سرمایه
به طور عام و
ساختار
«سرمایه»
مارکس
مایکل
هاینریش
ترجمه
حسن آزاد
نقد
اقتصاد
سیاسی10/04/2013
درک جدید
از
یادداشتهای
اقتصادی
مارکس 63-1861
اثر
رومان
روسدلسکی تحت
عنوان
«شکلگیری
کتاب سرمایهی
مارکس» (1977) که
چاپ اول آن در 1968
منتشر شد، بر
مباحث مربوط
به سرمایه در
آلمان غربی،
در آغاز جنبش
دانشجویی
تأثیری قابلملاحظه
و پایدار بر
جای گذاشت.(1)
گرچه تفسیرهای
متکی بر
دیدگاه
روسدلسکی، در
تضعیف مبانی اکونومیستی
و
پوزیتیویستی
مؤثر بود، ولی
این امر
غالباً به
بهای
بدفهمیهای
فلسفی در مورد
بنیاد اقتصادی
و اجتماعی نقد
مارکس از
اقتصاد سیاسی
انجام گرفته
است. ظاهراً
سرمایه از دو
دیدگاه قرائت شده
است: نخست، با
درک معینی از
شیوهی ارائهی
دیالکتیکی
مطابق «منطق»
هگل. دوم، با
تکیه بر آرای
روششناسانهی
ملهم از
گروندریسه بهخصوص
کاربرد مفهوم
«سرمایه عام»
از سوی روسدلسکی.
از شوخی
روزگار،
فروکشکردن
بحثهای مربوط
به «سرمایه» و
شکست جنبش دانشجویی
در اواسط دههی
هفتاد با چاپ
اول بسیاری از
دستنوشتههای
مقدماتی برای
تدوین کتاب
سرمایه،
همراه با نسخههای
بهتری از
دستنوشتههای
قبلاً منتشر
شده به شکل
مجموعهی جدید
و کاملی از
آثار مارکس و
انگلس، تحت
عنوان مجموعه
آثار مارکس و
انگلس MEGA همزمان
بود.(2)
مجموعه
آثار(مگا) به
چهار بخش اصلی
تقسیم شده است
(آثار،
مقالات،
دستنوشته «به
جز کتاب سرمایه»،
کتاب سرمایه و
متنهای مربوط
به آن، نامهها،
خلاصهنویسیها،
یادداشتها و
تفسیرهای
حاشیهای). بخش
دوم مگا برای
تکوین و تکامل
نظریهی
اقتصادی
مارکس از
اهمیت
فوقالعادهای
برخوردار است.
جلد اول شامل
گروندریسه
میشود (58-1857). این
اثر نخستین
دستنوشته از
نظریهی
اقتصادی مارکس
در دوران
پختگیاش را
در بر میگیرد.
جلد دوم شامل
متن 1859 تحت عنوان
«سهمی در نقد
اقتصاد سیاسی
دفتر اول» که صرفاً
از دو فصل
تشکیل شده
است: فصل اول
دربارهی
کالا و فصل
دوم دربارهی
پول. جلد دوم
علاوه بر این،
شامل قسمتی
است تحت عنوان
متن اولیهی (URTEXT) کتاب
«سهمی در نقد
اقتصاد سیاسی»
که بهویژه از
حیث شیوهی
استفاده از
قانون سلب
مالکیت در
گردش کالایی
ساده و گذار
از پول به
سرمایه قابل
توجه است، این
مطالب هیچ یک
در متن کامل
دیده نمیشود.
گرچه این دو متن
هر دو قبلاً
به چاپ
رسیدهاند
(حداقل به آلمانی)
اما جلد سوم
(که خود از شش
جلد کوچکتر
تشکیل شده
است) اولین
انتشار کامل دستنوشتههای
63-1861 به شمار
میرود تحت
عنوان»سهمی در
نقد اقتصاد
سیاسی». از این
متن قبل از به
چاپ رسیدن در
مجموعه آثار
(مگا) تنها
نظریههای ارزش
اضافی چاپ شده
بود. این
دستنوشتهها
به طور کامل
بالغ بر 2400 صفحهی
چاپی و
بزرگترین
دستنوشتههای
مارکس محسوب میشود.
در آغاز،
ادامهی متن 1859
در نظر گرفته
شده بود، ولی
در زمانی
کوتاه به
دستنوشتهای
تبدیل شد که
در جریان
نگارش، مارکس
با مشکلات
تحقیق و روش
ارائه دست و
پنجه نرم
میکند(3). این
دستنوشته
پیشنویس دوم
نظریه
اقتصادی
مارکس به شمار
میرود؛ و
پیوندی اساسی
بین
گروندریسه و
کتاب «سرمایه»
را نشان میدهد.
انتشار
کامل دومین
دستنوشتههای
مارکس که میان
سالهای 63-1861 به
نگارش در آمده
به طور قطع،
یکی از
مهمترین
نتایج تلاشی
است که در مگا
انجام گرفته
است. این
دستنوشتهها
به ما امکان
میدهد که
برخی از تزهای
اساسی
روسدلسکی را
تصحیح کنیم.
نخست، این
دستنوشتهها
نشان میدهند
که چهگونه
تفسیر
روسدلسکی از
سرمایه در
پرتو مفهوم
«سرمایه به
طور عام» که در
گروندریسه
نقشی غالب
دارد، در قبال
مشکلات
محتوایی درهم
میشکند. دوم،
این
یادداشتها
این امکان را
فراهم میکند
تا پاسخ تغییر
در طرح شش
جلدی را پیدا
کنیم ـ یعنی
مسئلهی
رابطهی بین
محتوای سه جلد
سرمایه و شش
کتاب اولیهای
که مارکس در
برنامهی خود
گنجانده بود
(یعنی سرمایه،
مالکیت ارضی،
کار مزدی،
دولت، تجارت
خارجی و بازار
جهانی).
مفهوم
«سرمایه به
طور عام» در
گروندریسه
تمایز «سرمایه
به طور عام» و
«رقابت بین
سرمایههای متعدد»
صرفاً یک
تقسیم سادهی
مطالب تحت
بررسی نیست،
بلکه یک
دیدگاه
روششناسانه و
یک طرزتلقی
خاص از جامعهی
بورژوایی را
نشان میدهد.
نو بودن آن
هنگامی فهمیده
میشود که این
دیدگاه را با
تحلیلهای اقتصادی
مارکس در دههی
1840 مقایسه کنیم.
تحلیلهای
دههی 40
مقدمتاً به روندهای
بازار توجه
دارند و مارکس
رقابت را به عنوان
یک سازوکار
اساسی برای
توضیح پهنهی
وسیعی از
پدیدهها به
کار میگیرد.
مثلاً در
«کارمزد و
سرمایه»، او
تغییر مزدها و
تکامل
نیروهای
مولده را به
رقابت نسبت
میدهد (مارکس
1849). یادداشتهای
خلاصه دربارهی
ریکاردو در
سال 1851 موضع
دیگری را نشان
میدهند. در
این
یادداشتها
مارکس بین
«روند واقعی» و
«قوانین» حاکم
بر آن تمایز
قایل میشود.
(مارکس 1850، ص 362). و
گروندریسه
درکی کاملاً
نوین از رقابت
را نشان
میدهد. مارکس مینویسد:
»رقابت به
طور عام، این
نیروی محرکهی
اصلی اقتصاد
بورژوایی،
قوانین این
اقتصاد را وضع
نمیکند، بلکه
آنها را به
عمل در
میآورد.
بنابراین
رقابت
نامحدود
پیشفرض
اعتبار
قوانین اقتصادی
نیست، بلکه
نتیجهی آن
محسوب میشود
ـ شکل ظاهری
که ضرورت این
قوانین در آن
تحقق مییابد».
(مارکس 1857، جلد
28، ص 475)
ریکاردو
برای مطالعهی
قوانین
سرمایه،
رقابت
نامحدود را
پیشفرض میگیرد:
رقابت صرفاً
همچون
فرضیهای نظری
عمل میکند» نه
بهعنوان…
تحولات
سرمایه، بلکه
به عنوان
پیشفرض نظری
سرمایه»
(مارکس 1857، جلد
28، ص 480). مارکس
برعکس در
برابر خود این
وظیفه را قرار
میدهد که
رقابت را به
عنوان شکل
ظهور قوانین سرمایه
در نظر بگیرد.
در نقد این
پیشفرض، او با
هستهی
فلسفهی
اخلاقی و
اقتصاد سیاسی
بورژوا-
لیبرال
مقابله
میکند، با
صورتبندی
کلاسیک آن در
افسانهی
زنبورهای
مندویل و «دست
پنهان» اسمیت:
یعنی این که
تعقیب منافع خصوصی
فردی در نهایت
«منافع عمومی»
را تأمین میکند.
مارکس درست در
آغاز
گروندریسه
اشاره میکند:
«نکته
این است که
منفعت خصوصی،
خود به طور
اجتماعی
تعیین میشود…
آری این منفعت
افراد خصوصی است،
اما محتوا،
شکل و وسایل
تحقق آنها را
شرایط
اجتماعی
فراهم میکند
که مستقل از
تمامی
آنهاست».
(مارکس 1857، ص 94)
منافع
عمومی
بورژوایی
نتیجهی
پیگیری منافع
شخصی نیست،
بلکه بیشتر
در عمل این پیگیری
حضور دارد تا
آن جا که
منافع شخصی را
تعیین میکند.
این امر برای
رقابت نیز
صادق است:
«از حیث
مفهومی رقابت
چیزی نیست جز
سرشت درونی و
خصلت اساسی
سرمایه که به
صورت عمل
متقابل سرمایههای
متعدد بر یک
دیگر ظاهر
میشود و تحقق مییابد.
گرایش
درونذاتی که
همچون ضرورت
خارجی تحقق
مییابد».
(مارکس 1857، جلد
28، ص 341)
برای
مارکس، درک
این موضوع که
قوانین سرشت
درونی سرمایه
صرفاً در حرکت
واقعی
سرمایههای
منفرد تحقق
مییابند، یک
تحول کیفی در
تحلیلهای
اولیه و
بازارمدار
محسوب میشود.
مشکل اصلی او
اکنون جستوجوی
مقولاتی است
که این دیدگاه
را به طور مناسب
در ساختار
جامعهی
بورژوایی
صورتبندی
کند. تمایز بین
«سرمایهی عام»
و «سرمایههای
متعدد» با این
درک جدید یکی
نیست که برای
نقد اقتصاد
سیاسی امری بنیادی
بود، بلکه
بیشتر تلاش
اولیهای برای
فهم آن به
شمار میرفت.
گرچه این
تمایز در بحث
دهههای 1960 و 1970 به
طور وسیع مشاهده
میشود، اما
هیچگاه
تحلیل دقیقی از
این مفاهیم
ارائه نشده
است. به عنوان
نمونه،
روسدلسکی
محتوای
«سرمایه به
طور عام » را بر
اساس فرازی از
گروندریسه
همچون تمامی
خصوصیاتی که
در همهی
سرمایههای
منفرد مشترک
است، تعریف
میکند
(روسدلسکی 1977، ص
43). این خصوصیت
مشترک به نظر
روسدلسکی،
ارزشافزایی
است. تولید
ارزش اضافی
مقدمتاً به
تحلیل روند
بلافصل تولید
نیاز دارد و
متعاقب آن شرح
روند گردش به
عنوان مکمل
ضروری روند
تولید. اما در معرفی
روند گردش، به
نظر میرسد که
ارزش اضافی را
زمان گردش
تعیین میکند
و نه ارزش
اضافی به دست
آمده در روند
بلاواسطهی
تولید. هنگامی
که ارزش اضافی
نسبت کل
سرمایهی
پیشریخته شده
سنجیده
میشود، به
شکل مبدل سود
در میآید ـ که
روسدلسکی بخش
«سرمایه به
طور عام» را با
سود به پایان
میرساند.
معرفی نرخ عام
سود بدون شرح
قبلی رقابت
غیرممکن است،
بنابراین
میبایست به
عنوان نقطهی
عزیمت در تجرید
در نظر گرفته
میشد
(روسدلسکی 1977، ص
46). بدین ترتیب
درک روسدلسکی
از «سرمایه به
طور عام» به عنوان
مفهومی عام که
تمام مشخصات
مشترک سرمایههای
متعدد را دربر
بگیرد،
اعتبار خود را
از دست میدهد.
نرخ متوسط سود
نیز در شمار
مشخصات مشترک
تمامی
سرمایهها
قرار دارد.
اما براساس
نظر روسدلسکی
باید در ردیف مقولاتی
که تحت عنوان
«سرمایه به
طور عام» بررسی
میشوند کنار
گذاشته شود.
بهعلاوه
تعریف
روسدلسکی از
ذات «سرمایه
به طور عام» با
طرحی که مارکس
در نظر گرفته
بود، مطابقت
ندارد.
طرحهای متعدد
اولیهی نشان
میدهند که ـ گفتنی
است که این
طرحها را
روسدلسکی
انتشار داده
است- مارکس
نمیخواست
«سرمایه به
طور عام» را با
سود، بلکه با
بهره به پایان
برساند.(4)
در
گروندریسه،
مارکس ابتدا
مفهوم «سرمایه
به طور عام» را
در تحلیل روند
تولید به کار
میبرد. بعد از
ذکر مفاهیم
متعدد سرمایه
که
اقتصاددانان
بورژوایی به
کار میبردند،
او نظر خود را
به شکل زیر
خلاصه میکند:
«سرمایه،
تا حدی که در
این جا مورد
بررسی قرار میگیرد،
یعنی رابطهای
از ارزش و پول
که باید متمایز
شود، «سرمایه
به طور عام»
محسوب میشود،
یعنی تبلور
خصوصیاتی که
ارزش را به
عنوان سرمایه
از ارزش
همچون ارزش
ساده یا پولی
متمایز میکند.»
(مارکس، 1857، جلد
28، ص 236)
یعنی
«سرمایه به
طور عام»
مشخصاتی را در
نظر دارد که
باید با ارزش
جمع شود تا به
سرمایه تبدیل
شود. همان طور
که مارکس
اشاره میکند
آنها مشخصاتی
هستند که
«ارزش را به
سرمایه بدل
میکنند»، و به
همین دلیل
خصوصیات هر
سرمایهی
منفرد نیز
محسوب
میشوند. اما
معرفی «سرمایه
به طور عام» نه
فقط وجود
سرمایههای
متعدد را کنار
میگذارد،
بلکه همچنین
سرمایهی
منفرد را که
مجزا در نظر
گرفته شده است
از حوزهی
بررسی خود حذف
میکند:
«اما ما
تا این جا نه
به یک شکل خاص
از سرمایه و
نه با یک سرمایهی
منفرد متمایز
از سرمایههای
منفرد دیگر
سروکار داریم.
ما شاهد روندِ
سرمایهشدن
سرمایهایم.
این روندِ
دیالکتیکی
شدن، صرفاً
بیان اندیشگون
آن حرکت واقعی
است که سرمایه
طی آن پا به
عرصهی وجود
میگذارد».
(مارکس 1857، ص 28، ص 229)
«سرمایه
به طور عام»
نباید به
عنوان مفهوم
یک شئ واقعی
همچون یک
سرمایهی
منفرد فهمیده
شود: «سرمایهی
عام» فاقد هر
گونه مابهازای
تجربی مستقیم
است. «روند
دیالکتیکی
شدن سرمایه»
که در
«سرمایهی عام»
مشاهده میشود
تجدید تولید
اندیشگون
سرشت درونی
سرمایه است:
ویژگیهایی که
ارزش را به سرمایه
بدل میکند،
باید در این
چارچوب
فهمیده و
دریافت شود.(5)
مارکس
از سرمایهی
منفرد آنگونه
که بهظاهر به
نظر میرسد و
در رقابت وجود
دارد (به عنوان
عاملی که
منشاء سود و
بهره است)
عزیمت نمیکند.
او قصد دارد
با تدوین
خصوصیات
سرمایه بر
پایهی قانون
ارزش به طور
عام تحلیل خود
را آغاز کند.
بنابراین او
باید نشان دهد
که چهگونه
تولید ارزش
اضافی بر
پایهی
مبادلهی معادلها
امکانپذیر
است و چهگونه
آن طور که در
سطح جامعهی
بورژوایی
مشهود است،
ارزش اضافی در
نهایت به سود
و بهره تبدیل
میشود. چون
هنوز سرمایه
به شکلی که در
رقابت ظهور
میکند ارائه
نشده است، از
این رو مارکس
مجبور است
رقابت را در
جریان روند تکامل
مفهومی کنار
بگذارد. آن چه
که در این جا
اهمیت
تعیینکننده
دارد تمام
مشخصاتی است
که مارکس به
عنوان «رقابت»
در نظر
میگیرد: نه
تنها حرکت
واقعی
سرمایههای
منفرد صرف نظر
از سطح تجرید
عام، بلکه صرف
نظر از سطح
تمام روابطی
که به
سرمایههای
متعدد مربوط
میشود. او در
یک قطعه از
گروندریسه
(بعد از آن که
مارکس با
دشواریهای
روند گردش
مواجه شد)
قاطعانه چنین
میگوید:
«چون ما
در این جا با
سرمایه همچون
سرمایه، یعنی
در روند
شکلگیری خود
سروکار داریم
ـ تعدد
سرمایهها
هنوز برای ما
مطرح نیست ـ
آن چه خارج از
سرمایه قرار
دارد چیزی جز
خود سرمایه
نیست… » .(مارکس
1857، جلد 29، ص 115)
معرفی
ویژگیهای
«سرمایه به
طور عام»
منتزع از رقابت،
با توجه به دانش
گستردهی
مارکس دربارهی
«رقابت»، برای
ذات «سرمایه
به طور عام»
محدودیتهای
بسیاری به
وجود میآورد.
از سوی دیگر،
محتوای از قبل
تعیین شدهی
ویژهای وجود
دارد که باید
ارائه شود؛
کاری که غالباً
نادیده گرفته
شده است.
سرمایه در
«نهایت» باید
در محدودهی
بخش «سرمایه
به طور عام»
تعریف شود، با
تمام ویژگیهایی
که خود را در
رقابت نشان
میدهد. در این
مورد:
«آن چه
که در سرشت
سرمایه نهفته
است در واقع
به شکل ضرورتی
بیرونی و
صرفاً از طریق
رقابت ظهور
میکند،
تعینات
درونذاتی
سرمایه تنها
از طریق تأثیر
سرمایههای
متعدد بر
یکدیگر و بر
خود جلوهگر
میشود». (مارکس
1857، جلد 29، ص 39)
بنابراین
مارکس در بخش
«سرمایه به
طور عام» دو هدف
متناقض را
دنبال میکند.
از یک سو،
باید محتوای
«سرمایه به
طور عام» در
سطح ویژهای
از تجرید
معرفی شود ـ
یعنی تجرید از
رقابت (که
شامل حرکت
واقعی و رابطهی
سرمایههای
متعدد با یک
دیگر است). اما
از سوی دیگر
این محتوا
باید گسترهی
خاصی داشته
باشد، یعنی
ویژگیهای
مشهود که در
رقابت را دربر
بگیرد.
تحقق
همزمان این
دو شرط،
دشواری اساسی
این دیدگاه به
شمار میرود.
مفهوم
«سرمایه به
طور عام» به
تدریج اهمیت
خود را از دست
میدهد
گرچه
مارکس برای
مطالعات
اقتصادی خود
برنامهریزی
کرده بود،
اما، همانطور
که طرح
خلاصهی او در
«مقدمه» بر
گروندریسه نشان
میدهد، وقتی
که کار خود را
در 1957 شروع کرد هنوز
جزییات آن
برایش روشن
نبود (مارکس 1857،
جلد 28، ص 45).
برنامهی
پیشنویس، در
جریان تحقیق و
درک بهتر او
از ساختار جوامع
بورژوایی شکل
گرفت. مارکس
در جریان تکمیل
گروندریسه
قصد داشت که
تحقیقات
اقتصادی خود
را در شش کتاب
ارائه کند:
سرمایه،
مالکیت ارضی،
کار مزدی،
دولت، تجارت
خارجی و بازار
جهانی. او
درنظر داشت که
سه کتاب اول
«شرایط
اقتصادی وجود
سه طبقهی
بزرگ که جامعهی
مدرن
بورژوایی به
آن تقسیم
میشود» را
تشریح کند
(مارکس 1859، ص 261).
برای کتاب
سرمایه
بخشهای زیر در
نظر گرفته شد:
الف) سرمایه
به طور عام ب)
رقابت ج)
اعتبار د)
سرمایهی
سهامی (نامهی
مارکس به
انگلس، 2
آوریل 1858 مکاتبات
منتخب، ص 97) بخش
مربوط به
«سرمایهی
عام» قرار بود
که شامل
قسمتهای زیر
باشد: 1- ارزش 2-
پول 3- سرمایه
به طور عام،
(نامهی 11 مارس
1857، کلیات
مارکس و
انگلس، جلد 29،
ص 544). سهمی بر نقد
اقتصاد سیاسی
(1859) یعنی کتاب
اول، نخستین و
تنها روایت از
این برنامه
است که به
اولین و دومین
بخش
میپردازد.
مارکس در سال 1861
شروع به نگارش
بخش سوم کرد،
یعنی «سرمایه
به طور عام»
(فصل و بخش هر دو
دارای یک عنواناند).
اما این بخش
از نوشته به
زودی به چرکنویس
بدل شد؛ پُر
از تغییر
برنامه و
پیشبینی دربارهی
موضوعات
آینده. در جریان
نگارش این بخش
بود که مارکس
قصد خود را برای
انتشار
ادامهی
مستقیم «سهمی
بر نقد اقتصاد
سیاسی» (1859) کنار
گذاشت و تصمیم
گرفت که اثری
جدید به نام
سرمایه به
نگارش در آورد
(نامهی 18 دسامبر
1862، کلیات
مارکس و
انگلس، جلد 30،
ص 639). (من در نظر
دارم که رابطهی
بین سه جلد
سرمایه و طرح
اولیهی را در بخش
پایانی این
نوشته مورد
بررسی قرار
دهم).
دستنوشتههای
63-1861 نشان میدهند
که مارکس در
ارائهی
«سرمایه به
طور عام» با
مشکلاتی
روبهرو شد، مشکلاتی
که نشان
میدهند این
دیدگاه
سرانجام چهگونه
کنار گذاشته
شد.
نخستین
دشواریها در
گروندریسه
نیز قابل
مشاهدهاند.
مارکس در
جریان ارائهی
روند گردش
سرمایه با این
مشکل روبهرو
شد که بازتولید
عناصر مادی
سرمایه در عین
حال بازتولید
وسایل زندگی
نیز محسوب
میشوند، و
این که هر دو
بازتولید
همزمان صرفاً
میتوانند با
در نظر گرفتن
مبادله بین
سرمایههای
مختلف ارائه
شوند. یعنی
خصوصیات
درونذاتی
روند گردش، به
حکم ضرورت به
شکل
سرمایههای
متفاوت قابل
ارائه است.
اما این کار
به علت سطح
تجرید «سرمایه
به طور عام» ممکن
نبود. اینجا
مارکس به جز
ابراز
اطمینان کاری
نمیتوانست
انجام دهد:
«در این
جا ما هنوز
میتوانیم از
یک سرمایهی
واحد در حال
جریان سخن
بگوییم، چون
سرمایه همچون
سرمایه را
مدنظر داریم.
(مارکس 1957، جلد
29، ص 111)
مشکل
دیگر در جریان
معرفی قانون
گرایش نرخ سود
به کاهش ظهور
کرد. اگر
قانون عامی
وجود دارد، پس
باید قبل از
رقابت مطرح
شود: یعنی در
بخش مربوط
به»سرمایه به
طور عام». از سوی
دیگر برای
مارکس روشن
بود که این
نرخ متوسط سود
است که کاهش
مییابد
(مارکس 1857، جلد
29، ص 3-132). اما قرار
نبود نرخ
متوسط سود قبل
از بخش رقابت
مورد بررسی
قرار گیرد.
سرانجام، عدم
اطمینان مارکس
را در این
مورد میتوان
مشاهده کرد که
«سرمایه به
طور عام» صرفاً
نه یک تجرید
ساده، بلکه از
موجودیتی
واقعی نیز
برخوردار است»
که
اقتصاددانان
بورژوا در «آموزههای
تعادل» خود آن
را به رسمیت
میشناسند
(مارکس 1857، جلد
28، ص 378). اما
مارکس هیچ گاه
مشخص نکرد که
تحت عنوان
وجود واقعی چه
چیزی را در
نظر دارد، در
واقع او این
اصطلاح را
تنها یک بار
به کار برد.(6)
دستنوشتههای
63-1861 نسبت به
گروندریسه
تغییرات متعددی
را نشان
میدهند که
بیانگر
مرحلهی پیشرفتهتری
از تحقیق است.
به عنوان
نمونه، مارکس برای
نخستین بار افزایش
نیروهای مولده
را به عنوان
یک شیوهی
تولید اضافه
ارزش نسبی به
طور
سیستماتیک
مورد بررسی
قرار میدهد.
بخش مربوط به
روند تولید
سرمایه، نیز حاوی
موضوعاتی است
که گروندریسه
آن را به
کتابی دربارهی
کار مزدی
موکول میکند،
مثل طولانی
شدن روز کار
(مارکس 63-1861، ص 158 به
بعد) و کار
زنان و کودکان
(همان جا، ص 303 به
بعد). این ادغام
به هیچ وجه
خودسرانه
نبود، و از
قبول ذاتی بودن
این گرایشها
نسبت به
سرمایه ناشی
میشد. این
موضوع همچنین
به صرف نظر
کردن از
اختصاص سه جلد
جداگانه به
شرایط وجود سه
طبقه نیز مربوط
میشود. قابل
توجه این که مارکس
اکنون در جهت
ادغام انباشت
در معرفی روند
تولید گام
برمیدارد.
این امر
به دلیل این
که به در نظر
گرفتن
سرمایههای
متعدد نیاز
دارد از
گروندریسه
حذف میشود
(مارکس 1857، جلد
28، زیرنویس ص 245).
مارکس در
گروندریسه
انباشت را به عنوان
تبدیل سود به
سرمایه و همچون
روندی مربوط
به یک
سرمایهی
منفرد در نظر میگیرد،
در حالی که
دستنوشتههای
63-1861 حاوی تبدیل
ارزش اضافی به
سرمایه است.
گرچه
این تغییرات
را میتوان با
مفهوم «سرمایهی
عام» انطباق
داد، ولی
تغییراتی نیز
وجود دارند که
از این مفهوم
فراتر میروند،
نظیر ارائهی
بازتولید و
گردش کل
سرمایهی
اجتماعی و نرخ
متوسط سود.
مارکس
در جریان
انتقاد خود به
«جزم اسمیتی»
به این نتیجه
رسید که کل
سرمایهی
اجتماعی را در
نظر بگیرد.
اسمیت عقیده
داشت که کل
ارزش یک کالا
به مزد و سود
(دربرگیرندهی
رانت) تجزیه
میشود،
همانطور که
سرمایهی
ثابتِ دخیل در
ارزش کالاها
را میتوان به
مزد و سود
تجزیه کرد.
این طرزتلقی،
اسمیت را در
این جهت سوق
داد که کل
ارزش سالانهی
کالاها را به
مزد و سود
تقسیم کند. در
مقابل، مارکس اعتقاد
داشت که بدین
ترتیب اهمیت
بخش ثابت سرمایه
را نادیده
میگیرد. اما
این دیدگاه
مشکلاتی
میآفریند.
«چهگونه
میتوان
کالاهای عرضه
شده در یک سال
را با سود و
مزد طی همان
سال خریداری
کرد، در حالی که
این کالاها
علاوه بر مزد
و سود، سرمایهی
ثابت را نیز
دربر بگیرند.
(مارکس 1863، ص 398،
ترجمه شده در
نظریههای
ارزش اضافی،
بخش یک ص. 107)
مارکس
احتمالاً این
مشکل را با
تمایز بین دو
بخش از سرمایهی
اجتماعی ـ یک
بخش برای
تولید وسایل
تولید و یک
بخش برای
تولید وسایل
مصرف ـ حل کرد.
چند قطعه از
آثار مارکس
نشان میدهند
که او قصد
داشت بررسی
این نکته را
در چارچوب
روند گردش
سرمایه توضیح
دهد ـ یعنی در
بخش مربوط به
«سرمایه به
طور عام»
(مارکس 63-1861، ص 402 و 406).
اما این کار،
انحراف از سطح
تجرید قبلاً
تعیین شده را
نشان میدهد:
مقولهی
سرمایهی کل
اجتماعی نه
تنها کاملاً
با تمایز بین
«سرمایه به
طور عام» و
رقابت انطباق
ندارد، بلکه همین
طور به طور
نظاممند نیز
در گروندریسه
به کار گرفته
نشده است. بخشهای
مختلف کل
سرمایهی
اجتماعی در
عین حال
«اشکال خاص
سرمایه» به شمار
میروند و
بدین عنوان
آشکارا ارائهی
سرمایه به طور
عام را نفی
میکند.
(مقایسه کنید
با نقل قول
بالا از مارکس
1857، جلد 28، ص 236)
مارکس
با مسئله به
شکلی روبهرو
میشود که
گویا رانت
مطلق با انحرافی
از نرخ متوسط
سود یا قانون
ارزش قابل انطباق
است:
«بدین
ترتیب رقابت
بین
سرمایهها،
تلاش میکند با
هر سرمایهای
به عنوان سهمی
از مجموعهی
سرمایه
روبهرو شود،
و متناسب با
آن، سهم آن را
در ارزش اضافی
و بنابراین در
سود تنظیم
کند. (مارکس 63-1861،
ص ص 658، ترجمه
شده در تئوری
ارزش اضافی،
بخش دو، ص 29)
مارکس
بعدها روش
ارائهی خود
را با تمایز
بین حرکت
دوگانهی
رقابت دقیقتر
میکند: این
حرکت مضاعف در
هر حوزهی
تولید به
برقراری یک
ارزش بازار
واحد ختم
میشود و بین
حوزههای
مختلف تولید
با همتراز
شدن ارزشها
به «قیمت
میانگین»
تبدیل میشود
(مارکس در
سرمایه برای
اولین بار آن
را قیمت
تولید
مینامد) که تحقق
نرخ متوسط سود
را تسهیل میکند
(مارکس 63-1861، ص 767 و 851
به بعد)،
بنابراین
مارکس میتواند
ممکن بودن
رانت مطلق را
بر اساس قانون
ارزش توضیح
دهد: ارزش
محصولات زمین
در عین بالاتر
بودن از قیمت
متوسط به
ارزششان
فروخته میشود
(چون در روند
توازن
برقراری نرخ
متوسط سود
وارد
نمیشوند)، و
سودی مازاد اضافه
بر سود متوسط
به وجود
میآورد که
مالک زمین آن
را به عنوان
رانت (مطلق)
تصاحب میکند
(مارکس 63-1861، ص 642).
مارکس سپس
تصمیم میگیرد
که روند توازن
در نرخ متوسط
سود و رانت
مطلق را (در
واقع به
عنوان»توضیح»
این روند) در
بخش «سرمایه
به طور عام»
ادغام کند
(مارکس 63-1861، ص 97 و
نامهی انگلس
2 اوت 1862 مکاتبات
منتخب ص 120). گر چه
او توجیه
روشنی ارائه
نمیدهد، اما
بعداً در
بررسی «درآمد
و منابع آن» به
آن اشاره
میکند. در آن
زمان مارکس در
گروندریسه
نظر خود را
دربارهی
بهره که قرار
بود نتیجهی
ارائهی
«سرمایه به
طور عام»
باشد، به پیششرط
سود و در واقع
نرخ متوسط سود
بدل میکند. (مارکس
63-1861، ص 1461)
بخش
«سرمایه و سود»
به عنوان یکی
از مهمترین
بخشها در دستنوشتههای
63-1861 مشکلات
مارکس را در
روش ارائهی
نرخ متوسط سود
(و بنابراین
به عنوان بخشی
از «رقابت») در
چارچوب
«سرمایه به
طور عام» نشان
میدهد. در حین
بررسی نرخ
متوسط سود
تلاش میکند
که «رابطهی
رقابت» را
صرفاً به
عنوان امری
«توضیحدهنده»
در نظر بگیرد.
(مارکس 63-1861، ص. 1605).
اندکی بعد با
کمی احتیاط
میخوانیم:
«بررسی
نزدیکتر در
مورد این نکته
به فصل رقابت
تعلق دارد، در
این جا باید
ملاحظات
عمومی تعیینکننده
مورد بررسی
قرار گیرد».
(مارکس 63-1861، ص 1623)
مارکس
در جملات زیر
آن چه را که
این «عامیّت
تعیینکننده»
بر آن دلالت
دارد خلاصه
میکند.
«در
واقع، موضوع
را میتوان به
این شکل بیان
کرد: سود ـ به
عنوان اولین
تبدیل ارزش
اضافی ـ و نرخ
سود در این
اولین تبدیل،
ارزش اضافی
تجربی را نسبت
به مجموعهی
سرمایههای
منفرد بیان
میکند که نرخ
سود خود
نتیجهی آن به
شمار میرود…
نرخ متوسط یا
تجربی همین
تبدیل را نشان
میدهد، همان
روندی که در
آن نرخ سود به
کل ارزش اضافی
مربوط میشود،
یعنی ارزش
اضافیای که
از سوی کل
طبقه سرمایهدار
تحقق مییابد؛
نسبت به کل
سرمایه، یا به
عبارتی
سرمایهای که
از سوی کل
طبقه
سرمایهدار
مورد استفاده
قرار میگیرد…
تبدیل دوم
نتیجهی
ضروری تبدیل
اول است که از
سرشت خود
سرمایه بر
میخیزد.
(مارکس 63-1961، ص 1629)
هدف
مارکس در این
جا نشان دادن
رابطهی ارزش
اضافی به کل
سرمایه است،
به خصوص هم به
عنوان روند یک
سرمایهی منفرد
و هم به
مثابهی کل
سرمایهی
اجتماعی. او
تلاش میکند
که تمایز بین
«سرمایه به
طور عام» و
«رقابت» را با
تأکید بر این
که رقابت
صرفاً «عاملی»
است که از
طریق آن سود
متوسط تعیین
میشود آشکار
سازد. (مارکس
63-1861، ص. 1628)
اما
مفهوم «سرمایه
به طور عام» از
دو جهت پرسشبرانگیز
است. نخست،
این واقعیت که
سود متوسط بدون
در نظر گرفتن
رقابت قابل
توضیح نیست ـ
مارکس در این
زمان میپذیرد
که سود متوسط
در شمار مشخصات
ذاتی سرمایه
است. دیگر این
که این مفهوم
با تمایز بین
سرمایهی منفرد
و کل سرمایهی
اجتماعی
خوانایی
ندارد.
مقولهی
«سرمایه به طور
عام» شروع به
درهم شکستن
میکند. این
مفهوم دیگر بهسادگی
«جوهر
خصوصیاتی که
ارزش همچون
سرمایه را از
ارزش یا پول و
بنابراین از
سرمایهی
منفرد متمایز
میکند محسوب
نمیشود
(مارکس 1857، جلد
28، ص 236). گرچه
مارکس این
دشواری را در
نظر نمیگیرد،
اما به نظر
نمیرسد از
برخی
کاستیهای معین
در تحلیل خود
بی اطلاع
باشد. از این
رو او دربارهی
نکتهی بعدی
که با قانون
گرایش نرخ سود
به کاهش
سروکار دارد
مینویسد:
«بنابراین
ما بار دیگر
بر زمینی محکم
ایستادهایم
که بدون ورود
به رقابت
سرمایههای
متعدد میتوانیم
قوانین عام را
به طور مستقیم
از سرشت عام
سرمایه آن طور
که تاکنون
ارائه شد
استنتاج کنیم».
(مارکس 63-1861، ص. 1632)
حتی
بعد از آن که
مارکس تصمیم
گرفت
دستنوشتههای
خود را نه به
عنوان ادامهی
«سهمی بر نقد
اقتصاد سیاسی
1859«، بلکه به
عنوان اثری
جدید یعنی سرمایه
انتشار دهد،
تمایز بین
«سرمایه به
طور عام» و
«رقابت» را حفظ
کرد، همان طور
که نامهاش به
کوگلمان در 28
دسامبر 1872 این
را نشان
میدهد. در
ژانویهی 1863 او
دو طرح
پیشنویس برای
بخش «روند
تولید» و «سرمایه
و سود» تنظیم
میکند که در
آنها قصد
دارد تغییرات توصیف
شده و به خصوص
ارائهی نرخ
متوسط سود را
توضیح دهد
(مارکس 63-1861، ص 1816، و
1861 به بعد).
ناشرانِ مگا
این نکته را
به شکل زیر
تفسیر میکنند:
«کار
فشردهی مارکس
روی این
دستنوشته به
طرح پیشنویس
جدیدی انجامید
که او در
ژانویهی 1863 در
دفتر 18 آن را به
طور خلاصه
ارائه داد.
این امر ورود
او را به
ساختاری نشان
میدهد که به
کتاب سرمایه
بدل شد.
انضمام نظریهی
سود متوسط در
این شکل
ارائه، کنار
گذاشتن تمایزی
را نشان
میدهد که
قرار بود در
«سرمایه به طور
عام» و رقابت» وجود
داشته باشد؛ و
مارکس بعد از
این دیگر مفهوم
«سرمایه به
طور عام» را به
کار نبرد».
(مگا، بخش دو،
جلد 3، مقدمه ص 12).
اما
این نظر درست
نیست. گرچه
تغییرات
انجام شده در
طرح پیشنویس،
مفهوم قبلی
«سرمایه به
طور عام» را
مورد تردید
قرار میدهد،
اما مارکس این
را نمیپذیرد
و تلاش میکند
به دیدگاه
اولیهی خود
وفادار بماند.
به عنوان
نمونه، نامهی
او به کوگلمان
که چند روز
قبل از تکمیل
طرحهای
پیشنویس
نوشته شده
است، نهتنها
به این موضوع
اشاره ندارد،
بلکه هنوز به تمایز
بین «سرمایه
به طور عام» و
«رقابت» تأکید
دارد. وانگهی
ادعای ناشران
که مارکس دیگر
بعد از طرحهای
پیشنویس،
اصطلاح
«سرمایه به
طور عام» را به
کار نبرد نیز
نادرست است.
این اصطلاح
حداقل یک بار
مورد استفاده
قرار گرفته
است. (مارکس 63-1861،
ص. 209)
اما
مارکس قبل از
هر چیز
نمیتوانست
جدایی بین
سرمایهی عام
و رقابت را آن
طور که ناشران
مگا ادعا
میکنند «کنار بگذارد».
این تمایز در
شیوهی ارائه
کامل او همواره
جزیی اساسی
محسوب میشد.
در صورت اتخاذ
دیدگاه
روششناسانهی
جدید او باید
این تمایز را
کنار میگذاشت
(در واقع این
امر بعداً
اتفاق افتاد)
مارکس در دستنوشتههای
63-1861 هنوز به
چنین دیدگاهی
دست نیافته
بود: گرچه او
به ذات اصلی
سرمایه دست
یافته، اما
ساختار آن را
هنوز کشف
نکرده بود. (که
از ترتیب و
توالی صرف
مطالب موجود
فراتر میرود.)
مشکلاتی
را که مارکس
در ارائهی
«سرمایه به
طور عام» در
دستنوشتههای
63-1861 با آن روبهرو
بود، میتوان
به شکل زیر
مشخص کرد.
نخست، «سرمایه
به طور عام»
میبایست
دارای محتوای
ویژهای باشد،
یعنی تمام
خصوصیاتی که
در حرکت واقعی
سرمایهها در
رقابت مشاهده
میشود. از سوی
دیگر این
محتوا
میبایست در
سطح ویژهای
از تجرید قرار
داشته باشد.
مارکس اکنون مجبور
بود که
بازتولید کل
سرمایه
اجتماعی و نرخ
سود را معرفی
میکند. او در
انجام این کار
قبل از هر چیز
باید به علت
نیاز به در
نظر گرفتن حرکت
خاص رقابت، از
سطح قبلی
تجرید فراتر
میرفت و دوم
این که در
تقابل
سرمایهی
منفرد با کل
سرمایهی
اجتماعی،
میبایست از
مقولاتی
استفاده
میکرد که
تمایز بین
«سرمایه به طور
عام» و «رقابت»
را زیرپا
میگذاشت.
گرچه این امر
برای مارکس
کاملاً روشن
نبود، اما او
درک روش
شناسانهی
اولیه را
کنار گذاشت:
بدون این که
هنوز به طرح
جدیدی دست
یافته باشد.
تغییر در طرح
مارکس را چهگونه
میتوان تفسیر
کرد
روسدلسکی
در مورد
رابطهی بین
سه جلد سرمایه
و شش کتابی که
در ابتدا
طرحریزی شده
بود، بحث مفصلی
ارائه میکند.
او بین سه جلد
اول (سرمایه، مالکیت
ارضی، کار
مزدی) و سه جلد
بعدی (دولت، تجارت
خارجی و بازار
جهانی) تمایز
روشنی قایل میشود
و بهدرستی توجه
میکند که
سرمایه شامل
موضوعاتی
نیست که برای
سه جلدی بعدی
درنظر گرفته
شده بود، بلکه
عناصر اصلی سه
جلد اول را در
بردارد.
سرمایه نه تنها
شامل
موضوعاتی است
که برای بخش
«سرمایه به
طور عام» در
نظر گرفته شده
بود، بلکه
همچنین مسایلی
را نیز دربر
دارد که در
آغاز برای
بخشهای بعدی
(رقابت،
اعتبار،
سرمایهی
سهامی)
طرحریزی شده
بودند. گرچه
روسدلسکی بهدقت
تغییراتی را
که در ترتیب
موضوعات
مختلف انجام
گرفته است،
بازسازی میکند،
اما نظر او
مبنی بر این
که تغییر در
ساختار صرفاً
تغییر در
ترتیب
فصلهاست،
درست نیست.
روسدلسکی
تغییر در طرح
مارکس را به
این شکل توضیح
میدهد:
«محدود کردن
هر چه بیشتر
طرح کلی
اولیه… که با تفصیل
بیشتر بخش
باقیمانده
همراه است.
گرچه «او از
قصد اولیهی
خود در معرفی
رقابت و
سرمایهی
سهامی به شکل
جداگانه
منصرف میشود…
اما بخش اول
کتاب اول،
مربوط به «سرمایه
به طور عام»
بیشتر گسترش
مییابد و این
وظیفه را به
عهده میگیرد».
(روسدلسکی 1977، ص
12-10)
اما او
نمیتواند این
پرسش را مطرح
کند که چرا «گسترش»
بخش «سرمایه
به طور عام»
میتواند بدون
نفی دیدگاه
زیر نیز تکمیل
شود.
«جلد
اول و دوم
سرمایه، مثل
پیشنویس اولیه
(گروندریسه)
به «سرمایه به
طور عام » محدود
میشود… تفاوت
روششناسانهی
واقعی نخست در
جلد سوم کتاب
سرمایه ظاهر
میشود. این
امر از متن
«سرمایه به
طور عام»
فراتر میرود
(روسدلسکی 1977، ص
51-50). بنابراین
جدایی اساسی قبلی
در مورد تحلیل
«سرمایه به
طور عام و
رقابت در این
جا حذف شده
است».
(روسدلسکی 1977، ص
20)
بدینترتیب
به نظر
روسدلسکی،
مارکس در دو
جلد اول
سرمایه با
بخشی از
«سرمایه به
طور عام» سروکار
دارد، و بقیهی
مطالب مربوط
به «سرمایه به
طور عام» و
«رقابت» را به
جلد سوم احاله
میدهد. تا آن
جا که او توجه دارد
تمام
تغییراتی که
در طرح مارکس
انجام گرفته
تغییری است در
ترتیب
موضوعات و
جابهجایی
فصلها. پس
تعجبی ندارد
که او
نمیتواند برای
ضروری بودن
چنین تغییری،
دلیل مشخصی
ارائه کند، به
جز این که
بگوید تقابل
اکید بین «سرمایه
به طور عام» و
رقابت یک طرح
و موقتی بوده
(روسدلسکی 1977، ص
52)، که بعداً به
عنوان «یک
محدودیت زاید
و دست و پاگیر»
کنار گذاشته
شده است. (روسدلسکی
1977، ص 54)
روسدلسکی
تعدد طرحهای
مارکس را
صرفاً تغییری
در فهرست
مطالب
میپندارد و
دیدگاه اساسی
خود را مورد
تردید قرار
نمیدهد:
«پس
ملاحظه
میکنیم که
مقولات
«سرمایه به
طور عام» و
سرمایههای متعدد
نه تنها کلید
فهم طرح
اولیه، بلکه
همین طور اثر
بعدی یعنی
سرمایه را نیز
به دست
میدهند». (روسدلسکی،
1977، ص 51)
این
درک خطا، بر
تفسیرهای
بعدی از
سرمایه تأثیر
عمدهای بر
جای گذاشته
است(7). همان طور
که در بالا اشاره
شد «سرمایه به
طور عام»
متضمن محتوای
خاصی است که
در سطح معینی
از تجرید
ارائه میشود؛
چنین مفهومی
نمیتواند با
تغییر در
ترتیب موضوعات
منفرد بدون
تغییر باقی
بماند.
بنابراین
کتاب سرمایه
باید از
دیدگاه
ساختاری
نوینی برخودار
باشد.
تفسیرهای
اخیر از
جمهوری دموکراتیک
آلمان و اتحاد
شوروی نیز
براین اعتقادند
که کتاب
سرمایه از
چارچوبی که
مفهوم «سرمایه
به طور عام»
تعیین میکند،
فراتر میرود. اما
مؤلفان
مربوطه قادر
نیستند دلیل
آن را بیان
کنند و همین
طور نمیتوانند
مفهوم
ساختاری نوین
را مشخص کنند.
برای نمونه
یان و نیتسزولد
(1978) اشاره
میکنند که
«پافشاری بر
این روایت از
«سرمایه به
طور عام»،
کاربرد
کشفهای انجامشده
بین 1861 تا 1863 را
دشوار میکند
و به همین
دلیل باید
مورد «جرح و
تعدیل» قرار
گیرد.
اما
آنها توضیح
نمیدهند چرا؟
و این «تعدیل»
به چه شکلی
باید باشد. سرانجام
آنها موضع
خود را با این
ادعا اصلاح
میکنند که
مفهوم «سرمایه
به طور عام»
مهُر خود را بر
کل شیوهی
ارائه در
سرمایه میزند
(یان و
نتیسزولد، 1978،
ص 168). ترنوسکی،
چرپورنکو (1987)
«سرمایه به
طور عام» را صرفاً
به عنوان یک
مقولهی»عام-
مجرد» مشخص
میکنند، اما
از این
اظهارنظر
که»محدودیتهای
روششناسانه»
این مقوله با
«وظایف نظری»
آن در تناقض
قرار دارد،
فراتر
نمیروند
(ترنوسکی و
چرپورنکو، 1987،
ص 179).(8)
ساختار
کتاب «سرمایه»
کتاب
سرمایه که در
سال 1867 منتشر شد
به آثار دیگری
که در 1859 نگارش
آنها را پیشبینی
کرده بود،
اشاره
نمیکند. و سه
جلد کتاب سرمایه
با «کتابی در
باب سرمایه»
که پیشتر در
نظر گرفته شده
بود، یکی
نیست. این سه
جلد همچنین بخشهای
مهمی از
کتابهای
مربوط به
مالکیت ارضی و
کار مزدی را
در خود ادغام
کردهاند.
مارکس که به
«مطالعهی
ویژه دربارهی
کار مزدی»
(مارکس 1867، ص 683) و
بررسی مستقل
مالکیت ارضی
(مارکس 1894، ص 752)
اشاره
میکند،
مطالعاتی خاص
در سطوح مختلف
تجرید محسوب
میشوند.
بررسی مارکس دربارهی
مبارزه بر سر
حدود روز عادی
کار، تأثیرات
ماشینیسم بر
شرایط کار،
قانون عام
انباشت
سرمایهداری،
مزدها و رانت
به عنوان
اشکال مختلف
درآمد، به
«شرایط
اقتصادی وجود
سه طبقه»
میپردازد
(مارکس 1859، ص 19) که
در ابتدا قرار
بود موضوع سه
کتاب اول
باشد. پیوند
عمیق بین
شرایط وجود سه
طبقه و قوانین
سرمایه،
مطالعهای
جداگانهی
آنها را
غیرممکن میکرد.
از این رو
مارکس بررسی»شیوهی
تولید
سرمایهداری»
را به عنوان
موضوع «کتاب سرمایه»
برگزید.
(مارکس 1867، ص 90)
تا
جایی که به
چهار بخش طرح
اولیهی کتاب
سرمایه مربوط
میشود (یعنی
سرمایه به طور
عام، رقابت،
اعتبار و
سرمایهی
سهامی) این
کتاب شامل
محتوای اصلی
تمام این بخشها
است گرچه نه
به ترتیب
اولیهی آن.
روسدلسکی بهدرستی
به تغییر
جایگاه هر
موضوع
میپردازد. اما
در رویکرد
روششناسانه
نیز تغییری
دیده میشود
که ساختار
شیوهی ارائه
را تشکیل
میدهد. سرمایه
دیگر
نمیتوانست بر
اساس تمایز
«سرمایه به
طور عام» و
«رقابت»
فهمیده شود:
مفهوم «سرمایه
به طور عام»
درهم شکست.
پذیرش رسمی
این روند از
طرف مارکس را
میتوان در
این واقعیت مشاهده
کرد که دیگر
مفهوم «سرمایه
به طور عام» نه
به عنوان
سرفصل و نه در
متن کتاب مورد
استفاده قرار
نگرفت.
انحلال
دیدگاه اولیه
نتیجهی
ملاحظهی عام
روششناسانه و
یا انتخابی
خودسرانه
محسوب
نمیشود، بلکه
بیشتر به این
علت بود که
دیگر استفاده
از آن غیرممکن
شده بود.
مفهوم «سرمایه
به طور عام»
دیگر نمیتوانست
تعینات اشکال
مختلف
اجتماعی را
ارائه کند، و
به همین دلیل
کنار گذاشته
شد؛ تعیناتی
که با تجرید
از حرکت
سرمایههای
متعدد برای
گذار از
«عامیت» به
«حرکت واقعی»
ضروری به شمار
میروند. برای
بازتولید کل
روند و توازنی
که به نرخ
میانگین سود
میانجامد، در
نظر گرفتن رابطهای
ویژه بین
سرمایههای
منفرد و کل
سرمایهی
اجتماعی لازم
است. اما به
نظر میرسد
چنین رابطهای
به استدلال
دوری ختم میشود.
از یک سو،
سرمایهی
منفرد باید
مستقل و مقدم
بر کلّ سرمایهی
اجتماعی که
خود جزیی از
آن است، در
نظر گرفته
شود. و از سوی
دیگر، کلّ
سرمایهی
اجتماعی،
حرکت
سرمایههای
منفرد را
محدود میکند.
بنابراین
معرفی
سرمایههای
منفرد منوط به
معرفی کل
سرمایهی
اجتماعی
میشود و
بالعکس. مارکس
با در نظر
گرفتن سرمایهی
منفرد و تکوین
کل سرمایهی
اجتماعی در
چند سطح تجرید
مختلف با این
دشواری کنار
میآید. یعنی
نه سرمایهی
منفرد و نه کل
سرمایهی
اجتماعی که
مارکس در
ابتدا موضوع
مطالعهی خود
قرار داده
بود، هیچ یک
آن طور که از
نظرگاه
مشاهدهی
تجربی به نظر
میرسد،
آخرین پدیدهی
تعینیافته
به شمار نمیروند.
کتاب سرمایه
به جای دیدگاه
قبلی، یعنی «سرمایه
به طور عام» و
«رقابت» با
سرمایههای
منفرد و تکوین
آنها به شکل
کلّ سرمایهی
اجتماعی در سه
سطح پیاپی
روبهرو
میشود: روند
بلاواسطهی تولید،
روند گردش و
روند تولید
سرمایه به طور
کل؛ این روش
بر پیشفرض
وحدت تولید و
گردش استوار
است.
مارکس
در جلد اول
کتاب سرمایه،
سرمایهی منفرد
را در سطح
روند
بلاوسطهی
تولید مورد
ملاحظه قرار
میدهد(9)، و از
تعامل آن با
سایر
سرمایهها صرفنظر
میکند.
ملاحظهی
اولیهی مارکس
بررسی تولید
ارزش اضافی و
انباشت
سرمایه است.
فصل 25 نخستین
جایی است که
مارکس کلّ
سرمایهی
اجتماعی را
مورد بررسی
قرار میدهد.
تا این جا، از
لحاظ شکل
ارائهی
سرمایههای
منفرد صرفاً
از لحاظ
اندازه و ترکیب
ارگانیگ از یکدیگر
تفکیک
میشوند؛ در نتجه
تا جایی که به
کلّ سرمایهی
اجتماعی
مربوط میشود
صرفاً این
جنبهها موضوع
بررسی است.
کلّ سرمایه
صرفاً به
عنوان جمع عددی
سرمایههای
منفرد ظهور
میکند، اما
حتی در این
سطح مجرد نیز
چگونگی تأثیر
حرکت کل سرمایه
بر سرمایههای
منفرد در دو
بخش فرعی فصل 25
توضیح داده
میشود. سطح
بعدی تحلیل،
یعنی روند
گردش سرمایه
با تحلیل چرخه
و واگرد
سرمایهی
منفرد آغاز
میشود. (10) اما در
این جا
سرمایههای
منفرد دیگر
صرفاً در کنار
هم قرار
ندارند و کلّ
سرمایهی
اجتماعی دیگر
مجموعهی صرف
سرمایههای
منفرد به شمار
نمیرود.
مارکس اشاره
میکند:
«اما
چرخهی
سرمایههای
منفرد به یکدیگر
وابسته است.
آنها پیشرط
و شرط وجود یک
دیگرند، و
دقیقاً در
چنین پیوندی
حرکت کلّ
سرمایهی
اجتماعی
تکوین
مییابد».
(مارکس 1885، ص 426)
بنابراین
کلّ سرمایه نه
فقط از منظر
انباشت، بلکه
همچنین از
لحاظ تجدید تولید
نیز در نظر
گرفته میشود.
تا جایی که
این روند از
لحاظ جوهر
مادی و ارزشی
آن مورد بررسی
است به درجهی
معینی از
تناسب نیاز
دارد، و از این
لحاظ بر حرکت
سرمایههای
منفرد
محدودیتهایی
اعمال میکند.
در جلد سوم
کتاب سرمایه
که روند
انباشت
سرمایه را به
طور کل و بر
اساس وحدت
روند تولید و
گردش مورد
بررسی قرار
میدهد، مارکس
تبدیل ارزش
اضافی به سود
را برای اولین
بار به عنوان
روندی که شامل
سرمایه منفرد
است ارائه
میدهد. در این
سطح سرمایههای
منفرد که سود
را تولید
میکنند با
برقراری یک
نرخ عام سود،
کلّ سرمایهی
اجتماعی را به
وجود
میآورند.
انجام این کار
صرفاً نه از
طریق پیوند
مدارهای گردش
سرمایههای
منفرد، بلکه
با «رقابت»
میان آنها
نیز همراه
است. این به
معنای رقابت
کامل، آنچنان
که
اقتصاددانان
بورژوا
میفهمند
نیست، بلکه
شکل ویژهای
از بازتولید
اجتماعی
محسوب میشود
که سرمایههای
منفرد را به
اجزای همگون
کلّ سرمایهی
اجتماعی بدل
میکند:
«این شکلی است
که سرمایه در
آن از خود به
عنوان یک قدرت
اجتماعی آگاه
میشود، که در
آن هر سرمایهای
به نسبت سهم
خود در کلّ
سرمایهی
اجتماعی شرکت
دارد». (مارکس 1894،
ص 297)
گرچه
نرخ متوسط سود
مقدمتاً در
رقابت بین
سرمایههای
منفرد برقرار
میشود، اما
به عنوان
پیشفرضی کامل
برای سرمایههای
منفرد ظهور
میکند و به
نوبهی خود حرکت
آنها را
تعیین میکند.
بنابراین در
هر یک از این
سه سطح آن چه
که ارائه
میشود
مقدمتاً سرمایههای
متعدد و سپس
تکوین سرمایههای
منفرد به شکل
کلّ سرمایهی
اجتماعی است،
همراه با اثر
واکنشی کل
سرمایهی
اجتماعی بر
حرکت
سرمایههای
منفرد.
در
بالا نشان
دادیم که
تفاوت بنیادی
بین گروندریسه
و تحلیلهای
اقتصادی
مارکس در
دههی 1840 در شناخت
تمایز بین
قوانین ذاتی
سرمایه و
عملکرد آنها
در حرکت واقعی
سرمایههای
منفرد است.
مارکس تلاش
میکرد که این
تمایز را با
جدا
کردن»سرمایه
به طور عام» از
«رقابت» مورد
توجه قرار
دهد. شکست این
دیدگاه در
کتاب سرمایه
به معنای از
بین رفتن این
بینش نیست.
دیدگاه قبلی
شامل نگاهی
معین به
چگونگی «حرکت
واقعی
سرمایهها »
بود که
میبایست در
روند»رقابت»
توضیح داده شود:
این نظر تمام
شرایط و
روابطی را
دربرمیگیرد
که جدا از سطح
تجریدشان بر
سرمایههای
متعدد اثر میگذارند.
بنابراین
ارائهی
قوانین درونذاتی
سرمایه به علت
ذاتی بودنشان
باید در تجرید
از تمام
روابطی انجام
گیرد که بر
سرمایههای
متعدد اثر
میگذارند.
برعکس، مارکس
در کتاب
سرمایه، با
قبول این که
«حرکت واقعی
رقابت» صرفاً
تحقق قوانین
سرمایه است نه
منشاء آنها،
و با حرکت
سرمایههای
متعدد یکسان نیست،
بلکه صرفاً
بخشی از آن
محسوب میشود،
این بخش از
کتاب سرمایه
را حذف کرده
است:
«برای
نشان دادن
شئوارگی
روابط تولید و
استقلالی که
این روابط در
مقابل عوامل
تولید به دست
میآورند، ما
نمیتوانیم به
شکل و شیوهای
بسنده کنیم که
این رابطه به
عنوان قانون
پُرقدرت طبیعی
و مستقل از
ارادهی آنها
بر ایشان حکومت
میکند؛ به
شکل بازار
جهانی و نوسانات
آن، تغییر
قیمتها در
بازار،
دورههای صنعت
و تجارت و
تناوب رونق و
بحران که
همچون ضرورتی
کور بر آنها
چیره میشود.
به همین علت
حرکت واقعی
رقابت خارج ار
این برنامه
قرار دارد و
هدف در این جا
صرفاً معرفی
سازماندهی
درونی شیوهی
تولید
سرمایهداری و
میانگین
مفهومی آن به
شکلی که بوده
است».(مارکس 1894، ص
969 به بعد)
اما
این دیدگاه در
جلد سوم کتاب
سرمایه کاملاً
حفظ نمیشود.
تحقیقات
مارکس بهویژه
در بخش 5 کامل
نیستند و
ارائهی
«میانگین
مفهومی» از
طریق بررسی
روندهای مشخص
بحران و نظام
اعتباری
انگلیس در آن
دوره شکل
میگیرد. همین
طور این مشکل
بنیادی نیز وجود
دارد که بحران
و اعتبار را
در سطح تجریدی
مورد نظر تا
کجا میتوان
معرفی کرد.
سرانجام این
پرسش مطرح
میشود که
تحقیق دربارهی
حرکت واقعی
رقابت چه
نکاتی را باید
دربر بگیرد:
آیا این صرفاً
«کاربرد»
قوانین عام
برای یک
دورهی مشخص
تاریخی را
نشان میدهد،
یا درک چگونگی
عملکرد این
قوانین عام در
«حرکت واقعی» به
تحقیق در
رابطهی
ویژهی تاریخی
مشخص بین سیاست
و اقتصاد و
تبلور آن در
اشکال نهادی
بستگی دارد.
یادداشتها
* این
نوشتهی
مایکل
هاینریش یکی
از مجموعه
مقالاتی است که
به روش و
ساختار
سرمایه مارکس
اختصاص دارد
که بهزودی از
سوی نشر بیدار
منتشر میشود.
1- این
مقاله نمونهی
تجدیدنظر شده
از نوشتهای است
که نخست در
سال 1986 در مجله
پروکلا شماره
65 با عنوان
«هگل،
«گروندریسه»،
و «کاپیتال»
منتشر شد و بخش
«شیوهی ارائه
دیالکتیکی» را
نیز در بر
میگرفت.
2- مگا با
انتشار
مجلدهای قبلی
آثار منتخب از
دو جنبه تفاوت
دارد. نخست
هدف آنها
انتشار کامل کل
آثار ادبی
مارکس و انگلس
است که نه
تنها شامل
تمام کارهای
کامل آنها،
دست نوشتهها
و نامهها
میشود، بلکه
همچنین تمام
خلاصهنویسیها،
حاشیهنویسی و
چیزهای نظیر
آن را نیز
دربر میگیرد. دوم،
مگا طبق اصول
متفاوتی با
انتشارات
قبلی تنظیم
شده است.
متنها در
انطباق کامل
با نسخههای
اصلی یعنی به
زبان اصلی و
نگارش اصلی و
به خصوص
متنهای
ناکامل یا
پاره
نوشتههای جدا
از هم، بدون
تلاش برای
تنظیم آنها به
شکل اثر کامل
به چاپ رسیده
است. هر مجلدی
معمولا با یک
جلد طولانی از
ضمائمی همراه
است که به
تاریخ متن
میپردازد؛ که
به توصیف دست
نوشته و معرفی
تمام متنهای
متفاوت (با
نشرهای متفاوت
و بازنویس
دستنوشته)
اختصاص داده
شده است.
توضیحات
تاریخی و
نظری، یک
کتابنامه از
منابع مورد
استفاده
مارکس و انگلس
نمایهی
نامها و
نمایه عمومی.
سرانجام هر
جلد مقدمهای
از ناشر با
تفسیری از متن
و جایگاه آن
در تکامل
مارکسیسم را
نیز در خود
دارد. بدین
شکل آنها
مطالب زیادی
را درباره
تفسیرهای
رایج از مارکس
و انگلس در
کشورهای
سوسیالیستی
انتشار
میدهند که تا
چند سال قبل
با این تنوع
وجود نداشت.
3- بنابراین
تئوریهای
ارزش اضافی را
نمیتوان به
عنوان
دستنوشتههای
جلد چهارم
سرمایه در نظر
گرفت.
4- چند
تفسیر دیگر در
بارهی
مطالعات
اولیه و تغییر
در برنامه و
ساختار
سرمایه نیز به
همان اندازه ناقص
اند(هاینریش 1982).
یک نمونهی
اغراقآمیز آن
متن ولفگاگ
مولر از
محققان
جمهوری
دموکراتیک آلمان
است. او در
آغاز استدلال
میکند که
«سرمایه به
طور عام» با
تحلیل ذات و
«رقابت» با
«پدیدار» برابر
است (مولر 1978، ص 21)
و سپس «سرمایه
به طور عام» را با
ظهور تاریخی
سرمایه و
«رقابت» را با
تکوین کامل آن
یکسان اعلام
میکند (مولر 1978،
ص 35). باید نتیجه
گرفت که ذات و
پدیدار نسبت
به هم توالی
زمانی دارند.
5- «حرکت
واقعی که از
طریق آن
سرمایه هستی
مییابد» و خود
را در «روند
دیالکتیکی
شدن» بیان
میکند ظهور
تاریخی
سرمایه نیست،
بلکه بیشتر
روند واقعی
روزمرهای است
که طی آن
مجموعهای از
ارزش به
سرمایه بدل
میشود. این
واقعیت که این
روند صرفا به
طور تجربی قابل
ترسیم نیست،
بعداز
ملاحظات قسمت
اول و از طریق
ارائه
دیالکتیکی
روشن خواهد
شد.
6- «گروه
مطالعاتی
تکامل نظام
مارکسی»(CPEM) که در دههی 70
در آلمان غربی
بر بحثهای
مربوط به سرمایه
تاثیرگذار
بود، تمام
تفسیر خود را
بر این مفهوم
استوار میکند(PEM، 1975، PEM 1978،
اتو/بیشوف و
همکاران 1984).
7- برای
نمونه مندل
نیز در مقدمه
بر کتاب
سرمایه چاپ
پنگوئن،
دوجلد اول
کتاب سرمایه
را درچارچوب»سرمایه
به طور عام» و
جلد سوم را
درحوزهی «رقابت»
اعلام میکند.
(مندل 1976، ص 29)
8- ناشران
مگا نیز در
این مورد تا
حدی بی دقت
اند. آنها در
مقدمه بر جلد
اول سرمایه
اشاره میکنند
که مارکس
«محدودیت
مفهوم سرمایه
به طور عام» را
حس کرده
بود(مگا بخش
دو، جلد پنج،
مقدمه ص 36) و به
همین علت دیگر
آن را به عنوان
«دیدگاه
ساختاری عمده»
به کار
نگرفت.(همانجا
ص 41)
9- مارکس
جلد اول
سرمایه را به
شکل زیر خلاصه
میکند:»آن چه
که ما اکنون
با آن سروکار
داریم روند
بیواسطه
تولید است که
خود را در هر
نوبت همچون
روند یک سرمایهی
منفرد نشان
میدهد».(مارکس
1885، ص 470)
10- و در
جلد دو: «اما آن
چه را که ما در
بخش یک و دو با آن
سروکار داریم
همواره چیزی
بیش از سرمایه
منفرد نیست،
حرکت یک بخش
مستقل از
سرمایهی اجتماعی».(مارکس
1885، ص 429)