اوکراین:
خيزشی مردمی
در سايهی
روسيهی
پوتين
كوين
اندرسن
ترجمه
فرزانه راجی
چکیده:
اوکراین
خيزشي مردمي
را با
تضادهايي جدي،
از جمله حضور
ناسيوناليسم
دست راستي و
گرايش به
نولیبرالیسم،
تجربه كردهاست.
از آن زمان
اوکراین مورد
تهديد روسيهي
پوتين بوده
است، كه بيش
از هر چيز از
خيزشي مشابه
در مسكو ميترسد.
قيام
اوکراین و
پيامدهاي آن،
هم از نظر
ذهني و هم از
نظر عيني، يكي
از مهمترين
رويدادهاي
سال گذشته را
رقم زد. از
نظر ذهني،
قيام خلاقيتِ
تودههاي در
جنبش و
شكنندگي
نهايي قدرت
دولتي را نشان
داد، حتي
زماني كه يك
دستگاه پليس
سركوبگر آن را
دربرگرفته و
از حمايت يك
متحد خارجي
امپرياليست
برخوردار است.
از نظر عيني
به مرحلهاي
از رقابت درون
امپرياليستي
رسيده است كه
دستِكم پيامدهندهي
پايان شعار نخنماي«نظم
نوين جهاني»ِ
ساخته و
پرداختهي
ايالات متحده
درپي فروپاشي
اتحاد جماهير
شوروي در سال 1991
است.
قيام
ميدان
استقلال و
تناقضهای آن
در
زمستان 14-2013 صدها
هزار تن از
اوکراینيها
در سرنگوني
حكومت
خودكامهي
طرفدار روسيهي
حاكم بر خود،
بر ناملايمات
بسياري چیره
شدند. در
مجموع همانگونه
كه نويسندهي
انسانباور ِ
ماركسيست، ريچارد
ابرنتي عنوان
ميكند،
اوکراین
«خيزشي مردمي
با تضادهاي
جدي» را تجربه
كرده است. (در
تفسيري بر
«اوکراین،
كودتا يا
انقلاب؟»
نوشتهي
ريچارد
گريمن، بینالملل
ماركسيست ـ
اومانيست، 23/3/2014)
سرنگوني
حكومت طرفدار
روسيهي
ويكتور
يانوكويچ
مستلزم
اعتراضات
خياباني
گستردهي بيش
از 800000 نفر و
تسخیر ميدان
مركزي كيف طي
هفتههاي
پاياني
زمستان بود.
به رغم تلاشهاي
روسيهي
ولاديمير
پوتين در
حمايت از
يانوكويچ، از
طريق پرداخت
ميلياردها
دلار وام و
سركوب پليس كه
بيش از 100 كشته
بهبار آورد،
در نهايت رژيم
سقوط كرد.
پليس ناپديد
شد، ارتش جانب
مردم را گرفت
و يانوكويچ از
ترس جانش
گريخت.
با اينكه
انقلاب
نارنجي 5-2004 را كه
ازاهداف
مشابهي حمايت
ميكرد، دو
سياستمدار
نوليبرال
رهبري کردند،
خيزش 14-2013
تقريباً بدون
رهبر بود. اين
به گونهاي
نشان دهندهي
بلوغ جنبش
دموكراتيك 14-2013
بود. اين خيزش
نتيجهي
سرخوردگيعمومي
از نتايج
انقلاب
نارنجي بود كه
نه اليگارشي
فاسد حاكم بر
اقتصاد را
مهار كرد و نه
استانداردهاي
زندگي را
ارتقا داد.
اما
خيزش ميدان
تضادهاي
متعددي را به
نمايش گذاشت.
يكي از آنها
ظهور گروههاي
دستراستي
افراطي در
ميان اعتراضكنندگان
بود. با اينكه
اين گروهها
اقليت كوچكي
را درون جنبش
تشكيل ميدادند،
اما كاملاً
سازماندهي
شده و براي
جنگ خياباني
آماده بودند.
با وجود اينكه
تصور خيزش به
عنوان پديدهاي
فاشيستي يا
ارتجاعي زادهي
خيالپردازيهاي
تبليغاتي
دولت روسيه
بود، معنایش این
نیست كه ظهور
راست افراطي
به عنوان يك
گرايش و با
تعدادي
هوادار خطري
جدي براي
اوکراین محسوب
نميشود.
تضاد
دوم در درون
جنبش، كه بخش
عمدهاي از
دستور كار آن
را به خود
اختصاص داد،
پيوستن به
اتحاديهی
اروپا و به
دنبال آن
دريافت يك
بستهی وام
چند ميليارد
دلاري بود.
اميدهايي
واهي در اين
مورد ابراز شد
كه گويا
اوکراینيها
بهزودي ميتوانند
بدون ويزا به
اتحاديهی
اروپا سفر
كنند. كيفيت
اقدامات
رياضتي كه اتحاديهي
اروپا و ساير
بنگاههاي
بينالمللي
وامدهنده در
قبال وامها
خواستار
شدند، مهمتر
از همه كاهش
دستمزدها و مستمريها
و افزايش قيمت
كالاهاي
اساسي، دستِ
كم گرفته شدهاند.
اين در كشوري
اتفاق ميافتد
كه پس از دههها
دوستي با
سرمايهداري،
هم اكنون در
يك قدمي
فروپاشي
اقتصادي قرار
دارد، جايي كه
براساس يك
برآورد،
ياكونوويچ
فقط بين سالهاي
2010 تا 2014، هفتاد
ميليارد دلار
اختلاس كرده
است. اين
واقعيت كه
طبقهي
كارگر با
شعارهاي خود
ظاهر نشد، به
اضافهي ضعف
چپ، به اين
معنا بود كه
خيزش فاقد
ابعاد ِ
اجتماعي ـ
اقتصادي، چه
رسد به ابعاد
ضد سرمايهداري،
بود.
ولاديمير
آيزشنكو،
روشنفكر چپگراي
اوکرایني، به
برخي از اين
نوع محدوديتها
و مخاطرات
اشاره كرده
است: «اين به
معناي آغاز
تغيير نظاممند
دموكراتيك،
يا اين كه
حكومت جديد به
گونهاي قصد
دارد ريشهي
فساد فراگير
در اوکراین،
يعني فقر و
نابرابري، را
به چالش
بگيرد، نيست.
علاوه براين
احتمال دارد
با گذاشتن
سنگيني بار
بحران
اقتصادي، نه
بر دوش
اليگارشي
ثروتمند
اوکراین بلكه
بر دوش فقراي
اوکراین،
تنها به
مشكلات دامن
بزند.» (اوکراین
يك انقلاب
واقعي انجام
نداده است، صرفا
تغييري در
نخبگان صورت
گرفته است.»
سومين
تضاد مربوط به
شكل ِ تنگنظرانهي
ناسيوناليسم
اوکرایني است
كه بر بخش
عمدهي خيزش غالب
شده است.
بنابراين به
مجرد سقوط
يانوكويچ از
قدرت ،
پارلمان كه به
اپوزيسيون
پيوسته بود،
به لغو قانون
زبان كه زبان
روسي را به
عنوان يك زبان
ملي همتراز
با زبان
اوکرایني
قرارداده
بود، رأي داد.
اگرچه اين
اقدام به خاطر
حق وتوي رئيس
جمهور وقت
هرگز اجرا
نشد، خسارات
سياسي عظيمي
درپي داشت و
ابزار تبليغاتي
قدرتمندي در
اختيار پوتين
قرار داد.
علاوه براين،
بسياري از
اوکراینيهاي
شرق بهحق ميترسيدند
كه سياستهاي
نوليبراليِ
آنهايي كه در
كيف به قدرت
ميرسند،
ناحيهي
صنعتي دونباس
را در رقابت
با واردات
كالاهاي
صنعتي ارزانتر
خارجي قرار
دهد كه نتيجهاش
اخراجهاي
دستهجمعي
است. براي
اطمينان خاطر
دادن به آنها
در اين مورد
مطلقا كاري
انجام نشد.
به رغم
اين تضادها
قيام اوکراین
به طور كلي
رويدادي مثبت
بود، رويدادي
كه همزمان
قدرت و خلاقيت
يك جنبش تودهاي
عليه حكومت
استبدادي را
نشان داد. اين
رويداد نه
تنها
اوکراین،
بلكه روسيه را
بهسختي تكان
داد و همچنين
رژيمهايي
بسيار دور در
خاورمیانه را
نگران كرد. [...]
روسيهي
پوتين: ترس
بزرگ و
امپرياليسم
پير
در
روسيهي
پوتين نخستين
واكنش ترس از
يك ميدان
استقلال در
مسكو بود.
همانطور كه روزنامهنگار
بريتانيايي
جميز مك نوشت:
«ترس بزرگ
پوتين اين است
كه مردم ِ
اوکراین در
آيندهاي
بهتر، الهام
بخش ِ اتحادي
كاملاً
متفاوت با
برادران شرقي
اسلاو خود در
كنار مرزش
باشند ـ دليلي
رايج براي
قيامي مردمي
عليه او و
سايررهبراني
از این دست.
انقلاب در
ميدان ِ
نيزالژنوستي
ـ ميدان
استقلال در
زبان اوکرایني
ـ درعين حال
محتملترين
سناريو براي
سقوط خود اوست»
خيزش
اوکراین از
نظر عيني، با
درگير كردن
روسيه،
اتحاديهی
اروپا و
امريكا، باعث
برانگيختن يك
بحران سياسي/نظامي
اروپايي و
احتمالاً
جهاني شده است.
بعد از اينكه
پوتين با
خشونت عليه
اوکراین جديد
موضع گرفت، ترس
از يك جنگ سرد
ِ تازه، حتي
در برخي از
محافل ابراز
شد.امري كه
اگر اتفاق
بيفتد ميتواند
ضربهي بزرگي
به چپ جهاني
باشد، زيرا
حضور ِ دستگاه
نظامي امنيتي
را همهجا
تقويت خواهد
كرده واز
امريكا تا
اتحاديهی
اروپا تا خودِ
روسيهي
پوتين، به رشد
اين تصور مجال
بيشتري ميدهد
كه: «منتقدان
داخلي و
مخالفان
ابزارهايِ دشمن
خارجياند».
پوتين
بلافاصله
براي الحاق
كريمه اقدام
كرد، منطقهاي
كه روسيه سالها
مدعياش بود و
داراي يكي از
مهمترين
پايگاههاي
درياييروسيه
است؛ ديگر
بخشهاي شرقي
و جنوبي
اوکراین، كه
داراي تعداد
زيادي روسي
زبان هستند،
در صورت عدم
الحاق فوري به
روسيه، در
معرض خطر بيثباتي
قرار دارند.
كريمه
اكثريتي از
روسيزبانها
دارد كه
بسياريشان
به عكس آنهايي
كه در ساير
بخشهاي
اوکراین
هستند، بيشتر
به دولت روسيه
وفاداري نشان
دادهاند تا
به دولت
اوکراین.
پوتين تسلط ِ
خود را با
دستور به
نيروهاي روسي
براي در دست
گرفتن قدرت در
كريمه تدارك
ديد، و بخشهاي
بزرگي از
جمعيت استان،
هم اوکرایني
زبانها (24
درصد) و هم
تاتارها(12
درصد) را كه به
شدت با طرح او
مخالف بودند،
مورد تهديد
قرار داد.
نيروهاي مسلح
پوتين با سرعت
برق و به شكل مخفيانه،
با همراهي
سرويسهاي
امنيتي
متحدان محليشان
رفراندومي
برپا كردند.
سپس با
عملياتي مخفيانه
مردم محلي را
مرعوب كردند و
آن را به سبك
اتحاد جماهير
شوروي با
اكثريت 97
درصدي در طي چند
روز به تصويب
رساندند و طي
چند روز روسيه
رسما كريمه را
به خود محلق
كرد. پوتين
ممكن است
سناريويي
مشابه را در
اوکراین شرقي
دنبال كند.
در
داخل روسيه،
اپوزيسيون با
برپايي يك
تظاهرات
قدرتمند ِ50
هزار نفري در
آستانهي
رفراندوم
كريمه، در15
مارس، اعتبار
خود را نجات
داد. شعارها
شامل «دستها
از اوکراین
كوتاه» و «نه به
جنگ» بود. يك
تظاهرات
مخالف بسيار
كوچكتري با
شعارهاي «هيچ
ميدانِ
استقلالي در
مسكو نخواهد
بود» رخ داد.
(لوموند 16/3/2014). اين
شعار ممكن است
در حال حاضر
صحت داشته
باشد، اما شبح
ميدان مطمئنا
در تعقيب
پوتين خواهد
بود. حتي اگر
وطنپرستي وي
موقتا ميزان
محبوبيتاش
را بالا ببرد.
روسيه
به طور تلویحی
نشان داده كه
ممكن است سعي
كند ساير بخشهاي
اوکراین
شرقي، نظير
شهر صنعتي
دونتسك را تجزيه
كند. اين
مناطق داراي
تعداد زيادي
روسيزبان
است، اما
جماعت
اوکرایني
زبان آن بسيار
بيشتر از
كريمه است. مانند
مورد كريمه،
امريكا و
اتحاديهی
اروپا،درصورت
اقدام روسيه
به چنين عملي،
كريمه را
تهديد به
تحريم كردند،
با اينكه هيچ
كمكي به جز
پيشنهاد وامهاي
اقتصادي به
اوکراین
انجام ندادهاند.
با اينكه
احتمال دارد
كه پوتين به
اوکراین شرقي
حمله خواهد
كرد، همانقدر
هم احتمال
دارد كه پوتين
بهسادگي
اجازه دهد تا
دراوکراین،
از طريق ايجاد
انسداد
اقتصادي و عدم
تعادل آن از
طريق نگهداري
يك نيروي
نظامي بزرگ در
مرز، مجازات
شود. دو
تاريخي كه
بايد به آن
توجه كرد اول
ماه مه، روز
جهاني كارگر،
و 9 مه، روز
پيروزي در جنگ
جهاني دوم است.
حتي قبل از
تنشهاي
اخير، اين دو
تعطيلي با
درگيريهاي
بين روسزبانها
و اوکراینيزبانها،
كه اغلب تاريخ
را به شكلهاي
متفاوتي ميبينند،
مشخص شده بود.
مهمتر از همه
روسيه نميخواهد
كه انتخابات
برنامهريزيشدهي
سراسري
اوکراین در 25
مه با آرامش
پيش برود،
زيرا تمامي
پيشبينيها
حاكي از شكست
كامل احزاب
طرفدار روسيه
است.
از نظر
سياستهاي
امپرياليستي
جهاني، پوتين
بهخوبي آگاه
است كه
امپرياليسم
امريكا با بيش
از يك دهه جنگهاي
مصيبتبار
فرسوده شده
است و در
موقعيتي نيست
كه هيچ نوع
واكنش نظامي
در جايي مثل
اوکراین نشان
دهد،كشوري كه
به آن هرگز و
در هيچ موردي
تضمينهاي
امنيتي نداده
است. بدين
معنا اوکراین
در قبال روسیه
در موقعيتي
مشابه
امريكاي
لاتين در
مقابل
امپرياليسم
امريكاست، با
اين تفاوت مهم
كه امروزه
روسيه هرچند
قدرتمندتر از
دههي است اما
امروز در
بهترين حالت فقط
يك قدرت منطقهاي
است.
در
زمینهی خطر
يك جنگ سرد
جديد، برخي
استدلال ميكنند
كه روابط
اقتصادي
نزديك ِ كنوني
بين روسيه و
غرب از يك جنگ
سردِ واقعي
پيشگيري ميكند.
درست است كه
براي مثال،
روسيه يكسوم
گاز طبيعي
اتحاديهي
اروپا را
تأمين ميكند،
و در عين حال
همچون يك آهنربا
صادرات
اتحاديهي
اروپا را جذب
ميكند. اما
قبل از جنگ
جهاني اول نيز
دراروپا پيوندهاي
عميق اقتصادي
بين قدرتهاي
رقيب برقرار
بود كه
بسياري، از
جمله سوسيال
رفرميستها
را به اين
اشتباه
انداخت كه
مانع يك جنگ
اروپايي
خواهد شد.
اميدواريم
اينگونه
باشد، اما آنچه
روشن است اين
است كه عصر
«نظم نوين
جهاني» كه نتيجهي
فروپاشي
اتحاد جماهير
شوروي بود به
سرآمده است.
حتي
بدون يك جنگ
سردِ جديد هم،
در بحبوحهي
عميقترين و
طولانيترين
بحران
اقتصادي از
زمان ركود
بزرگ، بهیقین
درد و رنج
اقتصادي در
سراسر اروپا و
فراسوي آن
عميقتر
خواهد شد.
اتحاديهي
اروپا هم
اكنون نيز پيهي
مشكلاتِ
انتقال گاز
طبيعي از
روسيه را به
تن خود ماليده
است؛ درحالي
كه روسيه از
اثرات تحريمهاي
اقتصادي از
جانب امريكا و
اتحاديهي
اروپا ميترسد.
علاوه براين
تهديد محضِ
قطعِ
توليداتِ كشاورزي
اوکراین،
حلقهاي مهم
در زنجيرهي
ذخيرهي
جهاني، باعث
شده تا قيمت
جهاني گندم از
پاييز گذشته
تا 25 درصد بالا
برود. ( لارنس
گيرارد، «La crise ukrainienne alimente la hassue de cours de ble er du mais,» لوموند 15/3/2014(.
نمودهاي
رقابت
بيناامپرياليستي
پوتين
و مدافعانش، و
همينطور
نخبگان مكتب ِ
«واقعگراي» ِ
روابط بينالملل
اغلب اشاره ميکنند
كه ناتو، در
نقض آشكار
تضمينهاي
داده شده به
رهبران روسيه
به هنگام
فروپاشي
اتحاد جماهير
شوروي، از سال
1991 به درون بيشتر
مناطق اروپاي
شرقي و بالتيك
رخنه كرده
است. تردیدی
نیست که رفتار
ناتو در اين
مورد حقيقتاً روشي
امپرياليستي
بوده است، و
با سوء استفاده
از ضعف رقيب
سابقش، به شكل
تجاوزي
پنهاني تخم
بدگماني نسبت
به دولت روسيه
را ميپراكند.
اما
اين انتقادها
از امريكا و
امپرياليسم
غرب بهندرت
اشاره ميكنند
كه پوتين نيز
تضمينهايش
را در سال 1994،
هنگامي كه
همراه با
امريكا و بريتانيا
يادداشت
بوداپست را
امضا كرد، نقض
كرده است. در
آن توافق سه
قدرت متعهد
شدند به
تماميت ارضي
اوکراین، به
ازاي موافقت
اوکراین با
کنارگذاشتن
زرادخانهي
هستهاي خود
كه در آن زمان
در جهان رتبه
سوم را داشت،
احترام
بگذارند.
اوکراین سال 1996
اين كار را انجام
داد و اين
كشور به يكي
از معدود
كشورهاي جهان
كه سلاح هستهاي
را رها كردهاند،
بدل شد.
بنابراين
الحاق اجباري
كريمه به
روسيه در ماه
مارس و تهديد
عليه اوکراین
شرقي، به همان
اندازهی
توسعهطلبي
ناتو در دههي
1990 نوعي توسعهطلبي
امپرياليستي
محسوب ميشود.
براي همين است
كه الحاق
كريمه از طرف
سازمان ملل
متحد بهشدت
محكوم شد؛
جايي كه روسيه
خود را
تقريباً به
همان اندازه
كه معمولا
اسرائيل خود
را منزوي حس
ميكند،
منزوي يافت.
ملغمهي
پوتين از
نواستالينيسم
و پان اسلاويسم
ما
ماركسيستهاي
انسانباور
قويا در كنار
مردم اوکراین
و نيروهاي دموكراتيك
داخل روسيه
ايستادهايم.
رژيم پوتين
حامي يك
ايدئولوژي
نواستالينيستي
است كه به
سقوط اتحاد
جماهير شوروي
به عنوان يك
تراژدي نگاه
ميكند. تعفن
برخاسته از
شوونيسم روسي
و پروژههاي
جهانبينياي
كه پوتين به
نمايش ميگذارد،
شامل عناصري
از روايتهاي
قديميتر پان
اسلاويستي
تزاري نيز
هست، بهويژه
انديشهي
«حفاظت كردن»
از اقليتهاي
روسي خارج از
كشور. نمونهي
متأخر در
صربستان است
كه چنين سياست
الحاقياي
توانست در
رژيم
ميلوسويچ به
«پاكسازي قومي»،
تجاوز گروهي و
قتل، و ساير
سياستهاي
كشتارجمعي،
همه به نام
«حفاظت از»
اقليتهاي
صرب در بوسني
و كرواسي
انجاميد.
تركيب
غريب پوتين از
نئواستالينيسم
و پان
اسلاويسم در
ميزان ارادتش به
الكساندر
سولژنيتسين
مرتجع ِ
اسلاووفيل نمايان
است، ولو آنکه
براي رژيم استالين
كه او را
زنداني كرد
ابراز دلتنگي
ميكند.
(البته پوتين
طرفدار تمام
عيار ِ نظام
اتحاد جماهير
شوروي نيست،
چرا كه
اواجازهي
مالكيت بخشي
از وسايل
توليد را به
اليگارشي خصوصي
سرمايهداري
داده است، ولو
تحت كنترل
شديد باند
سابقِ ك.گ. ب
كه احاطهاش
كرده و سهم
پرمنفعتي
براي خود برميدارند.)
همانطور
كه روزنامهنگار
امريكايي
ديويد رمنيك
اشاره كرده
است، سولژنيتسين
در مقالهاي
كه در 1990 هنگام
فروپاشي
اتحاد شوروي
منتشر كرد، بهشدت
با استقلال يا
حتي
خودمختاري
اوکراین مخالفت
ميكرد: «ما
توان ادارهي
يك امپراتوري
را نداريم!»
{سولژنيتسين}
نوشت:
«بگذاريد به
آن بياعتنا
باشيم. دارد
ما را خرد ميكند،
فرسودهمان
ميكند و به
نابوديمان
شتاب ميبخشد.»
ليتواني،
لتوني و
استوني همراه
با جمهوريهاي
قفقاز ميتوانستند
راه خود را
بروند. اما او
دربارهي
مسئلهي
اوکراین نظر
ديگري داشت.
وي توضيح داد
كه روسيه بايد
در مركز يك «اتحاديهي
روسي» باشد كهاوکراین
جزء لاينفك آن
است.» آن
«اتحاديه»
قرار بود شامل
روسيه،
بلاروس و
اوکراین باشد («Putin’s Pique
نيويوركر
17/3/2014)
آنطور
كه رمنيك نيز
گزارش کرده
است پوتين نيز
به نوبهي خود
يك دهه قبل به
ریيس جمهور
امريكا، جرج
دبليو بوش گفت:
«جرج تو بايد
بفهمي.
اوکراین حتي
يك كشور هم نيست« («Putin’s Pique»).
پوتين
اين نظر را در 12
مارس ِ امسال
وقتي به مصطفي
زملِف (Dzhemelev)،
يكي از رهبران
اقليت كريمهاي
تاتار در
كريمه تلفن
زد، مورد
تأييد قرار داد.
پوتين ظاهرا
سعي ميكرد
تاتارها را
مطمئن كند كه
قرار نيست تحت
حاكميت
روسيه، به
شكلي كه در
اتحاد شوروي
آزار ميشدند،
آزار ببينند.
اما زملِف
حيرت زده
گزارش داد
پوتين همچنين
اشاره كرده
است كه
استقلال 1991
اوکراین از
روسيه فاقد
اعتبار است:
« من
به پوتين گفتم
كه مهمترين
موضوع تماميت
ارضي كشور
ماست، زيرا
نقض آن نقض
توافقنامهاي
است كه توسط
كشورهاي
متعهد ـ
امريكا، بريتانيا
و روسيه در 1994 در
ازاي چشمپوشي
ما از سلاحهاي
هستهاي ـ
امضا شده است.
من پيامدهاي
احتمالي را درصورت
نقض آن بيان
كردم، از جمله
اين واقعيت كه
ديگر كسي به
چنين روشهايي
براي حلوفصل
مسایل
اطمينان
نخواهد كرد، و
هركشوري كه
توانايي مالي
داشته باشد
قصد به دست
آوردن سلاحهاي
هستهاي خود
را خواهد كرد
و اوکراین هم
استثنا نخواهد
بود. بعد از
صحبت دربارهی
اين موضوع ـ
تماميت ارضي
اوکراین ـ
پوتين به اين
موضوع اشاره
كرد كه اعلام
استقلال
اوکراین با ضوابطي
كه براي
تشريفات خروج
از ساختار
اتحاد جماهير
شوروي تعيين
شده بود كاملا
همخواني نداشت.»
(« خروج نه
كاملا مشروع
اوکراین از
اتحاد جماهير
شوروي،» (
QHA-Crimean News Agency, 13/3/2014)؛ همچنين
نگاه كنيد به
سيلوي كافمن: «Apres la Crimee un
autre monde» (لوموند
17/3/2014)
اوکراین
در آيينهي
تاريخ
در
انقلاب 1917 لنين
در حمايت از
حق استقلال
اوکراین،
تمام عقايد
اين چنيني را
به باد انتقاد
گرفت: «اگر
فنلاند،
لهستان يا
اوکراین از
روسيه جدا
شوند اصلا
اتفاق بدي
نيست. چه اشكالي
دارد؟ هركس كه
چنين بگويد
شووينيست است.
بايد ديوانه
بود كه سياست
ِ تزار نيكلا
را ادامه داد.
مگر نروژ از
سوئد جدا نشد؟
الكساندر اول
و ناپلئون يك
بار كشورهايي
را معاوضه كردند،
تزار يك بار
لهستان را
معامله كرد.
آيا ميخواهيم
اين سياست
تزار را ادامه
دهيم؟ اين
انكار تاكتيكهاي
انترناسيوناليسم
است؛ اين
بدترين شكل شووينيسم
است. جدايي
فنلاند چه
اشكالي دارد؟…
پرولتاريا
نميتواند
زور به كار
ببرد؛ زيرا
نبايد مانع
كسب آزادي به
دست مردم شود.
فقط زماني كه
انقلاب سوسياليستي
به يك واقعيت،
و نه صرفا يك
روش، بدل شد
شعار «مرگ بر
تمامي مرزها»
شعار درستي
است. آنگاه
ما خواهيم
گفت: رفقا، به
ما بپيونديد…»
(سخنراني
دربارهی
مسئلهی ملی،
كنفرانس
سراسري حزب
سوسيال
دموكرات روسيه
ـ بلشويك
سراسري روسيه
29 آوريل (12 مه) 1917.
دراينجا
بیتردید
منظور لنين،
درهمراهي با
تفكر تقريبا تمامي
ماركسيستهاي
انقلابي آن
زمان، انقلاب
جهاني
سوسياليستي
بود.
«سوسياليسم در
يك كشور»
دروغي با پيامدهاي
وحشتناك بود
كه استالين
اختراع کرد.
لنين
در 1922 در بستر
مرگ، در تلاشي
نافرجام براي تغيير
مسير
اتحادجماهير
شوروي جديد،
تلاش كرد
شووينيست
روسي،
استالين را
بركنار كند.
تراژدي
انقلاب 1917،
انقلابي كه به
عكس خود يعني
دولت سرمايهداري
تماميتخواه
بدل شد،
امروزه هم
روسيه و هم
اوکراین را
آزار ميدهد.
اوکراین تحت
حاكميت
استالين از
سرنوشتي حتي
بدتر از ساير
سرزمينهاي
اتحاد شوروي
رنج ميبرد.
همانطور كه
رايا
دونايفسكايا
اشاره ميكند
درطي موج
اشتراكي كردن
اجباري 32-1929،
«دهقانان در
مقاومت خود در
برابر
اشتراكي
كردن، چنان كشتار
وسيعي از
حيوانات
انجام دادند
كه روسيه تا
امروز هم از
آن خلاصي
نيافته… حجم
ويراني در
روستاها به
قدري بود كه
برداشت غلات
از 5/83 ميليون تن
در 1930 به 70
ميليون در سال
1931 رسيد. برنامهريزان
هرگز قحطي سالهاي
33-1923 را تصديق
نكردند.» او با
مقايسهي
سرعت سرسامآور
انباشت
سرمايه توسط
استالين در
اين دوره تحت
حاكميت
سرمايهداري
دولتي، با شرح
ماركس دربارهي
سلب مالكيت از
دهقانان در
آغاز سرمايهداري
انگلستان،
تذكر ميدهد
كه «استالين
بسيار ظالمتر
بود زيرا ما
در دورهي
سرمايهداري
دولتي زندگي
ميكنيم»
(ماركسيسم و
آزادي صفحات 216
و 217). اوکراین كه كانون
اصلي قحطي
استاليني
بود، در اين
دوره متحمل
تقريبا چهار
ميليون كشته
شد؛ دورهاي
كه امروز
اوکراینيها
آن را
هولودومور
(نابودي براثر
گرسنگي) مينامند
و اكنون همه
جا به عنوان
مصداقي از
كشتار دستهجمعي
تلقي ميشود.
يك دهه
بعد، اوکراین
تحت اشغال بهشدت
بيرحمانهي
نازيها
قرارداشت، كه
طي آن
هولوكاست
درصد عظيمي از
يهوديها را
با كشتن نزديك
به يك ميليون
نفر قتل عام كرد.
ميليونها
اوکرایني
غيريهودي نيز
زندگيشان را
از دست دادند.
با اينكه
برخي از
اوکراینيهاي
غيريهودي به
جنبش مقاومت
ضد نازي
پيوستند،
دیگران
آشكارا با
نازيها
همكاري ميكردند،
و افراد ديگري
هم به گروههاي
ناسيوناليستي
پيوستند كه گه
گاه با نازيها
همكاري ميكردند.
تا امروز هم
ميهنپرستان
متعصب روسي
ادعا دارند كه
مردم روسيه سهمي
در همكاري با
دشمن نداشتهاند
كه دروغي
آشكاراست.
بعد از
جنگ و در
توافق با اين
باور
استاليني كه
همهي مردم يا
انقلابياند
يا مرتجع،
اتحاد شوروي
براي همهي
گروههاي
قومي كه تصور
ميشد همكاريهاي
تجهيزاتي با
نازيها
داشتند،
تنبيهات
گروهي وضع
كرد. سرنوشت
تاتارهاي
كريمهاي
اينگونه بود؛
مردمي تركزبان
و مسلمان كه
از قرن
پانزدهم در آن
منطقه زندگي
ميكردند؛ و
اكثريت جمعيت
آن منطقه را
تشكيل ميدادند.
در مه 1944 همهي 200
هزار تاتار
كريمه را جمعآوري
و هزاران مايل
دورتر به
آسياي مركزي
تبعيد كردند.
درطي جريان ِ
تبعيد نيمي از
آنها براثر
سرما هلاك
شدند. تاتارها
تنها پس از آغاز
روند فروپاشي
اتحاد شوروي و
استقرار اوکراین
مستقل اجازه
يافتند به
كريمه
بازگردند.
براي همين است
كه امروزه
جامعهي
تاتار از يك
اوکراین
مستقل بهشدت
طرفداري میکند
و از طرفداران
الحاق به
روسيه عميقا
هراسان است.
اكنون
به كجا
رهسپاريم؟
امروزه
ميراث هولناك
قحطي و تبعيد
و اشغال و هولوكاست
نازي بردوش
اوکراین و
منطقه سنگيني ميكند،
هم به عنوان
يك خاطره و هم
همچون نگراني
نسبت به آينده.
مواجهه با اين
ميراث و اتخاذ
موضعي حقيقتاً
انقلابي،
موضعي مستقل
از روسيهي
پوتين و همچنين
مستقل از
امريكا/اتحاديهي
اروپا، بايد
شامل نقدي با
زمينهي
ماركسيستي و
اومانيستي، و
نه فقط بر
سرمايهداري،
بلكه همچنين
برتمامي
اشكال دولتسالار
كمونيسم،از
جمله كمونيسم
لنين باشد.
با اين
حال ميراث
متأخر مردم
اوکراین در
بيش از دو دههي
گذشته، بهرغم
تضادهاي
یادشده در
بالا،
نويدبخش
آينده است.
مردم اوکراین
با دو خيزش
دموكراتيك ِ
مردمي در دههي
گذشته،
اشتياق براي
خودمختاري و
دموكراسي مردمي
را در وسيعترين
معنايش نشان
دادهاند. در
سراسر دو دههي
گذشته نيز
مردم اوکراین
كاملا در صلح
زندگي كردهاند؛
در فضايي از
مداراي نسبي
براي اقليتهاي
قومي و مذهبي.
علاوه براين
چشمپوشي
اوکراین از
سلاحهاي
هستهاي در
دههي 1990 جنبهي
مثبت ديگري از
تاريخ اخير
اوکراین را
نشان ميدهد.
در عين
حال امروزه
اوکراین با
بحران عميق ِ
اقتصادي،
سياسي و
فرهنگي
روبرواست.
برخي آغازگاههاي
دموكراتيك و
انسانباورانهيِ
شكننده و ضعيف
در بحبوبهي
يك اقتصاد در
حال فروپاشي و
تهديد مداخلهي
بيشتر روسيه
درحال
ظهوراست. به
عنوان ماركسيستهاي
انسانباور،
بايد از مردم
اوکراین
بياموزيم و از
مبارزهي
آنان براي
دموكراسي و
رهايي ملي
حمايت كنيم،
در عين اين كه
همزمان
صادقانه به
تضادها و
موانعي كه در
مقابل آنها
وجود دارد، كه
برخي از آنها
درونزا
هستند، اشاره
كنيم.
2014شانزدهم
آوریل
مقالهی
بالا ترجمهای
است از:
Ukraine:
Popular Uprising in the Shadow of Putin’s Russia – by Kevin Anderson
برگرفته
از : «نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com