بازی
انتخابات؛
زمین ملت
سهراب
خوشبویی
این
طیف یا آن
جناح؟ این یا
آن؟ قرمز یا
آبی؟ اینها
سوالاتی از یک
جنس اند که هر
چهارسال یکبار
شباهت شان
نمایانتر می
شود. هر
چهارسال
یکبار چمن ِ
زمینِ انتخابات
را تازه میکنند
و زیر پوست
شهر هیجان
تزریق می
کنند: برای برگزاری
مسابقهای که
بزرگ و جذاب
بنماید،
رسانهها
شروع به
رجزخوانی می
کنند. مسابقه
ای با بازیکنان
خودشان،
قوانین
خودشان،
داوران خودشان
و با نتیجه ای
که در هر صورت
دلخواه خودشان
است. در این
میان برای ما
مردم هم نقش
ثابتی در نظر
گرفته شده؛
نقش مهمِ
«هوادار بودن».
هرچه با شور
بیشتری
هواداری کنیم
بهتر؛ چندان
مهم هم نیست
که هوای کدام
جریان را داشته
باشیم.
مردم
را – جز عده ای
برگزیده – حتی
به ورزشگاه راه
نخواهند داد،
این را از پیش
می دانیم. ولی
این «اجازه» را
خواهیم داشت
که از صفحات
دیجیتالی
خانه هایمان
«نظاره گر»
باشیم، به
گونه ای که
حتی تشویق
هایمان و احیانا
فحش هایمان هم
به گوششان
نرسد؛ هیاهوی
ما تنها برای
خودمان تدارک
دیده شده.
بازی باید به
دور از هرگونه
تشویش و حاشیه
ی غیر قابل قبول
انجام شود. از
مردم، هیچکس
حق دخالتگری
در چند و چون و
«نتیجه» ی بازی
را نخواهد
داشت و تنها
می توان
«گمانه زنی»
کرد. این ها را همه
می دانیم، اما
به ما آزادی
انتخاب داده
شده و نمی
خواهیم این
«حق» را از دست
بدهیم. ما
رجزخوانی ها و
سخنرانی های
پر طمطراق را
می شنویم و
تحلیل ها را
می خوانیم. در
جمع دوستان و
اطرافیانمان
با شدت و حدت
از تیم مورد
نظرمان حمایت
می کنیم. بحث
می کنیم، دعوا
می کنیم،
عصبانی می
شویم و از
کوره در می رویم.
فحش می دهیم و
ثابت می کنیم
که تیم ما
«اصلح» است یا
خواهد بُرد.
چنان در صدد
کم کردن روی
حریف هستیم که
گویی خود را
با تیمی که
هوادارش هستیم
یکی میپنداریم
و برد آنها را
برد خود میدانیم.
گویی از یاد
برده ایم که
نتیجه ی بازی
هرچه باشد،
تغییری در
شرایط ما حاصل
نخواهد کرد.
ما به عنوان
مردم، قانون
مدارانه از
مرزهای هر نوع
زمین بازی و
تاثیرگذاری
بر روند و نتیجه
ی همه ی بازی
ها بیرون
رانده شده
ایم. علاوه بر
آن، داوران
این بازی ها
خدایگانی به
دور از خطا و
اشتباه اند که
«اعتراض» به
داوری شان
مستوجب عذابی
بزرگ است!
گروهی
از ما که از
این وضعیت
ناراضی هستیم
با ژستی
روشنفکرانه
از کل ماجرا
روی بر می
گردانیم و
مسابقه را
لایق درگیر
کردن خود و
افکارمان نمی
دانیم. دائما
غر می زنیم و زیر
لب به همه ی
تیم های همه ی
دنیا و همه ی
هوداران شان
فحش و ناسزا
می گوییم که
آسایش مان را ربوده
اند و زندگی
مان را برای
کوتاه مدتی از
روند معمولی و
همیشگی اش دور
ساخته اند.
چنین بر می
آید که این
دسته از ما با
این که زمین
بازی را به
«آنها» واگذار
کردهایم
همیشه برنده
ایم. از این رو
فارغ از نتیجه
ی بازی، پس از
فروکش کردن
هیجانِ
مسابقه، «کنش»
فیلسوف
مآبانه مان
بسیار
دوراندیشانه
می نماید.
برای
عده ی دیگری
از ما این
ایامْ روزهای
کسب و کار است.
صبح در نشریه
ی فلان تیم
قلم می زنیم و
ترکیب
بازیکنانش را
به رخ جناح
مقابل می کشیم
و عصر در وصف
زندگی شخصی
فلان بازیکنْ
داستان
جانسوز می
نویسیم تا با
برانگیختن حس
ترحمْ
طرفداران
تازه ای جذب
کنیم. در خیابان
از مردم می
پرسیم که با
کدام تیم
هستند یا کدام
بازیکن را
بیشتر دوست
دارند و
تصاویر را چنان
مونتاژ می
کنیم که
تصادفا درصد
معینی از آنها
طرفدار تیم
مورد نظر ما
باشند. هنگامی
که به طور
کاملا اتفاقی
با دوربین مان
از جلوی هتل
محل اقامت
فلان بازیکن
عبور می کنیم،
از جمعیتی که
برای گرفتن
امضا از
بازیکن مورد
علاقه شان به
صورت کاملا
خودجوش با
اتوبوس به محل
آورده شده اند
تصاویری ضبط
می کنیم و به
دست
خریدارانش می
سپاریم.
صرفنظر از
نتیجه ی بازی،
این دسته از
ما از این
بازی ها
ارتزاق می
کنیم و روزها
را در انتظار
مسابقه ی بعدی
به صورت معکوس
می شماریم.
اما در
سویی دیگر،
گروهی از ما
بی مزد و
مواجب، هرچه
به مسابقه
نزدیکتر می
شویم کار و
زندگی مان را
بیشتر تعطیل
می کنیم و
برای تیم یا
بازیکن مورد
نظرمان کمپین
تبلیغاتی راه
می اندازیم.
عکس بازیکن
محبوبمان را
-که قرار است
دروازه ی حریف
را بلزراند-
به شیشه ی
ماشین مان می
چسبانیم و در
خیابان به همه V (وی) نشان می
دهیم! برای
روز مسابقه در
خانه مان پارتی
برگزار می
کنیم و همه ی
در و همسایه و
دوست و آشنا
را جمع می
کنیم و در حد
توان می کوشیم
تا آخرین
لحظاتْ
هوادار جذب
کنیم تا
بالاخره اتفاقی
بیافتد. و
بالاخره در
پایانِ بازی
حتی اگر
نتیجه، نتیجه
ی مورد نظرمان
نباشد، تا حدی
خشنودیم؛
خشنود از
اینکه بی
تفاوت
نبودیم؛ با شور
و هیجانِ
بازیْ زندگی
کرده ایم و
اینکه قادریم
تا مسابقه ی
بعدی، حول
اشتباه داوری
یا پنالتی ای
که گل نشد بحث
کنیم و
مظلومیت مان
را به رخ
همگان بکشیم.
گروه
دیگری از ما
که تماشاگر
بودن راضی مان
نمی کند،
دائما از خود
می پرسیم در
برابر بازی ای
که هیچ چیزش
را تعیین
نکرده ایم،
هیچ تاثیری بر
نتیجه اش
نداریم و بدتر
از همه، نتیجه
ی آن هیچ
تغییری در
شرایط ما
ایجاد نخواهد
کرد چه باید
بکنیم؟ آیا
این صرفا دیگی
است که برای
ما نمی جوشد،
یا اینکه به
ضررمان می
جوشد؟! تا کی
در حسرتِ لذت
و هیجان یک
«بازی واقعی»
باشیم؟ اصلا
چرا زمینی
نیست که همه ی
ما بتوانیم در
آن بازی کنیم؟
آیا مشکل از
زمین بازی
رسمی است که
تنها برای
برگزیدگان
معدود جا
دارد؟ و یا
قوانین بازی
مجالی برای
حضور ما باقی
نگذاشته اند؟
و می اندیشیم
که ای کاش می
توانستیم زمین
های بازی را
از آن خود
کنیم و با
قوانین خودمان،
بازی خودمان
را داشته
باشیم؛ ای کاش
می توانستیم
حسرت برگزاری
مسابقه ی بعدی
را به دل
برگزار
کنندگان
بگذاریم و
اجازه ندهیم
که از احساسات
مان برای
منافع شان
استفاده کنند.
ای کاش می
توانستیم رخت
های تماشاگری
مان را از تن
بیرون کنیم و
همه بازیکن
شویم و قوانین
بازی را چنان
تعیین کنیم که
تنها همه ی
مردم برنده
باشند!
اما
اگر تماشاگر
بودن را نمی
پسندیم، این
پرسش پیش روی
مان قرار می
گیرد که: به
راستی زمین
بازی را چگونه
پس بگیریم؟!
آیا ممکن است
بازیِ اصلی ما
همین باشد؟!
۲۸ فروردین
۱۳۹۲
پراکسیس ـ
http://praxies.org/?p=1754