Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۹۰ برابر با  ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۹۰  برابر با ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱

 

پایان قرن طولانی بیستم

بِوِرلی سیلور و جووانی اریگی

ترجمه: پرویز صداقت

 

اریک هابزبام، تاریخ‌نگار بریتانیایی، حدود بیست سال قبل ـ اندکی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ـ به حس سردرگمی گسترده‌ای در مورد جایگاه رهبری جهانی اشاره کرد و نوشت که گویی «فضای مه‌آلود جهانی ما را احاطه کرده است.»(1) شهروندان جهان در پایان سده‌ی بیستم جز آن که «یقین داشتند یک دوران تاریخی خاتمه یافته بود، چیز دیگری نمی‌دانستند.»(2) دو دهه بعد از زمانی که این‌ها نوشته شد، تصویر «دوران جدید» همچنان شکل می‌گیرد، اما «فضای مه‌آلود جهانی» شفاف نشده است.

درک مسیر تغییر جهانی به‌شدت تغییر یافته است. در اواخر دهه‌ی 1990 ـ با رونق اقتصادی طولانی در ایالات متحده و نبود چالشگری جدی در برابر قدرت نظامی جهانی امریکا ـ شنیدن پیش‌بینی‌هایی از قریب‌الوقوع بودن «دومین قرن امریکایی» متداول بود. به دنیال بحران مالی شرق آسیا در سال 1997 این پیش‌بینی‌ها به اوج خود رسید. اما بعد این اعتماد به نفس از میان رفت، نخست، با شکستن حباب بازار سهام «اقتصاد جدید» در ایالات متحده در 2000-2001، به دنبال آن رسوایی در عراق و شکست طرح دولت بوش برای «قرن جدید امریکایی». با سقوط مالی 2008 با مرکزیت امریکا و رشد سریعِ مستمرِ چین، گفت‌وگو از قرن جدید امریکایی  کم‌کم به سکوت گراییده است. در عوض، گمانه‌زنی از قریب‌الوقوع بودن قرن چینی خیز برداشته است. در عین حال، گمانه‌زنی درباره‌ی سقوط سلطه‌ی امریکا به سطوحی رسیده که از دهه‌ی 1970 به بعد، هنگامی که شکست امریکا در ویتنام، شوک‌های نفتی و رکود تورمی حسی از بحرانی عمیق ایجاد کرد، بی‌سابقه است.

چه‌گونه می‌توانیم تصوراتی تا این حد متغیر را در این زمینه که به چه دورانی از تاریخ جهان وارد شده‌ایم درک کنیم؟ در این مقاله، بحث می‌کنیم که مقایسه با دوره‌های گذشته که بسیار مشابه امروز است می‌تواند هم به تبیین تصورات تغییریابنده کمک کند  و هم به زدودن ابهامی جهانی که ما را در بر گرفته است.(3) اما امروز را با چه دوره‌ای باید مقایسه کرد؟ کم‌وبیش معمول است که به مشابهت‌های بین آغاز و پایان سده‌ی بیستم اشاره شود. در هر دو دوره، سرمایه‌ی مالی نسبت به سرمایه‌ی سرمایه‌گذاری شده در تولید، موقعیت مسلط را در اقتصاد جهانی پیدا کرد. علاوه بر این، در هر دو دوره، مالی‌گرایی فعالیت‌های اقتصادی نشان‌دهنده‌ی ثبات‌زدایی و ویرانگری در بحران‌های عمده، به‌ویژه در 1929 و 2008 بود.

این دو دوره‌ی مالی‌گرایی واقعاً مشابهند. اما ارتقای بخش مالی به جایگاه مسلط در سرمایه‌داری جهانی منحصر به اواخر قرن‌های نوزدهم و بیستم نیست. همچنان که فرنان برودل، تاریخ‌نگار فرانسوی نشان داده است، مالی‌گراییِ سرمایه‌داری ویژگی تکرارشونده‌ی سرمایه‌داری تاریخی از نخستین روزهایش بود. برودل در دهه‌ی 1970 (یعنی، پیش از جدیدترین خیزش مرحله‌ی مالی‌گرایی) سه دوره‌ی گسترش سیستمی مالی را شناسایی کرد: در میانه‌ی سده‌ی شانزدهم (که کانون آن دولت‌شهرهای ایتالیایی بود)، در میانه‌ی سده‌ی هژدهم (که کانونش در هلند بود) و در اواخر سده‌ی نوزدهم (که کانونش در انگلستان بود).(4) در این مقاله، ما این سه نمونه‌ی قبلی گسترش مالی را به مثابه قیاس‌های مناسب تاریخی برای درک دوره‌‌ی فعلی (چهارم) گسترش مالی سیستمی در نظر می‌گیریم.

همچون امروز، دوره‌ای طولانی از گسترش مادّی اقتصاد جهانی، مقدم بر هر یک از این دوره‌های گذشته‌ی مالی‌گرایی بود ـ یعنی، دوره‌ای که در آن سرمایه‌ اساساً در تجارت و تولید جریان داشت نه در واسطه‌گری مالی و سوداگری. جنوا، هلند، بریتانیا و ایالات متحده به ترتیب با ایفای نقش راهبری گسترش مادّی  عمده در اقتصاد جهانی به جایگاه برتر در اقتصاد جهانی دست یافتند (همچنان که در دوران رهبری امریکا، در طی «عصر طلایی» فوردگرایی ـ کینزگرایی این مسئله صادق است). در نقطه‌ای مشخص، این گسترش‌های مادّی (به دلایلی که بعداً درباره­شان بحث می‌کنیم) به محدوده‌های خود می‌رسد، و وقتی این رخ داد، قدرت مسلط دوران تحولی در گستره‌ی سیستمی، از سرمایه‌گذاری در تجارت و تولید به سوی سوداگری و واسطه‌گری مالی، را رهبری می‌کند.

مرحله‌ای از گسترش مادّی که به دنبال آن مرحله‌ای از گسترش مالی رخ می‌دهد چیزی است که ما قرن طولانی، یا چرخه‌ی سیستمی انباشت خوانده‌ایم. می‌توانیم چهار قرن طولانی یا چرخه‌ی سیستمی انباشت (که تا حد زیادی هم‌پوشانی دارند) را شناسایی کنیم: (1) چرخه‌ی جنوایی ـ ایبریایی که از قرن پانزدهم تا اوایل قرن هفدهم  طول کشید؛ (2) چرخه‌ی هلندی که از اواخر قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم طول کشید؛ (3) چرخه‌ی بریتانیایی که از نیمه‌ی قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم طول کشید؛ و (4) چرخه‌ی امریکایی که از اواخر قرن نوزدهم تا امروز ادامه می‌یابد. مجموعه‌ی خاصی از سازمان‌های دولتی و تجاری که سیستم سرمایه‌داری جهانی را به سوی گسترش‌های مادّی و مالی (که به همراه هم قرن طولانی را تشکیل می‌دهند ) هدایت کردند، هر یک از چرخه‌ها را به همراه هم نام‌گذاری (و تعریف) کردند.

در تمامی سه موردی که برودل از آن بحث کرده است، گسترش مالی به خیزش دوباره‌ی قدرت و ثروت برای کشور رهبری‌کننده‌ی سرمایه‌داری در آن زمان منجر شده است (مثلاً دومین عصر طلایی برای هلند؛ عصر طلایی ویکتوریایی برای بریتانیا). اما در هر مورد، خیزش دوباره‌ی قدرت و ثروت جهانی عمری کوتاه داشت.  نزد برودل، دگرگونی متوالی سرمایه‌داران جنوا، هلند و بریتانیا از تجارت و صنعت به مالیه نشانه‌ای از رسیدن گسترش مادّی به «بلوغ» بود، «نشانه‌ی خزان» بود. مالی‌گرایی نشان داد که پیش‌درآمد بحران فرجامین هژمونی جهانی و رشد کانون جغرافیایی جدید قدرت اقتصادی و نظامی جهانی است.

آیا این الگو خود را امروز تکرار می‌کند؟ آیا شاهد «خزان» هژمونی امریکا بر جهان هستیم؟ در این مقاله، بحث می‌کنیم که سقوط مالی 2008 یکی از جدیدترین شاخص‌هایی است که نشان می‌دهد این وضعیت حاکم است. امریکا، همچون جنوا، هلند و بریتانیای پیش از خود، به عنوان مهم‌ترین گسترش مادّی در اقتصاد جهانی که بر بنیاد فوردگرایی و کینزگرایی بود در دهه‌ی 1980 به محدوده‌های خود رسید و سرمایه‌ی ‌امریکایی به نحو فزاینده‌ای از تجارت و تولید دور و وارد مالیه شد. با این دگرگونی به سمت تمرکز بر روی مالیه، ایالات متحده موفق به جذب سرمایه از سرتاسر جهان شد، تأمین مالی هم رونق مهمی در بازار سهام پدید آورد و هم گسترشی چشمگیر در نظامی‌گری امریکا. اتحاد شوروی، تحت فشار، فروپاشید، در حالی که امریکا در سال‌های ریگان ـ کلینتون عصر طلایی خود را تجربه کرد. در اواخر 1990، بحران دهه‌ی 1970 خاطره‌ای از گذشته به نظر می‌رسید، و پیش‌بینی دومین قرن امریکایی تداول یافت.

اما از منظر این مقاله، آنان که وقوع دومین قرن امریکایی را پیش‌بینی می‌کنند «خزان» هژمونی امریکا را با «بهاری نو» اشتباه گرفته‌اند. با نگاهی متفاوت، ما شاهد پایان قرن طولانی بیستم هستیم ـ قرنی دراز که از اواخر دوران گسترش مالی قرن نوزدهم آغاز شد و تا گسترش مالی کنونی ادامه یافت، قرنی طولانی که شاهد همزیستی رشد اولیه، شکوفایی تمام‌عیار، و سقوط دورانی در تاریخ سرمایه‌داری که کانون آن ایالات متحده بود هستیم: این مقاله علاوه بر آن این سوال را مطرح می‌کند که آیا «خزان» قدرت اقتصادی و نظامی امریکا را احتمالاً باید (به طور متقابل) همچون «بهار» یک  قدرت اقتصادی و نظامی جدید جهانی مشاهده کرد، همچنان‌که در سه گسترش مالی پیشین شاهد بودیم.

در بخش دیگر این مقاله، دوره‌ی مالی‌گرایی امروز، و قرن طولانی بیستم را به قرن‌های طولانی قبلی مقایسه می‌کنیم. این مقایسه را در سه گام انجام می‌دهیم. در بخش بعد، همانندی‌های میان این سه دوره­ی پیشین مالی‌گرایی را با تأکید بر الگوهای بازآمد(5) در طی زمان نشان می‌دهیم. در بخش بعد، بر الگوهای تکامل متمرکز می‌شویم. زیرا قرن‌های طولانی را نباید برمبنای پدیده‌هایی اساساً بازآمدنی (چرخه‌ای) درک کرد؛ بلکه  گسترش‌های مالی که نشان‌گر آغاز و پایان هر قرن طولانی است دوره‌های بازسازمان‌دهی بنیادیِ سیستم جهانی بوده است. نشان می‌دهیم که چه‌گونه بازسازمان‌دهی‌هایِ متوالی الگویی تکامل ایجاد کرده‌اند که در آن مجموعه‌ی مسلط دولتی ـ اقتصادی طی زمان به لحاظ اندازه، قدرت و پیچیدگی ـ ازجمله پیچیدگی اجتماعی ـ افزایش یافته‌اند.

الگوی بازآمد و تکامل که در بخش‌های بعدی خلاصه می‌شود به ما یاری می‌کند آینده‌های بدیل محتمل در برابرمان در مقطع کنونی را دقیق‌تر سازیم. اما همان‌طورکه در بخش پایانی این مقاله بحث می‌کنیم دلایل کافی هست که فکر کنیم نمی‌توان از الگوهای تکرار و تکامل گذشته به طرح آینده برسیم. بخش آخر این مقاله بی‌هنجاری‌های مهمی را شناسایی می‌کند که می‌توان انتظار داشت پی‌آمدهای آینده از الگوهای گذشته متفاوت باشد و با بحثی در مورد «آینده‌های محتمل» به نتیجه‌‌گیری می‌رسیم.

 

بازآمد

مضمون مکرر مجلدات دوم و سوم سه‌گانه‌ی تمدن و سرمایه‌داری ـ که در آن سفری جامع از سده ی پانزدهم تا سده‌ی هجدهم رخ می‌دهد ـ آن است که از همان روزهای نخستْ تجدیدحیات مالیه ویژگی ادواری سرمایه‌داری تاریخی بوده است. به نوشته­ی برودل، «سرمایه‌ی مالی فرزند نوزاده‌ی قرن بیستم نیست.» در مقابل، او بر دو موج پیشین گسترش مالی تاکید می‌کند ـ دوره‌هایی که در آن «سرمایه‌ی مالی... دست‌کم طی مدتی، در جایگاه سیطره‌ و چیرگی بر تمامی فعالیت­های جهان تجارت بود.» نخستین موج مالی‌گرایی در حدود 1560 آغاز شد، زمانی که گروه‌های اصلی دیاسپورای تجاری جنوا به‌تدریح از حوزه‌ی بازرگانی خارج شدند و در مالیه تخصص یافتند؛ موج دوم حدود 1740 آغاز شد، وقتی هلندی‌ها از تجارت کنار کشیدند تا «بانکداران اروپا» بشوند.(6) 

با نگاهی از این منظر، گسترش مالی که در اواخر سده‌ی نوزدهم و اواخر سده‌ی بیستم موج‌های سوم و چهارم فرایند جهانی ـ سیستمیِ بازآمد هستند. در طی «رکود بزرگ» 1873 تا 1896، وقتی روشن شد که «سفر طول و دراز و خارق‌العاده‌ی انقلاب صنعتی» مازاد انبوهی از سرمایه‌ی پولی خلق کرده بود که نمی‌توانست همه به نحو سودآوری در فعالیت‌های صنعتی سرمایه‌گذاری مجدد بشود، انگلیسی‌ها به طور فزاینده‌ای از صنعت به تخصص در مالیه روی آوردند. در زمانی که برودل سه‌گانه‌اش را می‌نوشت، موج چهارم (یعنی کنونی) مالی‌گرایی هنوز خیز برنداشته بود؛ اما امروز می‌توانیم تکرار همان پدیده را شناسایی کنیم: یعنی، وقتی، در دهه‌های پایانی قرن بیستم روشن شد عصر طلایی فوردگرایی ـ کینزگرایی مازاد فراوانی از سرمایه‌ی پولی خلق کرده بود که به‌تمامی نمی‌توانست در فعالیت‌های صنعتی سرمایه‌گذاری مجدد شود، سرمایه‌ی امریکا به تخصص در مالیه روی آورد نه تولید صنعتی. تا اواسط دهه‌ی 1990، سهم سودهای شرکت‌های امریکایی در مقیاس جهانی در حوزه‌ی مالیه، بیمه، و مستغلات از سهم سود تولیدات صنعتی فزونی گرفت.(7)

صورت‌بندی دوباره‌ی بینش‌های برودل درباره‌ی بازآمد سرمایه‌ی مالی در پرتو فرمول عمومی سرمایه‌ی مارکس سودمند است؛ فرمولی که اغلب ترسیم‌کننده‌ی منطق تصمیمات سرمایهگذاری توسط سرمایه‌داران منفرد درک می‌شود.(8) سرمایه‌داران با انتظار برای این که حجم بیش‌تری سرمایه‌ی پولی در زمانی در آینده به دست آورند، پول خود را در کالاهایی که در تولید سرمایه‌گذاری می‌شود (یعنی ماشین‌آلات و کار) می‌گذارند. آنان در تولید به عنوان هدفی فی‌نفسه مشارکت نمی‌‌کنند. اگر سرمایه‌داران انتظار نداشته باشند سرمایه‌ی پولی‌شان با سرمایه‌گذاری در تولید افزایش نیابد، یا اگر انتظارشان به شکلی سیستمی تامین نمی‌شد، آن‌گاه گرایش خواهند داشت از تولید پا پس بکشند و به اشکال انعطاف‌پذیرتر (سیال) سرمایه‌گذاری روی آورند. 

اما صورت‌بندی مارکس را نیز باید تصویرگر منطقیِ سیستمی درک کرد. مراحلی وجود دارد که در آن گرایش چیره در میان سرمایه‌داران، سرمایه‌گذاری انبوه سرمایه‌ی پولی‌شان در تولید و تجارت است، بنابراین به مراحل گسترش مادّیِ کلی می‌انجامد. اما گسترش مادّیِ خیلی موفق هم در نهایت به اضافه‌انباشت سرمایه می‌انجامد که نرخ بازده را در فعالیت‌هایی که پیش‌تر گسترش مادّی را نیرو می‌بخشیدند پایین می‌آورد. کاهش ملموس سود به یک چرخش منجر می‌شود: گرایش چیره در میان سرمایه‌داران نگه‌داری سهم هردم بزرگ‌تری از سرمایه‌شان به شکل نقد است که «شرایط عرضه» برای گسترش مالی در سیستم به طور کلی را خلق می‌کند. بنابراین گسترش‌های مالی نشانه‌های ناگوار وضعیتی است که در آن سرمایه‌گذاری در گسترش تجارت و تولید دیگر در خدمت افزایش بخشیدن به جریان نقدی لایه‌ی سرمایه‌گذاران نیست، و در مقابل مبادلات مالی ناب می‌تواند چنین جریانی پدید آورد.

همچنان که پیش‌تر توجه شد، گسترش‌های مالیِ پیشین به طور موقت قدرت و ثروت دولت مسلط سرمایه‌داری هر عصر را اعاده کرد (جدیدترینِ این موارد را می‌توان در «عصر زیبای»(9) ریگان ـ کلینتون مشاهده کرد).  این چه‌طور رخ داد؟ به بیان بسیار کلی، افت گسترش مادّی همراه با خیزش آغازین گسترش مالی فشاری بر وضعیت مالی دولت‌ها وارد می‌کند که از طریق تحریک گسترش مالی در «سمت تقاضا»ی معادله، به نوبه‌ی خود رقابت بر سر اندوختن سرمایه در بازارهای مالی را تشدید می‌کند. قدرت هژمونیک جهانی در هر زمان مشخص (هلند، بریتانیا، امریکا)، به لطف مرکزیت پیوسته در شبکه‌های مالی مهم، به سبب مزیت‌هایی که دارند بهترین جایگاه برای جذب سرمایه‌های متحرک هستند و به نقدینگی بیش از حدی که در بازارهای مالی جهانی انباشته می‌شود دسترسی ممتازی دارند. در دهه‌های 1980 و 1990 که ایالات متحده موفق به جذب سرمایه‌ی متحرک از سرتاسر جهان شد این امر روشن شد. همین سرمایه‌ی جذب شده محرکِ رونقی طولانی در ایالات متحده بود و موجب بحران‌های حاد بدهی در دیگر نقاط جهان شد. کانون نخستین بحران عمده‌ی بدهی در اوایل دهه‌ی 1980 بود که آن‌چه را سازمان ملل «دهه‌ی توسعه‌ی از دست رفته» نامید پدید آورد. بحران‌های بدهی در اروپای شرقی و شرق آسیا در پی آن پدید آمد.

در گذشته، تنها هنگامی و در صورتی گسترش مادّی جدیدی در تمامیت سیستم رخ می‌داد که قدرت هژمونیکی در جهان وجود داشت که از توان خلق پیش‌شرط‌های نهادی ضروری در سطح جهان (مالی، ژئوپلتیک، و اجتماعی) برخوردار بود. وقتی این وضعیت حاکم بود ـ مانند دهه‌های 1950 و 1960، زمانی که نهادهای جهانی تحت حمایت مالی امریکا درجه‌ای از امنیت و قابلیت پیش‌بینی پدید آورده بود ـ سرمایه‌داران به طور عادی سودهایشان را صرف گسترش بیش‌تر تجارت و تولید می‌کردند. اما این‌گونه شرایط نهادی جهانی به‌سرعت یا به آسانی خلق نمی‌شود. در گذشته، پیش از آن که قدرت‌های در حال صعود توان یا تمایلِ گرفتن نقش رهبری را داشته باشند، قدرت های در حال افول توان‌شان را در حفظ شرایط ضروریِ نهادی در سطح جهان از دست دادند. بنابراین، دوره‌های گذار از یک قرن طولانی به قرن بعد به لحاظ تاریخی دوره‌های جنگ‌افروزی‌های گسترده و بحران‌های اقتصادی بوده است. این وضعیت به‌روشنی در نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم ـ با گذار از هژمونی انگلستان به هژمونی امریکا ـ حاکم بود. می‌توان نشانه‌هایی از این وضع پیچیده را امروز مشاهده کرد.

خیلی جالب است که مارکس در بحث خود در مورد انباشت آغازین به الگویی تاریخی توجه کرد که طی آن گسترش سیستم مالی، در انتقال سرمایه‌ی مازاد از کانون‌های جغرافیایی رو به افول به کانون‌های روبه‌صعود  تجارت و تولید سرمایه‌داری، بارها نقشی کلیدی ایفا کرد. مارکس زنجیره‌ای را مشاهده کرد که با ونیز آغاز شد که «در هنگام انحطاط خود» مقادیر هنگفتی پول به هلند وام داد، سپس هلند، وقتی «دیگر کشور برتر در تجارت و صنعت نبود، مقادیر کلانی سرمایه به‌ویژه به رقیب مهمش، انگلستان» وام داد؛ و در نهایت، انگلستان همین کار را در روزگار خود مارکس انجام داد.(10) بنابراین، گسترش سیستم اعتباری چندبار نقش مهمی در آغاز انباشت سرمایه در یک کانون جغرافیایی جدید طی دوران حیاتِ سرمایه‌داری تاریخی انجام داد ـ یا به تعبیر ما، گسترش مالی نقش مهمی در بروز هر چرخه‌ی سیستمی جدید انباشت ایفا کرد.(11)

از منظری متفاوت، گسترش‌های مالی به لحاظ تاریخی دوره‌های گذار هژمونیک بود، جریانی که طی آن رهبری جدیدی پیدا می‌شود و با گذشت زمان با سازمان‌دهی دوباره‌ی سیستم، صحنه برای گسترش مادّی جدید در مقیاس جهانی مهیا می‌شود. گسترش‌های مالی نه‌تنها «خزان» هژمون موجود است، که نشانه‌ی «بهار» مرحله‌ی جدیدی از توسعه‌ی سرمایه داری تحت یک رهبری جدید است ـ یعنی آغاز یک قرن طولانی با کانون جغرافیای اقتصادی جدید. اما از آن‌جا که این فرایند نه آسان و نه یکنواخت است، گسترش‌های مالی، در دوره‌های به نسبت طولانی، آشوب سیستمی گسترده را به حداکثر می‌رساند.

 

تکامل

در بخش پیشین، بر مشابهت‌های قرن‌های طولانی متمرکز شدیم. اگر بتوان صرفاً برمبنای الگوهای بازآمد نتیجه‌گیری کنیم، می‌توان نتیجه گرفت که اکنون «خزان اخیر» هژمونی جهانی امریکا و «بهار آغازین» قرن طولانی جدیدی با کانون جغرافیای اقتصاد جدید (شاید شرق آسیا) باشد. می‌توان کاملاً نگران بود که وارد دور‌ی طولانی آشوب سیستمی به همراه مخاطرات گسترده‌ی انسانی می‌شویم (یا شده‌ایم). اما دقیقاً به خاطر آن که سیستم جهانی طی زمان تکامل یافته است، ما با تمرکز صرف روی الگوهای بازآمد، در نتیجه‌گیری روی وضعیت کنونی و آینده‌ی نزدیک  محدود می‌شویم. در این بخش روی الگوی تکامل متمرکز می‌شویم.

نمایه‌ی یک چکیده‌ی الگوی تاریخی تکامل است که با تمرکز بر ویژگی‌های متغیر «صاحبان قدرت» که ستادهای «سازمان‌های راهبر اقتصادی» (یعنی، مجموعه‌ی اقتصادی ـ دولتیِ چیره)  چهار قرن طولانی اخیر بوده‌اند به دست می‌آید: یعنی جمهوری جنوا، جمهوری هلند، بریتانیا و ایالات متحده.(13) جنبه‌ی کلیدی الگوی تکاملی نشان داده شده در نمایه‌ی یک، روندی در جهت افزایش در اندازه، قدرت و پیچیدگی مجموعه‌ی دولتی ـ اقتصادی چیره از یک قرن طولانی تا قرنی دیگر است.

در دوره‌ی گسترش مادّی با مرکزیت جنوا، جمهوری جنوا یک دولت‌شهر بود. اندازه‌اش کوچک بود، سازمان‌دهی‌اش ساده بود، به لحاظ اجتماعی به‌شدت تقسیم‌شده بود، به لحاظ نظامی نسبتاً قابلیت دفاع از خود نداشت، و بر اساس اغلب معیارها در مقایسه با قدرت‌های بزرگ زمان خود دولتی ضعیف بود. ثروت جنوا این کشور را هدف وسوسه‌کننده‌ای برای فتح نظامی ساخته بود، اما به سبب آن که فاقد هر گونه قدرت نظامی بااهمیت بود، می‌بایست وابسته به پادشاهان ایبریایی می‌شد که از آن‌ها «حمایت می‌خرید». جمهوری هلند، در مقابل، نسبت به جمهوری جنوا، سازمان‌دهی بزرگ‌تر و بسیار پیچیده‌تری داشت. در زمان گسترش مادّی با مرکزیت هلند، آن‌قدر قدرتمند بود که از امپراتوری اسپانیا استقلال داشته باشد، تا امپراتوری سود بسیاری از پایگاه‌های تجاری به دست آورد و از خود در برابر چالش‌های نظامی انگلستان و فرانسه حفاظت کند. بنابراین، برخلاف جنوا، هلند از سایر دولت‌ها «حمایت» نخرید؛ آنان حفاظت از خود را «تولید» کردند. به عبارت دیگر، هزینه‌های حمایت هلندی‌ها «درونی‌شده» بود در حالی که حمایت جنوایی‌ها برونی‌شده بود، چنان‌که نمایه‌ی یک نشان می‌دهد.

 

نمایه‌ی یک ـ الگوهای تکاملی سرمایه‌داری جهانی

سازمان

دولتی

راهبری

نوع رژیم / چرخه

هزینه‌های داخلی‌شده

برون‌گرا

درون‌گرا

حمایتی

تولیدی

معاملاتی

بازتولیدی

دولت جهانی

 

 

 

دولت ملی

 

 

 

دولت‌شهر

 

 

 

 

بریتانیایی

 

 

 

جنوایی

 

 

امریکایی

 

 

 


هلندی

 

 

آری

 

آری

 

آری

 

خیر

 

آری

 

آری

 

خیر

 

خیر

 

آری

 

خیر

 

خیر

 

خیر

 

خیر

 

خیر

 

خیر

 

خیر

 

در زمانِ گسترش مادّی با مرکزیت انگلستان، بریتانیا دولت ملی کاملاً توسعه‌یافته‌ای بود با امپراتوری تجاری و کشوری که در سرتاسر جهان گسترده بود و به گروه‌های حاکم و طبقه‌ی سرمایه‌دارش قدرتِ فرمان‌روایی بی‌سابقه‌ای بر منابع انسانی و مادّی جهان می‌بخشید. همچون هلند، طبقه‌ی سرمایه‌دار انگلستان نیاز نداشت به حمایت از طریق قدرت‌های خارجی اتکا داشته باشد (یعنی، هر دو هزینه‌های حمایت را درونی کرده بودند). اما انگلستان، به مثابه «کارگاه جهان» نیاز نداشت برای کالاهای صنعتی که سودآوری فعالیت‌های تجاری‌اش متکی به آن بود به دیگران اتکا داشته باشد. بریتانیا به لحاظ درونی‌سازی هزینه‌های تولید از هلند فراتر رفت.

سرانجام، ایالات متحده یک مجموعه‌ی نظامی ـ صنعتی قاره‌ای بود با قدرتی برای حمایت موثر از خود و متحدانش و توان تهدید به خفقان اقتصادی یا نابودی نظامی دشمنانش. این قدرت، با ترکیب اندازه، انزوا و قدرت اقتصادی ایالات متحده، طبقه‌ی سرمایه‌دار خود را قادر ساخت هزینه‌های حمایت و تولید را درونی سازد، همچنان که طبقه‌ی سرمایه‌دار بریتانیا پیش‌تر این کار را کرده بود. اما، علاوه بر آن، طبقه‌ی سرمایه‌دار امریکا با پیشگامی در تشکیل شرکت‌های چندملیتی با ادغام عمودی، قادر بود «هزینه‌های معاملاتی» را درونی سازد ـ یعنی، بازارهایی که خودگستری سرمایه‌ی امریکا وابسته به آن بود درونی سازد.

اگر قرار باشد برمبنای الگوهای تکاملی که در این بخش از آن بحث کردیم نتیجه بگیریم، آن‌گاه باید نتیجه گرفت که سازمان دولتی ـ اقتصادی راهبر در چرخه‌ی سیستمیِ آتیِ انباشت به‌ناگزیر باید اندازه‌ی بزرگ‌تر و پیچیدگی بیش‌تری از امریکا داشته باشد. نمی‌توان باور کرد که هیچ کشور منفردی این الزام را تامین کند. برای مثال، چین بسیار بزرگ‌تر است اما علاوه بر آن، به رغم چند دهه رشد سریع اقتصادی، بسیار فقیرتر از ایالات متحده است. بنابراین، تکامل آتی که در نمایه‌ی یک ترسیم شده حرکت در جهت نوعی «دولت جهانی» است.

اما، جنبه‌ی دیگری از این الگوی تاریخی، روند خطی روشن در جهت اندازه‌ی بزرگ‌تر و پیچیدگی بیش‌تر را تعدیل می‌کند؛ چنان که در نمایه‌ی یک نشان داده شده است، به طور خلاصه چرخش پاندولی به جلو و عقب میان رژیم‌های انباشت «برون‌گرا» و «درون‌گرا» وجود دارد. شرکت‌های صاحب امتیاز دولتی هلند، مانند شرکت هند شرقی هلند، به لحاظ صوری، سازمان‌دهی پیچیده‌تری از شبکه‌های کسب‌وکار خانوادگی دیاسپورای سرمایه‌داران جنوایی داشتند. اما بنگاه‌های کسب‌وکار خانوادگی که صنعت نساجی انگلستان در آن‌ها شکوفا شد پیچیدگی کم‌تری از شرکت‌های صاحب امتیاز دولتی هلند داشتند؛ علاوه بر این موفقیت کلی سرمایه‌ی بریتانیایی در مقیاس جهانی به احیای شیوه‌های جدید و پیچیده‌تر راهبردها و ساختارهای ترکیبی سرمایه‌داریِ جهان‌وطنیِ جنوایی و سرزمین‌گرایی جهانی ایبریایی وابسته بود. علاوه بر این، شرکت‌های چندملیتی ایالات متحده اساساً پیچیده‌تر از بنگاه‌های خانوادگی بریتانیایی بودند، در عین حال که موفقیت سرمایه‌ی امریکایی در مقیاس جهانی، به احیای راهبردها و ساختارهای سرمایه‌داری شرکتی هلند، به اشکالی تازه و پیچیده‌تر، وابسته بود.

این چرخش پاندولی به جلو و عقب بین رژیم‌های «برون‌گرا» (جهان‌وطن ـ امپراتوری) و رژیم‌های «درون‌گرا» (شرکتی ـ ملی) که بر روندی خطی با پیچیدگی روبه‌تزاید تحمیل شده، چه پی‌آمدهایی در وضعیت کنونی دارد؟ اگر این الگو را در مورد آینده حفظ کنیم، آن‌گاه می‌توان انتظار داشت که راهبردها و ساختار پیچیدگی دولتی ـ اقتصادی قرن طولانی بعدی را در مقایسه به رژیم «درون‌گرا»ی امریکا «برون‌گرا» می‌سازد؛ هرچند پیچیدگی صوری بیش‌تری از گسترش مادّی انگلستان‌ ـ محور در سده‌ی نوزدهم خواهد داشت. امروز، تنها توجه خواهیم کرد که سیستم‌های برون‌سپاری و دیگر اشکال تولید انعطاف‌پذیر مرتبط با پسافوردیسم را (که اتفاقی نیست که شرق آسیا پیشگام آن است) می‌توان به مثابه نشانه‌های چرخش پاندولی در جهت «برون‌گرایی» مشاهده کرد.(14) اما صرف‌نظر از آن، روند خطی در جهت پیچیدگی روزافزون همچنان واضح است.

مسایل پیش‌بینی روند خطی کنونی در آینده زمانی روشن‌تر می‌شود که به دوگانگی کنونی در کنترل منابع مالی و نظامی جهانی توجه کنیم. منابع مالی در کنترل شرق آسیا و منابع نظامی در کنترل ایالات متحده است. این دوگانگی پدیده‌ای بی‌سابقه است که در بخش بعد در مورد پی‌آمدهای آن بحث می‌کنیم.

 

بی‌هنجاری‌ها

بی‌هنجاری مهم در گذار کنونی دوگانگی بی‌سابقه در جایگاه جغرافیایی قدرت مالی و نظامی است. شرکت‌های چند ملیتی امریکایی سرمایه‌گذاری سنگینی در چین کرده‌اند که تکرار الگوی تاریخی است که مارکس مشاهده کرد و طی آن کانون‌های در حال افول سرمایه‌های مازاد خود را به کانون‌های در حال صعود منتقل می‌کنند. اما گسست مهمی از الگوهای پیشین وجود دارد، جریان خالص سرمایه‌ی مازاد، از آغاز گسترش مالی تحت رهبری امریکا، از کانون اقتصادی رو به صعود به کانون اقتصادی رو به افول، بوده است ـ از همه مهم‌تر به شکل خرید انبوه اوراق خزانه‌داری امریکا نخست توسط ژاپن و بعد توسط چین. همچون گذارهای هژمونیک پیشین، هژمون رو به افول (امریکا) از مهم‌ترین بستانکار جهان به کشوری بدهکار بدل شده است. این دگرسانی، در مورد ایالات متحده در مقیاس و شتابی صورت گرفته که سابقه‌ی قبلی ندارد (به نمایه‌ی دو نگاه کنید).

با این حال، منابع نظامیِ مهم جهانی عمدتاً در دستان امریکا متمرکز شده است. نشانه‌ی معتبری وجود ندارد که هیچ یک از قدرت‌های اقتصادی روبه صعود (ازجمله چین)، تمایلی در به چالش کشیدن قدرت نظامی امریکا داشته باشد. اما حتی بدون چالشی مستقیم، به نظر نمی‌رسد ایالات متحده دیگر دارای منابع مالی مورد نیاز برای پشتیبانی از دستگاه نظامی جهانی‌اش باشد (و اکنون این کار را تنها از طریق بدهی مالی عمیق و عمیق‌تر انجام می‌دهد). علاوه بر این، همچنان که با شکست پروژه‌ی دولت بوش در مورد «قرن جدید امریکایی» روشن شد، تصویر قدرت نظامی امریکا در تبعیت جهانیان از خواست امریکا یا مقابله با بحران‌های فزاینده‌ی اجتماعی و سیاسی در سطح سیستم، خیلی موثر نبوده است. 

نمایه‌ی دو ـ تراز حساب جاری

arrigh-silver

سناریوهای آتی که الگوسازی تاریخی نشان­شان می‌دهد در نمایه‌ی یک خلاصه شده است ـ یعنی، ظهور دولتی جهانی ـ با این پیش‌فرض که دولت جهانی تاحدودی مزیت دسترسی به سرمایه‌ی جهانی را دارد که اکنون عمدتاً در «جنوب جهان» عمدتاً در آسیای شرقی مکان گزیده است. گسترش اخیر نشست‌های گروه هفت از کشورهای ثروتمند تا شامل کشورهای بزرگ «جنوب جهان» (برای مثال، نشست‌های گروه 20) بشود، نشانه‌ی کم‌وبیش صریحی از این پیش‌شرط است و نشان می‌دهد که دست‌کم شناخت نسبی از این واقعیت وجود دارد که پروژه‌ی دولت جهانی که در چیرگی شمال و غرب است (یعنی اساساً مبتنی بر اتحاد بین ایالات متحده و اروپای غربی است) دیگر پروژه‌ی قابل‌تحققی نیست. غرب اکنون خود را بدون یکی از دو عنصر متشکله‌ی مهم ثروتش طی پانصد سال گذشته می‌یابد: کنترل روی سرمایه‌ی مازاد. این بی‌هنجاری عمده در مقایسه با گذارهای هژمونیک قبلی است ـ همه‌ی آن‌ها گذارهایی درونِ غرب و «شمال جهان» بود.

اگر دولت جهانی زیر سلطه‌ی غرب نامحتمل به نظر رسد، آن‌گاه چشم‌اندازهای آن که خود چین کانون گسترش مادّی جدید سرمایه‌داری در قرن بیست‌ویکم بشود چیست؟ قبل از هر چیز لازم است ملاحظات نامربوط را از بحث خارج سازدیم. در پی بحران مالی شرق آسیا در 1997-1998، بسیاری پیشتازی شرق آسیا را سراب تصور کردند؛ و امروز، شنیدن پیش‌بینی‌هایی از وقوع بحران مالی در چین عادی است و ادعا می‌شود وقوع بحران خوش‌بینی نسبت به صعود چین به جایگاه برتر جهانی را از میان برخواهد داشت می‌شود. این که بحران مهم مالی در چین وقوع یابد در معرض سوال است. اما درک این که آیا کانون انباشت سرمایه‌ی جهانی همچنان در حال گذر به چین است، چندان ارتباطی با وقوع این بحران نخواهد داشت. همچنان که در نتیجه‌گیری کتاب آشوب و راهبری در سیستم مدرن جهانی تاکید کردیم، به لحاظ تاریخی عمیق‌ترین بحران‌های مالی در کانون‌های نوظهور انباشت سرمایه در مقیاس جهانی پدیدار شدند ـ لندن در 1772، نیویورک در 1929 ـ چرا که شهامت مالی آن‌ها فراتر از ظرفیت نهادی در مدیریت جریان‌های شکوفای سرمایه بود. بی‌معنی است استدلال کنیم که سقوط 31-1929 وال استریت و «رکود بزرگ» بعد از آن نشانه‌هایی بودند از این که کانون اصلی انباشت سرمایه در نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم به ایالات متحده جابه‌جا نشده بود. به همین ترتیب، بی‌معناست که همین را درباره‌ی بحران‌های مالی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم با مرکزیت شرق آسیا بگوییم.

اما، همچنان که پیش‌تر گفته شد، گسترش‌های مادّی سیستمی گذشته هنگامی اوج گرفت که قدرت اقتصادی در حال صعود قدرتِ یافتنِ هژمونی، در مفهوم گرامشیایی، کلمه داشت ـ یعنی قدرت آن را داشت که نظم نهادی جهانی (مالی، ژئوپلتیک و اجتماعی) پدید آورد که ظرفیت تامین ایمنی و امنیت لازم را برای گسترش مادّی فراگیر داشته باشد. از آن‌جا که سیستم جهانی به شیوه‌هایی بنیادین از قرنی طولانی به قرن دیگر تکامل یافته است، ماهیت این نهادهای جهانی نیز از قرنی به قرن دیگر اساساً تغییر یافته است.

امروز، همچون گذشته، موانع در برابر یک گسترش مادّی جدید همان‌قدر اجتماعی است که اقتصادی است. چنان که در «آشوب و راهبری» گفتیم، هژمون‌های متوالی راه‌هایی برای پاسخ‌گویی به مطالبات آرایش گسترده‌تر و عمیق‌تری از جنبش‌های اجتماعی بودند. بنابراین، الگوی تکاملی افزایش اندازه، دامنه و پیچیدگی که پیش‌تر از آن گفتیم نیز مستلزم افزایش پیچیدگی اجتماعی است. استقرار مستحکم هژمونی امریکا بعد از جنگ دوم جهانی (و خیزش گسترش مادّی سیستمی) صرفاً به برتری نظامی و اقتصادی این کشور وابسته نبود. بلکه علاوه بر آن به اجرای سیاست‌هایی وابسته بود که با هدف جذب، دست‌کم نسبی، جنبش‌های توده‌ای کارگری، سوسیالیستی و رهایی‌بخش ملی نیمه‌ی نخست این قرن طراحی شده بود. راه‌حل‌هایی که امریکا رهبری کرد ـ قرارداد اجتماعی مصرف انبوه برای کارگران در «شمال جهان» و استعمارزدایی و وعده‌ی توسعه در «جنوب جهان» ـ تنها راه‌حل‌هایی موقتی بودند، همچنان که در چارچوب سرمایه‌داری تاریخی ناپایدار بودند. به یک دلیل، اجرای کامل این راه‌حل با تاثیرات بازتوزیعی که دارد روی سود فشار زیادی تحمیل می‌کند.

در حقیقت، بحران اولیه‌ی هژمونی امریکا در اواخر دهه‌ی 1960 و اوایل دهه‌ی 1970 مقیاس مهمی از رخدادی سیاسی ـ اجتماعی بود که جرقه‌ی آن را نارضایتی اجتماعیِ جهانی در شکل انواعی از جنبش‌ها زده بود که آن‌چه اساساً برآوردن سریع وعده‌های صریح و ضمنی هژمونی امریکا بود طلب می‌کردند. این بحران که نشانه‌ی پایان گسترش مادّی به رهبری امریکا بود، هم رخدادی اقتصادی و هم رخدادی اجتماعی ـ سیاسی بود و به بیان دقیق‌تر هر دو عنصر بحران در آن تنیده بودند. گسترش مالی اواخر قرن بیستم به طور موقت این بحران‌های درهم‌تنیده را برای سرمایه‌داران امریکایی و دولت امریکا حل کرد و به عصر زیبای دهه‌ی 1990 منتهی شود. مالی‌گرایی ـ خروج گسترده‌ی سرمایه از تجارت و تولید به سوداگری و واسطه‌گری مالی ـ تاثیری تضعیف‌کننده روی جنبش‌های اجتماعی در سطح جهان داشت، از همه بارزتر از طریق سازوکار بحران بدهی در «جنوب جهان» و اخراج انبوه در کانون جنبش‌های کارگری در «شمال جهان».

اگر تمامی قرن‌های طولانی قبلی بازسازمان‌دهی اجتماعی ـ سیاسی سیستم جهانی را فرض می‌گرفتند ـ برای مثال، پایان تجارت برده در اقیانوس آرام تحت هژمونی انگلستان، پایان استعمار رسمی تحت هژمونی امریکا ـ بر اساس نوع تحلیلی که در این بخش انجام شد امروز چه نوع بازسازمان‌دهیِ بنیادی ضروری است؟ نخست، هژمونی نوین جهانی (خواه یک دولت رهبری آن را برعهده داشته باشد خواه ائتلافی از دولت‌ها یا دولتی جهانی) باید با برابری بیشتر بین «جنوب جهان» و «شمال جهان»، با توجه به قدرت مالی جنوب، همساز باشد و آن را توسعه دهد. اگر روند خطی در جهت افزایش پیچیدگی اجتماعی همچنان در آینده ادامه یابد، آن‌گاه بدان معناست که برابری شمال ـ جنوب تا حدودی از طریق مشارکت مجموعه‌ی گسترده‌تری از جنبش‌های اجتماعی از پایین رخ خواهد داد. (ناآرامی گسترده‌ی اجتماعی در چین در نواحی شهری و روستایی از اواخر دهه‌ی 1990 ـ و تلاش‌های دولت چین برای پاسخ‌گویی به آن ـ می‌تواند پیش‌نشانه‌ای از حرکت دیگری در جهت پیچیدگی فزاینده‌ی اجتماعی در مقیاس جهانی باشد.)

اما به طور مشخص‌تر این به چه معناست؟ این سوال ما را به نکته‌ی سوم می‌رساند که در نمودار یک برجسته ساختیم ولی هنوز از آن بحث نکرده‌ایم. تمامی هژمونی‌های جهانی پیشین مبتنی بر برونی‌کردن هزینه‌های تولید کار و طبیعت بود، یعنی، سودآوری در تمامی گسترش‌های مادّی پیشین به فعالیت در جهان طبیعی به مثابه نهاده‌ای رایگان برای تولید بود. به‌علاوه، سودآوری وابسته به پرداخت به هزینه‌ی کامل (یا نزدیک به کامل) به تنها اقلیت کوچکی از کارگران جهان برای بازتولید نیروی کارشان بود. در مقابل، سهم بزرگ‌تری از هزینه‌های بازتولید به خانوارها و جماعات درگیر در فعالیت‌های غیرمزدی تحمیل شده بود (مانند کشاورزی معیشتی یا کار بدون پرداخت در خانوار در مورد مراقبت از کودکان یا مراقبت از بیماران و کهنسالان).

برونی‌سازی هزینه‌های بازتولید طبیعت با الگوی تولید و مصرف انبوه افراط‌گونه و به‌شدت مبتنی بر منابع که با «سبک زندگی امریکایی» همراه بود در قرن طولانی بیستم به حد غایی رسید. علاوه بر این، توسعه برای همگان، که همه به «سبک زندگی امریکایی» دسترسی داشته باشند ـ وعده‌ی صریح هژمونی امریکا بود (که از جمله از طریق «برنامه‌ی توسعه‌ی ملل متحد» نهادین شد). «کاذب» بودن این وعده نخست با بحران دهه‌ی 1970 آشکار شد، زمانی که شوک‌های قیمت نفت شاخص‌های بسیار مرتبطی بود.

مهاتما گاندی پیش‌تر در 1928 این مسئله را شناسایی کرده بود: «امپریالیسم اقتصاد یک کشور جزیره‌ای کوچک (انگلستان) امروز جهان را در تنگنا قرار داده است. اگر کشور بزرگی با 300 میلیون جمعیت (جمعیت هند در آن زمان) بهره‌کشی اقتصادی مشابهی انجام دهد، همچون ملخ جهان را می‌بلعد.»(13) بینش گاندی در بیش از 80 سال قبل همچنان نافذ است: رشد غرب مبتنی بر الگوی ناپایدار بوم‌شناختی بود که تنها تا زمانی که اکثریت وسیع جمعیت جهان از همان مسیر مستثنا شده بودند امکان‌پذیر بود. با توجه به تحول در توزیع جغرافیایی قدرت اقتصادی در مقیاس جهانی که پیش‌تر از آن بحث شد، روشن نیست که چه طور می‌توان این سبک مصرف را تنها محدود به درصد کوچکی از کل جمعیت جهان ساخت. با این حال، کوشش جدی برای تعمیم سبک امریکایی زندگی به منازعات اجتماعی، سیاسی و بوم‌شناختی انجامیده که به احتمال بیش‌تر بنیاد دوره‌ای طولانی از آشوب سیستمی را شکل می‌بخشد، تا بنیادی برای گسترش مادّی جدید.

الگوی انباشتی که گسترش مادّی قرن طولانی بیستم به جلو راند قادر نیست شالوده‌ای برای گسترش مادّی جدیدی در قرن بیست‌ویکم باشد. هر گسترش مادّی جدیدی در مقیاس جهانی باید مبتنی بر الگوی کاملاً متفاوت اجتماعی، ژئوپلتیک و بوم‌شناختی باشد ـ متفاوت نه‌تنها از قرن طولانی بیستم که از تمامی قرن‌های طولانی پیشین. این متضمن مسیر بدیلی در برابر الگوی غربی مبتنی بر مصرف منابع است. الگویی جذاب‌تر برای کار که منابع را هدر ندهد و پیش‌فرض آن حذف اکثریت وسیع جمعیت جهان از منافعش نباشد.(14)

ما به پایان قرن طولانی بیستم رسیده‌ایم. همچنان این سوال مطرح است که آیا منظورمان اشاره به این است که سرانجام چه چیزی به عنوان «قرن طولانی» دیگری از سرمایه‌داری تاریخی پدیدار می‌شود یا این که (با نگاهی به گذشته) همچنین مصمم ‌شویم که به پایان سرمایه‌داری تاریخی دست یابیم. در عین حال، دوره‌ای طولانی و عمیق از آشوب سیستمی ـ مشابه آشوب سیستمی نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم اما نه عیناً مثل آن ـ همچنان یک احتمال جدی تاریخی است. در عین حال که پایان قرن طولانی بیستم ناگزیر است، ناگزیر نیست که به پایانی فاجعه‌بار بینجامد. وظیفه‌ی جمعیِ مبرمِ ما اجتناب از وقوع این فاجعه است.

 


 

پی‌نویس‌ها

[1] این مقاله ترجمه‌ای است از:

Beverly I. Silver and Giovanni Arrighi, The End of Long Twentieth Century, in The Roots of the Global Financial Meltdown, Edited by Craig Calhoun and Georgi Derluguian, New York University Press (2011).

2 Eric Habsbawm, The Age of Extremes: A History of the World 1914-1991 (New York: Pantheon, 1995), 558-59.

مشخصات ترجمه‌ی فارسی: اریک هابزبام، عصر نهایت‌ها، ترجمه‌ی حسن مرتضوی، نشر آگه، تهران

3 در این مقاله، چکیده‌ای از برخی یافته‌های پژوهش پیشینمان را ارئه می‌کنیم. در این‌جا از نقل‌قول‌های گسترده از منابع غنی تاریخی و نظری که تحلیل‌مان مبتنی بر آن است صرف نظر کرده‌ایم. برای روایت کاملی از بحث‌های ارائه‌شده در این‌حا (ازجمله منابع گسترده‌ی کتاب‌شناختی) به آثار زیر نگاه کنید:

Giovanni Arrighi, The Long Twentieth Century: Money, Power and the Origins of Our Times,  2nd ed. (London: Verso, 2010);

 Giovanni Arrighi and Beverly J. Silver, Chaos and Governance in the Modern World System (Minneapolis: University Press, 1999);

Arrighi and Silver, “Capitalism and World (Dis)Order,” Review of International Studies 27 (2001): 257-79;

Arrighi and Silver, ”Polanyi’s ‘Double Movement’: The Belle Époque of British and U.S. Hegemony Compared,” Politics and Society 31, no. 2 (2003): 325-55;

Silver, Forces of Labor: Workers’ Movements and Globalization since 1870 (Cambridge University Press, 2003);

Arrighi, Adam Smith in Beijing: Lineages of the Twenty-first Century (London: Verso, 2007).

4 Fernand Braudel, Civilization and Capitalism, 15th-18th Century, vol. 3, The Perspectives of the World (New York: Harper and Row, 1979).

5 Recurrence

6 Greta R. Krippner, “The Financialization of the American Economy,” Socio-Economic Review 3 (2005): 173-208.

7 Greta R. Krippner, “The financialization of the American Economy,” Socio-Economic Review 3 (2005): 173-208.

8 فرمول عمومی سرمایه نزد مارکس MCM’ است که در آن M سرمایه‌ی پولی سرمایه‌گذاری شده در C (کالاها شامل کار، ماشین‌آلات و مواد خام) و M’ سرمایه‌ی پولی که وقتی کالاهای تولیدشده فروخته شد به سرمایه‌دار تعلق می‌یابد. اگر M’ بزرگ‌تر از M باشد، آن‌گاه سرمایه‌دار سود به دست آورده است. اگر M’ کم‌تر از M باشد، سودی وجود ندارد، آن‌گاه برای سرمایه‌داران خواه به عنوان فرد و خواه به عنوان طبقه هیچ انگیزه‌ای برای سرمایه‌گذاری ندارند.

Karl Marx, Capital, vol.1  (1867; repr., Moscow: Foreign Language Publishing House, 1959).

ترجمه‌ی فارسی: مترجم حسن مرتضوی (نشر آگاه، 1386).

9 Belle Époque

10 Marx, Capital, 1: 755-56

11 این فرایند را می‌توان به مثابه منحنی‌های S شکل ترسیم کرد. هم‌پوشانی نشانه‌ی این واقعیت است که چرخه‌ی سیستمی جدید انباشت زمانی پدیدار می‌شود که هنوز رژیم مسلط در حال رسیدن به محدوده‌هایش است.

12 برای آگاهی از بررسی تاریخی تفصیلی الگوهای تکامل خلاصه‌شده در این بخش به آثار زیر مراجعه کنید:

Arrighi, Long Twentieth Century,

Arrighi and Silver, Chaos and Governance, chapter 2 and conclusion.

13 به نقل از:

Ramachandra Guha, Environmentalism: A Global History )New York: Longman, 2000), 22.

14 برای آگاهی از دلایلی برای تفکر در این زمینه که چین ممکن است برمبنای میراث دوران کمونیسیتی و میراث «انقلاب سخت‌کوشی» از روزگار امپراتوری الگوی ترکیبی جدید نوآوری کند که شامل چنین مسیر بدیلی باشد به کتاب آدام اسمیت در پکن نویسنده مراجعه کنید.  

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©