Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹ برابر با  ۱۴ مارس ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹  برابر با ۱۴ مارس ۲۰۱۱
"سیا" به روایت "سیا"

"سیا" به روایت "سیا"

 

یونس پارسابناب

 

مارس 2011

درآمد

پژوهش های افشاگرانه و تحلیل های رسواکننده درباره پیشینه و موقعیت کنونی سازمان امنیتی و اطلاعاتی "سیا " در سال های اخیر( 2010 – 2008 ) به موازات بحران  روزافزون و عمیق ساختاری در نظام جهانی سرمایه  از سوی محققین و چالشگران ضد نظام به دو دلیل زیرین افزایش یافته است:

1.       فزونی نقش و شرکت " سیا " در ایجاد و گسترش جنگ های " نامرئی" بویژه در کشورهای پیرامونی از مکزیک، کلمبیا، پرو، و. . .  در آمریکای لاتین تا یمن، سومالی، سودان، شرق کنگو، و. . . در آفریقا و جزیره میندانائو در فیلیپین و مرزهای میانمار(برمه) در آسیای جنوب شرقی . 

2.       میلیتاریزه شدن "سیا" و افزایش نقش چشمگیر آن در گستره نظامی بویژه در ارتباط با استفاده از هواپیماهای بمب افکن بی خلبان در جنگ های نامرئی علیه تروریست ها، قاچاقچیان مواد مخدر و دزدان دریائی از یک سو و استفاده از نیروهای ویژه مسلح در مرزهای کشورهای بویژه پیرامونیِ در بند از سوی دیگر.

البته درباره محدوده و مراحل مختلفی که سازمان سیا در آن ها وارد عمل شده کتاب ها، مقاله ها و فیلم های مستند متعددی در شصت و سه سالی که از عمر این سازمان می گذرد ارائه شده که بررسی آنها برای چالشگران و تاریخنگاران ضد نظام در سراسر جهان حائز اهمیت بوده اند، اما آنچه که این روزها به ابعاد و عمق این تحقیقات و بررسی ها غنای بیشتری می بخشد انتشار اسناد و گزارشاتی از سوی مأموران و مجریان سازمان سیا طی ده سال گذشته است که فعالیت های محرمانه و مخفی خود را در اطراف و اکناف جهان برملا کرده اند.

در میان اینگونه اسناد منتشر شده سه مجموعه، برای چالشگران ضد نظام، بویژه نیروهای چپ در ایران و آنانکه  در اثر کودتای 28 مرداد به ماهیت این نظام پی برده اند و در نتیجه مبارزه با جمهوری اسلامی سرمایه را نیز جدا از مبارزه علیه نظام جهانی سرمایه نمی پندارند، اهمیت فراوانی در رابطه با طرح و پیشبرد استراتژی مبارزاتی آن ها دارد. مجموعه اول گزارشات و اسنادی است که سازمان سیا در سال 2003 درباره کودتای 28 مرداد و براندازی دولت دکتر محمد مصدق منتشر کرد. مجموعه دوم  گزارشات محرمانه سیا  است که در سال 2007 به مناسبت فرارسیدن شصتمین سال تاسیس آن سازمان منتشر شد. این مجموعه مدارکی است که از سوی مایکل هیدن رئیس وقت سیا در باره فعالیت های غیرقانونی و جنایات سازمان سیا در اکناف جهان از سال 1953 تا 1973 ( کودتای 11 سپتامیر در شیلی و قتل سالوادور آلنده ) ضمن یک سخنرانی جامع در 21 ماه ژوئن 2007 در کنفرانس مورخان سیاست خارجی ارائه داد که به "جواهرات خانوادگی" موسوم شد. مجموعه سوم گزارشات سیا تحت عنوان "جهان در سال 2025" است که در بهار سال 2010 از طرف سیا منتشر شد و در آن اوضاع جهان در پانزده سال آینده مطرح و بازگو شده است. بررسی، تفحص، و بحث درباره محتوای این گزارشات میتواند در طرح و اجرای استراتژی مبارزاتی برای چالشگران ضد نظام در اکناف جهان بویژه برای ملت های پیرامونی ارزشی اساسی و حتا کلیدی داشته باشد.

در این نوشتار پس از بررسی عملکرد سیا در پیشبرد و انجام کودتاهای نظامی در سراسر جهان با استناد به مجموعه  اسناد درباره کودتای 28 مرداد و براندازی دولت دکتر محمد مصدق و دیگر فعالیت های این سازمان در عرصه های گوناگون بر اساس مجموعه گزارشات محرمانه ای که خود منتشر کرده اند، به چند و چون پیش بینی ها و آینده نگری های سازمان سیا در رابطه با مجموعه گزارشات "جهان در سال 2025" خواهیم پرداخت.

نقش " سیا " در پیشبرد کودتای 28 مرداد 1332

گرایش دولت امریکا به دخالت های غیرقانونی در امور داخلی دیگر کشورها بویژه در کشورهای پیرامونی(جهان سوم) پس از جنگ جهانی دوم شدّت یافت. در چنین مداخلاتی که  عموماً از طریق کودتاهای درباری/ نظامی بوقوع می پیوستند سازمان سیا نقشی اصلی را بازی می کرد. این کودتاها گرچه نظامی بودند، اما بدون حمله نظامی و بدون تسخیر فیزیکی کشورهای مورد نظر پیاده می شدند، اما در زمره گزینه های اصلی و موفقیت آمیز نظامی هیئت حاکمه آمریکا در دوران 54 ساله جنگ سرد به حساب می آمدند. تعداد بیشماری از مورخان سیاسی دنیای معاصر و همچنین نویسندگان و گردآوردندگان " اسناد سازمان سیا " درباره کودتای 28 مرداد برآنند که اولین کودتای مهم و موفقی که سیا در دوران جنگ سرد انجام داد و بعدها باعث پیشبرد اهداف استراتژیکی جهانی آمریکا به حساب آمد کودتای 28 مرداد 1332 و براندازی دولت ملی دکتر محمد مصدق در ایران بود (1)

واقعیت غیر قابل انکار این است که تعدادی از رهبران جبهه ملی مثل آیت الله ابوالقاسم کاشانی، دکتر مظفر بقائی، حسین مکی و غیره به خواست و عنایت آمریکا و نه فقط به خاطر ترس از خطر گسترش کمونیسم در ایران به تدریج در بهار سال 1332 از حمایت دولت ملی مصدق که استقلال ایران را به عنوان بالاترین هدف پیش رو قرار داده بود انشعاب کرده و با دربار، ارتشی های عالیرتبه و ملاکین کلان به شرکت و همکاری در اقدامات پنهان و نهان برای سرنگونی دولت ملی شتافتند. علاوه  براین همگان می دانند که رهبری حزب توده نیز به خاطر رعایت بعضی ملاحظات بین المللی و به جهت وابستگی به حزب و دولت شوروی در آستانه کودتا با بی عملی و ناکارائی خود نتوانست و یا نخواست در مقابل کودتا دست به مقاومتی که هم قابلیت آن را از نظر سیاسی و تشکیلاتی داشت و هم از نظر نظامی دارای امکانات چشمگیری بود بزند. ولی آنچه مهم تر به نظر می آید، این است که امریکا در ماه های پر تلاطم پیش از کودتا موفق شد با استفاده از لولوخورخوره ای بنام "خطر گسترش کمونیزم" نیروهای بینابینی را در ایران به سوی خود جلب کرده وافکار عمومی جهانی را بویژه در امریکا و اروپا به پذیرش اجتناب ناپذیر کودتای نظامی برای حفظ ایران از در غلتیدن به درون پرده آهنین کاذب آماده سازد. هدف آمریکا از کودتا بی شک جلوگیری از نفوذ و گسترش خطر کمونیزم در ایران و خاورمیانه نبود. بررسی گزارشات و اسناد سازمان جاسوسی و امنیتی سیا که اخیرا پس از گذشت پنجاه و اندی سال از طرف سیا در دسترس عموم قرار گرفت، حاکی از این واقعیت است که در آن روزگاران بویژه از ماه مارس تا اوت 1953 ( از زمان مرگ جوزف استالین تا وقوع کودتای 28 مرداد در اوت 1953 ) رهبران حزب و دولت شوروی نه تنها کوچکترین نیت و برنامه ای برای گسترش کمونیزم به خارج از مرزهای   شوروی نداشتند بلکه در داخل درگیر رقابت های شدید – حتی خونین – بر سر رهبری و جانشینی استالین بین خود بودند(2). هدف آمریکا از کودتای 28 مرداد پایان دادن به تلاش مردم ایران در سال های 1332 – 1320 در جهت گسست از مدار نظامی جهانی سرمایه از یک سوی، و اِعمال سلطه بلامنازع و انحصاری آمریکا بر منابع نفتی ایران از طریق تضعیف نقش و موقعیت انگلستان در حوزه های نفتی ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه، از سوی دیگر بود.  به عبارت دیگر  آمریکا نه تنها با استفاده موفقیت آمیز از مترسک های پرده آهنین و خطر گسترش کمونیزم از طریق مداخلات و نظامیگری های خود به تاراج منابع طبیعی و انسانی کشورهای جهان سوم شدت بخشید بلکه به تدریج سرکردگی خود را در " بلوک غرب" با تضعیف موقعیت و نقش رقبای امپریالیست خود – مثل انگلستان در خاورمیانه و شبه قاره هند، فرانسه در هندوچین و آفریقای غربی، هلند در اندونزی و بلژیک در کنگو – اِعمال و تثبیت ساخت.

نقش " سیا " در کودتاهای نظامی دیگر

آمریکا که در سال های قبل از آغاز جنگ سرد جای پای خود را با سلطه برمنابع طبیعی نیمکره غربی (آمریکای لاتین و جزایر کارائیب) از طریق جنگ و کودتا محکم کرده و به شکرانه عملکرد  دکترین مونرو، آن مناطق را به "حیاط خلوت" امپراطوری خود مبدّل ساخته بود، در دوران جنگ سرد افزایش سلطه برمنابع طبیعی خاورمیانه را نیز در دستور کار خود قرار داد.

اندیشه دسترسی به منابع زیرزمینی دیگر کشورهای جهان که در گزارشی از طرف وزارت امور خارجه با عنوان " سیاست نفتی ممالک متحده " در آوریل 1944 تهیه شده بود بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد توسط هیئت حاکمه آمریکا به مرحله اجرا گذاشته شد. این سیاست بر آن بود که دسترسی عادلانه به منابع طبیعی دیگر کشورهای جهان را از طریق توسعه اقتصادی "اصل سیاست درهای باز" میسّر سازد. براساس این سیاست،  آمریکا توانست بعد از تضعیف موقعیت انگلستان در ایران و قریب یک سال بعد از کودتای 28 مرداد 1332 موقعیت برتر خود را در رابطه با تسلط بر منابع عظیم نفت تضمین کند. بعد از کودتا، نزدیک به یک سال انگلستان هنوز در کنترل بر نفت ایران دست بالا را داشت، ولی آمریکا در سال 1954 با تشکیل کنسرسیوم نفت به هژمونی نفتی انگلستان در ایران خاتمه داد. از آن پس به تدریج کمپانی های نفتی آمریکائی، موقعیت بالاتر و برتری را در دسترسی به منابع نفتی ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه به دست آوردند. آمریکا در دوران جنگ سرد الگو و مُدل موفقیت آمیز کودتای 28 مرداد را توسط ایدئولوگ های نظام جهانی مثل دانلد ویلبر در کتاب هایی که در دسترس عموم قرار گرفت در اختیار کودتاچیان نظام در مناطق مختلف جهان قرار دادند. از این مُدل که به نام " ماموریت ایجکس " در محافل امنیتی و جاسوسی معروف شد، در طول 20 سال بعد از کودتای 28 مرداد یعنی از 1953 تا 1973 توسط کودتاچیان در کشورهای مهم جهان استفاده شد. تاریخ، نمونه بارز استفاده امریکا از روش کودتای مدل ایجکس در دیگر کشورها به بهانه  مبارزه با کمونیزم بین المللی و پیشگیری از نفوذ شوروی را در کشورهای زیر شاهد است:

گواتمالا( 1954 ) ، تایلند ( 1958 ) ، کنگو ( 1960 ) ، لائوس ( 1961 ) ، جمهوری دومینیکن      ( 1962 ) ، عراق ( 1963 ) ، یونان ( 1964 ) ، غنا و اندونزی ( 1965 ) ، پاکستان ( 1968 )، فیلیپین ( 1969 ) ، کامبوج ( 1970 ) ، و بالاخره شیلی ( 1973 ).

بعد از کودتای یازده سپتامبر در شیلی و فاجعه دردناک قتل سالوادور آلنده رئیس جمهور محبوب و سوسیالیست آن کشور، هیئت حاکمه آمریکا برای مدتی نزدیک به 30 سال یعنی تا سال 2002، از پیاده کردن کودتاهای مدل ایجکس در کشورهای جهان سوم دست برداشت و برای پیشبرد منویات سلطه جوی خود بر منابع زیرزمینی دیگر کشورها راه و روش های دیگری را انتخاب کرد. برای مثال: 

الف - حمله های نظامی مستقیم به دیگر کشورها مثل حمله به گرانادا در کارائیب در سال 1983، حمله به پاناما در سال 1989، حمله به کویت در جنگ اول خلیج فارس در سال 1991، حمله به سومالی در شرق آفریقا در 1995، حمله به یوگسلاوی در 1995، حمله به هائیتی در 1998، حمله به عراق در 2003 و بالاخره حمله به افغانستان در 2001 .

ب - توسعه و ترویج انقلاب های مختلف رنگین و مخملی در کشورهای سابق " بلوک شرق" مثل لهستان، چکسلواکی، بلغارستان و غیره و نیز در جمهوری های سابق شوروی مثل  گرجستان، اوکرائین.

ج - اشتعال و حمایت از جنگ های داخلی در کشورهائی مثل یوگسلاوی سابق ، رواندا ، بروندی، تیمور شرقی ، کنگو( کین شاسا)، سیرالئون، لیبریا و دیگر کشورهای مشابه.

د - راه اندازی یک رشته " جنگ های نامرئی " در کشورهایی با اهمیت استراتژیکی و ژئوپولیتیکی در جهان از یمن در خاورمیانه تا سومالی، سودان، شرق کنگو در آفریقا و مرزهای بیرونی میانمار ( برمه ) و جزیره میندانائو ( فلیپین ) و پاکستان در آسیا و غیره.

در دوران معروف به " جنگ سرد " و پس از آن، هیئت حاکمه آمریکا برای پیشبرد اهداف استراتژیکی خود و جهانی ساختن " دکترین مونرو" خود را فقط به مداخلات نظامی و سیاسی محدود می ساخت، در حالیکه بررسی مدارک و اسناد موجود که از طرف خود سازمان " سیا " اخیرا ( تابستان 2007 ) در اختیار کتابخانه ها و مراکز نگهداری آرشیوهای دولتی و خصوصی قرار داده است ، نشان میدهد که نظام جهانی در سال های اوجگیری جنگ سرد توسط سازمان سیا یورش عظیمی نیز در گستره فرهنگی را در سراسر جهان منجمله در خود کشور آمریکا آغاز کرد که بررسی آن حائز اهمیت است .

فعالیت های " سیا " در گستره های فرهنگی

همانطور که در بالا نیز بدان اشاره شد، سازمان امنیتی سیا در پیشبرد سیاست های طبقه حاکمه آمریکا در دوره جنگ سرد نقش فراگیری را بر عهده داشت. اما مدارک و اسناد نشان می دهد که به غیر از نقشی که این سازمان در آماده سازی و پیاده کردن نزدیک به 52 کودتای نظامی در کشورهای آفریقا، آسیا، اقیانوسیه، آمریکای لاتین و جزایر کارائیب به عهده داشته، در گستره های دیگری نیز فعالیت می کرده است. درباره گستره های مختلف و متفاوتی که سیا در آنها وارد عمل شده، کتاب ها و مقالات متعددی طی شصت و سه سالی که از تاسیس این سازمان می گذرد نوشته شده اند که بررسی آنها برای تحلیلگران و مورخین و فعالین سیاسی حائز اهمیت است. این سازمان مجبور شد که زیر فشار افکار عمومی جهان و افکار عمومی در امریکا به انتشار اسناد و گزارشات محرمانه جدیدی بمناسبت پنجاه و پنجمین سال تولد خود دست بزند. این اسناد و گزارشات که فعالیت های غیر قانونی و جنایات سازمان سیا را در اکناف جهان از سال 1953 ( سال کودتای 28 مرداد 1332 ) تا سال 1973 ( کودتای یازده سپتامبر در شیلی و قتل سالوادور آلنده ) به طور جامع در برمیگیرند، چنانکه در بالا اشاره شد در سخنرانی مایکل هیدن رئیس سیا در 21 ماه ژوئن 2007 در کنفرانس مورخان سیاست خارجی فاش شد و به " جواهرات خانواده گی " موسوم شد، اما فقط بیست سال از اینگونه فعالیت های سیا از 1953 تا 1973را دربر می گیرند که در این جا به بررسی بخشی از آنها می پردازیم:

تلاش برای ترور و نابودی رهبران جنبش های رهائیبخش ملی و کمونیست ها در کشورهای جهان سوم مانند دستوری که به شاه ایران در پاییز 1953 داده شد که  بهتر است او دکتر حسین فاطمی را که بعد از وقوع کودتای 28 مرداد مخفی شده بود دستگیر و بکشد. این پیشنهاد از طرف سفیران آمریکا و انگلیس در یک ملاقاتی خصوصی با حمایت و عنایت ماموران عالیرتبه سیا به شاه تسلیم شده بود و در سال 1954 بعد از دستگیری فاطمی و محاکمه قلابی و غیرقانونی وی ، به مورد اجرا گذاشته شد. به نمونه های دیگری از این نوع ترورها و قتل ها توسط سازمان سیا از جمله می توان به قتل پاتریس لومومبا رهبر کشور کنگو در سال 1960 و ترور سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست شیلی در جریان کودتای 11 سپتامبر 1973 اشاره کرد. در همین دوران بود که سازمان سیا حداقل هفت بار به سوء قصد نسبت بجان فیدل کاسترو از طرق مختلف مسمومیت غذائی و ترور اقدام کرد و با عدم موفقت روبرو شد. جاسوسی در داخل آمریکا برای شناسائی فعالان ضد نظام مثل ملکم ایکس ، رهبران " حزب پلنگان سیاه " و حذف فیزیکی آنان از طریق ربودن و یا ترور آن ها نیز در زمره چنین روشی به حساب می آیند. شایان ذکراست که طبق قانون اساسی آمریکا و مقررات دولتی، جاسوسی و تحقیقات مخفی در درون جامعه آمریکا به عهده " اف بی آی" (دفتر فدرال تحقیقات) که یک نهاد سری پلیسی در داخل وزارت دادگستری است گذاشته شده و سیا فقط ماموریت دارد که در خارج از آمریکا به جاسوسی و آدم ربائی بپردازد. نفوذ در درون احزاب و سازمان های چپ و کمونیستی و خواندن هر نامه ای که از آمریکا توسط افراد و یا سازمان ها به کشورهای شوروی، چین و کوبا توسط پست فرستاده می شد نیز از سوی سازمان سیا انجام می شد. اقدامات نفوذی سیا در درون سازمان های چپ به قصد ایجاد انشعاب، تشتت فکری و تولید بدگمانی بین اعضاء و بالاخره تضعیف و انحلال این سازمان ها توسط سیمون هرش طی مقالاتی در سال های 1972 – 1974 برملا گشته بود. نقشی که سیا در امور فرهنگی در دوران جنگ سرد در دیگر کشورهای جهان بازی می کرد نیز حائز اهمیت بسیار بود. در این زمینه سیا با اشاعه اندیشه های ضد برابری و ضد کمونیستی از طریق نفوذ و تأثیرگذاری روی نهادهای فرهنگی و روشنفکری سعی می کرد جنبش های رهائیبخش را از یک سوی اخته و تضعیف نماید و از سوی دیگر با تبلیغات بر علیه "کمونیزم بین المللی" و "خطرسرخ" و "خطر زرد"، اقشار مختلف مردم، بویژه شاعران، نویسندگان و دیگر روشنفکران بینابینی را از مبارزه در راه هر نوع برابری طلبی و کسب آزادی های دموکراتیک متوقف ساخته و توجه اکثر آنها را به حمایت و جانبداری از سیاست کاخ سفید و به اصطلاح " دنیای آزاد" جلب کند.  

سیا، همچنین از طریق گروه های متعلق به خود و با استفاده از بنیادهای سرشناسی مثل  بیناد فورد،  بیناد راکفلر، بنیاد هریتاژ و بیناد موقوفات ملی برای دموکراسی  (  ( NEDدر سامانه های فرهنگی کشورهای مختلف جهان نیز نفوذ کرده و در مواقع گوناگون سازماندهی کنفرانس های فرهنگی و نمایشگاه های هنری و کنسرت های باشکوهی را به عهده می گرفت. مضافا این که سیا آثار نویسندگان و شاعرانی را که خط و سیاست جهانی واشنگتن را تصدیق و یا مورد توجیه قرار می دادند، منتشر می ساخت و در مواقع متعددی در گسترش هنرهای انتزاعی در رودرروئی با آثار هنری و ادبی که دارای محتوای ضد نظام جهانی سرمایه و یا پیام اجتماعی بودند، نقشی بس جدی داشت. سیا  در دوران جنگ سرد به خیلی از روشنفکران در کشورهای مختلف جهان منجمله در خود آمریکا کمک مالی میکرد، بعضی از این روشنفکران به طور مستقیم و آگاهانه از سیا حقوق دریافت میکردند و بخش مهم دیگری نیز که به طور غیر مستقیم حقوق بگیر بودند، بعداً ادعا کردند که هیچ وقت آگاهی نداشتند که در تهیه و اجرای پروژه های فرهنگی سیا دست داشته اند . البته خیلی از روشنفکران و هنرمندان ضد نظام جهانی سرمایه موفق شده بودند که به هویت این روشنفکران سیاسی و امنیتی حقوق بگیر در آن دوره آگاهی یابند و در معاشرت با آنها احتیاط لازم را به جای بیاورند. ولی آن چه که در این جا شایان توجه است این است که در آن روزگاران روشنفکران و استادان حقوق بگیری بودند که سال ها با معرفی و جا زدن خود به عنوان سمپات و حامی جنبش های صلح طلبی، استقلال خواهی و ضد امپریالیستی نه تنها موفق شدند که با مهارت هویت خود را از انظار و توجه روشنفکران ضد نظام جهانی پنهان نگه دارند، بلکه با توسل به ترفندهای جاسوسی موفق شدند که در میان فعالین سیاسی چپ، ملی گرا و دموکرات مقام و منزلتی کسب کنند و به محفلها و دوره ها و جرگه های آنان نفوذ کنند. در این جا در ارتباط با ایران باید از دو نفرمحقق و روشنفکر – دکتر دانلد ویلبر ودکتر ریچارد کاتم نام برد. این دو روشنفکر که در سالهای مبارزاتی ملی شدن صنعت نفت و دردوره 27 ماهه حکومت ملی دکتر مصدق در ایران زندگی می کردند، به قدری با مهارت وهوشیاری به حمایت خود از خواسته های استقلال طلبانه و دمکراتیک مردم ایران تظاهر می کردند که تعداد قابل توجهی از روشنفکران، آنها را به محافل سیاسی خود دعوت کرده و آنها را از تبار باسکرویل محسوب می داشتند. غافل از این که این دو محقق و استاد دانشگاه درآن سالهای پر تلاطم ، بطور مستقیم برای سازمان "سیا" کار می کردند. دونالد ویلبر که چندین سال در دانشگاه تهران تدریس می کرد و مورد اعتماد دانشجویان خود بود، با ماموران عالیرتبه نظامی وسیاسی سیا که درنیمه دوم سال 1331 (بعد از پیروزی قیام تاریخی 30 تیر 1331) و در نیمه اول سال 1332 ( بعد از قتل محمود افشار طوس، رییس شهربانی وفادار دولت ملی) خود را برای اجرای ماموریت ایجکس (کودتای 28 مرداد 1332 ) آماده می کردند، تماس مستقیم ودائمی داشت. بعد از پیروزی موفقیت آمیز کودتای 28 مرداد، ویلبر نتیجه گیری و جمع بندیهای این ماموریت را در کتابی به عنوان یک رهنمود در موارد مشابه به رشته تحریر در آورد. این کتاب به عنوان راهنما سالها مورد استفاده کودتا چیان در جهان به ویژه در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین قرار گرفت. کاتم نیز سالها در دوران اقامت خود در تهران با تظاهر به حمایت از نهضت ملی ایران و ملی شدن صنعت نفت، روشنفکران زیادی منجمله ملی گرایان را خاطرخواه خود ساخت. بعد از بازگشت از ایران به آمریکا، کاتم در سال 1964 کتابی بنام " ناسیونالیزم در ایران" انتشار داد که در آن حمایت خود را از مبارزات ملی مردم ایران و رهبری مصدق اعلام کرد. در دهه 1960، کاتم در میان دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا به عنوان یک روشنفکر محقق آمریکایی معروف شد و در سال 1971 رسماً از شرکت در جشن های 2500 ساله خودداری نمود و در عوض دعوت دانشجویان درون کنفدراسیون را برای سخنرانی در کنفرانسهای ضد جشن های 2500 ساله پذیرفت. هویت امنیتی کاتم هیچ وقت تا زمان فوت او که در اواسط دهه 1990 اتفاق افتاد، فاش نشد. در سال 2003، بمناسبت پنجاهمین سالگرد کودتای 28 مرداد 32 اسناد و مدارک متعددی از طرف وزارت امور خارجه آمریکا برای اولین بار منتشر شد که نشان داد ریچارد کاتم نیز مثل بعضی از روشنفکران محقق، سالها در خدمت و حقوق بگیر سازمان سیا بوده و در جریان اقامتش در ایران با کرمیت روزولت و دیگر دست اندرکاران کودتای 28 مرداد در تماس بوده است(4). تعداد این  نوع روشنفکران و هنرمندان حقوق بگیر از سیا درخود امریکا وکشورهای اروپایی در سالهای اوج گیری جنگ سرد دو چندان بود. نشریات تحقیقی متعددی توسط روشنفکران در این دوران در آمریکا و اروپا انتشار می یافتند که مدیران و سر دبیران آنها بطور مستقیم و یا غیر مستقیم از سیا حقوق و یا کمک مالی دریافت می داشتند، اهم این نشریات عبارت بودند از :  

Partisan Review, Ecounter, New Leader,Kenyan Review   این نشریات و گردانندگان آنها در ظاهر وانمود می کردند که به احزاب حاکم درون حاکمیت در آمریکا تعلق ندارند و حتی با سیاستهای آنها مخالفند. در میان روشنفکرانی که از "سیا" کمک مالی گرفته و  عموماً درنشریات فوق مقالات انتقادی می نوشتند، نام اشخاص زیر ذکر شده است:

-ایروین کریستول- سردبیر National Interest

 -ریموند آرون – نویسنده "افیون روشنفکر"

- استفن اسپندر (شاعر و سر دبیرمجله Encounter  در لندن)

- سیدنی هووک(فیلسوف و سر دبیر مجله Partisan)

- ملوین لسکی – سر دبیر The New Leader

- دانیل بل – ناشر Public Interest

- اروین هوو – ناشر مجله Dissent

- هانا آرنت – نویسنده کتاب " ریشه های توتالیتاریسم

- ماری مک کارتی – نویسنده و ژورنالیست معروف

این نویسندگان با نشر مجلات و گاهنامه های مختلف در 54 سال دوران جنگ سرد ( 1947 – 1991 ) دارای نام و مقام بوده و جزء روشنفکران شاخص و سرشناس محسوب میشدند ولی تا زمان چاپ کتاب "سیا و جنگ سرد فرهنگی " توسط خانم فرانسیس ساندرز در سال 1998 ، بسیاری از مردم و فعالان سیاسی نمی دانستند که این افراد معروف و سرشناس بطور مستقیم و غیرمستقیم از سیا حقوق دریافت می کنند (5). در کشورهای اروپایی نیز سیا روشنفکران ضد کمونیست و ضد جنبش های برابری طلبی را به عنوان " چپ دموکرات " لانسه و محبوب می ساخت. این روشنفکران شامل چپ های سابق مثل اگناسیو سیلونه، استفن اسپنسر، آرتور کوستلر، ریمون آرون، جورج اورول و آندره ژید بودند. در دهه 1950، سیا با کمک سیدنی هوک برای تشکیل " کنگره آزادی فرهنگی" هزینه سنگینی را متقبل شد. این سازمان در واقع یک نوع "ناتو" ی فرهنگی بود که انواع و اقسام چپ های سابق و روشنفکران راست ضد شوروی و ضد استالین در آن فعالیت می کردند. زندگی فرهنگی این روشنفکران، پر از مبارزه علیه دستاوردهای اتحاد جماهیر شوروی زیر نام مبارزه علیه " استالینیسم" و دولت گرایی بود. این روشنفکران به ویژه در دهه های 1950 و 1960 از منابع مالی هنگفت و فرصت های مناسبی که سیا در اختیار آنها می گذاشت استفاده می کردند و از سرمایه داری و ارزشهای بازار در " جهان آزاد" زیر عنوان نام فرهنگ غربی و ارزش های سیاسی آمریکایی و اروپایی دفاع می کردند. آنها با هیاهو و تبلیغات وسیع با عنوان " مرگ بهتر از سرخ بودن " است به ضدیت علیه صلح طلبی، برابری طلبی و سیاست های " استالینیستی" در شوروی و چین بر می خاستند. در زمان اوج گیری مک کارتیسم در آمریکا، این روشنفکران و هنرمندان حقوق بگیر زیر عنوان مبارزه علیه توتالیتاریسم استالینیستی به دفاع از جنایات امپریالیستها در الجزیره، ویتنام  و ... پرداخته و سیاستهای نژاد پرستانه رایج در آمریکا را به بهانه مبارزه علیه کمونیزم بین المللی و خطر سرخ توجیه می کردند. آنچه که در مورد این روشنفکران مختلف جلب توجه می کند این است که آنها همیشه خود را به عنوان جویندگان حقیقت، هومانیست، روشنفکران شیدا و یا هنرمندان وارسته و طرفدارهنر معرفی می کردند و بعد ها از این که در دهه 1950 برای سیا کار کرده و حقوق بگیر آن سازمان بودند، اظهار بی اطلاعی کرده و خود را به نادانی می زدند. چگونه امکان داشت که این روشنفکران سالیان درازی متوجه فقدان حتی یک نقد از جانب خودشان در برخورد به سیاست های نژاد پرستانه و امپریالیستی دولت های آمریکا در آمریکای لاتین، فرانسه در ویتنام (1954 – 1948) و الجزیره ( 1962- 1956 ) و انگلستان در مالایا و برمه ( 1952 - 1948) نگردند! در عرض ده سالی که راسیسم ، میلیتاریسم و امپریالیسم آمریکا دردهه معروف به دوره مک کارتیسم          ( 1957 – 1948 ) تشدید یافته بود، این روشنفکران به اصطلاح بی طرف و شیدا در گرد هم آیی هایی مختلف فرهنگی و آکادمیک که بر پا می کردند، کوچکترین اشاره و انتقادی به سیاستهای نژاد پرستانه و امپریالیستی طبقه حاکمه آمریکا نمی کردند. در این زمانه اکثر نشریات اصلی و متنفذ در آمریکا مقالات متعددی را از این نویسندگان و هنرمندان چاپ می کردند و در دهه های 1950 و 1960 این نویسندگان روشنفکر که شاهد تجاوزات سیستماتیک و جنایات دولت آمریکا در کشورهایی چون ایران، گواتمالا، یونان، کره، ویتنام و .... بودند، لب از لب بازنمی گشودند. دراواسط دهه 1960، در بحبوحه اوج گیری جنبش های چپ، حقوق مدنی و ضد جنگ ویتنام وقتی که فاش شد این روشنفکران به نحوی حقوق بگیر سیا بودند وحتی یکی ازسر دبیران مجله "Encounter" مامور رسمی سیا بوده، داد و فریاد این روشنفکران به هوا رفت که اصلاً نمی دانستند که سیا چنین کرده و حتی عصبانیت خود را نسبت به سوء استفاده هایی که سیا از انها کرده، نشان دادند. خانم فرانسیس ساندرز بطور دقیق و شفافی منابعی که سیا از طریق آنها به این روشنفکران حقوق پرداخت می کرده است را در پی نویس ها و منابع (بیبلیوگرافی) کتاب معروف خود تحت عنوان "سیا و جنگ سرد فرهنگی" ( چاپ نیویورک، 1999) ذکر می کند و با جزییات شرح می دهد که این روشنفکران تعهد داده بودند که طبق برنامه سیا عمل کرده و به پروژه های آن سازمان کمک کنند. یکی از پروژه های سیا درقلمرو فرهنگی این بود که روشنفکران را در کشورها ی اروپا، آسیا و آفریقا نسبت به ایده های برابری طلبی، جنبش های رهایی بخش ملی و سوسیالیستی بدبین سازد. سالهای سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، اکثر روشنفکران در اروپا، آسیا و آفریقا به جهت ناملایمات شدید اقتصادی/ اجتماعی که در طول جنگ کشیده بودند، نه تنها دارای تمایلات ضد سرمایه داری به ویژه دراروپا بودند بلکه خواهان فعالیت در سازمانهای رهایی بخش ملی، احزاب سوسیالیستی و کمونیستی و اتحادیه های کارگری نیز بودند. اکثر روشنفکران اروپایی در سالهای 1956-1947 شدیدا نسبت به سیاستهای هژمونی طلبانه آمریکا که تحت نام مبارزه علیه کمونیزم بین المللی و خطر سرخ از طریق اشاعه تئوری "پاکس آمریکانا"( برقراری صلح و صفا، آزادی و رفاه توسط آمریکا) در کشورهای جهان به ویژه در اروپای غربی اعمال می شد، حساسیت پیدا کرده و عمیقا مخالفت خود را ابراز می کردند. سازمان سیا برای این که با این روند به مبارزه برخیزد، دو راه مشخص درارتباط با روشنفکران ضد نظام در اروپا برگزید. اول این که سازمان سیا بخشی از نویسندگان معروف را تشویق کرد که به سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی حمله کرده و از این که در گذشته از شوروی، استالین و سوسیالیزم حمایت کرده بودند، اظهار ندامت کنند. درست زمانی که در خود آمریکا سناتور مک کارتی وحامیانش در درون هیات حاکمه آمریکا هنرمندان و نویسندگان مترقی و سوسیالیست را در هالیوود مورد تهاجم قرار دادند، در اروپا نویسندگان معروفی  چون آرتور کستلر و آندره ژید را با تهدید و تطمیع تشویق کردند که "گناهان" خود را که بیشتر به تزهای توبه نامه شباهت داشت منتشر سازند(6). دراشاعه فرهنگ ضد برابری، ضد کمونیستی و ضد کنفرانس باندونگ (7) و در حمایت و قدردانی از این نویسندگان و هنرمندان، سازمان سیا در نیمه اول دهه 1950، کنگره ها و  کنفرانسهای متعددی را در شهرهای برلین غربی، پاریس، لندن، میلان و ... بر پا کرد و از مشاهیر ضد شوروی معروفی چون آسایا برلین ، دانیل بل و چیسلاومیلوش دعوت کرد که در این گرد همایی ها از فرهنگ جهان آزاد و ارزش های حاکم درکشورهای صنعتی غرب دفاع کرده و به کمونیسم و دیگر اندیشه های برابری طلبی و رهایی بخش که بین جوانان روشنفکر و تحصیل کرده شیوع یافته بودند، بتازند. همانطوری که در صفحات پیشین اشاره شد، هیچیک از این هنرمندان و نویسندگان به تجاوزات و جنایاتی که کشورهای امپریالیستی در کشورهای جهان سوم ( آمریکا در کره، فرانسه در ویتنام و الجزیره، هلند در اندونزی، انگلستان در مالایا و کنیا و ... ) مرتکب می شدند، در مقالاتی که در نشریات متعدد منتشر می کردند، اشاره ای نمی کردند و یا وقوع آنها را مورد توجیه قرار می دادند. وقتی از سیدنی هووک و همکارانش سوال شد که شما چرا در سخنرانی ها و نوشته هایتان نسبت به جنایاتی که دولت آمریکا هرروزه علیه سیاهان در سراسر آمریکا مرتکب می شود، اشاره نمی کنید؟  او در جواب گفت صحبت در مورد این مسائل فرصت خواهد داد که کمونیستها از این اوضاع سوء کنند و در نتیجه به گسترش نفوذ کمونیزم شدت بخشند. ولی واقعیت این بود که در آن زمان سیدنی هووک و مجله اش "پارتیزان " توسط سیا حمایت مالی می شدند. این مجله نیز مثل دیگر نشریات ضد کمونیستی در آن دوره هیچ خریداری نداشت. خود سیا هزاران نسخه از شماره های مختلف این نشریات را خریداری کرده وسپس به صورت رایگان و از طریق پست در اختیار مردم به ویژه دانشجویان و استادان قرار می داد. دوم این که سازمان سیا با برگزاری کنسرتهای موسیقی، تئاتر، باله، سمفونی و موسیقی جاز برنامه میریخت تا احساسات ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری رایج در بین دانشجویان و روشنفکران را درکشورهای مختلف به ویژه در اروپا خنثی کند. با برگزاری این نوع برنامه های هنری سیا قصد داشت که با ایجاد هژمونی فرهنگی جلوی انتقاد از سیاستهای اقتصادی، سیاسی و میلیتاریستی دولت آمریکا را بطور موثری بگیرد. براساس این برنامه ها، سازمان سیا می خواست بطور مستقیم و غیر مستقیم  و با استفاده از محدودیت آوازه خوانان سیاه پوست آمریکایی مثل لویی آرمسترانگ وماریان آندرسون، خشونت ونفرت اروپاییان به ویژه روشنفکران را نسبت به سیاستهای نژاد پرستانه دولت آمریکا در داخل آمریکا و سیاستهای امپریالیستی آن در جهان سوم، خنثی سازد. وگرنه اگر روشنفکران و هنرمندان سیاه پوست در مقابل سازمان سیا ایستادگی و مقاومت نشان می دادند و یا به سیاستهای جنگ سرد حاکمان در آثار خود انتقاد می کردند، سیا دست به کار می شد که آنان را به اصطلاح غیر قانونی ساخته و از طریق ترور شخصیت از اعتبار ونفوذشان بکاهد. از بهترین نمونه های این نوع هنرمندان شجاع و با شهامت پال رابسون هنرپیشه اپرا، تئاتر و سینمای آمریکا در دهه های 1940 و 1950 بود که سازمان سیا ( تحت رهبری آلن دالاس ) ووزارت امور خارجه آمریکا ( تحت رهبری جان فوستر دالاس ، برادر آلن دالاس ) او را بخاطر این که حاضر نشد از دولت شوروی انتقاد کند، ممنوع الخروج اعلام کرد و او را که در آن زمان بی نهایت در کشورهای اروپا و شوروی محبوب بوداز سفر محروم ساختند. ریچارد رایت نویسنده رمّان معروف "فرزند بومی" نیز بخاطر انتقاد از سیاستهای نژاد پرستانه دولت آمریکا، مورد غضب اولیای امور قرار گرفت و آثارش تا آغاز دهه 1960 و اوج گیری جنبش فراگیر حقوق مدنی تا مدتها چاپ نشد(8). جیمز پالدوین نویسنده سیاه پوست نیز به قدری مورد اذیت و آزار دستگاههای دولتی قرار گرفت که بطور داوطلبانه آمریکا را ترک کرد و سالها در ترکیه به زندگی خود ادامه داد. بدون تردید، آزار واذیت و ظلم وستم توسط سیا و دیگر نهاد های پلیسی/امنیتی در آمریکا فقط محدود به هنرمندان سیاه پوست نمی شد. در دوره اوج گیری مک کارتیسم در آمریکا، سیا طی یک رشته فعالیت های هنری و فرهنگی و با حمایت از هنرمندان و روشنفکران طرفدار نظام، تهاجم فرهنگی وسیعی را علیه هنرمندان و نویسندگان مترقی، برابری طلب و ضد نظام تدارک دید. در همان دوره سیا با همکاری دیگر نهادهای امنیتی به ویژه اف بی آی (دفتر فدرال تحقیقات) چک لیستی که بعدها به اسم "لیست سیاه "(Black list ) معروف شد، تهیه کرد که در آن فهرست اسامی هنرپیشگان، کارگردانان، فیلم نامه نویسان و ... که دارای اندیشه های مضر، ضد آمریکایی و اشتراکی بودند، معرفی کرده و آن را در اختیار کمیته های مربوطه کنگره آمریکا تحت رهبری سناتور مک کارتی وهمکارانش چون ریچارد نیکسون قرار داد.

این کمیته ها زیر عنوان مبارزه علیه " کمونیسم بین المللی " ، گسترش " خطر سرخ " و " چینِ بر باد رفته " صدها تن از هنرمندان، بازیگران، کارگردانان و فیلمنامه نویس ها را طی برنامه های متعدد نشست ها و بازپرسی های درون کنگره ای که عملاً به " تفتیش عقاید " ( انگیزاسیون قرون وسطا ) شباهت داشتند، وادار به بازنشستگی، تبعید، عزلت و خانه نشینی و اخراج از محل کار خود کرده و زندگی را بر اکثر آنان مشقت بار و طاقت فرسا ساختند. اینگونه تفتیش عقاید و تهاجمات به قدری زندگی را بر بعضی از هنرمندان و نویسندگان تنگ کرد که مجبور به ترک وطن شدند. چارلی چاپلین در سال 1949 آمریکا را به عزم سوئیس ترک کرد و تا اوایل دهه 1970 آنهم به عنوان توریست، به آمریکا برنگشت. برتولت برشت (شاعر و نمایشنامه نویس) از آمریکا فرار کرد و تا آخر عمر از طرف وزارت امور خارجه آمریکا " ممنوع الورود" شد و هیچگاه حق بازگشت به آمریکا را پیدا نکرد. فیلم معروف   " همشهری کین " اثر جاودان ارسون ولز نزدیک به ده سال حق نمایش نگرفت و خود " ارسون ولز" تا آخر عمر مورد اذیت و آزار قرار گرفت و مدتها در شرایط بیکاری زیست. پابلو نرودا، شاعر شیلیائی تحت فشار " سیا " از اخذ جایزه نوبل در سال 1964 محروم شد. هنرمندان و نویسندگان دیگری که در دوره جنگ سرد بویژه در روزگار اوج مک کارتیسم، از طرف دستگاههای امنیتی آمریکا در لیست سیاه و یا لیست ضربتی قرار گرفتند و مدام مورد تهاجم " سیا " و " اف بی آی " بودند به قرار زیر است: 

-        ادوارد دیمیتریک ( کارگردان فیلم " Cross Fire " )

-        هاوارد فاست ( نویسنده نوول " اسپارتاکوس " )

-        دالتون ترامبو ( فیلمنامه نویس فیلم " اسپارتاکوس " )

-        زیرو موستل ( کمدین و بازیگر نقش پدر در فیلم " ویولن زن روی بام " )

-        ژول داسن ( کارگردان فیلم " یکشنبه ها هرگز " )

-        لیلین هلمن ( نمایشنامه نویس سرشناس )

-        آرتور میلر ( نمایشنامه نویس و نویسنده کتاب " مرگ دستفروش " )

-        جان گارفیلد ( هنرپیشه اصلی فیلم " ما بیگانگان بودیم " )

-        رابرت میچم ( هنرپیشه اصلی فیلم " رودخانه بدون بازگشت " )

-        دنی کی ( کمدین و بازیگر اصلی فیلم " زندگی اسرار آمیز والتر میتی " )

-        استرلینگ هیدن ( هنرپیشه فیلم " قتل " )

-        کارل فورمن ( فیلمنامه نویس فیلم های " ماجرای نیمروز " و " پلی بر فراز رودخانه کوایی " )

-        ادوارد چی رابینسون ( هنرپیشه معروف فیلم " شب هزار چشم دارد " )

در این دوره، به غیر از هنرمندانی که بعد از شناسائی نامشان در " لیست سیاه " قرار گرفت ، جمع دیگری که تحت پیگرد قرار گرفته بودند، به کشورهای اروپا و کانادا و مکزیک فرار کردند. نزدیک به 10 هزار هنرمند، هنرپیشه، فیلمنامه نویس، کارگردان و... شغل خود را از دست داده و تعداد قابل توجهی از آنان صرفا به خاطر رابطه ای که با هنرمندان ذکر شده در لیست " سیاه " داشتند، از استخدام محروم شدند (9).

شایان ذکر است که در این دوره ای که قریب 8 سال طول کشید و به دوره مک کارتیسم معروف شد    ( 1956 – 1948 ) هنرمندان و نویسندگان و فیلسوفان  صاحب نام و نفوذ در بین مردم نیز بودند که در خفا و حتی آشکارا با سازمان " سیا " همکاری کرده و در لو دادن و تسلیم اسم و رسم یاران و همکارانشان به ماموران تفتیش عقاید کمیته های بررسی " فعالیت های ضد آمریکائی " شرکت داشتند. در صفحات پیشین به تعدادی از این روشنفکران فیلسوف در آمریکا و اروپا که عملاً حقوق بگیر سازمان " سیا " بودند، اشاره کردیم. در این جا به اهم هنرمندانی که در دوره جنگ سرد در خدمت نظام قرار گرفته و یاران و همکاران خود را لو دادند، اشاره می کنیم :

-        سیسیل بی دو میل ( صاحب و تهیه کننده کمپانی فیلم سازی پارامونت ) که به خواست خود داوطلبانه با اف بی آی و سرکردگان کمیته تفتیش عقاید همکاری میکرد .

-        حوزه فارار ( هنرپیشه معروف سینما ) که به خاطر پول و زندگی پر جاه و جلال به سوی همکاری با سازمان های امنیتی علیه رفقا و همکارانش کشیده شد .

-        ادولف مینجو ( هنرپیشه معروف سینما ) و

-        الیا کازان ( کارگردان زبردستی که با کارگردانی فیلم " اتوبوسی به نام هوس " محبوبیت فوق العاده بین روشنفکران مترقی به دست آورد ولی بعدها تحت فشار اعضای کمیته بررسی فعالیت های ضد آمریکائی ، با کارگردانی فیلم معروف " در بارانداز" که شباهتی به یک توبه نامه غیر رسمی و غیر مستقیم دارد، ضدیت خود را با اندیشه های برابری طلبی و مبارزات متشکل کارگری از یک سو، عبودیت خود را به هیئت حاکمه آمریکا از سوی دیگر اعلام کرد. کازان بعد از لو دادن همکاران هالیوودی خود و معرفی آنان مورد بی مهری و تنفر اکثر هنرمندان مترقی نسل های بعدی قرار گرفت (10 ). فعالیت های سازمان سیا در طول 54 سال دوره جنگ سرد خسارات و تلفات بی شماری را در اکناف جهان ، منجمله در خود آمریکا به جای گذاشت . یکی از آثار شوم و فراگیر فعالیت های ضد کمونیستی، ضد برابری طلبی و ضد جنبش های رهائیبخش ملی و کارگری در دوران جنگ سرد که تا به حال به جا مانده و حتی امروز نیز دامن گیر بخش قابل توجهی از محافل روشنفکری و آکادمیک شده است، خودداری و پرهیز نسل های متعدد روشنفکران از بحث درباره امپریالیسم است. مسئله این نیست که روشنفکران معاصر موضع متعهدانه و مترقی درباره مسائل مختلف، منجمله جنگ، فقر و محیط زیست، برابری    و. . . اتخاذ نمی کنند. موضوع این است که اکثریت روشنفکران هنرمند معتقدند که اگر هنرمندان و نویسندگان خواهان این هستند که آثارشان اعتبار هنری و فرهنگی و آکادمیکی کسب کند، مقولات سیاسی و اجتماعی ضد امپریالیستی نباید در آثار موسیقی، نقاشی، داستان، شعر و دیگر رشته های هنری آنان بیان گردد. هدف سازمان سیا در حیطه فرهنگی و گستره های هنری در دوره جنگ سرد این بود و هنوز هم بیست سال بعد از پایان جنگ سرد این است که روشنفکران را در سراسر جهان به نحوی از انحاء قانع سازد که درگیری جدی ضد امپریالیستی با خلق آثار اصیل هنری ناسازگار بوده و نمی تواند از نظر علمی اعتبار داشته باشد. ولی به قول امیری باراکا ( لیروی جونس = Leroy Jones ) مارکسیست و شاعر معروف سیاه پوست آمریکائی، مبارزات بشریت زحمتکش در گستره های گوناگون، منجمله در کارزار ضد جنگ، ضد نژادپرستی، ضد تخریب محیط زیست و ضد تبعیض علیه زنان، بدون تفحص و درگیری جدی با پدیده امپریالیسم و تبعات آن، منجمله میلیتاریسم شبکه های نظامی و تکنولوژِی، در درازمدت بی ثمر مانده  و مشکلی را حل نخواهد کرد. باید جرات کرد و با درگیری جدی ضد امپریالیستی این " امپراطور " را لخت کرد. رهبران کارزارهای ضد جنگ، ضد نژادپرستی و... در دوره اوجگیری جنبش های اجتماعی و سیاسی دهه های 60 و 70 میلادی با جسارت تاریخی که از خود بروز دادند، موفق شدند که بحث فراگیری را درباره پدیده امپریالیسم به درون کارگاهها، کارخانه ها و دانشگاهها در کشورهای جهان بویژه آمریکا و اروپا ببرند. اماّ به عللی که بحث در مورد آن ها از حوصله این نوشته خارج است، آنها نتوانستند به سرمنزل مقصود خود رسیده ، از امپریالیسم خلع ید کرده، و یا آن را مجبور به عقب نشینی استراتژیکی سازند. با اینکه ابر قدرت آمریکا با یک شکست مقطعی در ویتنام روبرو شد، ولی جناح های مختلف کلان سرمایه داری با اتخاذ یک عقب نشینی تاکتیکی براساس یک" ارزیابی تاسفبار"  بعد از سال 1973 (سال آغاز بحران ساختاری سرمایه داری) خود را بعد از مسلح ساختن با نئولیبرالیسم " بازار آزاد " و تشدید حرکت و سیر سرمایه   ( گلوبالیزاسیون )، برای تهاجم و یورش بزرگتری در سطح جهان آماده ساختند. در سال 2000  با روی کار آمدن نومحافظه کاران که در واقع معماران اصلی فاز نئولیبرالیستی گلوبالیزاسیون سرمایه محسوب میشوند، هیئت حاکمه آمریکا ( اولیگارشی دو حزبی ) که خود را بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق تنها ابرقدرت نظامی بلامنازع در جهان دید، یورش اقتصادی و نظامی خود را به شکرانه واقعه مرموز یازده سپتامبر 2001 علیه کشورهای خاورمیانه جدید آغاز کرد. هدف از این یورش بزرگ استقرار هژمونی نفتی در خاورمیانه نفت خیز و گسترش و جهانی ساختن " دکترین مونرو" در سراسر جهان بود. پیاده کردن این هدف استراتژیک توسط هیئت حاکمه آمریکا برای چندین دهه به خاطر وجود سه چالش بزرگ (1 – حضور شوروی به عنوان یک ابر قدرت نظامی/ سیاسی و حتی اقتصادی در سطح جهانی 2 – اوجگیری جنبش های رهائیبخش ملی در سه قاره آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، 3 – وجود و رشد جنبش های وسیع کارگری در اروپای غربی ) به تعویق افتاد. در آغاز قرن بیست و یکم این سه چالش بعد از گذار از فعل و انفعالات و فراز و نشیب های متغییر و مرحله ساز و بالاخره به خاطر تبعیت داوطلبانه و یا ناخواسته از منطق ویرانساز حرکت سرمایه نظامی به پایان عمر خود رسیده و صحنه بین المللی را در اختیار نظام و در راس آن آمریکا قرار داد. ریزش و افول این سه چالش (سه ستون مقاومت در مقابل سرمایه داری) در دوره 1973 تا 1991 از یک سو و تهاجم نظام جهانی در اکناف جهان برای گسترش بازار آزاد نئولیبرالیسم و تشدید گلوبالیزاسیون در دهه های 80 و 90 قرن بیستم از سوی دیگر، به جناح نومحافظه کاران کلان سرمایه داری درون طبقه حاکمه آمریکا فرصت داد که با استفاده از " باران رحمت " حادثه مرموز یازده سپتامبر 2001 به یورش نظامی خود که سال ها طرحش را ریخته و آماده ساخته بود، دست بزند. این یورش نظامی جدید که ده سال پیش در پائیز 2001 با حمله به افغانستان آغاز شد، فصلی جدید در تاریخ تکامل پدیده امپریالیسم باز کرد که بالاخره آمریکا را در باتلاق نظامی و سیاسی جنگ عراق فرو برد که امروز تحلیلگران و اندیشمندان صاحب نظر از آن به عنوان بزرگترین فاجعه قرن بیستم نام می برند. . آیا " سیا " با قدرت مالی عظیم و دسترسی به منابع و ابزارهای نظامی قادر بوده است که حداقل فرو رفتن در باتلاق جنگ را به نفع راس نظام پیش بینی کند ؟ شایان توجه است که سازمان سیا علیرغم قدرت بی نظیر و امتیازاتی که در تمام عمر خود از سوی هیئت حاکمه آمریکا به آن اعطا شده است ، در خیلی از موارد نتوانسته است که وقوع حوادث مهم را به درستی پیش بینی کند . بررسی اسناد خود سیا ( بویژه در باره کودتای 28 مرداد و براندازی دکتر مصدق یا گزارشات محرمانه سیا تحت عنوان جواهرات خانواده گی و... از یک سو و مدارک و اسناد متعلق به سیا که توسط چالشگران ضد نظام ( مثل اسناد پنتاگون در 1969 و اسناد ویکی لیکس در 2010 ) از سوی دیگر در دسترس عموم بویژه تحلیلگران قرار گرفته اند به روشنی نشان میدهد که سیا در خیلی موارد علیرغم ادعای هیئت حاکمه آمریکا و رسانه های گروهی رایج در پیشگوئی ها و تحلیل های خود نه تنها اشتباه می کند بلکه به دام خیالات و باورهای موهومی نیز دچار میشود . در این جا پس از اشاره به چندین فقره از این خیالات و باورهای نادرست به بررسی اجمالی گزارش اخیر سیا تحت نام   " جهان در سال 2025 " که در بهار 2010 از طرف خود سیا منتشر شد و پیش بینی های نادرست آن سازمان را در ده سال گذشته به نمایش گذاشت می پردازیم:

نادرستی پیش بینی های " سیا "

در عصر " جنگ سرد "

پیشینه نادرست بودن پیش گوئی ها و کف بینی های سازمان سیا به سال های آغازین تاسیس این سازمان در سال 1947 و در سال های آغازین دوره جنگ سرد میرسد. – در سال های 1949 – 1947 در بحبوحه و اوج جنگ داخلی در یونان،  سیا بر این باور بود که شوروی از کمونیست های یونان بطور همه جانبه ( منجمله کمک های نظامی ) حمایت میکند. در صورتی که در آن زمان حمایت از کمونیست های یونان یکی از علل مهم جدائی ( ویا اخراج ) حزب کمونیست یوگوسلاوی از " کمینفورم " و بروز و رشد اختلافات بین شوروی تحت رهبری استالین و یوگوسلاوی تحت رهبری تیتو بود. برخلاف گزارشات سیا این دولت یوگوسلاوی بود که علیه نیروهای یونانی طرفدار غرب مجدّانه و تا به آخر مبارزه میکرد و نه شوروی. این فاکت و واقعیت سال های سال مورد پذیرش سرکردگان سیا قرار نگرفت. – در سال های اوجگیری جنگ سرد، سیا در گزارشات خود این باور موهوم و خیالبافی عجیب و غریب را دامن میزد که اگر آمریکا در کشورهای ایران، گواتمالا، تایلند، برمه و... دست به کودتاهای نظامی زده و رهبران آن کشورها ( مصدق ، آربنز ، پردی ، اونو و.....) را که با کمونیست ها و شوروی لاس میزنند سرنگون سازد، در آن کشورها آمریکا نفوذ سلطه گرانه ای خود را گسترش و تثبیت کرده و بدین وسیله به محبوبیت خود در بین مردمان آن کشورها خواهد افزود. مطمئنا بعد از اجرای موفقیت آمیز این کودتاها آمریکا حیطه تسلط نظامی و سیاسی خود را در این کشورها گسترش داده و تثبیت ساخت. ولی برخلاف ادعای سیا محبوبیت و اعتبار آمریکا نه تنها در این کشورها افزایش نیافت، بلکه آن در صد اعتبارو محبوبیتی را هم که بویژه در سال های جنگ جهانی دوم کسب کرده بود به مقدار قابل ملاحظه ای از دست داد و هیچوقت نتوانست آن را دوباره کسب کند. – در سال های پرتلاطم ربع آخر دهه 1970، سیا در گزارشات خود این تصور و باور را اشاعه داد که بعد از سرنگونی رژیم پهلوی نیروهای مارکسیستی ( و یا مارکسیست های اسلامی ) اوضاع امور را در دست خواهند گرفت. هیئت حاکمه آمریکا بر اساس این گزارشات تا پائیز سال 1978 ( زمان برگزاری کنفرانس گوادولوپ ) بر این باور تأکید میورزید ولی بعد از پایان آن کنفرانس سیاست آمریکا در ارتباط با ایران دچار تحولات مختلفی گشت .

پیشگوئی های " سیا " در اسناد " جهان در سال 2025 "

بررسی گزارشات اخیر سیا در سند "جهان در سال  2025"  (11) نشان میدهد که روند این پیشگوئی های نادرست و کف بینی های ناکامل و غلط ( آگاهانه و یا ناآگاهانه ) در سال های بعد از پایان عصر جنگ سرد شدت یافت و ابعاد وسیعتری را در بر میگیرد. در این جا به اهم این پیشگوئی ها و پیش بینی های سیا با استناد به اسناد و مدارک موجود که در این کتاب موجودند، میپردازیم:

1 – بطور اعم و کلی این کتاب اطلاعاتی را در اختیار خواننده قرار میدهد که برای ناظرین ( حتی آماتورها ) در امور اقتصادی جهانی و اوضاع سیاسی به هیچ وجه تازگی ندارند. با اینهمه ، این مجموعه گزارشات بما فرصت میدهد که با طرز تفکر طبقه حاکمه آمریکا بهتر آشنا شویم و به محدودیت های همه جانبه آنها پی ببریم .

2 – این گزارش نشان میدهد که سیا هیچ تصور نمی کرد که مالی شدن سرمایه داری اولیگوپولیستی ضرورتا منجر به بحرانی شود که دامنه بحث درباره آن در سال 2008 به نحوی گسترده به رسانه ها بکشد و اینچنین برملا گردد: بحرانی که مدتها پیش توسط تحلیلگران ضد نظام  ( که متخصصین طرفدار نظام  عموماً نوشته هایشان را نمی خوانند ) پیش بینی شده و به بحث گذاشته شده بود. توضیح اینکه، چنین بحرانی و پی آمدهای منبعث از آن مدتها پیش بویژه در دهه 1980 توسط تحلیلگران ضد نظام ( مثل فرانسوا مورین ، استفان مزاروش، جان بلامی فاستر، سمیرامین، امانوئل والرستین و... ) پیش بینی گشته و جنبه های مختلف آن مورد بحث قرار گرفته بودند. متخصصین و صاحب نظران طرفدار نظام یا این نوشته ها را نخوانده اند ویا اگر هم خوانده اند به کلی آنها را مردود و غیرعقلانی محسوب داشته بودند. به همان نحو، شکست نظامی آمریکا در افغانستان در کتاب جهان در سال 2025 توسط نویسندگان سیا نه تنها پیش بینی نگشته بلکه آنها حتی امروز هم فرو رفتن آمریکا در باتلاق جنگ افغانستان را نمی پذیرند.

3 – در ضمن این کتاب بدون تامل ادعا میکند که سقوط " گلوبالیزاسیون " غیرقابل تصور است و امکان این که کشورهای نوظهور اقتصادی ( چین ، برزیل ، هندوستان ، روسیه و.... ) ممکن است در آینده پیشنهاد " گلوبالیزاسیون جدید " ( جهانی شدن بدون هژمونی آمریکا ) را مطرح کنند اصلاً در این کتاب پیش بینی نشده است. بطور کلی در این کتاب به این که هژمونی آمریکا در قرن بیست و یکم احتمال دارد که با فرود و ریزش روبرو گردد، هیچ اشاره ای نشده است. در این کتاب خواننده به آسانی متوجه میشود که هیئت حاکمه آمریکا ( اولیگارشی دو حزبی متعلق به اولیگوپولی های انحصاری مالی) بر این باور است که نظام کنونی ابدی است و امکان این که این نظام نیز در آینده مثل نظام های متعدد پیش سرمایه داری به آخر عمر خود رسیده و نابود گردد به هیچ وجه در مخیله آنها نمی گنجد. به خاطر چنین طرز تفکری، دیدگاه خالی از دورنگری آن ها انقلاب ها را نه تنها همیشه فاجعه و فتنه می نامند، بلکه آنها را به عنوان حوادث غیر عقلانی معرفی میکنند.

4 – این کتاب که جدیدترین مجموعه اسناد سیا است امکان بروز و رشد تضاد بین اعضای پیکان سه شاخه ای امپریالیسم دسته جمعی ( آمریکا ، اروپای متحد و ژاپن ) را بکلی رد کرده و بطور فاحشی به احتمال آن حتی بین آمریکا و مجموعه ای از قدرت های نوظهور ( چین ، برزیل ، روسیه و... ) کم بهاء میدهد. رهبران متخصص سیا میخواهند خود، هیئت حاکمه و بخش قابل توجهی از مردم را راضی سازند که این قدرت های نوظهور و دیگر اعضای کنفرانس جی 20 هیچ وقت نخواهند خواست ( و یا قادر نخواهند گشت ) که مدیریت و پایه های نظم اقتصادی بین المللی ( گلوبالیزاسیون ) را به زیر سئوال بکشند. در صورتیکه به نظر نگارنده واقعیت عینی و زمینی در جهان امروز دورنمای متفاوتی را در مقابل ما مجسم میسازد که توجه به آن حائز اهمیت است. حاکمان قدرت های نوظهور اقتصادی ( چین ، روسیه ، هندوستان ، برزیل ، اندونزی و... ) تا زمانی که در عهد زیبای دوم ( از 1980 تا 2008 ) به شکرانه شکوفائی گلوبالیزاسیون میتوانستند نهایت سود را برده و در تاراج منابع طبیعی و انسانی کشورهای پیرامونی در بند ( جنوب )  سهمی دریافت کنند، بالطبع هژمونی آمریکا را در پیشبرد گلوبالیزاسیون نیز پذیرا بودند . ولی این نیروهای نو ظهور بعد از پایان عهد زیبای دوم و تشدید بحران ساختاری نظام جهانی در نیمه سال 2008 خیلی احتمال دارد که بطور جدی موفقیت هژمونیک آمریکا در مدیریت یکجانبه گلوبالیزاسیون را به زیر سئوال ببرند. در حال حاضر علائم این چالش نه تنها از سوی نیروهای نوظهور اقتصادی مثل چین بلکه از سوی حتی شرکای قدیمی و اصلی آمریکا مثل آلمان در اجلاس اخیر کنفرانس جی 20 در نوامبر 2010 به طور روشن به چشم میخورد.

5 – یک عامل کلیدی دیگر که سیا آن را در کتاب جهان در سال 2025 نادیده میگیرد مشکلاتی است که عهد زیبای دوم ( شکوفائی و گسترش زندگی پر از رفاه طبقات بالادست حاکمه به شکرانه گلوبالیزاسیون در بیست سال گذشته ) در کشورهای بویژه پیرامونی در بند بوجود آورده است. تعمیق شکاف بین فقر و ثروت و پی آمدهای منبعث از آن ( شیوع بیکاری مزمن، افزایش کودکان فراری خیابانی، روسپیگری و... ) که لازمه و مکمل شکوفائی زندگی پر از نعمت طبقه حاکمه در کشورهای پیرامونی در بند می باشد  بالاخره توده های مردم متعلق به طبقات فرودست را در جنوب بسوی انواع و اقسام شورش های خیابانی و روستائی و اعتراضات و مبارزات هم علنی و مدنی ( و هم مخفی و قهر آمیز) خواهد کشید. نویسندگان متخصص سیا که در وفاداری آنان به اولیگارشی حکومتی و بالطبع به اولیگوپولی های مسلط راس نظام هیچ شکی نیست، وقوع اوجگیری امواج رهائی را در کشورهای در بند پیرامونی بکلی در کتاب "جهان در سال 2025 " نادیده میگیرند. آیا افکار و یا نادیده گرفتن احتمال برآمدن امواج رهائی از یوغ سرمایه در جنوب توسط این متخصصین عمدی است و یا واقعاً از فقدان دانش و آگاهی آنان است ؟ این سئوالی است که احتمالا بحث بزرگی را طلب میکند .

6 – سازمان سیا در تحلیل های خود تفاوتی بین طبقات حاکمه کشورهای مسلط مرکز و کشورهای پیرامونی در بند قائل نیست زیرا آنها همه طرفدار سرمایه داری هستند. ولی واقعیت این است که یک تفاوت اصلی بین آنها وجود دارد. طبقات حاکمه کشورهای مسلط مرکز بویژه اجزاء اصلی پیکان سه شاخه امپریالیسم دسته جمعی ( آمریکا ، اروپای متحد و ژاپن ) که وفادارترین اولیگارشی های متعلق به اولیگوپولی های مالی هستند حداقل در حال حاضر مورد تهدید جدی از سوی توده های مردم آن کشورها قرار نگرفته اند. در نتیجه این اولیگارشی ها احتمالا قادر خواهند گشت که با دادن یک سری امتیازات حاشیه ای به مطالبات اجتماعی مردم ابتکار و کنترل در مدیریت بحران عمیق ساختاری را حفظ کنند. وقوع این احتمال بویژه با در نظر گرفتن این امر که در حال حاضر یک بدیل جدی عینی از سوی چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز تعبیه و تنظیم نگشته است ، قوی تر میگردد.

7 – در صورتی که در کشورهای پیرامونی در بند ( جهان سوم ) دولت های حاکم به هیچ وجه از کنترل و هژمونی که دولت های کشورهای مسلط بر روی توده های مردم خود دارند برخوردار نبوده و در مقام مقایسه بی اندازه شکننده و آسیب پذیر بوده و بطور قابل ملاحظه ای از سوی توده های فرودست آن کشورها تهدید میشوند. در حال حاضر فعل و انفعالات سیاسی در کشورهای پیرامونی موازنه قدرت را به درجات مختلف به نفع طبقات فرودست دستخوش تحول قرار داده است. احتمال ادغام نیروهای ضد نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) با نیروهای ضد سرمایه داری ( با چشم اندازهای سوسیالیستی ) در کشورهای پیرامونی به بزرگترین منبع نگرانی و ترس برای اولیگارشی های حاکم آن کشورها تبدیل شده است. این نکته مهم به هیچ وجه در اسناد مخفی سیا که اخیرا توسط ویکی لیکس در دسترس عموم قرار گرفته و یا اسنادی که بویژه اخیرا توسط خود سیا انتشار یافته اند، مطرح و پیش بینی نشده است. زیرا  عموماً متخصصین و روشنفکران  صاحب نظر و حامی نظام امکان مداخله مردم در تاریخ را یا منکر میشوند و یا آن را نادیده میگیرند. آنها غالباً به نقش افراد استثنائی مثل لنین ، مائو ، هوشی مین ، کاسترو و... در انقلابات چین، روسیه، ویتنام، کوبا و. . . پربهاء داده و کوچکترین توجهی به شرایط عینی و تاریخی که آن انقلابات را علیرغم نقش مهم آن افراد، محتمل ساخت نمی دهند.

جمعبندی ها و نتیجه گیری

اکنون در این جا جمع بندی های نگارنده از بررسی اسناد اخیر سیا بویژه در اسناد " جهان در سال 2025 " بطور خلاصه ارائه می گردد:

1 – بررسی این اسناد ما را با طرز تفکر طبقه حاکمه آمریکا و این که اعضاء آن چقدر و به چه نحوی دارای محدودیت های فکری هستند، بیشتر آشنا می  کند .

2 – این بررسی نشان میدهد که پیش بینی ها و پیش فرض های سیا غالباً ازیک نوع ضعف برخوردار است. در جریان بررسی این احساس به پژوهشگران دست میدهد که سیا در تحلیل های خود بویژه در "کتاب جهان در2025 "  عموماً عقب تر از اتفاقات واقعی حرکت میکند و به ندرت می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد.

3 – طبقه حاکمه آمریکا ( اولیگارشی دو حزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری ) در مورد نقشی که  عموماً توده های مردم در تاریخ و حق تعیین سرنوشت خویش ایفاء میکنند یا جاهل هستند و یا خود را به جهالت زورمندانه میزنند . اعضای این طبقه چنین القاء میکنند که فقط اعتقادات ، افکار و انتخاب های آنان باید به حساب آمده و مدنظر عموم  قرار گیرند و مردم همیشه آن انتخاب ها را پذیرفته و خود را با آنها تطابق میدهند و نقشی در شکست و سقوط آن انتخاب ها و تصمیات ایفاء نمی کنند .

4 – تصور امکان بروز و یا حتی رشد یک شیوه مدیریت اقتصادی به غیر از شیوه علمی بازار آزاد نئولیبرالی بر اساس اقتصادی سرمایه داری جهانی شده به مخیله هیچ یک از صاحب نظران درون سیا خطور نمیکند . در نتیجه، این صاحب نظران بر آن هستند که نه تنها در این روزها، بلکه در آینده هم هیچ آلترناتیوی نمی تواند در مقابل سرمایه داری کنونی و واقعی بوجود آید .

5 – اضافه براین، تحلیل نهائی بررسی این اسناد چنین احساسی را به خوانندگان میدهد که دستگاه حاکمه آمریکا یک نوع تعصب شدید نسبت به مردم جهان بویژه مردمان آفریقا ، آسیا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه دارد که تحقیقا در کودتاهای نظامی و غیر نظامی آمریکا در آن قاره ها در دوره جنگ سرد و در پیشبرد و گسترش جنگ های ساخت آمریکا ( چه به صورت مرئی و چه به صورت نامرئی ) در دوره بعد از پایان جنگ سرد به طور شفاف و انکار ناپذیر منعکس است . نتیجتا دولتمردان راس نظام منجمله متخصصین درون سیا احتمال و حتی امکان بروز و اوجگیری امواج رهائی از یوغ نظام از سوی مردمان ساکن این قاره ها را در گزارشات مندرجه در نوشته جهان در سال 2025 به کلی منکر میشوند .

پی نویس ها

1 – برای جزئیات درباره کودتای 28 مرداد ، رجوع کنید به : "اسناد سازمان سیا در باره کودتای 28 مرداد و سرنگونی دکتر مصدق" ، واشنگتن، 2003 – بزرگمهر، جلیل، " تقریرات مصدق در زندان"، زیر نظر ایرج افشار، تهران، 1359 و– کرمیت روزولت، کودتا در کودتا، ترجمه علی اسلامی، تهران 1364.

2 – بعد از مرگ جوزف استالین در مارس 1953، رهبران حزب و دولت شوروی به رقابت های شدیدی علیه همدیگر برخاستند که منجر به ایجاد سه جناح عمده در درون دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب که مقامات عالی را در دولت داشتند، گردید. جناح اول به رهبری بریا و مولوتف بود . این جناح معتقد بود که سیاست های دوره استالین با کمی تغییر و تحول به طور کلی به ویژه در مورد مسائل و امور جهانی باید ادامه یابد. اعضای این جناح بعد از ترور بریا در عرض یک هفته بعد از مرگ استالین و سپس تبعید غیر رسمی مولوتف به مقدار قابل توجهی قدرت خود را از دست داده و سپس در جریان سال های 1357 – 1354 موقعیت و مقامات خود را در حزب و بعداً در دولت از دست دادند . رهبری جناح دوم را مالنکوف و روشیلف در دست داشتند. اعضای این جناح که در داخل دفتر سیاسی و کمیته مرکزی دست بالا را داشتند ، معتقد بودند که با انجام بعضی از رفورم های مهم بویژه در امور اقتصادی در داخل شوروی به سیاست عمومی شوروی در گستره های داخلی و خارجی ادامه داده و به مقام قدرقدرتی شوروی به عنوان یک ابر قدرت جهانی بخصوص در حیطه نظامی ، بیافزایند . اعضای این جناح با این که در تضعیف و اخراج طرفداران جناح اول ( مولوتف و یارانش ) از حزب به جناح سوم کمک کردند ولی بشدت مخالف استالین زدائی و استالین ستیزی که از طرف جناح سوم مطرح میشد ، بودند . جناح سوم به رهبری نیکیتا خروشچف بود . با این که این جناح در بهار 1953 در مقایسه با جناح دوم چندان قدرتی نداشت ولی بعد از تضعیف و حذف اعضای جناح اول به سرعت بر قدرت خود افزود و در طول سال های 1956 – 1354 با تضعیف جناح دوم ، قدرت حزب و حاکمیت در دولت را به دست گرفت . در به قدرت رسیدن خروشچف وهمکارانش ، تمایل رهبران و کادرهای رهبران ارتش سرخ بویژه مارشال ژوکف ( که برای مدت کوتاهی در سال های 57 – 1956 نه تنها پست رهبری وزارت دفاع را عهده دار شد بلکه به عضویت دفتر سیاسی نیز برگزیده شد ) نقش مهمی داشتند. درباره رقابت جناح های درون حزب در سال های 1957 – 1953، رجوع کنید به هیوستان واتسن " از لنین تا خروشچف، نیویورک 1956"

3 – هاوارد باسکرویل فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون ، در سال های اول انقلاب مشروطیت ایران در مدرسه مموریال تبریز معلم زبان انگلیسی بود . بعد از کودتای محمد علیشاه قاجار و به توپ بستن مجلس اول ، مردم در تبریز تحت رهبری مرکز غیبی ( کمیته اجرائی شاخه فرقه اجتماعیون – عامیون ) در تابستان 1287 ( 1908 ) علیه « استبداد صغیر» قیام کردند . تعداد زیادی از دانش آموزان مدرسه مموریال منجمله احمد کسروی تبریزی ، که شاگردان باسکرویل بودند، به صف قیام پیوستند . باسکرویل بر خلاف توصیه های کنسول آمریکا در تبریز به صف دانش آموزان پیوست . در ساعت های اول درگیری توسط قزاقان تحت رهبری شاپشال و لیاخوف همراه با چند نفر از شاگردانش به قتل رسید . طبق گزارش کسروی ، ستارخان به باسکرویل احترام خاصی قائل بود و سال ها در سالگرد قتل باسکرویل بر سر قبر او حضور پیدا میکرد . برای جزئیات رجوع به احمد کسروی ، « تاریخ هیجده ساله آذربایجان » ، تهران ، امیرکبیر ، 1341 .

4 – درباره منابع مربوط به تاریخچه عملیاتی اجکس ( آژاکس : نام مخفی و مستعار کودتای بیست و هشت مرداد 1332 ) توسط " سیا " از زبان و قلم خود دست اندارکاران سیا و دیگر نهادهای دولتی آمریکا ، رجوع کنید به : روزنامه " نیویورک تایمز" 16 و 21 اپریل 2000 ، یونس پارسا بناب ، " تاریخ صد ساله احزاب و سازمان های سیاسی ایران " جلد اول ، صفحات 460 – 456 و پی نویس های 153 و 154 در همان کتاب صفحه و پی نویس شماره یک در همین نوشته

5 – فرانسیس ساندرز ، " سیا و جنگ سرد فرهنگی " ، نیویورک 1998 . در این کتاب خانم ساندرز اطلاعات مهم و حائز اهمیتی درباره دیگر روشنفکران که در آمریکا و کشورهای اروپائی خود را  عموماً دانسته و آگاهانه در خدمت فعالیت های سیا در سال های 1982 – 1947 قرار داده بودند ، در اختیار خوانندگان قرار میدهد . مدارک و اسناد منتشره از طرف وزارت امور خارجه آمریکا در سال 2000 و خود سازمان سیا در سال 2007 ( تحت نام جواهرات خانواده گی ) اصالت و درجه صمیمیت و دقت این نویسنده را ناخواسته مورد تائید قرار میدهد .

6 – آندره ژید یکی از بزرگترین نویسندگان زمان خود بود . او در دهه 1920 به اندیشه های برابر طلبی و در راس آن مارکسیسم اعتقاد پیدا کرد ولی سال ها بعد با انتشار کتاب معروف خود تحت نام " بازگشت از شوروی " اندیشه های برابری طلبانه خود را پس گرفته و ستایش و تحسین خود از اتحاد جماهیر شوروی را مورد انتقاد قرار داد . رجوع کنید به : " انسکلوپیدی بریتانیکا " جلد دهم ، کتابخانه کنگره 1969 ، صفحات 406 – 405 .

7 – کنفرانس باندونگ – در سال 1955 تعدادی از کشورهای تازه به استقلال رسیده آفریقا و آسیا در شهر باندونگ در اندونزی طی کنفرانس اعلام همبستگی کرده و از کشورهای غربی خواستند که به " پنج اصل " ملت های آسیا و آفریقا که از طرف جواهر لعل نهرونخست وزیر هند تنظیم و تدوین گشته و به کنفرانس ارائه داده شده بود ، احترام بگذارند . کشور اندونزی به رهبری احمد سوکارنو ، کشور برمه به رهبری اونو و کشور سیلان به رهبری سیریماوو باندرانایک و پاکستان به رهبری اسکندر بیگ از فعالان این کنفرانس بودند و عمدتا خواهان اتخاذ سیاست بیطرفی و عدم تعهد در مقابل بلوک غرب و بلوک شرق بر اساس " پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز " و همبستگی با همدیگر بودند . در این گردهمائی چوئن لای که رسماً از طرف کشور چین شرکت کرده بود ، پشتیبانی چین توده ای را از همبستگی و همکاری بین کشورهای غیر متعهد اعلام کرد و در تصویب مصوبات این کنفرانس نقش سازنده بازی کرد . در عرض ده سال بعد از برگزاری کنفرانس باندونگ ، آمریکا و دیگر قدرت های بلوک غرب تلاش کردند که رهبران موسس کنفرانس باندونگ را به نحوی از انحاء از سر راه بردارند . با این که رهبران برمه ، پاکستان و سیلان ( سریلانکا ) طی کودتاهایی از سر راه برداشته شدند ، ولی در نیمه اول دهه 1960 احمد سوکارنو که هنوز توسط سوهارتو سرنگون نشده بود ، با همکاری جمال عبدالناصر رهبر مصر ، جوزیپ تیتو رهبر یوگوسلاوی و نهرو " سازمان کشورهای غیر متعهد " را طی کنفرانسی در بلگراد تاسیس کردند . رجوع کنید به ا. آپادورای ، " کنفرانس باندونگ " ، نیویورک 1961 و داک بارنت ، " چین کمونیست و آسیا " ، نیویورک 1960

8 – ریچارد رایت یکی از نویسندگان معروف سیاه پوست آمریکائی در دهه 1960 بود . او در سال 1931 به عضویت حزب کمونیست در آمد و در دوره " جنگ سرد " مورد آزار و اذیت مک کارتیست ها قرار گرفت . او مجبور شد که مثل خیلی از نویسندگان چپ آمریکا را ترک کرده و در پاریس زندگی کند . رایت بعد از نوشتن داستان های به یاد ماندنی مثل " قدرت سیاهان " و " آرزوی طولانی " در سال 1960 در پاریس در سن 53 سالگی ، زندگی را بدرود گفت . رجوع کنید به: کانستنز وب ، " ریچارد رایت ، زندگینامه، نیویورک 1968" .

9 – برای اطلاعات بیشتر، رجوع کنید به مجله " مانتلی ریویو" شماره پنج ، سال 51 ( نوامبر 1999 ) ، شماره پنج سال 53 ( اکتبر 2001 ) و شماره سه ، سال 54 ( جولای – آگوست 2002 ) .

10 – ساندرز، همان جا ، صفحات 91 – 80 .

11 – اسناد " سیا " در گزارش " جهان در سال 2025 " ، واشنگتن بهار 2010.     

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©