از ام
کلثوم تا
هیلدا
منصوره
موسوی
مدرسه
فمینیستی: اسم
ها بخشی از
هویت ما را می سازند،
ساده ترین راه
آشنایی ما با
خودمان و دیگران.؛
همه ما برای
معرفی خودمان
از اسم مان شروع
می کنیم و سپس
بقیه مشخصات
به ترتیب اهمیت
به دنبال آن
می آیند. حالا
تصور کنید از
اسم تان
خوشتان نیاید
یا فکر می
کنید این اسم
به شما نمی
آید!
«مگر
قرار است اسم
به آدم
بیاید؟» بله،
اسم ها هم
انگار جان
دارند، آنها
در چارچوب های
زمانی،
مکانی، ملی،
قومی،
جنسیتی
و مذهبی معنا
می یابند و به
شخص دارنده آن
نام نیز هویت می
بخشند.
بعضی
نام ها رواج
عام می یابند
و بعضی اصلا
رایج نمی
شوند، بعضی
زود از مد می
افتند، بعضی
اصلا کهنه نمی
شوند و بعضی
نمایانگر سن
فرد، کودک یا
پیر هستند.
بعضی در زبان
فارسی خوش
آهنگ اند و
بعضی نه! یک
لحظه
بیندیشید اسم
یک نوزاد سه
روزه را «هوخشتره»
بگذارند، چه
احساسی
دارید؟!
نمرات
دانش آموزان
را از روی
ورقه های
امتحانی وارد
دفتر نمره می
کنم به چند
برگه برمی خورم
که نام آن با
نام دفتر نمره
فرق دارد،
مینا... ام
کلثوم،
شقایق... تکتم،
مهشید....
نعیمه،... وقتی
علت را می
پرسم پاسخ
هایی می شنوم
که برایم جالب
است. مینا (ام
کلثوم) از اسم
شناسنامه ای
اش آنقدر نفرت
دارد که حتی
نمی خواهد آن
را بر زبان
آورد؛ ام
کلثوم اسم مادر
بزرگش بوده و
خانوده اش
برای زنده نگه
داشتن نام و
احترام
مادربزرگ اسم
او را برای
مینا انتخاب
کرده اند. او
وقتی بچه بوده
خیلی از اسمش
خجالت می
کشیده و حتی
بارها و بارها
گریه کرده
است، اما با
شروع
دبیرستان به
پیشنهاد
دوستانش اسمش
را عوض می کند.
دانش آموزان دیگر
هم دلایل
دیگری دارند. نعیمه
(نوشا) می گوید:
«بیشتر بچه
های کلاس
اسمشونو عوض
کردن، بعضی ها
خونواده شون
خبر دارن و از
اسم تغییر
یافته
استفاده می
کنن، اما بعضی
فقط در میان
دوستاشون به
این اسم
خوانده می شن
و ممکنه
خونواده شون
خبر داشته
باشه یا
نداشته باشه».
ظاهرا
بحث تغییر نام
در بین
نوجوانان و
جوانان از حد
شوخی گذشته و
جدی شده است.
به دنبال موارد
دیگری می
گردم. موارد
بسیار زیادند
و با دلایل
گوناگون:
میترا
(هنگامه) بیست
ساله دانشجو،
ماه گل (هاله)
بیست و دو
ساله، و فهیمه
(فریبا) بیست
ساله، از آن
جهت به دو نام خوانده
می شوند که از
ابتدای
تولدشان برای
نامگذاری بین
خانواده
اختلاف نظر
بوده است و معمولا
به نام
انتخابی پدر
(یا اقوام
پدری) شناسنامه
گرفته شده و
به نام
انتخابی مادر
خوانده می
شوند. جالب تر
وقتی است که
برخی به هر دو
نام خوانده می
شوند. نجمه
(هدی) می گوید پدر
و اقوام پدری
او را نجمه
صدا می زنند و
مادر و اقوام
مادری، هدی!
اما خودش
هیچکدام را دوست
ندارد.
دوستانش به او
آتوسا می
گویند. به من می
گوید: «شما هم
هرچه دوست دارید
مرا صدا کنید،
دوست دارین
اسم من چی
باشه؟!».
برای
بعضی ها مثل
سروناز
(مریم)، سروش
(مهدی) هم
یک بیماری
خطرناک و نذر
برای تغییر اسم
و زنده ماندن
منجر به تغییر
اسم شده است.
سروناز (مریم)
بعد از تهیه
شناسنامه در
حدود شش ماهگی
به شدت بیمار
می شود که با
نذر و نیاز و
تغییر نام به
نامی مذهبی
بهبود می یابد.
حالا هم از
اسم سروناز
خوشش می آید
اما می ترسد
خدا قهرش
بیاید و
دوباره مریض
شود. او روی
دفتر و کتابش
خود را سروناز
می نامد اما
دیگران مریم
صدایش می زنند.
تعداد
بیشتری از
تغییر نام ها
هم بدان دلیل
است که اسم یک
شخص فوت شده
(برای یادبود،
احترام،...)
انتخاب شده
است و اینها
هویت خود را
گویی مدیون
هویت شخص
متوفی هستند!
و هنگام توضیح
دادن برای دلیل
تغییر نام
خود، ابتدا
تاریخچه ای از
زندگی یا مرگ
فردی را که
نام او را یدک
می کشند تعریف
می کنند و
درپی هویت
تازه ای برای
خود نام تازه
ای برای خود
برمی گزینند.
نامی که
معمولا در
خانواده
پذیرش ندارد و
فقط در بین
دوستان به کار
می رود. مرضیه
(منیره) شانزده
ساله می گوید:
«خواهرم در
شانزده سالگی
فوت کرده و به
خاطر یاد او
اسم منو مرضیه
گذاشتن، اما
مادرم با
شنیدن نام
مرضیه به یاد
دختر متوفی می
افتاد و حالا
منو منیره صدا
می زنند».
محدثه (مژگان)
بیست و پنج
ساله، شاغل،
برای اینکه
زودتر به
مدرسه برود
شناسنامه عمه
اش محدثه را
که دو سال قبل
از تولد او
فوت کرده بود
برای او نگه
می دارند و او
در واقع
شناسنامه ای
ندارد: «نامم
رو عوض کردم
با همه اینا
ای کاش
شناسنامه ام
مال خودم بود».
فرامرز
(احسان)
پانزده ساله
نیز نام
پدربزرگ را در
شناسنامه
دارد اما
احسان خوانده
می شود و
برایش تفاوت
زیادی ندارد.
علی اصغر
(افشین) بیست و
سه ساله
دانشجوی
حسابداری که
اصلا دوست ندارد
کسی از اسم
شناسنامه اش
اطلاعی داشته
باشد به نام
پدربزرگ
نامگذاری شده
اما خانواده و
دوستان او را
افشین می
نامند. او
اعتقاد دارد:
«آدم پدر و
مادر و فرزند
و عزیزش رو
فراموش نمی
کنه که بخواد
با اسمش اونو
به یاد بیاره،
چه دلیلی داره
که من اسم کسی
رو که چند نسل
زودتر از من
به دنیا اومده
و اسمش زیبنده
ی دوره ی
خودشه (تازه
اگه اونم اسم
پدربزرگش
نباشه) رو با
خودم داشته
باشم و ازش
خوشم نیاد؟!»
اما
دلایل دیگری
هم هست؛ رقیه
(سمیه)
بیست و نه
ساله خانه
دار، خانواده
اش می خواسته اند
که فرزندشان
یک اسم مذهبی
داشته باشد و
این اسم را
برایش انتخاب
کرده اند اما
بعدها هنگام
ازدواج اسم
خود را تغییر
داده است و
اسم مذهبی دیگری
برای خود
برگزیده و
دیگر کسی او
را به نام قدیمی
نمی خواند و
اگر هم کسی
این کار را
بکند او طوری
برخورد می کند
که انگار با
او نیستند. صغری
(شهلا) سی و یک
ساله، معلم می
گوید: «از این
اسم نفرت دارم
و اصلا نمی
خوام تصور کنم
این اسم روزی
متعلق به من
بوده. فکر می کنم
نام کس دیگه
ای بوده،
البته من
شرایط زندگی و
فکری ام رو
اونقدر تغییر
دادم که هیچکس
باور نمی کنه
اسم من صغری
باشه» او هم پس
از ازدواج تغییر
نام داده است.
احمد
(هوشنگ) سی و دو
ساله کارمند،
نیز بعد از
سال ها نامی
را که خانواده
اش برایش
انتخاب کرده
بودند به
هنگام ازدواج
رها می کند و
یک اسم «مد روز»
انتخاب می
کند. محمد
اسماعیل
(پرهام) بیست و
دو ساله،
دانشجو، نیز
عقیده دارد
که: «اسم باید
مطابق روز
باشه، ربطی به
اعتقادات
مذهبی و قلبی
کسی نداره،
کسی با نداشتن
اسم مذهبی، بی
مذهب نمی شه.
مهم اینه که
من از اسمم لذت
ببرم».
ابراهیم
(نکیسا) بیست و
چهار ساله، دانشجو
نیز اضافه می
کند: «غیر از نو
بودن و زیبا و خوش
آهنگ بودن،
اسم باید ملیت
و حتی قومیت
رو هم نشان
بده».
با
وجود آنکه اغلب
خانواده ها پس
از تغییر نام
فرزندان شان،
با آن موافقت
می کنند و او
را به نام
جدید می خوانند،
اما در ته دل
شان این تغییر
نام را نوعی
توهین به
اعتقادات و
افکار و سلیقه
خود می دانند.
مادر آمنه
(آرمینا) می
گوید: «آمنه یا
آرمینا چه
فرقی می کند؟!
دخترم ده سال
است که اسمش
را عوض کرده و
ما را مجبور
می کند او را
آرمینا صدا
بزنیم و بیشتر
وقت ها سر این اسم
جدید
دعوایمان می
شود!»
ام
کلثوم (هیلدا)
هفده ساله با
خنده می گوید:
«اسم ها باید
جوان بودن فرد
رو نشان بدن،
اینکه متعلق
به چه
روزگاریه. من
با اسم های
کهنه و قدیمی
نمی تونم
ارتباط
برقرار کنم
وگرنه هیچ اسمی
بد نیست، وقتی
تصمیم گرفتم
اسمم رو عوض
کنم پدرم
عصبانی شد و
هیلدا رو
مناسب ندونست.
حالا هم فقط
دوستام منو به
این اسم می
شناسن».
بهروز
(رضا) چهارده
ساله که بعد
از یک سریال
تلویزیونی
بچه ها به او
بهروز خالی
بند می گفتند
با کمک دوستان
اسمش رو به
رضا تغییر داد
و بعد هم عضو
بسیج مدرسه و
محله شد:
«اسممو عوض کردم
مرامم رو هم
عوض کردم! اما
خونواده ام زیر
بار نرفتن.
پدرم حتی به
کتک متوسل
شده، که از این
ادابازی ها
خوشش نمی آد و
بچه باید
دنبال درس
باشد و نه ادا
و اصول!!».
اسم ها
گاهی جنبه های
خلافکارانه
ای نیز به خود
می گیرند؛ مثل
کسانی که برای
خرید و فروش
مواد مخدر از
اسم های
مستعار متعدد
استفاده می کنند،
دختران
فراری، یا
آنهایی که تن
فروشی می کنند.
اسم ها
تا زمانی که
از پذیرش نسبی
خانواده برخوردار
باشند خیلی
دردسر ساز نیستند،
اما در غیر
این صورت با
پنهان کاری،
اسم های متعدد
مستعار رواج
می یابد که
مشکل ساز می
شود؛ مشکل «من
کیستم؟!»