
سلفی مانند
جبهه النصره
«به سبب متشکل
و منضبط بودن…
و به سبب
مهارت هایشان
به عنوان سربازان
نیرومند مورد
احترام بودند.
از این رو مردم
–از جمله سکولارهایی
مانند
ما—تصمیم
گرفتند که
آنها را تا زمان
براندازی
رژیم تحمل
کنند… اکنون
میتوانیم
تشخیص دهیم که
این یک اشتباه
بود.» (ص. ۱۲۷)
یاسین
کساب و الشامی
تاکید میکنند
که داعش
برخلاف گروههایی
مانند جیش
الاسلام و
جبهه النصره،
پایگاهی
مردمی در
سوریه نداشت.
در آوریل ۲۰۱۳
داعش تحت
رهبری ابوبکر
البغدادی، یک
عضو عراقی
القاعده
اعلام وجود
کرد. جبهه
النصره، شاخهی
سوری القاعده
به سبب
اختلافات
تاکتیکی حاضر
به ادغام در
داعش نشد. پس
از آوریل
۲۰۱۳، داعش از
طریق به قتل
رساندن
انقلابیون و
برقراری حکومت
وحشت بر شهر
رقه مسلط شد و
توانست بدون
هیچ مزاحمتی
از سوی رژیم
اسد مقر سازمانش
را در این شهر
بنا کند. در
واقع، یک
توافق عدم
تجاوز
نانوشته تا
ماهها بین
رژیم و داعش
برقرار بود.
رژیم در عوض
مدارس،
بیمارستانها
و بازارهای
رقه را هدف
بمبارانهای
خود قرار میداد.
(ص. ۱۳۱) این
توافق
نانوشته به
داعش اجازه
داد تا گسترش
یابد.
در
زمستان
۲۰۱۳-۲۰۱۴
تظاهرات
مردمی و
همچنین ارتش
آزاد سوریه،
جبههی
اسلامی و جبهه
النصره داعش
را از ادلب و
حلب بیرون
راندند. به
نظر میآمد که
داعش در حال
خروج از سوریه
باشد. (ص. ۱۳۱)
اما در
بهار ۲۰۱۴،
آنچه در عراق
رخ داد داعش
را از لبهی
پرتگاه نجات
داد. داعش از
نارضایتی سنیهای
عراق نسبت به
دولت فرقه
گرای کشورشان
استفاده کرد.
دولتی که تحت
تسلط شیعیان و
برخوردار از
حمایت حکومت
ایران بود و
علیه سنیها
تبعیض قائل میشد.
در ژوئن ۲۰۱۴
در همان
مناطقی که سنیها
پیش تر (در سالهای
۲۰۰۷ و ۲۰۰۸)
القاعده را
بیرون رانده
بودند، سنیهای
ناراضی و
روسای قبایل و
بعثیهای
باقی مانده از
ارتش صدام
حسین، تحت
رهبری داعش به
هم پیوستند.
داعش
همچنین شهر
موصل را تصرف
کرد و به
انبارهای
اسلحه،
پالایشگاه
نفت و پول نقد
بانکهای آن
دست یافت. سپس
بخشی از
نیروهای داعش
به سوریه
بازگشتند، با
کمک این سلاحها
ارتش آزاد
سوریه را که
از هر لحاظ
گرسنه بود به
عقب راندند و
با پول نقد
خود وفاداری
خریدند. (ص.
۱۳۴-۱۳۵)
همچنین
نیروهای خود
را در رقه تقویت
کرده، به
مناطق
روستایی حلب
بازگشته، به
سرعت کنترل یک
سوم خاک سوریه
را در دست
گرفته و
اپوزیسیون
انقلابی
راستین را در
مناطق تحت
کنترل خود
کشتند.
در
روژاوا و
خصوصا در شهر
کوبانی،
کردها شجاعانه
علیه داعش
جنگیدند.
نیروهای کرد
حزب اتحاد
دموکراتیک که
شامل مردان و
زنان میشوند
به کمک بمبهای
ارتش آمریکا
از هوا و نیروهای
ارتش آزاد
سوریه و
پشمرگههای
کرد عراقی روی
زمین
توانستند در
ژانویه ۲۰۱۵
نیروهای داعش
را از آن
منطقه بیرون
برانند.
یاسین
کساب و الشامی
خاطر نشان میکنند
که «برخلاف
عراق که در آن
رهبران داعش
عراقیاند و
این سازمان
پایگاهی
قدرتمند
دارد، در سوریه،
اکثر رهبران
داعش خارجیاند
و این سازمان
تازه واردی
است که از یک
انقلاب مردمی
و در آغاز غیر
فرقه گرا سوء
استفاده
کرده.» (ص. ۱۳۴)
نویسندگان
همچنین خاطر
نشان میکنند
که مقاومت
محلی علیه
داعش به شکل
حملات چریکی
در مقیاس کوچک
و همچنین ترور
جنگجویان داعش
توسط مردم ادامه
دارد. (ص. ۱۳۵)
اما تاکید میکنند
که اگرچه داعش
در سوریه از
حمایت تودهای
کمی برخوردار
است، تا حدی
دارای حمایت
تودهای است و
این حمایت
ممکن است
افزایش یابد
چون «داعش از
خشم مردم علیه
رژیم اسد و
نیاز مردم به
ثبات سوء
استفاده میکند…
استراتژی
تفرقه
بیانداز و
حکومت کن از
سوی داعش به
همان اندازهی
سیاستهای
اسد به شیوهای
غیر انسانی
زیرکانه است.»
(ص. ۱۳۸)
بعد از
سپتامبر ۲۰۱۴
هنگامی که
آمریکا و حامیانش
از طریق حملات
هوایی مداخله
کردند تا به داعش
حمله کنند،
اکثر مردم
سوریه میپرسیدند
که چرا هنگامی
که رژیم اسد در
تابستان ۲۰۱۳
از گاز
شیمیایی علیه
غیر نظامیان
بی گناه
استفاده کرد
دولتهای
غربی علیه این
رژیم مداخله
نکردند.
«حملات نظامی
آمریکا منجر
به یک سلسله
تظاهرات در شمال
سوریه شد.
شهرها و
روستاهایی که
پیش تر مخالف
داعش بودند
این مداخلهی
نظامی را
همانا اتحادی
بین ایالات
متحدهی
آمریکا،
ایران و اسد
در جنگی علیه
سنیها میدیدند.»
(ص. ۱۴۲)
دولت
ایران چرا و
چگونه در
سوریه مداخله
کرده است؟
«نقش
ایران در
سوریه یاد آور
نقشی است که
ایالات متحده
در ویتنام
ایفا کرد.»
یاسین کساب و
الشامی (ص. ۲۱۳)
«اتحاد
میان سوریهی
اسدی و ایران
مبتنی بر دین
سالاری شیعه
اتحادی سیاسی
است و نه
مذهبی.» یاسین
کساب و الشامی
(ص. ۱۱۲)
نویسندگان
کتاب “کشوری
که میسوزد:
سوریها در
انقلاب و جنگ”
استدلال میکنند
که حمایت
ایران از رژیم
اسد ریشه در
اتحادی دین
محور و مبتنی
بر شیعه گری
ندارد بلکه اتحادی
سیاسی و مورد
نیاز برای حفظ
پیوند ایران
با حزب الئه
در لبنان و
گسترش قدرت
ایران در منطقهی
خاورمیانه
است. این
اتحاد نخست
توسط آیت الئه
خمینی و حافظ
اسد در زمانی
منعقد شد که
حافظ اسد با
دیگر قدرتهای
عرب در منطقه
اختلاف داشت و
حمایت (دست کم لفظی)
خود را از
ایران در جنگ
ایران و عراق
اعلام کرد.
رژیم اسد مبدل
به حلقهی
اتصالی ضروری
با حزب الئه
در لبنان شد و
اجازه داد که
دولت ایران
بتواند سلاحهای
خود را به
لبنان انتقال
دهد و اطلاعات
محرمانه را رد
و بدل کند.
پس از
آغاز انقلاب
مردمی در بهار
۲۰۱۱، حمایت ایران
از رژیم اسد
نخست لفظی یود
و تبلیغات
توطئه محور
اسد را تکرار
میکرد. اما
در تابستان
۲۰۱۳ تضعیف
شدید نیروهای اسد
به سبب ترک
خدمت سربازان
و افسران و
مسلح شدن مردم
عادی برای
دفاع از شهرها
و محلاتشان باعث
شد که ایران
مستشاران
نظامی خود را
به سوریه
بفرستد. (ص. ۹۲)
جنگهای اسد
اکنون به شکلی
فزاینده توسط
کارشناسان
ارتشی ایرانی
مدیریت میشدند.
شمار بسیاری
از شبه
نظامیان شیعهی
لبنانی،
عراقی و افغان
که توسط حکومت
ایران تعلیم
دیده و تامین
میشدند،
وارد خط مقدم
جبهههای جنگ
رژیم اسد
شدند. (ص. ۱۹۸)
سپاه
پاسداران ایران
به تعلیم
“نیروی دفاع
ملی” جدید
رژیم و سپاهی
متشکل از ۷۰
هزار سوری
علوی و شیعی
پرداخت. ایران
همچنین علاوه
بر کمکهای
نظامی و
فرستادن
محمولههای
حاوی نفت به
قیمت ارزان تر
از بازار،
وامی به مبلغ
۳.۶ میلیارد
دلار در
اختیار دولت
سوریه قرار
داد.
«از
این رو
انقلابیون
سوری در مورد
اطلاق اصطلاح
“جنگ داخلی” به
وضعیت سوریه
شکایت داشتند.
با در نظر
گرفتن وابستگی
فزایندهی
رژیم اسد به
این شبه
نظامیان و
سپاه ها، این جنگ
بیشتر مشابه
جنگی علیه
اشغال نظامی
خارجی بود.» (ص.
۱۹۸)
صدماتی
که در جنگ به
حزب الئه
لبنانی ایران
وارد شد در
مقیاسی جبران
ناپذیر بود.
همچنین
صداهای مخالفی
در میان
شیعیان لبنان
شنیده میشد:
برای مثال شیخ
صبحی
الطفیلی،
رهبر سابق حزب
الئه و سید
هانی فحص، یکی
از رهبران
شیعیان با
مداخله در
سوریه مخالف
بودند. هانی
فحص به شکلی
آشکار از
انقلاب سوریه
حمایت کرده و
استدلال میکرد
که “یکی از
عواملی که
آیندهای خوب
را برای ما در
لبنان تضمین
میکند، وجود
سوریهای با
ثبات، آزاد و
تحت حاکمیت
دولتی
دموکراتیک،
کثرت گرا و
مدرن خواهد
بود.” (ص. ۲۰۰)
در
تابستان
۲۰۱۵، هم
اپوزیسیون
میانهرو و هم
اپوزیسیون
بنیادگرای
مذهبی در
سوریه به صورت
قابل توجهی در
حال پیشروی
بودند. دولت اسد
نیز در آستانهی
فروپاشی و
نیروهایش در
حال عقب نشینی
به دمشق و
ساحل دریای
مدیترانه
بودند. در این
مقطع قاسم
سلیمانی،
فرمانده
نیروی قدس
سپاه پاسداران
به روسیه سفر
کرد تا خواهان
کمک بیشتری از
ولادیمیر
پوتین شود که
تا آن زمان
میلیادرها
دلار اسلحه،
مهمات، سوخت،
هلیکوپتر و
همچنین
مستشاران
نظامی، اطلاعات
محرمانه و یک
مرکز جاسوسی
را در اختیار
دولت سوریه
قرار داده
بود.
در ۳۰
سپتامبر،
روسیه به
بهانهی “حمله
به داعش”
بمبارانهای
هوایی بسیار
گستردهای را
در مناطق تحت
کنترل
اپوزیسیون
میانه رو از
جمله بخشی از
شهر حلب آغاز
کرد. این
بمبارانها
«هیچ محلی را
در نزدیکی
مناطق تحت
کنترل داعش
مورد هدف قرار
ندادند. در
عوض به مناطقی
حمله کردند که
داعش را برون
رانده بودند.
بخش عمدهی
بمبها بر سر
کسانی ریخته
شد که هم علیه
اسد و هم علیه داعش
بودند.» (ص. ۲۲۳)
نتیجه
گیری
«مردمی
که جرات کردند
آزادی
بخواهند، در
عوض نابود
شدند.» یاسین
کساب و الشامی
(ص. ۲۲۴)
نویسندگان
تاکید میکنند
که با وجود
سیاست زمین
سوختهی
رژیم، محاصرهی
شهرها به
منظور گرسنه
نگاه داشتن و
وادار کردن
مردم به تسلیم
و استفادهی
مداوم از بمبهای
بشکه ای،
بسیاری در
حلب،
زبادانی،
حمص، کفرنبل و
دیگر شهرهای
بزرگ و کوچک
دست به اعمالی
قهرمانانه
زدند تا
همبستگی خود
را با یکدیگر
ابراز کنند و
فرقه گرایی و
بنیادگرایی
مذهبی را به
چالش بکشند.
پس از مارس
۲۰۱۱، اکثر
مردم سوریه
جرات کردند سخن
بگویند و
صدایی را
بازیافتند که
نزدیک به نیم
قرن توسط
حکومت بعثی
اقتدارگرا
خفه شده بود.
نویسندگان
همچنین
رویکردی
انتقادی نسبت
به محدودیتهای
انقلاب سوریه
اتخاذ کردهاند
و صادقانه
نشان میدهند
که این
محدودیتها و
تضادها چگونه
به رشد فرقه
گرایی و
بینادگرایی
مذهبی
انجامید. آنها
اذعان میکنند
که به رسمیت
نشناختن حق
تعیین سرنوشت
کردها و
مخالفت با
فدرالیسم از
سوی اکثریت
اپوزیسیون
سوری باعث
تضعیف انقلاب
شد. همزمان
خاطر نشان میکنند
که ستایش غیر
انتقادی چپ
جهانی از
تجربهی
روژاوا و
خودداری چپیها
از به رسمیت
شناختن تلاشهایی
برای ایجاد
شوراهای
انقلابی در
دیگر بخشهای
سوریه در سالهای
۲۰۱۱ و ۲۰۱۲
نمایانگر یک
تضاد است.
یاسین
کساب و الشامی
به شدت اکثریت
چپ بین المللی
را مورد
انتقاد قرار
میدهند چون
خواستهای
آغازین
انقلاب سوریه
را نادیده
گرفتند و تحت
عنوان مخالفت
با
امپریالیسم
غربی به صورتی
آشکار یا
تلویحی از
رژیم سوریه
حمایت کردند.
نویسندگان
استدلال میکنند
که در واقع،
اکثر چپیها
هماهنگ با
آمریکا و دیگر
قدرتهای
غربی، روسیه،
چین، ایران،
عربستان سعودی،
دیگر دولتهای
عرب حاشیه
خلیج و ترکیه
عمل کرده اند،
دولتهایی که
میخواهند
نظام
اقتدارگرای
کنونی را به
نوعی با اسد
یا بدون اسد
حفظ کنند.
واقعیت
این است که
رژیم اسد باعث
و بانی بخش اعظم
مرگ و میرها
در سوریه است
که اکنون شمار
آن به نیم
میلیون رسیده.
همچنین طی ۵
سال گذشته ۱۵۰
هزار نفر را
زندانی کرده و
عامل اصلی
آوارگی ۱۳
میلیون سوری
بوده.
اگرچه
رسانههای
مستقل و
فعالان سیاسی
ایرانی منتقد
و مخالف حکومت
فقها در مارس
۲۰۱۱ در مجموع
از انقلاب
سوریه
استقبال
کرده، با
خواستهای آن
مبنی بر عدالت
اجتماعی
موافق بودند و
امید داشتند
که این انقلاب
الهام بخش
تودههای
ایرانی شود،
اکنون برخی
این ادعای
رژیم ایران را
پذیرفتهاند
که دخالت
نظامی ایران
در سوریه برای
جلوگیری از
رسیدن داعش به
مرزهای ایران
لازم است. برخی
در میان چپیهای
ایرانی نیز
مدافع و مبلغ
این ادعا شدهاند
که «اسد گزینهی
بهتر بین دو
گزینهی بد
است.»
یاسین
کساب و الشامی
این ادعاها را
رد میکنند و
نشان میدهند
که دولت ایران
نه تنها در
ادامهی
کشتارهای
رژیم اسد بلکه
در ایجاد
شرایطی که منجر
به ظهور داعش
شده است نقش
مهمی ایفا
کرده. آنها
استدلال میکنند
که اگر حمایت
نظامی و
اقتصادی از
رژیم اسد
پایان گیرد و
مردمی که هم
با رژیم اسد و
هم با جهادیها
مخالفت میورزند
به اندازهی
کافی از منابع
و سازمانهای
ترقی خواه و
غیر دولتی کمک
دریافت کنند،
«بسیاری از
سوریهای
معقول، محترم
و آینده نگر
اگرچه عمدتا
در تبعید به
سر میبرند،
هنوز آمادهی
مبارزه
خواهند بود.
هنگامی که بمبها
از آسمان
نریزند و ایستهای
بازرسی رژیم و
داعش دیگر
مردم را تهدید
به مرگ نکنند،
این مردم به
سوریه
بازخواهند
گشت و صدایشان
را برای آیندهای
بهتر به گوش
ما میرسانند.»
(ص. ۲۲۰)
در
پایان
نویسندگان
نتیجه میگیرند
که شکست
انقلاب سوریه
به این معنی
نیست که ایدهی
انقلاب
اجتماعی باید
کنار گذاشته
شود. چه
بخواهیم چه
نخواهیم
انقلابات رخ
خواهند داد
چون همانطور
که فرانتس
فانون میگوید:
«قیام میکنیم
چون صرفا به
دلایل متعددی
دیگر نمیتوانیم
نفس بکشیم.»
در سال
۲۰۱۱ در
انقلاب سوریه
شاهد شرکت
وسیع طبقات
کارگری،
زنان، جوانان
و کردها برای تحقق
عدالت
اجتماعی
بودیم.
متاسفانه
میزان ناچیز
همبستگی بین
المللی در سطح
غیر دولتی و مردمی،
خشونت
فزایندهی
رژیم اسد،
مداخلهی
نظامی ایران و
روسیه به
منظور حمایت
از این رژیم،
و رشد فرقه
گرایی، بنیاد
گرایی مذهبی و
جهاد گرایی با
کمک رژیم اسد،
عربستان
سعودی، دیگر
گشورهای عرب
حاشیه خلیج و
ترکیه منجر به
یک فاجعه شد.
حال
وظیفهی هر
ایرانی ترقی
خواه است که
علیه مداخلهی
نظامی دولت
ایران در
سوریه موضع
بگیرد و به دنبال
راههایی
برای ایجاد
ارتباط با
ترقی خواهان
سوری باشد.
این موضع گیری
و ارتباط نه
تنها برای کمک
به سوریها
بلکه برای کمک
به ایرانیان
لازم است. تا
زمانی که رژیم
ایران به
مداخلهی
نظامی خود در
سوریه ادامه
دهد، میتواند
مبارزات
عدالت
خواهانه در
ایران را هرچه
بیشتر سرکوب
کند. وانگهی،
آموختن از
تجربیات
انقلاب سوریه
و ضعفها و
محدودیتهایی
که به فاجعهی
کنونی انجامید،
ما را وا میدارد
تا به مشکلات
و تضادهای
درونی
مبارزات عدالت
خواهانه در
ایران
بپردازیم.
برگرفته
از «سایت
زمانه»
۲۰
تیر ۱۳۹۵
https://www.radiozamaneh.com/286883