به
بهانه سالروز
کوچ علی اشرف
درویشیان
علی
اشرف
درویشیان،
رفیق
فرودستان
عبدالرضا
قنبری
«علی
اشرف
درویشیان»،
شرف قلم، ملقب
به لطیف تلخستانی
را همه میشناسند.
اکنون از میان
ما رفت. او در
زمینه داستان
و پژوهش،
کارهای خوبی
انجام داده
است. «صمد
جاودانه شد» نخستین
کتاب علی اشرف
بود که به
مناسبت مرگِ
«صمد بهرنگی»
نوشته شده
است. «از این
ولایت»، «آبشوران»،
«درشتی» و… از
مجموعه
داستانهای
او هستند.
رمان «سالهای
ابری» و «سلول
۱۸» نیز در
کارنامه او میدرخشند.
علی اشرف
کارهای
پژوهشی در
زمینههای
مختلف نیز
دارد. «افسانههای
مردم ایران»
در 19 جلد که با
همکاری «رضا
خندان»(مهابادی)
کار شده، یکی
از این پژوهشها
است که در آن،
قصهها و
افسانههای
ایران،
گردآوری شده
است.
درباره
درویشیان
بسیار سخن
گفتند و
ناگفتنیهای
بسیاری نیز همچنان
مکتوم مانده
است. نویسندهای
که تلخی قلمش،
برای صاحبان
قدرت، آزردگی
به همراه داشت
. قلم او درد
«نداری» و فقر
را تصویر میکرد.
دردی که هیچوقت
درمان نشد و
در سینهاش
ماند و ماند
تا ازپایش
انداخت. او
راوی مردمان
حاشیه
«آبشوران»،
مردمان «لب آب»
و «ناکامان دره
فرهسو» بود.
درویشیان
معلمی بود که
در کنار
معلمی، همچون
دیگر
نویسندگان
تاثیرگذار
ایرانی،
نویسندگی میکرد.
آنقدر نوشت و
نوشت تا به
زندانش
افکندند .او
بخشهایی از
زندگی
اجتماعی خودش
را در داستانهایش
به تصویر
کشیده است.
درویشیان
کوشیده تا راه
صمد بهرنگی را
ادامه دهد.
««کارِ
بزرگِ» صمد
بهرنگی همین
بود، که
ادبیات را برد
توی مردم؛
خیلی از مردمِ
ما، بیسواد
بودند و او را
میشناختند.
مادرِ من بیسواد
بود ولی او را
میشناخت و بهخاطر
صمد بهرنگی
رفت کلاس
شبانه، سواد
یاد گرفت. من
تمام فکر و
ذکرم این بود
که فضای بین
صمد بهرنگی و
مثلا ً آثار
زندهیاد «هوشنگ
گلشیری» را که
سطحِ بالا بود
و مدرن بود،
با نوشتههایم
پر بکنم. این
فضا را پر کنم
که مردم از
اینجا برسند
به آن جا.»
اشرف
درویشیان ، در
کودکی خود رنجهای
بسیاری را
برای تکهای
نان تجربه
کرد. «در مدرسه
بر دستان
کوچکش ترکههای
چوب شکست تا
از او انسانی
فرمانبر
بسازند، اما
او فرمان نبرد
تا از قامت
آموزگاری که
واژگان را با
مهر بر زبان
میراند و در
دل دانشآموزان
روستایی و
محروم شهری مینشاند،
فراتر رود و
نویسنده
«ایستادگی»
معنا شود».
زندان انگیزه
او را در بیان
فقر و نداری
مردم بیشتر
کرد و فرصتی
شد برای نوشتن.
داستانهای
او را میتوان
حبسیه نامید.
در مجموعه «از
این ولایت» میگوید:«باید
اعتراف کنم که
این زندان
کرمانشاه بود
که بهطور
خیلی جدی، مرا
به نوشتن
داستان
واداشت. اوایل
مرداد 1350 در
کنگاور
کرمانشاه
دستگیر شدم. در
آنجا مشغول
گردآوری
افسانههای
کردی بودم و
شبها در قهوهخانهها
میخوابیدم؛
پلیس مشکوک شد
و مرا تحویل
ساواک داد...
دوران سخت
بازجویی که
تمام شد و
توانستم در میان
زندانیان
سیاسی و عادی،
گوشهای،
جایی برای
خودم دست و پا
کنم، نشستم به
مرور زندگیم و
حوادث و تجربههایی
که دیده و
اندوخته بودم
و ناگهان در
آن گوشه
دلگیر، دور از
چشم جاسوسان،
بغض قلمم
ترکید و
داستان
«ندارد» را
نوشتم». شخصیتهای
او در داستان،
در واقع
مجموعهای از
تیپهای دور و
بر خودش
بودند.
شخصیتهای
داستان «از
این ولایت»،
بسیار ساده و
سطحیاند.
نویسنده با
شرح چهره نیاز
علی، او را
قهرمان داستان
خود انتخاب میکند.
«این پسربچه،
همان ندارهای
سراسر کشور ماست
که با سن
اندکشان، با
دنیایی از
مشکلات و محرومیتها
مواجه بوده و
جز نان خالی
برای خوردن و
پارهپوشهایی
برای پوشش بدن
نحیف و
درمانده خود
نداشتهاند .
در واقع، «ندارد»
درویشیان،
نماینده فقر
وسیعی از
جامعه ماست؛
چراکه این
نداردها
ماحصل سیستم
ظالمانه
سرمایهداری
دوران پیشیناند.»
نویسنده از
عنصر «گفتوگو»
هم در معرفی
او استفاده میکند.
او در داستانهایش
به مردم
فرودست میپردازد
و رفیق راهشان
است .
او
راوی مردمان
حاشیه
آبشوران،
مردمان لب آب
و ناکامان دره
فرهسو بود.
او شصتسال
برای بیداری
جامعهای که
خوابش سنگینتر
از کوه دماوند
است، رنج برد.
میتوان او را
چهره رنجور
ادبیات ایران
نامید. او دقمرگ
مردم خود شد.
در گفتوگویی
که با علی
کاکاوند
داشت، در پاسخ
به سوالی که «آیا
شما در تصویر
کودکان فقیر
غلو کردهاید؟»،
پاسخ داد:«نه،
به هیچ وجه،
چون این بچهها،
شاگردهای من
در «گیلانغرب»
بودند؛ که
فقیر بودند؛
که ناشتا سر
کلاس غش میکردند؛
سال به سال
چیزی روی آتش
نمیجوشید که
اینها
بخورند؛
سالیانه گوشت
نمیخوردند؛
هیچوقت.
درست
بوده و شاید
هم من کم
نوشتم؛ اگر
حالا بود شاید
بیشتر میتوانستم
بگویم آنجا
چه بوده، هیچ
غلوی نکردهام؛
درست بوده. و
بعد هم
«آبشوران» که
خانواده خودم
بودند؛
خودمان
بودیم، من و
برادرهایم. تازمانی
که ظلم و بیعدالتی
و فقر در
جامعه هست،
این کارها
ادامه دارد؛
خواننده دارد.
مگر افرادی که
برایشان این مسائل
بیاهمیت
است، از کنارش
بگذرند. تا
زمانی که بیدادگری
و ظلم و فقر و
استثمار
ادامه دارد،
اینها هم
ادامه خواهد
داشت و من هم
زندگی این چیزها
را نوشتم.»
شخصیت
اصغر در
داستان «فصل
نان» نماد فقر
هزاران هزار
کودکی است که
«صندوق
بدبختی» خود
را هرروز، در
خیابانها و
سر گذرها، به
دوش میکشند و
شب ننه پیر
بالای سرش،
غصهدار میخواند:«ای
کوچولوی نانآورم!
ای گربه خاکآلودم!
قربان دستهای
زبر و ترکخوردهات
بروم عزیزکم».
او
ایران را دوست
داشت با همه
آشفتگیهایش.
در این باره
گفته
است:«ایران را
دوست دارم چون
که مزرعههای
سرسبز و معطر
برنج شمال را
دوست دارم.
چون جنگلهای
انبوه
مازندران و
رشت را دوست
دارم. ایران
را دوست دارم
چون فردوسی و
شاهنامهاش
را دوست دارم.
چون رستم و
سهراب و
گردآفرید و
تهمینه را
دوست دارم.
چون شیراز را دوست
دارم. حافظ و
سعدی را دوست
دارم. چون
کرمانشاه را
دوست دارم و
ابوالقاسم
لاهوتی، شاعر نامدار
کرمانشاهی را
دوست دارم.
باغهای
کرمانشاه و
درختهای
آلوچه و انگور
و سیب و گلابیاش
را دوست دارم.
چون بیستون و
شیرین و فرهاد
را دوست دارم.
چون لالههای
واژگون لرستان
را دوست دارم.
ایران را دوست
دارم زیرا دکتر
محمد مصدق،
خسرو روزبه،
خسرو گلسرخی و
قهرمانانی
چون بیژن جزنی
و محمد مختاری
و جعفر پوینده
و ... را دوست
دارم. کوچههای
بچگیام را که
در ایران است،
دوست دارم.
معلمهای
گذشتهام را،
استادانم را،
همه و همه را
دوست دارم و
ایران را که
جایگاه
ستارخان و
باقرخان و
یارمحمد خان
کرمانشاهی و
صفرخان و صمد
بهرنگی است،
دوست دارم .
ایران را دوست
دارم زیرا شعرهای
شاملو و فروغ
فرخزاد و
سیمین
بهبهانی را
دوست دارم و
در پایان کلمه
«پایان» را
دوست دارم؛
زیرا وقتی در
دوران بچگیام،
در مدرسه مشقهایم
تمام میشد و
به پایان میرسیدم،
شاد میشدم؛
چون میدانستم
که دوران زحمتها
و خستگیهایم
به پایان
رسیده است».
نویسنده
آزاده و
جوانمرد ما
امروز از میان
غایب است اما
طنین صدای او
را تا سالهای
سال، بلکه دهها
و صدها سال،
همه فرودستان
به گوش جان
خواهند شنید.
بدرود
رفیق
فرودستان!
و
ایرج صف شکن
چه نیکو سرود:
«خطاب به
درویشیان
گفتند
فقر
سهم جاودانه
فقیران است
تو
اما سرودی
ما
میرویم
اما،
جهان در تسخیر
تودههاست».
.........................................
روزنامه
همدلی ۶ آبان
۱۳۹۶