آیا
شبکه های بسیار
گسترده مدارس
دینی عامل پیشرفت
اند با پسرفت؟
هوشنگ
نورائی (ایوب
حسین بر)
در سیستان
و بلوچستان،
مانند همه
کشور نهاد های
دینی بسیار
گسترش یافته
است. در این
استان شبکه
مدارس دینی تا
حدودی از
بودجه و
امکانات دولتی
ولی عمدتا از
منابع خصوصی
و سرمایه گذاری
های گاه بسیار
ناشفاف دیگر
برخوردار
بوده و املاک
و دارئی های
کلانی در اختیار
دارند. موقعیت
این مدارس
عمدتا دیوبندی،
از هر جهت با
دوران قبل از
انقلاب قابل
مقایسه نیست.
بطوریکه می
توان گفت که یک
مدرسه متوسط
شبانه روزی
امروزی بیش از
همه مدارس دینی
ماقبل انقلاب
امکانات،
دارائی،
مدرس، کارکن و
خدمتگذار
حقوق بگیر و
طلبه دارد. حتی
معمول است که
چنین مدرسه ای
تعداد قابل
ملاحظه ای
موسسه تعلیماتی
وابسته دیگر منجمله
مکتب های زنان
(تربیت فاضله)
را در کنترل
داشته باشد.
قبل از انقلاب
و حتی تا حدود یک
دهه بعد از
انقلاب، هیچ
مکتب و مدرسه
دینی زنانه ای
در میان سنیان
این استان
وجود نداشت.
با احتیاط می
توان گفت این
شبکه مانند یک
دستگاه شبه
فئودالی عمل می
کند
در اینجا
من بطور مختصر
بدو نکته می
پردازم:
اول
علل گسترش این
شبکه از مدارس
در دوران بعد
از انقلاب چه
بوده؟
دوم
با توجه به
موقعیتی که این
نهادها دارند
و احتمالا برای
دورانی طولانی
حتی مابعد
جمهوری اسلامی
حفظ خواهند
کرد، چه نقشی
در پیشرفت و یا
تداوم عقب ماندگی
این منطقه
داشته و
خواهند داشت؟
البته
شبکه بسیار
گسترده تبلیغ
جماعت را که
به شبکه دیوبندی
مرتبط است نمی
توان نادیده
گرفت ولی من
در اینجا تنها
به مدارس دینی
می پردازم.
در
بهمن ۱۳۵۷
در نتیجه یک
انقلاب عظیم
توده ای، که
دلایل وقوعش
همیشه، همچون
نتایجش، مورد
بحث و مجادله
بوده اند، می
توان گفت بعد
از قرنها اولین
حکومت اسلامی
در دوران
مدرن بوجود
آمد. آنچه بسیار
غیر عادی، غیر
منتظره و گیج
کننده بود نتایج
این انقلاب
بود. چون در
ادبیات تحلیلگران
انقلابات
مدرن جهان،
کمتر کسی از یک
انقلاب چنین
نتایجی را محتمل
می دانست.
انقلاب تا آن زمان
اساسا بمثابه
تحولی دیده می
شد که ترقی
خواهانه و رو
به جلو است و
ساختار قدرت
مورد انتظار
هم دمکرایک و یا
سوسیالیستی و یا
تنیده ای از
هر دو بود.
اولین
حکومت اسلامی
که از آن سخن
گفتیم به این
معنی بود که
دولت منبع
اساسی و یا حتی
تنها منبع
قانون گذاری
خود را در
متون اسلامی
جستجو می
کرد(والبته
هنوز می کند) و
حتی در ایران
هسته اصلی
حاکمیت را به
روحانیون
واگذار کرد.
البته این هم
به معنی این
نبود که متون
را بتوان بدون
تعبیر و تا
حدودی خارج از
نیازهای جدید
بکار گرفت. از
این جهت حاکمیت
در کشمکش بین
تعابیر و متن،
خود را تحت
عنوان جمهوری
اسلامی ایران
بنا کرد. جمع
کردن این سه
مقوله بیانگر
عمق تضادهائی
بود که جمهوری
اسلامی نمی
توانست در
جهان مدرن حل
کند چون هیچکدام
از آنها نمیتوانستند
بصورت سیستمیک
و منسجم عمل
کنند. جمهوری
هم یک گزینش
سطحی در مقابل
شاهنشاهی و همین
طوریک نتیجه
ناگزیر برای
پذیرش بعضی
ساختارهای سیاسی
بین المللی
بود. اسلامی
با آنکه هدف
اساسی و مرکزی
این دستگاه سیاسی
دیده می شد ولی
یک امارت از
امت یا خلافت
اسلامی که
وجود هم نداشت
نبود و خلافت
دیگری را نمی
پذیرفت چون
انقلاب را مغایر
با نهاد سنتی
و نیز
ناهمخوان با ایدئولوژی
شیعی می دید.
اما جمهوری
اسلامی بطور
ناگزیری با ایران
بمثابه یک
مفهوم ملی مرز
دار محدود می
شد و حتی
فراتر رفته و
شیعیسم را
بمثابه ایدئولوی
سیاسی مذهبی
در تعریف از
هویت ملی خود
بکار گرفت.
با
وجود همه این
تناقضات در
ساختار حاکمیت،
«انقلاب اسلامی»
پدیده ای نو
ظهور بود که
اسلام را
انقلابی کرد و
یا انقلاب را
اسلامی، برای
همه اسلامیست
ها ـ صرف نظر
از نگرش اشان
نسبت به
اسلام سیاسی
موجی از غرور
و شادی ایجاد
کرد. توسل به
انقلاب به معنی
زمینی کردن
سرنوشت الهی و
توسل به مردم
از پائین بود .
حتی برای
اسلام گرایان
سنی، مخالف و
موافق جمهوری
اسلامی شیعی،
«انقلاب اسلامی»
بمثابه یک
منبع الهام گیری
بسیار هیجان
انگیز بود. حتی
آنها که
محافظه کار
بودند جای
تقدیر الهی
را با بسیج
توده ای و
انقلاب عوض
کردند. حتی علیرغم
بعضی تردید
ها که روحانیان
سنی در ایران
هم داشتند این
شوق و الهام گیری
صدق می کند.
ستایش از
دستاوردهای
انقلاب اسلامی
و تاثیر بسیار
مثبت آن بر
گسترش نهادهای
سنی بوسیله
بالاترین
مولوی های
«شورای هماهنگی
مدارس دینی
اهل سنت استان
سیستان و
بلوچستان» چیز
شگفت انگیزی نیست.
(به کتاب انگلیسی
من تحت عنوان RELIGION,
POLITICS AND ETHNICITY IN IRAN: INVESTIGATING THE CASE OF THE SUNNI DEOBANDIS
مراجعه کنید.
علیرغم
شکافهای که
رژیم در
ساختار درونی
خود داشت،
جمهوری اسلامی
ایران،
بمثابه یک
دولت دینی و
ضد سکولاریسم،
موجب گسترش زیر
بناهائی شده
است که اسلامیزه
کردن را در
جامعه در
سراسر کشور
تسهیل کنند.
در جمهوری
اسلامی ایران
۴۷
سال است که
برای این هدف
نهادهای زیربنائی
بصورت نسبتا سیستماتیک
تولید و باز
تولید شده
اند. بنابر این
نقش عامل ملی
(سراسری) را در
این پروسه
اسلامیزه
کردن باید جدی
گرفت ، هرچند
در همان حال
باید به شکاف
هائی که از
نظر ایدئولوژیکی
ایجاد می کرد
لازم است توجه
کرد.
جنبه
مهمی از این
شکاف های ایدئولوژیک،
هرچند مبهم و
پنهان، در
بالاترین
سطوح حاکمیت
از ابتدا وجود
داشت . از یک
جهت پان اسلامیسم
خمینی و حتی
جانشین او
خامنه ای، با
اسلام شیعیسم
بمثابه
راهنمای سیاسی
و ایدئولوژیک
«ملی»، در
تناقض بود و
از جهت دیگر
به ساختاری منجر
شد که خواه
ناخواه بر علیه
سنیان و به مراتب
بدتر علیه همه
اقلیت های دینی
غیر مسلمان
تبعیض آمیز
بود. اما
روحانیون سنی
از فضای اسلامی
شدن و تناقضات
درونی ساختار
ایدئولوژیک
حاکم، در جهت
تقویت هرچه بیشتر
نهادهای سنی
در مناطقی که
جمعیت غالب و یا
قابل محاسبه ای
را تشکیل می
دادند،
استفاده
کردند. ولی در
همان حال
توانستند تبعیض
علیه سنیان را
بمثابه فرصتی
برای بسیج
پنهان و یا
أشکار سیاسی
بکار گیرند و
به این ترتیب
شبکه های
گسترده
نهادهای مذهبی
بمثابه وسایل
مقاومت و
ساختن هویت
مذهبی هم در
آمدند.
البته
بیش از هر جای
دیگر ایران، این
وضع در
بلوچستان رخ
داد چون بر
خلاف کردستان از
قبل سوابق
نهاد های
سکولار نیرومند
نبود و پدیده
دیو بندی هم
سنتی جدید در
میان بخش مهمی
از حنفیان شبه
قاره هند بود
که برای شافعیان
و حنبلیان
(شامل وهابیان
و نزدیک به آنها
سلفیان) و حتی
حنفیان در خط
صوفیان سنتی و
بریلویان
جذابیت نداشت
و حتی خصمانه
بود .
اما
تحولات منطقه
ای و جهانی زمینه
های رشد
نهادهای دینی
اسلامی و
اسلام گرائی
جهادی را
فراهم کرده
بودند که بطور
ملموسی بر
بلوچستان در ایران
تاثیر داشتند.
در سطح منطقه
ای از تحولات
افغانستان و
پاکستان و کشورهای
عربی و منجمله
رقابت های بین
عربستان سعودی
و جمهوری
اسلامی ایران
و در سطح جهانی
هم رقابت قدرت
های جهانی و
بویژه آمریکا
و متحدان غربی
آن در بسیج
اسلام گرایان
برای جهاد بر
علیه اتحاد
جماهیر شوروی
در
افغانستان.
در
بلوچستان حتی
واژه مولوی در
دهه های اول و
دوم قرن بیستم
برگرفته از
سنت دیوبندیان
شبه قاره
(البته درشبه
قاره صوفیان
سنتی و بریلویان
هم از القاب
مولوی/مولانا
استفاده می
کردند) که
بمثابه یک
نگرش نوین
مبتنی بر
مدرسه مذهبی و
آموزش از سال ۱۸۶۷
آغاز شده
بود، وارد شد
و این نگرش
مذهبی جدید
بمثابه یک
چالش اساسی علیه
دیدگاههای
شبه آنیمیستی
سنتی و محلی
در آمد. از
همان زمان
رابطه
تنگاتنگ و
موثر مولوی های
بلوچ با
مدارس دئو بندی
و تاثیر پذیری
آنها از تعالیم
و برنامه های
درسی و تحولات
سیاسی درون
شبه قاره هند
(بعدا اساسا
پاکستان) هر
گز قطع نشده
است. با آنکه طی
تقریبا بیش از
سه دهه گذشته
مدارس دیوبندی
بلوچستان (با
تمایل دولت)
مستقیما در
سطح بسیار
گسترده ای تا
آخرین سطوح
مولوی تربیت می
کنند(به
استثنای
مدرسه دینی عین
العلوم گُشت
که از قبل
تعداد محدودی
مولوی مرد تربیت
می کرد) و
رابطه مستقیم
و فیزیکی آنها
با مدارس
پاکستان تحت
ملاحظات و
فشارهای امنیتی
جمهوری اسلامی
تا حدود زیادی
کاهش یافته
است.
روشن
است این
نهادهای دینی
اساسا بر مبنای
خصوصی بودن دین
فعالیت نمی
کنند چون دین
در کشور دولتی
است و بمثابه
ایدئولوژی سیاسی
عمل می کند، و
بر همین اساس
این نهادهای
مذهبی سنی هم
بصورت آشکار و
پنهانی سیاسی
شده اند.
این
نکته هم قابل یادآوری
است که قوم
گرائی، از
درون و بیرون،
هم به تقویت این
نهادها کمک
کرده است. از
درون منظور
فعالیت در فضای
بلوچی و
استفاده
گسترده از
زبان بلوچی، و
داشتن طلبا و
مدرسان بلوچ
است. و از بیرون
منظور من قوم
گرائی سیاسی
پوپولیستی
است که عملا
بدنبال روی و
حمایت از همه
نهاد های واقعی
و یا سمبیلک
قدرت است، که
اسم و یا خصلت
قومی دارد ،
که اکنون
عمدتا نهادهای
دینی آنها را
در کنترل خود
دارند. و از این
جهت برای ناسیونالیست
های قومی بلوچ
هم سکولاریسم
بسیار رقیق و
کم اهمیت شده
است. و از همین رو
دنباله روی
از عقب مانده
ترین نهادها،
شخصیت ها،
روابط و ارزش
ها عادی سازی
شده است و
بطور مشخص در
بلوچستان،
قومگرایان سیاست
خود را خصوصی
کرده اند و نه
دین را.
گاه
این دنباله روی
هم با این
ساده نگری و
انکار و رجوع
به یک گذشته
دور صورت می گیرد.
انکار آنها
به این صورت
است که مردم
بلوچ مذهبی نیستند
و یک روحیه
سطحی
بلافاصله بعد
از تحقق یک
قومیت/ملیت سیاسی
خود بخود ذوب
می شود و از میان
می رود. از نظر
تاریخی بعضی به
روایات تاریخی
گذشته تکیه میکنند
که مردم بلوچ
مذهبی نبوده
اند. این از یک
جهت درست است
که دانش مذهبی
و نهادهای دینی
بنا به ساختار
های اجتماعی و
سیاسی کوچگردی
عشیره ای در
بلوچستان ضعیف
و خصوصیت انیمیستی
داشته است ولی
این نوع منجمد
سازی گذشته
وتعمیم آن به شرایط
کنونی یک
نگاه غیر تاریخی
است چون
تحولات ملی و
محلی و نیز
منطقه ای
وجهانی همه به
نحوی عمل
کرده اند که
موجبات مذهبی
شدن را در
اشکال حتی
افراطی جهادی
و ازبنیادگرائی
در
بلوچستان(مانند
بسیاری از
مناطق جهان)
فراهم کرده
اند.
دیوبندیسم
تقریبا نزدیک
به یک قرن است
که در منطقه ریشه
دوانده است و
بسوی سیاسی
شدن رفته است.
واینکه این
ارزش ها و
نهاد ها در آینده
هم تغییر می
کنند کاملا
درست است ولی
میزان تغییر
و جهت تغییر
به تحولات
گسترده ای در
سطحح محلی، ملی،
منطقه ای
وجهانی بستگی
دارد . ولی میتوان
با درجه ای از
قاطعیت گفت که
نیروهای
موجود قومگرای
سیاسی با چنین
دیدی در ایجاد
چنین تغییری
نه تنها نقش
موثری ندارند
بلکه موجبات
تقویت آن میشونند.
بحث
بر سر خصومت
شخصی با مولوی
ها وعقاید
خصوصی دینی
مردم نیست و
نباید باشد
بلکه بحث بر
سر نهاد ها و
آموزش و تقویت
ارزش هائی است
که دین را در
مرکز اندیشه
ورزی، سازمان
یابی و
استراتژی
باصطلاح رهائی
بخش سیاسی
قرار می دهند.
بعضی
ازافراد قشر
متوسطٌ تحصیل
کرده بلوچ در
ایران(نباید این
قشر را همگون
و یا ذاتا
مترقی دانست و
گرایش شدیدآ
محافظه
کارانه را در
میان آنها جدی
ندید) ، چه
بخاطر جاه طلبی
و چه بخاطر
فرصت طلبی و
حفظ و یا دریافت
عنوان به همان
میزان مضحک
«نخبه» از همین
نهاد ها، و امکان
گرفتن شغل
بالاتر و نمایندگی
در مجلس و
شوراهای شهر،
استقلال فکری
و درک انتقادی
خود را زایل
کرده اند. بحث
من بر سر این نیست
که این به اصطلاح
روشنفکران از
نظر شخصی دینی
هستند و یا نیستد
و یا چه دینی
دارند و یا
اصلا ندارند
بلکه بر سر
نقش آنها در دینی
کردن سیاست و
سیاسی کردن دین
است و این را می
توان به حساب
فقر اندیشه
ورزی در میان
این قشر و نیز
گروه های
پوپولیستی
قومی دید.
در
همین رابطه نقش
مولوی
عبدالحمید هم
لازم است مورد
انتقاد باشد.
هرچند مولوی
عبدالحمید تا
حدودی (نه
کاملا)، صرف
نظر از هر هدفی
که داشته
است، نقش
مثبتی در جلوگیری
از تشنجات قومی
– مذهبی با شیعیان
و همینطور اقلیت
های سنی غیر دیوبندی
همچون صوفیان
سنتی، بریلویان
و سلفیان
داشته است. و نیز
علیرغم بعضی
اظهارات
انتقادی و
نصایح صرفا
اخلاقی - مذهبی،
با تمام قوا
در جهت تولید
و گسترش عقاید
دیوبندی و بازسازی
ساختار ها و نهاد
های دینی می
پردازد. او
بطور مرتب
مشغول گشایش
مدارس دینی جدید
و مشارکت در
جشن های فارغ
التحصیلی است.
آیا تولید هر
چه بیشتر حافظ
و مولوی می
تواند تحولی پیشروانه
در جامعه
باشد؟ آیا جا
انداختن ارزش
های سنتی و
مذهبی و دادن
بالاترین
پرستیژ به
ملاها (وهمینطور
سردارها) فضای
تلاش های علمی
و هنری و کار و
تولید را
محدود نمی
کند؟ من با
درجه ای از
قاطعیت می
توانم بگویم
که این نیروها
، با چنین
وسعتی، عاملی
در جهت تحولی
موثر و سازندگی
و پیشرفت نیسنند.
بلکه با تضعیف
و نابودی
ابتکارات و خلاقیت
ها، کاردانی
و تخصص در
جهان کنونی و بازدارنده
رشد فرهنگی و
هنری، خواسته
و یا
ناخواسته، به
عاملان سد
کننده پیشرفت
تبدیل شده و می
شوند. نمی
توان از چنین
نیروی بسیار
گسترده ای از
طلبه و مولوی
و شبکه های
مدارس و اماکن
مذهبی انتظاری
غیر از این
داشت. آنها نه
از تخصص لازم
و امروزین
برخوردارند و
نه نیازهای
اساسی جوامع
مدرن را درک می
کنند. غرق شدن
در متون کهنه
و تولید به اصطلاح
متخصص روخوانی
و حافظ، به حل
مسائل اساسی و
امروزین مردم
کمکی نمی کند
بلکه این
مسائل را حدت
می بخشد.
در این
استان نهادهای
دینی با
نهادهای سرطایفه
ای که دستگاه های
امنیتی جمهوری
اسلامی ایران
بازسازی و تقویت
کرده است تا
حدود زیادی در
هم تنیده اند.
سرطایفه ها ی
قدرتمندی که
در رانت خواری
و قاچاق های
کلان (قاچاق
سوخت و مواد
مخدر و غیر آن) دست
دارند، نقش
مهمی در تامین
منابع اساسی
مالی و لجستیکی
نهاد های دینی
استان دارند.
این مجموعه پیچیده
و بهم تنیده
عملا جایگزین
جامعه مدنی
شده و تا حدودی
مانع شکل گیری
جامعه مستقل
و متنوع مدنی،
حتی تا همان میزان
محدودی که در
رژیم جمهوری
اسلامی در همین
استان امکان
دارد، شده و به
تقدیس و تقویت
و تداوم عقب
ماندگی می
پردازند.
طردسازی توده
مردم و بطور
مشخص زنان ،
از مشارکت
فعال در کسب
علم و تخصص و نیز
فعالیت های
مدنی، حتی عقب
ماندگی را، علیرغم
هر نوع پیشرفت
ممکن نسبت به
گذشته، از
زاویه نسبی
(در مقایسه با
سایر استان ها)
برای سالیان
دراز دوران
مابعد جمهوری
اسلامی،
همچنان تداوم
می دهد و حتی
شکاف بین این
استان و سایر
استانها را
(حتی با تغییر
جدی در ساختار
متمرکز کنونی)
در آینده حفظ
و چه بسا بیشتر
هم بکند.
این
هم یک تبلیغات
دروغین و بی
پایه و به شدت
گمراه کننده
است که گفته
شود چون مبنای
سیاسی و ایدیولوژیک
جمهوری اسلامی
شیعی بوده است
کشور به این
حالت در آمده
است ولی حاکمیت
سنیسم کاملا
متفاوت خواهد
بود. لازم نیست
راه دور برویم
کافی است در
همان همسایگیمان
به طالبان افغانستان
که اساسا دیوبندیسم
را به مثابه ایدئولوژی
سیاسی و ایدئولوژی
خود قرار داده
نگاه کنیم.
افغانستان
کعبه مورد ستایش
اکثریت مولوی
ها و طلاب
مدارس دینی
بلوچستان
است. یا در
پاکستان که
دولت دینی نیست
ولی نهاد های
قدرتمند دینی
در جامعه نقش
اساسی بازی می
کنند شاهد
اوضاع اسفناک
دیگری هستیم.
وقتی
دین و ارزش های
سیاست دینی ویا
دین سیاسی و
خرافات دینی به
صورت نهادینه شده
و سیستماتیک
در جامعه
گسترش پیدا
کند فضای
محدودتری برای
سکولاریسم و
توسعه اندیشه
ها و
ابتکارات علمی،
هنری همچون فیلم
و تئاتر و
نقاشی و موسیقی
و مجسمه سازی
می ماند. در
همان حال امکان
مشارکت
گسترده و
برابر زنان بعنوان
نیمی از جمعیت،
در امور
اجتماعی و علمی
و حضور در
بازار کار
فراهم نمی
شود.
این هشداری
است به همه نیروهای
سکولار و مترقی.
با وجود همه
دشواری ها ،
آنها با ارائه
و رشد ارزش های
سکولار، تشویق
آموزش سکولار
علمی و فنی و
تقویت موقعیت
برابر برای
زنان و حمایت
از هنرمندان
و ارزش های
هنری و نهاد
سازی در همین
رابطه به رشد
آلترناتیو
بپردازند. دین
را تنها
بمثابه یک
موضوع شخصی
دانسته و از
آزادی مذهب
حمایت کنند.
آزادی مذهب به
معنی آنست که
هیچکس به خاطر
عقاید دینی و یا
غیر دینی خود،
در چهارچوب یک
سیستم سکولار
و دموکراتیک،
نباید مورد
آزار قرار بگیرد.
نتیجه
گیری: جمهوری
اسلامی زیربناهای
گسترده دینی
شدن را در
سراسر کشور ایجاد
کرد و روحانیان
دیوبندی سنیان
بلوچستان چه
در این فضای
ملی و چه بر
متن رقابت های
منطقه ای و
جهانی، و چه
موقعیت خود به
عنوان اقلیت
مورد تبعیض،
فرصت یافتند
نهادی بسیار
گسترده دینی
خود ، عمدتا
مدارس دینی،
را گسترش دهند.
عملکرد و
محصول این
نهادها نه
تنها در شرایط
حاضر بلکه برای
سالیان دراز
در آینده، ما
بعد جمهوری
اسلامی،
بمثابه عوامل
بازدارنده
توسعه و پیشرفت
در این منطقه
عمل خواهند
کرد.
لندن
اول دسامبر ۲۰۲۵