رقص
ماهی
بمناسبت
فرارسیدن
بهار نو
مرتضی
کاویان
بازم داره
بهار میاد.
شهرمون
داره بازم به
گل میشینه.
مردم، میرن، میان.
بعضیا با دست
پر، بعضیا با
دستای خالی.
بعضیا با
چشمهائی
خندون و بعضیا
با دلائی
گریون. راستی
آیا همهء بچه
ها، ماهی سفید
شب عید، سر سفره
هاشون هست؟ یا
اینکه پلو
ماهی شب عید،
فقط توی داستاناست؟
آیا همهء بچه
ها لباس نو
دارن؟ آیا برق
چشمای بچه
هامونو
میتونیم
ببینیم، وقتی
که اسکناسهای
تا نخورده رو عیدی
میگیرن؟
ماهی قرمز
کوچولوئی
داره توی بلور
آب بیتابی میکنه.
میدونه که
خیلی ها
باباهاشون،
ماماناشون
توی زندانن؟
میدونه که
خیلی ها در
روزهای بهاری
در غم از دست
دادن بچه
هاشون نشستن؟
فکر نمیکنم
خبر داشته
باشه که توی
زندانای سرد
برادرا و
خواهرامونو
کتک میزنن و
تحقیر میکنن و
شکنجه میدن؟
بعضیا
میرن نزدیک
اوین و سفره های هفت سینشونو
روی زمین پهن
میکنن تا عزیزاشونوکه
درست اون طرف
دیوارای
بلند، ضرب و
شتم میشن،
کنار خودشون
احساس کنن.
یکی از این
آخوندای مجلس
میگفت که حالا
که مردم دارن
بدست جلادای
منطقه کشته
میشن، برای اینکه
باهاشون
همدلی و
همدردی کنیم،
نباید امسال
عید داشته
باشیم. فکر
کرده ما ابله
هستیم و نمیدونیم
که خودشون
دارن هر روز و
هر روز خیلیا
رو بدار
میکشن؛
جوناشونو
میگیرن و
خیلیا رو سیاهپوش
میکنن. از این
چیزا که
نمیگه. نمیدونه
که عید برای
ما فقط شادی
نیست و نمیدونه
که اومدن
بهار، یعنی
زنده کردن
امیدا و آرزوهامون؛
نمیدونه که
اومدن بهار،
طلیعهء عشقو
بازم توی
دلامون بگل
مینشونه؛
چونکه اینا سیاه
دلن و یه عمره
که با خرافات
اسلامیشون
زور میزنن ما
رو به
عذادارای
همیشگی قانع
کنن.
بهار
میاد، سال نو
میشه.
دیگه
نمیخوایم بچه
هامون، خواهر
و برادرامون
زندانی
واعدام بشن؛
دیگه
نمیخوایم توی
چشمای پدرا و
مادرامون
بخاطر اذیت و
آزار و اعدام
بچه هاشون اشک
پر بشه؛
نمیخوایم همش
گریه کنیم،
میخوایم
بخندیم،
میخوایم از ته
دل بخندیم. ما
میخوایم که باباهامون
دیگه بخاطر
نداشتن پول،
جلومون سرشکسته
نباشن. دلمون
میخواد که همه
لباس نو بپوشن،
همه روی
سفرهاشون
ماهی سفید
باشه؛ میخوایم
که همه بدونن
مزهء گوشت
چطوریه؛ دیگه
نمیخوایم بچه
هامون سر چهار
راه ها کفشای
مردا رو واکس
بزنن؛
میخوایم
همشون بتونن
بازم برن مدرسه
و دلمون
میخواد که
همشون بتونن
آیندهء خوبی
رو برای
خودشون درست
کنن. ولی دارم
فکر میکنم که
اینا همش با
بودن این
جانیا،
ممکنه؟
نه!
بهار مال
ماست، عید مال
ماست، زندگی
مال ماست و
میخوایم که
مثل انسان
زندگی کنیم.
حالا دیگه
برای اینکه
همین چیزای
ساده رو داشته
باشیم، شرطش
اینه که این
جنایتکارا
ساقط
بشن و من و
تو، با هم،
برای آوردن
خنده به خونه
ها، برای
آزادی
عزیزامون،
برای دفاع از
شأن و کرامت
انسانیمون،
عیدو جشن
میگیریم و به
زندگی ای که
در پیش داریم،
با لبخندامون
بر لب، لبخند
یاد میدیم.
بذار ماهیمون
توی بلور آب،
بازم خوش رقص
بمونه ؛ بهار
نو، مبارک باد!
شنبه،
بیست و هستم
اسفند ۱۳۸۹