لرزه در
پایبستهای
جهان
اینگار
سولتای
ترجمهی
کمال خسروی
جهان
به جنبش
درآمده است.
رخدادهای
سیاسی در بُعدی
جهانی، که پیشتر
در فاصلهی
دههها روی میدادند،
اینک بهناگهان
در کوتاهترین
زمان درپی هم
میآیند:
متلاشی شدن
حزب بزرگ
سوسیال
دموکرات یونان
و پیروزی حزب
چپ در سال 2015، و
در پی آن،
گردن نهادنش به
یوغ بردگی
اعتباریِ
اتحادیهی
اروپا تحت
فرمان آلمان،
برآمدن
سراسری راست
افراطی در
کشورهای
پیشرفتهی
سرمایهداری
و چنگ
انداختنش به
قدرت در
آمریکا، فرانسه
و اتریش،
«برگزیت». همهنگام
افزایش همآوایی
با سوسیال
دموکراتهای
چپِ متمایل به
کشاکش طبقاتی
که نشان دادهاند،
بحران سوسیال
دموکراسی «در
غرب» پدیدهای
خلقالساعه
نیست، بلکه پیآمد
سیاست
نولیبرالی آنهاست.
اینک،
بیش از پیش
آشکار میشود
که سیاست در
کشورهای
پیشرفته به سه
اردوگاه
انشقاق مییابد:
احزاب نولیبرال
و سلطهجوی
طبقهی بهلحاظ
سیاسی و
اقتصادی
حاکم، اقبالشان
را از دست میدهند
و بر بستر
انکشاف
تضادهای
اجتماعی و سیاسی
به چپ و راست
شقه میشوند.
ناسیونالیسم
راست
اقتدارگرا
خود را با قطب
سومی هماره
نمایانتر
رودررو میبیند
که بر محور
اردوگاهی
فراگیر و همبسته
گرد آمدهاند.
از جمله
متعلقان این
گروه،
دموکراتهای
جناح سندرز در
آمریکا،
تسلیمناپذیران
(insoumise)
فرانسویِ
هواخواه ژانـلوک
ملانشون در
فرانسه، حزب
کار تحت رهبری
جرمی کوریبن،
پودهموس و چپ
متحد(UI) در
اسپانیا و حزب
چپ در آلمان.
تلاش
برای چیرگی بر
بحران در
آمریکا و
اروپا
همهنگام
با شتابیابی
این تحولات،
افزایش و
ارتقای جنبشهای
اجتماعی تودهای
و موج تازهای
از اعتراضات
از سال 2011 بدینسو
را میبینیم
که هنوز به
پایان نرسیده
است: از بهار عربی
و اعتراضهای
اجتماعی در
اسرائیل
گرفته تا
اعتراضهای
ضد سیاست
ریاضت
اقتصادی در
پرتغال،
اسپانیا و
یونان و از آنجا
تا [جنبش
دانشجویی]
بهار آهورن در
کانادا و «خیزش
ویسکانس» و
تسخیر وال
استریت در
آمریکا، اعتراضهای
اجتماعی در
چین به نظام
آموزشی و در
دفاع از
دموکراسی و
اِشغال
نیاگارا، و از
آنجا تا
اعتراضهای
شبـایستاده
علیه اصلاحات
نولیبرالی
بازار کار در
فرانسه.
و
سرانجام، به
چرخهی شتاب
یافتهی این
زمانِ جهانی،
باید فزونی
بیش از پیش
فروپاشی
کشورها و جنگهای(نیابتی)
جهانی و سیطرهجویانه
را افزود که
همچون حلقهای
از آتش
گرداگرد
اروپا کشیده
شدهاند: از
اوکراین تا
سوریه و عراق
و از آنجا تا
لیبی و مالی؛
و نیز،
بمباران خلقهای
کرد بهوسیلهی
ترکیه، کشمکشهای
افغانستان و
جنگی که
عربستان
سعودی با کمک
سلاحهای
آلمانی علیه
مردم تهیدست
و درماندهی
یمن پیش میبرد.
البته
زیربنای این
پدیدارهای
سیاسی، جابجایی
[و برهم سایش]
تختهـقارههای
کرهی
سرمایهداری
جهانی است.
این بحران
جهانی 2007 و تلاش
کشورهای جهان
برای به مهار
کشیدن و افسار
زدن بر آن است
که تاریخ را
بدین شیوه به
شتاب واداشته است.
موج اعتراض
سال 2011 و سالهای
پس از آن و قطببندی
سه گانهی
پهنهی سیاسی
در کشورهای
پیشرفتهی
سرمایهداری
تنها میتواند
در بستر و بر
شالودهی
ناکامی و شکست
همهی
نیروهایی
قابلدرک
باشد که میخواهند
سرمایهداری
را از بالا به
«سرمایهداری
دوستدار
طبیعت» (grüner Kapitalismus)
بدل کنند. اما
چرخش در سیاست
ریاضت
اقتصادی در
بهار و
تابستان سال 2010
در حول و حوش
کنفرانس
سرانِ گروه 20
در تورنتو، رشتهی
همهی این
تلاشها را
پنبه کرد. این
تصور آمالی که
سرمایهداری
میتواند از
راه برنامههای
عمرانی بزرگ
کمکهای
دولتی، جلوه و
جلایی سبز
پیدا کند و بر
شالودههای
بارآور تازهای
(همچون توربینهای
بادی، انرژی
خورشیدی،
قطارهای سریعالسیر
و غیره)
استوار شود و
از اینطریق،
همهنگام
پویایی نوینی
بیابد و بار
مالیاش
زدوده شود،
اینک همگی از
دستور کار
خارج شدهاند.
برعکس
و بهجای
اینگونه تلاشها،
در کشورهای
مرکزی و عمدهی
سرمایهداری،
استراتژیهایی
برای حل بحران
غلبه دارند که
هزینهی این
بحرانها را
بر دوش تودههای
مردم بار میکنند.
دولتها در
آمریکا و در
اروپا از
هزینههای
عمومی برای
بهداشت و
آموزش میکاهند
و تحت لوای
حفظ قابلیت
رقابت، ــ بهویژه
در جنوب اروپا
ــ با درهم
شکستن نظام
قراردادهای
سراسری توافقهای
سندیکایی،
پایین آوردن
حداقل
دستمزد، توقف
استخدامهای
دولتی و فشردهتر
کردن ساعات
کار در بخش
دولتی، به
تضعیف کارگران
مزدبگیر و
سندیکاها
مشغولند.
بدین
ترتیب بزرگترین
فضاهای
اقتصادی جهان
ــ آمریکا و
اروپا ــ در
تلاشند با
استراتژیهای
کوتهبینانهی
خود، تکهای هرچند
بزرگتر از
غنیمتی را بهچنگ
آورند که خود،
امکان بزرگترشدن
ندارد. رقابت
جهانی سرمایهها
بر سر
بازارهای
فروش کالا و
نیز رقابت
دولتها در
جلب سرمایهگذاریهای
خارجی شدت
یافتهاند.
زلزلههای
سیاسی مذکور
بیان این
رقابت
فزایندهاند.
سیاست
خارجی ترامپ
دلشوره
و برآشفتگی
طبقهی سیاسی
حاکم را که
ناگزیر است
بحران جهانی
سرمایهداری
را اداره کند،
میتوان با
سرانگشتانِ
خویش لمس کرد.
این تنش خود
را در انتخاب
دونالد
ترامپ، بهعنوان
45مین رئیسجمهور
آمریکا،
کشوری که
کماکان بهلحاظ
سیاسی و نظامی
قدرتمندترین
کشور جهان
است، به نمایش
میگذارد.
انتخاب ترامپ
از چشمانداز
بلوک قدرت
چندملیتی و
سلطهطلب
جهانی، که نظم
جهانی کنونی
را زنده و
برپا نگه میدارد،
یک اَبَرـفاجعه
بود. البته نه
از زاویهی
نژادپرستی و
افراطگرایی
قلندرمنشانه
و پرهیاهوی
او، بلکه از آنرو
که او با زیر
سؤال بردن
«تجارت آزاد»
(تیپیپی، تیتیآیپی،
نفتا) و سیاست
توسعهطلبانه
ــ شامل
ساختارهای
نظامی ناتو
نیز ــ اجماع
و وفاق در
درون این بلوک
را تهدید میکرد.
زمانی که
ترامپ انتخاب
شد، حاکمان
این بلوک نگران
بودند که
ترامپی
افسارگسیخته،
ممکن است شروط
و قواعد سیاست
در سایر نقاط
جهان را دگرگون
کند.
این
نکته بهویژه
در عطف به عقبگرد
ترامپ در
سیاستهای
تشنجزدایی
علیه ایران و
احتمالاً
کوبا مطرح
است. همچنین،
و بویژه، از
زاویهی
سیاست تهاجمیاش
علیه چین.
البته این
بدان معناست
که ترامپ دراساس
سیاست «چرخش
به سوی آسیا»،
یا سیاست تهاجمی
قدرت دریایی
اوباما را
صرفاً دنبال
میکند. هدف
این سیاست
شعلهورتر
کردن آتش
کشاکشهای
منطقهای در
حوزهی دریای
چین جنوبی و
از اینطریق ــ
یعنی با
قراردادهای
نظامی
دوجانبه و
افزایش تسلیحات
محلی ــ
احراز نقش
قدرت نظمدهنده
برای
آمریکاست.
هدفی که
آمریکا در اینجا
دنبال میکند
بهدست آوردن
کنترل دریایی
و برپا کردن
برج و بارویی
نظامی است که
میتواند با
توسل با راهبندانهای
قارهای،
توسعهی اقتصادی
چین را خفه
کند؛ و بدیهی
است که چین نیز
بهنوبهی
خود این تهدید
را تشخیص داده
است و در پسزمینهی
این سیاست، از
«جادهی
ابریشم جدید»
دفاع میکند.
بدین ترتیب
سیاست ترامپ
سراسر در
تداوم سیاست
اوباما در
راستای شریک
کردن چین در
نظم جهانی
نولیبرال تحت
تسلط آمریکا و
غرب، از طریق
فشار و محدود
کردن توسعهی
چین است.
سیاستی آشتیجویانه
با روسیه، با
تغییری اندک
در راستای سیاست
پیشین، میتواند
متناظراً بخش
دیگری از این
سیاست باشد،
تا ــ بهویژه
با عطف به
فروکش منابع
دولتی آمریکا
ــ نیروی
سیاسی تضعیف
شده را بر مواجهه
با چین متمرکز
کند. چنین
سیاست آشتیطلبانهای،
به معنای روی
برگرداندن از
سیاست نیکسون
است که در سال
1972، روی به آشتی
با چین آورد
تا بتواند با
منابع و نیروهای
بزرگتری
علیه اتحاد
شوروی عمل
کند.
البته
فراموش نباید
کرد که وقتی
ترامپ از سیاست
صادراتی چین
انتقاد میکند،
منظورش
درواقع آلمان
است، زیرا
مازاد تراز
پرداختهای
آلمان در
رابطه با
آمریکا، به
مراتب بالاتر
از این مازاد
در رابطهی
چین با
آمریکاست. یک
سیاست حمایتگرایانه
(و گزینشی) از
سوی آمریکا،
سراسر تلاشهای
دولت آلمان و
حوزهی
اقتصادی
اروپا در مدیریت
بحران را
یکباره
متزلزل خواهد
کرد. از چشمانداز
بورژوازی
آلمان، باید
یورو را به هر
قیمتی نجات
داد، زیرا
بازگشت به
مارک ارزشافزایی
شدید آن را به
دنبال خواهد
داشت. یوروی
ارزان،
صادرات آلمان
را به سراسر
جهان تسهیل میکند.
نخبگان سیاسی
اروپا،
آشکارا آمادهاند
شمار بسیاری
از قواعد
خودساخته و
قراردادهای
بنیادی جامعهی
اروپا را زیر
پا بگذارند و
از هیچ هزینهای
دریغ نخواهند
کرد تا این
نظام را حفظ
کنند.
آلمان
و آمریکا:
«قدرتهای
جهانی»
از سوی
دیگر،
اتحادیهی
اروپا سکوی
پرتاب سیاسی ـ
نظامی در
جهان است،
زیرا به آلمان
امکان میدهد
که در اروپایی
که اینک سراسر
تحت سیطرهی
اوست، صدایش
را در جهان
بلند کند. اما
مدل آلمانی
معطوف به
صادرات برای
اقتصاد و رشد،
بر پایههای
لرزانی
ایستاده است.
درست است که
سیاست ریاضت
اقتصادی در
جنوب اروپا
امکان
راهکارهای نواستعماری
را فراهم
آورد، مثلاً
در خصوصیسازی
فرودگاههای
یونان به سود
کنسرن
فراپورت
آلمان، اما بازارهای
نزدیک بههم و
بینااروپایی
را تضعیف کرد
و به این دلیل موجب
شد که بحران
وابستگی
اقتصاد آلمان
به صادرات،
این بار به آنسوی
اقیانوس، بهویژه
به آمریکا و
چین منتقل
شود. این جابهجایی
در تختهْ قارههای
سرمایهداری،
میتواند
سیاست خارجی
آلمان در
فاصلهی سالهای
2012 و 2013 را نیز
تبیین کند.
برای نخستین
بار پس از 1945،
آلمان
خواستار نقشی
در قدرت جهانی
برای خویش است
و سیاست خارجی
آلمان را به
زبان منافع
«آلمان وابسته
به جهانیشدن»
صورتبندی میکند.
دولت آلمان در
سال 2014 تابویی
را در سیاست
خارجی شکست،
زیرا پس از
آن، با صدور
اسلحه به مناطق
جنگی، مدعی
دخالت مستقیم
در جنگهای
خارجی شد. بهعلاوه
وزارت دفاع
آلمان قصد
دارد بودجهی
تسلیحاتیاش
را تا سال 2024
دوبرابر کند،
درحالی که
حوزههای
دیگری مانند
آموزش،
بهداشت یا
حقوق بازنشستگان
کماکان باید
از سیاست
امتناع از
بدهیهای
تازه (معروف
به «صفرِ سیاه»)
تبعیت کنند.
با این
همه: منافع
سرمایهی
آلمانی در
خارج، تا
زمانی بسیار
طولانیتر
نیازمند و در
گرو آمریکا و
قدرت سیاسی ـ
نظامی این
کشور است. بهعلاوه
دولت آلمان
باید هرچه در
توان دارد انجام
دهد تا مانع
سیاست حمایتگرایانه
و گزینشی
ترامپ شود،
زیرا مجازات
گمرکی برای
صادرات آلمان
به آمریکا مدل
آلمانی رشد و
رقابت را در
پایههایش
متزلزل خواهد
کرد. و اگر
چنین شود، آنگاه
پایانی است بر
مبانی سیاسی ـ
اجتماعی این
پروژه: پروژهی
صلح مصلحتجویانهی
ناروشن و
نااستوار
سرمایه و کار،
در تعاونیِ
بحران.
اشاره:
اینگار
سولتای (Ingar Solty)،
یکی از
همکاران
مؤسسهی
«بنیاد رزا
لوکزامبورگ»
برای پژوهشهای
اجتماعی، از
ویراستاران
نشریهی چپگرای
آرگومنت و از
همکاران ولفگانگ
فریتز هاوگ
است.
نوشتهی
فوق از منبع
زیر برگرفته
شده است:
https://www.akweb.de/ak_s/ak628/28.htm
برگرفته
از:«
نقد
اقتصاد سیاسی »
https://pecritique.com/