بزرگداشت
فریبرز رئیسدانا
اکبر
معصومبیگی
«آنچه
در پی میآید
متن سخنرانی
من است در
مجلس
بزرگداشت فریبرز
رئیسدانا که
به مناسبت
فعالیّتهای
او از جانب
کمیسیون
فرهنگی کانون
نویسندگان
ایران در ۱۳
اسفند ۱۳۹۵
برگزار شد.
مجال اندک بود
و بیش از این
نمیشد سخن گفت.»
در
بزرگداشت یار
کانونی ما،
فریبرز رئیس
دانا
دوستان،
یاران،
همگامان
نخست
یادی کنم از
دوست از دست
رفتهی جوان
همهی ما بابک
پاکزاد که
همین اواخر
جهان پریشیدهی
ما را وانهاد
و رفت.
امروز،
یعنی روز
بزرگداشت
فریبرز رئیسدانا،
یار دیرین
کانون
نویسندگان ایران،
مقارنهی
فرخندهای
دارد با ۱۳
آذر سال ۱۳۷۷،
روز برگزار
شدن نخستین
نشست عمومی
کانون
نویسندگان
ایران یکی دو
ماهی پس از
کشتارهای
سیاسی آن سال
سیاه، قتل
پروانه
اسکندری و
داریوش فروهر
و رفیقان دلبند
ما محمد
مختاری و محمد
جعفر پوینده
در منزل زنده
یاد سیمین جان
بهبهانی، زنی
دلیر و جگرآور
که خود آیتی
از پایداری در
برابر شرّ و
ستم بود. در
این روز بود
که نخستین
هیئت دبیران
موقت، پس از
۱۷ سال وقفه
سرانجام
برگزار شد.
از من
خواسته شده که
چند کلمهای
در مناقب و
کار و بار
کانونی
فریبرز رئیس دانا
به نظر حاضران
محترم این
مجلس شریف
برسانم. اول
از همه بگویم
که با اجازهی
خود فریبرز و
دوستان از این
پس بیشتر از
نام خودمانی
او، فریبرز،
استفاده
خواهم کرد.
دوم، میخواهم
برای آن که
صمیمیت مجلس
را دو قبضه و
غلیظتر کنم
حرفها را از
صورت خشک و
رسمی و عبوس
این گونه مجالس
دربیاورم.
راستش نمیخواهم
حوصلهی حضار
را سر ببرم. از
طرف دیگر، از
لحاظ فکری هم
معتقدم آدمها
را از روی
جلوه و جلای
ظاهریشان
بهتر میشود
شناخت و
دوستشان داشت.
این است که از
شخص شخیص
فریبرز به
عنوان فرد
شروع میکنم
تا برسم به
کار و کردار
اجتماعی و
سیاسی و فرهنگی
او.
میتوانم
بگویم که از
نظر شکل و
شمایل و شاکلهی
ظاهری فریبرز
هیچ کم ندارد.
خوش قد و
بالاست، نگاه
تیز و تند و
برندهای
دارد، چهرهاش
طوری است که
از همان آغاز
به دل میچسبد،
بسیار خوشپوش
است و برخلاف
من و امثال من
که شندرهپوشیم
و همینکه جُلپارهای
به دوش
بیندازیم
کافی است،
فریبرز خیلی
خوب به ظاهرش
میرسد، و اگر
روزگار کج
رفتار بگذارد
حتی از این هم
آراستهتر
است و در یک
کلام به ظاهرش
اهمیت میدهد.
گذشته از همهی
اینها، صدای
پر طنین غرایی
دارد که چون
شیر میغرد.
یادم هست در
این سالها
وقتی میخواستیم
برای برنامههای
کانون مجری
توانایی
داشته باشیم
بیبلندگو
صدایش نیم
کیلومتری آن
طرفتر شنیده
شود، من همیشه
فریبرز را
پیشنهاد میکردم:
نمونهاش
مراسم خاکسپاری
شاعر بزرگ ما،
احمد شاملو،
بود که عالی برگزار
شد و یک عامل
بسیار مؤثر و
مهماش مجری
مراسم بود.
فریبرز
خانزاده
است، بله خانزاده،
ولی خانزادهای
که پسرِ خان
نماند. از
جایی، خیلی
زود، تصمیم
گرفت
خویشاوندی
نسَبی خود را،
به قول گوته،
به سود
پیوستگی و
خویشاوندی
انتخابی کنار
بگذارد، و
طبعاً از همهی
مواهب و
امتیازات خانزادگی
محروم شد، ولی
این قدر هست
که در خانوادهی
جدید خود
فرزند خلق شد،
فرزند
کارگرها،
زحمتکشها،
تنفروشها،
راندهشده،
حاشیهنشینها،
معتادهای بیصاحب
روی دستمانده،
فرزند بیصداها،
فراموششدهها.
فریبرز خواست
صدای بیصدایان
و محرومان
باشد. و شد.
فریبرز
تحصیلات
منظمی دارد.
در یکی از بهترین
و مهمترین
دانشگاههای
دنیا، در
«دانشکدهی
علوم سیاسی و
اقتصادی لندن»
(L.S.E) درس
خوانده است.
این دانشگاه
تا جایی که من
میدانم دست
کم تا همین
بیست-سی سال
پیش معتبرترین
دانشگاه
اقتصادی در
جهان انگلیسی
زبان بود، همان
است آن زوج
سوسیالیست
انگلیسی
سیدنی و بیاتریس
وب بنیادش
نهادند. خود
فریبرز هم در
رشتهی
اقتصادسنجی
تا یک دههی
پیش در ایران،
به گمانم، بیهمتا
بود.
فریبرز
البته به
اقتصاد اکتفا
نکرد. او اهل
شعر است و شعر
قدیم و جدید
ما را خیلی
خوب میشناسد
و حتی یک دفتر
ازشعرهای
خودش را هم
منتشر کرده
است و با بیشتر
اهل ادب و شعر
و هنر ایران
حشر و نشر
دایمی دارد.
فریبرز
تا جایی که من
دنبال کردهام
بیش از سی
عنوان کتاب
نوشته یا
ترجمه کرده. صدها
شاگرد و شاید
بیش از این
تربیت کرده.
اما بیانصافی
است اگر زندگی
فریبرز را در این
جنبهها
خلاصه کنیم.
او بالاتر از
همه یک مبارز
و فعال
اجتماعی،
سیاسی و
فرهنگی است.
وقتی نگذاشتهاند
دانشجویان
تشنهی
دانستن از
دانش عمیق
اقتصادی او
بهره ببرند،
به خیابان و
به میان مردم
و توده آمده.
میشود به
جرئت گفت که
هیچ چیز مردم
و سرنوشت مردم
با او بیگانه
نیست. دوستان
دیگری در این
مجلس در بخشهای
دیگر به جنبههای
دیگر (از جمله
فعالیتهای
خستگیناپذیر
کارگری او در
دفاع از زحمتکشان)
خواهند
پرداخت و من
در اینجا فقط
میخواهم
مختصری از
فعالیتهای
او در کانون
نویسندگان
ایران بگویم،
آن هم صرفاً
گذرانه و استطراداً،
چون مجال گفتوگو
تنگ است.
در
همان ۱۳ اسفند
سال ۷۷ فریبرز
هم بود. از آن پس
انگار تا به
امروز یک
اودیسهی پُر
کشاکش و پُر
تپش دوام
داشته است.
سفری دراز و
رنجبار برای
دستیابی به
آزادی بیان بیهیچ
حصر و استثنا.
در تمام این
سالها
فریبرز همیشه
در صف مقدم
بوده، همهجا
حاضر بوده. بر
مزار
جانباختگان
دههی ۱۳۶۰ در
گورستان
خاوران، بر
مزار ستمکشتگان
سال ۱۳۷۷، در
تجمع خانوادههای
جانفشانان
دههی ۶۰ در
برابر زندان
اوین در حمایت
از اعتصاب غذای
ناصر زرافشان
عضو زندانی
ما، در جلسههای
ماهانهی جمع
مشورتی در انواع
جاها از خانههای
اعضا و
رستوران هتل
نادری گرفته
تا هر بیغولهای
که نیروی
سرکوب و
سانسور
خبردار نمیشده
و میشده جلسه
گذاشت؛ و در
شش سال مداوم
فعالیت در هیئت
دبیران، شش
سالی که
سرکوبگران
مانع از برگزاری
مجمع عمومی
کانون شدند و
در نتیجه سالیان
دراز فعالیت
بیوقفه همه
ما را فرسود و
خسته کرد. در
همهی این سالها
فریبرز بهندرت
در جلسهای
غیبت داشت.
عضو هیئت
دبیران بود که
به زندان رفت.
از زندان
بیرون آمد بیدرنگ
و در نخستین
جلسه به جمع
هیئت دبیران
پیوست. در همهی
این ایام با
جان و دل مایه
گذاشت، و
آخرین بار
همین امسال
همه دیدیم که
در مرداد ماه،
به مناسبت
سالگرد
درگذشت احمد
شاملو، عمله و
اکرهی
ارتجاع عملاً
و در روز روشن
و پیش چشمان
حیرتزدهی
مردم او را
ربودند و در
وسط بزرگراه
رها کردند. در
همهی این سالها
فریبرز با
کانون یکدل و
یکزبان بوده.
آیا هیچ اختلاف
و کشمکشی پیش
نیامده؟ تا
دلتان بخواهد.
ولی این کشاکشها
و اختلاف
دیدگاههای
سیاسی و
اجتماعی و
فرهنگی هرگز
باعث نشده که
هدف، یک آرمان
مشترک مهمل
بماند: پیکارِ
تا به آخر و تا
پای جان برای
دستیابی به
آزادی و آزادی
بیان بیهیچ
حصر و استثنا.
دوستان!
پاسداشت
فریبرز رئیس
دانا،
بزرگداشت یک
عمر کوشش مستمر
برای دستیابی
به آزادی است،
بزرگداشت
تعهد، آزادی و
پایداری است.
۱۳
اسفند ۱۳۹۵