درگذشت
منصور خاکسار
جمال
صفری
منصور
خاکسار
مبارزه
دیرپا، شاعری
توانا و انسان
فرزانه و
فرهیخته در
تبعید در 27
اسفند در سن 71
سالگی جهان را
بدرود گفت
بعد از
کودتای ۲٨
مرداد ٣۲ جنبش
کارگری وروشنفکری
که در آبادان
نیز
سرکوب شده
بود، مثل
همیشه
ورزش و سینما
و فیلم در بین
جوانان
آبادان حرف
اول را می زد .
زبان ساختاری
اجتماعی
آبادان ملغمه
ای است از
زبان عربی و
جنوبی و لری و
انگلیسی و... بنام
زبان آبادانی
در آبادان
بنیاد گذاشته شد.
آبادان ناحیه
شرکتی و غیر
شرکتی آن برای
جوانان بازار
مکاره ای بود
از ورزش که در
سطح ایران حرف
برای گفتن
داشت
با چهره های
به نامی
همانند پرویز
دهداری، حمید
برمکی،
حمیدجاسمیان،
منوچهر سالیا
و غلامرضا صفریان،
کرامت ندیمی،
باباخان محقق
زاده، ویلیام
آدامزاده،
آبراهام
خاچاطوریان،
جواد صفائی،
شاهرخ زاوش،
برادران نسیم
، مجید توفیق
و سروش نگهیان،
منصورهفت
لنگ،خلیل
محسن زاده،
جاسم زاده و....
از فرهنگ لب
شطی،
احمدآبادی و
شرکت نفتی ... و
حومه عرب نشین
با عشیره های
مختلف و بنابراین
" ارج و برسمیت
شناختن " « چند
فرهنگی
و تساهل»
عملا بین
مذاهب، زبان
ها و نژادهای
مختلف و
متفاوت
مردم آبادان
برقرار بود و
همه زن ها و
مردهای
همسایه خاله،
عمو یا بچه
های محل کاکا
و ولک بودند!!
درحالیکه
هنوز شهرهای
مختلف اروپای
غربی با موضوع
چند «
فرهنگی
وتساهل»
درتغابل و تنش
می باشند
منصور
خاکسار، بومی
و بزرگ شده
این شهر بندری
و جنوبی از
خانواده
زحمتکش
کارگری بود.
او در مبارزه
بی امانش با
رژیم
کودتا« نه تنها
در عرصه شعر و
فرهنگ بلکه در
زمینه مبارزه
سندیکایی و
سیاسی نیز
همواره حضوری
فعال و موثر
داشت. او از هر
روزنه کوچکی برای
مبارزه با
رژیم
شاهنشاهی و
نهادینه کردن
دموکراسی
استفاده
میکرد. تلاش
او در راستای مبارزات
جبهه ملی سوم
طی سالهای
اوایل دهه ی
۴۰ در آبادان در
امر انتخابات
و دخالت ساواک
در جلوگیری ازآن،
برای اکثرنسل
قدیمی و
مبارزجنوب
بیاد ماندنی
است"
محمد ايوبي
در نوشته ای
بنام « مدخلي
بر داستان و
داستان
نويسان جنوب»:
می نویسد: «
وقتي بريتانياي
كبير بعد از
كارسازي
كودتاي 28
مرداد 32 بدون
حمله نظامي,
با فند و چهرهاي
ظاهرالصلاح،
در آبادان
اطراق می كنند
تا گوهر يك
دانه اما شوم
نفت ما را زير
نظر داشته باشند
و نگاه تيزبين
و كارشناسانه
خبرگان نفتيشان،
بر استخراج و
پالايش نفت
باشد و طرفه
آن كه براي
اين تصرف
عدواني، حق
توحش هم مى
گيرند. اما
بيشتر مردم
آبادان و
مخصوصاً با
سوادترها، به
انگليسي مجهز
مى شوند تا با
سلاح خود
مهمانان ناخوانده،
از پس زبانشان
لااقل برآيند.
البته حساب
اين مردم را
بايد از حساب
متظاهران
مستفرنگ و
شيفته خارجيها
جدا كنيم.
هميشه آدمهايي
بودهاند كه
شادمانه
افتخار كنند
به اين كه رضا
شاه به آنها
لطف كرده و
پدر سوخته
صداشان زده
است. اين جا هم
ياد گرفتن
انگليسي
مردم،
مخصوصاً مردم
آبادان نوعي
دفاع بوده
است. به گمان
من و به آگاهاني
اشارت داريم
كه زبان و
ادبيات
انگليسي را
درست مثل
سلاحي از كف
دشمن گرفتند و
در كار ادبيات
فارسي صرف
كردند تا
ادبيات داستاني
را چنان كه حق
آن بوده و هست
از مرگ نجات دهند
چنین است در
آبادان گروهها
و نحلههايي
چند نفري و
دوستانه پا مى
گيرد. اصل مهم
در آغاز كار
عمق بخشيدن به
دوستيهاست و
انجام كاري
مثبت در
ادبيات
داستاني و شعري
تا بتوانند
دوام بياورند
و خواهم گفت،
چنين گروههايي
در اهواز و
مسجد سليمان
هم پا مى
گيرند
حضرات
انگليسي وقت،
مجبور مى شوند
در آبادان زندگي
كنند و از بوي
نفت و
پالايشگاه
درينك شوند و
پول پارو
كنند، به دولت
خود مى
قبولانند كه
آنها عوض
فداكاري
زندگي در
ايران و ميان
وحشيان نياز
به تفريح هم
دارند،
مخصوصاً كه
دوست ندارند
بچههاشان از
خلق و خوي
انگلو
ساكسوني دور
افتند و با
ديدن پا برهنههاي
جنوب, بى
تربيت بار
بيايند. براي
همين سينماي
مجلل تاج، و
بعد سينماهاي
ديگر براي
حضرات راه مى
افتد و
كتابفروشی
«الفي» كه
تقريباًً كتابهاي
چاپ انگليس را
هم زمان با
لندن يا كمي
تأخير براي
تافته هاي جدا
بافته، مى
آورند و كم كمك
تمامي
فروشگاههاي
فرنگي و
باشگاهها،
كتابخانهدار
مى شوند كه
شاهكارهاي
ادبيات جهان
را به انگليسي
در اختيار
سروران
بگذارند
اما آگاهان
و روشنفكران
ساكن آبادان،
ازهمين
سينماها و
كتابخانهها،
گاه رندانه و
گاه آشكارا
سود مى برند و
جوانهاي آن
دوره را كه ما
باشيم با
داستانهاي
خوب دنيا آشنا
مى كنند و دست
به ترجمه
آثار داستاني
روز مى زنند
همين سينماي
تاج است كه
آدمهايي مثل
ناصر تقوايي و
امير نادري را
با مقوله
فيلم, آن هم
فيلم خوب آشنا
مى كنند كه به
بحث ما مربوط
نمى شود
اين نكته هم
قابل تأمل است
كه پيش از
اروپايي شدن
آبادان و بعد
خرمشهر، با
زور و
سودخواهي انگليسيهاي
نفت شناس و
اقتصاددان و
خبره معادن
نفتي كشورهاي
عقب نگه داشته
شده، آبادان
به دليل فقر و
گرما، نبود
وسايل لازم
براي زندگي,
منطقهاي
محروم به حساب
مى آمد و آدمهايي
كه براي دولتهاي
آن زمان، با
زبان سرخ
سرسبز بر باد
داده، يا قلم
كه هميشه ظلمه
از آن هراس
داشتهاند
اشكال ايجاد
مى كردند، به
آبادان تبعيد
مى شدند مهمترين
اين آدمها را
به بندر عباس
و كيش تبعيد
مى كردند و كم
خطرترينها
را به آبادان
و اهواز، گاه
در وقت
استخدام اين
آدم ها در
آموزش و پرورش
مخصوصاً، از
همان آغاز به
آبادان و
اهواز گسيل مى
داشتند با اين
بهانه كه
مثلاً مافقط
در آبادان به
معلم و دبير
نياز داريم
بعد كه فضاي
آبادان
اروپايي و
دلبخواه
آقايان قدر
قدرتان مركز
شد، ديگر نمى
شد تبعيد
شدگان را به
جايي ديگر
فرستاد
به مطلب
برسيم. م. آزاد
شاعر ( محمود
مشرف آزاد تهراني
) و حسن پستا
دو معلم
ادبيات و
تاريخ، در
آبادان
ادبيات نو را
در كلاسها
مطرح مى كنند
و ايرج وامقي،
نوعي حقله
اتصال ادبيات
گذشته به
معاصر مى شود.
اين زماني است
كه سيروس
طاهباز و ناصر
تقوايي و
هوشنگ
گلشيري،
شاگردان
مدرسههايي
هستند كه آزاد
و پستا در
واقع يكهتازان
مدارس آبادان
هستند
«...بايد
به محمد علي
صفريان و صفدر
تقى زاده اشاره
كنم كه با
ترجمههاي
خود ادبيات
داستاني روز
دنيا را – لابد
به رهنمود نجف
دريابندري
«نویسنده و
مترجم مشهور ایرانی
که پیشرو
وآوانگارد روشنفکران
آبادان» بود –
به نسل جوان و
جوانتر جنوب,
شناساندند»
در ادامه
ایوبی
می گوید: اول
بار من و پرويز
زاهدي و بني
همايي و محمد
صالحي، به فكر
انتشار جُنگي
در اهواز
افتاديم به
خرج جيب، با
كلي مشقت، با
استفاده از
روزنامهاي
كه در اهواز
چاپ مىشد خزه
را درآورديم
به ياد مى
آورم كه منصور
خاكسار و نظام
ركني با موتور
وسپا از
آبادان به
اهواز آمدند
تا با هم به
توافق برسيم
كه آنها در
آبادان
ماهنامه دربياورند
و ما خزه را
فصلي منتشر
كنيم و همه در
ساخت هردو
نشريه شريك
باشيم. مطالب
مفصل را
بگذاريم براي
خزه و كارهاي
كوتاهتر را
در ماهنامه
آبادان در
بيايد. اين
ماهنامه هنر
وادبيات جنوب
نام گرفت و
منصور خاكسار
با سخت كوشي و
پايمردي خرج و
مخارجش را
تأمين مى كرد
و ناصر تقوايي
كارهاي چاپ و
نشرش را در تهران
بر عهده گرفت.
اما خزه زير
تيغ سانسور
رفت و به اين
بهانه كه
ماهنامه هم
بايد نام
روزنامهاي
را داشته باشد
كه با امتياز
آن منتشر مى
شود و نبايد
با نام خزه در
بيايد. كه
البته اين بهانه
بود چون با
نام ماهنامه
همان نشريه هم
نتوانستيم
كار را ادامه
بدهيم. اما
هنر و ادبيات
جنوب شش شماره
درآمد كه الحق
كاري ماندگار
در تاريخ
جرايد ايران
است. داستان نويساني
كه در آبادان
و اهواز با
خزه و هنر وادبيات
شروع كردند و
اولین شماره تاريخ
فروردين 1345 «هنر
و ادبيات
جنوب» زير نظر
منصور خاکسار
و ناصر تقوايي
به صورت ماهانه
منتشر ميشد.
از
«منصورخاكسار»
ميخوانيم:
«قضيهاي
ازخودمان» در
ژرفاي سكوتي
كه نه آبستني
بود و نه
توفاني با
احساس، نيازي
انساني براي
هم سرود
تنهايي مان
را خوانديم و
با دريغ
سرزمينمان
را تهي يافتيم
بچاره، فانوسي
برداشتيم و
نارسا بانگي
كه شايد در
محيط پراكندهمان
شكوه تجمع را
بار ديگر
بچشيم ببينيم
و از شادي
پرشديم به
هنگام دريافت
فريادهاي
مساعدي كه
بانگ
نارسامان را
پاسخ ميگفت
در شهرها
جواناني را
يافتيم دلاور
كه كمر همت
بستند و ما
شهرمان را
ديگربار فتح
كرديم خراسان،
رشت، اصفهان،
تبريز و....»
«سينمايي»
نوشته ناصر
تقوايي و
«تنور» از
عدنان غُريفي
دو داستان
کوتاه اولين
شماره نشريه است.
تقوايي هر چند
بعدها به
داستاننويسي
ادامه نداد،
ولي مجموعه
هشت داستان پيوسته
او با عنوان
«تابستان همان
سال» که در سال 1348
توسط «کتاب
لوح» منتشر شد.
يکي از آثار
مطرح اين دوره
در زمينه
داستان کوتاه
است
در شماره
اول اين
ماهنامه نامهايي
به چشم ميخورد
كه بعدها
هركدام در
عرصههاي
مختلف ادب و
هنر اين
سرزمين
درخشيدند و نامآور
شدند كه از آن
جملهاند:
م.آزاد، ناصر
تقوايي، صفدر
تقيزاده، غلامحسين
ساعدي،
محمدعلي
صفريان و
عدنان غريف
در اول دفتر
شعري چاپ شده
از «م.آزاد» با
نام «زيباتر
از هرچيز ديگر»
نسیم در مرگ
مشرف آزاد
تهرانی نوشت:
«درآبادان آن
وقتها يك
روزنامه خبري
هم شركت نفت
منتشر ميكرد.
نشريهاي
چهار پنج
ورقي. درست
يادم
نيست،.شايد
صفدرتقي زاده
و صفريان از
دبيران
تحريريه اش
بودند. آزاد
يكي دو شعرش
را همراه با
نوشته اي درباره
شعردر چند
شماره آن
درآورده بود.
بعد از چاپ
شدن آنها،
خوانندهاي
به انتقاد از
زبان آزاد
برخاسته بود و
مطلبي نوشته
بود در آن و
زبان آزاد را
به طنز گرفته بود.
چون هرچه
خوانده بود از
آن سر
درنياورده بود. آزاد
نثري شييه به
شعر داشت.
جملاتي كوتاه.
و گاهي بدون
فعل. و تو در تو.
ما بعد از
خواندن آن نقد،
تازه متوجهي
ويژگي نثر او
شديم. آن نقد
را ما بچههاي
كلاس آنقدر
خوانده بوديم
كه آزاد خودش
خندهاش
گرفته بود.
چون از طريق
همان نقد ما
نمونه هايي از
نثر او را كه
در آن مقاله
آمده بود از
بر كرده بوديم
و وقت و بيوقت
براي هم تكرار
ميكرديم.
آزاد از همان
زمان، نيما را
خوب ميشناخت.
از همان مقاله
كوتاهي كه
بعدها درباره
نيما در يكي
از شمارههاي
هنر و ادبيات
جنوب نوشت كه
در سالهاي 1344 و
45 به همت منصور
خاكسار و ناصر
تقوائي منتشر
ميشد، مي
توان به شناخت
عميق او از
نيما رسيد. آن هم
در آن سالهايي
كه كسي نيما
را هنوز نميشناخت.
او به حق يكي
از
شناسانندگان
درست نيما به
جامعه ادبي
ايران است.
آبادان آن سالها،
آبادان كوچكي
بود. شهري بود
كه خبر هر
تغيير ساده اي
در آن به سرعت برق در
همه جايش ميپيچيد.
همه تقريباً
همديگر را ميشناختند.
شهري بود كه
هر قطعه آن
براي خودش
پهلوانهايي
داشت. مصطفي
ريش با ريش
بلند
كاسترويياش
در محلههاي
نزديك به
اسكله و گمرك (
لب شط)
براي خودش
بروبيائي
داشت. و شهاب
ايراندوست،
كشتي گير، در
مركز شهر. در آن سالي كه
حسن پستا و
مشرف آزاد به
آبادان
آمدند، دو
برادر ديگر
هم، برادران
هدايتي، كه
هردو دبير
ورزش بودند به
آبادان منتقل
شدند. هردو
ورزشكار. حسن پستا و
مشرف آزاد و
يكي از آن
برادرها هم
زمان
سهم
دبيرستان ما
شده بودند.
اين آقاي
هدايتي گاهي
كه سر شوق بود
پشت ماشين
ناظم لاغر
مردني مدرسهمان
را بي خبر از
او وقتي پشت
فرمان
نشسته بود و
ميخواست
حركت كند، مي
گرفت و بلند
مي كرد. بيچاره
هي گاز مي داد
كه حركت كند و
نميتوانست.
آن وقت پياده
مي شد از
ماشين در شليك
خنده هاي ما و
آزاد و پستا و
آقاي هدايتي
كه از اين نوع
كارهاي ساده
اش همه كيف ميكرديم.
اگرچه از اين
آقاي هدايتي
هم ما خوش مان
ميآمد اما
پهلوانهاي
واقعي ما در
آن وقتها اول
مشرف آزاد بود
با بازوهاي
لاغرش و صداي
بلندش و
كراواتي كه
هميشهي خدا
شل بود و بعد
حسن پستا با
آن سبيل
ماكسيم گورگياش
و نحوهي حرف
زدناش و
خنديدناش كه
تا مدتي خيلي
از برو بچه
هاي كتابخوان
را به تقليد
از او كشانده
بود. آفتاب مي
تابيد و ما كه
در خون و
استخوان تشنه
بوديم و تشنه
دانستن،
پنهاني «چشمهايش»
«بزرگ علوي» ميخوانديم
و بيشتر
شعرهاي «كارو»
كه در اميد
ايران آن سال
ها درميآمد.
عشق ميكرديم
از شعرهاي
كارو و پرهيب
واره هايي كه
به اسم نقاشيهاي
سياه قلم با
امضاي جورج
كنار شعرهاي
او چاپ ميشد.
دستي سياه و كشيده
كه زنجيرهاي
ستم پاره مي
كرد و
فريادهاي
آزادي كه از
اعماق سينهي
مسلول شعرهاي كارو
درمي آمد.
انشاهاي مان
را هم به همان
روال نثر او
مي نوشتيم. پر
طمطراق و
شعاري...»
البته
اگر نسیم
خاکسار در این
صحنه
از نام
دیگر «
دبیرستان »
بعلت "شر و
شوری" محصلین
آن بین بچه ها
مرسوم
بود اشاره می
کرد و
همچنین
حکمت آرا
دبیر و ناظم
دبیرستان امیرکبیر
با آن لهجه
شیرازی اش را
ترسیم
می کرد
به ذهنیت ما بیشتر
یاری می رساند!
حکمت آرا
تئاتر را
کارگردانی و
در آن بازی می
کرد و نمایش
زندگی
امیرکبیرو یا
.... را در آن
دوران در
دبیرستان
رازی برروی
صحنه
آورد
زنده یاد منصور
خاکسار در
سالهای ۵۴ بدلیل
فاش شدن رابطه
اش با «
سازمان چریک
های فدائی خلق ایران »
مجبور به خروج
از کشور شد و او
در آستانه ی
انقلاب ۵۷
دوباره به
ایران بازگشت.
وی که
در هر دو رژیم
سلطنتی و
اسلامی، تحت
پیگرد و
شکنجه و زندان
را تجربه کرده
بود باردیگر
درسال ۱٣۶٣ به
تبعیدی
اجباری
تن داد
از منصور
خاکسار ۱۳
مجموعه شعر به
نامهای
"کارنامه
خون"، "حیدر و
انقلاب"،
شرارههای
شب، سرزمین
شاعر، "با طره
دانش عشق"، و
قصیده "سفری
در مه"، به
فارسی و لسآنجلسیها،
تا این نقطه،
آن سوی
برهنگی، و چند
نقطه دیگر، و
با آن نقطه،
به دو زبان
فارسی و
انگلیسی منتشر
شده است
از جمله
کارهای آماده
چاپ او کتاب
دو جلدی گفتارهای
پراکنده
پیرامون شعر و
ادبیات
مهاجرت،
گفتگویی بلند
با عنوان "من
هرگز به سکوت
نیندیشیدهام"
و مجموعه شعر
"از
سحرخیزان"
است که کتاب آخر
به چاپ سپرده
شده است
روانش شاد
توضیح:
نوشته را با
استعانت و
یاری ازنوشته
های شادروان محمد ایوبی
و نسیم خاکسار
و یکی دو نقل
قول دیگر که حق
مطلب را در
باره
منصورخاکسار
ادا کرده بودند
به نگارش
آوردم، و
نوشته نگاهی
است گذرا وچکیده
وسیری است
درمتن وقایع
ورویدادهای
اجتماعی و
فرهنگی و هنری
آبادان که
بدون شناخت
ذهنیت
و عینیت
جامعه آبادان
، شناخت منصور
خاکسار
انتزاعی" و
ناممکن خواهد
بود
از اصطخری
وابن حوقل
درقرن چهارم و
ناصر خسرودرقرن
پنجم گرفته تا
حمدالله
مستوفی درقرن
هشتم، یاقوت
حموی درسال
۶۲۶ هجری
قمری، ابن بطوطه
در ۷۲۵ ه.ق در
باره عبادان
شرح کرده اند
بهرام فره وشی
در کتاب
"ایرانویچ"
شکل کهن
آبادان را « اپاتان» که
ترکیب پهلوی
است. نام می
برد
دورهء
هخامنشی این
جزیره به
نامهای «مسنه»
و «خاراکس»
درزمان
اشکانیان این
منطقه به
نامهای «آنتیوخ»
، «آلکساندر
تیگریما»،ونیز
اسامی اسکندریه،
انتاکیه،
هارک، خاراکس
اسپاسینو.......
در زمان
اردشیر اول
ساسانی این
جزیره به نام «وهشت
آباد» ((بهشت
آباد)) و«بهمن
اردشیر»
((بهمنشیر))
نامیده شد.
جسر بهمنشیر
که پلی است
بین جاده آبادان
و اهواز
تداعی و
دنباله
این نام است
متأسفانه
مجال و فرصتی
دست نداد که
آبادان را در
جنگ دوم
جهانی، ملی
شدن صنعت نفت
ایران،
چگونگی خلع ید
و توانائی
مهندسین،
کارگران و
کارمندان
ایرانی در اداره
پالایشگاه
آبادان و
تاثیراستقلال
طلبی وآزادیخواهی حکومت
ملی دکتر مصدق بر ضد
سلطه و سیطره
انگلیس
درروحیه مردم آن مرز و
بوم
بطور فشرده
به تصویر بکشم