در باب
مبارزهی
طبقاتی در مصر
رمزی
بارود
ترجمه
مهرداد امامی
*مقدمهی
مترجم:
مقالهی حاضر
دیدگاه یکی از
تحلیلگران
عرب هوادار
اخوانالمسلمین
در مورد مصائب
بخشهای
فرودست
جامعهی مصر
پیش و پس از انقلاب
25 ژانویه و
همچنین
برکناری
مُرسی و کشتار
مسلمانان اخوانی
است. تأکید
شدید نویسنده
بر «ایمان»
برای فرودستان
مسلمان
بهمثابهی
سلاحی
قدرتمند، بیش
از هر چیز
نمایانگر
همان نوع دینِ
سیاسیشدهای
است که در
نبرد قدرت،
مومنان خود را
سپر بلای طبع
قدرتپرستانهی
رهبرانش
میکند. محکوم
کردن کشتار
وحشیانهی
اخوانیها هیچ
منافاتی با
بیپرده سخن
گفتن در مورد
جنایاتی که
خود اخوانیها
به نام دین
انجام
میدهند، ندارد.
مقالهی پیش
رو از کشتار
مسلمانان
هوادار
اخوان، وضعیت
غیرانسانی و
توهین به
مقدساتشان
سخن میگوید،
اما در مورد
آزار و اذیت
اقلیت
مسیحیان قبطی
توسط همین
مسلمانان مورد
ظلم واقعشده
و به آتش
کشیدن
کلیساهای آنان
حرفی نمیزند.
این مقاله از
مبارزهی
طبقاتی در مصر
سخن میگوید و
آن را به نبرد
فرودستان «باایمان»
با فرادستان
«بیایمان»
تقلیل میدهد،
اما حرفی از
مبارزهی
طبقهی کارگر
و دهقانان مصری
و احزاب حامی
آنها به میان نمیآورد
و بهطور مثال
احزاب
سوسیالیست را
در کنار
لیبرالها و
طرفداران
رژیم،
تصدیقکنندگان
جنایت علیه
اخوانیها
میداند. به
زعم نویسنده،
انقلاب 25
ژانویه پایان
یافته و اکنون
مبارزه برای
آزادی و یافتن
مشخصات سیاسی
نوینی شروع
شده است.
خواندن این
مقاله دستکم
از یک لحاظ
خوب است:
اینکه نقش
مذهب را در
لایههای
زیرین جامعهی
مصر نشان
میدهد، البته
مذهبی که
لزوماً حامی
اخوانالمسلمین
نیست، بلکه
حتی در
تظاهرات برای
برکناری
مُرسی به میدان
میآید.
**
«خداوندا! تو
بهخوبی
میدانی میل
وافر من به انجام
فرامین و خدمت
به توست از
صمیم قلبم، ای
نور دیدهی من.
اگر وقت داشتم
تمام روز و شب
را به عبادت
میپرداختم.
اما چه کنم
هنگامی که مرا
بردهی یک
انسان ساختهای؟»
اینها
کلمات رابعه
العدویه، زن
شاعر و عارفی مسلمان
است. گذار او
از بردگی به
آزادگی به عنوان
پیمانی نسلی
دربارهی
تصمیم راسخ
فردی تجلی
یافت که به جز
ایمان به هیچ
چیز دیگر مسلح
نبود.
رابعه
داستانهای
زیادی دارد و
بهرغم این
واقعیت که وی 12
قرن پیش
درگذشته است،
مصریان کمی پیدا
میشوند که
اهمیت گفتار
او را در خود
احساس نکنند.
در شمال شهر
ناصر، هزاران
مصری در مسجدی
که به نام
رابعه مزین
است مینشستند
و خواستار بازگشت
شریعتی بودند
که با کودتای
نظامی بیشرمانهای
که محمد مُرسی
را در 3 جولای
برکنار کرد،
منکوب شد.
گفتار
رابعه ضرورت
دارد، زیرا در
مورد آزادی بود.
رابعه در
خانوادهای
فقیر در بصره
عراق متولد
شد. بنا به قول
فریدالدین
عطار که
داستان رابعه
را بازگو کرد،
خانوادهی
رابعه به حدی
فقیر بود که
به هنگام تولدش
چیزی نداشتند
تا دور او
بپیچند، حتی
روغن نداشتند
تا تنها چراغی
برافروزند.
چند سال بعد
زمانی که
رابعه بالغ
شد، موقعی که
سعی داشت از
چنگ قحطی
مرگبار در
عراق بگریزد، او
را ربودند و
به بردهداری
مصری فروختند.
رابعه
با ارباب خود
چالش نکرد. نه
شورشی ترتیب
داد و نه از
روی اعتراض
کار را متوقف
میکرد. او تنها
بود و اسیر
چنگ نیروهایی
بسیار
قدرتمند که
زندگی او را
تبدیل به
بردگی و تباهی
مطلق ساختند.
بنابراین
اغلب روز را
به عنوان برده
سر میکرد اما
نیمهشبها از
خواب بلند میشد
و به عبادت
میپرداخت.
البته کاری که
او میکرد بیش
از عبادت بود،
نوعی تلاش بود
برای نجات
انسانیتاش،
برای فهم
انبوه
نیروهایی که او
را به مناسبات
اینجهانی
ارباب و بنده
زنجیر کرده
بودند و به یک
معنا او کوشید
تا سطحی از
آزادی را کشف
کند که نمیشد
با خواست
ارباب تضمین
شود.
در
واقع،
«معجزهی»
واقعی رابعه
ایمان او تحت
سختترین
شرایط ممکن و
توانایی وی در
جهد برای آزادی
بود آن هم در
حالی که عملاً
یک برده باقی
ماند. تو گویی
این زن شاعرِ
قهرمان و عارف
با معیار بسیاری
از فقرا و
مردمان
لگدکوبشده،
توانست رابطهی
مبارزهی
طبقاتی وقت را
از نو تعریف
کند و آزادی
را درون خودش
بیابد. باور
مردم بر این
است که ایمان
تصورناپذیر
رابعه چنان
قوی بود که اربابش
نمیتوانست با
گناهِ به
بردگی گرفتن یک
قدیس کنار
بیاید. از این
رو وی آزاد شد.
صرفنظر
از دقت در
جزئیات،
میراث رابعه
العدویه نسل
به نسل همراه
مصریان بوده
است. بسیاری از
مصریان مانند
رابعه شدیداً
فقیر، بیاندازه
صبور و گروگان
همان مبارزهی
طبقاتی دیرینهایاند
که رابعه با
آن تعریف
میشد.
از
بعضی لحاظ،
انقلاب 25
ژانویه
میلیونها
رابعه را در
بر میگرفت که
با سرکوب و
بردگی تغذیه
شده بودند.
اما شکاف
طبقاتییی که
پس از شورش
میلیونها
مصری علیه
حکومت
نظامیان
پررنگ شده
بود، بیش از
هر زمان دیگری
نمود یافت.
این رابعهها
فقیرترین
فقرا بودند و
مدتها هم از جانب
طبقه حاکم و
هم
گروهبندیهای
خودشیفته و
خودخواندهی
لیبرالها و
سوسیالیستها،
منفور و
انسانیتزدوده
پنداشته
میشدند.
اتحاد
بیسابقه
میان طبقه
حاکم مصر و
نخبگان
روشنفکر
ضد-اسلام در
جلوگیری از
نگرش ما دربارهی
مبارزهی
طبقاتی موجود
در مصر تا حدی
موفق بود،
مبارزهای که
در آن
فقیرترین
اجتماعات-
بله، کارگران و
دهقانان-
رهبریِ
مبارزهای
تاریخی برای
نجات
دموکراسی از
دست
روشنفکران
طبقه متوسط و
بالا را بر
عهده داشتند.
طبقه حاکم مصر
کشتارهای
فجیعی علیه
معترضان آرام
مرتکب شد، در
حالی که
روشنفکران
ضد-اسلام راهی
یافتند تا توضیح
دهند که چرا
کشتار هزاران
نفری که در
تظاهرات
نشستهی میدان
النهضه و بله،
میدان رابعه العدویه
به تأثی از
نام رابعه،
شرکت داشتند، کار
درستی بود.
رابعههای
مصر منفور
نیستند،
بیزارند.
همواره با
آنها به
عنوان
نیمهانسانهایی
رفتار شده که
در محلههای
کثیف خود
زندگی
میکنند، در
حلبیآبادهای
بهکلی فراموششدهای
که از
ساختمانهای
باریکِ
انباشته بر هم
ساخته
شدهاند.
رابعههای مصر
مبارزه میکنند
تا صرفاً در
سطحی روزانه
زنده بمانند.
ایمان
بیش از
ثروتمندان به
درد فقرا
میخورد، بنابراین
فقرا مسجدهای
خود را دارند. این
آخرین گریز در
برابر کار
ملالآور
زندگیست.
وقتی انقلاب 25
ژانویه شکل
گرفت، اتحاد
موقتی میان
فقرا و طبقه
متوسط
سرخورده به
وجود آمد زیرا
آنها به
شبکههای
رسانهای
بینالمللی و محلی
دسترسی
داشتند و این
امر بهطور
نامناسبی در
دسترسیشان به
رسانههای
اجتماعی نمود
مییافت.
اما
هنگامی که
نخستین
رأیگیری پس
از عزل مبارک
در 19 مارس 2011
برگزار شد، و
در تمام طول
مسیر تا زمان
برگزاری دور
دوم انتخابات
در 16 ژوئن 2012،
اختلافات رو
آمدند: فقرای
مصر به نظر
میرسید جهانِ
بهکلی
متفاوتی از
ترجیحات
سیاسی داشتند
و احزاب دینی
را که به زبان
آنها صحبت
میکردند بر
لیبرالها،
سوسیالیستها
و سایرین
ترجیح
میدهند.
مشهورترین
لیبرالها و
سوسیالیستها
در تلویزیون
ظاهر میشدند
اما همانطور
که دورههای گوناگون
انتخابات
ثابت کرده
بود، آنها
ارتباط
چندانی با
مردم مصر
نداشتند.
آنها همه را
به خاطر
قصورشان
سرزنش
میکردند،
نخست ارتش و
بقایای رژيم و
سرانجام
اخوانالمسلمین
را.
رژیمهای
گذشتهی مصر
منابع
فوقالعادهای
را صرف
شیطانیسازی
مسلمانان مصر
میکردند، مسلمانانی
که ترجیح
سیاسیشان
تکریم رژیم
نبود. رژیمهای
پیشین
اسلامگریان
را به سطح
نیمهانسانهایی
در دیدگان
طبقه حاکم
تقلیل میدادند.
بسیاری از
نیروهای
لیبرال و
سوسیالیست که
در انقلاب 25
ژانویه شرکت
داشتند، طوری بار
آمدهاند که
هیچ گفتمان
دیگری را به
جز تلقی اسلام
سیاسی
بهمثابهی
شرّی که باید
آن را در هم
کوبید،
نمیشناسند.
آن گفتمان پس
از امضای
توافقات کمپ
دیوید در
اواخر دههی 1970
تقویت شد،
زیرا اسرائیل
دیگر دشمن
محسوب نمیشد
و دشمن کسانی
بودند که جرأت
میکردند به سیاستهای
آمریکایی و
اسرائیلی مصر
اعتراض کنند.
فرهنگ
یکشبه تغییر
نمیکند. تفکر
جمعی با یک دکمه
روشن و خاموش
نمیشود. واقعیت
مسلّم این است
که چیرگی
گفتار
اسلامگراها
در مصر پس از
انقلاب،
کسانی را به
وحشت انداخت
که به
حاشیهای شدن
اسلام سیاسی
عادت کرده
بودند. تا
همین حد بود
که اتحاد موقت
میان فقرا و
طبقه متوسط
ملغی شد، آن
هم به نفع
اتحادی نافرخنده
با نیروهای
متحد رژیم
پیشین از جمله
ارتش. این
ترکیب از هر
زمان دیگر در
تاریخ مدرن
مصر خطرناکتر
بود. هزاران
نفر طی چند
ساعت در 14
آگوست که با
قلع و قمع
میدان رابعه العدویه
آغاز شد، کشته
و به خاک و خون
کشیده شدند.
مسجد رابعه در
آتش سوخت.
تباهی خشونتی
که در پی آن
آمد، خشونتی
که توسط لیبرالها
و
سوسیالیستها
در کنار
هواداران رژیم
به عنوان
پیروزی برای
دموکراسی از
آن استقبال
شد،
وصفنشدنیست.
ما هر
چقدر چند روز
گذشته در مصر
خونین و ماتمبار
بودهاند،
سرانجام
اندکی
روشنایی
مستولی شد.
انقلاب 25
ژانویه،
همانطور که
الهامبخش بوده،
سوالات بسیاری
را بدون پاسخ
گذاشته و به
ارتش این فرصت
را داد که از
مبارک بگسلد و
مجدداً به خود
عنوان حافظ
ملت را نسبت
دهد. اما ثابت
شد که دموکراسی
حقیقی از سر
ارتش و
لایههای
نخبگان فاسد سیاسی
و اقتصادییی
که نمایندهی
آنهاست، زیاد
است. اکنون
تصویر
امیدبخش
انقلاب آرامی
که با رهبری
ارتشش قصد
داشت فردایی
بهتر رقم زند،
به سر رسیده
است: همهی
نقابها کنار
رفتهاند و
واقعیت بسی
زشتتر از
چیزی است که
در گذشته
پنداشته
میشد.
مبارزهی
حقیقی مصر
برای آزادی و
مشخصات سیاسی
اکنون آغاز
شده است.
میراث
12قرنی رابعه
حتی پس از
آنکه مسجدش به
آتش کشیده شد،
هرگز از میان
نخواهد رفت.
بسیاری از
کشتهشدگان
شاهد بودند و
فیلمش موجود
است که در
آخرین
عبادتشان،
هنگامی که واپسین
نفسهای خود
را میکشیدند،
انگشت اشارهی
خود را به سمت
بهشت گرفته
بودند. تصاویر
مصر جنایتبارتر
از چیزی بودند
که دیدید، با
این حال ایمان
مصریان
همچنان قوی
است.
22 آگوست
2013
منبع:
http://www.counterpunch.org/2013/08/22/on-egypts-class-struggle/
برگرفته
از « توصیفات
انسان
شناسانه»
http://anthropos.blogfa.com/post-34.aspx