Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷ برابر با  ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۱۷۳ فروردين ۶۱۷  برابر با ۰۱ ژانويه ۰۰۰۱
رفقای عزیز ،

گفتگوی نشریه هفتگی (ویکلی ورکر) ارگان حزب کمونیست بریتانیا

با محمد رضا شالگونی

پیرامون اوضاع سیاسی ایران، وضعیت طبقه کارگر و موقعیت سازمان راه کارگر

رفقای عزیز

قبل از پاسخ به سؤالات ، وظیفه خودم می دانم که از حزب شما و مخصوصاً از رفقای گرداننده "ویکلی ورکر" به خاطر توجه دائمی شان به مسائل جنبش مردم ایران و طبقه کارگر ما ، تشکر کنم. امیدوارم تلاش های رفقایی مانند شما بتواند بدفهمی آشکاری را که در میان بخش بزرگی از جریان های چپ در کشورهای غربی نسبت به مسائل ایران وجود دارد ، از بین ببرد.

سئوال اول ـ  اگر ممکن است توضیحی در  مورد سازمان کارگران انقلابی‌ ایران و جایگاهی‌ که درچپ ایران دارد به ما بدهید.

پاسخ سؤال اول – "راه کارگر" به صورت یک سازمان در اوائل تابستان ۱۹۷۹ (۱۳۵۸ ) شکل گرفت و کسانی که آن را به وجود آوردند ، غالباً از فعالان جنبش چریکی دهه ۱۹۷٠ بودند که در زندان های رژیم شاه به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه مسلحانه نه تنها در ضربه زدن به دیکتاتوری حاکم موفق نبوده ، بلکه به ارتباط جنبش چپ با طبقه کارگر لطمه زده است. "راه کارگر" اولین و یا یکی از اولین سازمان های چپ بود که روی خصلت ارتجاعی جمهوری اسلامی دست گذاشت و مهم تر از همه ، از آن نتیجه گرفت که انقلاب ایران با قدرت گیری روحانیت شکست خورده است.  زیرا روحانیت نیرویی است که حتماً به سرکوب جنبش چپ و تشکل های مستقل کارگری و همچنین همه تجلیات فرهنگ و زندگی مدرن ( که سوسیالیسم بدون آن نمی تواند معنایی داشته باشد) خواهد پرداخت. با این ارزیابی و نگرانی از جهت تحولات کشور بود که "راه کارگر" در میان خوش خیالی وسیعی که "حضور مردم در خیابان ها" را نشانه قطعی پیروزی انقلاب تلقی می کرد ، خطر فاشیسم را پیش کشید و ضرورت مقابله با شکل گیری آن را مطرح کرد. از نظر ما ، توجه به مشخصات و ویژگی های دیکتاتوری تازه ای که در حال شکل گیری بود، برای مقابله با خطر پیش رو اهمیت داشت. ما بر خلاف بخش اعظم چپ ، خطر اصلی را در نفوذ و حکومتِ خودِ روحانیت می دیدیم و با الهام از تحلیل مارکس در باره آرایش طبقات حاکم در انگلیس و فرانسه دهه ۱۸۵٠ ، مطرح کردیم که روحانیتِ در قدرت هر چند مدافع منافع بورژوازی در مقابل کارگران و زحمتکشان است ، ولی خود منافع ویژه ای دارد و به عنوان یک "کاست حکومتی" (governing caste) عمل می کند و خواهد کرد. و این محصول یک تعادل بناپارتیستی است که از رویارویی و در عین حال ضعف طبقه کارگر و بورژوازی ناشی می شود ، تعادلی که در آن هیچ یک از دو طبقه اصلی جامعه نمی توانند قدرت سیاسی را در دست بگیرند.

"راه کارگر" موجودیت خود را در ضدیت با جمهوری اسلامی شروع کرد و همیشه علیه موجودیت این رژیم مبارزه کرده است. ما همیشه موضع ضد امپریالیستی روشن و محکم داشته ایم و با هر نوع مداخله قدرت های امپریالیستی در امور ایران و نیز منطقه خاورمیانه به طور مشخص و صریح مخالفت کرده ایم. و مخالف هر نوع وابستگی نیروهای اپوزیسیون به قدرت های خارجی بوده ایم. ما از آغاز با نظریه مسلط در سنت چپ ایران در باره "مرحله انقلاب" یا دفاع از "انقلاب بورژوا – دموکراتیک"  مخالف بوده ایم و تأکید کرده ایم که بدون قدرت کارگری ، شکل گیری هر نوع دموکراسی پایدار در شرایط مشخص کشوری مانند ایران ناممکن است. و شکل گیری قدرت کارگری به سازمان یابی توده ای مستقل طبقه کارگر در سطوح سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی نیاز دارد که چنین چیزی فقط در سطح سازمان های حزبی شدنی نیست ، بلکه سازمان های توده ای غیر حزبی کارگران و زحمتکشان نقش بسیار مهمی در این زمینه دارند. بعلاوه ، سازمان یابی در سطح حزبی نیز احتمالاً نه از طریق یک حزب واحد ، بلکه به وسیله مجموعه ای از احزاب سوسیالیستی و کارگری عملی می شود که بتوانند در شکلی از جبهه کارگری همراه بشوند. دو نکته دیگر نیز "راه کارگر" را از بسیاری از جریان های چپ ایران متمایز می کند: یک – توجه به اهمیت مسأله ملی در ایران (که یک کشور چند ملیتی است) و دفاع از حق تعیین سرنوشت ملیت های کشور و در عین حال تأکید بر ضرورت و اهمیت حیاتی اتحاد داوطلبانه و دمو کراتیک آنها. دو – مقابله با تقابل مخرب سنت و مدرنیته (که در صد ساله اخیر کشور ما به صورت یک اسکیزوفرنی فرهنگی در آمده ) و تأکید بر اهمیت ارتباط با جریان های چپ مذهبی که بر روایتی دموکراتیک و طبقاتی از مذهب تکیه دارند و برای پیوندهای طبقاتی کارگران و زحمتکشان می کوشند. به نظر ما ، اینها جزو شرایط  لازم برای اتحاد طبقاتی پرولتاریا در شرایط مشخص کشور ماست.

سئوال دوم : میخواستیم بدانیم ارزیابی شما از اوضاع کنونی‌ در ایران چیست؟ نقش `اصلاح طلبان` را چگونه می‌بینید؟

پروسه رادیکلیزه شدن جنبش کنونی‌ را چگونه می‌بینید؟

نقش طبقه کارگر و زمینه‌های دستیابی طبقه به موقعیتی  هژمونیک رأ چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سیاست توده مردم (تظاهر کنندگان) نسبت به ایالات متحده، تحریم‌های اقتصادی و خاطر حمله نظامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

پاسخ سؤال دوم – برای درک روشنی از دینامیک جنبش ضد دیکتاتوری کنونی توجه به چند نکته اهمیت دارد:

۱ – این جنبش هر چند با اعتراض به تقلب انتخاباتی صراحت یافت ، اما تاریخ شروع آن به  اوایل  خرداد ۸۸ ، یعنی قبل از انتخابات ، می رسد. به عبارت دیگر ، برای فهم مسأله باید توجه داشت که گردآمدن اکثریت مردم از اوائل خرداد به حمایت از اصلاح طلبان ، ناشی از توهم مردم به انتخابات یا برنامه های اصلاح طلبان نبود ، بلکه عمدتاً ناشی از بر انگیختگی آنها در مقابل دستگاه ولایت فقیه بود. در واقع این انتخابات نیز شباهتی به انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ داشت که مردم برای به هم ریختن طرح دستگاه ولایت فقیه که می خواست ناطق نوری را به ریاست جمهوری برساند ، به حمایت از خاتمی برانگیخته شدند. و دست کم در ده – دوازده سال گذشته ، شرکت یا عدم شرکت در انتخابات برای اکثریت مردم ایران وسیله ای دَم دست برای اعتراض به دیکتاتوری حاکم بوده است.

۲ – جمهوری اسلامی هر چند یک نظام دیکتاتوری است ، ولی با بسیاری از دیکتاتوری های معمولی جهان سومی تفاوت های چشم گیری دارد. ما با رژیمی سر و کار داریم که از بطن یک انقلاب توده ای سر برآورده و مانند همه رژیم های برآمده از انقلاب ، مدتها از نفوذ توده ای گسترده ای برخوردار بوده و می کوشیده پایه توده ای خود را در حالت بسیج نگهدارد. بعلاوه ، جنگ ایران و عراق ، یعنی یکی از طولانی ترین جنگ های قرن بیستم  ، و نیز فشار امریکا و متحدان آن تقریباً در تمام سه دهه گذشته ، ضرورت بسیج پایه توده ای رژیم را مضاعف می کرده است.  اما جمهوری اسلامی در عین حال یکی از نادر حکومت های جهان است که روحانیتِ مذهبِ مسلط کشور را در رأس دستگاه دولت نشانده و حق حاکمیت مردم را حتی در سطح تئوریک و در قانون اساسی خود رسماً نفی می کند. گذشته از این ، جمهوری اسلامی به دلائل متعدد یک دیکتاتوری پلورال یا چند مرکزی است و دست کم تاکنون نتوانسته جناح های درونی خود را کاملاً از بین ببرد و به یک دیکتاتوری فردی تبدیل شود. به دلائل گفته شده ، انتخابات در این سیستم نقشی متفاوت با غالب دیکتاتوری های جهان سوم داشته و مهم تلقی می شده است. اولاً در اینجا نهادهای اصلی قدرت انتخابی نیستند و انتخابات فقط برای نهادهایی است که در رده پایئن ساختار قدرت قرار دارند و به وسیله نهادهای منصوب از طرف ولی فقیه کنترل می شوند. و انتخابات قبل از هر چیز وسیله ای است برای پوشاندن استبداد مطلقه ای که در قانون اساسی جمهوری اسلامی است و برای بسیج مردم و باوراندن به آنها که رأی شان تعیین کننده سیاست های حکومت است. ثانیاً انتخابات وسیله ای است برای تنظیم رابطه جناح های درونی حکومت یا "خودی ها". بنابراین ، رژیم سعی می کند و ناگزیر است انتخابات را جدی بگیرد. به این ترتیب که بعد از غربال شدن کاندیداها توسط شورای نگهبان ، دستکاری آراء در مقایسه با غالب دیکتاتوری های کمتر است. در نتیجه تقلب انتخاباتی عریان تعادل این رژیم را به هم می زند و نه تنها استبداد مطلقه جاسازی شده در قانون اساسی رژیم را لخت و عریان در مقابل چشمان مردم قرار می دهد ، بلکه تنظیم رابطه جناح های درونی حکومت را هم دشوارتر می سازد.

۳ – جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری مذهبی است. در این رژیم سرکوب مدنی گسترده ، سرکوب سیاسی را تکمیل می کند. این رژیم کنترل و سرکوب روزمره و دائمی زندگی عرفی مردم را یکی از دلائل وجودی خود تلقی می کند. و این سرکوب ، مقاومت توده ای وسیعی در مقابل رژیم ایجاد می کند. در تمام سه دهه گذشته مقاومت توده ای فرساینده ای در مقابل رژیم وجود داشته و بخش قابل توجهی از مردم به طور روزمره و دائمی در مقابل تلاش های رژیم برای پیاده کردن مقررات شریعت ، به صورت غیر مستقیم و گاهی هم مستقیم ایستادگی کرده و در شتاب دادن به ریزش پایه توده ای رژیم نقش مهمی داشته اند. در این رویارویی مدنی طبعاً نقش اقشار میانی ، مخصوصاً در شهرهای بزرگ فعال تر بوده است. و همین مسأله است که باعث شده بعضی از ناظران خارجی ( به اشتباه ) جنبش کنونی را شورش طبقه متوسط بنامند.

۴ - رهبری روحانیت در انقلاب هر چند در آغاز نفوذ توده ای نیرومندی برای حکومت برآمده از انقلاب فراهم هم آورد ولی تحمیل اصل ولایت فقیه تناقضات عظیمی ایجاد کرد که نه تنها حکومت را در رویارویی دائمی با زندگی عرفی جامعه و بنابراین بخش بزرگی از مردم قرار داد ، بلکه در سلسله مراتب خودِ روحانیت و دستگاه مذهب شیعه نیز اختلالات بزرگی به وجود آورد. اینها باعث شد که جمهوری اسلامی دست کم بعد از مرگ خمینی با بحران مشروعیت عمیق ( هم در حوزه مذهبی و هم در حوزه سیاسی ) روبرو شود که ریزش پایه حمایتی آن را شتاب داد. در واقع ظهور اصلاح طلبان حکومتی در دوره بعد از خمینی ( که غالباً از میان جناح "چپ" حکومتیان یا "خط امامی های"  دهه اول موجودیت جمهوری اسلامی برخاسته بودند ) و پیروزی آنها در انتخابات خرداد ١٣٧٦ ریاست جمهوری ، جز حادتر شدن این بحران مشروعیت معنای دیگری نداشت. تلاش دستگاه ولایت برای مهار نفوذ اصلاح طلبان حکومتی در دوازده سال گذشته ، که عمدتاً از طریق تقویت هر چه بیشتر نهادهای زیر کنترل مستقیم ولی فقیه و بی معنا کردن هر چه بیشتر نهادهای انتخابی صورت گرفته است ، ابعاد بی سابقه ای به بحران مشروعیت رژیم داده و تعادل تاکنونی آن را برهم زده است. تصادفی نیست که اکنون بحران مشروعیت سیاسی و بحران مشروعیت مذهبی رژیم همزمان شده اند. و دستگاه ولایت فقیه نه تنها در رویارویی همه جانبه با مردم قرار گرفته ، بلکه اکثر مراجع تقلید نیز سعی می کنند از آن فاصله بگیرند. حقیقت این است که دستگاه سنتی مذهب شیعه نوعی جمهوری است ( به همان تعبیری که انگلس کلیسای پروتستان را "کلیسای جمهوری" می نامید و کلیسای کاتولیک را "کلیسای سلطنتی" ) در حالی که ولایت فقیه اکنون دارد آن را به یک سیستم سلطنتی تبدیل می کند و استقلال مراجع تقلید را ناممکن می سازد. همزمانی این دو بحران مشروعیت است که اکنون به رهبران اصلاح طلب جرأت می دهد که علناً در مقابل ولی فقیه بیایستند.

۵ - سیستم ولایت فقیه همه اهرم های واقعی قدرت را مستقیماً در زیر کنترل ولی فقیه قرار می دهد. در واقع طبق قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی ، ولی فقیه اختیاراتی دارد که حتی در مقایسه با اختیارات پادشاهان دوران استبداد مطلقه بی سابقه است. زیرا آنها لااقل در مسائل مذهبی عملاً ناگزیر بودند اقتدار دستگاه مذهب رسمی را بپذیرند ، در حالی که در اینجا همه اقتدارهای دستگاه مذهب و دستگاه دولت در دست ولی فقیه متمرکز شده است. خمینی با توجه به ضرورت های دوره انقلاب و بعدها ضرورت بسیج توده ای برای جنگ ، سعی می کرد تا حد امکان خود را پیش برنده اراده مردم نشان بدهد ، اما در دو دهه گذشته ، همراه با گسترش بحران مشروعیت رژیم ، خامنه ای ناگزیر شده از اهرم های تحت کنترل خود برای خنثی کردن تمایلات عمومی و بدیهی مردم و درهم شکستن اراده آنها فعالانه استفاده کند. در نتیجه ، سلطنت مطلقه جاسازی شده در قانون اساسی رژیم با شتابی فزاینده به سلطنت مطلقه عریان و فعال در برابر چشمان مردم تبدیل شد ه است. اکنون تمام نیروهای مسلح زیر کنترل مستقیم ولی فقیه قرار دارند و رئیس جمهور بدون اجازه رهبر ، نمی تواند حتی یک پاسبان به در خانه کسی بفرستد. سپاه پاسداران نه تنها مسائل امنیتی ، بلکه بسیاری از فعالیت های بزرگ اقتصادی کشور را هدایت می کند. اقتصاد ایران امروز فقط به بخش خصوصی و عمومی تقسیم نمی شود ، بخش دیگر بسیار نیرومندی هم وجود دارد که در دست "بنیادها" است و اینها زیر نظارت دستگاه ولایت قرار دارند ، بی آن که "دیوان محاسبات" پارلمان حق رسیدگی به فعالیت های شان را داشته باشد. بنا به بعضی ارزیابی ها ، منابع تحت کنترل بعضی از این "بنیادها" به یک چهارم تولید ناخالص داخلی کشور بالغ می شود.  رادیو و تلویزیون کشور یک انحصار دولتی است که زیر نظارت مستقیم ولی فقیه قرار دارد. یک پنجم درآمد نفت ( ظاهراً طبق قوانین شریعت اسلامی ، به عنوان "انفال" ) مستقیماً در اختیار ولی فقیه قرار می گیرد.

٦ - همزمانی بحران اقتصادی با جنبش ضد دیکتاتوری نشانه ای است از ظرفیت انفجاری عظیم موقعیت کنونی ایران. اقتصاد ایران در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد ، علی رغم گرد و خاک "مستضعف پناهی" رژیم ، وضع بحرانی تری پیدا کرده است. بیکاری با شتابی حیرت آور گسترش یافته و طبق بعضی ارزیابی ها ، بیکاری در میان جوانان ( ١۵ تا ٣٠ ساله ها ) به حدود ٧٠ در صد می رسد. لازم است یادآوری کنم که این گروه سنی حدود ٣۵ در صد جمعیت کشور را تشکیل می دهند. تورم قبل از انتخابات حتی طبق آمار بانک مرکزی ایران ( که مسلماً دستکاری شده است ) به بالای ٢۵ در صد می رسید و حالا علی رغم انکار دولت احمدی نژاد ، قطعاً افزایش یافته است. در سه سال اول ریاست جمهوری احمدی نژاد قیمت مسکن در غالب شهرهای بزرگ ١۵٠٠ در صد افزایش یافت. در این شهرها هزینه مسکن حدود ٧۵ در صد درآمد بسیاری از خانوارهای کارگری را می بلعد. برخلاف تصور بعضی جریان های چپ در کشورهای غربی ، خودِ سیاست های مستضعف پناهی احمدی نژاد در بدتر شدن بحران ساختاری اقتصاد ایران نقش بزرگی داشته است. کافی است به یاد داشته باشیم که در سه سال اول دوره احمدی نژاد حجم نقدینگی حدود سه برابر شد و از ٦٠ هزار میلیارد تومان ( معادل ٦٠ میلیارد دلار ) به ١٨٠ هزار میلیارد تومان افزایش یافت. دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد مصادف بود با افزایش بی سابقه بهای نفت در بازارهای جهانی و او نه تنها بخش اعظم در آمد نفت کشور ، بلکه بخش اعظم ذخایر ارزی کشور را صرف تحکیم موقعیت اجتماعی دستگاه ولایت کرد و با تزریق همه این منابع به طرح هایی که ارزش اقتصادی نداشتند و بدتر از همه به وابستگان رژیم داده می شدند ، تورم بی سابقه ای در کشور ایجاد کرد که بار تحمل ناپذیر آن را کارگران و زحمتکشان ایران بر دوش می کشند. کافی است به یاد داشته باشیم که طبق گفته احمد توکلی ( رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی که خود یکی از هارترین نمایندگان جناح "اصول گرایان" است ) ۴٦ در صد تمام "طرح های زود بازده" دولت احمدی نژاد که برای مقابله با بیکاری عَلم شده اند ، اصلاً وجود خارجی ندارند. به عبارت دیگر ، اینها پوششی بوده اند برای اعطای وام های کم بهره و حتی بی بهره به وابستگان دستگاه ولایت. و البته اگر جز این بود عجیب بود. زیرا فساد در جمهوری اسلامی بی داد می کند. فراموش نباید کرد که این رژیم همه شرایط لازم برای فساد نهادی شده و مزمن شده را داراست. زیرا هم یک دولت رانتیر نفتی است ، هم یک سیستم دیکتاتوری هار است و هم یک دولت خشن مذهبی است که غیر مؤمنان را اصلاً صاحب حق نمی داند. همین الآن طبق آمار خودِ بانک مرکزی ایران ، سیستم بانکی کشور عملاً در حالت ورشکستگی است ، زیرا بیش از ۵٠ هزار میلیارد تومان ( تقریباً معادل ۵٠ میلیارد دلار ) طلب غیر قابل وصول دارد که غالباً هم به وابستگان رژیم داده شده اند. در نتیجه ، در شرایطی که واحدهای تولیدی تشنه اعتبار هستند ، سیستم بانکی نمی تواند حتی به واحدهای تولیدی کوچک اعتبار بدهد و کاملاً فلج شده است. اکنون طبق بعضی ارزیابی ها ، حدود ٣۵ در صد جمعیت کشور زیر خط فقر مطلق به سر می برند. یعنی در آستانه گرسنگی و با سوء تغذیه مزمن زندگی می کنند. علاوه بر همه اینها ، رژیم به خاطر کمبود منابع و کاهش درآمدنفت ( ناشی از بحران اقتصاد جهانی) ناگزیر شده طرحی ضربتی برای حذف سوبسید کالاهای مصرفی اساسی و در وهله اول ، حامل های انرژی تهیه کند که در صورت اجرا ، تورم را باز به صورت جهشی بالا خواهد برد و بیش از پیش فقر و فلاکت کارگران و زحمتکشان کشور را تحمل ناپذیرتر خواهد ساخت.

·        با توجه به نکات یاد شده ، به نظر من ، اکنون شرایط مساعدی برای اصلاحات وجود ندارد. زیرا اصلاحات معمولاً هنگامی می تواند به اجراء درآید که حکومت وضع نسبتاً محکمی داشته باشد و مردم نسبتاً آرام باشند و به شرایط حاکمیت گردن بگذارند. در حالی که در شرایط کنونی ایران نه تنها مردم وضع خود را تحمل ناپذیر می یابند و جنبش اعتراضی پرنفسی وجود دارد ، بلکه حکومت نیز وضع شکننده ای دارد. در این شرایط هر نوع عقب نشینی از طرف حکومت ، مردم را جری تر خواهد ساخت. به همین دلیل اصلاح طلبان شانس موفقیت چندانی ندارند. در واقع ، تقلب در انتخابات و کنار گذاشته شدن اصلاح طلبان و دستگیری بخش بزرگی از کادرهای اصلی آنها ، جز ورشکستگی آشکار گفتمان اصلاح طلبی معنای دیگری نداشت. اصلاح طلبان نبودند که علیه ولایت فقیه شوریدند ، دستگاه ولایت بود که آنها را عملاً از جرگه "خودی ها" بیرون کرد. در این میان شکل گیری (عملاً) خود انگیختۀ اعتراض توده ای علیه تقلب انتخاباتی بود که اصلاح طلبان را در رأس یک جنبش اعتراضی توده ای نشاند. یعنی در موقعیت متناقضی که در نتیجه تقلب انتخاباتی ایجاد شد ، اصلاح طلبان درست در لحظه ای که ورشکستگی برنامه اصلاح طلبی آشکارا قطعیت می یافت ، در رهبری یک جنبش توده ای سراسری قرار گرفتند. مسلم است که این وضع نمی تواند مدت زیادی دوام بیاورد. ما هم اکنون در دوره بعد از اصلاح طلبی قرار داریم. و بهترین دلیل این حقیقت دور شدن شتابان شعارهای جنبش اعتراضی از گفتمان اصلاح طلبی است. جنبشی که در اواخر خرداد با شعار محوری "رأی من کجاست؟" شروع شد ، اکنون با شعارهای محوری "مرگ بر دیکتاتور" و "مرگ بر خامنه ای" و حتی "مرگ بر اصل ولایت فقیه" پیش می رود. جنبش اعتراضی مردم به دو دلیل زیر رهبری اصلاح طلبان آغاز شد: اول به این دلیل که این جنبش با اعتراض به تقلب انتخاباتی شروع شد و طبیعی بود که در آغاز کاندیداهای اصلاح طلب را به پرچم خود تبدیل کند. دوم به این دلیل که در شرایط سرکوب خشن ، مردم معمولاً برای بیان اعتراضات شان ناگزیرند از نوعی پوشش استفاده کنند ، پوششی که بتواند فشار سرکوب را اندکی تخفیف بدهد. در واقع در این جور موقعیت های اجتماعی ، نوعی قانون صرفه جویی عمل می کند. یعنی مردم می کوشند اعتراضات شان را تا حد امکان با هزینه کمتری پیش ببرند. در هر حال ، هر چند برنامه اصلاح طلبی آشکارا به ورشکستگی کشانده شده ، ولی پیوستن اصلاح طلبان به صفوف مردم نشان دهنده همزمانی بحران درونی حکومتی ها با خیزش ضد دیکتاتوری مردم است ، یعنی چیزی که معمولاً یکی از عناصر لازم برای شکل گیری موقعیت انقلابی است. اکنون ، حضور اصلاح طلبان در کنار جنبش مردمی نشانه غیر قابل تحمل شدن رژیم حاکم است. در جایی که رژیم حتی اصلاح طلبان متعهد به قانون اساسی ولایت فقیه را تحمل نمی کند ، قبل از هر چیز زورگویی و استبداد مطلقه ای را به نمایش می گذارد که هر چه عریان تر می شود ، بیشتر شانس بقای رژیم را از بین می برد. این وضع مسلماً نمی تواند برای مدت زیادی دوام بیاورد. اما خود اصلاح طلبان ، به عنوان یک جریان سیاسی ، قطعاً به پایان خط رسیده اند ، زیرا بین جنبش ضد دیکتاتوری مردم و دستگاه ولایت فقیه چنان منگنه شده اند که فرصت هر نوع ابتکار عمل را از دست داده اند.

·        برخورد بسیار تند و سرکوب گرانه رژیم در مقابل مردم مهم ترین و بی واسطه ترین عامل مؤثر در رادیکالیزه شدن جنبش اعتراضی مردم در هشت ماه گذشته بوده است. همان طور که قبلاً اشاره کردم ، برانگیخته شدن مردم به حمایت از کاندیداهای اصلاح طلب در جریان تبلیغات انتخاباتی ( که نوعی اعتراض غیر مستقیم به دستگاه ولایت فقیه بود ) محاسبات دستگاه ولایت را به هم زد. آنها که انتظار استقبال وسیع از انتخابات را نداشتند ، سعی کردند از طریق سازمان دادن مناظره های تلویزیونی زنده میان کاندیداها ( که در جمهوری اسلامی بی سابقه بود ) انتخابات را واقعی نشان بدهند. اما همین تلاش ها عملاً به ضررشان شد و مردم را بیش از پیش متوجه کثافت کاری های اینها کرد. و در سه هفته پیش از انتخابات طرفداری از کاندیداهای اصلاح طلب چنان دامنه گسترده ای پیدا کرد که شکست احمدی نژاد برای همگان قطعی می نمود. در چنان فضایی دستگاه ولایت که می دید تجربه انتخابات خرداد ١٣٧٦ باردیگر تکرار می شود ، ناگهان با یک چرخش ١٨٠ درجه ای ، دو روز مانده به انتخابات ( از طریق سپاه پاسداران ) اعلام کرد که طرح "کودتای مخملی" از طرف قدرت های غربی در کار است و سپاه آن را در نطفه خفه خواهد کرد و در روز انتخابات ، سپاه یک مانوور نظامی به نام "مانوور اقتدار" در تهران به راه انداخت و ستاد انتخاباتی موسوی به وسیله نیروهای امنیتی لباس شخصی غارت شد. و بعد از اعلام نتایج شوکه کننده و باور نکردنی در شب انتخابات ، با مشاهده واکنش مردم ، نیروهای نظامی در شب ٢۴ خرداد به کوی دانشگاه تهران ریختند و چند نفر را کشته و بیش از صد نفر را زخمی کردند. و باز در روز ٢۵ خرداد که راه پیمایی کاملاً مسالمت آمیز سه میلیون نفری مردم در تهران در اعتراض به تقلب انتخاباتی راه افتاد ، به روی مردم بی دفاع آتش گشودند و چندین نفر را کشتند و صدها نفر را دستگیر کردند. و بعد ماجرای شکنجه های وحشتناک و تجاوز به دختران و پسران جوان در زندان ها و کشته شدن بیش از صد نفر در زندان ها چنان فضایی در سراسر کشور ایجاد کرد که هر نوع توهم اصلاح طلبی یک شبه از سر مردم پرید و شعارها با شتابی آشکار به طرف ضدیت با ارکان اصلی نظام پیش رفت. در تمام هشت ماه گذشته ، دروغ های بی شرمانه گوبلزی جنایات رژیم را تکمیل می کرده است. مثلاً آنها ادعا کردند که ندا آقا سلطان دختر جوانی که در خیابان با تیر ماموران امنیتی کشته شد ، با نقشه و تؤطئه خبرنگار بی بی سی کشته شده است ، در حالی که مردم در محل جنایت قاتل او را دستگیر کردند و کارت شناسایی اش را گرفتند. یا مسعود علی محمدی را که استاد فیزیک در یکی از دانشگاه های تهران بوده و از موسوی طرفداری می کرده ، کشتند و مدعی شدند که او یکی از دانشمندان پروژه هسته ای بوده که به وسیله عوامل موساد اسرائیل ترور شده است. مجموعه این جنایت ها و سرکوب های خشن به سرعت ، اصلاح طلبی را به جریانی فراموش شده تبدیل کرد و جنبش اعتراضی را با شتابی فزاینده برعلیه دستگاه ولایت فقیه و شخص ولی فقیه برانگیخت و مخصوصاً در رادیکالیزه کردن نسل جوان ( که موتور اصلی جنبش ضد دیکتاتوری کنونی است ) نقش تعیین کننده ای داشت.

·        بر خلاف ادعای کسانی که این جنبش را متعلق به طبقه متوسط می دانند ، تردیدی نمی توان داشت که کارگران و زحمتکشان در جنبش شرکت فعالی دارند. مثلاً راه پیمایی ۲۵ خرداد تهران را که به اعتراف شهردار این شهر ، سه میلیون نفر در آن شرکت داشتند ( در شهری که حد اکثر ۱۲ میلیون جمعیت دارد ) چگونه می توان فقط به طبقه متوسط نسبت داد. البته کارگران با شعارهای خود در تظاهرات سیاسی شرکت نمی کنند ، همان طور که دیگران (مثلاً زنان و جوانان ) نیز که در شرکت شان تردیدی وجود ندارد ، فقط با شعارهای ضد استبدادی شرکت می کنند. فراموش نباید کرد که ما اکنون با یک جنبش ضداستبدادی سر و کار داریم که در شرایط سرکوب خشن جریان دارد. در چنین جنبش هایی تا زمانی که توازن نیرو به طور کیفی به نفع مردم به هم نخورده ، تظاهرات سیاسی معمولاً به صورت تظاهرات سیاسی پراکنده ، از طریق ضربه و گریز ادامه می یابد و بنابراین کارگران نمی توانند در مراکز کار و زندگی شان به اقدامات مستقل سیاسی دست بزنند. این نکته ای است که مثلاً روزا لوگزامبورگ نیز در جمع بندی اش از انقلاب ۱۹٠۵ روسیه ( در نوشته معروف اش با عنوان "اعتصاب عمومی") به آن توجه کرده است. تجربه انقلاب ۵۷ ایران نیز تأیید کننده این قانونمندی است. در انقلاب ۵۷ تا کشتار ۱۷ شهریور ( سپتامبر ۱۹۷۸) در تهران از حرکت های کارگری مستقل خبری نبود. بعد از آن کشتار که مردم ادامه تظاهرات خیابانی را دشوار و پرمخاطره یافتند ، نزدیک به دو ماه حرکت خیلی مهمی اتفاق نیفتاد و بعد حرکت های اعتراضی از خیابان ها به مراکز کار انتقال یافت و به تدریج اعتصابات کارگری مهم راه افتادند. و البته همان موقع نیز تا نزدیکی های قیام ۲۲ بهمن ، غالب اعتصابات کارگری زیر پوشش مطالبات اقتصادی و صنفی سازمان داده می شدند. در حال حاضر نیز ، علی رغم همه بگیر و ببندهایی که رژیم علیه فعالان کارگری راه انداخته ، حرکت مطالباتی کارگران آشکارا افزایش یافته اند. نگاهی به اخبار حرکت ها و اعتراضات کارگران در هشت ماه گذشته و مقایسه آنها با هشت ماه مشابه سال قبل جای تردیدی باقی نمی گذارد که جنبش کارگری در حال عروج است. قدر مسلم این است که بدون حرکت های کارگران و زحمتکشان و تهیدستان ،  که اکثریت قاطع جمعیت کشور را تشکیل می دهند ، جنبش ضد استبدادی کنونی به جایی نخواهد رسید و حتی ادامه آن نیز بسیار دشوار خواهد شد. البته حذف سوبسید بر کالاهای اساسی ( که ظاهراً قرار است از اول سال ۱۳۸۹ ، یعنی کمتر از یک ماه دیگر صورت بگیرد ) به احتمال بسیار زیاد حرکت های بزرگ کارگران و زحمتکشان را به دنبال خوادهد آورد. و این می تواند شرایط مساعدی برای شکل گیری آگاهی و اراده طبقاتی گارگران به وجود بیاورد.

·        باید توجه داشت که در نظام های دیکتاتوری قانون آهنینی عمل می کند که مردم هر آنچه را که حکومت تبلیغ می کند ، با بدبینی می نگرند و معمولاً دشمن حکومت را اگر هم دوست خود ندانند ، دشمن خود تلقی نمی کنند. به عبارت دیگر ، آن گفته معروف که "دشمن ِ دشمن ِ من دوست من است" تا حدی مقبولیت دارد. در ایران امروز نیز این قاعده عمل می کند و از آنجا که تبلیغات رژیم همیشه متوجه ضدیت با امریکاست ، افکار عمومی نسبت به این شعارها بدبینی نشان می دهد. در واقع ضدیت با امریکا در افکار عمومی ایرانیان امروز (البته در داخل کشور) کم رنگ تر از غالب کشورهای اسلامی است. حتی چند ماه پیش که ظاهراً دولت اوباما در پی این بود که بر سر مسأله هسته ای ایران با رژیم مذاکره کند ، در یکی از تظاهرات اعتراضی شعاری راه افتاد که "اوباما ، اوباما ، یا با آنها یا با ما" ! اما این به معنای بی تفاوتی مردم نسبت به خطر حمله نظامی یا تحریم های اقتصادی نیست. و با قطعیت می توان گفت که اکثریت قاطع ایرانیان مخالف هر نوع تحریم اقتصادی و البته حمله نظامی به کشورشان هستند. مخصوصاً حمله امریکا به عراق و افغانستان و کشتار عمومی و ویرانی وحشتناکی که در این دو کشور همسایه به بار آمد ، تحول بزرگی در افکار عمومی مردم ایران به وجود آورد. و حتی قرائن زیادی وجود دارد که اکثریت ایرانیان ( متأسفانه ) از پروژه هسته ای رژیم حمایت می کنند و حتی بدشان نمی آید که کشورشان از سلاح هسته ای برخوردار باشد. در واقع تجربه دردناک بمباران شهرهای ایران در جنگ ایران و عراق و مخصوصاً بی تفاوتی کشورهای غربی به استفاده رژیم صدام حسین از سلاح های شمیایی در آن جنگ ، ناسیونالیسم جریحه دار شده ای در ذهنیت بسیاری از ایرانیان به وجود آورده که رژیم از آن بهره برداری می کند. تصادفی نیست که همین الآن رژیم سعی می کند برای ایجاد شکاف در میان مردم مسأله هسته ای را داغ نگهدارد.

سئوال سوم - تا چه حد نسبت به آینده این جنبش خوشبین هستید ؟ با در نظر گرفتن توازن قوا در سطح جهان فکر می‌کنید تا کجا میتواند پیش برود؟

زمینه برای اینکه طبقه کارگر مهر خود را بر نظام جایگزین حکومت مذهبی بگذارد را چگونه می‌بینید؟

 

پاسخ سؤال سوم - دلائل زیادی برای خوش بینی به چشم انداز این جنبش وجود دارد. در واقع حتی اگر این جنبش همین امروز فروکش بکند و ادامه اش ناممکن گردد ، بازهم دست آوردهایی که تاکنون داشته ، قطعاً اهمیت تاریخی دارند و ماندگار خواهند بود. حوادث هشت - نه ماه گذشته جمهوری اسلامی را بی آینده کرده است و رژیم حتی اگر مدتی هم دوام بیاورد ، نخواهد توانست ضربه مهلکی را که از این خیزش توده ای مردم خورده ، ترمیم کند. نسل جوان ایران امروز که موتور اصلی این جنبش است و دوره انقلاب را ندیده و سرکوب های خونین دهه اول حیات جمهوری اسلامی را شاهد نبوده و تا همین اواخر بیش از آن که به افق های انقلاب اجتماعی فکر کند در مدار تحولات کوچک سر می کرد ، به نحو برگشت ناپذیری به ضدیت با موجودیت جمهوری اسلامی کشیده شده است. حقیقت این است که ادامه موجودیت این رژیم مردم ایران و مخصوصاً کارگران و زحمتکشان ما را به فلاکت فلج کننده ای گرفتار می سازد. تردیدی نمی توان داشت که در سه دهه گذشته اقتصاد ایران آشکارا در مقایسه با کشورهای منطقه عمل کردِ بدتری داشته است. مثلاً در سال ۱۹۷۷ ، یعنی یک سال پیش از شروع انقلاب ایران ، تولید ناخالص سرانه ایران ۶٠ در صد بیشتر از ترکیه بود ، سه برابر مال مصر بود و پنج برابر مال پاکستان. اما اکنون با همین شاخص ، ایران فقط ۱۴ در صد از ترکیه جلوتر است ، فقط دو برابر مال مصر است ، و ۹/۴ برابر پاکستان. یعنی کارنامه اقتصادی جمهوری اسلامی ( با درآمد نفتی بالا ) حتی در مقایسه با پاکستان که یکی از فاجعه بارترین حکومت های سه دهه گذشته جهان را داشته ، تعریفی ندارد. سرکوب مدنی گسترده ای که لازمه موجودیت جمهوری اسلامی است ، ضرباتی به جامعه ایرانی وارد می سازد که آثار آن دهه ها با ما خواهد بود. فقط کافی است توجه داشته باشید که در تمام سه دهه گذشته دختران ما عملاً از ورزش محروم بوده اند و در هیچ یک ازرشته های مهم ورزش های دو و میدانی و شنا هیچ دختر ایرانی در هیچ مسابقه بین المللی ظاهر نشده است. آسیب بر سلامت جسمانی دختران نوجوان ما فاجعه ای است که گاه به گاه حتی از لابلای اخبار رسمی نظام آموزشی خودِ رژیم هم به بیرون درز می کند. و علت آن هم این است که آخوندهای حاکم معتقدند که مدارس دخترانه باید طوری ساخته بشوند که ورزش دختران از ساختمان های دور و بر دیده نشود! واین یعنی تعویق به محال کردن ورزش دختران نوجوان در تمام مدارس کشور. بی حقی تحمیل شده بر زنان ، نیمی از جمعیت کشور ما را از لحاظ حقوقی رسماً به انسان های درجه دوم تبدیل کرده است. حدود ۱۵ درصد جمعیت ایران را مسلمانان سنی مذهب تشکیل می دهند که عمدتاً عبارتند از کردها ، بلوچ ها و ترکمن ها. محرومیت مضاعفی که براین ملیت های ایران به دلیل مذهب شان وارد می آید ، خطری است که موجودیت کشور را تهدید می کند و وسیله ای به دست امریکا و متحدان آن می دهد که با یک پارچگی ایران بازی کنند. جمهوری اسلامی علی رغم گرد و خاک مستضعف پناهی ، رژیمی است بسیار فاسد ، انگلی و پر خرج که سیاست ضد کارگری بسیار خشنی دارد. طبق بسیاری از ارزیابی ها ، اکنون خط فقر در کشور حدود ۸٠٠ هزار تومان است، در حالی که رقم رسماً تعیین شده برای حداقل دستمزد (که غالباً هم اجراء نمی شود و در زندگی واقعی کارگران تا حدود زیادی بی معناست) ۳۲۵ هزار تومان است. بیش از ۸٠ در صد کارگران به صورت استخدام موقت کار می کنند و کارگران کارگاه های ۱٠ نفر به پائین ( که اکثریت کارگران ایران را تشکیل میدهند) رسماً از شمول قانون خارج هستند و به قانون جنگل سپرده شده اند. فعالان کارگری که برای ایجاد تشکل مستقل صنفی یا حتی برای برای وصول دستمزدهای عقب افتاده شان اقدام کرده اند ، زندانی می شوند و شکنجه می بینند. مقایسه برخورد رژیم با کارگران و سرمایه داران به حد کافی آموزنده است: هر نوع تشکل مستقل صنفی کارگران بی رحمانه سرکوب می شود ، در حالی که تشکل های صنفی بخش های مختلف کارفرمایان و سرمایه داران از حمایت دولت برخوردار است و سال گذشته ، تلاش دولت برای وضع مالیات بر ارزش افزوده ۲ در صدی برای تجار ، با اعتصاب بازار تهران روبرو شد ، و دولت بلافاصله عقب نشینی کرد! با توجه به آن چه گفتم ، جنبش ضد دیکتاتوری کنونی تنها شانس موجود برای بهبود شرایط طبقه کارگر و به طور کلی مردم ایران است. ادامه این جنبش و گسترش دامنه آن فضای مساعدی برای بالا رفتن آگاهی طبقاتی و شکل گیری تشکل های مستقل کارگری ایجاد کند و گسترش مبارزات کارگران مسلماً شرایط سیاسی را به نفع کارگران تغییر خواهد داد و یک شبه می تواند ره صد ساله برود. البته اگر رژیم چنان فضای سرکوب خشن تری ایجاد کند که مشارکت کارگران و زحمتکشان در مبارزات سیاسی و اقتصادی کنونی پر هزینه تر و دشوارتر گردد ، خطر این وجود دارد که مبارزه شکل خشن تری پیدا کند و مخصوصاً در بعضی مناطق اقلیت های ملی شکل مسلحانه پیدا کند ونقش جریان های وابسته به قدرت های خارجی بیشتر شود که در آن صورت به احتمال قوی ، ابتکارات از پائین کارگران و زحمتکشان کم رنگ  تر خواهد شد و جریان های سیاسی غیر دموکراتیک و حتی ارتجاعی وزن بالایی پیدا خوهند کرد. فراموش نباید کرد که جمهوری اسلامی برخلاف رژیم شاه ( که در سطح بین المللی عملاً دشمنان مهمی نداشت ) دشمنان زیادی دارد که خوهند کوشید در میان جریان های مختلف جنبش کنونی کانال های نفوذ برای خود دست و پا کنند. و این مسلماً هم به ضرر جریان های دموکراتیک و مخصوصاً سوسیالیستی درون جنبش است و هم بهانه ای به دست رژیم می دهد که هر مبارزه برحق مردم را وابسته به قدرت های خارجی قلمداد کند. به نظر من بدترین سناریوی ممکن در افق مشهود کنونی بالا رفتن وزن جریان های وابسته به قدرت های خارجی در درون اپوزیسیون است که حتی اگر جنبش کنونی را خفه نکند ، آن را از مسیر دموکراتیک خارج می سازد. اما با توجه به آگاهی نسبتاً خوبی که از طریق جنبش های اجتماعی کشور ، مخصوصاً در میان نسل خوان در ده – دوازده سال گذشته به وجود آمده ، می شود امیدوار بود که جنبش ضد استبدادی به چنین مسیری نغلتد. حقیقت این است که دیسکورس لیبرالی در فضای امروز ایران تسلط دارد و چپ برای غلبه بر آن هنوز باید سربالایی نفس گیر راه دشواری را طی کند. اما اگر جنبش کنونی ادامه یابد و در مسیر انقلابی بیفتد ، با بالا رفتن نقش طبقه کارگران فضای مساعدی برای غلبه اندیشه های سوسیالیستی می تواند به وجود بیاید

سئوال چهارم - ارتباط تغییر رادیکال در ایران را با اوضأع منطقه چگونه می‌بینید؟ آیا نمونه‌هایی‌ از همسویی و همکاری نیروهای مترقی منطقه دیده میشود؟ می خواستیم نظر شما را در مورد ایجاد بلوک‌های استراتژیک  جویا شویم؟ به عبارت دیگر اینکه در کار سیاسی تنها به ملت‌ها فکر نکنیم.

پاسخ سؤال چهارم – به قدرت رسیدن روحانیت در انقلاب ۱۳۵۷ ایران در تقویت و گسترش جنبش های اسلام گرایی در منطقه نقش انکار ناپذیری داشت. و به نظر من ، سرنگونی جمهوری اسلامی نیز می تواند در کاهش نفوذ جریان های اسلامی نقش مهمی داشته باشد. حقیقت این است که تجربه ایران با اسلام گرایی ، دست کم ، یک دهه از کشورهای دیگر منطقه جلوتر است. سرخوردگی مردم ایران از اسلام گرایی بسیار زودتر از کشورهای دیگر مسلمان شروع شده است. و سقوط رژیم اسلامی نیز می تواند این سرخوردگی را در کشورهای دیگر تقویت کند. البته سقوط جمهوری اسلامی معلوم نیست ضرورتاً به تقویت جریان های طرفدار سوسیالیسم در ایران بیانجامد. اما با توجه شرایط کنونی ایران و منطقه ، چنین چشم اندازی یک احتمال واقعی است. باید توجه داشت که هر چند دیسکورس لیبرالی در ایران هنوز نیرومند است ، اما بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری ، اثرات ویرانگر سیاست های امریکا در منطقه ، ورشکستگی و غیر قابل تحمل شدن رژیم های سرکوب گر و فاسد وابسته به غرب در کشورهای منطقه ، زمینه مساعدی به وجود می آورد که با زوال اسلام گرایی ، زحمتکشان این منطقه به طرف افق های روشن تری روی بیاورند. اکنون شاهد فروکش جنبش های اسلام گرا در منطقه هستیم. و اگر مداخلات نظامی امریکا نباشد زوال اینها شتاب بیشتری خواهد گرفت. و در هیچ یک از این کشورها لیبرالیسم نه می تواند پاسخی به انبوه مسائل تلنبار شده فقر و دیکتاتوری و تاریک اندیشی ارائه بدهد و نه می تواند از حمایت توده وسیع زحمتکشان و تهیدستان برخوردار بشود.هم اکنون در دو کشور کلیدی منطقه ، یعنی در مصر و ترکیه جنبش کارگری پرنفسی در حال برآمدن است و اگر در ایران جنبش ضد استبدای بتواند به تقویت جنبش کارگری و چپ بیانجامد ( که به نظر من ، چنین چشم اندازی یک احتمال واقعی است ) احتمال شکل گیری (به قول شما ) یک "بلوک استراتژیک" در سه کشور کلیدی منطقه تقویت خواهد شد و با نیرومند شدن چپ در ایران و مصر و ترکیه ، منطقه ما می تواند هم با خرافه های "بازار آزاد" و نئولیبرایسم در بیفتد و هم با خرافه های تاریک اسلام گرایی. در واقع جاذبه این هر دو جریان  در منطقه ما هم اکنون در حال از بین رفتن است و اگر چپ بتواند از اشتباهات گذشته خود بیاموزد و بتواند دیسکورس دموکراتیک ، رادیکال و توده گیری اتخاذ کند ، منطقه ما می تواند در مسیری بیفتد که اکنون امریکای لاتین دارد در آن پیش می رود. بزرگ ترین خطر برای شکل گیری چنین چشم اندازی در منطقه ما، سیاست های ویران گر امریکاست. مثلاً طرح ناتو در افغانستان و پاکستان ، ممکن است به تجزیه هر دو کشور بیانجامد و چنین چیزی مانند مانند زمین لرزه ویران گری برای کشورهای منطقه و مخصوصاً کشور ما خواهد بود که هم با پاکستان و هم با افغانستان پیوندهای قومی ، مذهبی و فرهنگی بسیار عمیقی دارد و بیش از ۲۵٠٠ کیلومتر مرز مشترک. یا اصطکاک قومی در کرکوک و ایجاد مصیبت در عراق می تواند ناسیونالیزم های قومی وحشتناکی را در میان کشورهای منطقه داغ کند و همه ما را به سمت مصیبت های هولناکی بکشاند.

سئوال پنجم  - خوانندگان نشریه ما بیش از دو دهه است فعالیت‌های سازمان شمارا تعقیب میکنند .اگر ممکن است در مورد علل انشعاب اخیر در سازمان کارگران انقلابی‌ ایران- راه کارگر توضیحاتی برای خوانندگان ما بدهید. اختلافات سیاسی در مورد فلسطین یا موقعیت طبقه کارگر چیست؟

پاسخ سؤال پنجم – علت انشعاب در سازمان ما این بود که از مدت ها پیش عده ای به نوعی آنارشیسم رفرمیستی گرائیده بودند و در این اواخر می خواستند الگوی ضد سازمانی شان را بر ما تحمیل کنند. البته اینها اقلیتی بیش نبودند ، ولی عده ای دیگر هر چند ظاهراً با اینها هم عقیده نبودند ، به حمایت از آنها برخاستند و شرایطی را پیش کشیدند که جز پیروزی انحلال طلبی معنای دیگری نمی توانست داشته باشد و همزیستی ما را در درون یک سازمان ناممکن ساختند. از اینها رفقایی که نظرات شکل گرفته تری دارند ، روایتی از تزهای جان هالوی ( در باره "تغییرجهان بدون گرفتن قدرت" ) را البته به صورتی بسیار کاریکاتوریک تبلیغ می کنند و هر نوع تشکل را انقیاد آور قلمداد می کنند و نه فقط با حزبیت و دولت کارگری ، بلکه حتی با تشکل های صنفی کارگری مانند اتحادیه ها هم مخالفت می کنند. در واقع اختلافات بر سر مقالاتی داغ شد که یکی از این رفقا در انتقاد از اتحادیه های مستقلی که در ایران در حال شکل گیری هستند ، نوشت و به آنها هشدار داد که این نوع تشکل ها به شکل گیری سلسله مراتب و انقیاد اعضاء می انجامد و نیز از آنها می خواست که تجمع شان چون فقط به مسائل اقتصادی می پردازد و ضد سرمایه داری نیست ، به نفع لیبرال ها تمام می شود و راه سازش با سرمایه داران را هموار می کند. مسؤولان سایت و نشریه سازمان ، طبق مقررات مصوب ، این مقالات را در ستون "دیدگاه" جا دادند و اینها این را تبعیض در حق خود اعلام کردند. حقیقت این است که پذیرش خط اینها نقداً طبقه کارگر ایران را که تشنه تشکل مستقل است و برای آن می جنگد و باید بجنگد ، بی دفاع می سازد. بنابراین ما لازم می دیدیدیم که نشان بدهیم که این نظرات مواضع سازمان  را بیان نمی کنند. اما اختلاف بر سر فلسطین در جریان حمله اسرائیل به غزه شروع شد: اینها معتقد بودند که محکوم سازی جنایات اسرائیل نباید طوری باشد که به تقویت حماس بیانجامد و هر چند نمی توانستند یا نمی خواستند موضع شان را سرراست اعلام کنند ، ولی عملاً خواهان محکومیت هر دو طرف بودند. و موضع ما این بود که جنایت اسرائیل باید با قاطعیت تمام و بدون قید وشرط محکوم شود.

سئوال ششم  - بعدی ما  در مورد نقش همبستگی بین‌المللی است

- آیا فعا لیت‌های سیاسی عملی‌ چون اعتراض، نامه نویسی، فعالیت‌های همبستگی تاثیری بر مبارزات یا روحیه مردم ایران می‌گذرد؟

- تاثیر حرکات اعتراضی ضد جنگ . رژیم تظاهرات ضد جنگ در کشور‌هایی‌ چون بریتانیا یا ایالات متحده را چگونه نشان میدهد؟ به صورتی‌ که گویی‌ دفاع از رژیم است؟

- وظایف جنبش همبستگی/ زد  جنگ در غرب را چگونه می‌بینید؟

 

پاسخ سؤال ششم – بی تردید اعلام هم بستگی احزاب و جریان های سیاسی کشورهای غربی با مردم ایران ، در ذهنیت فعالان سیاسی و اجتماعی داخل کشور تأثیر دارد. البته باید درک واقع بینانه ای از دامنه این تأثیر گذاری داشته باشیم. حقیقت این است که رادیو و تلویزیون قابل ِ دسترس برای همه و مخصوصاً طبقات پائین ، انحصاراً در دست جمهوری اسلامی است که همه چیز را به صورت تحریف شده و با دروغ های گوبلزی پخش می کند و از حمایت بعضی جریان های چپ غربی نیز که به بهانه ضدیت با امپریالیسم از جمهوری اسلامی حمایت می کنند ، به حد کافی سوء استفاده می کند و عملاً باعث نفرت مردم از جریان های چپ می گردد. چون بی تردید ، هر نوع حمایت از رژیم واقعاً جز دشمنی با مردمی که زیر سرکوب این رژیم قرار دارند معنای دیگری ندارد. رادیو و تلویزیون های ماهواره ای که حداکثر ۲۰ در صد جمعیت کشور به آنها دسترسی دارند ، در دست امریکا و انگلیس و بخشی از اپوزیسیون قرار دارد که غالباً به طور مستقیم یا غیر مستقیم از حمایت قدرت های خارجی برخوردارند و غالب اینها ضدیت با رژیم را با تبلیغ مواضع امریکا و متحدان آن در هم می آمیزند و غالب شان هم قطعاً با چپ دشمنی دارند. اما اینترنت که مهم ترین وسیله ارتباطی غالب فعالان جنبش ضد استبدادی کنونی است ، مسلماً کاربَران محدودی دارد و طبق خوش بینانه ترین ارزیابی های موجود حداکثر برای ۱۰ در صد مردم قابل دسترسی است. و حمایت جریان های مترقی و چپ از جنبش کارگری و مترقی ایران غالباً از طریق اینترنت امکان پذیر می گردد. علی رغم همه این محدودیت ها ، حمایت جریان های چپ و مترقی غربی از جنبش ضداستبدای مردم ( والبته مبارزات کارگران و زحمتکشان ) ایران مسلماً در تقویت چپ و کشیده شدن نسل جوان کشور به طرف اندیشه های سوسیالیستی بسیار مهم است. فراموش نباید کرد که در ایران و همچنین در سایر کشورهای خاورمیانه زمینه بسیار مساعدی برای پاگرفتن مجدد جنبش نیرومند کارگری – سوسیالیستی وجود دارد ، و جریان های هوادار سوسیالیسم در غرب با موضع گیری های روشن شان دست کم می توانند به روند بی اعتبار شدن دیسکورس نئو لیبرالی و نیز اسلام گرایی کمک کنند. به نظر من جنبش ضدجنگ و ضد تحریم در غرب ، مسلماً در ذهنیت عموم مردم ایران تأثیر مثبتی دارد. زیرا همان طور که گفتم اکثریت قاطع ایرانیان از تکرار تجربه عراق و افغانستان در کشور خودشان وحشت دارند و تاکنون نیز بار اصلی تحریم های اقتصادی را ( که عملاً در تمام سه دهه گذشته اعمال شده اند ) کارگران و زحمتکشان ایران بر دوش کشیده اند. اما مسأله مهم این است که ضدیت با سیاست های امپریالیستی امریکا و متحدان آن به حمایت از رژیم حاکم منجر نشود. متأسفانه مواضع به اصطلاح "ضد امپریالیستی" بعضی جریان های چپ غربی درست مانند سیاست های مدافعان مداخله نظامی و تحریم آسیب زننده است. ضدیت با جنگ و تحریم اقتصادی واقعاً اهمیت حیاتی دارد ، ولی هرگز نباید به صورت حمایت از دیکتاتوری خون ریز و تارک اندیش جمهوری اسلامی در آید. هرگز نباید فراموش کرد که هر نوع حمایت از جمهوری اسلامی در ذهنیت مردم ایران عملاً خوش بینی به امریکا و متحدان آن را تقویت می کند و مواضع چپ و اندیشه های سوسیالیستی را بی اعتبار می سازد. چنین جریان هایی بی آن که خود بخواهند به تقویت مواضع اردوی امپریالیسم و سرمایه داری در کشور ما کمک می کنند.

سئوال هفتم  - شنیدیم مطلبی که در مورد مرگ منتظری از شما در سایت‌ها منتشر شد مراجعه کنندگان اینترنتی بی‌ سابقه یی داشته. اگر ممکن است در این مورد هم توضیحی بدهید

پاسخ سؤال هفتم – یاد داشت من در باره مرگ منتظری بیش از هر چیز ناشی احساس دینی بود که نسبت به او داشتم. او در حالی به کشتار عمومی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ (۱۹۸۸ ) اعتراض کرد که فقط یک قدم با رهبری ( یعنی مقامی با اختیارات نیمه خدایی ) فاصله داشت و به خاطر آن اعتراض از موقعیت خود رانده شد. به نظر من آدم هایی با این شجاعت اخلاقی اندک اند و باید این نوع شجاعت اخلاقی را در هر کسی که باشد جشن بگیریم. البته من آن یادداشت را عمداً تحریک آمیز نوشتم تا اولاً بیش از آن که خوشایند کسی باشد ، او را به فکر وادارد و به اهمیت حساسیت به رنج انسان ها متوجه سازد ؛ و ثانیاً ستایش من از یک آیت الله ، مایه بهره برداری مخالفان مارکسیسم نشود و تعلقات و تعهدات کمونیستی مرا تحت الشعاع قرار ندهد. اما توجهی که به آن یادداشت شد ، بیش از هر چیز به خاطر شرایطی خاصی بود که به دنبال مرگ منتظری به وجود آمد. 

 

        

 

          

                 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©