ده ماهی
که گذشت
محمد
حبيبي
بعد از
حدود ده ماه
از بازداشت
غیرقانونی
اینجانب،
سرانجام در
تاریخ یکم
دیماه حکم
قطعی در
دادگاه تجدید
نظر شعبه 36 به
وکیلم ابلاغ
شد، که عینا
تأیید حکم
بدوی شعبه 26
دادگاه
انقلاب بود.
با وجودی که
در این مدت ده
ماه با فشارها
و ناملایمات
فراوانی
مواجه بوده ام
، در مشورت با وکلای
مجربم ، از
هرگونه
انتشار مطلب
یا امضای
بیانیه هایی
که در مناسبت
های مختلف از
زندان و از
طرف
همبندیانم
صادر می شد ،
خودداری کردم
، تا از
هرگونه بهانه
جویی های
احتمالی برای
کاهش رأی بدوی
جلوگیری شود .
از جمله این
فشارها می
توان به ضرب و
شتم در هنگام
بازداشت در
تجمع روز معلم
در مقابل
دیدگان همکارانم
( تجمعی کاملا
صنفی ، مدنی و
قانونی ) ،
اعزام به
بازپرسی با
وضعیت
نابهنجار
پوششی ( لباس و
شلوار پاره و
بدون کفش با
پاهای برهنه )
، اعزام به
زندان تهران
بزرگ با همان شرایط
و نگهداری
غیرقانونی در
این زندان به
مدت 4 ماه و نیم
در کنار
متهمان به
شرارت و سرقت
ودر شرایطی با
کمترین
امکانات
انسانی ،
اشاره کرد.
علاوه
بر این ،
هم در دادگاه
بدوی و هم دادگاه
تجدیدنظر
تماما دفاع از
جزئیات پرونده
را به وکلای
مجرب خود
،آقایان تاج و
رئیسیان ،
واگذار کردم و
در هر دو
دادگاه جز در
موارد معدودی
که مورد پرسش
مستقیم قرار
گرفتم لب به
سخن نگشودم .
هم در
دادگاه تجدید
نظر و هم در
خود زندان در
دیداری که با
نماینده
دادستان
داشتم (که بنا
بر خواست
ایشان در دفتر
رئیس
اندرزگاه
برای پیگیری و
مداوای
مشکلات جسمی
اینجانب ،
انجام شد )
ایشان بر نظر
مساعد
دادستانی
نسبت به تخفیف
مجازات تأکید
داشتند ، بدون
اینکه هیچ
درخواستی از
جانب بنده
انجام شده
باشد .حتی
قاضی پرونده
تجدید نظر نیز
به وکلای
اینجانب
مساعدت
دادگاه برای تخفیف
کلی در حکم
بدوی را اعلام
کرده بودند.
با این همه ،
تأیید کامل
حکم بدوی بدون
هیچ
تغییری در
دادگاه
تجدیدنظر ،
بار دیگر نشان
داد که سرنوشت
پرونده های
سیاسی در جای
دیگری خارج از
نهادهای
قضایی تعیین
می شود .
حال در
شرایط کنونی
که حکم
ناعادلانه ده
سال و نیم
اینجانب به
صورت قطعی
تأیید شده است
، بر خود لازم
می دانم از
همه دوستان و
همکاران عزیز
، فعالان صنفی
شاغل و
بازنشسته،
شورای هماهنگی
تشکل های صنفی
فرهنگیان
ایران، کانون
صنفی معلمان
تهران،
کانونها و
انجمن های صنفی
معلمان استان
ها و شهرستان
های ایران ،
گروه های
بازنشستگان،
تشکلها و
فعالان کارگری
،فعالان
دانشجویی ،
فعالان حوزه
زنان ، فعالان
حقوق بشر ،
گروهها و
کمپین های
تلگرامی و روزنامه
نگاران و
رسانه هایی که
در این مدت ده
ماه حمایتهای
رسانه ای و
معنوی خود را
از اینجانب
دریغ نداشته
اند ، تشکر و
قدر دانی کنم .
به
ویژه لازم می
دانم از دو
وکیل شریف و
ارزشمند
آقایان حسین
تاج و امیر
رئیسیان که در
این مدت همه
تلاش خود را
برای تغییر در
وضعیت پرونده
اینجانب
انجام داده
اند قدردانی کنم.
بی شک
فشارهای
امنیتی و
احکام سنگین و
ناعادلانه
نمی تواند ما
معلمان را در
پیگیری
مطالبات به حق
صنفی خود از
طرق مسالمت آمیز
و مدنی
بازدارد .
محمد
حبیبی – زندان
اوین
4
دی ماه 139
............................................
محمد
حبیبی آیت
شرافت صنفی
✍ عزیز قاسم
زاده
حکم
محمد حبیبی در
دادگاه تجدید
نظر تایید شد
و تندیس شرافت
صنفی باید بیش
از هفت سال از
بهترین ایام
جوانی خود را
نه کنار بانوی
وفادار،
فهیم، نجیب،
صبور و
دردمندش
سرکار خانم
خدیجه پاک
ضمیر که در
کنج زندان رحل
اقامت افکند.
ما اما
یقین داریم
محمد ما خیلی
زودتر از اینها
زندان را
بدرود خواهد
گفت ولی این
حکم یک بار
دیگر فاجعه
قضاوتهای
ناروای احکام
قوه قضاییه را
در صور
اسرافیل
دمانید، تا در
سمع و بصر
همگان در آید.
جمهوری
اسلامی دشمنی
کاراتر و لجوج
تر از قاضیانی
از این سنخ
ندارد که
معلمی
با پرونده ای
روشن در همه
حیطه ها از
فرهنگ تا
اقتصاد، از
اخلاق تا اجتماع
را به زندان و
شلاق محکوم می
کند.
دشمن
خویشیم و یار
آنکه ما را می
کشد
مولانا
جلال الدین
محمدبن
محمدبن حسین
بلخی رومی،
مصداقی امروز
عینی تر از
قوه قضاییه جمهوری
اسلامی ندارد.
محمد
حبیبی پیش از
زندانی شدنش
ده ها یادداشت
پیرامون
آموزش و تحصیل
رایگان، کودکان
کار و ضرورت
کار صنفی
نوشته است.
این
مقالات باید
در دستور کار
وزارت آموزش و
پرورش برای
بهبود اوضاع
فلاکت بار
روند نامبارک
سیاست پولی
شدن مدارس در
این اوضاع
شکنجه اقتصادی
قرار می گرفت.
اما
وزارت آموزش و
پرورش گویی به
تعطیلی تاریخ
رفته است و
این دستگاه
عریض و طویل
اگر کرکره اش
پایین کشیده
شود با آنی که
اینک هست هیچ
توفیری ندارد
و در تعطیلی
آموزش و
پرورش، قوه
قضاییه ایران
چندی است که
پیاپی تیر جفا
را در کمان
قضا نشانه
کرده و چشم
عداوت را به
نام قضاوت
حواله کرده و
رخصت تنفس و
فرصت تجسس از
هر کوشمند و
محقق و مصنفی
باز ستانده و
شحنگان و
داروغه هایش پیاپی
خار در چشم
حقیقت و خاک
بر عهد مودت
می پاشند و
آبروی شریعت
را با کلوخ
اندازی های
رذیلت می برند
و در بسط
سبعیت، چنان
گوی سبقت می
پراکنند که
چشم های
بسیارانی
گریان و دل
های بی
شمارانی
بریان گشته
است.
گویی از
آمیزش مغمومی
و اندوهی خلق
خدا، چنان
حماسه ای می
آفرینند که از
مقبوضی
دلشکستگان به
مشعوفی و
مسروری پر می
کشند و از سور
عزای خستگان بسته،
وسیله انذار و
تهدید همگنان
را فراهم می
آورند و زین
نمد، علم
تهدید را در
انبان تحقیر
می افکنند و
قلم تقصیر را
بر نظر تبصیر
می کنند و رقم
تهدید را بر
اولی الالباب
می نهند.
اینان گویی از
سرنوشت تاریخ
درس نمی گیرند
که خار در چشم
عدالت کردن و
خاک بر رسم مودت
کشیدن را نه
خوار کردن خود
که هموار کردن
مسیر تک صدایی
و نشاندن
منتقد بر جای
خود می پندارند.
اما
تجربه سال های
اخیر غیر از
آرزو و سودای
خام صادر
کنندگان این
احکام شنیع را
نشان می دهد.
منتقد و معترض
از در و دیوار
در تجلی است
کو بصیرت در
نظری و شجاعت
در عملی برای
پنبه کردن این
رشته های نا
معقول قضا؟
سخنی
هم با هم
کیشان صنفی
خود دارم.
گویی ما به نظاره
ایستاده ایم و
رسالتمان تماشای
کوه های رفیع
صنفی است. پیش
از این از دامنه
به نظاره قله
رسول بداقی
نشستیم و در
وصف این کوه
کلمات را در
آبستن حماسه
واژه ها نشاندیم
و گفتیم «آخر
رسول گفت
تماشا مبارک
است» و چون
بسته تن شدیم
از رستنش در
نیامدیم تا به
آستان جان
اجازه رخصت
بگیریم و از
ناظر و نظاره
به منظور
برسیم.
به
تماشای شاه
شمشاد قدان
صنفی اسماعیل
عبدی رفتیم و
در قامت بلند
او قیامتی
رعنا دیدیم اما
باز جز وصف
تماشا به
درگاه دیگری
فرود نیامدیم
با اینکه
آستان این
در«کوبه ندارد
و اگر به گاه
آمده باشی
دربان به
انتظار توست»
و «کوتاه است
در» اما
«آراستگی را»
در آستان این
در نجستیم تا
دریابیم بهشت
هبوط کرده در
خاک صنفی که
ما را به بشارت
شیرین و اشارت
رنگین
میخواند.
هم او
خاک صنف را با
بی ادعایی
تمام
به زمین
عرفان پیوند
زد یعنی محمود
بهشتی لنگرودی،
چرا فاتحانه
می سراید:
«اینک
که اشتیاق
رهایی به
اسارتمان
نشانده از پس
این دیوارهای
تو در تو باز
هم به تو می
اندیشم»
«آه
که چه سنگین
است بهای چیدن
یک سیب از
درخت آگاهی»...
......................................................................................