خلاء
و ضرورت وجود
جامعه سیاسی
چند قطبی
)بخش
دو(
بهنام
چنگائی
اگر از صد سال
پیش تاکنون حق
داشتن کار،
نان، مسکن،
آموزش، پرورش
و برابری حقوق
انسانی زن و
مرد با باور
به ضرورت پاسخ
به آنها در
ساختار رژیم
ها ممکن می شد
و در روند
برابری سازی
انسانی و
انقلابی هموند
با اهرم دولت
مردمسالار،
پلورال و
فدرال همراه و
همگام می بود،
و یا این
الزمات برای
فرودستان،
کارمزدان،
زنان، جوانان
و همه شهروندان
جویای زندگی
در این سده
سیاه گذشته
این حقوق پایه
و مساوی به
شکل
سیستماتیک و
نهادین پذیرفته
می شد، و به
سود اراده
آزاد همه شهروندانِ
"رنگین
فرهنگ" کشور
ما بدون تبعیض
ها و نابرابری
های موجود و
گذشته به مرور
زمان فرامی
روئید، اوضاع
سیاسی ما از
امروز خیلی
بهتر می بود.
یا اگر در
فقدان آنها
لااقل برای
دریافت این
حقوق مسلم و
سهم فرصت
"زندگی پویا"
برای همگان،
همه لایه ها و
طبقات زحمتکش و
مهمتر از همه
کارگران یدی و
فکری سازمانی
قانونی،
مستقل و لزوما
مقتدر برایش مجاز
می بود و تشکلات
پایه ای می
داشتند،
آنگاه مسلما
سطح رشد
آگاهی، توسعه
و ایمن زندگی،
حتی برای راست
رنگین هم
بالاتر می
رفت؛ دریافت
حقوق شایسته
برای کارگر
ممکن تر می
شد؛ استقلال
بایسته از
سیاست و
سرمایه هار
جهانی ساده تر
می بود؛ کنار
نهادن رژیم
های فاسد،
غارتگر و خود رأی
شیعی و شاهی
نیز برای همه
ی ما به آسانی
تضمین می گشت،
و هرگز شرایط
نابسان مردم و
کشور ما در
تلاطم،
ناتوانی و
سراشیب
ویرانی آشکار و
بسیار کهنه ی
کنونی چنین که
هست قرار نمی
داشت.
اگر
توان، اراده و
قوای سیاسی
کشور"نه در
این و آن رژیم"
بلکه در یک
ساختار غیر
متمرکز و
گسترده تر زیر
تصمیم گیری نه
فردی بلکه جمعی
و سراسری می
بود، و وجود و
دخالت چند قطب
سیاسی آزاد،
مستقل،
سازماندهی
شده و طبقاتی
بر پایه توان
اجتماعی هر
طبقه و عزم
کمی، کیفی و
فرهنگِ متنوع
ملیت های کشور
میسر و معمول
گشته می بود،
و با دخالت
مستقیم و به
موقع مردم
پیوسته
همراه، دیگر
امروز این زندگی
هراسناک،
پریشان و
رقتبار
همگانی متصور نبود؛
ما به خاطر
ماجراجوئی
های دیروز و
امروز شخص
رهبران ناچار
به تحمل این
همه فشارها،
فقرهای ناشی
هزینه جنگ ها،
تحرم ها، تورم
ها، گرانی ها،
زورگوئی های
جهانی نمی
شدیم؛ و کشور
ثروتمند ما
چنین ناتوان
اسیر در دام
طمع و دسیسه
های بانک و
صندوق جهانی
پول و باج خواهی
مالی و اقتصاد
نئولیبرال
های داخلی و
خارجی نبود؛ و
متعاقبا رژیم
عاجز دچار در
طرح
جهانگشائی
های مدرن
ملیتاریست ها
اسیر نمی بود
و ناگزیر به
تبعیت بی چون
و چرا نمی شد؛
و اینگونه
زندگی و هستی
همه را، از
بالائی ها تا
توده های
میلیونی کار
را زمینگیر
نمی کرد و روزبروز
چنین زندگی
قریب به نیمی
از کشور را هر
چه بیشتر و
بدتر از پیش
لهیده تر و مکیده
تر نمی ساخت؛
و نتیجه
اینکه: امروز
از دم
تیغ کور
ساختار تکقطب
ولائی و باندهایش
هیچ کس مخالفی
امان و ضمان
ندارد. چراکه در
فقدان کنترل
قطب ها، فضای
پلیسی ـ
امنیتی، نه
تنها علیه
اکثریت توده
های کار و
زحمت و فرهیختگان،
که بر علیه
منافع سیاسی
طیف های راست
هم ایجاد خفگی
کرده و در
صورت لزوم از
چماق زور
مستمر و زندان
دراز مدت
استفاده کرده
است. بهزاد
نبوی یکی از
آنهاست که وی
پس از 5 سال
زندان دیشب
آزاد می شود.
و چنانچه در
فاصله قرن
گذشته در کنار
حق نان، حق
آزادی هم به
شکل موازی، در
حداقل پایه
های مقبول و
متناسب با
ساختار
اقتصادی کشور
رشد می کرد، و
به شکل حقیقی،
حقوقی،
دمکراتیک
و"شهروندپناه"
برای همگان،
یکسان و بدون
برتریجوئی
های کاذب میسر
و ممکن می بود
و آزادی ها،
تشکل های صنفی،
جنستی، حق نشر
بیان، تبلیغ
زبان، آداب،
فرهنگ، دین،
عقاید،
علائق، آرمان
های رنگین تاریخی
همه محترم
شمرده شده می
بود و
انتظارات عمومی
بی پاسخ نمی
ماندند و
تضمین می
شدند؛ و یا همین
ناچیز حقوق
دمکراسی
بورژوائی که
معمول غرب
است؛ توسط
باند ها و
مافیا های
امنیتی شیخی و
شاهی در گذشته
و حال
سیستماتیک و
هدفمند بر
علیه رواج
بیداری، رشد
دانش سیاسی و آگاهی
های ضروری و
توده ای به
کار نمی رفت،
هر خواست کوچک
فرهنگی، ملی و
عقیدتی توسط
رژیم های فرقه
ای تحقیر و
مضمحل نگشته و
علائق مسالمت
جویانه ملیت
ها اینچنین
فرونمی ریخت،
بی گمان ما
آنگاه مردمی
آسیب
ناپذیرتر،
فرهنگی مترقی
تر، ساختار
اقتصادی
پیشرفته تر،
زندگی بهتر و
فضای اجتماعی
رنگین تر و
آسوده تری را
فراهم می
داشتیم. و
توان و تأثیر
تردید ناپذیر
توده ای از
طریق حضور
فعال و سراسری
قطب های سیاسی
ـ طبقاتی به
همان سان آسان
تر و جامع تر و
کاراتر می
بود.
پس اجتناب
ناپذیر و
ضروری ست که
هر چه زودتر خلاء
قطب های سیاسی
بزرگ کشور با
اراده همه ی طبقات
موجود پُر
شود. حال چه می
خواهد این
نفوذ ترمیم و
توان برنامه
ریزی، از سوی
سازمان ها، احزاب،
فروشندگان
متنوع نیروی
کار، تهیدستان،
نیروهای
متخصص میانی،
جریان های
مترقی حقوق
بشری،
نوعدوستان
دگر اندیش و
فرهیختگان
آگاه و یا هر
جریانی دیگر
نشأت گرفته
شده باشد، یا
نه حتی کاملا
متاثر از همین
بورژوازی نوپا،
بازاری ها و
نئولیبرال
های متواری و
سرسپرده غرب
پاسخ بیابد؛ و
خواهد یافت و
نیروهای چپ و
کمونیست هم
ناگزیر به
ارائه برنامه
خود در این
راستا می
باشد. اما در
یک امر هیچ تردید
نیست و نباید
باشد که همه
طبقات می باید
قانونا فرصت
تحزب و تشکل
مستقل خود را
بیابند. و این
آغاز راه
رهائی از
ساختار مذهبی
و ولائی ست که
هر طبقه ای بر
حسب منافع
ذاتی خویش و
البته در ظروف
متناسب
سیاسی،
اقتصادی،
چندقطبی و در
همه عرصه های
متنوع هر قطب
نظارت فعال
داشته باشد و
با حضور و
اراده ی مستقل
و متمرکز
طبقات، کشور
ما بتواند در
آینده بر
خودکامگی
رژیم ها با
مسئولیت بزرگ
طبقاتی و اهرم
قدرت افقی به
تآمین منویات
همگانی بپردازد؛
و بر یکه تازی
لگام زده و از
همه طرف بر
قلدری چیره
شود. زیرا که
توان و اراده
ی هر طبقه
تنها زیر
امیال و الزام
سیاسی اوست و
می باید هم
باشد و نه زیر
اراده رژیم
ها! دریغا که چنین
امر مهم و
سرنوشت سازی
هیچگاه در
ایران چنین که
رفت، برای
پائینی ها
فرصت ایجاد
نکرده است و
یا از سوی
جریان های
سیاسی جدی و
مهم نیز چندان
مورد تأیید،
بررسی و عمل واقع
بینانه قرار
نداشته و
همچنین همین
مهم پیوسته
مورد پیگیری
طیف راست هم
به سود تحزب
خویش مقبول
نبوده است.
چرا که راست
اغلب خود یکپای
فدرت و ائتلاف
پوشیده ی زور
و زر و دزدی در
هر دو رژیم ها
و به صورت
طفیلی در کنارشان
بوده و کمتر
به استقلال
حزبی و طبقاتی
خود بها داده
است.
بنا بر این
درگذشتگان و
همگی ما کم و
بیش و با تفاوت
هائی در تولید
این محصولات
ناخوان، فرسوده
و ویرانگرِ صد
ساله و فجایع
پیدایش فرهنگ شاه،
خمینی و خامنه
ای پرور مسئول
بوده و هستیم،
و طبعا عوارض
کوتاهی ما در
این دوره وجود
سران قهرمان
دولت های
ولائی می
باشد. و سرآخر
اینکه در
تحکیم زورمداری
ها بخشی و یا
بسیاری از ما
سهم و نقش
قابل تأمل و
تشریحی داشته
ایم و خواسته
و ناخواسته هر
یک مفهوم،
مرام و ذات
آزادیخواهی
های دمکراتیک
امروزین را تا
حدود دردآور و
مزاحمی
برنتابیده و
جدائی دین و
ایدئولوژی از
دولت آتی را
حتی بخشی از
ما در برنامه
های خود به
شکلی از اشکال
حفظ و یا مدام
مغشوش کرده
است؛ و شاید
احزاب و
سازمان
هایمان ای بسا
هنوز چندان
ضرورت رنگین
نگاه های
متفاوت و
مخالف را نه
در اجتماع،
بلکه حتی در
درون ارگان
های خود ندید
گرفته و یا
آشکارا به
صورت سکتاریستی
آنرا دیده و
نپذیرفته و در
صدد پرتاب آنها
به بیرون از
خود بوده و
دنبال فرصت
است.
بخشی از
جریان های
سیاسی ما
مسلما از نگرش
های های حقیر
و ایدئولوژیک
به سود جریان
سیال، طبقاتی
و انسانی
تاکنون گذر
نکرده و از دید
مسلکی اش
کوتاه نیامده
و نمی آید؛ و
پیوسته با
رواج جاری و
متمدنانه
آینده نگری
مخالفت کرده و
یا با تردید و
وسواس با آن می
نگرد؛ و در
سطح
انسانشمولِ
آن با
همدیگرانِ
همسو نیز
چندان همفکری
و همگامی
منطقی را
نکرده و نمی
کند؛ و آزادگی
نوع انسان در
وجود بخش بزرگی
از ما هنوز
ریشه فراملی،
فرا دینی و
فراعقیدتی و
فراسازمانی و
مهمتر از همه
فراجنسیتی نیافته
است. و به همین
خاطر تشکل هامان
همچنان دچار
تفکران خام فرقه
ای، تنگ نظری،
مردسالاری،
ایدئولوژیک،
ناسیونالیستی،
شونیستی،
خودمحور و
جاهطلبانه
بوده مانده و
پراکندگی مان
هم به دلیل آن
می باشد و هم
از اینروست:
در طول تاریخ
پیوسته با
بهانه ها و
انگ های بی اساس
توسط اتحاد
مرگبارِ
خودکامگانِ
دینمدار،
شاهسالاران و
سرمایه داران
و قوانین من درآوردی
آنها همچنان و
بی رحمانه
سلاخی و زندانی
شده ایم و از
همه بدتر و
مصیبتبارتر،
هنوز خود و
کشورمان
وابسته به
امپریالیست
های جهانخوار
مانده و
لگدمال شده
ایم، آیا با
وجود قطب های
سیاسی رنگین،
خلاء جامعه ی
متلاشی،
سرخورده و متلاطم
ما چنین
دردناک و تلخ
محسوس می بود؟
به باور من
هرگز!
ادامه دارد
بهنام
چنگائی 3
خرداد 1393