اسرائیل و
خرمسیحا
موشه
ماخور
ترجمه
نصرالله قاضی
بمناسبت
پنجاهمین
سالگرد جنگ شش
روزه اعراب و
اسرائیل
موشه
مخاورنگاهی
دارد بر زمینه
ها و نتایج آن
در
سنت یهودی، خر
مسیحا
(عبرانی: חמורו
של משיח) اشاره
به خر ی است که
در آخر زمان
مسیح سوار بر آن
برای رهائی
جهان باز
میگردد. در
عبری مدرن عبارت
"خر مسیح"
اشاره به کسی
است که "کاری
کثیف" را از
طرف شخص دیگری
انجام می دهد.
در باره جنگ
شش روزه اعراب
و اسرائیل در
ژوئیه ۱۹۶۷ و
تسلسل وقایعی
که منجربدان
جنگ شد بسیار
نوشته اند:
مجموعه ای از
اشتباهات ، جمال
عبدالناصر
رئیس جمهور
مصررا به تلۀ
مرگبار جنگی
انداخت که قصد
جنگیدنش را
نداشت ۱.جریان جنگ
هم مستند شده
است: شکست
خرد کننده
مصرـ
میدانیم که در
چند ساعت اول
جنگ تقریبآ
تمام نیروی
هوایی مصر روی
زمین نابود شد
ـ و بعد شکست
اردن و سوریه
که به جنگ
کشیده شدند۲ .
بعنوان عواقب
جنگ میتوان
گفت که این
"قطره ای در
اقیانوس
تاریخ مدرن
خاورمیانه " ۳
بود، همانطور
که ظاهرآ همه
کلیشه ها
درستند ،
ناسیونالیسم
سکولار عرب
ضربه ای خورد
که هرگزاز آن
به پا نخاست
در حالیکه
اسرائیل
بعنوان یک قدر
قدرت منطقه ای
و مجری اوامر
امریکا ظهور
کرد.
در
واقع، با توجه
به اهمیت
ژئوپلیتیک و
استراتژیک
خاورمیانه،
نتیجه جنگ، از
نظر جهانی اثر
قابل توجهی
داشت: شکست
اتحاد بین
متحدین اصلی
منطقه ای
اتحاد جماهیر
شوروی ضربه
شدیدی به موقعیت
شوروی به
عنوان یک قدرت
جهانی وارد
کرد و موجب
کاهش اعتبار
آن شده و فروپاشی
آن را نوید
داد. امسال در
پنجاهمین سالگرد
این جنگ بدون
شک بیشتر در
مورد این جنگ
نوشته خواهد
شد: مسایلی که
به جنگ منجر
شد، خود جنگ و
پس از جنگ. اما
دراین مقاله
من می خواهم
به جنبه دیگری
از تاریخ آن
جنگ بپردازم:میخواهم
به ریشه های
احساسات و
تمایلات پیش
از جنگ و
تحولاتی که
بعد از ژوئن
1967بروز کرد اشره
کنم. مثل هر
بحران سیاسی
مهم، جنگ یک
لحظه انقطاع
تاریخی بود:
واقعیت های
محلی، منطقه
ای و تا حدی
واقعیت
جهانی، به
نوبه خود، به
طور ناگهانی
چرخش یافتند.
با این حال،
مانند
سایراین نوع
بحران ها ،
این خود نیز
یک نقطه تماس
است برای
تقویت برخی از
تمایلات پیش
از جنگ. این که
این تمایلات
در دوره پیش
ازجنگ قابل
تشخیص بود -
حداقل از سال 1956 -
لزوما به این معنی
نیست که
مسایلی که پس
از جنگ شکل
گرفت با اطمینان
قابل پیش بینی
بوده اند. از
بین گزینه های
مختلفی که قبل
از ژوئن 1967
امکان پذیر
بود، جنگ برخی
را انتخاب کرد
و بقیه را
ندیده گرفت.
علائم و
ریشه های
جهانی و منطقه
ای
من
نمی توانم در
اینجا در مورد
علایم و ریشه
های جهانی و
منطقه ای جنگ
قبل از سال 1967
صحبت کنم ؛
مثلا از اتحاد
جماهیر شوروی
که به یک روند
نزولی
درغلطیده بود
– سقوطی
مرگبار- در
داخل و در صحنه
بین المللی.
مثلا اجازه
دهید فقط به
بحران موشکی
کوبا در اکتبر
1962 اشاره کنم،
که نیکیتا
خروشچف مجبور
شد با تحقیر
عقب نشینی
کند. دوران Brezhnev ،
که دو سال بعد
آغاز شد،
عموما به
عنوان دوران
رکود شناخته
می شود که
نشاندار
فروپاشی نهایی
است. با توجه
به این زمینه،
جای تعجب نیست
که اتحاد
جماهیر شوروی
مجبور شد
نظاره گر دو
متحد عرب عاجز
خود که به طور
کامل شکست
خورده و سخت افزارهای
نظامی روسی
آنها نابود
شده است باشد. این
باعث شد که در
طول چند سال
به طور اشکار
مصر، رهبر
دنیای عرب،
از اقمار
روسیه جدا وبه
یک سر سپردۀ
آمریکا تبدیل
گردد. در حالی
که برای اتحاد
جماهیر
شوروی، جنگ
تنها یک قدم
از چند قدمی
بود که در
سراشیب فرو
پاشی بر میداشت،
برای جهان عرب
این جنگ یک
فاجعه بود، که
نشان از
فروپاشی
ناسیونالیسم
سکیولار عرب و
"سوسیالیسم"
خود ساخته
انها میداد.
دهه پس از جنگ
سوئز 1956،
سرآغاز
رضامندی در
جهان عرب بود،
ارتقا ملی
گرایی عرب و
اعتبار شخصی
عبدالناصر.
این جنگ برای
مصر خوب بود؛
امپریالیستهای
فرانسوی و
بریتانیایی و
همتایان اسرائیلی
آنها دست خالی
عقب نشینی
کردند. اما خوشحالی
زود رس بود. به
دلیل مداخله
نظامی ایالات
متحده، مصر
تنها از شکست
کامل و از دست
دادن کانال
سوئز، که
اخیرا ملی شده
بود نجات
یافت. پرزیدنت
دوایت
آیزنهاور و
وزیر امور خارجه
او، جان فاستر
دالس، از
اینکه متحدان
وابسته اش
فرانسوی ها و
بریتانیایی
ها حضور مجدد
امپریالیستی
خود در منطقه
را مخفیانه
انجام داده
بودند به خشم
آمدند. موفقیت
سیاسی مصر،
عقب ماندگی
اقتصادی،
اجتماعی و
نظامی این
کشور را پنهان
کرد. ازنظر
نظامی،
مقابله با اسرائیل
به هیچ وجه
برای مصر
مناسب نبود:
نیروهای مسلح
مصر
نمیتوانست از
عهده مقابله
با حمله ی
اسرائیل
برآید و بشدت
نابود میشد.
علاوه بر این،
در حالی که
فرانسه و
بریتانیا در
جنگ سوئز به
پایان گستاخی
های
امپریالیستی
خود رسیده
بودند،
اسرائیل
دستاوردهای
مهم استراتژیکی
بدست آورد:
اسرائیل بیک
نیروی هسته ای
تبدیل شد- این
پاداش فرانسه
بود به شیمون
پرز برای کمک
های خردش در
تأمین نقش
اسرائیل در
طرح کثیف سه
گانه4
. پیشرفت های
ناسیونالیستی
عرب، حتی در
بهترین حالت
که
عبدالناصرنیز
آن را تصدیق
می کرد، کاملا
محدود بود ،
سوسیالیسم آن
ساختگی و حتی
سکولاریسم آن
نه چندان رادیکال
بود. بر پایه
خرده
بورژوازی و با
رهبری ارتش،
در هرکشوری که
قدرت گرفت
قادر نبود آن کشور
را صنعتی و
مدرنیزه کند.
آرزوی متحد
کردن جهان عرب
از لحاظ سیاسی
- یک ضرورت تاریخی
- به هیچ وجه
تحقق نیافت،
زیراطرح
جمهوریهای
متحده مصر و
سوریه (1958-61)، یک
شکست کامل
بود. عقب
ماندگی و رکود
پیشرفته ترین
کشورهای عربی
- که شکست جنگ 1967
را متعلق به
گذشته
میدانستند- به
شدت توسط دوست
مرحومم صادق
العظم در
نقد بیرحمانه
ای که در سال 1968
منتشر گردید
افشاء شد5.من
پس از این
وارد نتایج
جهانی و منطقه
ای برای
کشورهای عربی
پس از جنگ
1967نمیشوم . بقیه
این مقاله
وارد جزئیات
تحولات جنگ1967
در رابطه با
اسرائیل
خواهد بود.
روابط
اسرائیل و
ایالات متحده
آمریکا
در مورد
روابط
اسرائیل و
ایالات متحده
آمریکا یک
باور عمومی
وجود دارد و
آن که اسرائیل
پس از جنگ 1967 به
یک شریک کوچک
جدید منطقه ای
ایالات متحده
تبدیل شد. این
باور نادرست
است: توانایی
نظامی که
اسرائیل در آن
جنگ نشان داد
، ارزش
اسراییل را به
عنوان یک
دارایی
استراتژیک برای
آمریکا به
اثبات رساند و
روابط آمریکا
و اسرائیل را
تقویت کرد،
اما این رابطه
از سال 1961 آغاز
شده بود، یعنی
زمانی که
فرانسه مجبور
شد از جنگ
استعماری در
الجزایر
خودداری کند .
تا زمانیکه
فرانسه تنها
تامین کننده
تسلیحات و
اسلحه
امپریالیستی
برای اسرائیل
بود6، یعنی
سالهای 1955-56
فرانسه مقدار
زیادی
تجهیزات نظامی
سنگین را از
جمله 18 توپ 105
میلیمتری و
صدها مخزن AMX-13 نیروی
هوایی را به
اسرائیل
فروخت، در این
دوره اسراییل
چندین
هواپیمای
جنگنده
فرانسوی را به
دست آورد: اول Mystère II، و از
تابستان 1956به
بعد Mystère IV
پیشرفته تر
را. یک محمولۀ
دیگراز این
جنگنده های
بمب افکن چند
روز قبل از
جنگ سوئز حمل
شده بود که در
جنگ نقش مهمی
هم ایفا کردند7.
انگیزه اصلی
فرانسوی ها بر
اساس این
اعتقاد بود که
مقاومت
الجزایر به
کمک های مصر متکی
است و اگر
رژیم ناصر که
دشمن اصلی
اسرائیل است
سرنگون شود
مقاومت
درالجزایر
نیز متوقف خواهد
شد. این
تصورتوطئه
جنگ کانال
سوئز فرانسه-اسرائیل
را رقم زد و
دولت
بریتانیا به
رهبری Edenبه طور
احمقانه ای
بدان پیوست .
اما پس از
آنکه فرانسه
موقعیت عمده
امپریالیستی
خود در منطقه
را از دست داد -
اولین بار در
سال 1956 سوئز و پس
از آن در سال 1961
با استقلال
الجزیره،
روابط فرانسه
و اسرائیل
دلیل وجودی
خود را از دست
داد و اسرائیل
به دنبال یک
حامی جدید بود.
در سال 1962 برای
اولین بار
اسرائیل
اجازه یافت سلاح
های پیشرفته
ایالات متحده را
خریداری کند:
موشک های ضد
هوایی هاوک ((Hawk. در سال
1966،یعنی یک سال
قبل از جنگ شش
روزه، کمک نظامی
آمریكا به
اسرائیل
شدیدا بالا
رفت وبه 90
میلیون دلار
افزایش یافت
(در ابتدا به
صورت قرض بود
كه بعدها
اسرائیل آن را
رد كرد). این
کمک معادل680
میلیون دلار
با قیمتهای
سال 2017 میباشد و
بیش از دو برابر
مجموع کمکهای
تمام سال های
پیش است. واضح
است که این
نشان دهنده
ارتقاء بزرگی
درسطح روابط
است. مطمئنا،
این مقدارکمک
بسیار کمتر از
کمک های نظامی
فعلی آمریکا
به اسرائیل به
شمار میآید(بیشتر
به عنوان یک
کمک مستقیم)
که با
میلیاردها
دلار اندازه
گیری میشود- این
پیروزی سالها
بعد یعنی با
آغاز جنگ در
اکتبر 1973 (یوم
کیپور) حاصل
شد8. حالا دیگر
اسرائیل در
سال 1967 یک مشتری
جا افتادۀ
ایالات متحده
به حساب
میآمد؛ و-
درسهای جنگ سوئزرا
یاد گرفته بود
- مطمئن شد قبل
از حمله به مصر
در روز 5 ژوئن
از واشنگتن
چراغ سبز
دریافت کند.
در واقع،
اسناد کابینه
اسرائیل که
اخیرا منتشر
شده نشان می
دهد که
مذاکرات مخفی
دیپلماتیکی
انجام گرفت که
نخست وزیروقت
لوی اشکول چند
روز بیشتر
سرکار بماند
تا بتوان او
را به اتلاف
وقت متهم کرد
و وجهه اش را
در انظار
عمومی خراب
کرد. در جلسه
مشترک کمیته
امنیت کابینه
و ارتش در 2
ژوئن ، رییس
کل ستاد (CGS) ایتزاک
رابین و آریل
شارون
خواستار
اقدام فوری
شدند؛ و
شارون دنبال
راه حل
دیپلوماتیک
رفتن را بی
اثرو بی
اعتبار خواند.
اشکول این بی
قراری را رد
کرد و اشاره
کرد که چراغ
سبز ایالات
متحده حیاتی
است چرا که
اسرائیل همواره
به کمک نظامی
خارجی وابسته
است. وی به شارون
گفت که ممکن
است اسرائیل
محدودیت های
خود را داشته
باشد: تمام
آنچه در قدرت
مادی ارتش ما
وجود دارد از
این مذاکرات
دیپلوماتیک
بدست آمده است
.بیایید این
را فراموش
نکنیم و اجازه
ندهیم که
خودمان را
گولیاد تصور
کنیم. با پنجه
خالی، غیر
مسلح و بدون
وسیله، ما ناتوانیم9.
پنج جنگ
صحرای سینا
نقش برجسته
در جنگ شش
روزه و همچنین
در دوره پس از
جنگ، توسط
موشه دایان
بازی شد. وی یک
شخصیت
کاریزماتیک،
ونماینده
نخبگان نظامی
و سیاسی اسرائیل
بود. چند سال
بعد، پس از
رهبری
نیروهای اسرائیلی
در جنگ سوئز
به عنوان رئیس
ستاد CGS،
دایان از ارتش
بازنشسته شد و
درپست سیاسی
(حرکتی معمول
در میان ژنرال
های
اسرائیلی)، به
عنوان وزیر
کشاورزی در
آخرین دولت بن
گوریون کار
کرد ( 1959-64). از سال 1965
او وظیفۀ دولتی
نداشت اما در
روزهای پر
تنشی که منجر
به جنگ شد،
اشکول این
عنصرارشد
سابق ارتش را
به عنوان وزیر
دفاع خود
معرفی کرد. با
توجه به نقش
رهبری که وی
بعهده داشت ،
توجه به نطق
عمومی اواهمیت
بیشتری پیدا
می کند، علی
الخصوص که برخلاف
اکثر
سیاستمداران،
او اغلب به بطوربی
رحمانه ای در
گفتارش صادق
بود. اگر عبدالناصر
به اظهار
عقیده رسمی
دایان توجه
میکرد،
میتوانست در
تلۀ جنگی که
نمیخواست در
آن وارد شود
نیافتد همان
جنگی که دایان
مدتها منتظر
آن بود. در 31
مارس 1957 - فقط چند
روز پس از
آنکه اسرائیل
مجبور شد تحت
فشار ایالات
متحده از تمام
سرزمین های
اشغالی جنگ
سوئز خارج شود
(که مایل به
نگهداشتن بود)
– رئیس ستاد موشه
دایان، در
نشستی از
افسران ارتش
اسرائیل (IDF) فرماندهی
شمال، که در
روزنامه
دیوید هیستادوتو
در سومین
سالگرد جنگ
سوئز منتشر
شد، او در
بارۀ درس های
"کمپین سینا"
(ترویج رسمی
اسرائیل برای
بخشش در آن
جنگ) صحبت کرد
و گفت: ما باید
از خودمان
بپرسیم که چه
چیزی در رابطه
با روابط
عمومی خودمان
با اعراب به دست
آورده ایم. به
نظر من، پاسخ
به این سوال
کمتر در آن
چیزیست که ما
در جنگ صحرای
سینا به دست آوردیم
و بیشتر در
این است که دولت
اسرائیل در
آینده- پس از
جنگ سینا-
چگونه رفتارخواهد
کرد ... سوال این
است که چه کسی
از چه چیزی
درس می گیرد ...
درس شکست آنها
درصحرای
سینا؛ آیا
درسی برای
مصریان است،
یا عقب نشینی
اسرائیل درسی
برای ما
خواهد بود و
ما خواهیم گفت
که غیر ممکن
بود که صحرای
سینا را
نگهداریم؛
زیرا تمام
جهان با آن
مخالفت کرد،
ما مجبور شدیم
عقب نشینی
کنیم، و
بنابراین،
این راه راه
درستی نیست ؟
سوال این است
که آیا مصریان
این را می
دانند، که حتی
اگر اسرائیل
فرض کند که
احتمالا
مجبور به
تخلیه
زمینهائی است
که فتح میکند
، در صورتیکه
بنحوه غیر
قابل تحملی در
اینده تحریک
شود مجددا حمله
خواهد کرد . و
مهمتر از همه:
اگر دولت
اسرائیل از ما
بخواهد: " واگر
ما مجبور
باشیم که دور
دوم، سوم و
پنجم هم
بجنگیم
خواهیم جنگید
ولو اینکه
مجبور شویم
بعد از مناطق
اشغالی بیرون
بکشیم " ... اگر
ما دست تسلیم
بلند کنیم،
کمپین سینا به
سرمایه منفی
تبدیل خواهد
شد؛ بیک شکست
تبدیل خواهد
شد. اما اگر
ناامید نشویم،
کمپین سینا یک
دستاورد درجه
اول است، حمایت
از امنیت ماست
... کمپین سینا
نشان می دهد
که دولت
اسرائیل برای
هر گونه اقدام
به خاطر نیازهای
حیاتی خود
آماده است –
بقای اسرائیل،
امنیت و تأمین
حقوق آن. و اگر
این بدان معنی
است که کمپین
سینا [دیگری]
لازم است - پس
سینای دیگری
لازم است- حتی
درصورت
مواجهه با
مشکلات جدی
سیاسی. و اگر
فردا پنج
"سینای"
دیگرمورد
نیاز است، پس
پنج "سینا"ی
دیگر خواهیم جنگید. اگر مسائل
این طور است
که ما می
بینیم، پس
نبرد صحرای
سینا
هشداریست به
کشورهای عربی
، توانایی و
تمایل دولت
اسرائیل بر تشدید
مبارزه و عدم
مصالحه روی
منافع ما شاهد
این ادعاست 10.
این بخشی از
دکترین نظامی
اسرائیل است.
آنچه که به
نظر می رسد
آمادگی برای
استفاده از هر
گونه چالشی به
عنوان فرصتی
برای اعمال
سلطه نظامی
اسرائیل علیه
هر یک از
همسایگان
خود، به ویژه
مصر،رهبر
کشورهای عرب
است. در نیمه
دوم ماه مه
سال 1967،
عبدالناصرفرصت
مناسبی برای
اسرائیل
فراهم کرد. در
پایان جنگ
سوئز، دیوید
بن گوریون،
نخست وزیروقت
اسرائیل، با
خوشحالی ناشی
از موفقیت
نظامی
اسرائیل،
ضمیمه شدن شبه
جزیره سینا به
اسرائیل و
ایجاد کشور
عریض و طویل
اسرائیل 11
را اعلام کرد
اما زیر فشار
آمریکا مجبور
شد حرف خود را
بخورد . اما در
هر صورت،
همانطور که دایان
در سخنرانی
خود که در
بالابه آن
اشاره شد گفته
بود : سینا
بعنوان یک هدف
از اولویت بالائی
برخوردار
نیست، بلکه یک
منطقه بیطرف بین
اسرائیل و
سرزمین اصلی
مصر است.
بازار خالی
مسایل فرق
میکند بخصوص
وقتیکه به بخش
هایی از
فلسطین به
ویژه در کرانه
باختری می رسد
که اسرائیل در
جنگ 1948،نتوانست
"آزاد" کند. از
زمان پایان
جنگ، جناح جنگ
طلب ارتش
ونخبگان
سیاسی
اسرائیل برای
"آزاد" کردن
تمام کشور
بیقراری کرده
اند همان کشوری
که ایدئولوژی
صهیونیسم را
متعلق به
یهودیان
میداند.
همانطور که Ilan Pappe اظهار
داشته:
نخبگان
سیاسی و نظامی
اسرائیل (جنگ 1948)
را به چشم یک
فرصت از دست
رفته مینگرند:
یک لحظه
تاریخی که
اسرائیل می
توانست و
میبایست تمام
فلسطین تاریخی
را از رود
اردن تا دریای
مدیترانه اشغال
کند. تنها
دلیلی که اینکار
را نکردند به
خاطر توافقی
بود که با همسایه
خود اردن
داشتند. این
بند و بست در
روزهای
آخرقیمومیت
بریتانیا در
فلسطین مورد
مذاکره قرار
گرفت و زمانی
که تصویب شد،
شرکت ارتش اردن
در جنگ با
اعراب در سال
1948را محدود کرد.
در عوض، به
اردن اجازه
داده شد
مناطقی از
فلسطین را که
به کرانه غربی
معروف شد بخود
الحاق کند.
دیوید بن
گوریون، که
قرارداد قبل از
سال 1948 را دست
نخورده نگه
داشته بود،
این تصمیم را
که اجازه دهد
اردن کرانه
غربی را صاحب
شود ... "یک
اشتباه
مرگبار
تاریخی "
خواند. از سال 1948 به
بعد، بخش های
مهمی از نخبگان
فرهنگی،
نظامی و سیاسی
یهود به دنبال
فرصتی برای
اصلاح این
اشتباه بوده
اند. از اواسط
دهه 60 میلادی،
آنها به دقت
برنامه ریزی
میکردند که
چگونه
اسرائیل
بزرگتری
بسازند که شامل
کرانه باختری
باشد. چندین
موضوع در این
دوره بوجود
آمد که آنها
تقریبا اقدام
به اجراء این
طرح زدند،
منتهی در
آخرین لحظه
عقب کشیدند.
معروف ترین
آنها عبارتند
ازسالهای 1958 و 1960،
زمانی که
دیوید بن
گوریون اجرای
طرح را اولا
به دلیل ترس
از واکنش های
بین المللی
وبعد به خاطر
بافت جمعیتی
در این منطقه
اجراء نکرد
(وی محاسبه
کرد که
اسرائیل نمی
تواند تعدادی
چنین زیاد از
فلسطینی ها را
در خود جای
دهد) . بهترین
فرصت با جنگ 1967
پیش آمد.
برای
جزئیات
بیشتر،
خواننده را به
فصل 6 کتاب Pappe رجوع
میدهم که از
آن نقل قول
کرده ام 12.
اجازه بدهید
در اینجا برخی
توضیحات
بیشتر در
تائید
ارزیابی پاپ
ارائه کنم. پس از
ژوئن سال 1963،
زمانی که بن
گوریون
بالاخره پست
خود را ترک
کرد و قدرت
کنترل گر وی
دیگر وجود نداشت،
جناح جنگ طلب
گستاخ ترشد و
گفت و گوهای
گسترده ای در
مورد کار نیمه
تمام جنگ
1948صورت گرفت.
بنابراین
در ۳۱ ژانویه
۱۹۶۴ روزنامه
عصر Ma’ariv
ماآریف یک سری
مصاحبه رابا
شخصییتهای
معروف بچاپ
رساند که توسط
Ge’ulah Cohen
گیولا کهن
سیاستمدار
ناسیونالیست
راست افراطی و
تروریست سابق
انجام گرفته
بود۱۳. تمام
مصاحبه
شوندگان
اشتراک نظر
داشتند که مرزهای
فعلی اسراییل
کوچکتر از
آنست که “کشور
اسرائیل” باید
باشد (
مرزهایی که
هرگز مورد
توافق قرار
نگرفته بودند
و مرزهای
نظامی بوجود
آمده پس از
۱۹۴۹ بودند).
برخی این
مرزها را
بعنوان سازش
اجباری پذیرفتند
و برخی دیگر
حاضر نشدند
بدان تن
دهند.در
حالیکه شیمون
پرز معتقد بود
که “ اسراییل
حتی میتواند
در مرزهای
فعلی زندگی
کند “ موشه
دایان اصرار
میکرد که “
مرزهای فعلی
محصول جنگ
۱۹۴۸ است نه
بخشی از
هدفهای ما “ . و
اریه بن
الایذریکی از
رهبران هروت
(بعد تبدیل شد
به لیکود)،
خیلی
روشنترمیگفت “
حیات اسراییل
باین بستگی
دارد که از
تمامیت
کشورنکاهیم “ .
چند ماه بعد-ـ
ایگال الون،
که مثل دایان
یک ژنرال
برجسته بود
وارد سیاست و
تبدیل به یک گرگ
درنده شد،
وی اعلام کرد:
کشور
دچار چند
دستگی شد و
مرزها نیز
درهم برهم
شدند نه به
خاطر آن که
برنامه ریزی
درست استراتژیک
و یا توانائی
نظامی وجود
نداشت بلکه صرفاً
به خاطر
محافطه کاری
سیاسی، که
نخست وزیر و وزیر
دفاع .بن
گوریون مسئول
آن بودند.در
حقیقت هنگامی
که او دستور
داد ارتش ما
متوقف شود، ما
در اوج پیروزی
های خود در
همه جبهه های
سرنوشت ساز
بودیم، از
رودخانه
لیتانی در
شمال تا قلب
صحرای سینا در
جنوب غربی.
تنها با چند
روز ادامه جنگ
کاملاً ممکن
بود که ارتش
های مهاجم عرب
به طور قطعی
شکست خورده و
رهائی کشور در
کلیت خود
جامعه عمل به
خود به پوشد. 14
در ژوئن 1967
آلون نیز هم
چون دایان در
کابینه بود؛ و
هر دو چه در
زمان جنگ و چه
پس از آن در
صدد پیش برد
خط مشی
تندروانه خود
بودند. آن ها
باید بر برخی
از مقاومت ها
از سوی گارد
جنبش کارگری -
صیهونیستی
فائق می آمدند
که مخالف منضم
کردن آن بخش
از سرزمین ها
بودند که در
آن ها تعداد
زیادی عرب
زندگی می
کردند. "یوسف
وایتس" از
مصادیق نمونه
وار چنین نقطه
نظراتی بود.
او از جمله
کسانی بود که
مدافع پاکسازی
قومی بوده و
خود در عملی
ساختن آن در
سالیان 49 -1947 به
طور فعال
مشارکت داشت.
ولی حالا، در
سال 1967، درباره
نگهداشتن
سرزمین های اشغالی
هشدار می داد
زیرا از نظر
او" اکثریت ساکنان
سرزمین های
آزاد شده
همچنان به
زمین محل زندگی
خود" چسپیده
اند" واقعیتی
که می تواند پایه
های بنیادی
دولت ما را
نابود کند."(15)
اما توسعه
سرزمین بدون
پاکسازی قومی
خطرناک بود.
بن گورین نیز
در دوره
بازنشستگی از
این موضع
حمایت می
میکرد.او
درمصاحبه ای
تلویزیونی در
سال 1986( که فیلم
آن در سال 2016
دوباره پیدا
شد) اعلام کرد
که اسرائیل
باید فوراً
همه سرزمین هائی
را که قبل از
جنگ شش روزه
به دست آورده
رها کند و
تنها بلندهای
جولان (که بخش
بیشتری از
جمعیت آن مشمول
پاکسازی قومی
شده بود) و
اورشلیم شرقی
را نگهدارد.16
یک یادآوری
در پرانتز:
باید از این
فرصت برای تصحیح
یکی از
اشتباهاتم
استفاده کنم.
در تعدادی از
مقالاتم از یک
سخنرانی مهم
دایان در
فوریه 1973 نقل
قول کرده ام،
که در آن او با
تائید بیانیه
ای از بن
گورین در سال 1937
نقل می کند که
در آن بن
گورین گفته
بود:
در میان ما(
صهیونیست ها)
هیچ نوع بحثی
درباره تمامیت
ارضی سرزمین
اسرائیل(به
انضمام فلسطین)،
ودرباره علقه
و حق ما برای
داشتن تمامیت
سرزمین... نمی
تواند در میان
باشد و این
تنها به معنای
منضم ساختن([hityashvut]) سرزمین
در تمامیت خود
توسط یهودی ها
می باشد. 17
به نظرمی
رسید که در
این جا دایان
دارد پیامی از
سوی بن گورن(
که بعداً در
سال 1973 چشم از
جهان فروبست)
را منتقل
میکند. اما
اکنون روشن
است که در
حقیقت دایان
به شکل غیرمستقیمی
استاد کهن سال
خود را سرزنش
می کند که چرا
از اصول گذشته
خود برگشته
است. بگذارید
به ماه مه تا
ژوئن 1967 برگردم.
یک علت مهم
برای آن که
چرا
تندروهائی
نظیر دایان
قادر بودند مشی
خود را پیش
رانده و بر
همه مقاومت
ها فائق آیند
این بود که
روحیه حاکم بر
افکار عمومی
عبری ها آن ها
را مور حمایت
قرار می داد
روحیه ای که
خود محصول
القاء
سیستماتیک
عقاید توسط
دستگاه سیاسی
و فرهنگی
حکومتی صهیونیست
ها بود. این
روحیه به شکل
نمادین در آهنگی(
هم در موسیقی
و هم در شعر)
پژواک یافته
است که توسط
"نوامی شمر"(Naomi Shemer) برای یک
فستیوال
موزیک به
مناسبت
نوزدهمین سالگرد
استقلال
اسرائیل در 15
ماه مه 1967 تدوین
شده بود. او
شعر این ترانه
را درست چند
روز قبل از تاریخی
نوشته است که
جنگ شش روزه
در افق بود. نام
ترانه"اورشلیم
طلائی" و مالامال
از دلبستگی
برای "شهر
قدیمی" است که
در خط ترک
مخاصمه با
اردن قرار
دارد. نکته
پراهمیت
دراین ترانه
آن است که "شهر
قدیمی" را به
مثابه شهری
متروک و فاقد
سکنه توصیف می
کند.
نگاه
کن که چگونه
انبارهای آب
تو خشک شده
اند
بازار
ها خالی و
کوه
معبد بی هیچ
زائری رها شده
است
آه
ای شهر قدیمی.
درغارهای
کوهستان
این
تنها باد است
که در می
نوردد
و
هیچ کس، هیچ
کس به دریای
مرده
در
جریکو پا نمی
گذارد.
ای
اورشلیم
طلائی
اورشلیم
نقره ای،
اورشلیم
نور،
بدان
که من ساز همه
آواز های تو
هستم.
هنگامی
که امروز برای
خواندن آواز
به سوی تو پر
کشیدم،
زمانی
که برای پرستش
تاج هایت به
سوی تو گام برداشتم،
من
کوچک ترین
جوان از
فرزندان تو
بودم
من
آخرین شاعر
مدیحه سرای تو
بودم.
لب ها
برای تلاوت
نام تو به سخن
می آیند
فرشتگان
بوسه های تو
را اعطاء می
کنند
آیا
می توانم تو
را فراموش کنم
آورشلیم
اورشلیم
سراسر طلا. 18
واقعیت این
است که این
آواز سرهم
بندی مجموعه ای
از دروغ بود و
یا آن گونه که
امروز گفته می
شود، فاکت های
آلترناتیو،
بود. راه
جریکو را ترافیک
ماشین های در
حال عبور و
مرور بند می
آورد ، کوه
معبد پر از
زائرین و
بازار مملواز
خریداران بود.
ولی آن ها عرب
بودند – و چون
بومی به شمار
می آمدند در
نگاه
استعمارگرانی
که در پی
ضمیمه کردن
سرزمین ها
بودند- وجود
خارجی
نداشتند
صهیونیسم
مذهبی
ترانه
"شیمر" به
سرعت رکورد را
در میان ترانه
های روز شکست
و در هفته های
بعد، از لحظه
ای که شروع
جنگ درافق
قرار داشت،
بدون وقفه از
رایو پخش می
شد. در 24 ماه مه،
من دربخش
بریگاد
اورشلیم به
عنوان سربازه
دخیره به خدمت
فرا خوانده
شدم. قبل از
آنکه لباس و
اسلحه در
اختیار ما
گذاشته شود یک
ورقه کاغذ که
پشت و روی آن
نوشته شده بود
به دست ما
دادند.در پشت
صفحه کاغذ
همان طور که می
توانید حدس
بزنید شعر
ترانه "نوامی
شیمر" بود.درصحفه
دیگر، صفحه
اصلی، که
عنوان" صفحه جنگ"را
داشت پیامی
بود از سوی
سرهنگ"الیزر
آمی تای (Eliezer Amitai) فرمانده
منطقه
اورشلیم. متن
پبام له قرار
زیر بود:
سربازان
و فرماندهان!
این
بار ما برای
تمرین و آموزش
نیامده ایم.
ما آمده ایم
که نشان دهیم
که همه تمرین
ها و آموزش ها
پرارزش بوده
است.
این
بار ما آمده
ایم که به
دشمن نزدیک ما
هشدار دهیم که
نباید جرئت
حرکت به خود
بدهد. ما آمده
ایم که به او
یادآوری کنیم
که اگر
مخاصمات را
شروع کنند
سرزمین خود
آنان به میدان
جنگ مبدل
خواهد شد. 19
این
بار ما آمده
ایم که به
دشمن مان
یادآوری کنیم
که اگر به
خواهیم –
دیوار ندبه،
کوه دیده وران(Mount Scopus) و
حتی جریکو مال
ما خواهد بود.
به
مدافعان
اورشلیم!
من
به کسانی که
اخیراً
فرماندهی آن
ها را به عهده
گرفته ام
افتخار می
کنم.
ازخودگذشتگی،
آمادگی و
تجهیزات شما
به من و به
فرماندهی
عالی ارتش
اسرائیل و
ساکنان
اورشلیم این
اطمینان خاطر
را می دهد که
می توان به شما
اتکاء کرد.
آن
تعداد انگشت
شمار جنگ
آوران که با
اسلحه اندک از
شهر دفاع کرده
و محاصره آن
را در سال1948 هم شکستند
اکنون با نسلی
آموزش دیده و
با تجهیزات جایگزین
شده اند که می
تواند اگر
لازم باشد این
وظیفه را
تکمیل کند.
من
بلافاصله
دریافتم که
این ورقه یک
سند مهم است و
تلاش کردم که
نسخه ام را به
بهترین شکل ممکن
حفظ کنم. من
هنوز پس از
این سالیان
طولانی این
سند را با خود
دارم. ولی در آن
زمان اتفاقی
روی داد که
مرا شگفت زده
کرد و به یک
هشدار برای من
مبدل شد. واحد
ذخیره من از
مردان یهودی
ساکن اورشلیم
از همه مناطق
آن که به لحاظ
سنی در پایان
دهه بیست و
اوائل دهه سی
بودند- به جز
یهودیان فوق
افراطی که از خدمت
نظام معاف
بودند- تشکیل
شده بود. این
واحد در
برگیرنده یک
بخش مهم از
مردان مذهبی
بود، که
اکثراً
صهیونیست های
ملی- مذهبی
بودند. این
افراد برخلاف
یهودیان فوق
افراطی که
دارای ریش و
سیبل های سیاه
رنگ بلند بودند
با ما تفاوتی
در ظاهر
نداشتند به جز
کلاه سنتی
یهودیان که بر
سر می نهادند.
هنگامی که این
گروه خواندن
پیام سرهنگ را
به پایان
رساندند
مانند
جادوشده گان
شروع به بالا
و پائین
پریدن، آواز
خواندن و
رقصیدن کردند.
آن ها به طور
روشن حس می
کردند که
دوران پر عظمت
در حال طلوع
است.
این حادثه
مرا
غافلگیرکرد،
زیرا درآن
زمان صهیونیست
های مذهبی، که
در کنست توسط
یک حزب ملی-
مذهبی
نمایندگی می
شدند،20 در مجموع
طرفدار سیاست
نرم بودند. و
یا درظاهر آن
ها به خاطر
رهبری سیاسی
معتدل قدیمی
شان که از
متحدین سنتی
گرایش
صیهونیستی
جنبش کارگری
بودند به لحاظ
سیاسی نرم به
نظر می آمدند.
پس از 1967،
صهیونیسم
ملی-مذهبی با
کلاه یهودی
دچار جهشی
برای تبدیل به
تندروی
افراطی شد و
حزب افراطی
موعود
باور"خانه
یهود"
جایگزین حزب
آن ها( حزب ملی-
مذهبی) شد. ولی
این جهش و یا
سایر دگرگونی
های پس از 1967 مدت
ها قبل از جنگ
شش روزه نطقه
بسته بود.
بستر اصلی
این گرایش(
دانشکده
مذهبی)"یشوا"(yeshiva) در
اورشلیم بود
که در سال 1924
بنیان گذاری
شده بود. 21
بنیان گذار آن
ربای"ابراهام
ایزاک کوک" Abraham Isaac Kook 1935-1865 بود
که در دوره
خود یک ربای
منحصر بفرد
بود.درحالی که
اکثر
صهیونیست ها
دین باور
نبودند، و
اکثر ربای های
ارتدکس از
مخالفین
برجسته صهیونیسم
بودند،"ا.ای.
کوک" یک
خداشناس
صهیونست
موعود باور
بود. بر مبنای
خداشناسی او،
انضمام
سرزمینی
فلسطین و
بنیان گذاری
احتمالی دولت
یهود بخشی از
یک نقشه الهی
بود که با فرا
رسیدن روز
موعد به اوج
خودمی رسید.
دکترین سیاسی
چند وجهی او
طرفدار
ائتلاف با
صهیونیست های
سکولار و تحمل
خدا ناشناسان
بود. 22 رویکرد به
خدا ناشناسان
توام با طنز و
حتی دست
انداختن آن ها
بود: او خدا
ناشناسان را
با خر مسیح
مقایسه می
کرد- جانور
احمقی که
ابزاری برای
ارش اعلی به
شمار رفته و
در روز موعود
ناجی را سوار
برپشت خود
برمی گرداند. 23
این دکترین به
شکل خشن و
افراطی تری
توسط پسر و
شاگرد او،"
زوی یهودا
کوک"( Zvi
Yehuda Kook) موعظه می
شد، که در طول
سالیان 82-1951در
راس یشوا قرار
داشت. در این
لانه ،
جانوران خون
آشامی نظیر
موشه لوینگر(Moshe Levinger)، هانا
پرات (Hanan
Porat) و دیگر
رهبران آبادی
نشینان متعصب
مذهبی پس از 1967
جا خوش کرده
بودند. بسیاری
دیگر نیز
بودند که تحت
تاثیر
خداشناسی او
قرار گرفته
بودند- از
جمله و بدون
هیچ تردیدی
اعضای
جادوزده واحد
ذخیره من.
بیش از
پنجاه سال از
سال 1976به این
سو، این صهیونیسم
مذهبی افراط
گرا به سوخت
بار نیروگاه
سیاست
اسرائیل به
ویژه برای پیش
برد سیاست
انضمام
سرزمینی مبدل
شد.اگر چه
هنوز آن ها یک
اقلیت سیاسی
هستند، اما
جریانی صاحب
عزم و اراده
می باشند که
تعصب
موعودباورانه
آن ها به هیچ
وجه قابل
مقایسه با
بزدلی رنگ
باخته و
ورشکسته
اپوزیسیون
سکولار
صهیونیستی
نیست.
مارکسیست
ها به هیچ وجه
شگفت زده
نخواهند شد اگر
دریابند
زمانی یک
ایدئولوژی در
جامعه ای به
ایدئولوژی
مسلط مبدل می
شود که به بهترین
وجه با واقعیت
مادی آن جامعه
انطباق داشته
باشد.در مورد
اخیر واقعیت
مادی تملک
نظامی اسرائیل
بر سرزمین های
مجاور است -
امری که جاذبه
مقاومت
ناپذیر برای
یک دولت شهرک
نشین ساز دارد
که از حداکثر
مزیت در توازن
قوای محلی و
منطقه ای و
همچنین حمایت
نامشروط از سوی
امپراطوری
هژمونیک
جهانی
برخوردار است.
صیهونیسم
موعودباورمذهبی،تعصب
لازم برای ساختن
پایگاه برای
انضمام
سرزمینی،در
مناطق متخاصم
که از ساکنان
بومی دزدیده
شده را، فراهم
می سازد.
صهیونیست های
معتدل هیچ نوع
سلاح واقعی
روشنفکری یا
اخلاقی علیه
این ایدئولوژی
ندارند. زیرا،
همان گونه که
ای. ا. کوک با
اطمینان می
گوید مسئله
این نیست که
دکترین او نسخه
مذهبی شده
صهیونیسم
سکولار است؛
برعکس، مکتب
اصلی
صهیونیسم
همواره نسخه
خداشناسی موعودباور
بوده که رنگ و
لعاب سکولار
به آن زده شده
است.از همان
آغاز انضمام
گری
صهیونیستی،
بنیاد
مشروعیت
ادعائی این
پروژه برای
تملک سرزمین
های
پرازسکنه،همین
مکتب بوده
است.امروزه
نیز منطق
نهفته در
ادعای"اسرائیل
ملت-دولت مردم
یهود
است"همین
مکتب می باشد.
"مردم یهود"
در پهنه جهانی
اساساً یک
مفهوم مذهب-
بنیاد است.
همان گونه
که"سا آدیا گا
اون"( Sa’adia
Ga’on) یکی از
بالاترین
مراجع یهودیت
می گوید،" مردم
ما تنها به
خاطر
تورات(قانون
مذهبی)،مردم
ما هستند"24.وادعا
برای سرزمین،
یا "سرزمین
اسرائیل" تنها
بر رمز-
تاریخی
خداشناسانه
قرار دارد.
در مراحل
اولیه پروژه
صهیونیستی،
هنگامی که
انضمام
سرزمینی حتی
به وسیله بخش
های وسیعی از
سوسیال
دمکراسی بین
المللی حمایت
می شد،
صهیونیسم
کارگری"چپ
گرا"می
توانست پوشش
ایدئولوژیک
کافی برای
پیشاهنگان
استعمارگر
سرزمین های
فلسطینی
فراهم سازد.
خر احمق در
روز موعد می
توانست تصور
کند که سواری
بر گرده خود
حمل نمی
کند.ولی
دردوره پسا-استعمار
جائی برای
چنین تصوری
وجود نداشت.
بدین ترتیب در
مباحثاتی که
پس از جنگ شش
روزه در اسرائیل
سرباز کرد
صهیونست های
معتدل و" چپ"خود
را در مقایسه
با انضمام
طلبان تندرو
در موقعیت
نامناسب
یافتند.
برای
مثال"آموس اوز"(Amos Oz)، که از خطر
جمعیت
شناسانه
ایجاد شده
توسط سکنه
پرشمارعرب
نگران بود،
علیه لحن وحشت
زای موج
انضمام طلبان
به پا خواست.
او با نقل قول
استدلال های
مربوط به حقوق
"تاریخی"
یهودیان بر
"سراسر
سرزمین
اسرائیل" آن
را" اوهام
ناشی از یک
افسانه"
قلمداد کرد.
او تلاش کرد
تا اثبات کند
که حقوق
سرزمینی و مرزهای
سیاسی تنها می
تواند بر روی
اصل جمعیت شناسانه
استوار باشد:
هر مردمی که
اکثریت
ساکنان یک
سرزمین را
تشکیل می دهند
حق حاکمیت بر
آن سرزمین را
دارند. هر اصل
دیگری بی پایه
است. 25
هر چالش جوی
انضمام طلبی
مشکلی نخواهد
داشت که به
ضعف های موضع
"اوز" اشاره
کند:
این
معیار – هر کسی
که امروز در
سرزمینی
زندگی می کند-
به هیچ وجه
نمی تواند
تنها معیار
باشد.زیرا
اگر" آموس
اوز" بخواهد
این اصل را به
کار به بندد
دیگر
صهیونیسم به
هیچ وجه قابل
توجیه نخواهد
بود.اگر"آموس
اوز" مرزهائی
را که ما امروز
در چهارچوب آن
زندگی می کنیم
تائید می کند
با این
استدلال که
منطبق با معیار
جمعیت
شناسانه او
هستند، او
برای
مثال"آموس
اوز باید
بگویدکه آیا
این وضعیت
جمعیت شناسانه
که مرزها را
تعیین می کنند
همواره وجود
داشته است و
یا از طریق
روند انضمام
استعماری خلق
شده است. در
حقیقت بر اساس
معیار جمعیت
شناسانه در
آغاز عملی
ساختن
صهیونیسم ما
فاقد هیچ گونه
حقی بر این
کشور بودیم!
تمامی این حق
مبتنی بر
اوهام ناشی از
یک افسانه
است. این آن
چیزی است که
ضدصهیونیست
ها همواره بر
آن تاکید کرده
اند. با این
وصف ما هیچ
گاه حاضر
نبوده ایم که
وضعیت جمعیت
شناسانه
مفروض را به
عنوان تنها
معیار به
پذیریم. ما
همه تلاش مان
را انجام داده
ایم تا وضعیت
جمعیت شناسانه
را تغییر
دهیم. آیا
انجام این کار
مجاز است؟ اگر
مجاز
نیست-دیگر
توجیهی برای
موجودیت ما وجود
ندارد. واگر
مجاز باشد- پس
دیگر هیچ چیز
مقدسی درباره
مرزهائی که
توسط عملیات ویژه
به وجود می
آید وجود
ندارد( مانند
جنگ 1948) و به همین
ترتیب تغییر
واقعیت جمعیت
شناسانه در
سایر مناطق
نیز مجاز است. 26
برای نشان
دادن آن که
پیروزشدن
انضمام طلبان درمباحثات
درون-
صهیونیستی
چقدر آسان بود
من می توانم
نکات روشنگر
بیشتری را نقل
کنم. پس از پنجاه
سال، یکی از
رهبران حزب
موعودباور"خانه
یهود"،
سخنگوی کنست و
عضو ائتلاف
حاکم به نام
"بزالل
اسموتریچ"( Bezalel Smotrich)دریک
سخنرانی
عمومی سه
گزینه را به
اتباع عرب
فلسطینی
پیشنهاد می
کند:سرزمین
های اشغالی را
ترک کنید، به
زندگی خود به
مثابه یک
شهروند درجه
دوم ادامه
دهید و یا به
مقاومت خود
ادامه دهید که
در آن صورت
"قوای دفاعی
اسرائیل می
داند که با
شما باید چه
کار کند."
درپاسخ به این
سئوال که قصد
او روبیدن همه
خانواده از
جمله زنان و
فرزندان
است"اسموتریچ"
پاسخ داد، "در
جنگ باید به
مثابه جنگ عمل
کرد." 27
پرفسور"دانیل
بلات مان"( Daniel Blatman) به
درستی نوع
پیشنهاد
"امسموتریچ"
را کلمات مایوس
کننده ای
قلمداد کرد که
قادر است
اسرائیل را به
سوی ارتکاب
جنایت
وحشتناک قوم
کشی(genocide)سوق
دهد.
اودرادامه
گفت:
تجلیل"اسموتریچ"از،"جاشوا
بن نون"( Joshua bin Nun)، فردی که
یک قتلعام گر
قومی در کتاب
مقدس است،او
را به سوی
ارزش هائی سوق
می دهد که
یادآور اس. اس
های آلمان
است.طبیعی است
که او زحمت
چنین مقایسه
هائی را به
خود راه نداده
است، زیرا کسی
که از قوم کشی
حمایت می کند
تلاش نخواهد
کرد نقطه نظر
قوم کشانی را
که از قبل
ازاو بوده اند
را، درک کند. 28
مقایسه
سیاست مداران
اسرائیلی با
اس.اس یک اتهام
سنگین است.
اما
پرفسور"دانیل
بلات مان" باید
بداند که
درباره کدام
موضوع سخن می
گوید: "ها
آرتص" او را به
مثابه "مورخ
تاریخی هولوکاست
و قوم کشی در
دانشگاه عبری
اورشلیم"
معرفی می
کند.اما در هر
صورت این نیز
غیرقابل قبول
است که قوم کشی
تنها می تواند
از سوی
غیریهودیان
صورت گیرد.
زیرنویس ها:
1. یکی
از نقدهای خوب
از آن Avi Shlaim است در
"اسرائیل:
سامسون کوچک و
بیچاره " در شلایم
و WR لوئیس (EDS) ، جنگ
اعراب و
اسرائیل 1967:
ریشه و عواقب
آن کمبریج 2012.در
بین مقالات
دیگر ازاین
مجموعه ؛ مهم
ترین زمینه
های چند جانبه
را فراهم می
کند.
ورودیه
ویکیپدیا - https://en.wikipedia.org/wiki -
در مورد جنگ
شش روزه به
شدت به نفع
دیدگاه اسرائیل
است ؛ به
ویژه، آنکه از
ذکر نام
اسرائیل
درتشدید عمدی
درگیری های
مرزی با سوریه
در ماه مه سال 1967
دوری میجوید،
یعنی عملیاتی
زنجیره ای که
منجر به جنگ
شش روزه شد. در
مورد تهدید
رئیس ستاد
ارتش اسرائیل
ایتساک رابین
که در یک
مصاحبه
روزنامه ای در
12 مه ، به اشغال
دمشق و
سرنگونی رژیم
سوریه است
اشاره کرد
خاموش است (نگاه
کنید به A. Shlaim op
ci .
2. با
وجود تعصب
ایدئولوژیک،
ورودیه ویکی
پدیا
مرجع
مفیدی است
برای دوره
جنگ.
3.
مبالغۀ A.Shlaimو WR لوئیس op cit.
4. نگاه
کنید به A.Shlaim ، "
The Protochol of Sèvres, 1956":
آناتومی یک
طرح جنگی
"امور بین
الملل، 73: 3 (1997)، ص 509 -530
. چاپ مجدد در D Tal (ed) جنگ 1956: تبانی
و رقابت در
خاورمیانه،
لندن 2001، ص 119-43.
5.
ترجمه
انگلیسی:
انتقاد از خود
پس از شکست
،لندن 2011.
همچنین نگاه
کنید به R Khalidi، "جنگ 1967 و
فروپاشی ناسیونالیسم
عرب ، شرح مرگ
پیش بینی شده "
در A Shlaim
و WR
Louis op cit.
6. این
رابطه قبل از
ایجاد
اسرائیل درست
شده بود،
زمانی که
فرانسه
مخفیانه به
تروریستهای صهیونیست
کمک میکرد
فعالیت های
تروریستی زیرزمینی
علیه قیمومیت
انگلیس انجام
دهند. رجوع کنید
به J Barr
خطی در شن و
ماسه:
بریتانیا،
فرانسه و
مبارزه ای که
خاور میانه را
شکل داد
نیویورک 2011.
7.
مشاهده جنگ
های مرزی
اسرائیل در
مرز اسرائیل
1949-1956 آکسفورد 1993؛ و
https://en.wikipedia.org/wiki/Dassault_Mystère_IV.
8. برای
اطلاعات
مربوط به کمک
ایالات متحده
به اسرائیل،
به JM Sharp
ایالات متحده
و کمک خارجی
به اسرائیل،
به تحقیقات
کنگره مراجعه
کنید. سرویس، 22
دسامبر 2016: mideast /
RL33222.pdf https://fas.org/sgp/crs/
9. Ha'aretz (عبری) 2017 مه 18: http://www.haaretz.co.il/news/50years/.premium-1.4104226
10. داور
(هیستادود
روزانه) 30
اکتبر 1959.
11. پیام
به نیروهای
اسرائیلی در
شرم الشیخ، از
رادیو
اسرائیل در 6
نوامبر 1956؛ این
پیام روز بعد
در یک سخنرانی
به کنه ست
خوانده شد.
12. I Pappe ده اسطوره
درباره
اسرائیل،
لندن 2017. همچنین
به نوشتۀاخیراو
مراجعه کنید
:بزرگترین
زندان درکرۀ
زمین: تاریخ
اشغال
اسرائیل ،
لندن 2017.
13.
زندگینامه
او، زن خشن:
خاطرات یک
تروریست جوان،
1948-1943،که در سال 1966
منتشر شد.
14. Lamerhav لاماهوف
(مقاله
روزنامه
صهیونیستی
کارگری) 8 مارس
1964.
15.
Davar داور
19 سپتامبر 1967.
16. The Forwardبه جلو 26
ژوئیه 2016: http://tinyurl.com/m5wmeyv.
17. Ha’aretzها
ارتز 18 فوریه 1973.
18.
با شعراضافی
در بارۀ جشن
"رهایی" شهر
قدیمی: http://israelforever.org/interact/multimedia/yerrusalayim_shel_zahav؛ http://hebrewsongs.com/؟song=yerrusalayimshelzahav به هر حال،
عنوان آهنگ و
برگردان آن،
شبیه به یک ترکیب
مذهبی است
توسط عارف و
فیلسوف قرن
دوازدهم، St Hildegard
of Bingen
سنت هیلدگارد
بیانگن: O اورشلیم، aurea civitas، ornata regis purpura؛ o edificatio summe bonitatis que
es lux numquam obscurata.
میتوانید ببینید
و گوشدهید: www.hyperion-records.co.uk/dw.asp؟dc=W2932_GBAJY8403904.
19. در
این مورد
اسرائیل
اولین اقدام
علیه اردن را
در اوایل ژوئن
5،انجام داد،
نه تنها نیروی
هوایی مصر را
نابود کرد،
بلکه همچنین
همه ی
هواپیماهای
جنگی قابل
استفادۀ اردن
را بجز یکی از
آنها و سه هواپیمای
Hunter عراقی را
که اردن از
عراق قرض
گرفته بودند
را نیز نابود
کرد. به www.globalsecurity.org/military/world/jordan/rjaf.htm مراجعه
کنید.
20. به https://en.wikipedia.org/wiki/National_Religious_Party مراجعه
کنید.
21. به https://en.wikipedia.org/wiki/Mercaz_HaRav_Kook مراجعه
کنید.
22.
به https://en.wikipedia.org/wiki/Abraham_Isaac_Kook مراجعه
کنید.
23.ببینید
https://en.wikipedia.org/wiki/The_Messiah's_Donkey؛ "ملکه
مسیحا:
مهاجران به به
روی
روستاییان فلسطینی
آتش میکنند و
نظامیان
اسرائیل فقط
نظاره میکنند http://tinyurl.com/ybd2njgb.
24. نقل
شده توسط I Shahak، "دین
یهودی و نگرش
آن نسبت به
غیر یهودیان" KhamsinNo8،
25. 1981: http://tinyurl.com/yak2wpbr.
"وزیر دفاع A Oz, و Lebensraum'Dawar اوت 22، 1967.
26. A Renan Davar رنان
داور، 14
سپتامبر 1967. در
نسخۀ اصلی
تاکید میکند.
27. T Persico، چرا
صهیونیسم
مذهبی تیره تر
می شودHa’aretz. 2017 May16 : www.haaretz.com/opinion/.premium-1.789226.
28. D Blatman،
قانونگزاران
اسرائیلی از
قتل عام
فلسطینی ها
خبر میدهند ، 2017
مه 23: www.haaretz.com/opinion/.premium-1.791115.
منبع:سایت
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران(راه
کارگر)