رهبران
پوپولیست و
ابرثروتمندان
جورج
مونبیو
ترجمهی
محمود حایری
با
حمایت
الیگارشهای
میلیاردر،
ناسیونالیستها
در حال رشدند.
زمانی که
نهادها ،
قوانین
و نظارت
دموکراتیک
فرومیریزد،
ابرثروتمندان
از سرمایهداری
فاجعه بهره میبرند.
هفت
سال پیش، روری
برمنِر،[1]
کمدینی که
ادای
سیاستمداران
را درمیآورد،
گفت
سیاستمداران
آنچنان
حوصلهسربر
شدهاند که
بسیار بهندرت
ارزش
تقلیدکردن را
دارند: «این
روزها آنها
کاملاً عین هم
و حوصلهسربر
هستند.. گویی
شخصیتشان
مایهی
آبروریزی
است.» امروز
کار حرفهای
وی کاملاً
برعکس است:
هرقدرطنز
بامزهتر میشود،
باید بیشتر
عین واقعیت
باشد. فضای
سیاسی آنچنان
دلگیر و کسلکنندهی
چند سال قبل
را اینک
خودنُمایان
مهمل اشغال کردهاند.
این
روند فقط
منحصر به
انگلستان
نیست، همه جا دلقک
– جلادها[2] صحنهگردان
شدهاند.
بوریس
جانسون،
نایجل فراژ،
دونالد
ترامپ،
نارندرا
مودی، ژاییر
بولسونارو،
اسکات
موریسون،
رودریگ
ودوترته، ماتئو
سالوینی، رجب
طیب اردوغان،
ویکتوراوربان
و شماری دیگر
از مهملهای
قدرتمند – یا
ناتوان، آن
گونه که
معمولاً از آب
در میآیند –
بر ملتهایی
حکومت میکنند
که روزی
حضورشان را در
صحنه جدی
نگرفته بود.
سؤال
این است که
چرا؟ چرا
تکنوکراتهایی
که تقریباً
چند سال پیش
برهمه جا مسلط
بودند جای خود
را به دلقکهای
خودنما و
متظاهر دادند.
بهطور قطع،
رسانههای
اجتماعی، بهعنوان
محل پرورش و
رشد پوچی و
بیهودگی،
بخشی از این
داستان هستند.
در حالی که در
زمینهی
بررسی وسایل و
امکانات،
کارهای خوبی
انجام شده اما
به طرز شگفتآوری
درمورد هدف کمفکری
شده است.
چرا
ابرثروتمندان
که تا این
اواخر پول و
روزنامههایشان
را صرف حمایت
از
سیاستمداران
بدون کاریزما
میکردند،
اینک از این
سیرک حمایت
مالی میکنند؟
چرا سرمایه
باید خواهان
این باشد که
زمانی توسط مدیران
متوسط
نمایندگی شود
و بعد توسط
دلقکها.
علتش، به
اعتقاد من این
است که ماهیت
سرمایهداری
تغییر کرده
است.
نیروی
مسلط در دههی
۱۹۹۰ و اوایل
۲۰۰۰ – قدرت
ابرشرکتها –
خواستارحکومتی
تکنوکرات بود.
افرادی را میخواست
که بتوانند
همزمان هم
دولتی کارآمد
و باکفایت را
اداره کنند
وهم در قبال
دگرگونی
دموکراتیک،
حافظ منافع آنها
باشد. در ۲۰۱۲
زمانیکه
برمنر گله و
شکایت خود را
مطرح کرد قدرت
کمابیش تغییر
جایگاه داده
بود ولی سیاست
از آن عقب
مانده بود.
سیاستهایی
که قرار بود
حامی و مشوق
شرکتهای
تجاری است –
کاهش مالیات
ثروتمندان،
از بین بردن
حمایت
اجتماعی و
متلاشی کردن
اتحادیههای
کارگری – محرک
مارپیچ
انباشت ثروت
موروثی شد.
امروزه راه
رسیدن به
موفقیت، نه از
طریق مهارتهای
کارفرمایی که
توسط ثروت
موروثی،
انحصار و رانتجویی
بهدست میآید:
(یعنی) تضمین
کنترل
انحصاری بر
داراییهای
مهمی مثل زمین
و ساختمان،
خدمات عامالمنفعهی
خصوصیشده،
مالکیت
معنوی، تجمیع
انحصارهای
خدماتی نظیر
قطبهای
تجاری،
پلاتفرمهای
نرمافزاری و
رسانههای
اجتماعی، و
سپس تحمیل
هزینه بر مصرف
کننده به
قیمتی بسیار
بالاتر از
هزینهی
تولید و تحویل
آن.
در
روسیه کسانی
را که از این
راه به ثروت
دست یافتند
اولیگارشها
مینامند. اما
این یک پدیده
جهانی است.
امروزه قدرت
شرکتی توسط
قدرت
الیگارشی –
وجذب در آن –
تحلیل رفته
است. چیزی که
الیگارشها
میخواهند
متفاوت از
چیزی است که
ابرشرکتهای
قدیمی بهدنبال
آن بودند. به
قول استیو
بانون[3] نظریهپرداز
مورد علاقهشان،
آنان بهدنبال
«ساختار شکنی
دولت اجرایی»
هستند.
برای
سرمایهداری
فاجعه که بستر
رشد
میلیاردرهای
جدید است، هرجومرج،
ضریب فزایندهی
سود است. آنان
از هر شکافی
برای تصرف
بیشتر داراییهایی
بهره میبرند
که حیات ما به
آنها وابسته
است. آشفتگی
ناشی از
برگزیتِ دستنیافتنی،
بحرانها و
تعطیلیهای
مکرر در دورهی
دولت، ترامپ
نمونههایی
از
ساختارشکنیهایی
است که بانون
پیشبینی کرد.
همچنان که
نهادها،
قوانین و
نظارت دموکراتیک
فرو میپاشد، الیگارشها
ثروت و قدرتشان
را به هزینهی
ما گسترش میدهند.
دلقک- جلادها
ترفند دیگری
را هم به
الیگارشها
پیشنهاد میکنند:
نشانی غلط
دادن وانحراف
توجه مردم.
وقتی
دزد سالارها
درحال چاپیدن
ما هستند توجه
ما را به
مسائل دیگری
جلب میکنند.
ما مسحور دلقکهایی
میشویم که ما
را تشویق میکنند
تا خشمی را که
مستحق
میلیاردرها
است، معطوف به
مهاجران،
زنان،
یهودیان،
مسلمانان، رنگین
پوستان و سایر
دشمنان خیالی
کنیم که طبق
عادت سپربلا
میشوند. درست
مثل دههی
۱۹۳۰، این
عوامفریبی
یک فریبکاری
است، شورش
علیه پیآمدهایی
است که خود
سرمایهداران
تأمین مالی میکنند.
منافع
الیگارشی
همیشه خارج از
مرزها است، در
بهشت مالیاتی
و رژیم های
رازدار. به
نحو متناقضی،
این منافع را
ناسیونالیستها
و طرفداران
ساکنان بومی
به بهترین وجه
تأمین میکنند.
سیاستمدارانی
که با صدای
بلندتر از میهنپرستی
و حاکمیت ملی
دفاع میکنند،
اولین کسانی
هستند که ملت
خود را به دشمن
میفروشند.
تصادفی نیست
که اکثر
روزنامههایی
که دفاع از
سکنهی بومی
را تبلیغ میکنند،
نفرت علیه
مهاجران را
دامن میزنند
و فریاد
استقلال سر میدهند،
متعلق به
میلیاردرهایی
است که برای
فرار از مالیات
در مناطق آزاد
زندگی میکنند.
با
برونمرزی
شدن حیات
اقتصادی،
حیات سیاسی هم
برونمرزی
شده است.
قواعد سیاسی
که قرار بود
مانع دخالت
پول خارجی در
سیاست داخلی
باشد ازهم
پاشیده است. ذینفعان
اصلی،
مدافعان
خودخواندهی
استقلال
هستند که به
کمک تبلیغات
در رسانههای
اجتماعی توسط
افراد گمنام،
اندیشکدهها،
لابیگران
سیاسی که از
افشای نام
حامیان مالی
خود خود منع
میشوند
خریداری شدهاند.
رجیر هندریکس
و رودریگو
فرناندز،(۶)
دو استاد
دانشگاه اخیراً
در مقالهای
استدلال میکنند
که امور مالی
برونمرزی
مستلزم «گرفتن
استقلال دولت
به شکل گسترده
و تجاریکردن
آن» و جابهجایی
قدرت به فضای
قانونی
اسرارآمیز
فراسرزمینی
است که هیچ
دولتی روی آن
کنترل ندارد.
به باور آنان
«سرمایهی
جهانی مالیشده
و بهغایت
متحرک در عمل
حاکمیت را
برعهده دارد.»
میلیاردرهای
امروز واقعا
شهروندان
ناکجا هستند و
همانند
پلوکراتها
در رمان
ترسناک آین
رند «اطلس
شورید» آزادی بیشتر
در خیال میپرورند.
پیتر تیل،
بنیانگذار
پی پال حامی
مالی احداث
جزیرهای
مصنوعی در
میانهی
اقیانوس است
که شهروندان
آن قادرند به
فانتزی
لیبرتارین
رهایی از
دولت، قوانین
آن، مقررات و
مالیاتها، و
کار سازمانیافته
جامهی عمل
بپوشانند. کمتر
ماهی میگذرد
که میلیاردری
چشمانداز
ترک دستهجمعی
زمین، و
استعمار
پادهای فضایی
با حتی سایر
سیارات را
مطرح نسازد.
آنانی
که دارای هویت
برونمرزیاند
فقط به دنبال
سفر به مناطق
آزادی هرچه
دورترند. برای
آنها دولت –
ملت هم تسهیلکننده
و هم مایهی
دردسر است، هم
منبع ثروت و
هم تحمیلکنندهی
مالیات، هم
انبوه کارگر
ارزان و هم
خروش انبوه
عوام ناسپاس، که
باید از آنها
گریخت و
دوزخیان روی
زمین را به
سرنوشتی که
لایق آنهاست
واگذاشت.
دفاع
از خودمان در
مقابل
الیگارشی
یعنی افزایش
مالیاتستانی
از آنها
درحدی که ثروت
آنها ته
بکشد. آشنایی
با این مبحث
که چه میزان
مالیات،
بیشترین
میزان درآمد
را (برای دولت)
تولید میکند
چندان دشوار
نیست. بحث و
جدل های زیادی
در مورد منحنی
لافر[4] وجود
دارد که هدف
آن پیدا کردن
این سطح است.
اما این بحثها
همه یک نکتهی
اساسی را
نادیده میگیرند:
افزایش درآمد
فقط یکی
ازاهداف اخذ
مالیات است.
هدف دیگر قطع
مارپیچ
انباشت ثروت
موروثی است.
قطع
این چرخه یک
ضرورت
دموکراتیک
است: در غیر اینصورت
الیگارشها،
چنانکه دیدهایم،
سلطهی خود را
بر حیات ملی و
بین المللی
اعمال خواهند
کرد. این چرخه
به خودی خود
متوقف نمیشود:
نیاز به دخالت
دولت دارد.
این یکی از
دلایلی است که
در دهه ۱۹۴۰در
ایالات متحده
سقف میزان اخذ
مالیات بر
درآمد به ۹۴% و
در انگلستان
به ۹۸% رسید.
جامعهی
عادلانه باید
این شاخص را
بهطور
ادواری اصلاح
کند. اما در
این دوره بهتر
است که مالیاتهای
تصاعدی با شیب
تند، انباشت
ثروت از راه
غیر از حقوق و
دستمزد را هدف
گیرد.
البته،
در دنیای برونمرزی
که
میلیاردرها
ایجاد کردهاند
اعمال سیاستهای
اینچنین
جسورانه بهغایت
دشوار است:
اما با همهی
اینها، این
یکی از اهداف
است. اما
حداقل میدانیم
که هدف چه
باید باشد و
میتوانیم
ابعاد این
چالش را
دریابیم. برای
مبارزه با یک
پدیده، ابتدا
باید آن را
شناخت.
.............................................................
برگرفته
از:«نقد
اقتصاد سیاسی»
https://pecritique.files.wordpress.com/2020/07/trump-johnson-nationalists-billionaire-oligarchs.pdf
...............................
پیوند
با متن اصلی
[1]Rory Bremner
[2] killer clown
[3] Steve Bannon
[4] Laffer
curve