ماهرویان
و دروغ های بی
شرمانه در
باره جزنی
کاووس
آشوری
کار نشریه
و تداوم
انتشار آن در
اینجا دشوار و
نفسگیر است.
در سرتاسر
تاریخ معاصر و
مدرن ما نشریات
اعم از
روزنامه ها،
مجلات و
فصلنامه ها در
کنار سخت گیری
ها و کنترل
های حوزه کتاب
از فضای امنی
برای انتشار
برخوردار
نبوده اند، در
واقع امر
همواره شمشیر
داموکلس
توقیف بر
فرازشان به
انتظار اشارتی
بوده است،
همین عامل هم
آسیب شناسی
خاص خود را
داشته است.
بسیاری
از نشریات از
هراس تعطیلی
احتیاط را برگزیده
اند، برای
بسیارانی
دامنه این
احتیاط گاه تا
آنسوی لبه بام
امتداد یافته
و آن ها را به
حدی بی محتوی،
استریل وعاری
از حقیقت مبدل
کرده که از
حیز انتفاع ساقط
شده اند. چه می
شود کرد به
سفره زن و
فرزندان نیز
می بایست رنگ
و لعابی داد،
اما روش دیگری
نیز برای
امکان
استمرار عمر
شریف این
نشریات متصور
است و آن
عبارت است از
نیت خوانی
مسئولین
کنترل و
برآوردن آن
نیات! روش هم
ساده است،
قدری هوش و
زکاوت که در
نزد هر موجود
ذی شعور که
غصه نان فردا
را دارد یافت
می شود و چیزی
نیست مگر خدشه
دار کردن
سیمای انسانی
که بزرگی اش
را بر نمی
تابند! تخریب
چهره این گونه
کسان آرامشی
ولو موقت را
در نزد آن
ناکسان فراهم
می کند که نان
طاعون زده این
گونه ناشران
در نانخانه او
تلنبار شده
است! کافی است
در کنار چند
مطلب
روشنفکری و
شبه روشنفکری
که مخاطبین
خاص خود را
دارد به رسم
نیت خوانی
لگدی هم نثار
روشنفکری
مستقل،
جریانی اصیل،
هواداری از
عدالت یا
نویسنده و شاعری
ملی و مردمی
کرد و این آن
نکته ای ست که
خجسته رحیمی
ها و محمد
قوچانی ها با
هوش سرشار خود
بدان نائل
آمده اند.
باری
در مجله مهر
نامه شماره ۴۱
طبق همان روش که
حالا برای این
ها سنت مرسوم
شده است برای
تداوم کار
فرهنگی شان!
از دیوار
کوتاه جان
باختگان تپه
های اوین بالا
رفته و بیژن
جزنی را مورد
یورش ناجوانمردانه
قرار داده
اند،
ناجوانمردانه
از این بابت
که به عنوان
نقد، دروغ های
بیشرمانه را
اشاعه داده
اند و دروغ هم
که در این ملک
از فضائل است.
راستی چرا
بیژن را؟!
تاریخ
ملت ها فراز و
فرود دارد،
گاه ریتمی عادی
در دوره ای
طولانی
مستولی میشود
و زمان هایی
فرا میرسد که
جامعه به
غلیان در می
آید، آنگاه
مردمان به
گذشته خود و
به نمادهای
اسطوره ای خود
چنگ می
اندازند،
نگاهبانان
جامعه فرو
مرده در کنار
چالش های کهنه
خود در تلاش
هستند حافظه
مردمان را از
این نمادها
پاک کنند، و
چون حریف
آوازه نیک و
جاودانه آنان
نیستند پس تلاش
می ورزند تا
چهره آنان را
دگرگونه و مسخ
شده به نمایش
بگذارند چرا
که هر فروغ و
روشنایی که
چراغ فرا راه
آینده را منور
سازد غول های
عادت کرده به
زیستن در
تاریکی را
مشوش می سازد.
همین!
در
این مسیر
گردانندگان
فکر البته به
مساعدت
ماندگان در
راه و بریده
گان و خودفروشان
فرهنگی
نیازمندند و
این قماش
کوشنده گان
فرهنگی هم به
دلیل بلعیدن
فطیر دست پیچ
وزارتی ها و
هم به دلیل
همان کم آوردن
هایی که هنوز
برایشان عقده
حقارت شده
آماده مساعدت
هستند، نیچه
در فراسوی نیک
و بد گفته:
از
او خوشم نمی
آید چون
همترازش
نیستم، آیا
براستی هیچ
بشری تاکنون
چنین پاسخی
داده است!
باری
روی جلد مجله
مذکور تیتر
روشنفکران
تروریست در
کنار عکس جزنی
در ج شده در
وسط مجله هم تصویری
نمادین از
جزنی در متن
آرم سازمان
فدایی با تیتر
بررسی
تروریسم و
کمونیسم چاپ
شده. این عکس و
نوشته پای آن
بسیار مهم است
به لحاظ القای
مفهوم، ژان لک
گدار فیلمساز
آوانگارد فرانسوی
در دهه ۶۰
میلادی عکسی
از جین فاندا
را مورد بررسی
قرر داده بود،
عکس جین فاندا
را در ویتنام
و در کنار چند
رزمنده ویت
کنگ نشان میدهد
و او در حمایت
از مردم
ویتنام به
آنجا رفته
است. گدار
چگونگی عکس را
بررسی و از
عکاس و نیز
جین فاندا
انتقاد می کند
"که چرا زاویه
دوربین طوری
است که فاندا
به شکل ستاره ای
چهره شده است
و آن چند نفر
ویت کنگ در پس
زمینه به شکل
موجودات دست
دوم و بی
اهمیت جلوه می
نمایند..." در
این تصویر
بیژن هم همین
عمد تصویرگر
به وضوح
بیانگر در هم
تنیده گی
تروریست و
صاحب تصویر بی
هیچ تردیدی
القا می شود...
چند تحلیل در
این شماره
است. مازیار
بهروز و حاتم
قادری و انوش
صالحی حرف های
خودشان را زده
اند در صحبت
های صالح
اتهام تعهدات
بیژن جزنی به
ساواک مطرح
شده که حرفی
است بی مدرک
مستند، اما
روی سخنم در
این یادداشت
کوتاه دروغ
بافی
بیشرمانه
هوشنگ ماهرویان
است که همواره
فرصت های حمله
به چپ را غنیمت
می شمارد.
اولین
دروغ او که با
اصراری در
سراسر مصاحبه
همراه است
"توده ای بودن
جزنی است"
دروغ از این بابت
که ایشان در
مورد تاریخ چپ
و تاریخ جنبش
فدایی که
اتفاقا تخریب
این ها همیشه
دغدغه اصلی
ایشان بوده
است بی اطلاع نبوده
و بخوبی آگاه
اند که جزنی
به اعتبار انبوهی
از مستندات و
نوشته هایش در
موارد متعددی با
حزب توده
ایران
مرزبندی
داشته ا و
علیرغم اینکه
او از سازمان
جوانان حزب
آمده بود اما
افکار و
تمایلات
دیگری داشته،
موضوعاتی مثل
کودتا و
برخورد
منفعلانه حزب
(به زعم جزنی) و
ضعف های
تشکیلاتی و
موارد دیگر در
نوشته های
بیژن تا حدی
موجود است که
از چشم سایر
مورخین که
تاریخ چپ را
در ایران
بررسی کرده
اند دور
نمانده است.
در
همین مصاحبه
دروغ مهمی
دارد مبنی بر
خارج نمودن
صفایی
فراهانی و
صفاری
آشتیانی از
ایران توسط
ساواک که
ماجرا را به
شکلی مضحک
مطرح و به
شکلی مضحک تر
خاتمه می دهد.
ابتدا خارج
نمودن صفایی و
صفاری توسط
ساواک و بعد
برگشتن آنها
به ایران و
راه انداختن
ماجرای سیاهکل
به همین سادگی
در واقع جوری
مطرح می شود
که انگار خود
سیاهکل را هم
ساوک راه
انداخته یا حداقل
در جریان وقوع
آن بوده، زهی
وقاحت!
ایشان
در پرسشی
مربوط به نقد
بیژن از
وابستگی حزب
توده ایران به
شوروی بعد از
پرت و پلا و آسمان
ریسمان کردن،
با تکرار توده
ای بودن بیژن
و عدم اطلاع
او از عقاید
رزا
لوکزامبورک و
پولانزاس و
غیره، به خود
سوآل پاسخ نمی
دهد و در سوآل
بعدی به پی
گیری دروغ
بافی اش در
خصوص همکاری
تشکیلات
تهران حزب
توده با ساواک
و نقش مشترک
اینها در فرار
دادن صفایی و
صفاری می پردازد
و اخراج
رادمنش را که
طبق نوشته در
خور اعتنای
یرواند
آبراهامیان
به دلیل کمک
رادمنش به
صفایی
فراهانی در
فلسطین صورت گرفته،
به دلیل همان
پروژه خروج
صفایی تحت نظارت
ساواک با
همکاری حزب می
داند والبته
حافظه اش به
دلیل بهره
برداری بیش از
حد از دروغ خوب
یاری اش نمی
کند و این وسط
کیانوری رادیکال
را قبل از
ایرج اسکندری
معتدل دبیر کل
حزب می کند.
در
ادامه تهمت به
سازمان و
افراد جان
باخته آن،
بهروز دهقانی
را معتقد است
نزهت روحی
آهنگران لو
داده و اراجیف
دیگری به حمید
مومنی منتسب
می کند و
البته برای
اینکه کل تهمت
ها و دروغ های
نسبت داده شده
اش متن یکنواخت
نداشته باشد،
گاه فیلسوف
وار از ورای
سال و زمان و
زمینه سپری
شده با
امکانات و شرایط
امروز جهانی،
به نقد دیروز
اکتفا می کند
تا کینه ورزی
هیستریک اش را
در ملاطی از
نگاه عارفانه
به خورد
خواننده بدهد
و هیچ به خم
ابرو هم نمی
آورد که آن
اقدامات
مسلحانه ناشی از
فروبستن تمام
دریچه ها و
فضاهای عمومی
و خصوصی از یک
سو و شرایط
جهانی با ویژه
گی های عصر
خودش که رهایی
را با آن سبک و
سیاق در چشم انداز
قرار میداد،
بود.
در
مورد
باورمندی
جزنی به
فئودالیسم هم
عامد به دروغ
های شاخدار
متوسل میشود.
در اسناد متعددی
پوچ بودن این
ادعا ثابت و
در دسترس است.
اولا او بیشتر
از خود
فداییان به
این اطلاع
ظاهرا رسیده
که جزوه "آنچه
باید یک
انقلابی
بداند" از آن
بیژن جزنی است
در حالی در آن
تردید جدی
وجود دارد و
هنوز در اسناد
طیف های مختلف
سازمان فدایی
جزوه به علی
اکبر صفایی
فراهانی منتسب
است، ثانیا هم
در همان جزوه
و هم در تاریخ
سی ساله
همواره به
اصلاحات ارضی
اشاره و با
روش خود آنرا
تحلیل کرده
است. چکیده
تحلیل جزنی از
اصلاحات این
است که با
شکست مشروطیت
وظایف بورژوا
دموکراتیک به
درستی به
انجام نرسیده
و سرمایه داری
کمپرادور با
اصلاحات ارضی قصد
دارد مناسبت
های سرمایه
داری را در
فضای روستاها
جایگزین
نماید و این
امر به آزادی
دهقانان از
یوغ استثمار
نخواهد
انجامید و
طبقات بورژوا
ملاک با سود
بردن از
"درروهایی"
که همان قانون
برایشان
فراهم کرده در
هیئت باغدار و
چایکار و کشت
مکانیزه و
غیره باقی
خواهند ماند و
روستاها به
صرف مصرف
کننده گی
توسعه نخواهند
یافت. این
نظریه ممکن
است جای نقد
داشته باشد
اما در هیچ
حالتی از آن
دفاع از فئودالیسم
بیرون نمی
آید، اتفاقا
در کتاب
شورشیان آرمانخواه
مازیار بهروز
در جایی به
ایرادات و
انتقادات
بیژن از
مائوئیست ها
اشاره کرده می
نویسد:
اما
او (بیژن)
بیشترین
انتقادات اش
را متوجه تحلیل
گروه هایی
مائویستی از
برنامه
اصلاحات می
کرد و نظریه
پردازان این
گروه ها را به
شدت مورد حمله
قرار میداد،
چرا که با
اتکا به الگوی
چین و نوشته
های مائو از
پذیرش اینکه
برنامه
اصلاحات
ایران را از
یک جامعه
فئودالی به یک
جامعه سرمایه
داری متحول
ساخت سر باز
می زنند...
اراجیف
دیگری هم
هوشنگ خان
دارند و آن
نسبت دادن
مطالب من
درآوردی به
حمید اشرف است
و می نویسد
اشرف کسانی را
که اهل مطالعه
و کتاب خواندن
بودند یک مشت
سوسول می
دانست. حالا
اشرف کجا این
مطلب را گفته
و مستندات آن
چیست خدا می
داند. در مورد
بعضی از افراد
هم ایشان دروغ
و پرت و پلا
گفته اند اما
ایشان ظاهر
معتقدند به حق
شان در جامعه
نرسیده اند از
جمله در رشته
شنا!
و
همین بحث شنا
کردن را هم
برای کوبیدن
فداییان و از
جمله حمید
اشرف بی
مناسبت نمی
داند:
می فرمایند
با فرخ نگهدار
و حمید اشرف
همکلاس بوده
اند. اشرف
شناگر بود،
منتها کرال
پشت می رفت و
کرال پشت شنای
خوبی نیست،
چون فقط شلاپ
و شلوپ دارد.
من قورباغه
شنا می کردم و
قورباغه شنای
بسیار متینی
است، آرام است
اما می شود
دور یک دریا
را شنا کرد و
این شنا البته
مال آدم های
فرهیخته است
(کاش این قسمت
به گوش فلپس
امریکایی
نخورد)، ما که
آقای
ماهرویان، در
قورباغگی
حضرتعالی شک
نداریم اما
جایتان نه،
دریای خروشان
یا حتی آرام
بلکه در برکه
ها و باتلاق
های خاموش است
و با این مصرع
زنده یاد فروغ
تمام کنم که:
هیچ
صیادی در گودالی
حقیر که به
برکه ای خرد
می ریزد
مرواریدی صید
نخواهد کرد!
برگرفته
از :«اخبار روز»
چهارشنبه ٣۰
ارديبهشت
۱٣۹۴ -
۲۰ می ۲۰۱۵
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=67132