در آن
سنت چپ، بازگشت
به ريشهها
جايي نداشت
متن
سخنراني
حسن مرتضوی
در نشست
كانون
نويسندگان ـ
بهار ۱۳۹۶
خانمها
و آقايان
ضمن
عرض سلام به
همگي، از
كانون
نويسندگان ايران
سپاسگزارم كه
مرا به اين
مراسم دعوت
كردند.
در اين
فرصت كوتاه
سعي ميكنم از
ديدگاه خودم و
در بستري كه
به ترجمه
پرداختم به
موضوع اين
نشست نزديك
شوم. براي من
در مقام
مترجمي حرفهاي
كه نزديك به
سه دهه در اين
حوزه فعال
بوده است سخن
گفتن از
كاركردهاي
ترجمه هم ساده
و هم دشوار
است. شايد
استفاده از
واژهي حرفهاي
در اينجا در
مقابل آماتور
كمي بدسليقگي
باشد. اصطلاح
حرفهاي
يادآور عملي
مكانيكي و
متكي بر عادت
است كه در
نتيجهي
تكرار به يك
فن تبديل ميشود:
آدمي متخصص كه
با يادگيري
اصول يك كار
تلاش ميكند
آن را به نحو
احسن انجام
دهد. يا به
عبارتي، نوعي
ماشين مولد كه
هدفي جز انجام
يك عمل تكراري،
هر چند ماهرانه،
ندارد. گويي
ذوق و سليقه و
آرمان و احساس
جايي در آن
ندارد و تنها
تسلط بر فن
«ترجمه» ملاك
تعيينكننده
است و بس.
البته در عصري
كه در حيطهي
اقتصادياش
با يكدستي و
يكنواختي
توليد كالا در
همهي سپهرها
روبرو هستيم،
و در حيطهي
فرهنگياش با
«توليد»
كارشناس و
متخصص مطابق
با
استانداردهاي
رايج، پرورش
مترجم حرفهاي
به همان معناي
يادشده نه
تنها نگرانكننده
نيست بلكه
بشدت هم تشويق
ميشود.
اما
ترجمه اساساً
براي من وسيلهي
مهمي براي
انتقال
انديشههايي
بوده كه سالهاي
سال دغدغههاي
ذهنياش را
داشتهام،
انديشههايي
كه خاك بومي
بستر مناسبي
را در گذشته
براي انتشار
آنها فراهم
نكرده بود، يا
اساساً به
دليل دوري گذشتگان
ما از فضاي
فكري و فرهنگي
دنيا، يا حتي
به دليل پيشداوريهاي
مغرضانه نسبت
به آنها، اين
انديشهها
چنان دور از
دسترس باقي
ماندهاند كه
حتي اگر سالها
هم از شرح و
بسطشان در
محل زايش آنها
گذشته باشد
باز هم احساس
نو و تازگي به
مخاطب ميدهد.
در واقع خود
ترجمه نيست كه
فعاليت فكري من
تلقي ميشود،
چون در اينجا
كمي تناقض در
معنا وجود دارد.
وسيله طبعاً
نميتواند يك
فعاليت فكري
باشد. وسیله و
هدف در عین
حال که بهم
مربوطند اما
از هم متمایز
نیز هستند.
وسیله نمیتواند
جای هدف
بنشیند: وسیله
میانجی هدف
است و با آن
تعریف میشود. زندگي
در جهاني
سرشار از تضاد
كه پياپي
معناي وجوديش
را نقض ميكند،
زندگي در
منطقهاي كه
بهظاهر به يك
آن همه چيز
دود ميشود و
به هوا ميرود
و زندگي در
كشوري كه هر
لحظهاش آدمها
را درگير پرسشهاي
معماگونه ميكند،
انبوه دغدغههاي
فكري، سياسي و
اجتماعي را
براي تو به
وجود ميآورد.
سنت شفاهي و
ناقص انتقال
انديشهها،
ناپختگي و
خامي انديشههاي
نظري، شروع
دوباره و
هزاربارهي
آدمها از
نقطهي صفر و
از همه مهمتر
زندگي در
برزخي كه به
جز اهریمن¬های
مدرن با انواع
کهنهشان نيز
طرف
هستي که شاید
در نقاط دیگر جهان
تا حد زیادی
منسوخ شده
باشند، برزخي
كه نه مدرن
است نه سنتي و
جدالي كه
پيوسته بين
اين دو جريان
دارد، آدمهايي
مانند من را
كه در يك
زندگي نيم
قرني شاهد
انقلاب، جنگ،
صلح،
انتخابات،
جنبشهاي
اجتماعي و
غيره و غيره
بودهاند
متوحش ميكند.
كورمال
كورمال به اين
سو و آن سو سرك
ميكشي،
دهليزها را ميگردي،
هزارتوها را
جستوجو ميكني،
ميخواهي در
دل اين بيثباتي
و عدميقين
راهي بيابي،
گذشتههايت
در شكلي جديد
در اكنوني آشفته
دوباره
پديدار ميشود،
و باز هم دور
جديدي از
كندوكاو و
جستجوي بيپايان.
خب روشنفكرها
حساسيتهاي
غريبي دارند و
با هر چه كه در
توان دارند و اندك
مزيت نسبيشان
در انديشهورزي
به مصاف اين
دغدغهها ميروند.
گاه مستقيم
گاه
غيرمستقيم. براي من
ترجمه همين
مصاف است با
دغدغههايي
كه بنيادهاي
اقتصادي،
اجتماعي،
سياسي،
فلسفي... دارند.
با
نگاهي به
کارنامهي
کاريام بخش
اعظم کارهايي
که ترجمه کردهام
به سنت چپ
مربوط ميشود،
حالا چه در
قلمرو اقتصاد
سياسي و چه در
زمينههاي
فلسفي و
زيباشناختي.
چه اميدي محرک
ترجمهي
متمرکز من از
سنت چپ بوده
است؟ مجموعهاي
كه من كار
كردم به سنت
تئوريكي تعلق
دارد كه
نقادانه
گذشته را
عمدتاً با
توجه به چپ
بررسي ميكند.
كثرت ترجمههايم
از آثار مربوط
به سنت چپ فقط
ناشي از علاقهي
سياسي من به
چپ نيست. من در
حوزهاي از
انديشههاي
سياسي و
اقتصادي چپ
كار ميكنم كه
عنصر انتقادي
بسيار چشمگير
است. تقريباً
كتابي را نميتوان
در ترجمههايم
پيدا كرد كه
نقادي از سنتهاي
گذشتهي چپ
جايي در آن
نداشته باشد.
خب شكي نيست
كه چپ را در
مجموع واجد
سنت راديكالي
ميدانم كه
دست به ريشهي
مسائل ميبرد
و از سطحينگري
و ظاهرانديشي
پرهيز ميكند،
هر چند گاهي
در ريشهی
مسائل مانده
است و به شاخ و
برگها بيتوجه؛
و گاه آموزهای
به میراث
رسیده را چنان
میان¬تهی
کرده است که
از نو در پرتو
بازنگری¬های
جدید انتقادی
باید بررسی
شود. و به همين
دليل گمان ميكنم
نقد خود چپ از
سنتهاي
ديرينهاش ميتواند
كارسازتر
باشد. در
اينطور مسائل
اميد جايگاه
خيلي روشني
ندارد يعني
گمان نميكنم
انديشههاي
اجتماعي با
اميد روشنفكر
مترجمي كه دست
به قلم ميبرد
نضج بگيرد يا
نابود شود.
علتهاي
ساختاري بزرگتري
نقش دارند كه
جاي بحث آن
اينجا نيست.
اما علت اينكه
به سنتي
انتقادي در
ترجمهي آثار
چپ اعتقاد
دارم ريشه در
گذشتهاي
طولاني دارد،
يعني دورهاي
كه انديشهي
چپ با چسبيدن
به يكي دو
آموزهي معين
بينالمللي
خودش را از
خلاقيتها و
دستاوردهاي
بزرگي كه در
سراسر جهان
حاصل شده بود
محروم كرد و
به جاي پرورش
و بررسي و گام
گذاشتن در
محيطي
بالنده، خود
را چنان محدود
و بسته كرد كه
افق ديدش از
قطعنامههاي
حزبي و
ايدئولوژيك
اين يا آن حزب
فراتر نميرفت.
متاسفانه در
آن سنتي كه
شاهدش بودم بازگشت
به ريشهها
جايي نداشت،
چرا كه مدتها
از آن زمان ميگذشت
كه رابطهاش
را با آن ريشهها
قطع كرده بود.
تاملي لازم
بود و اندكي
برجا ايستادن
كه كجاييم و
به كجا ميخواهيم
برويم.
بازانديشي
ضروري بود و
من هم مثل همهي
علاقهمندان
به اين انديشه
خودم را جدا
نميدانستم.
متاسفانه در
كشوري باليده
بوديم كه بخش
اعظم نظريهپردازي
دربارهي اين
فرايند آلوده
به انواع بازيهاي
ايدئولوژيك
با سنتهاي
زشت سياسي و
با سركوب
تاريخي
روشنفكران و فعالان
سياسي همراه
بود. هم موانع
عيني در مقابل
اين
بازانديشي قد
علم ميكردند
ــ تا حدي به
اين دليل كه
حلقههايي كه
ما را به سنت
گذشته وصل ميكردند
از بين رفته
بودند ــ و هم
موانع ذهني
بار گران
بودند ــ
عمدتاً به اين
دليل كه آگاهي
و انديشهي
نظري دست كم
به عنوان
ابزاري براي
انديشهورزي
مفقود بود.
لازم نيست
اشارهاي به
تاخير بسيار
ديرهنگام
ترجمهي
آثاري مانند
گروندريسه،
دستنوشتهها،
آثار هگل و
غيره بكنم،
بگذريم از
اينكه حتي
آثار متفكراني
مانند دكارت و
هيوم و كانت و
غيره و غيره
با چه تاخير
زماني انتشار
يافت. من در
چنين محيطي
بزرگ شدم و
رشد كردم.
براي
من بازگشت به
ريشهها
همراه با
پيوند با
شرايط امروزي
بسيار پرجاذبه
است. در جاي
ديگري گفتهام
كه هميشه در
جواني خشمگين
بودم كه چگونه
نبود آثار
تئوريك اصلي
موجب ميشد كه
تكهپارههايي
از نقلقولها
جاي تحليل
نظري را بگيرد
و عملاً همگان
منتظر ميماندند
روشنفكري
فرهيخته و
مسلط به زبانهاي
خارجي لطف كند
مطلبي را از
آن آثار نقل
كند. اشارهام
به خصوص به
«دستنوشتههاي
۱۸۴۴» ماركس،
و «نظريهي
رمان» لوكاچ
است. از يك
لحاظ ديگر ميتوانم
بگويم در آن
حال و هواي
سالهاي دههي
۱۳۷۰ ميخواستم
با ترجمهي
بنيادها
فريادي بلند
بكشم و رخوت
جامعهي
روشنفكري را
زيرسوال ببرم
كه چه دستمايهي
اندكي داريم و
با اين توشه و
پشتوانه
چگونه ميتوانيم
از حداقلهاي
لازم براي
مواجهه با
دنياي پيچيدهي
كنوني
برخوردار
باشيم. يكجور
تلنگر بود در
آن شرايط
ناباوري و از
بين رفتن
تعادلهاي
ذهني و
شخصيتي. يك
جور مواجهه
بود با وضعيت
متناقضي كه
ناگهان جوانيمان
به اشكال
مختلف در آن
ربوده شده
بود، حس می¬کردم عمر
جهان بر ما
گذشته است اما
تجربه¬ی پیرسالان
را هم نداریم.
البته ذرهاي
شك نداشتم كه
چنين حفرههاي
عظيمي در
بنيادهاي
فكري روشنفكر
ايراني با
ترجمهي كتاب،
آن هم با
تيراژي مضحك و
خوانندگاني
چنين قليل،
هرگز از بين
نمیرود، اما
اين احتمال را
ميدادم كه
اندكي، فقط اندكي،
زمين زير پايمان
سفتتر و سختتر
شود. اكنون به
گذشته كه مينگرم
خيلي دقيق نميدانم
چه خلايي را
پر كردم، اما
رضايت حاصل از
اين مواجهه
خشنودم ميكند.
راه درازي طي
شد!
براي
اينكه بي
مصداق پايان
نيابد، به
تجربه ترجمهي
كاپيتال
اشاره ميكنم
كه اين روزها شاهد
انتشار سومين
جلد آن به طور
كامل پس از حدود
صد و بيست و دو
سال به زبان
فارسي هستيم!
نخستين
جرقههاي
آشنايي ما
ايرانيان با
سوسياليسم به
سال ۱۲۸۴
خورشيدي باز
ميگردد. يعني
بيش از صد و
دوازده سال
طول كشيد تا ما
قله آثار
ماركس يعني
كاپيتال را به
تمامي به فارسي
ترجمه كنيم.
صرفنظر از
فشارهاي
حكومتي و
سانسور و
سركوب عناصر
مرتبط با
جريانهاي
سياسي چپ و
نيز در دورهاي
معين وابستگي
انتشار آثار
ماركسيستي به
فضاي باز
سياسي و رشد
سازمانهاي
چپ، نحوهي
شكلگيري
علوم اجتماعي
در ايران نیز
نقش مهمي داشت
چراكه خود
تابع منطق
توسعهی علوم
در ايران مدرن
بود. فقدان
پويش دروني علوم
مدرن ايران و
تبعيت آن از
جريان معاصر
گسترش علوم در
غرب، تأثیر بیواسطهی
خود را در
الگوهاي ذهني
و فكري
روشنفكران ايراني
كه بهنوعی
تسمهنقالهی
انتقال اين
نظرات بودهاند،
ميگذاشت و
نیز ميگذارد.
مدهاي فكري
گوناگون كه در
غرب حاكم ميشدند،
اغلب با وقفهي
زماني
کوتاهی،
همتاي بومي
خود را در
ايران مييافت
و با سپريشدن
عمر مدهاي
قديمي، مدهاي
پرهياهوي
جديدي بر فضاي
روشنفكري
ايران حاكم ميشد؛
اين روال
همراه با نظام
آموزشي سرهمبنديشده
و عمدتاً
وارداتي بود
که جايي براي
مطالعهي
پيگيرانهی
آثار عميق
تئوريك
فلسفي،
اقتصادي و
سياسي غرب از
جمله آثار
ماركس باقي
نميگذاشت.
اغلب
روشنفكران چپ
ايراني همانقدر
از ماركس و
ماركسيسم
آگاهي داشتند
كه روشنفكران
بهاصطلاح
ليبرال
ايراني از
آثار
ليبراليسم غربي؛
آنان همانقدر
با نظرات كانت
ناآشنا بودند
كه آن گروه
دیگر با نظرات
هگل؛ در چنين
فضاي بيبنياد
و آشفتهاي
است كه چپ
ايران با
تكاپوي
معدودي از
فعالان خود،
با سرمايه
ماركس آشنا ميشود.
حاصل كار چند
دوره تلاش
براي ترجمهي
جلد اول
سرمايه است كه
از سال ۱۳۱۴
تا اوايل دههي
۱۳۵۰ به درازا
ميكشد و
سرانجام با
چاپ جلد اول
آن هم به صورت
مخفي و در
خارج از كشور
به بار مينشيند.
با انقلاب
بهمن ۵۷
محدوديتهاي
نشر در هم ميشكند
و تنها در سه
سال پاياني
دههي پنجاه
بيش از چهل
كتاب در خصوص
ماركس ترجمه شد.
اما با
بالاگرفتن
كشمكشهاي
سياسي و سركوب
فعالان
سياسي چپ،
انتشار چنين
كتابهايي چه
مخفي و چه
علني به شدت
تقليل يافت.
در دههي شصت
فقط هفت كتاب
منتشر شده
بود. اين
وضعيت تا دههي
هفتاد ادامه
داشت و در دهههاي
هشتاد و نود
سير صعودي
گرفت. در سال ۱۳۷۶
پس از گشايش
نسبي در فضاي
انتشارات
آثار كلاسيك
در ايران، با
رونق نسبي
انتشار آثار
ماركس روبرو
شديم: آثار
ماركس از جمله
سانسور و آزادي
مطبوعات،
دربارهي
مسئلهي
يهود، دستنوشتههاي
فلسفي ـ
اقتصادي ۱۸۴۴،
فقر فلسفه،
مانيفست و
سرانجام
ترجمهي مجدد
جلد يكم
سرمايه. من در
مقدمهي خود
بر اين جلد،
چهار دليل را
براي ترجمهي
مجدد جلد يكم
مطرح كردم: (۱)
تغييرات زبان
فارسي از منظر
جاافتادن
نسبي واژههاي
یکدستتر
براي بيان
مقولات
اقتصادي و
فلسفي، پس از
گذشت سیوچند
سال از نخستين
ترجمهي
سرمايه توسط
ايرج
اسكندري؛ (۲)
دگرگونيهاي
مهم در عرصهي
جغرافياي
سياسي و نظام بينالمللي،
بهعبارتدیگر
گذار از عصر
جنگ سرد به
دوران سيادت
نوليبراليسم؛
(۳) تغييرات
گسترده در درك
و شناخت ماركسپژوهان
دنيا از روند
تكوين نگارش
سرمايه در فاصلهي
اين چند دهه و
درك پيوند
عميق ماركس
جوان و ماركس
سالخورده بهمثابه
يك فرآيند
واحد و در
نتيجه ترجمهی
سرمايه همچون
يك پروژهي
سراسري از دستنوشتهها،
فقر فلسفه،
گروندريسه،
دستنوشتههاي
۱۸۶۱ـ۱۸۶۳، و
سه جلد سرمايه
كه خود را در
رويداد مهم
انتشار
ويراست جديد
مجموعه آثار
كامل ماركس و
انگلس (MEGA) در
سال ۱۹۹۱ نشان
داد و تمامي
روايتهاي
ديگر مجلّد
يكم سرمايه را
كه زير نظر
ماركس يا
انگلس انتشار يافته
بودند، در
مجلدات
جداگانهاي
دربرميگرفت؛
(۴) اهميت
ترجمهي
فرانسوي ۱۸۷۱ـ۱۸۷۳
جلد اول كه بهنوعی
تألیف و ترجمه
ماركس بود. شش
سال پس از انتشار
جلد اول
سرمايه، جلد
دوم آن منتشر
شد. علاوه بر
اين، در سال ۱۳۹۴،
جلد اول
سرمايه با
ويراستی جديد
كه نتيجهي
بررسي
نقدهايي بود
كه در اين
فاصله منتشر
شدند
بازانتشار
يافت. ترجمهي
جلد سوم نيز
در بهار امسال
منتشر شد. اين
مجموعه كار كه
حدود ۱۷ سال
به درازا كشيد
درست در بستري
از مسائل اجتماعي
و اقتصادي
انجام شد كه
بيوقفه براي رشد
مناسبات
سرمايهداري،
تنظيم
مناسبات
سرمايه و كار
و انباشت سرمايه
تلاش ميشد،
چه در سطح
اقتصادي و چه
در سطح
ايدئولوژيك.
در چنين
شرايطي ترجمهي
سرمايه براي
فهم مناسبات
بتوارهي
بازار آزاد و
پيامدهاي
سهمگين آن بر
كليه سپهرهاي
زندگي پاسخ
درخوري بود و
در راستاي
همان تلاشهاي
گذشته در عصري
جديد. نمونه تاريخ
ترجمهي
سرمايه به
فارسي به خوبي
نشان ميدهد
كه چگونه فهم
دنياي معاصر،
دنياي اجتماعي
كشورمان، از
طريق ترجمه با
تاريخ ما
پيوندي گسستناپذير
دارد. تاريخ
آشنايي ما
ايرانيان با
سرمايه، اين
ستیغ آثار
ماركس، راهي پیموده
و هموار نبود.
این تاريخ خونبار
است و دردناك
و سرشار از
گامهاي جستوجوگرانه،
تاريخي كه از
همان آغاز با
سركوب روشنفكران
و فعالان و
مبارزان
سياسي اين
كشور در جامعهاي
عقبمانده با
مناسباتی بس
ارتجاعي به
وسعت سدهها و
هزارهها،
تنيده شده
بود. تلاشهاي
فردي و جمعي،
نارساييها،
ندانستنها
در كنار راهگشودنها،
شهامتها،
پویشها، راه
كوبيدنهاي
مستمر و سلسلهاي
دراز از خطاها
و دستاوردها،
بنياد اين تاريخ
را شکل دادهاند؛
ما بر دوش
گذشتگانمان
ايستادهايم
و اگر ميتوانيم
به افقی گشودهتر
بنگريم، نه
به اين دليل
كه ذهن ما
فراختر و
پوياتر است؛
به پشت سر
بنگريد، به
آنان كه در
اين برهوت جانفرسا
كوشيدند و
هرچند در این
میانه چون سنگ
زیرین آسیاب
خُرد میشدند،
اما هرگز از
پاي ننشستند؛
به آنان كه گذشتهمان
را به اكنون
بدل كردند
بنگريم. ز شمع
مرده ياد
آریم!
برگرفته
از:«فیسبوک »