تاریخ
در تاریخ می
میرد
روایت
فاتحان از
تاریخ،
روایتِ
پایانِ آن است.
حال آنکه راوی
خود میداند
که همواره در
آستانهی
تاریخ
ایستاده است و
اشباحِ آن
قلعهی کهن
باز خواهند
گشت؛ همان
گونه که هر
امر سرکوبشدهای
بازمیگردد و
به نامهای
کهن معانی نو
میبخشد. از این
روست که راوی
تاریخ
فاتحان،
وسواسگون و
مضطرب به جعل
روایت مشغول
میشود تا
پیروزمست
فریاد برآرد
"این آخر
تاریخ است. ما
پیروز شدهایم."
این
همان نمایشی
است که مدتهاست
شاهد آنیم.
فیگورهایی
چون جزنی و
دیگران دهها
سال پس از مرگشان
در اشکال
مختلف و با 'بیطرفی
کامل' تخریب
میشوند و
پروژهی
سیاسی حاکمیت
برای حذف صدای
مخالفین پیش
میرود. بدان
معنا که این
تخریبِ حسابشده،
بیش از آن که
متوجه گذشته
باشد، حال و
آینده را
نشانه میرود.
در طرف
مقابل،
امواجی از
خشم، پرخاش و
واکنش شکل میگیرد
تا از حقانیت
این فیگورها
'دفاع' شود. این
دفاع در شکل
گروهی و فردی
گرچه فهمیدنی
است اما
بخش بسیار
کوچکی است از
آن کنشی که
قرار نیست
صرفا دفاعی و
واکنشی باقی
بماند. ریشهی
این واکنشهای
غالبا عاطفی،
مضطرب و
غیرانتقادی
را میتوان تا
حدودی در
سرکوب
سیستمیک و
فقدان سازمانیابی
واقعی جست. با
این حال میشود
به اشکال دیگر
رویارویی با
روایت جعلی فکر
کرد و به موضعگیریهای
پرخاشگر و
بیرونی محدود
نشد. میشود
به افشای
اهداف و
انگیزههایی
پرداخت که در
پس پروژه ی
تخریب پنهان
شدهاند و
رسانه و قدرت
را همدست
یکدیگر کردهاند.
این زمانی رخ
میدهد که از
چهرهی خنثی و
بیطرف رسانه
پرده
براندازیم و
مکانیسمهایی
همچون گزینش،
برجستهسازی،
حذف و انکار
بخشهای
مختلف واقعیت
تاریخی و در
نهایت ترسیم
روایتی ناقص،
مخدوش و
مغرضانه از
تاریخ را افشا
کنیم.
ورای
این اسطورهزدایی
از بیطرفی
رسانه و افشای
کارکردهای
عامدانهاش،
به مرحلهی
رویارویی با
خود میرسیم.
بخش عمدهی
این رویارویی
را نوعی پرسشگری
معرفتی تشکیل
میدهد. پیش
از هر چیز
لازم است از
خود بپرسیم ما
از تاریخ چه
تعریفی
داریم؛ آیا
تاریخ همان
گذشته است؟
انباشتی از
متون، خاطرات
و زندگیهایی
است که به
معنای زیستی
پایان یافته و
میراث ما شدهاند؟
آیا از همین
روست که میکوشیم
آن بخشی از
تاریخ را که
به خودمان
مرتبط میدانیم
از جعل و
تخریب در امان
داریم؟ اگر
این رویکرد
عمدهی ما به
تاریخ نیست،
پس این هم
آوایی گسترده
و گذرا
درمقابله با
پروژهی
تخریب حتی از
سوی محافظهکارترین
نیروهای چپ از
کجا میآید؟
جز این است که
چنین رویکردی
فیگورها را بدل
به سنگوارههایی
میکند که
روزگاری
قهرمانان
شریفی بودهاند
و امروز آنقدر
مرده و بیصدا
هستند که در
هر مناسبتی
خواسته و
ناخواسته از
سرمایهی
نمادینشان
مصرف میشود؟
به شکل قاب
عکسهایی در
کنگرههای
سازمانهایی
بیربط، بر سر
صندوق رأی به
سیاستهای
راستگرا در دست
چپگرایان
میانهرو، در
مراسمها و
مناسکهای
تقویمی و هر
از گاهی هم در
نبردهای
رسانهای و
کتاب چهرهها.
مدافعان
چنین رویکردی
دانسته و
ندانسته تصویری
کهنه از تاریخ
دارند. گویی
فیگورهایی
چون جزنی و
دیگران، جایی
در میانهی
تاریخ منجمد
شدهاند و
اینک ما وظیفه
داریم تا به
رغم وضعیت مضمحل،
نامعلوم و ازهمگسیختهای
که گرفتار
آنیم صدای
آنان شویم.
این گونه است
که موضوعی
معرفتی را که
اساسا به درک
و دریافت ما
از تاریخ
مرتبط است بدل
به موضوعی
اخلاقی/عاطفی
میکنیم.
تاریخ را همچون
مجموعهای از
نقاط منفک و
بی ارتباط میبینیم
و امر تاریخی
را که متنی
گشوده به
خوانشهای
مدام است به
شکل میراثی
مرده میفهمیم.
این گونه است
که اشباح برای
همیشه اسیر
قلعهی
فاتحان میمانند.
حال آن که
قلعه را باید
شکست تا اشباح
برگردند. باید
به یاد آورد که
اشرف، پویان،
بهرنگی و جزنی
صرفاً شهدای
درگذشته
نیستند و
اندیشه و عملشان
در تاریخ فعلی
ما حضور دارد
بی آن که
لازم باشد به
شکلی پسینی و
واکنشی احیا و
ایجادش کنیم.
اگر به
جای تقلیل
تاریخ به
گذشتهی
مرده، آن را چون
ترکیبی از
رخدادها و
فرآیندهای
زندهای
بفهمیم که به
شکلی پویا بر
هم اثر میگذارند
و امروز را میسازند،
به اصلیترین
پرسش میرسیم:
نسبت خود ما
با جزنی چیست
و کجاها با او
مرز و گسست
داریم؟
فهم
تاریخی، امور
را تا حدودی
به بستر زمانی
و اجتماعیشان
وابسته میکند
و از ما میخواهد
متون بجا
مانده از
فیگورها را در
بستر شکلگیریشان
بخوانیم و از
مرزبندی و
مواجههی
انتقادی با
گذشته به هراس
نیفتیم. چنین
کنکاشی
مستلزم نوعی
آشکارسازی،
خودآگاهی و
خودشناسی است
که در آن 'خود'،
هم معنایی
فردی و هم معنایی
جمعی دارد. از
دل بازخوانی
انتقادی متنهای
بجامانده است
که میتوانیم
از 'امکانها
'پرسش کنیم. با
مطالعهی چشمانداز
افرادی چون
جزنی که شاهد
بیواسطهی
موقعیت خود
بودهاند، می
توانیم آن عصر
را بهتر
شناخته و از
این طریق
موقعیت فعلی
خودمان را به
شکلی جامعتر
بشناسیم.
اینجاست که به
فهمی
دیالکتیکی از
جریان تاریخ
رسیدهایم.
زیرا همان
گونه که
اندیشهی
امثال جزنی بر
رویکرد فکری
چپ اثر ایجابی
داشته است،
موقعیت و بستر
تاریخی خاصی
هم که او در آن
زندگی کرده
عاملیتی جدی
در موقعیت
فعلی ما دارد
و از جهاتی در
یک پیوستار
واقع شدهاند.
با این
رویکرد، همچنان
میشود با
سؤالات امروز
سراغ اسلوبهای
جزنی و دیگران
رفت و به شکلی
فعالانه وجه همواره
رهایی بخش و
کارآمد این
اسلوبها را
بازخوانی
نمود و بخشهای
ناکارآمد را
به شکلی مستدل
و منصفانه نقد
کرد. تنها در این
صورت است که
دفاع
ما از سنتمان
تار و پود
مستحکمی مییابد.
هم نام
و هم محتوای
آن چه باز میگردد
و حیات مییابد
به کنش ما
مشروط است.
رستگاری نامهای
کهن و
مازادهای
تازهاش در
گرو چنین تلاش
نقادانهای
است، چرا که
در صورت
پیروزی دشمن،
حتا مردگان
نیز در امان
نخواهند بود.
۱۲
خرداد ۱۳۹۴ ه.ش.
برگرفته
از :« فردا»
http://comingday.blogspot.de/