دیدگاه
«مطالب
منتشره در
ستون دیدگاه،
نظرات سازمان نیست»
پاسخ
هیات اجرایی
نشانی دیگر از
هراس از دموکراسی
تشکیلاتی است
رضا
چیتساز
چندی
پیش من در
مقالهای
دربارهی
رویکرد چپ به
جنگ در
اوکراین
پرداختم و از
جمله به
سازمان خود
انتقاداتی
وارد کرده و
خواهان
توضیحاتی
شدم. هیات
اجرایی
سازمان به
انتقادات من
پاسخ داده است
و من در این
نوشته تلاش میکنم
حقانیت
دفاعیهی
هیات اجرایی را بررسی
کنم.
اما
اجازه بدهید
از پاسخ هیات
اجرایی به
انتقاد من از
مقالهی
هدایت
سلطانزاده
آغاز کنم.
هیات اجرایی
بر این باور
است که انتقاد
من وارد
نیست و ادامه
میدهد: "خوب
میبود رفیق
رضا دلایل خود
برای به
اصطلاح "دشمنی
نژاد پرستانه
با روسیه" را
به صورت مستدل بیان میکرد
که این جمله
به صورت یک
اتهام بی پایه
نباشد." علت
این که من از
مقالهی
سلطانزاده
مدرکی
نیاورده بودم
این دلیل ساده بود که هم
مقالهی
سلطانزاده و
هم نقد آن از
سوی ر. داریوش
ارجمندی در
تارنما منتشر
شده بود. اما
آیا نقد من آنگونه
که هیات
اجرایی
مینویسد
اتهامی بی
پایه است؟
سلطانزاده مینویسد:
"در یک مقایسه
عمومی میتوان
گفت که در غرب
بر اثر
مبارزات
تاریخی مردم،یک
سلسله ارزشها
و نهادهای
دموکراتیک بهوجود
آمده است که
در کشورهائی
نظیر روسیه و
یا چین هرگز
نبوده است و
به گفته
انگلس،
مرتجعترین
حکومتها در
غرب در مقایسه
با معیارهای
آسیائي، مترقی
بهحساب میآیند….اکنون
لیبرالیسم در
حال تدافعی در
برابررژیمهای
خودکامه قرار
گرفته است که
با دموکراسی
لیبرالی در
غرب در تعارض
است."
من نمی
دانم هدایت
سلطانزاده
تاریخ نگاری
را ز کجا
آموخته است؛
اما این گونه
تحریف بیشرمانهی
تاریخ و کاسه
لیسی
لیبرالیسم
راتنها در زرادخانههای
مدافع
امپریالیسم
آمریکا میتوان
پیدا کرد.
تمام دست
آوردهای
دموکراتیک در
اروپای باختری
از هراس
سرمایهداری
از انقلاب در
روسیه و
مبارزات طبقهی
کارگر به وجود
آمده است.
اهمیت انقلاب
در روسیه برای
نهادینه شدن
دموکراسی
سیاسی
در غرب آنچنان
عریان است که
تنها نفرت کور
نژادپرست روس
ستیز میتواند
آن را منکر
شود. جالب
توجه آقای
سلطانزاده که
درکنار ناتو
پرستان سوئد و
فنلاند
ایستاده است،
در کشور سوئد؛
مهد دموکراسی
لیبرال؛ تا
دههی چهل
همجنسگرایی
به عنوان
بیماریدیده
میشد و در
قانون همسطح
همخوابگی با
حیوانات بود.
حال آنکه
ازدواج بین دو
همجنسگرا در
روسیه در
فردای انقلاب
قانونی شد.
نخستین نهاد
پژوهشهای
نژادی در جهان
در شهر
اوپسلای سوئد
در دههی بیست
ساخته شد و تا
دههی شصت؛
دههها پس از
قدرت مطلق
سوسیال
دموکراسی
شهروندان تهی
دست سوئدی
عقیم اجباری
میشدند که
نژاد پاکیزهی
اروپای شمالی
آلوده نشود.
از
جملهگروههایی
که در سوئد
عقیم اجباری
میشدند
کسانی بودند
که به عنوان
تاتار شناخته
میشدند؛ به
دیگر سخن گروههای
برآمده از
آسیای
میانه.
سلطانزاده
برای توجیه
درک ضد تاریخ
و نژادپرستانهی
خود واگویهای
نیز از انگلس
چاشنی تحلیل
خود میکند.
بگذریم که این
شیوهی
نگاه
بیشتر در
خانقاهها
کاربرد دارد
که با اتکا به
مرشد همهی
پاپتیها
ماستها را
باید کیسه
کنند؛ وگرنه
آوردن واگویهای
از انگلس آیهی نهج
البلاغه نیست
که در مقابل
آن باید زانو
زد. اما همین
واگویه نشان
میدهد که
سلطانزاده
حتی نگاه
مارکس و انگلس
را هم نفهمیده است. مارکس
و انگلس همیشه
با شک و تردید
به امپراتوری
روس نگاه میکردند؛
چرا؟ چون
امپراتوری
سزار
بزرگترین مانع
بر سرهرگونه
پیشرفت در
اروپا بود و
سزار دژ اصلی
پشتیبانی از
ارتجاع بود.
اما برخلاف نگاه
نژادپرستانهی
سلطانزاده نه
مارکس نه
انگلسهرگز از
ناسیونالیسم
قومی دفاع نمیکردند
و دقیقا به
همین خاطر بود
که مارکس زبان
روسی آموخت و
مهمترین
نوشتههای
سال های اخیر
زندگی وی
دربارهی
روسیه و امکان
شکلگیری
سوسیالیسم در
آنجاست. این
که هیات اجرایی
سازمان این
نگاه چندش آور
ونژادپرستانه
را در چهارچوب
مواضع سازمان
میداند بیش
از هر چیز عدم
صلاحیت هیات
اجرایی در
نمایندگی یک
سازمانسوسیالیستی
را نشان میدهد.
اما
اجازه بدهید
به پاسخ هیات
اجرایی به
انتقادات
بپردازم.
هیات اجرایی
در نقد نگاه
من که سازمان
دربارهی جنگ
در اوکراین
نظرندارد به
انتشار دو
اعلامیه
اشاره میکند.
جالب توجه است
که هر دو
اعلامیه پس از
انتشار
مصاحبهی
تلوزیون سازمان
با
رفقامحمدرضا
شالگونی و
روبن مارکاریان
انتشار یافته
است. به دیگر
سخن؛ حتی بنا
به نگاه خود
هیات اجرایی
مصاحبهی
نامبرده پیش
ازاعلام رسمی
سازمان
انتشار یافته
است. اما هیات
اجرایی به
مدارکی از
کنگره های
پیشین نیز
اشاره کرده و
تلاش میکند
که
برایدموکراسی
ستیزی خود
قبای قانونی
بتراشد.
ببینیم مدارک
هیات اجرایی
چیست؟ از جمله
مطالبی که به
آن اشاره شده
است این
استکه: "در
گزارشات
سیاسی چندین
کنگره
سازمانی به
ریشه های این
بحران و این
جنگ پرداخته
شده و چند سال
قبل نسبت به
بروز چنین
جنگ
های ویرانگری
هشدار داده شده
است" و ادامه
می دهد:
"نزدیکی آرام
ولی بی وقفه
چین و روسیه
به هم دیگر ،
جای تردیدی
باقی نمی
گذارد که قطب
نیرومند
دیگری در
برابر امریکا
شکل می گیرد.
ائتلاف این دو
قدرت بزرگ نه
تنها از پایان
قریب الوقوع
هژمونی
جهانی
امریکا ، بلکه
همچنین از
دگرگونی های بزرگی
در نظم جهانی
یا سیستم
رابطه میان
دولت ها خبر می
دهد که
ممکن است
باتغییر صف
آرایی های بین
المللی ، تنش
ها و حتی جنگ
های ویرانگر همراه
باشد. هم
اکنون شاهد
چهار جبهه
رویارویی
بزرگ هستیم که هرکدام از
آنها می تواند
به بحران های
خطرناک و
ویرانگر
سیاسی و حتی
نظامی میان
قدرت های بزرگ
دامن بزند: در
خاورمیانه ،
دردریای چین ،
در شبه جزیره
کره ، و در
اوکراین."
پس
هیات اجرایی
مدعی است که
در کنگرههای
پیشین از
دگرگونیهای
بزرگی در نظم
جهانی پیشگویی
شده است. اول
که ضعیف شدن هژمونی
امریکا به پیش
از به پایان
رسیدن جنگ سرد
باز میگردد و
از فروپاشی
شوروی به این
سو یکی از کلیدی
ترین حوزه های نظریهپردازان
سرشناس بوده
است. کافی است
شما نیم نگاهی
به نشریهی
نیو لفت رویو
در دههی نود
و آغازهی
هزارهی سوم
بیندازید تا به نقد
برجسته و
درخشان زنده
یاد لئو پانیچ
در مقابل
جیووانی
اریگی -
به
عنوان مشت
نمونهی
خروار- پی
ببرید. اما
این که در
کنگرههای پیشین
سازمان بر روی
این واقعیت که
نظم جهانی آبستن
درگیریهای
بزرگی است
اشاره کرده؛
مشکل هیات
اجرایی را حل
نمیکند.
من در
نوشتهی خود
رویکرد چپ به
جنگ در
اوکراین را
سوار بر سه
محور کلیدی
توضیح دادم.
یک محکومیت
روسیه؛ دو
امپریالیست
بودن روسیه
و سوم حق تعین
سرنوشت برای
اوکراین. در
مصاحبهی
تلویزیونی هر
سه محور مشهود
است. هیات
اجرایی خوب میداند
که سازمان
ما هرگز این
نظر را نداشته
است که روسیه
امپریالیست
است و برای
پوشاندن این
واقعیت رسوا
با پیش کشیدن
کنگرههای پیشین و بی
ارتباط فضای
بحث را مه
آلوده میکند.مثالی
که هیات
اجرایی برای
توجیه قانون
شکنی عریان
خود ارائه می
کند از کنگرهی بیست و
چهارم است.
جالب توجه است
که محور اصلی استدلال
در سند مورد
نظر هیات
اجرایی بالا
گرفتن رقابت
اقتصادی میان
چین؛اتحادیه
ی اروپا و
آمریکا و
نزدیکی روسیه
و چین است و
جملهی آخر که
هیات اجرایی
برای اثبات
نظر خود به آن
اشاره می کند:
"افزایش
رقابت ها میان
قدرت های
امپریالیستی
درعرصه های
گوناگون و
تشدید هر چه
بیشتر
بحران
سرکردگی دولت
آمریکا می
باشد" و می
نویسد: "در
اینجا صراحتا
کنگره سازمان
رقابت میان
دولت های
آمریکا، چین،
روسیه و اتحادیه
اروپا، را
رقابت میان
قدرتهایامپریالیستی
ارزیابی کرده
است."
این
خوانش هیات
اجرایی از سند
سیاسی کنگرهی
بیست و چهارم
انسان را یاد
ضرب المثل
معروف می
اندازد که
گویی ابلیس
انجیل
راتفسیر کرده است.
سند مزبور به
هیچ وجه نظر
بر این ندارد
که روسیه
قدرتی
امپریالیستی
است؛ و بر عکس
نگاه سادهانگارانهی
هیات اجرایی
که از این
پاراگراف
پیراهن عثمان
میسازد
اختلاف بر سر
این نیست که
رقابتهای
میان امپریالیستی
موجود است.
هیچ کس
نافی
نقش اتحادیهی
اروپا به
عنوان رقیبی
در برابر
امریکا نیست.
این گونه گرد
و خاک به پا
کردن از سوی
هیات اجرایی
برای گریز
ازسوال محوری
است و آن این
که هیات
اجرایی
سازمان حق
ندارد از خود
سیاست
استنتاج کند.
مسالهای با
این اهمیت
حتما باید
دردرون
سازمان به بحث
گذاشته شده و
پس از تصویب
از سوی سازمان
به خط
تشکیلاتی
تبدیل شده و
هیات اجرایی
موظف به پیش
بردآن میشود.
برعکس تحمیل
این نظر به
عنوان نظر
سازمان تنها و
تنها در یک
سازمان بی
ساختار؛
سازمانی که در
آن همه با هم
برابرنداما
برخی برابرتر امکان
پذیر است. هیات
اجرایی با
انتخابات
گزینهای از
پرسشهای من
فکر میکند که
میتواند از
زیر بار
مسئولیتخود
بگریزد.
همانگونه
که من در
نوشتهی
نخستین خود
یادآوری
کردم؛ هیات
اجرایی سازمان
حق گزین سیاست
ندارد بلکه
پیش برنده و
اجرا کنندهی سیاستهایی
است که در
کنگرههای
سازمان و
مجامع عمومی
تصویب میشود؛
امری که از
نظر هیات
اجرایی دست و
پاگیر است. به
هرحال به قول
برشت اگر دولت
و مردم با هم
خوانایی
ندارند همیشه
میتوان مردم
را عوض کرد. پس
از این که
مصاحبهی
تلویزیونی
دربارهی
اوکراین
انتشار یافت؛
در سازمان به
هیات اجرایی و
رویکرد
دموکراسی
ستیزانهی آن
انتقاد شد و
هیات اجرایی
برای خالی
نبودن
عریضه
نشستی
سازمانی
گذاشت. بگذریم
که برگزاری
این نشست
نوشدارو پس از
مرگ سهراب است
و نگاه
دموکراسی
ستیز هیات
اجرایی
را خوب نشان
میدهد. اما
آن چه حائز
اهمیت است این
است که بیشینهی
خرد کنندهی
شرکت کنندگان
در جلسه در
نقد نگاه
هیات
اجرایی نظر
دادند؛ که
البته به هیچ
جا نینجامید و
هیات اجرایی
نشان داد که
جلسهی یاد
شده را از سر
اجبار برگزار
کرده و نظراعضای
سازمان پشیزی
برایش ارزش
ندارد. به هر
حال کاملا
مشخص است در
میان بزرگان
که پاپتی ها نمیتوانند
حق ارائهی
نظرداشته
باشند.
این
رویکرد هیات
اجرایی
سالیان سال
است که گریبانگیر
سازمان بوده
است و سازمان ما
را به سمت یک
سازمان بدون
ساختار میراند.
سازمان بدون
ساختار
سازمانی است
که در آن
دموکراسی بیمعناست.
هر چند اعضای
سازمان حق رای
دادن و انتخاب
کردن داشته باشند؛
اما در چنین
سازمانی
نابرابرحقوقی
نهادینه شده
است.
برای آن
که من متهم به
وارد کردن
اتهامات بی
پایه نشوم به
چند مثال
اکتفا می کنم.
سه
کنگره پیش سند
سیاسیای که
به کنگره
ارائه شد در دو
دورهی پیاپی
رای نیاورده و
از دستور کار
خارج شد. جالب
توجه است که سردبیری
تارنما همان
سند را بیش از
یک ماه بر پیشانی
تارنما سنجاق
کرده و به
عنوان سند سازمانی
معرفی میکند.
زمانی که
درمجمع عمومی
پس از کنگره
به سردبیر
انتقاد شد وی
با صراحت
اعلام میکند
که اختلاف
تشکیلاتی
دلیل اصلی رای
نیاوردن سند
بوده واز نظر
وی سند خط
سازمان را
نمایندگی میکند
و بنابراین او
آن را به
عنوان خط
سازمان منتشر
کرده است. دقت
کنید که در
این جا
سردبیری
تارنما؛
مقامی که زیر
مجموعهی
هیات اجرایی
است رسما
کنگرهی
سازمان: به
دیگر سخن
بالاترین
نهاد تصمیم گیری
درسازمان را
کاملا بی معنا
میکند و
اعلام میکند
که او دارای
حق ویژهای
است که از
تمام سازمان
فراتر است.
هیات اجرایی
سازمان کهبه
انتقادات من
با توپ پر
پاسخ میدهد
تا به امروز
با این
دموکراسی
ستیزی و قانون
شکنی عریان
سردبیری چه
برخوردی کرده
است؟
بهتر
است که فراموش
نکنیم که
انشعابی که
بیش از ده سال
پیش در سازمان
رخ داد حول
اتهامات پیرامون
بیحقوق بودن
اعضا و وجود رهبری در
سایه رخ داد.
در این جا
دیگر سردبیری
تارنما حتی
نیاز به تظاهر
به دموکراسی
را هم زیادی
میبیند. جالب
است که این
رفقا به
دیگران
انتقاد میکنند
که به مجلس
موسسان باور
ندارند و
سوسیالیسم
مارکسی را
نفهمیدهاند.
تو گویی
چسباندن نام
مارکسمیتواند
مانند برگ
انجیری باشد
که دشمنی
عریان این
رفقا با
دموکراسی و
برابر حقوقی
را بپوشاند..
شیوهی
برخورد هیات
اجرایی به
انتقادات
مطرح شده نشان
از این دارد
که این رفقا
تصور میکنند
میتوان با
مهر دیدگاه
زدن به
انتقادات
و
بی پاسخ
گذاشتن
سوالات اعضای
منتقد از زیر
بار مسئولیت
شانه خالی
کنند. اما یک
سازمان سوسیالیستی
تنها با شرکت
فعال اعضای
آن و مقابله
با دموکراسیستیزی
است که می
تواند
سازمانی
دخالتگر و
فعال باقی
بماند.
رضا
چیتساز
پانزدهم
مه