به
مناسبت هشتم
مارس، روز
جهانی زن
تن فروشی چه
چیزی نیست؟
فروغ اسدپور
پیشتر
برای تعریف و
تبیین پدیدهی
تن فروشی
از مقولهی
ازخودبیگانگی
مارکس در دستنوشتههای
اقتصادی-
فلسفی
1844 او بهره
بردهام.
نقطهی قوت
این مفهوم این
است که به
تاثیر بیگانه ساز
مناسبات
تولیدی
سرمایهداری
بر ساختارهای
ذهنی ـ شخصیتی
و همچنین
مراودات
بینانسانی اشاره
میکند. اگرچه
مارکس این
مقوله را برای
توضیح وضعیت
کارگر
مزدبگیر
استفاده
میکند اما به نظر میرسد
با مطالعه
ی
بیشتر
پیرامون این
مقوله و گسترش
حیطه ی کاربردش
بتوان گفت که
همهی
انسانهایی که
در نظام
سرمایهداری
زندگی میکنند
بهدرجات
متفاوتی شاید
اما همگی با
این مناسبات و
با این
ساختارهای
روحی-ذهنی شکل
میگیرند. به
همین دلیل هم
میتوانیم این
مقوله را برای
بیان
شباهتهای بین
تنفروش و کارگر
مزدبگیر در
شکلی عام
بهکار بگیریم.
بنابراین
می توان
گفت تن
فروش
کسی است که از
شرایط کار خود
بیگانه است،
او شرایط و
چگونگی کارش
را تعیین نمی کند،
بلکه مشتری
است که این
تصمیم را می گیرد. تن فروش کسی
است که از
محصول کار خود
بیگانه است. اگر
محصول هم
آغوشی
دو انسان را
لذت جنسی
بدانیم تن
فروش
کسی است که از
محصول کار خود
بیگانه است و
سهمی از آن
نصیب او نمی شود، زیرا
که رابطه، یک
رابطه
ی
دوجانبه
،
برابر و
داوطلبانه
نیست. تن
فروش
کسی است که از
خود نیز
بیگانه است
زیرا در حین
انجام شغل خود
با خود رابطه
نمی گیرد
بلکه از خود
دور می
شود،
به خود پشت میکند،
زیرا که
بازیگر
نمایشی
تکراری و فاقد
معنای انسانی
است. زیرا که
با تن خود با
همه ی اندام
های
خود همچون
وسیله
ای
محض برای راضی
کردن دیگری و
دریافت ارزش
مبادله
ی آنها
رابطه می
گیرد.
در ضمن به یک
معنای دوگانه
از هم نوع
خود نیز
بیگانه است،
هم آن که با او
هم آغوشی
میکند و هم آن
دیگرانی که او
را طرد میکنند.
با او که از
تنش استفاده
می برد
بیگانه است
زیرا کشش
دوجانبه یا
عشق و محبتی
واقعی این دو
را به هم
پیوند نمی
دهد
بلکه اسکناس
بی رحم
و خشک میانجی
این رابطه است
و در ضمن دیگرانی
که او را طرد
می کنند نیز
با او اظهار
بیگانگی می کنند
و نمی خواهند
از سرنوشت او
چیزی بدانند.
اگر بپذیریم
که ما همان
هستیم که
تولید می
کنیم،
و همان هستیم
که مصرف می
کنیم،
در این صورت
تمامیت جامعه ی
مستقر دست
خوش
ازخودبیگانگی
است. این از
خودبیگانگی، شکل
های
گوناگونی به خود
میگیرد و یکی
از
تکاندهندهترین
شکل های آن
تن فروشی و
مصرف آن است.
نخستین
بار که این
بحث را طرح
کردم تحت
تأثیر قتل های
زنجیرهای
زنان تن فروش
در چند شهر
ایران بودم.
در واقع با
طرح این بحث
می خواستم
موضوع زنان تن فروش
(و اصولاً این
مقوله) را از
انزوای اجتماعی
و سیاسی بیرون
کشیده و آن را
به نحوی نظری
بحث کنم. خواستم
بگویم که
جامعه در
فقدان درک
نظری این پدیده
قادر به موضع گیری
درباره ی آن
و اتخاذ
تصمیمگیری های
درست پیرامون
آن نخواهد
بود. در همان
مقطع جامعه ی
سوئد که هنوز
فمینیسم
نسبتا قدرت مندی
دارد قانونی
را از تصویب گذراند
که مطابق آن
خرید خدمات
جنسی (و نه خود
عمل تن فروشی)
ممنوع می شد،
به علت
تبلیغات
شدیدتر
لیبرالی که در
دانمارک به نحو
گوش خراشی
فضای بحث را
پر کرده بود
من قادر به
اتخاذ یک موضع
روشن در اینباره
نبودم که آیا
باید از
قانونی شدن
این حرفه و در
نتیجه تأسیس اتحادیه
از سوی این
زنان (و
مردان؟) و نیز
پرداخت
مالیات به
دولت دفاع کنم
و آنان را
«کارگر جنسی»
بنامم یا این
که الگوی سوئد
را بپذیرم. در این
فاصله در بحث های
بسیاری که از
طرف احزاب چپ
دانمارک
سازمان داده
میشد و
نمایندگانی
از زنان تن فروش
نیز در آنها
حاضر می شدند
شرکت کردم و
امروز فکر می کنم
بیش از همیشه
طرفدار الگوی
سوئد هستم.
یعنی ممنوعیت
خرید خدمات
جنسی به طور
کلی و بدون
استثنا.
اما
مبناهای نظری
من نیز تا
حدودی تغییر
یافته اند.
اگر پیش تر
با کاربست
مقوله ی
ازخودبیگانگی
فقط به
«شباهت»های
ظاهری بین تن فروشی
و مزدبگیری می پرداختم،
امروز بر
«تفاوت»های
واقعی بین این
دو مقوله
بیشتر پایفشاری
می کنم. به نظرم
تن فروشی
همان کار
مزدبگیری در
معنای رایج
کلمه نیست،
اگر چه تن فروش
نیز به ازای
«کاری» که می کند،
و «خدمتی» که
انجام می دهد
پولی دریافت
می کند. تن فروشی
به معنای
«آزادی دوگانه ی»
پرولتاریای
مدرن نیست
یعنی رها شدن
از وسایل
تولیدی که
پیشتر در
دسترس فرد
انسانی بود و به
هر شکل زندگی اش
را با آن
تامین می کرد
و آزادی بر
نیروی کار خود
(نبود رابطه ی
رعیت و
اربابی) و
فروش آزادانه ی آن
به هر
کارفرمایی که
بهای
بازتولید نیروی
کار او را ـ که
در هر مقطعی
به لحاظ اجتماعی
و اخلاقی معین
است ـ با پول
پرداخت
میکند. همچنین
ضابطه ی
ساختاری و
نظام مند
استثمار
سرمایه دارانه
نیز این جا
بهطور کلی
حاکم نیست. ما
در این مورد
با استثمار
سرمایه دارانه
بهمعنای اخص
کلمه مواجه
نیستیم.
چرا تن فروش
کارگر
مزدبگیر به معنای
رایج کلمه
نیست؟
مثلا
در نوشته ا ی می خواندم:
«کاری که یک
فاحشه در وضع
موجود انجام میدهد
به صورت خدمت
رساندن به
مردان یا زنان
دیگر در بازار
خود تنظیمگر،
کاری خارجی
است یعنی کاری
است که به خود
او تعلق ندارد
به مانند
رفتگری که به طور
گریزناپذیر
خیابانها را
جارو می کشد،
یا کارگری که
در کارخانه با
شرایط دشوار
کار میکند، و
این فعالیتی
نیست که به طور
خودانگیخته
انجام شود
یعنی اراده ی
آزادِ فردیِ
تفکر
بورژوایی در
آن جای ندارد».
گاه از شباهت
بین کار مزدی
و تن فروشی
حرف زده می شود و
بر اساس همان
اصل
ازخودبیگانگی
(و بی معنایی
اصل بورژوایی
ارادهی آزاد
فرد) موضوع بهیکسان
تبیین می شود.
در حالی که
تفاوت ایندو
مقوله اینجاست
که اگر رفتگر
مزدبگیر یا
کارگر
کارخانه (نویسنده
ظاهراً
تنفروشی را
در مقوله ی
کارهای یدی
ناماهر جای
داده است) نیروی
کارش را (خواه
به صورت
قرارداد فردی
یا
قراردادهای
دسته جمعی)
می فروشد تا
سرمایه دار
در ساعات
مشخصی از کار
حاصل از این
نیروی کار و
ارزش مصرفی آن
بهره ببرد تن فروش
همهی تنش یا
اجزای خاصی از
آن را برای ساعت
یا ساعات خاصی
به مشتری وامی گذارد
تا از آن
استفاده کند.
مرز غیرقابل
عبوری که برای
کارگر رفتگر
یا کارگر
کارخانه وجود
دارد و آن در
اختیار داشتن
تن خویش است
تا آن را به
فعالیت مورد
نظر کارفرما
یا عامل های
او از طریق
نیروی کارش
پیوند بزند،
در این جا از
بین رفته است.
تن فروش
اختیاری بر تن
خود ندارد. در
اینجا تن او،
و نه نیروی
کار او، به طور
مستقیم به کار
گرفته می شود.
و این
درهمشکستن
خصوصی ترین
مرزهای یک
انسان ربطی به
مقوله ی عام
مزدبگیری و
کارگری ندارد.
زیرا اساس «آزادی
و استثمار»
سرمایه دارانه
اصولاً بر
آزادی
واگذاری و
فروش نیروی
کار موجود در
بدن انسانی
مبتنی است و
نه فروش و
واگذاری خود
تن. شاید کسی
گمان کند که
این «تمایزات
کوچک» اهمیتی
ندارند. در
حالی که در
بررسی موضوع
معین و مشخص
تشخیص تمایزها
و تفاوت ها
بسیار اهمیت
دارد. در غیر
این صورت
شناخت واقعی
پدیدهی مورد
بحث ناممکن
خواهد بود.
در
مطلب کوتاه
دیگری می خواندم:
«در واقع تن فروش
محروم از هر
گونه امکانات
برای زنده ماندن،
به آخرین
سرمایه یعنی
تن و به طور
مشخص تر سکس
خود متوسل می شود.
درست همان کاری
که کارگران با
فروش نیروی
کار خود، با
جسم خود می کنند.
پس پیش از آن که
نیاز به
استدلال باشد
که تن فروشان
هم کارگر
هستند این
گزاره صادق
است که همه ی
کارگران تن فروش اند».
در این زمینه
باید به چند
نکته اشاره
کنم. پیش از هر
چیز باید به
کاربرد
نادرست واژ ه ی
«سرمایه» در
این جا
اشاره کنم.
اگرچه در بحث های
جامعه شناختی
شاید پیر
بوردیو آن کسی
باشد که بیش
از همه این
واژه را در
شکلی عام،
پرابهام و سخت
نادقیق
(سرمایه ی
فرهنگی،
سرمایه ی
اجتماعی،
سرمایه ی
انسانی،
سرمایه ی
نمادین و
نظایر آن) به کار
برد اما بیش گستری
این واژه و
تعمیم آن حتی
به تن آدم ها
بهنظرم پرشور
کردن ماجرا
است. همان طور
که در باره ی
کارگر
مزدبگیر نمی گوییم
که او «سرمایه» اش
را به بازار
کار عرضه
میکند به همین
ترتیب هم
نمیتوانیم
بگوییم که تن فروش
سرمایه اش
یعنی تن خود را
به بازار عرضه
می کند. نکته ی
بعدی این است
که آیا واقعاً
همین طور
است که
نویسنده ی
یاد شده
میگوید؟ آیا
کارگر
مزدبگیر
اختیار تنش را
به سرمایه دار
می سپارد؟
آیا سرمایه دار
هر کاری
بخواهد می تواند
با جسم کارگر
متعارف انجام
دهد؟ همه می دانیم
که چنین نیست.
اجازه
دهید با یک
مثال ساده تر
موضوع را
توضیح بدهم.
در بسیاری از
جوامع غربی می دانیم
که شهرداری ها
وظیفه دارند
که بیکاران را
«فعال» کنند و آنها
را به سر کار ـ
معمولاً هر
کاری ـ
بفرستند. آیا
می توان روزی
را تصور کرد
که کارکنان
شهرداری ها
مقوله ی «هر
کاری» را به تن فروشی
نیز تعمیم
دهند؟ یعنی
زنان یا مردان
بیکار را به
مصاحبه هایی
که هر سه ماه
یک بار انجام
می دهند
فرابخوانند و
سپس به فرد به اصطلاح
بیکار بگویند
که چون مدتی
بیکار مانده ای و
طبق قوانین
دولتی مجبوری
هر کاری را که
در نزدیک و
دور یافت می شود
انجام بدهی پس
تو را برای
مدت شش ماه به
کار تن فروشی
می گماریم و
پس از آن باز
می توانی از
خدمات ناچیز
صندوق بیکاری
بهره مند
شوی؟ البته به ویژه
باید این پرسش
را از همه ی
زنان و مردان
جوانی پرسید
که با جسارتی
«انقلابی» می نویسند
که «هیچ فرقی
بین کار جنسی
و کار غیرجنسی
وجود ندارد و
از نظر آنان
هیچ تفاوتی هم
بین اندام های
گوناگون تن
وجود ندارد».
آیا می توان
از دانشجویی
خواست که همه ی
«پیش داوری های
اخلاقی و
زیباشناسی»اش
را کنار
بگذارد و به جای
مثلاً
ظرفشویی در
ساعات پس از
دانشگاه یا پس
از کلاس های
زبان که برای
تأمین درآمد
انجام می دهد
و طی آن «دست»
خود را به
کارفرما
«واگذار می کند»
(که این طور
نیست زیرا
نیروی نهفته
در دست و نه
ظرف آن نیرو
واگذار می شود)،
به یکی از
خانه های تن فروشان
مراجعه کند و
آن جا همه ی
اندام های تن اش
را که فرقی هم
با «دست»اش
ندارند در
اختیار کارفرماهای
متعددی
بگذارد که بنا
به مقدار پولی
که می پردازند
چگونگی
استفاده از
این اندام ها
را هم تعیین
میکنند؟
حرف من
این است: گاهی
لازم نیست در
باره ی
فجایع
سرنوشتهای
انسانی نوآوریهای
عجیب و غریب
تئوریک به کار
زد و برای «به هنجار»
کردن و «طبیعی»
جلوه دادن این
سرنوشت ها
به هزار مشقت
نظری و عملی و
ضد و نقیض گویی
دچار شد. گاهی
باید بسیار
ساده از خود
پرسید آیا من
خودم حاضرم در
صورت بی کاری
و فقر مالی به
«برابری اندام هایم»
باور کنم و به
این شغل «به هنجار»
وارد شوم؟ آیا
زن تن فروشی
را دیده اید
که به
فرزندانش هم
توصیه کند که
همین شغل را
انتخاب کنند؟
آیا زنان
طبقات حاکم را
هم در این
حرفه دیده اید؟
حتی همان
کارگر رفتگر
نیز به فرزندش
نمی گوید
که بهتر است
وارد این حرفه
بشود زیرا او هم
می داند که در
سلسله مراتب
شغلی و تقسیم
کار اجتماعی
در جایگاه قدرت مندی
نایستاده
است، چه رسد
به زنان تن فروش.
دفاع سیاسی از
حقوق این زنان
و مردان، خواست
حمایت جدی
اجتماعی از
آنها و خواست
خودنمایندگی
آنها هیچ
ارتباطی به
تمهید «چرخش
زبانی» (انکار
تفاوت های
ساختاری و
واقعی بین تن فروشی
و مزدبگیری
متعارف و تصور
این که با انکار
این تفاوت ها
در سطح
گفتمان،
واقعیت نیز
تغییر می کند)
ندارد. و این
باور که اگر
همه بپذیرند
که تفاوتی بین
«انواع جنسی و
غیرجنسی کار»
نیست مشکل حل
میشود بسیار
ساده لوحانه
است. تغییر
پراتیک ریاکارانه ی
عمومی (طرد
همگانی تن فروش ها و
استفاده از تن
آنها) از این
راه ممکن
نیست. با چنین
سیاست
گفتمانی ما هم
به اردوگاه
لیبرال ها
پیوسته ایم
و منطق
استدلالشان
را پذیرفته ایم
که باید همه
چیز را به
قانون عرضه و
تقاضا واگذارد
تا دست نامرئی
بازار سرنوشت
آسیب دیده ترین
اقشار
پیرامون طبقه ی
کارگر را به
این شکل فجیع
شکل دهد. به این
ترتیب
ورشکستگی
نظری و سیاسی
خود را اعلام
میکنیم و به جای
مبارزه با
آسیب های
اجتماعی ناشی
از حاکمیت
بیگانه ساز
ساختارهای
جامعه ی
سرمایه داری
راه پیش روی
آن ها را
هموارتر می سازیم.
نمیتوان
فلاکت روحی،
جسمی و
اجتماعی
بسیاری از این
زنان و مردان
را با یک چرخش
زبان و قلم
محو کرد و شغل
آنان را با
دیگر شغل های
کمارزش و
پرمخاطره در
جامعه ی
کنونی برابر
قرار داد. آیا
تا به حال از
نزدیک با
زنانی که
چندین سال در
این حرفه
بودهاند صحبت
کردهاید؟ از
رنج های
آنان چه می دانید
که چنین ساده انگارانه
دربارهی
اندامهای
آنها می نویسید
و به حراج شان
میگذارید؟
در ضمن
نویسنده ی
مطلبی که در
بالا از آن
یاد کردم و
مفاهیم اصلی
آن را به
مختصر نقد
کردم از تن فروش
به مثابه
سوژه ی
شورشی، فرد
صاحب اراده،
انسان دارای
اختیار بر تن
خود، فردی
دارای قدرت
تصمیم گیری و
جسارت نه گفتن
به «حاکم»
(معلوم نیست
این حاکم
واقعاً کیست)
و نظام
مردسالار یاد
می کند. من با
این توصیفات
زبان بازانه
و استعاره های
توخالی هم
مشکل دارم.
چرا تن فروشی یک
شورش آگاهانه
نیست؟
تن فروشی،
شورش خودآگاه
زن بر «حاکم»
(کدام حاکم؟)
یا به دست
گرفتن اختیار
تن خود از سوی
فرد در اعتراض
به مناسبات
ستم گرانه ی
مردسالاری
نیست. یعنی در
این جا با
یک «تصمیم» ـ
مخاطرات آن هر
چه باشد ـ
روبرو نیستیم.
در این جا با
هولناک ترین
تأثیرات همه ی
ساختارهای
ویران گر
اجتماعی از
مزدبگیری تا
مردسالاری،
از روابط
سرمایه داری
تا روابط
پیشاسرمایه داری
روبرو هستیم.
در این مورد
با هیچ مفهوم
فلسفی و سیاسی
نمی توان
از «فاعلیت
انقلابی و
شورش گری
خودآگاه» زن
تن فروش بحث
کرد. اگرچه می توان
پذیرفت که او
هم ارزش
مبادله ی
کالای «خدمات
جنسی» خود را
در شکل پول در
بازار کالاها
به مصرف می رساند
و به این
معنا «فاعلیت
بورژوایی»
دارد. اما
دفاع از این
پدیده به نام
«سوژه ی
شورشی» که «دست
به انتخاب»
زده است و
تلقین این که
پس پشت چنین
شغلی یک اراده ی
خودآگاه
سیاسی وجود
دارد که با
منهدم کردن تن
و جان خویش از
«مادر بودن» تن
می زند، به یک
شوخی تلخ می ماند.
البته
نویسنده ی
این مطلب با
این که از
تناقضات
موجود در این
پدیده ی
اجتماعی و به همین
شکل تعریف
نظری آن فرار
می کند
سرانجام خود
در دام این
تناقضات
گرفتار می شود.
زیرا که در
پایان مطلب پس
از آن که تن فروش
را زنی شوریده
بر حاکم و
مناسبات
مردسالاری که از
زن و تن او
انتظارات
معینی را
دارند، توصیف
کرد، به یاد
می آورد که
این یاغی
استقلال یافته
اما هنوز در
چنگ مناسبات
اجتماعی سرکوب گر و
ستم گر
اسیر است و
نتوانسته است
به جزیره ای
بیرون از
جامعه ی
موجود فرار
کند. برای
همین نتیجه می گیرد
که روی آوردن
زن به تن فروشی
به معنای جذب
دوباره ی او
از سوی نظم
حاکم است. در
همین راستا
است که از
«تبدیل تن
یاغی به تن
تولیدکننده» و
پیوند دوبارهی
سوژه ی
شورشی به
وضعیت رایج و
نظام مستقر
اجتماعی می نویسد
که البته این
بار به جای
تولید بچه به
تولید لذت می پردازد.
باید پرسید که
سرانجام آیا
با یک شورش
راستین
خودآگاه
روبرو هستیم
یا نه با
توهماتی
روبرو هستیم
که زاییده ی
خود نظم حاکم اند؟
چطور می توان
این تناقض را
توضیح داد که
فرد شورشی که قاعدتاً
باید از
قیدوبندهای
خود حتی به طور
نسبی بگسلد و
رها شود نه
تنها رهایی را
تجربه نمی کند
بلکه در دامی
شاید به مراتب
بدتر از پیش
میافتد.
مارکس
هرگز وضعیت
طبقه ی
کارگر را که
تحت فشارهای
مهیب ساختاری
و سیاست گذاریهای
بی رحمانه ی
دولتی همه ی
زندگی اش به
کارخانه و کار
مزدی منوط بود
هلهله نمی کرد.
مارکس هرگز از
پذیرش ناگزیر
کار مزدی به
عنوان «یک عمل
شورشی» در
مقابل مثلا
ستم ارباب های
سنتی دوران
فئودالیته
یاد نکرد.
همان طور هم
نمی توان
شورش زن تن فروش
بر ارباب
خانگی اش را
عملی شورش گرانه
به معنای درست
آن تحلیل کرد.
مارکس هر گاه
که از «آزادی
مزدبگیران»
صحبت می کرد
در معنای
دوگانه ای
از آن سخن می گفت
که در بالا
برشمردم. یعنی
جبر ساختاری
ناشی از
حاکمیت
سرمایه داری
و تقسیم
طبقاتی را
عامل اصلی این
وضعیت میدانست
و سپهر مبادله
یا همان
مبادله ی
نیروی کار با
پول و برابری
موجود در آن
را ظاهر ماجرا
میدانست.
یعنی واقعیتی
را که در پیش
چشم ما جریان
دارد باور نمی کرد
و می خواست
پدیدههای
ظاهری را
بیشتر پژوهش و
مطالعه کند تا
واقعاً بداند
کدام
سازوکارهای
اجتماعی،
تاریخی،
سیاسی و
ایدئولوژیک
پشت این «مبادله ی
برابر کالاها»
قرار دارند.
در این مورد
هم به جای هم دستی
با شعارهای توخالی
جامعه ی
کنونی در
بارهی فرد
خودآگاه و این
که تن فروش
از روی آزادی
اراده و میل
شخصی دست به
چنین انتخابی
زده است، بهتر
است به آن
ساختارهایی
اشاره کنیم که
این «اراده ی
آزاد» و «تصمیم
داوطلبانه» را
شکل می دهند.
در ضمن باید
به خاطر داشت
که تن فروشی
به صنعت بسیار
پول سازی
تبدیل شده است
که هیچ ربطی
به اراده ی
آزاد و شورش
سوژه های
فردی ندارد.
قاچاق زنان و
دختران جوان
از مناطق
مختلف و به
بردگی جنسی
کشاندن آنان
هیچ ارتباطی
با عبارت پردازی
در باره ی
فاعلیت و شورش
و حق انتخاب
ندارد.
موضوع
دیگر این که
بیشتر این زنان
(حتی آن دسته
که از شرایط
بهتری
برخوردارند و
پول بیشتری به دست
می آورند)
رابطه ی
وابستگی فردی
به «مرد» را
جایگزین یک
رابطه ی
وابستگی
ساختاری به
معنای رایج
نکرده اند.
زیرا در بیشتر
موارد این
زنان همچنان
در رابطه ی
وابستگی به
مردهای
گوناگونی
قرار دارند که
آنها را به
کار گرفته اند،
از ایشان به اصطلاح
حمایت می کنند،
سهمی از
درآمدشان را
نیز برمی دارند
و به بدترین
شکلی هم
آزارشان می دهند.
نکته ی دیگر
این که تن فروش
همان زنی نیست
که در نهاد
خانواده در
جامعه های
تاریخی
گوناگون به
بازتولید نسل
انسانی پرداخته
است اگر چه
باز شباهت هایی
هم بین این دو
کارکرد می توان
یافت اما یک
بار دیگر باید
به خاطر داشت
که ظاهر گول زننده
است و این دو
پدیده کاملا
یکسان نیستند.
البته بیان
این تفاوت به معنای
صدور این
«دستور عمل»
نیست که زنان
جهان همان
جایی که هستید
بمانید که
تغییر دادن
وضعیت به
معنای بدتر
شدن آن خواهد
بود. بلکه به
معنای دعوت به
اندیشه ورزی
عمیق تر و
یافتن راه کارهای
جمعی برای
بهبود و تغییر
رادیکال وضعیت
اجتماعی و
وضعیت زنان
است.
سخن
پایانی این که
ارائه ی
تعریف های
استاندارد از
این مقوله (تن فروشی)
ممکن نیست
زیرا اصولاً
این پدیده ی
اجتماعی به رغم
شباهت هایی
که با همه ی
پدیده های
یاد شده در
بالا دارد،
حاوی چنان
تناقضات و
تفاوت هایی
است که کار
تعریف و تبیین
و دسته بندی
آن را بسیار
دشوار می کند.
به همین خاطر
به رغم
برشمردن
شباهت های آن
با همه ی
نهادهای
بنیادی جامعه ی
موجود باید
تفاوت ها و
تمایزهای آن
را نیز با
دیگران
بربشماریم.
فارغ از این
که چه راه حل
اجتماعی یا
سیاسی برای آن
ارائه کنیم
باید بدانیم
که این پدیده
ریاکارانه ترین،
بی رحمانهترین
و بدترین
پیامدهای نظم
سرمایه داری
را به نحوی
برجسته نشان
می دهد. زیرا
همه ی حوزه های
«مشروع»،
«قانونی» و
«محترم» جامعه ی
مستقر تاریک ترین
گوشه های
خود را در این
پدیده به
نمایش می گذارند.