یک
خانواده، دو
کودتا، یک
سرنوشت
خ.
کیانوش
مبلغین
و آرایشگران
رژیم پهلوی
همواره مخالفان
خود را آماج
حملات
بیشرمانه
قرار میدادند
و با استفاده
از همهٔ
دستگاههای
تبلیغاتی که
در اختیار
داشتند در هر
فرصتی میکوشیدند
آنان را
«عوامل خارجی»
معرفی کنند.
ما، در
این صفحات، بهمناسبت
سالگرد
کودتای شوم ۲۸
مرداد یک بار
دیگر بهتاریخچهٔ
کودتاهای سوم
اسفند و ۲۸
مرداد که مشاطهگران
خانوادهٔ
غارتگر پهلوی
از آن به«رستاخیز
ملی» تعبیر میکردند
نگاهی میکنیم،
و منظور ما از
این اقدام،
بیشتر، هشداری
است بهخوشبینان
خوابالوده،
تا از دسایس
امپریالیسم
غافل نمانند.
تبلیغات
عوامفریبانهٔ
عواملی را که
این بار حتی وحشت
و نفرت خود را
از ملیت و
دموکراسی
پنهان نیز نمیکنند
با هوشیاری
انقلابی پاسخ
بگویند، از ایمان
و اعتقاد چشم
بسته بهاین و
آن بپرهیزند،
در مقابل هر
قدرت غیر قابل
کنترل و دور
از نظارت
مستقیم مردم
بایستند و در
آن بهچشم
سوءظن بنگرند
و هوشیار
باشند که
امپریالیسم
رضاها و
محمدرضاهای
بسیار در
آستین دارد که
چهرهٔ خود را
زیر نقاب
جمهوری نیز میتوانند
پنهان کنند!
کودتای
سوم اسفند
۱۲۹۹ (۲۱
فوریه ۱۹۲۱)
شهود
ایرانی
کودتای سوم
اسفند، بارها
و بارها
تاریخچهٔ آن
را باز گفتهاند،
لیکن امروز با
گذشت زمان و
انتشار اسناد و
خاطرات سیاسی
فرنگیها و
عمدتاً
نمایندگان
امپریالیسم
در ایران،
اثبات حقایق
آن رویداد
سادهتر و غیر
قابل انکارتر
شده است.
محمدرضا
در کتاب اولش -
مأموریت برای
وطنم - در تلاش
برای پنهان
داشتن ریشهٔ
امپریالیستی
کودتای سوم
اسفند مینویسد:
«در
مرداد ماه
۱۲۹۸ پدرم
ندای وجدان
خویش را پذیرفته
و وسیلهٔ
اخراج افسران
روسی بریگاد قزاق
را فراهم ساخت
و خود
فرماندهی آن
را بهعهده
گرفت و دولت
ایران
بلافاصله
اقدام پدرم را
تأیید و تصویب
نمود»[۱].
ببینیم
این ندای
وجدان پدر
دیکتاتور
سابق - رضاخان
پالانی
سوادکوهی[۲] -
از کجا سرچشمه
گرفته بود.
با
انتشار اسناد
وزارت خارجهٔ
بریتانیا، دیگر
کمتر حوادثی
از این نوع میتواند
زیر پرده باقی
بماند. در یکی
از مجلدات این
اسناد[۳] بهمکاتباتی
بر میخوریم
در مورد دورهٔ
حساس پیش از
کودتای سوم
اسفند، که
میان مقامات
رسمی
بریتانیا رد و
بدل شده است و
بهوضوح تمام
نشان میدهد
که بیرون
راندن افسران
روسی تزاری از
بریگاد قزاق،
جزئی از طرح و
برنامهٔ
وزارت جنگ
امپراتوری
بریتانیا بود
که میخواست
در مقابل
«هجوم سرخ» بلشویکی،
در ایران،
ارتش و افسران
مورد اعتمادی
در اختیار
داشته باشد.
در
صفحات ۶۱۴ و
۶۱۵ مجلد فوقالذکر
یادداشت سرّی
وزارت جنگ
انگلستان بهفرستادهٔ
ویژهٔ آن کشور
در بغداد -
سرهالدین Sir Haldane - مندرج است.
از این سند
مورخ ۶ اکتبر
۱۹۲۰ بهخوبی
پیداست که
اعزام ژنرال
آیرون ساید Gen. IRONSIDE بهشمال
ایران (قزوین)
بهمنظور
ترخیص افسران
روسی بریگاد
قزاق بوده است.
سند
دیگری که در
صفحهٔ ۶۵۳
همان مُجلّد
آمده تلگراف
سری سرپرسی
کاکس
نمایندهٔ
انگلیس در ایران
است که در
تاریخ ۱۳ مارس
۱۹۲۰ بهلرد
کرزن وزیر
خارجهٔ بریتانیا
مخابره کرده و
در آن تجدید
سازمان
نیروهای
نظامی ایران و
خلاص شدن از
شر «افسران
غیرقابل
اعتماد روسی»
مطرح شده است.
این سند نشان
میدهد
«وجدانی» که بهرضاخان
برای تجدید
سازمان
بریگاد قزاق و
اقدام بهکودتای
سوم اسفند
«ندا» در داده
چیزی جز کارگزاران
نظامی و سیاسی
امپریالیسم
بریتانیا
نبوده است:
یعنی کسانی
چون سرپرسی
کاکس، ژنرال
دیکسون، سرهنگ
اسمایت، مستر
نورمان، و
مهمتر از همهٔ
آنها ژنرال
آیرون ساید که
برای «مأموریت
چند ماهه» بهایران
آمده بود.
در یک
تلگراف سرّی
دیگر (صفحه
۶۵۳ همان
مجلد) وزیرمختار
بریتانیا در
ایران مستر
نورمان بهتاریح
۱۷ دسامبر
۱۹۲۰ مینویسد
که سیدضیاءالدین
(همدست
کودتائی
رضاخان) و
سردار معظم
(تیمورتاش،
وزیر دربار
آینده) بهنخستوزیر
وقت (سپهدار)
توصیه کردهاند
که پیشنهاد
مستر نورمان
را «دائر بهتشکیل
فوری قوای
ایرانی زیر
نظر افسران انگلیسی»
بپذیرد!
بزککنندگان
چهرهٔ نفرتانگیز
خانوادهٔ
پهلوی[۴]، چه
ایرانی چه
انیرانی، همهجا
کوشیدهاند
کودتای سوم
اسفند را بهنبوغ
رضاخان نسبت
دهند و حتی
نویسندگان
کمینترن از آن
بهعنوان
«ساختمان
حکومت ملی بر
ویرانههای
هرج و مرج کهن
و فئودالی و
مناطق نفوذ
انگلیسها»
یاد کردهاند[۵]،
امّا حقایق
عینی و اسناد
تاریخی چیز دیگری
میگویند.
آخرین سندی که
در این باب
منتشر شده خاطرات
ژنرال ادموند
آیرون ساید
انگلیسی است که
بهسال ۱۹۷۲
توسط فرزندش
در لندن منتشر
شد[۶]، در صفحات
۱۴۵ و ۱۴۶ این
کتاب، ژنرال
نامبرده شرح میدهد
که چهگونه
توانسته است
از «شرّ»
افسران روسی
مسؤول بریگاد
قزاق خلاص شود
و حتی با شرح
جزئیات دخالتهای
خود اعتراف میکند
که بهوسیلهٔ
عمال انگلیسی
در تلگرافهای
ارسالی
افسران روس بهاحمدشاه
دست میبرده
است تا
نتوانند بهمقاصد
خود برسند. در
این خاطرات،
ما بهکلید
نهائی «ظهور»
رضاخان دست
مییابیم:
«من
و سرهنگ
اسمایت Smythe تدریجاً
متوجه شدیم که
نظرمان بهکار
آتریاد تبریز
جلب میشود...
سروان آنها
مردی بود با
قامتی بهبلندی
بیش از شش فوت
و شانههائی
پهن و چهرهئی
متمایز از
دیگران... نامش
رضاخان بود.
بهاین ترتیب
من متوجه مردی
شدم که میبایست
در سرنوشت
کشورش تأثیر
مهمی بگذارد...
ما تصمیم
گرفتیم او را
بهفرماندهی
بریگاد قزاق
برسانیم، هرچند
موقتاً، ولی
بیدرنگ».
[صفحه ۱۴۹]
آیرون
ساید آنگاه
اشاره میکند
که مداوماً از
بریگاد قزاق -
واقع در آقابابا
- دیدار میکرد،
و مینویسد:
«اکنون
دیگر رضاخان
نایب سرهنگ
شده بود و
بریگاد گامهای
سریعی برمیداشت...
او با من
بسیار باز سخن
میگفت و
نارضائی خود
را از سیاستچیهائی
که مجلس را بهسود
خودشان در
اختیار گرفته
بودند ابراز
میداشت... بهنظر
من او مرد
نیرومند و
نترسی جلوه میکرد
که نیکبختی
کشورش آرزوی
او بود [!].
ایران، در
دوران سختی که
در پیش بود بهرهبری
نیاز داشت و
این رهبر،
بدون تردید
کسی جز او نمیتوانست
باشد.» [صفحهٔ
۱۶۰ و ۱۶۱]
پس از
آن مینویسد:
«چیزی
که ایران لازم
داشت یک رهبر
بود. شاه جوان،
آدمی بود تنبل
و گوشهگیر که
مدام ترس جانش
را داشت... من در
این کشور تنها
یک مرد را
دیده بودم که
قادر بود
رهبری ملت را
بهدست
بگیرد، و این
مرد رضاخان
بود. مردی که
مسؤولیت
نیروهای مسلح
را بر عهده میگرفت.
آیا شاه شعور
این را داشت
که بدین مرد
اعتماد کند؟»
[صفحات ۱۷۷ و
۱۷۸]
و
بالاخره ضمن
اشاره بهاین
نکته که بعدها
گفته شد
کودتای
رضاخان زیر نظر
آیرون ساید
انگلیسی
انجام گرفته
است مینویسد:
«از این که
همگان فکر میکنند
کودتا را من
ترتیب دادهام
حظ میکنم.
البته تصور میکنم
اگر قضیه بهدقت
مورد ملاحظه
قرار بگیرد
همین نتیجه بهدست
بیاید که
واقعاً ترتیب
کودتا را من
دادهام»
[صفحه ۱۱۷].
مطلبی
که نباید
فراموش بشود
این است که
وقتی رضاشاه
در اواخر
سلطنتش بهآلمان
هیتلری گرایش
یافت، طراحان
سیاست خارجی
بریتانیا
تصمیم گرفتند
در اولین فرصت
قال دست
نشاندهٔ
خودشان را که
با دشمنان
فعلی آنها از
در دوستی
درآمده بود
بکنند. این
عمل از طریق
اشغال نظامی
ایران از طرف
متفقین انجام
گرفت و دستگاههای
تبلیغاتی
بریتانیا، بهتأیید
آنچه بسیاری
از ایرانیان
میدانستند
اظهار داشتند
که رضاخان را
خود آنها بهسلطنت
رسانده بودند
- امری که
امروز اسناد
سیاسی نیز بهطرزی،
غیرقابل
انکار اثبات
میکنند.
در این
اواخر برخی از
آرایشگران
رژیم شاه مخلوع
از این اقدام
دستگاههای
تبلیغاتی
دولت انگلیس
اظهار تأسف
کرده آن را
«تأیید شایعات
رایج در
ایران» توصیف
کردند[۷] - همین
آقای اوری و
چند تن دیگر
«الغای» قرارداد
۱۹۱۹ کرزن - وثوقالدوله
را از کارهای
مثبت
کودتاچیان
سوم اسفند و
دلیل «میهنپرستی»
آنان دانستهاند.
ببینیم این
«میهن» مورد
پرستش آن
«میهنپرستان»
کجا است:
مورخان
میدانند که
در مورد
قرارداد ۱۹۱۹
دو نظر وجود
داشته است.
لرد کرزن -
وزیر خارجه -
اصرار بهتصویب
قرارداد داشت
در حالی که
برخی از
کارگزاران
سیاست خارجی بریتانیا
معتقد بودند
قرارداد باید
بهدور
افکنده شود و
مفاد آن در
عمل بهاجرا
درآید. در
میان این عده
میتوان از
مسؤولان
وزارت جنگ و
وزارت
مستعمرات و
همچنین
مسؤولان دولت
استعماری در
هندوستان نام
برد که کودتای
سوم اسفند را
نیز همینها
طراحی کردند و
بهاجرا
درآورند.
و امّا
ببینیم اسناد
چه میگویند.
در
ژانویه ۱۹۲۱،
لُرد چلمز
فورد بهمستر
مونتاگیو مینویسد
که بهخاطر
نجات
انگلستان و
مقابله با
بلشویسم باید
قرارداد ۱۹۱۹
را بهدور
افکند و آن را
«علناً» از طرف
بریتانیا کان
لم یکن اعلام
کرد. وی این
عمل را
«بهترین فرصت
برای تجدید
پرچمداری
اسلام از جانب
امپراتوری
بریتانیا»
تلقی میکند.[۸].ـ
سرپرسی کاکس
نیز در ۲۹
ژانویه نظر
چلمز فورد را
تأیید کرده
اظهار عقیده
میکند که
باید آن
قرارداد را
پاره کرد و بهدور
افکند. مینویسد:
«ما
باید
هواداران خود
را در پایتخت
[ایران] از میان
ملّیون [؟]
میانهرو و
غیر بلشویکهائی
انتخاب کنیم
که متقاعد شدهاند
کشورشان تنها
میتواند با
مساعدت ما از
هرج و مرج
نجات پیدا کند.»[۹]
و
البته همین
کار هم انجام
شد. بههمین
دلیل است که
مستر نورمان
(که خیلیها
معتقدند از
جریان کودتا
بیاطلاع بود)
در تاریخ ۲۱
فوریه ۱۹۲۱
(سوم اسفند)
طی تلگرافی بهلرد
کرزن حالی میکند
که همان روز
(اگر نه قبلاً)
با رضاخان
دیدار کرده
است[۱۰]، و مینویسد
که رضاخان
موضع
ضدبلشویکی
خود و دوستیش
را با
انگلستان
تصریح کرد، و
میافزاید که:
«انقلابیون
[کذا]
احتمالاً سیدضیاءالدین
را بهنخستوزیری
انتخاب
خواهند کرد...
من امروز
[احمد] شاه را
دیدم و بهاو
توصیه کردم با
رهبران جنبش
[کذا] وارد
مذاکره شود و
تسلیم خواستهای
آنان شود.»
سیدضیاء
نخستوزیر شد
و طی بیانیهٔ
عوام
فریبانهٔ
خود، از جمله
اعلام داشت که
قرارداد ۱۹۱۹
را ملغی شده
اعلام میدارد!ـ
لیکن متن
مذاکرات
پنهانی سیدضیاء
و مستر نورمان
در ۲۵ فوریه
۱۹۲۱ (چهار روز
پس از کودتا)
در تلگرافی که
نورمان همان
روز بهلُرد
کرزن مخابره
کرده منعکس
است[۱۱]، سید
در مذاکرات
خود میگوید
اقدامات ظاهری
و از جمله لغو
قرارداد، بهخاطر
پنهان
نگهداشتن
ماهیت ضد
بلشویکی و آنگلوفیلی
کودتاچیان
انجام گرفته.ـ
جالب توجه است
که وینستون
چرچیل (سرنگون
کنندهٔ آتی
رضاخان) که در
آن زمان وزیر
مستعمرات بریتانیا
بود «مجدانه
از این عقیده
حمایت» میکرد
که باید از
کودتاچیان «با
تمام قوا و از
طریق ارسال
اسلحه و مهمات
و غیره حمایت
شود»[۱۲].ـ و
امّا دربارهٔ
ماهیت «انقلابی»
این
کودتاچیان
همین قدر کافی
است عبارتی از
گزارش مستر
نورمان، بهلرد
کرزن را نقل
کنیم:
«عناصری
از طبقهٔ فاسد
کهن نیز از
کودتا استقبال
میکنند و آن
را آخرین امید
ایران برای
نجات از شر
بلشویسم میدانند»[۱۳].
آیا
لازم است برای
دریافت حقیقت
بهاسناد
دیگری نیز
اشاره شود؟ـ
روزنامهٔ
دیلی اکسپرس
(آوریل ۱۹۷۳)
چاپ لندن نیز
طی مقالهئی
در باب یکی از
جاسوسان
انگلیسی در
ایران (مستر
ریپورتر)
نوشته است «وی
تأکید کرد که
رضاخان را
کارگزاران
استعمار در
ایران برای جانشینی
قاجاریه
برگزیدند». برحسب
مقالهٔ دیلی
اکسپرس «ژنرال
آیرون ساید فرماندهٔ
نظامی
نیروهای
بریتانیا در
ایران، از
لندن دستور
گرفت شاهی را
که سلطنت میکرد
خلع کند و در
امر یافتن شخص
دیگری که بتواند
بهطرزی
نمایان منویات
ملی ایرانیان
را انعکاس
بدهد مساعدت
کند. ژنرال
برای مشورت بهمستر
ریپورتر
مراجعه کرد و
او گفت تنها
یک نفر را میشناسد...
و آن، رضاخان
افسر ایرانی
بریگاد قزاق -
است.»[۱۴]
کودتای
۲۸ مرداد ۱۳۳۲
(۱۹ اوت ۱۹۵۳)
چنان
که گفته شد،
در آغاز جنگ
بینالملل
دوم، انگلیسیها
رضاخان را از
تخت بهزیر
آوردند و پسرش
را بهجای او
نشاندند. طی
جنگ جهانی دوم
نیز ایران توانست
با استفاده از
تضادهای بین
امپریالیستها
از دموکراسی
محدودی
برخوردار شود.
در این دوران
نهضت ضد
امپریالیستی
در ایران رشد
قابل ملاحظهئی
کرد و با اوج
گرفتن جنبش
ملی کردن
صنایع نفت تحت
رهبری دکتر
محمد مصدق، منافع
امپریالیسم
انگلستان را
نه تنها در
ایران بلکه در
سراسر
خاورمیانه بهمخاطره
انداخت.
پیروزیهای
پی درپی
مردم زحمتکش
ایران، بهویژه
در سالهای ۳۰
تا ۳۲،امپریالیستهای
غارتگر
بریتانیائی و
آمریکائی را
که این یکی
تازه تازه در
صدد کسب نفوذ
بیشتری در
خاورمیانه
برآمده بود،
واداشت که بههر
قیمتی شده است
از سقوط
خانوادهٔ
پهلوی - حافظ
اصلی منافع
آنان در ایران
- جلو بگیرند و
نگذارند
نیروهای
مترقی و
انقلابی بهقدرت
رسند. کودتای
۲۸ مرداد ۳۲
نقطهٔ اوج
اقدامات امپریالیستی
در جهت درهم
شکستن نهضت
انقلابی مردم
زحمتکش ایران
بود.
حال
ببینیم اصل
این واقعه که
بعدها
آرایشگران
سیاسی
خانوادهٔ
پهلوی آن را
«رستاخیز تودهها»
خواندند چه
بود.
نخست
ببینیم خود
محمدرضا
پهلوی در این
باره چه گفته
است:
«در
۲۲ مرداد
احکام انفصال
مصدق را از
مقام نخست
وزیری و
انتصاب
سرلشکر زاهدی
را بهجای وی،
امضا کردم و
مأموریت خیلی
دقیق ابلاغ
احکام را بهسرهنگ
نعمتاللـه
نصیری
فرمانده گارد
شاهنشاهی
محول نمودم...
زاهدی در آن
موقع در
نزدیکیهای
تهران بود ولی
جز چند تن از
دوستان
نزدیکش کسی از
محل اقامت وی
که هر روز آن
را عوض میکرد
اطلاع نداشت.»
خواننده
توجه دارد که
محمدرضا حتی
سالهای پس از
کودتا و تسلط
کامل بر
اوضاع، جرئت افشای
محل اقامت
زاهدی را
نداشت، زیرا
آن محل جائی
جز زیرزمین
سفارت آمریکا
نبود!
«سرهنگ
نصیری با کمک
و راهنمائی
واسطههای
مختلف بهسرلشکر
زاهدی دسترسی
یافته و فرمان
مرا بهوی
ابلاغ نمود...
اکنون موقع آن
بود که فرمان
عزل بهمصدق
اعلام شود.
ابتدا بهدستور
زاهدی سرهنگ
نصیری سه تن
از مشاورین نزدیک
مصدق را توقیف
کرد که از
آنها راجع بهروشی
که ممکن بود
مصدق پیش
بگیرد
اطلاعاتی بهدست
آید... در حدود
ساعت یازده شب
۲۵ مرداد
سرهنگ نصیری
بهاتفاق دو
تن از افسران
خود از کاخ
سعدآباد بهسوی
منزل مصدق
حرکت کردند...
نقشه قبلی
زاهدی آن بود
که بهاصفهان
رفته و لشکر
آن ناحیه را
برای پیشروی بهسوی
تهران آماده
کند و ترتیبی
داده بود که
لشکر
کرمانشاه نیز
که طرفدار من
بود از آن
نقطه بهسمت
تهران حرکت
کند... طبق نقشهای
که قبلاً طرح
شد قرار بر
این شده بود
که اگر مصدق
بهفرمان عزل
خود اطاعت
نکند و بهنیروی
نظامی متوسل
شود من و
همسرم موقتاً
[؟] از ایران
خارج شویم...
برای اجرای
این نقشه بین
سعدآباد و کاخ
سلطنتی رامسر
ارتباط
رادیوئی
برقرار کرده
بودیم و
هنگامی که
سرهنگ نصیری
توقیف شد خبر
آن را رانندهٔ
او بهسعدآباد
رسانده و از
آنجا بهکلاردشت
مخابره گردید
ولی بهعلت
نامعلومی خبر
آن دیر بهمن
رسید. بهخوبی
یاد دارم که
دو شب متوالی
خواب بهچشم
من راه نیافته
بود. سحرگاهان
از رادیوی
طرفدار
مصدق[۱۵]
شنیدم که
نقشهٔ من برای
برانداختن وی
عملی نشده... قبل
از سقوط مصدق
و حزب توده،
دنیای آزاد از
وضع بحرانی
کشور من ابراز
نگرانی
فراوان میکرد.
بههمین جهت
گاهی این سؤال
طرح میشود که
آیا دولتهای
آمریکا و
انگلیس در
قیام تاریخی
[؟] که در ۲۸
مرداد رخ داد،
و در برانداختن
مصدق، کمک
مالی کردهاند
یا خیر!... هر چند
من در حین
انقلاب [!] در
خارج ایران
بودم، ولی از
جزئیات امور
اطلاع داشتم و
بعد از مراجعت
بهایران نیز
در جریان
حوادث بودم و
انکار نمیکنم
که شاید بهمنظور
پیشرفت هدف و
این انقلاب
ملی [!] وجوهی هم
از طرف
هموطنان من خرج
شده باشد،ولی
هیچ دلیل و
مدرک قطعی در
این باره بهدست
نیامده
است.»[۱۶]
جالب
است که آمریکا
و انگلیس
تبدیل میشوند
به«هموطنان
شاهنشاه»!
آنچه
نقل کردیم،
خود اعتراف
کاملی است بر
«کودتا» بودن
حوادث ۲۸
مرداد، هرچند
که شاه فراری
کوشیده است از
آن با کلمات
انقلاب و قیام
تاریخی و جز
اینها نام
ببرد. امّا
تأمین اسناد و
مدارکی که
محمدرضا
پهلوی از
خواننده
پنهان میکند
آن قدرها مشکل
نیست:
قضیهٔ
دخالت
آمریکائیها
در برانداختن
حکومت ملی
دکتر مصدق را
نخستین بار دو
نفر آمریکائی
به سال ۱۹۵۴ -
یک سال پس از
کودتا- در
مجلهٔ ساتردی ایونینگ
پست فاش
کردند. این دو
که ظاهراً
مقالهٔ خود را
با صلاحدید
سازمان سیا
منتشر کردند (گویا
سازمان سیا در
آن زمان میخواست
برای گرفتن
بودجهٔ
بیشتر،
پیروزیهای
خود را بهرخ
کنگرهٔ
آمریکا بکشد)
مینویسند:
«موفقیت
دیگری که زیر
نفوذ سیا بهدست
آمد واژگونی
نخستوزیر
پیر و
دیکتاتور [!]
ایران - مصدق -
در تابستان ۱۹۵۳
بود که قدرت
را بهدوست
این کشور
[آمریکا] یعنی
محمدرضا شاه
بازگرداند».
سپس در
سال ۱۹۶۱
(۱۳۴۰)،بههنگام
بحران سیاسی
که در ایران
پیش آمد و تمایل
حکومت کندی بهاعمال
فشار بر شاه
در جهت قبول
رفرمهائی که
بعدها بهآن
«انقلاب سفید»
نام دادند،
سلسله
مقالاتی در
انتقاد هیئت
حاکمهٔ ایران در
آمریکا منتشر
شد که یکی از
آنها نوشتهٔ
فرد کوک[۱۷]
بود در مجلهٔ
نیشن، که از
عملیات سیا در
ایران پرده
برداشت. در
این مقاله دو
نکته روشن شده
بود:
۱-
مبلغ مصرف شده
از طرف سیا در
کودتای ۲۸
مرداد، ۱۹
میلیون دلار
بود.
۲-
برادران دالس Dulles -
یکی وزیر امور
خارجهٔ
آمریکا و
دیگری رئیس
سازمان سیا -
هر دو در شرکت
نفت ایران و
انگلیس ذینفع
بودند، لذا
علاوه بر
مسؤولیت حکومتی
در دستگاه
امپریالیسم
آمریکا که
خواستار
توسعهٔ نفوذ
خود در
خاورمیانه و
مقابله با
گسترش یافتن
چنان انقلابی
بود، در
برانداختن
دولت ملی دکتر
مصدق منافع
شخصی نیز
داشتند.
بهسال
۱۹۶۲ نیز شخص
دیگری بهنام
آندرو تالی در
کتاب تازهئی
که دربارهٔ
سازمان سیا
انتشار
داد[۱۸] فشردهٔ
عملیات سیا در
ایران را بهشرح
زیر تأیید
کرد:
«آلن
دالس - رئیس
سازمان سیا -
در ۱۰ اوت
۱۹۵۳،
ظاهراً برای
گذراندن
تعطیلات، بهکوههای
آلپ واقع در
سویس رفت.
هندرسن،
سفیر آمریکا
در ایران نیز
خود را بدانجا
رساند و اشرف -
خواهر شاه -
نیز بهآنها
پیوست.
برنامهٔ
کودتا که
قبلاً طرح شده
بود میبایست
از آن محل
رهبری میشد.»
تالی
سپس میافزاید
که شوارتسکف -
ژنرال
آمریکائی که
در دوران جنگ
جهانی دوم
ژاندارمری
ایران را
تجدید سازمان
داده بود و
اکنون برای
سیا کار میکرد
و بهدستور آن
سازمان برای
کومک در انجام
کودتا بهایران
بازگشته بود
«بهدقت بر
خرج بیش از ده
میلیون [۱۹
میلیون] دلار
بودجهٔ کودتا
نظارت میکرد.»ـ
این نکات در
کتاب دیگری بهزبان
فرانسه که یکی
از پرآوازهترین
روزنامهنگاران
مترقی فرانسه
نوشته است نیز
مورد تأیید
قرار
گرفته[۱۹].
معهذا جامعترین
شرح کودتا را
دو نویسندهٔ
آمریکائی در کتاب
خود موسوم بهدولت
نامرئی[۲۰]
بازگفتهاند:
«بدون
هیچ تردیدی،
کودتائی که
مصدق را
واژگون کرد و
شاه را بهتخت
سلطنت بازآورد
توسط سیا
سازماندهی و
رهبری شد. ولی
نادرند
آمریکائیانی
که بدانند
چنان کودتائی
بهرهبری یکی
از کارگزاران
سیا انجام
پذیرفت که نوهٔ
پرزیدنت
روزولت است!»
وایز و
راس مینویسند
که این
کارگزار سیا -
یعنی کیم
روزولت K. Roosevelt-
بهخاطر همین
کودتائی که در
ایران انجام
داده در محافل
سیا بهآقای
ایران معروف
است. آنان
همچنین تصریح
میکنند که
سرلشکر فضلاللـه
زاهدی را سیا
بود که بهجانشینی
دکتر محمد
مصدق برگزید،
و خاطرات فیتزروی
مکلین Fitzroy Maclean (افسر سابق
امپراتوری و
نمایندهٔ
مجلس عوام انگلستان
از حزب محافظه
کار) را تأیید
میکنند که میگوید
زاهدی،
برگزیدهٔ سیا
در ایران، در
زمرهٔ
هواداران
آلمان هیتلری
بود که طی جنگ
جهانی دوم بهعنوان
سردستهٔ گروه
افسران ارتش
ایران که با سازمان
جاسوسی آلمان
نازی در تماس
بودند دستگیر
گردید. (جالب
توجه است که
برخی از
افسران ارشد
ارتش و
«شخصیت»های سیاسی
که در آن زمان
بهجرم
همکاری با
آلمان نازی از
طرف نیروهای
متفقین
دستگیر شدند
در کودتای ۲۸
مرداد با
سرلشکر زاهدی
همکاری نزدیک
داشتند[۲۱].
نویسندگان
کتاب پس از
اشاره بهنگرانی
روزافزون
رهبران «دنیای
آزاد» از
سرسختی مصدق و
«خطر کمونیسم»
در ایران،
ادامه میدهند:
«در
چنین شرایطی
بود که سیا و
کیم روزولت
اقدام بهبرانداختن
حکومت مصدق
کردند و زاهدی
را بهجای وی
نشاندند...
دولتهای
آمریکا و
بریتانیا با
هم بهاین
نتیجه رسیده
بودند که مصدق
باید سقوط
کند.
ارزیابی
سیا این بود
که اقدام بهبرانداختن
مصدق با
موفقیت روبهرو
خواهد شد زیرا
شرائط مساعد
است و در چنین
برخوردی مردم
ایران نسبت بهشاه
وفادار
خواهند ماند.
وظیفهٔ اجرای
طرح بهکیم
روزولت
واگذار شد که
در آن زمان
عامل تراز اول
سیا در
خاورمیانه
بود.
وی بهطریق
قانونی وارد
خاک ایران شد،
با اتومبیل از
مرز گذشت، خود
را بهتهران
رساند و پنهان
شد. مجبور بود
از انظار نهان
شود زیرا
قبلاً هم بهایران
سفر کرده بود
و چهرهاش را
میشناختند.
روزولت که
مداوماً ستاد
عملیاتیش را
تغییر میداد
تا از مأموران
مصدق یک گام
جلوتر باشد،
خارج از حمایت
سفارت آمریکا
عمل میکرد[؟]
وی از مساعدت
پنج آمریکائی
و از آن جمله
برخی از ماموران
سیا مقیم
سفارت آمریکا[در
تهران]
برخوردار
بود، و از آن
گذشته چند کارگزار
بومی و از
جمله دو
سرجاسوس
ایرانی در اختیارش
بودند. این دو
تن از طریق
واسطه با او
تماس میگرفتند
ولی طی دو روز
پر هرج و مرج
[پس از شکست کودتای
۲۵ مرداد]
روزولت تماس
با این دو را
از دست داد...
در
نخستین ساعات
صبح روز ۱۹
اوت (۲۸ مرداد)
روزولت از
پناهگاهش بهکارگزاران
ایرانی خود
دستور داد هر
کسی را که میتوانند
بهخیابانها
بریزند. آنان
بهباشگاههای
ورزشی رفتند و
معجون
قاراشمیشی از
وزنهبرداران
و کشتیگیران
و ژیمناستها
را
گردآوردند[۲۲].
این جماعت
عجیب و غریب
با فریادهای
«جاوید شاه»
بازارها را طی
کردند. جمعیت
بهسرعت
افزایش یافت
تا آن که
حوالی ظهر
آشکار گردید
جریان بر علیه
مصدق چرخیده
است و دیگر
هیچ چیز نمیتواند
جلودار آن
شود. زاهدی از
پناهگاه خود
بیرون آمد و
عملیات را بهدست
گرفت.»
نویسندگان
کتاب مینویسند
که اگر چه
دولت ایالات
متحده هرگز
رسماً بهنقش
سیا در کودتا
اعتراف نکرده
بهنحوی از
انحاء شایعات
مربوطه را
مورد تأیید قرار
داده است، و
سخنانی را که
دالس پس از
کنارهجوئی
از ریاست سیا
در یک مصاحبهٔ
تلویزیونی بر
زبان آورده
بود شاهد میآورند:
«در
یک مصاحبهٔ
تلویزیونی
شبکهٔ CBS،
در ۱۹۶۲ از او
سؤال شد آیا
صحت دارد که
افراد سیا
میلیونها
دلار بهمصرف
استخدام
افرادی
رساندند تا از
طریق شورشهای
خیابانی و
اقدامات دیگر
مصدق را ساقط
کنند؟ـ دالس
جواب داد:
بله، اما این
ادعا که ما
دلارهای
فراوانی بدین
منظور مصرف
کردهایم صحت
ندارد!»
وایز و
راس آنگاه بهاین
سطور از کتاب
خود دالس
اشاره میکنند
که نوشته است:
«مصدق
در ایران و
آربنز در
گواتمالا از
طریق فرآیند
قانونی بهقدرت
رسیدند، نه
مانند
چکسلواکی از
طریق کودتای
کمونیستی. هیچ
یک از این دو
در بدو کار آشکار
نکردند که میخواهند
حکومت
کمونیستی روی
کار بیاورند،
و هنگامی که
مقصود پنهانی
آنها آشکار
شد، عناصر ضد
کمونیست
وفادار در
ایندو کشور ازخارج
مورد مساعدت
قرار گرفتند...
در هر دو مورد بهطرزی
پیروزمندانه
با خطر مقابله
شد»[۲۳].
از
میان هیأت
حاکمهٔ
ایران هم
عناصر چندی
اطلاق «کودتا»
را بر آنچه شاه
فراری «قیام
ملی» خوانده
است پذیرفتهاند،
منتها کوشیدهاند
آن را موجه
جلوه دهند.
مثلا سرلشکر
حسن ارفع در کتابش[۲۴]
اعتراف میکند
در ۲۸ مرداد
کودتا صورت
گرفته است ولی
بیدرنگ
اضافه میکند
که همکاران
مصدق - فاطمی و
سنجابی و زیرکزاده
او را راضی
کرده بودند که
خدابنده را
هم از حزب
توده در شورای
سلطنتی که قرار
بود، راه را
برای اعلام
حکومت جمهوری
هموار کند بهعضویت
بپذیرد.
معذالک
شاید بتوان
گفت که گذشته
از نویسندگان
کتاب دولت
نامرئی، هیچ
کس بهتر از سر
آنتونی ایدن
وزیر خارجه و
نخستوزیر
اسبق
انگلستان - که
بههنگام
کودتا وزیر
امور خارجهٔ
آن کشور بود - حق
مطلب را ادا
نکرده است.
ایدن در
خاطراتش[۲۵] مینویسد:
«از
این که
سرانجام
[انگلیسیها و
دولت
آیزنهاور -
آمریکا]
توانسته
بودیم بهتوافق
نزدیک بشویم
بسیار خوشنود
شدم. مطمئناً
وضع در ایران
بسیار وخیم
بود... من معتقد
بودم بهتر است
بهجای آن که
سعی کنیم مصدق
را بخریم
بکوشیم که
جانشینی برای
او پیدا کنیم.
و بالاخره در
آخرین مذاکراتی
که بهعمل
آوردیم
توانستیم بر
سر جانشین
مصدق بهتوافق
برسیم... شب بعد
[از رفراندوم]
یک کودتای
درباری درصدد
برآمد ژنرال
زاهدی را بر
مسند نخستوزیری
بنشاند امّا
برنامهریزی
بد و بیدقت
باعث شکست آن
شد و شاه را
واداشت که بهبغداد
بگریزد... خبر
سقوط مصدق از
مسند قدرت هنگامی
بهمن رسید که
دوران نقاهتی
را طی میکردم...
آن شب را
توانستم با
خیال راحت
بخوابم!»
دالس
ارشد - وزیر
خارجهٔ
آمریکا - نیز
امر کودتا و
دخالت
امپریالیسم
آمریکا را در
بازگرداندن
شاه فراری بهتخت
سلطنت تأیید
کرده است. وی
بهنویسنده
کتابی
دربارهٔ
زندگی سیاسی
خودش[۲۶] میگوید:
«سیاست
خارجی ما در عمل
بهیک سلسله
موفقیت نائل
آمده است... ما
توانستیم دولت
دیم Diem را در
ویتنام بهیک
دولت ثابت بدل
کنیم. در
ایران هم،
هنگامی که وضع
آن یکسره
نومید کننده
شده بود دست
بهاقدام
زدیم و بهآن
کشور ثبات
اعطا کردیم».
پیش از
پایان دادن بهاین
گواهیها
شایسته است نکتهٔ
جالب دیگری را
نیز عنوان
کنیم:
ویلیام
وارن در
خاطرات خود بهنام
مأموریت برای
صلح[۲۷] دو
نکته را
دربارهٔ کودتای
۲۸ مرداد
متذکر میشود.
نخست این که
سرهنگ نصیری،
افسر گارد
سلطنتی، بهکومک
دو تانک «کوشش
مسالمتآمیزی»
برای اجرای
فرمان شاه بهکاربرد،
و دیگر این که
اردشیر زاهدی
- که ظاهراً
یکی از رابطین
سیا[۲۸] با کیم
روزولت بوده
است - فرمان
شاه را در
ادارهٔ اصل
چهار
آمریکائیها
فتوکپی کرده
بهفرماندهان
نظامی مملکت
رسانده بود تا
همکاری آنها
را جلب کند.
***
زندهیاد
دکتر مصدق، در
دادگاه گفت:
«یک
ساعت بعد از
نصف شب یکشنبه
۲۵ مرداد
دستخط
اعلیحضرت را آوردند...
بعد دستخط را
مورد مطالعه
قرار دادم دیدم
اصالت ندارد،
یعنی امضائی
از اعلیحضرت گرفتهاند
و تاریخی که
۲۲ مرداد باشد
اعلیحضرت
گذاشتهاند....
سه سطر اول
خیلی بههم
نزدیک است،
سطر چهارم
گشادتر نوشته
شده و چون جا
نداشته، نیم
سطر آخر را بههم
نزدیک نوشتهاند»[۲۹].
و این
بدان معنی است
که عوامل سیا
از او نامهٔ سفید
مهر گرفته
بودهاند!
یادداشتها
را با نقل
بخشی از مقالهئی
که روزنامهٔ
بورژوا
لیبرال
لوموند پس از
درگذشت دکتر
مصدق نوشت
خاتمه میدهیم:
«وقایع
بهسرعت
جریان مییافت...
شاه حکم عزل
مصدق را صادر
کرد و سپهبد
زاهدی را بهجای
او برگزید
لیکن در مقابل
عدم تمکین
مصدق کشور را
ترک گفت و بهایتالیا
پناه برد.
پیروزی مصدق
نزدیک بهنظر
میرسید و حتی
عدهئی نیز
صحبت از
جمهوری میکردند،
امّا وضع بهسرعت
تغییر کرد. در
مدت دو روزی
که به۱۹ اوت
[۲۸ مرداد]
مانده بود یک
محلهٔ کامل
تهران - ناحیه
جیببرها و
دیگر تبهکاران
حرفهئی کیفر
ندیده - بسیج
شده بود.
اردوئی که با
پولهای
فراوان سرهنگ
شوارتسکف عضو
سیا اجیر شده بودند
بههمراهی
بخشی از
نظامیان بهسرکردگی
زاهدی بهطرف
عمارات دولتی
بهحرکت
درآمد و رادیو
را در اختیار
گرفت. کسانی که
روز ۱۹ اوت را
بهچشم خود
دیدهاند در
ذهن خویش از
آن خاطرهئی
مشمئزکننده
دارند. روز ۱۹
اوت فقط روز
سقوط مصدق و
گلولهباران
کردن او در
خانهاش
نبود، این
روز، همچنین
سرآغاز یک
دوره آدمکشی و
غارت بود»[۳۰].
***
بیست و
پنج سال بعد،
بههمت مردم
زحمتکش
ایران، پس از
رنجها و
مرارتهای
بسیار و
مبارزات قهرآمیز
و مسالمتآمیز،
پس از فداکاریهای
بیشمار،
سرانجام کار
بهآنجا رسید
ک محمدرضا یک
بار دیگر
ایران را
بگذارد و
بگریزد.
امپریالیسم
آمریکا از او
دست شست و
سلطنت ملغی
شد. امّا آیا
این بدان معنی
است که ایالات
متحده بهمثابه
سرکردهٔ
غارتگران بینالمللی
با دست شستن
از محمدرضا
پسر رضاخان
پالانی منتخب
ژنرال آیرون
ساید انگلیسی از
ایران نیز دست
شسته و از
منافع عظیم
خود در این
سرزمین چشم
پوشیده است؟
مسلماً
چنین نیست. و
بیگمان شب و
روز در تلاش
تبآلودی درپی
آن است که
همچون روز
سیاه ۲۸ مرداد
بهکومک عمال
ایرانی و
خارجی سیا آب
رفته را بهجوی
بازگرداند.
ذر این
برههٔ تاریخی
تنها هوشمندی
انقلابی و عبرتآموزی
از گذشته تلخ
است که میتواند
انقلابیون
آگاه ایران را
بهپیشگیری
از ۲۸ مرداد
دیگری یاری
دهد.
خ.
کیانوش
کتاب
جمعه سال اول
شماره ۴
...............................................
پاورقیها
^
مأموریت
برای وطنم
کتابهای
جیبی ۱۳۵۰ -
صفحه ۴۵.
^ لقب
اصلی رضاخان،
پالانی
سوادکوهی بود.
وی در تمهید
مقدمات سلطنت
خود، محمود
پهلوی را (که
بعدها محمود
محمود شد)
واداشت تا از
نامخانوادگی
خود بهسود او
صرف نظر کند.
^ Documents on British Foreign Policy' 1919-39' First Series V.13 Jan.
1920 March 1921' HM Stationery Office' London pp 429-747
^ آقای
پیتراوری P,Every «ایرانشناس»
انگلیسی، در
کتاب خود بهنام
ایران معاصر Modern Iran بهخوبی
ثابت میکند
که مورخی
استعماری
است، و ستایش
او از رضاخان
و سیدضیاء از
یک سو و عناد
آشکارش با
دکتر مصدق
ماهیت او را
عریان میکند،
تاریخی که او
مینویسد
مرجعی ندارد.
وی ترجیح میدهد
که بسیاری از
اسناد وزارت
خارجهٔ کشورش
را ندیده
بگیرد.ـ نگاه
کنید بهفصول
۱۴ و ۱۵ و ۱۶
کتاب او.
^ آثار
سلطانزاده.
جلد چهارم
«اسناد تاریخی
جنبش کارگری،
سوسیال
دموکراسی و
کمونیستی
ایران». صفحهٔ
۲۹.
^ Ironside, Ed., High Road To Command, The Diaries of
Major-General Sir Edmond Ironside, Leo Cooper,
London, 1972 این
متن سانسور
شده است، لیکن
مطالب سانسور
نشدهٔ آن
قبلاً در کتاب
زیر آمده: ULAM, The Anglo-Soviet Trade Agreement. Princeton, 1972.
^ ایران
معاصر، اوری
^ همان
مجموعهٔ
اسناد، صفحهٔ
۷۰۵
^ همان
مجموعهٔ
اسناد، ۷۱۲
^ همان
مجموعهٔ
اسناد، ۷۲۹ .ـ
باید افزود که
بنابه اظهار
ژنرال آیرون
ساید، مستر
نورمان کاملاً
در جریان امر
قرار داشته
است. وی در
صفحهٔ ۱۶۶
خاطرات خویش
مینویسد
«مستر نورمان
را در جریان
ملاقاتهائی
که با رضاخان
میکردم میگذاشتم».
پس اگر مستر
نورمان گزارش
این ملاقاتها
و مذاکرات را
برای کرزن
نفرستاده
دلیل عدم اطلاع
او نیست.
^ همان
مجموعهٔ
اسناد، صفحهٔ
۷۳۱ و ۷۳۲.ـ
ترجمهٔاین
تلگراف را بههمین
مناسبت در بخش
«اسناد
تاریخی» آوردهایم.
^ همان
مجموعهٔ
اسناد، صفحهٔ
۷۴۱.
^ تلگراف
مورخ سوم مارس
۱۹۲۱ .ـ همان
مجموعهٔ
اسناد، صفحهٔ
۷۳۶.
^ نگاه
کنید بهمجلهٔ
دنیا،سال
۱۴، شمارهٔ ۱،
صفحهٔ۳۲.
^ البته
منظور «رادیو
تهران» است!
^
مأموریت
برای وطنم،
صفحات ۱۲۶ تا
۱۲۸ و ۱۳۳ و
۱۳۶.
^ Fred Cook,
"The CIA", The Nation, June 24, 1961, pp 549-50
^ Andrew Tully,
The CIA, The Inside Story, Crest Books, New York, 2962, pp 77-84
^ L'Empires Americain
Edition B. Grasset, Paris, 1968, pp 313-26 برای
ترجمه فارسی
بخش ایران این
کتاب نگاه کنید
بهمقدمهٔ
کتاب نطقهای
دکتر مصدق در
مجلس شانزدهم
، جلد اول،
دفتر دوم،
انتشارات
مصدق (۴)، ۱۳۴۸.
^ David Wise
And T.B. Ross, Invisible Government, Jonathan Cape, London, 1964, pp. 110-14
^ در مورد
نام این
افسران نگاه
کنید بهآرشیو
دیپلماتیک
وزارت خارجه
بریتانیا،سند
شمارهٔ E 5429/38/34
مورخ ۲۹ اوت
۱۹۴۳ از سر
ریدر بولارد Sir Bullard بهوزارت
خارجهٔ
بریتانیا،
برخی از
افسران ارشد
همکار آلمان
نازی که توسط
متفقین
دستگیر شدند
بهشرح زیرند:
صلاح نظام
کوپال،
پورزند، نادر
باتمانقلیچ،
منوچهری،
افطسی، احمد
اخگر، حسن بقائی،
حسین مهین،
زنده دل،
ابطحی، والی
انصاری، سرگرد
انصاری،
بهرامی،
حبیباله
همایون، محمد
دولو،
جهانبگلو، آقاولی.
در گزارش ۲۴
سپتامبر همان
سال شمارهٔ E6090/38/34 نام محسنخان
دیبا نیز بهعنوان
همکار آلمان
نازی داده شده
است. سر ریدر
بولارد Reader Bullard در کتاب
خودThe Camels Must Go, Faber and Faber,
London, 1961 نیز
همکاری زاهدی
را با نازیها
تأیید میکند
در سند دیگری
از بایگانی
دولتی
بریتانیا، بهجز
نام سپهبد
زاهدی بهنامهای
افراد زیر نیز
بر میخوریم
که با آلمانها
همکاری
داشتند:
کوپال،
اقبال، آیتاللـه
کاشانی،
سرهنگ میهن،
دانش نوبخت،
پورزند،
سجّادی.ـ نگاه
کنید بهتلگرام
سر ریدر
بولارد شماره
۹۰۰، مورخ ۱۵
اوت ۱۹۴۳،
شماره
بایگانی F.o.371/35074،
ص ۴۲. در ایران
پس از ملاقات
با زاهدی در
اصفهان،نوشت
«درصد بزرگی
از ارتش ایران
با یک اشارهٔ ما
[آلمان نازی]
آمادهٔ قیام
است. در
دیداری که داشتیم
من چنین
برداشت کردم
که زاهدی تنها
از جانب خود
سخن نمیگفت
بلکه مقامات
بالاتری پشت
او ایستادهاند،
احتمالاً
وزیر جنگ و
حتی شاه جدید
[محمدرضا].»
^ مقصود
نویسندگان
کتاب، همان
چاقوکشان
حرفهئی و
باجگیران و
اوباش و
دارودستهٔ
شعبان جعفری
معروف بهبیمخ
است که از
حامیان معروف
خانوادهٔ
پهلوی بود.
^ Allen Dulles,
The Craft of Intelligence.- Harper & Row, New YORK, 1963, P.224
^ ما این
قول را از
کتاب زیر
گرفتهایم که
اگرچه
نویسندهاش
از هواداران
سرسخت رژیم
شاه بود،
برخلاف
ریچارد کاتم -
نویسندهٔ
لیبرال آمریکائی
R.Cottam: NATIONALISM IN IRAN Pittsburg, 1964 و برخلاف
پیتراوری
سابق الذکر،
قضیه را
مفصلاً طرح و
تأیید میکند.
مشخصات کتاب
چنین است: .M.K. Sheehan:
THE IMPACT of U.S. INTERESTS & POLICIES 1941-1954.- New York, 1964, pp.
61-65 کاتم
که از مخالفان
رژیم شاه بود
با این که امر
کودتا را قبول
دارد بهدخالت
آمریکا در این
امر معترف
نیست. اوری
اصولاً کودتا
را مورد بحث
قرار نمیدهد.
«عینیت گرائی»
این «عالم»
انگلیسی
نباید برای ما
موجب شگفتی
شود.
^ Sir Anthony
Eden, Full Circle, Memoirs, Cassel, London, 1960, pp 213-214
^ Andrew Berding, Dulles on Diplomacy, Van Norstad Co. Inc. Princeton
N.J., 1965, pp 144-45
^ William
Warne, Mission for peace, Merill Co. INC. N.Y., 1965, pp. 243-44
^ رامش
سنگوی
نویسندهٔ زرخرید
شاه و
نویسندهٔ
بیوگرافی
رسمی او که
هدفی جز بهلجن
کشیدن
مخالفان
حکومت ترور و
اختناق و تزیین
چهرهٔ خونین
رژیم سلطنتی
ایران ندارد و
سراسر آن مملو
است از بهتان
و افترا و جعل
تاریخ، آری
حتی چنین
نویسندهئی
هم نمیتواند
دربارهٔ
کودتای ۲۸
مرداد خاموش
بماند و با
کمال
«شرمندگی» مینویسد:
«این که سیا طی
این روزهای
محتوم
کارهائی انجام
داد تکذیب نمیشود.»
صفحهٔ ۲۱۰
کتاب او، Ramesh Sanghvi
Aryamehr, The Shah of Iran, Iransorient,
London, 1968
^ از کتاب
دادگاه
تاریخی
محاکمهٔ دکتر مصدق،
بنگاه
انتشارات
روشنفکر،
تهران ۱۳۳۳،
صفحات ۲ و ۲۹.
^
لوموند، ۷
مارس ۱۹۶۷
(ترجمهٔ فارسی
از ایران
آزاد، شمارهٔ۴۶،
سال پنجم)