نگاهی
کوتاه به
سمتگیری جنبش
محمد
خسروی
مارکس در
دستگاه فلسفی
خویش، افقهای
وسیعی را مد
نظر دارد. او
بازگشت انسان
به خویشتن را،
انسانی زیستن
انسان را
میطلبد. او
شروع تاریخ را
زمانی می بیند
که جامعه
امکان رشد و
تحقق همه
جانبه ی
فردیت انسان
را فراهم کند
و از طرف دیگر
فرد با خود،
با نوع انسان
و با طبیعت در
تعامل و
همزیستی
آگاهانه
قرارگیرد. این
ها نه آرزوهای
اتوپیک و
بلندپروازانه،
که وضعیتی است
قابل تحقق و
دستیافتنی.
انسان از نظر مارکس
واجد قابلیت
های عظیمی است
که بر بستر فعالیت
(فکری و یدی)
شکوفا شده،
متجلی میگردد.
بر این
اساس مارکسِ
جامعه شناس و
اقتصاد دان برعلیه
مناسبات
طبقاتی می
شورد. مناسبات
سرمایه داری
از نظر او،
اوجِ تهی کردن
نوع انسان از
قابلیت های
طبیعی اش است.
الزاماتِ
زنده ماندن و
"ضرورتهای"
روزمره، عملا
خودبودن، آزاد
بودن و زندگیِ
آزاد را
مستحیل می
کند. انسانِ
خلاق و
خلاقیتِ
انسان، نقش
دستمال چرکی
را دارد در
بازار کالا.
اما این
نیمه ی سیاه
واقعیات
موجود است،
طرف روشن آن
ایجاد شرایطی
است که بستر
لازم و نیرویِ
تغییر و رهائی
را فراهم می
بیند. در
مناسبات سرمایه
داری است که
امکان پایان
دادن به رقابت،
توحش و ماقبل
تاریخ
انسانی،
بالقوه،
ایجاد میشود.
به این
اعتبار
"مبارزه"
برایِ بازگشت
به خویشتن،
همزیستی بجای
رقابت،
انطباق با
طبیعت، برابری،
حاکمیت بر
سرنوشت خود و ...
پاسخگوئی به
یک الزام
طبیعی است،
بیان
ابتکارات و
خلاقیت های بی
شمار
میلیاردها
انسان است، و...
در یک کلام،
مقدور، حتمی و
بی نهایت است!
اما برخلاف
آن، "سرکوب"
(در تمامی
اشکال خود)
امری است
مرخّم، محدود
و شکننده.
همیشه
سرکوبگران سعی
در لاپوشانی
آن دارند،
همیشه
هراسانِ شکاف
برداشتن
دستگاه سرکوب
(مخصوصاً بدنه
ی آن) هستند،
مستمرأا آن را
مجهزتر
میکنند و ... .
نکته ی حائز
اهمیت ، به
گواه تجربیات
تاکنونی، این است
که "سرکوب" به
خودیِ خود و فی
نفسه هیچ
کارآئی ای
ندارد.
"سرکوب" به
عنوان یک
اقدام، در
شرایطی خاص و
در کنار
عواملی توانسته
، در کوتاه
مدت، نقش سد
کننده داشته
باشد اما در
شرایطی دیگر و
در کنار عواملی
دیگر، خود به
گسترش بیشتر
مبارزات دامن
زده است.
بعنوان
مثال مبارزات
ضددیکتاتوری
سال ۸۸ مردم
را درنظر
بگیرید. جنبشی
که در آن
جمعیت میلیونیِ
به جان آمده
از حاکمیت
رژیم اسلامی، از
خیابانها به
خانه
بازگشتند. آیا
در توضیح چرائیِ
آن ، علاوه بر
سرکوب عریان و
لجام گسیخته،
عوامل دیگری
از جمله
"راهبری" ناکارآمد
(و یا بی رهبری)
، ترکیب
طبقاتی آن، عدم
وجودِ اشکال
متنوعِ بیان
اعتراض (
بکارگیریِ
تنها یک شکل،
یعنی تظاهرات
خیابانی)،
نبود هماهنگی
و حمایت سایر
جنبشهای
اجتماعی و ... را
میتوان
نادیده گرفت؟
گرچه با
مسدود شدن
شکاف در میان
بالائی ها، با
توجه به
محدودیت
امکانات و
تجربیات،
عملا
آتشفشانِ
نارضایتی و
خشم مردم،
منفذی برای
بروز خود
نیافت، اما از
آنجا که توطئه
ها و سرکوب
ها، حقیرتر از
آن است که
نیروی بی
پایانِ زندگی
را محدود کند،
این بار جنبش
مردمی، بعد از
پشت سرگذاشتن
یک دوره ی
بازنگری، سعی
دارد تا در
ابعادی عمیق
تر خود را
مطرح کند.
اقدامات و
بیانیه های منتشر
شده ی دوره ی
اخیر، از جانب
معلمان، نهادهای
مستقل
کارگری،
هنرمندان و
نویسندگان مستقل، فعالین
کارگریِ
زندانی و ...
حاوی نکاتی
است دال بر
این تامل و
عمق یابی.
این
بیانیه ها،
اولا،
بلا استثنا
همگی بر ضرورت
تشکل یابی
بعنوان پایه
ای ترین
ضرورت، تاکید
دارند. دوم
توجه و تاکیدی
است که بر نقش کارگران
در جنبش عمومی
شده است،
آنگاه که معلمان
به "کارگران
فکری" بودن
خویش اشاره می
کنند و یا
فعالینِ
اصطلاحا
"حقوق بشری"،
مراسم اول ماه
مه برگزار می
کنند ، همه و
همه بمعنی شروع
فاصله گیری از
درکِ "همه با
هم" است،
بمعنی رویکردِ
جهت گیریِ
طبقاتی است.
نکته ی سوم ، طرح
ضرورت هم
پوشانی جنبش
های مختلف
اجتماعی است
آنجا که مقوله
ی حقوق کودک،
برابری زنان،
حقوق اقلیت
ها، حفظ محیط
زیست و ... بعنوان
بندهائی از
خواسته ها
آورده میشود.
و مورد چهارم
، داشتن
مرزبندی با
تحریم، جنگ
افروزی و
دخالت
نیروهای
خارجی است، که
بنوبه ی خود ،
از یکطرف
نشاندهنده ی
عمق شناخت
نسبت به توطئه
های کشورهای
امپریالیستی
است و از طرف
دیگر درک
ضرورت اعمال
اراده
کارگران و زحمتکشان
بر سرنوشت
خویش است.
در واقع
طرح این
خواستها، نه
فقط از جانب
سازمان های
کوچک سیاسیِ
مترقی و
انقلابی،
بلکه از جانب
فعالین جنبش
های کارگری و ...
نوید فردائی است
روشن، پژواک
فریادهای حق
طلبانه و
برابری
طلبانه ی
هزاران هزار
عزیزی است که
جان بر سر
آرمان خویش
گذاشتند، و
تاییدی است بر
محدودیت
"سرکوب" و
حقانیت
مبارزه برای
آزادی و
برابری.
۲۲
اردیبهشت ماه
۱۳۹۱ـ ۱۱ مه
۲۰۱۲