نکاتی
در حاشیه
«زندگینامه سیاسی»
بابک امیرخسروی
محمد
آزادگر
میلان
کوندرا میگوید:
«...هریک از ما،
خود آگاه یا
نا خود آگاه،
تاریخ شخصی
خودمان را
بازنویسی میکنیم.
مدام مفهوم
خودمان –
مفهوم مورد
نظر خودمان- رابه
وقایع می بخشیم.
گلچین میکنیم
و می آرائیم- چیزهایی
را بر میگیریم
که بما اعتماد
به نفس میدهند
و ما را
خوشنود میکنند،
حال آنکه هر
آنچه را که
احتمالا
ناراحتمان میکند
حذف میکنیم.»(
کلاه کلمنتیس/
ترجمه ی احمد
میرعلاِئی)
من
در این یادداشت
کوتاه به نکاتی
از «زندگی
نامه ی سیاسی»
بابک امیر
خسروی اشاره می
کنم که خود
شاهد و یا درگیر
آن بوده ام.
معمولا
به این نوع
خاطرات سیاسی
بیشتر به
عنوان «سند»
استناد می
شود. لذا ضروری
دانستم مسایلی
را که خود من
درگیر با آن
بودم و در
«زندگی نامه ی
سیاسی» بابک
امیر خسروی
فراموش شده و یا
نادیده گرفته
شده و یا احتیاج
به تصحیح
دارد، در این یاداشت
یادآوری کنم! *
سفر
به آذربایجان
بابک
امیر خسروی می
نویسد: «اول
اسفند ۱۳۵۸(۲۰
فوریه ۱۹۸۰)
برای سر و
سامان دادن به
تشکیلات حزب
در آذربایجان
راهی تبریز
شدم. اولین
سفرم تا اواخر
اسفند ۱۳۵۸
به طول انجامید.»
(ص۴۳۸) بابک
در ادامه می
نویسد« با
توجه به وضع
نا به سامان
تشکیلات حزب
در آذربایجان،
در آنجا نیز
به روال
خوزستان و
اصفهان، برای
سازماندهی
تشکیلات در
حوزه های
موجود شرکت
کردم، و با تک
تک رفقای
مختلف به گفت
و گو نشستم تا
شناخت نسبی از
ظرفیت و توان
سیاسی آن ها
به دست بیاورم.
سپس شهر تبریز
را و اطراف آن
را به پنج کمیته
ی محلی تقسیم
کردم (چهار کمیته
برای شهر تبریز
و کمیته ی
پنجم برای
حومه ی شهر). (ص۴۴۱)
و بعد
ادامه میدهد
«تا آنجا که
بخاطر دارم،
پس از
سازماندهی
تشکیلات تبریز،
چند روزی به
تهران بر
گشتم. قصدم
آماده کردن
منزل و تهیه ی
بعضی وسایل
اولیه و
روزانه ی زندگی
به مناسبت
آمدن همسر و
فرزندانم به
تهران بود.
سپس به تبریز
برگشتم و تا ۲۵
اسفند ۱۳۵۸
(اواسط
مارس ۱۹۸۰)
در آذربایجان
بودم....»
بابک
پیشتردر اوج
کشمکش ها و
درگیری های
طرفداران شریعتمداری
و خمینی (دیماه
۱۳۵۸)
هم در تبریز
بوده است!
اسد
سیف میگوید:
«در رابطه با
درگیریهایی
که بین
طرفدارن شریعتمداری
با خمینی پیش
آمده بود،
گزارشی از وضع
شهر برای درج
در نامه مردم
نوشتم و در آن
اشاره کرده
بودم که "دهها
هزار" نفر به
طرفداری از شریعتمداری
به خیابانها
آمده بودند.
روز بعد بابک
که آنزمان در
تبریز بود، این
گزارش را در
نامه مردم دید،
بر من اعتراض
کرد که چرا
عده طرفداران
شریعتمداری
را "دهها
هزار" نفر
نوشتهام. به
نظر او نمیبایست
عده این افراد
را که از نظر
حزب ضدانقلاب
بودند، بزرگ میکردم.»
بابک
گزارش غیرواقعی
و نادقیق از
سازمان حزب در
آذربایجان می
دهد. وقتی که
بابک در اسفند
۱۳۵۸
راهی تبریز
شد، بیش از یک
سال بود که
فرقه دموکرات
آذربایجان -
تشکیلات حزب
توده ایران در
آذربایجان نه
تنها «وضع نا
به سامان»
نداشت، بلکه
تشکیلات
منسجمی هم
داشت. در اسفند
۱۳۵۸
که بابک برای
«سر و سامان
دادن» نخستین
بار راهی تبریز
شد، مدت ها
بود که کمیته
ها و کمیسیون
های مختلف تشکیل
شده بود. فرقه
دموکرات
آذربایجان –
تشکیلات حزب
توده ایران در
آذربایجان ده
ها کادر حرفه
ای و تمام وقت
داشت. تقسیم
شهرستان تبریز
به چند ناحیه و
کمیته را قبل
از بابک، همان
اوایل فعالیت
حزب در آذربایجان،
حسین جودت توصیه
کرده بود و در
حد مقدورات و
امکانات، عملی
هم شده بود.
در
اکثر
شهرستانها ی
آذربایجان
سازمان های
حزبی وجود
داشت. در بیشتر
کارخانه های
مهم و کارگاه
ها حوزه های
حزبی تشکیل
شده بود.
سازمان حزب در
اردبیل از تک
تک سازمانهای
حزب در اصفهان
و خراسان و
خوزستان
سازمان یافته
تر و منسجم تر
و بیشتر عضو و
هوادار داشت.
ارومیه و
زنجان و میانه
و دیگر شهرها
نیز همینطور.
تشکیلات
حزب در آذربایجان
از همان آغاز
فعالیت رسمی،
روزنامه
آذربایجان را
به زبان آذربایجانی
منتشر می کرد.
ده ها نویسنده
و مترجم و
کادر فنی دور
روزنامه
متشکل شده
بودند. حمزه
خشکنابی، سید
آقاعون اللهی،
افخم و فریدون
کاظمی از مسکو
و باکو برای
راه اندازی
روزنامه
آورده شده
بودند. سازمان
دهی اینها قبل
از اینکه پای
بابک به تبریز
برسد انجام
شده بود. افخم
تا یورش به
حزب در ایران
بود که در راه
خروج از کشور
بازداشت و در
شهریور۶۷
اعدام شد.
انتخابات
مجلس شورای
اسلامی۱۳۵۸
بابک
می نویسد: «در
ضمن، من و
دکتر جودت و
ابراهیمی و احیانا
یکی دو رفیق دیگر،
از سوی حزب
توده ایران،
نامزد نمایندگی
اولین مجلس
شورای ملی از
تبریز بودیم.
لذا، در کنار
اشتغال به
سازماندهی
تشکیلات،
فعالیت هایی
در این راستا
داشتم. از
جمله مسئول
ستاد
انتخاباتی
حزب در تبریز
بودم.» ص۴۴۱
بابک
به میتینگی
در سالن
دانشگاه تبریز
که به مناسبت
انتخابات
برگزار شده
بود، اشاره می
کند و می نویسد:
«دکتر جودت و
ابراهیمی و احیانا
رفقای دیگر نیز
سخنرانی
کردند که همه
را به درستی
به یاد
ندارم.»(ص۴۴۲)
در میتینگ
سالن دانشگاه
تبریز جودت و
ابراهیمی و
رفقای دیگر
صحبت نکردند.
در این میتینگ
اول حمید صفری
و بعد بابک
سخنرانی می
کنند.(گزارش این
میتینگ
درنامه مردم ۲۴
بهمن ۱۳۵۸
درج شده است.)
بابک
سخنرانی به
مناسبت
انتخابات
مجلس شورای
اسلامی در
دانشگاه تبریز
را که در
اواخر بهمن
برگزار شده
بود، به احتمال
زیاد با مراسم
انتخاباتی ۲۲
اسفند ۱۳۵۸
که در سالن شهید
وحیدی برگزار
شده بود و در
آن ابراهیمی و
خاوری و
آزادگر
سخنرانی کرده
بودند و احمد
برادران
آهنگران که بیش
از ۲۰
سال بخاطر
فرقه دموکرات
آذربایجان در
زندان بوده و
در همان مراسم
از «جلو گیری
از کاندیداتوری
خود» در سلماس سخن
گفته بود؛ قاطی
کرده است.(
گزارش این
مراسم
انتخاباتی در
نامه مردم ۲۷
اسفند ۱۳۵۸درج
شده است.)
گزارش
این نشست را
اسد سیف برای
انتشار در
نامه مردم تهیه
کرده بود که
به همراه عکسی
در پایین
گزارش منتشر
شده بود. اسد می
گفت بابک بعد
از دیدن گزارش
گلایه داشت که
چرا عکس او را
برای نامه
مردم
نفرستاده است
که برای
خانواده اش در
پاریس بفرستد!
بابک در این
مراسم حضور
داشت ولی
سخنران نبود.
هیئت
دبیران سه
نفره
بابک
در ادامه همین
بخش سفر به
آذربایجان به
گفتگوهای خود
با من (محمد
آزادگر) و فرج
الله میزانی
(جواد- جوانشیر)
و کیانوری
برسر رفتن اش
به آذربایجان
اشاراتی می
کند و می گوید
«اواخر مرداد ۱۳۵۹،
هنگامی که
تازه از سفر
پاریس به
تهران برگشته
بودم میزانی
به دیدارم آمد
و:« پس از احوال
پرسی گفت رفقای
آذربایجان
چند روزی است
که به تهران
آمده اند و
منتظر تو
هستنند. گفتم :
«چکار دارند؟»
با خنده گفت:
نمی دانم.
خودشان توضیح
می دهند.»
بلافاصله زنگ
زد و کمی بعد
محمد آزادگر
به منزل من
آمد. وی نارضایتی
قاطبه ی رفقای
کمیته ایالتی
آذربایجان را
از مدیریت و
رفتار های
ناخوشایند
ابراهیمی،
بامن در میان
گذاشت»
اینکه
در آن وقت من
تهران بودم و
میزانی را دیده
بودم و بابک
را دیده ام ،
درست است.
از
آذربایجان نه
کسی به تهران
آمده بود و نه
کسی منتظر
بابک بود. و من
در باره انوشیروان
ابراهیمی یادم
نمی آید با او
حرف زده باشم.
به احتمال قوی
جوانشیر
اختلافات ما و
ابراهیمی را
در اختیار
بابک قرار
داده بود.
جوانشیر بسیار
مشتاق بود که
بابک را
بعنوان مسئول
به آذربایجان
بفرستد.
بابک
به نقل از من می
نویسد: «کمیته
ایالتی آذربایجان
به اتفاق آرا
منهای یک نفر،
در نامه ای به
رهبری حزب،
خواستار آمدن
بابک به تبریز
هستند تا
مسئولیت تشکیلات
حزب در آذربایجان
را به عهده بگیرد
و از بدتر شدن
وضع نابسامان
کنونی جلوگیری
شود». از همچون
نامه ای من بی
خبرم. من چنین
صحبتی با بابک
نداشته ام. من
نمی دانم بابک
این نقل قول
را از کجا در
آورده است!
بابک دوباره از
من نقل قول می
کند: «کیانوری
و میزانی از پیشنهاد
ما استقبال
کرده اند. فقط
گفته اند قادر
به برداشتن
انوشیروان
ابراهیمی نیستند».
همچون صحبتی میان
من و بابک
اتفاق نیافتاده
است. به نظر می
رسد بابک
آرزوهای خودش
و جوانشیر را
نوشته است!
بابک ادامه میدهد:
«کیانوری راه
حلی به شیوه
خودش مطرح می
کرد. می گفت یک
هیئت دبیران
سه نفره از
ابراهیمی و
آزادگر و من
تشکیل می دهیم.
شما دو نفر
اکثریت دارید،
ببُرید کارها
را پیش ببرید.»
من مطلقاً از
همچو پیشنهادی
خبر نداشته
ام. نه جوانشیر
و نه کیانوری
و نه حتا خود
بابک همچو پیشنهادی
را با من مطرح
نکرده بودند.
اولین بار در
همین خاطرات
بابک همچو طرحی
را می بینم.
آقای
شیوا فرهمند
راد در کتاب
«وحدت
نافرجام» به این
بخش از نوشته
بابک استناد
کرده است.
اوایل
شروع فعالیت
های علنی حزب
در آذربایجان،
من و تعدادی
از کادر های
حزب در آذربایجان
با نحوه
سازماندهی و
گزینش کادر و...
با انوشیروان
ابراهیمی
اختلاف داشتیم.
در این رابطه
دو نشست در
تاریخ ها ی
متفاوت در
تهران و تبریز
برگزار شد.
نشست
اول اواخر
مرداد و یا
اوایل شهریور ۱۳۵۸
(یورش به
کردستان و
حمله به دفاتر
احزاب و بستن
روزنامه ها)
در تهران بود.
در این جلسه
خود انوشیروان
ابراهیمی،
عباس حجری،
شلتوکی، حمید
صفری، حسین
جودت و جوانشیر
و من شرکت
داشتیم. رفقا
حرفها و
انتقادات من
درباره نگاه
به سازماندهی
و نحوه ی گزینش
کادرها
و...توسط انوشیروان
ابراهیمی؛
وصحبتهای
ابراهیمی در
رد صحبتهای من
و دفاع از سیاست
تشکیلاتی
خود، شنیدند.
در پایان جلسه
رفقا ما را به
تفاهم بیشتر
دعوت کردند.
متاسفانه
منهای حمید
صفری که در
خاج فوت کرد
بقیه رفقایی
که در آن جلسه
حضور داشتند،
بدست جمهوری
اسلامی بفتل
رسیدند! اباذر
شاهد تشکیل این
جلسه بود!
نشست
دوم تقریبا
چند ماه بعد
در تبریز با
شرکت جوانشیر
و شلتوکی و
انوشیروان
ابراهیمی، در
حضور اعضا کمیته
شهرستان تبریز
برگزار شد.
بیشتر
انتقادات تا
آنجا که یادم
است باز در
رابطه با نحوه
گزینش کادر و
دادن مسئولیت
ها و...از طرف
ابراهیمی بود.
جوانشیر و
شلتوکی دو روز
تمام
انتقادهای
اعضا کمیته
شهرستان تبریز
از انوشیروان
ابراهیمی را
شنیدند. جوانشیر
در جمعبندی
خود اظهار
داشت که
کادرهای توانا
و کاردان و با
سابقه در کمیته
شهرستان تبریز
جمع شده که
بهتر است
تابلوی کمیته
شهرستان تبریز
با کمیته ایالتی
آذربایجان
تعویض شود.
بعد از این
جلسه در کمیته
شهر تبریز و
کمیته ایالتی
جابجایی های
گسترده ای به
عمل آمد.
واقعیت این
بود که ابراهیمی
اوایل آمدن
به تبریز
مناسبات بیمار
و نادرست و
دسته بندی
درون حزبی
مهاجرت را با
خود آورده
بود. در ضمن
نحوه نگرش ما
به فعالیت سیاسی
با انوشیروان
و اینها فرق می
کرد. آنها
اساسا بمانند یک
کارمند به
فعالیت سیاسی
نگاه میکردند.
البته اینجا
قصدم ارزش
گذاری نیست!
همینجا
باید بگویم که
پس از انجام این
اصلاحات تشکیلاتی؛
رابطه ها صمیمانه
و رفیقانه شد.
از اواخر ۱۳۵۹
تا یورش به
حزب در ۱۷
بهمن ۱۳۶۱؛
تقریبا همه
روزه بدون
کوچکترین تنش
با هم کار می
کردیم. انوشیروان
و من در بین یورش
اول و دوم
مرتب همدیگر
را می دیدیم.
برخورد
بابک با فرقه
دموکرات
آذربایجان
بابک
بدرستی از من
نقل می کند که
قبل از آمدن
انوشیران
ابراهیمی و
آغاز فعالیت
رسمی و علنی
حزب بعد از
انقلاب؛
اعلام موجودیت
حزب در تبریز
با نام
«هواداران حزب
توده ایران در
آذربایجان»
بود. سپس بابک
ادامه می دهد:
«پس از آمدن
انوشیروان
ابراهیمی،
فعالیت حزب در
آذربایجان
تحت نام "فرقه
دموکرات
آذربایجان ،
تشکیلات حزب
توده در آذربایجان"صورت
می گیرد»ص۴۴۰
بابک
می نویسد: «حفظ
نام " فرقه
دموکرات
آذربایجان ،
تشکیلات حزب
توده ایران در
آذربایجان" یا
برداشتن آن،
از معضلاتی
بود که هر گز
حل نشد. ... به
خاطر دارم در
هیئت اجرائیه
نیز این بحث
مطرح بود. به ویژه
رفقای افسر
عضو هیئت
اجرائیه بر
برداشتن این
عنوان از روی
کمیته ایالتی
آذربایجان
اصرار
داشتند.ص۴۴۰-۴۴۱
من
خودم که روابط
نسبتا نزدیکی
با «رفقای
افسر» داشتم،
هرگز نظر منفی
نسبت به نام
فرقه دموکرات
آذربایجان-
تشکیلات حزب
توده ایران در
آذربایجان از
آنان نشنیدم.
بابک
در رابطه با
فرقه و انوشیروان
ابراهیمی می
نویسد: «پیشنهاد
من این بود که
ابراهیمی را
به بهانه ای
لااقل برای یک
سال به تهران
فراخوانند،
ولی کیانوری می
گفت: «من قادر
به برداشتن
ابراهیمی از
مسئولیت
آذربایجان نیستم.»
می گفت: «بابک می
دانی بودن تو
در تشکیلات
آذربایجان به
تنهایی چه معنی
دارد؟ معنایش
پایان دادن به
بساط فرقه
است.»ص ۴۴۳
کیانوری
مانند اکثریت
رهبری حزب
مخالف فرقه
دموکرات
آذربایجان
بود ولی
برخلاف نوشته
بابک، کیانوری
نظر بسیار
مثبتی نسبت به
انوشیروان
ابراهیمی
داشت. انوشیروان
ابراهیمی
مانند برادرش
فریدون ابراهیمی
از حزب توده ایران
به فرقه
دموکرات
آذربایجان پیوسته
بودند، شاید خود
همین امر هم
علت نزدیکی و
رفاقت کیانوری
و ابراهیمی
شده بود.
و بی سبب هم
نبود که کیانوری
او را در سال ۱۳۵۰
از باکو
برداشته و به
آلمان شرقی
برده و همکار
خود در «شعبه
تشکیلات کل »
کرده بود.
(خاطرات
نورالدین کیانوری/موسسه
تحقیقاتی و
انتشاراتی دیدگاه)
البته
باید در همینجا
تاکید کنم که
انوشیروان
ابراهیمی
همدلی و تعلق
خاطر بسیار عمیقی
به فرقه
دموکرات
آذربایجان
داشت. این را
نباید فراموش
کرد.
بابک
از همان شروع
به فعالیت سیاسی
واکنش منفی
نسبت به فرقه
دموکرات
آذربایجان
دارد: «پس از
فرار
مفتضخانه ی
سران فرقه و
نمایان شدن
پوشالی بودن
شان، آن هم علیرغم
آن همه شعارهای
توخالی نظیر
«مرگ هست،
بازگشت نیست»
که مورد تمسخر
مطبوعات وبسیاری
ازاطرافیان
ما بود...» (ص ۹۰)
بابک
در باره وحدت
حزب توده ایران
و فرقه
دموکرات
آذربایجان
نارضایتی خود
را از فرقه
نشان میدهد:
«واقعا هیچ یک
از اعضای اصلی
و مشاور کمیته
مرکزی با حفظ
نام فرقه
دموکرات
آذربایجان روی
تشکیلات ایالتی
حزب توده ایران
در آذربایجان
موافق
نبودند... همه ی
ما نسبت به
حفظ اسم فرقه
حساسیت داشتیم»
ص۲۲۰
«سُنبه ی
طرفداران حفظ
نام فرقه در
مذاکرات پر
زورتر بود.
مقام های
آذربایچان
شوروی بر حفظ
نام فرقه بر
تشکیلات
آذربایجان
اصرار می ورزیدند.
«برادر بزرگ» نیز
از آنان حمایت
می کرد. چنان
که حتی پس از
فروپاشی
اتحاد شوروی،
هنوز هم جسد نیمه
جان فرقه را
نگهداشته اند.»
بابک علاوه می
کند: «به گمانم
نام فرقه ی
دموکرات
آذربایجان، این
«استخوان لای
زخم» را برای
روز مبادا،
برای دخالت
احتمالی در
امور ایران و
تجاوز به
آذربایجان
لازم داشتند.»
همان ص۲۲۰
بابک
«عدم رضایت»
خود و رفقای دیگرش
را در موضوع
وحدت حزب و
فرقه از پلنوم
وسیع هفتم و
هشتم و
کنفرانس وحدت
اعلام می کند.
فرقه
دموکرات
آذربایجان همیشه
برای رهبری
حزب توده ایران
غیر خودی و بیگانه
بود. حتی توده
ای های نسل
جوان آذربایجانی
تصوری از فعالیت
های فرقه
نداشتند. تنها
هر از چند گاهی
به مناسبت ۲۱
آذر در مجله
دنیا و یا
نامه مردم
مطالبی منتشر
می شد.
من
در اینجا به
علل مخالفت
رهبری حزب
توده ایران با
فرقه دموکرات
آذربایجان
ورود نمی کنم.
اگر فرصت دست
بدهد بعد ها
در این باره
خواهم نوشت.
دررابطه
با «نشست
فرانکفورت پس
از اخراج ما »
نشست
فرانکفورت پس
از برگزاری
«کنفرانس ملی»
و اخراج بابک
امیرخسروی،
فریدون
آذرنور،
فرهاد فرجاد،
حسین انورحقیقی،
سعید مهر اقدم
و محمد
ازادگر در
خرداد ۱۳۶۵(ژوئن
۱۹۸۶)
تشکیل شد.
بابک
می نویسد: «من
طرحی تهیه
کرده بودم که
با توافق
آذرنور
وفرجاد برای
بحث وبررسی
مطرح کردیم.
طرح دیگری را
سعید مهراقدم
آماده کرده
بود که توسط
او خوانده شد»(ص
۴۹۶)
برای
ثبت درست در
تاریخ، یک
موضوع را در اینجا
باید تصحیح
کنم که البته
مطلقا اشتباه
از بابک نیست!
بلکه استنباط
بابک درست نیست.
متنی که سعید
خواند او تهیه
نکرده بود. سعید
کوچکترین نقشی
در تدوین آن
نداشت.
حسین
چند روزی بود
که به آلمان
رسیده بود؛ سعید
دریک گوشه
آلمان با مسایل
پناهندگی در گیر
بود و من نیز
درهایم های
پناهندگی
سرگردان بودم.
من
پس از رسیدن
به آلمان با
راه کارگر
تماس گرفتم و
با محمدرضا
شالگونی
ملاقات کردم.
(بعد از
انقلاب با
نوشته های راه
کارگر آشنا
بودم و در
شوروی نیز نشریه
راه کارگر و دیگر
نوشته های این
سازمان به
دستمان میرسید.)
در این
دیدار گزارشی
از وضع حزب و
مرزبندی های
خودمان را در
رابطه با مشی
حزب پس از
انقلاب و ماهیت
رژیم جمهوری
اسلامی،
انترناسیونالیسم
پرولتری حزب
(وابستگی به
شوروی)، اصول
سازمانی حزب
(که منطق
وابستگی وحرف
شنووی بر آن
حاکم بود)،
(نقد) برنامه
جدید حزب و
توصیه ی ما به
کادرها و اعضا
حزب که این
حزب قابل
اصلاح نیست و
باید از آن بیرون
آمد؛ با
شالگونی در میان
گذاشتم. من از
محمدرضا
شالگونی
خواستم که در
توضیح مواضع
ما نوشته ی
جمع وجوری در
اسرع وقت برای
ما تهیه کنند.
مواضع سیاسی و
دیدگاه های ما
در آن مقطع
زمانی اساسا منطبق
با مواضع راه
کارگر بود.
درست
در همان روز
نشست (خرداد
ماه ۱۳۶۵- ژوِئن۱۹۸۶)
من نوشته ی
خوانده شده در
نشست
فرانکفورت را
چند ساعت قبل،
از رفقای راه
کارگر در
فرانکفورت دریافت
کرده بودم!
فریدون
آذرنور نوشته
را بسیار پسندید.
بابک تاکید
داشت که منتشر
نکنیم. بابک
پس از باز گشت
به پاریس نامه
ای در رابطه
با نشست
فرانکفورت به
من نوشت: «رفیق
عزیز باور کن
با آنتی سویتیزم
نمی شود در ایران
یک حرکت سیاسی
واقعی کمونیستی
بوجود آورد».
بابک از ما می
خواست که در
جدایی عجله
نکنیم و «به
گفتگو و تبادل
نظر ادامه بدهیم».
مقدمه این
جزوه «خطاب به
کادرها، اعضا
و هواداران
صادق و انقلابی
حزب توده ایران»
را من نوشته
بودم. و در
همانجا از
توده ای های
سالم و صادق
انقلابی و
رفقای چپ اکثریتی
دعوت کرده بودیم
که به راه
کارگر بپیوندند!
پیوستن ما به
راه کارگر نتیجه
ی بحث های
درون گروهی وتصمیم
جمعی بود.
۵
اکتبر ۲۰۲۳
– محمد
آزادگر
* ده-یازده
ماه پیش بود
«زندگینامه ی
سیاسی» بابک
را خواندم. و
نکاتی که از
قلم افتاده و یا
فراموش شده
بود و یا احتیاج
به تصحیح
داشت، به تاریخ
۹
نوامبر ۲۰۲۲
برای بابک از
طریق ایمیل
فرستادم و
نوشتم که اگر
مصلحت بداند
در چاپ های
بعدی در نظر
بگیرد. در ان ایمیل
نوشته بودم که
بهتر می بود
به پلنوم هفده
هم اشاره می
شد، و یاد آوری
کرده بودم که
گزارش و
خاطراتش از
انتخابات مجلس
شورای اسلامی
نا دقیق است .و
درباره نشست
فرانکفورت
توضیح داده
بودم که متن
قرائت شده در
آنجا توسط راه
کارگر تهیه
شده بود.
بابک
محترمانه به
من پاسخ داد :
«...درچاپ بعدی
تذکرات ات را
درنظرمی گیرم.
فقط توجه
داشته باش که
این زندگینامه
من است نه
بررسی فعالیت
ها وتاریخ حزب
وبررسی مواضع
تک تک فعالین
حزبی. »