خلاء
و ضرورت وجود
جامعه سیاسی و
چند قطبی
بهنام
چنگائی
آیا، برای
اکثریت مردم تنگدست
ما، نیروهای ویران
شده کار، لایه
های سرخورده میانی،
مترقی و
نوعدوست ایران،
(منهای اقلیت مرفه
و آن انگشت
شماران بهره
کش که زیر بار
اراده و اداره
مردمی نمی
روند) در بین باقی
توده ها با
وجود تنوع های
گسترده ملی،
فرهنگی،
زبانی و
عقیدتی امکان
ایجاد جامعه ی
سیاسی چند
قطبی، برابر، مقتدر،
مستقل،
طبقاتی و از
همه مهمتر یکپارچه
و متحد بر
خلاف سنت های
تکرو و
تمرکزگرای
تاکنونی شاهی
و شیخی قابل
تصور و حصول
است؟ به گمان
من آری و این
تنها راه و
چاره مفید و
مطمئن همه ماست.
ولی طرح و
برنامه کلان
تمرکززدائی، ایجاد
اهرم چند قطبی
شدن سیاسی،
تهیه ظروف مرتبط
ملیت ها با هم
و با جمع، خواستن
و یافتن نگاه نرمش
پذیر متقابل،
پاسخگوئی به چگونگی
گذر از بیداد
مذهبی، پذیرش وجود
تبعیض ها، حق آزادی
وجدان، تبلیغ
فرهنگی،
زبانی، مذهبی،
و مهمتر از
همه انتخاب
آگاهانه و اراده
مستقل ملیت ها
در تعین
سرنوشت خویش و
در راستای همبستگی
خود با دیگر
ملیت های
ایران،
الزاما شروط پایه
و همه شمول آن چنان
هدف شایسته و
ضروری است که
باید به بررسی
همگانی و
فراگروهی
کشیده شود.
ناگزیر
توجه عمیق، ترویج
سراسری و
پیاده کردن
مطلوب منویات عام
همه ملیت ها، جزو
سنگ و زیر بنای
ساختمان
فردای مشترک همه
ماست که باید توسط
نمایندگان و
نیروهای
رنگین در
مجالس موسسان
و توسط خود
ملیت های ما و
اداره مستقل آنان
در قوالب
قوانین منطقه
ای، سراسری و مشخصا
ساختار مسطح پلورالیستی
هر چه شفاف تر میسر
و منظور شود و مسلما
می بایست همه دستگیره
های حقوقی و
قانونی آن در
اقصی نقاط
ایران به آسانی
و آسودگی قابل
دسترس
شهروندان
کشور ممکن و
واقعی شود.
اما خود این کارزار
تازه و متهورانه
بسیار سنگین، گران
و شگرف است. و
رسیدن به آمال
آن همفکری،
همدستی و کار باورمند
مشترک و جرأت
فراگروهی انقلابی
و انسانی می
خواهد، خیلی
زیاد نیرو و
زمان می برد و
بسیار نیز سخت
است. و تا
پیدایش فرآورده
های
انسانشمول و
مردمی اش
همچنان
پیچیده خواهد
بود؛ پس بحث
باز پیرامون
آن همیشه حیاتی
ست.
البته
در شرایط طاقت
فرسای کنونی و
امکان شورش
مردم که زیر
شلاق جور،
جهل، فساد، تبعیض
ها،
فقرِگسترده و
تمامیتخواهی
های ولائی و
توام با
رسوبات عصر
شاه سالاری
گذشته، حالا دور
از انتظار
نیست که در هر
گوشه ایران ناسیونالیزم
و شونیزم سربرآورده
است. بی شک این
طیف ها فرصت
خودنمائی و
بهانه های
فریب ملیت های
مظلوم و مدافع
خود و ما را
یافته اند. و
توام با حمایت
و دسیسه های
پوشیده،
آشکار و هدفمند
قدرت های
میلتاریست و
امپریالیست،
بخشی از آنها
اینک فرصت
تحریف مبارزه
سراسری، تبلیغ
برتری جویانه
گروهی در
برابر دیگر
گروه ها و یا به
اصطلاح
انگیزه های
فریبناک
ستمگریزی از شونیزم
و یا برعکس
ناسیونالیزم
را دستآویز بلند
خود نموده اند
و در این
فاصله ی
غبارگرفته تا
آزادی، آنها سنبه
و دمبه ی
گمراه سازی
قومی را کلفت،
ستیز با غیر
خود را تشویق
و پرچم جدائی
خواهی را به
سود دشمن
مشترک "نظام
شیعی" برپا
کرده است؛ این
جریان های
تکرو و تندرو،
که هر دو
محصول اراده
گرائی ها،
خودسری ها و
خودبینی های
وامانده و تاکنونی
شاه و شیخ هستند،
حتما و جدا می
توانند وحدت و
قدرت سترگ
مردم زحمتکش و
بیدادرس کشور
ما را بیشتر از
همیشه تهدید و
تضعیف کنند.
بنا بر
این: هویت
رنگارنگ چند
هزاره ی ما به
نام ایرانی چاره
ای بهتر از
تعدیل قدرت
سیاسی برای یک
چنین جامعه
سرکوب شده،
مختلف،
متلاطم و
متراکم از تضاد
ها و تعارض
های ساختار
بیمار سرمایه
سالار و
نئولیبرال نه
میسر، نه مهیا
و نه معقولِ به
تدبیر و نه
اهرم گذر
مسالمتجو و
چاره بخش برای
همگان دارد؛ و
از این همه
گذشته اصولا
با شیوه ها و روش
های منحط
قدیمی دیگر
نمی توان
دوستی، اتحاد
و زندگی مسالمت
آمیز ملیت های
ستمبر و
تاریخی ما را
در کنار هم و
با هم و بر
علیه استبداد
ولائی، آنها
را با منافع
مشترک تهیدستی
و کارمزدی آشنا
و در کنار همدیگر
متشکل علیه
دیکتاتوری
مذهبی و سرمایه
داری هار
داخلی و جهانی
متشکل شان کرد
و به تبع آن
نمی توان
جداگانه هر
چند هم قوی بر
قلدری و یکه
تازی موجود
آگاهانه و
همدست تاخت،
چربید و پیروز
شد.
لزوما بیائید
با هم باور بیآوریم
که پراکندگی
ما منشأ ثبات
و تقویت بقای رژیم
بوده است. به
ویژه اینک و
با این تسلط
فرهنگ ویرانگر
ارتجاع، فضای
مملو از
نابرابری ها،
نفاق ها، کینه
ها، دشمنی ها
و خود خواهی
ها، خود بزرگ بینی
ها، برتری
جوئی های حقیر
و غیر مردمی
که جملگی
محصول ساختار
مذهبی، چپاول
بورژوائی،
زبده گرائی، قهرمان
پروری و رهبر
سازی هاست.
امروز، این
فرهنگ دشمنی
افکنانه دیگر
با منافع جمع
و اراده ی
توده ای کاملا
بیگانه بوده و
هست و شدیدا
همبستگی،
همگامی و توان
همگانی ما را
بیش از پیش
تراشیده و
تحدید می کند.
بی شک پیروزی،
پایداری و
پیشروری ما
علیه رژیم جانی
و ریاکار با
این آشفتگی ها
و پراکندگی
های فرقه ای
به سادگی قابل
دسترس نیست و
یقینا نجات از
خودکامی ساده نمی
باشد.
همزمان
دردآور و تلخ،
اما این واقعی
ست که زیر
فشار کمر شکن
نارسائی های
مالی،
آموزشی،
پرورشی، تبعیض
های گسترده،
محرومیت ها،
عقده ها، سرکوب
های خونین،
خفقان رسانه
ای و فرهنگی
بلند و یکه تازی
های پهلوی و
ولایات شیعی
دریافت و
شناخت نسبی ما
از فرهنگ
دمکراتیک و مسلط
جهانی و آگاهی
های مترقی و
همه شمول آن بسیار
عقب مانده
است؛ که البته
این واماندگی
های مزمن
همراه با شدت
فقر، تحقیر و
اوج
ناملایمات
تاریخی نیز همساز
بوده است.
شکنندگی این
مصائب فراوان
و سنگینی آنها
برکول بسیاری
از ما ناخواسته
و نادانسته و
همچنین بخشی
هم با تحریکات
دشمنان مترصد،
مردم خسته و
ملیت های تحت
ستم ما را به
نوعی در برابر
همِ همدرد
گذارده و شگفتا
که دسته بندی
های کور
ایدئولوژیک و
جناحی آنان
همچون تنگ
چشمی حقارت
آلود ولایات و
باندهای آن
برای شعله وری
کردنش، چندی
ست هیزم خشک
می آورند.
در
حالیکه
آنان به خوبی
می دانند که
علم و کتل
استقلال
خواهی آنان به
تنهائی زیر
طوفان بنیان
کن ولایت تاب مقاومت
و ایستائی
ندارد و عملا نیز
دعاوی شان هیچ
چشم انداز روشن،
واقعی و
دستآویز
محکمی برای
رهائی مردم
کار و ملیت
های تبعیضزده
رژیم با تکروی
های آنان
هیچگاه ممکن و
متصور نیست؛ و
دریغا که هنوز
میانگین
شناخت، درک و
تبلیغ حقوق
شهروندی آنان برای
ملیت های در
بند بسیار
اندک و حقیتا
وامانده است.
و دامنه ی
دانش، دریچه نگاه
تنگ و بردباری
سیاسی شان
عمدتا و عموما
فرقه ای ست و
نه اجتماعی و
طبقاتی. زیرا
که هنور برای
این بخش ها
تفاهم، تحمل و
تقبل تفاوت
فرهنگ های
مستقل و عملا
موجود دشوار
بوده است و
رنگینی زبان و
سنت و آداب
فرهنگ ملیت های
در کشور را برنمی
تابند و کم و
بیش برای آنها
هرگونه استقلال
فرهنگی و
آموزش زبان ملیت
های آنان به مفهوم
تجزیه طلبی بوده
و لاجرم
همچنان سخت و
پذیرش ناپذیر
مانده است و
یا بهتر است
گفته شود
استعداد
عمومی این طیف
ها همچنان در
راستا و
اندازه قد و
قواره رژیم
های شاهی و
شیخی ناتوان و
چرخان،
پیرامون اراده
گرائی فرقه
های ملی مذهبی
در جا زده و یا
با کمترین
تحول برجا
مانده است.
به ویژه
که در این رژیم
فاسدِ قهار و از
زمان پیدایش اش تا هم
اکنون، او
کوچکترین خواست
دمکراتیک و
هرگونه واخواهی
مسالمت
جویانه فرهنگی،
حقوقی،
سیاسی،
زبانی، صنفی،
جنسی،
جنسیتی،
باورِ عقیدتی،
فریاد
دادخواهی
ملیت های نابرابر،
حق مسلم تشکل
مستقل
کارگران به جان آمده و
غارتشده را هرگز
برنتابیده
است و همچنین چنانچه
بتواند
هیچگاه جامعه سیاسی
چندقطبی،
چنددینی،
چندمذهبی،
چندملیتی،
چندفرهنگی،
چندزبانی،
آزادی وجدان و
در یک کلام
ساختار
غیرمتمرکز فرهنگی،
سیاسی،
سکولار،
دمکرات و
برابر
رنگارنگ را
نخواهد
پذیرفت و
این
ناتوانائی
ها پاشنه آشیل رژیم
خودمحور شیعی بوده
و مسلما منشأ
سترونی و
فروپاشی دستگاه
ولایت و یا
هر نظام
تکصدای خودکامه
بوده و خواهد
شد.
بیاد
بیاوریم
القاب چندش
آور شاه و یا امروز
شخص خامنه ای
را! یادتان
هست شعار "خدا،
شاه و میهن" را
که مردم در آن جار
و جنجال ها و تشعشات
پوچ و فریبنده
هرگز و هیچگاه
جایگاهی به
نام بشر
نداشتند؟ و
شاه به تنهائی"سایه
ی خدا" بر سر
آدم های
همچون مورچه
بود. و اینک در این
حاکمیت خداوار
و مطلق ولائی،
تنها به همین
لقب
ریاکارانه
واژه "آیت
الله" توجه
کنیم که چگونه
این عنوان و
سایه خدای
شاه هر
دو تشابه
نزدیکی را با برای
ضرورت سلطنت و
خلافت را در
ذهن آدمی
متبادر می
کند؛ بدین
معنی که شاه
ها و خمینی ها
و خامنه ای ها پاک
اند و شایسته؛
ریرا سایه ها
و یا نشانه
های وجودی خدا
هستند. آیا از
این مسخره تر
وجود دارد که
این ناکسان در
حال و گذشته
چنین پیوسته و
بی رحمانه خون
مردم را خورده
و ریخته اند؟
آیا بلندای
فریاد
دادخواهی
تاریخ مشروطه
خواهی پیشینیان
و گلوی خونین
کنونی ما چیزی
ورای آن می
گویند؟!
« ایران فردای
جوامع رنگین و
نابرابر ما جز
از طریق تقسیم
و تسطیح قدرت
مرکزی، راه انتخاب
آزاد و آگاهانه
وحدت،
همبستگی
مسالمت آمیز
مردم و ملیت
ها با ساختار
غیرمتمرکز و
فدرال چاره ای
ندارد. پس گذر
بردبارانه از دستگاه
تکقطبی به سازمان
و ارگان های چندقطبی
سیاسی ـ مردمی
بسیار حیاتی
ست؛ که این
دگرگونی ها می
بایست توامان
با تعدیل توان
اقتصادی مردم،
حق تشکل آزاد
و سازماندهی مستقل
ارگان های
صنفی فروشندگان
کار همراه
باشد و به دخالت
مستقیم نیروی
کار بر اداره و
اراده تولیدی آنان
در اقصی نقاط
کشور بینجامد
تا توسعه اقتصاد
رقابتی کشور با
رقبای منطقه
ای و جهانی به
مرور ممکن و برای
عبور از بحران
مالی و
درماندگی سرمایه
داری انگل داخلی
و جهانی که
زندگی و هستی
کارگران جهان را
ویران ساخته و
بیکاری های
نیروی کار ما
را به سقف ده
ها میلیون
کشانده یاری
رساند؛ و به
تبع آن با ایجاد
انگیزه برای
رهبری
کارگران جهت مدیریت
تولیدی و رشد
سطح درآمد و بالا
رفتن بهبود زندگی
خود و تنگدستان،
عملا فضای باز
به ایجاد جامعه
برابر و شکلگیری
شخصیت احاد
کشور در همه
عرصه ها کمک
پایه ای رساند؛
و با دست یابی
به اهرم قدرت
سازمانی،
صنفی و کارگری
و دانش
مدیریتی آن به
زدودن کامل
هرگونه
خودکامگی سیاسی
و اقتصادی
فراروئیده و کارگران
با دستان گره
خورده همدیگر
بتوانند از اراده
تک قطبی و
حکومت
تکصدائی، به
همراه
کارگران همه
ملیت ها رفتن به
سوی جامعه چند
قطبی و
چندصدائی را هم
شاید روزی به
سمت جامعه بی
طبقه ادامه داده
و بکشانند. این
تنها راه نجات
مردم و کشور
بلازده ایران
است که هیچ
چاره ی منطقی،
مفید،
پیشبرنده و
مشترک تر به
حال همگانِ
ستمزده و تارج
گشته به غیر
از این ندارد.»
ادامه
دارد
بهنام
چنگائی
21 اردیبهشت 1393