اطــلاعــیــــه شادباش
هیئت
دبیران کانون
نویسندگان
ایران
به محمد
رسولاف
در
هفتادمین
دورهی
جشنواره فیلم
برلین
(برلیناله)
۲۰۲۰ فیلم "شیطان
وجود ندارد"
ساختهی محمد
رسولاف مورد
توجه قرار
گرفت و برندهی
جایزه خرس
طلایی شد.
محمد رسولاف
در شرایطی این
فیلم را ساخت
که به دلیل
آثار قبلیاش
دادگاه
انقلاب
اسلامی او را
متهم به "تبلیغ
علیه نظام" و
ممنوع الخروج
کرده بود؛
اتهامی که به
حکم قطعی یک
سال زندان و
دو سال ممنوعیت
خروج منجر شده
است و این
حالتی نمادین
از موقعیت
هنرمندان
مستقل ایران
در چند دههی
اخیر است.
رسولاف
در سیر فعالیت
سینمایی خود
تا به امروز
نشان داده است
که چهارچوبهای
تحمیلی و
ویرانگر
سانسور بر
سینما را نپذیرفته
و مدافع آزادی
بیان در این
عرصه است. همین
نگاه و نوع
سینمای او
موجب شده است
دم و دستگاه
سانسور به
فیلمهای او
اجازهی
اکران ندهد.
در این ممنوعیتها
فقط حق
سینماگران
آزاداندیش و
مستقل سرکوب
نمیشود بلکه
حق مردمی که
باید آزادانه
از هنرها بهره
ببرند،
برگزینند و
ببینند نیز
پایمال میشود.
گرچه تیغ
سانسور و حذف،
سینمای مستقل
را از عرصهی
عمومی بیرون
رانده و
سینمای
امنیتی –
رانتی را بر
جامعه مستولی کرده
است، هنوز در
جهان امکانهایی
وجود دارد که
اینگونه
فیلمها دیده
شود.
هیئت
دبیران کانون
نویسندگان
ایران این موفقیت
را به محمد
رسولاف
کارگردان
فیلم "شیطان
وجود ندارد" و
دیگر عوامل
سازندهی آن
شادباش میگوید.
بیتردید در
سایهی
سانسورستیزی
نویسندگان،
هنرمندان و
مردم زمانی
فرا خواهد
رسید که همهی
فیلمها
آزادانه به
نمایش درآیند
و اثری از
تبعیض و
سانسور و
سرکوب هنر در
میان نباشد.
هیئت
دبیران کانون
نویسندگان
ایران
۱۲
اسفند ۱۳۹۸
.............................................................................
لنز
دوربین به سمت
آدمهایی
بوده که در
مبارزه
قربانی شده اند
متن
کامل گفتگو با
محمد رسول اف
حسن
اسدی
زیدآبادی و
محمد رسول اف
در شماره سوم
حق ملت
عکس:
آرتین غضنفری
از
دریافت سیمرغ
بلورین
جشنواره فجر
برای فیلم
«گاگومان» ۱۸
سال پیش تا
دوبار کسب
جایزه بهترین کارگردانی
در بخش نوعی
نگاه فستیوال
کن برای فیلم
های «به امید
دیدار» و
«دستنوشته ها
نمی سوزند» و
قریب سی جایزه
دیگر از
فستیوال های
گوناگون
اروپایی،
آسیایی و
آمریکایی
هیچکدام باعث
نشده تا حتی
یکی از هفت
فیلم بلند
سینمایی «محمد
رسول اف» رنگ
اکران عمومی در
سینماهای
موطن این
کارگردان را
ببیند. احتمالاً
او در این
فقره
رکورددار
است؛ اما این
تنها وجه ممیز
غیرهنری او با
دیگر
کارگردانان سینمای
ایران نیست.
رسول اف بخش
عمده ای از
دهه اخیر را
به حکم مراجع
قضایی «ممنوع
الخروج» بوده
و هرچند آثار
او در
سینماهای دنیا،
جهانگردی می
کنند او خود
محکوم بوده تا
در ایران و
البته در
دسترس باشد.
یکی از آثار
ممنوعه رسول
اف فیلمی است
به نام «به
امید دیدار»؛ روایتی
از دغدغه های
یک وکیل زن
ایرانی که دیگر
نمی خواهد در
ایران باشد.
این فیلم
اولین ساخته
رسول اف پس از
آزادی از بازداشت
موقت در سال
۱۳۸۸ است،
روزهایی که
شاید خود او
هم همچون نقش
اول فیلم
درگیر پاسخ به
این پرسش بود
که ایران جای
ماندن است یا
نه؟
س:
گفتوگو را در
مورد وضعیت
خودتان آغاز کنیم.
شما ممنوع
الخروجید.
یعنی از
مهاجرت و یا
سفر به عنوان
یک مجازات
محروم شدهاید.
به تعبیر
برخی، محکوم
به ماندن در
وطن هستید. میخواهم
زاویه نگاه
شما به مسئله
مهاجرت را از
این جنبه
بدانم. این که
خارج شدن از
وطن یا ماندن
در وطن به
عنوان یک
مجازات یا
محدودیت تلقی شود،
جدا از این که
میل به انجامش
داشته باشید
یا خیر، برای
شما به عنوان
هنرمندی که در
سطح جهانی
فعالیت
میکند، چه
معنایی دارد؟
ج: هیچ
وقت اینطور به
ماجرا نگاه
نکردم. اینجا خانه
من است. مدتی
هم که خارج از
ایران گذراندهام
بر اساس ضرورت
و قراردادهای
کاری بوده است.
همین الان هم
اگر ممنوعیت
خروجم
برداشته شود
باید بروم و
به تعهدم برای
ساخت فیلمی که
از سال ۲۰۱۲
قرارداد ساخت
آن را امضا
کردهام عمل
کنم. علاقه من
به زندگی در ایران
یک دلیل روشن
دارد، زندگی
در جغرافیا و
فرهنگی که
میشناسم با همه
مشکلاتش برایم
معنادارتر
است. از طرفی
شاید
باورداریم قادر
به تغییر چیزی
در اینجا
نیستیم. از
اینرو ماندن
در ایران را
نوعی مجازات
تلقی میکنیم.
س:
فکر میکنید
چنین چیزی در
ذهن کسانی است
که مجازات را
تعیین میکنند؟
یا این ذهنیت
در ناخودآگاه
آنهاست؟
ج:
ظاهراً این
محدودیت باید
برآمده از
قانون باشد.
این که متهم
باید برای
دادرسی
دردسترس باشد
و دستگاه قضایی
میخواهد
ضمانت لازم را
از او گرفته
باشد. اما به
گمانم منبع
اصلی این
تنبیه اتهام
ناروایی است
که به خیلی از
منتقدان وارد میکنند.
یعنی همان
اتهام
کلیشهای
«اجتماع و تبانی
علیه امنیت
ملی». اما پرسش
اصلی اینجاست
که یک فیلمساز
چطور میتواند
امنیت ملی را
بر هم بزند؟
وقتی تناسب
بین اتهام و
متهم تا این اندازه
غیرمنطقی و
ناموجه است،
تبعات آن هم طبعاً
نامتناسب و
بدقواره
خواهد بود. با
این همه گمان
میکنم شاید
هدف اصلی
تصمیمگیران
خط و نشان
کشیدن برای
دیگر منتقدان
ایجاد واهمه است.
میخواهند با
ایجاد فضای
ارعاب، صدای
نقد رسمی و
موثر در داخل
کشور را خاموش
کرده و
انتقادات
اساسی و اصولی
را به بحثهای
سیاسی سطحی و
غرغر کردن در
تاکسیها یا
فضای مجازی تقلیل
دهند.
س :
موقعیت ممنوع
الخروجی به
شما حس نوعی
حبس نمیدهد؟
تا
آنجا که
توانستهام
نگذاشتهام
این احساس درماندگی
و گیر افتادن
به من غلبه
کند. وقتی این
حس در من تشدید
میشود از
خودم میپرسم از نظر
وضعیتی که در
آن هستیم، چه
فرق بزرگی
میان من و هر
شهروند دیگر
ایرانی وجود
دارد؟ همه ما
تقریباً در
همین وضع
هستیم.
س:
آمارها نشان
میدهد که
تعداد زیادی
از ایرانیها
تمایل به رفتن
دارند و میخواهند
وطن را ترک
کنند. به نظر
شما این نوعی
زیر بار نرفتن
و یا مبارزه
با این وضعیت
است؟
ج: نگاه
به فضای غالب
نشان میدهد،
مفهوم وطن میتواند
با مقاصد
سیاسی به سود
ایجاد
احساسات رادیکال
و خطرناک میهن
پرستانه
مصادره شود. برخی
از طریق ابزار
تبلیغاتی
مسلطی که
دارند، مروج
یک نگاه
کاملاً ابزاری
به ایران
هستند که در
چند سرود،
نمادهایی مثل
قله دماوند،
میدان آزادی و
آش رشته خلاصه
میشود. تبلیغ
نوعی احساسات
میهن پرستانه
و سطحی حتی
میتواند به
فاشیسم ختم
شود. از طرفی موضوع
امنیت
اجتماعی هم
درمیان است.
امنیت
اجتماعی
ضرورتاً با
رفع نیازهای
اقتصادی
بوجود
نمیآید.
طبیعی است در
این میان عده
زیادی برای
فرار از این
موقعیت ترجیح
میدهند کشور
را ترک کنند.
س:
یعنی مهاجرت
به تعبیری
فرار از وضعیت
است؟
ج: بله
فرار از
وضعیتی که همه
چیز در یک شکل
نمایشی
قربانی خواست سیاست
حاکم میشود.
در این حالت
خیلیها به
خود حق
میدهند
بگذارند و
بروند. از این
عده برخی هم
که میمانند
یا ساختار را
پذیرفتهاند
یا امکان رفتن
ندارند. گروه
کوچکی هم در
تلاش برای اصلاح
ساختارند. اما
نکتهای که
جای نگرانی دارد
این است که در
منظر عمومی
اقدام آن گروه
کوچک برای
اصلاح
ساختار، تلاش
بی حاصل و
نتیجهای است.
ذهن اجتماعی
از عملکرد
ساختار سیاسی
یک هیولا
ساخته که
هرنوع تلاش
برای اصلاح آن
غیرعقلانی
است. به نظرم
ترجیح افکار عمومی
مماشات با وضع
موجود است. خاطرم هست
پس از نمایش
فیلم «لِرد» در
هفتادمین جشنواره
کن روزنامه
نگاری در یکی
از
روزنامههای اصلاح
طلب
نوشت که (نقل
به مضمون) اگر
رسول اف
اینقدر حالش
بد است چرا از
ایران نمیرود
تا هم خیال
خودش راحت شود
هم خیال ما!
پیشنهاد ترک
ایران را
قبلاً از
بازجوهایم
شنیده بودم و
بعد هم از
افراد دیگری
شنیدم. من
همواره با این
پرسش روبرو
شدهام که چرا
در ایران مانده
ام! یا هربار
که به ایران
برگشتم
بسیاری از من
پرسیدهاند
چرا برگشتی؟
س: چه
کسانی میپرسیدند؟
ج: در
نوبت آخر
ورودم به
ایران
تقریباً دو
سال پیش، طرح
این پرسش از
فرودگاه شروع
شد. شهریور
نود وشش هنگام
ورود به ایران
در فرودگاه،
پاسپورت و
وسایل شخصیام
توقیف شد. پس
از آن طبق
معمول مرا به
اتاقی بردند
تا از مقامات
بالاتر کسب
تکلیف کنند که
آیا باید
بازداشت شوم
یا نه. در این
فاصله یک مامور
بسیار جوان با
کت و شلوار
گشاد و پیراهن
بزرگتر از
سایز بدنش که
مطابق فرم
آدمهای
امنیتی بود
مراقب من بود.
او چیزی
درباره من،
شغلم و علت
بازداشت
نمیدانست.
پیدا بود تازه
کار است و
آموزشی هم
ندیده که
رفتارش چگونه باشد. کمی که
گذشت
از من پرسید
از کجا
آمدهای. گفتم
در سفر به یک
فستیوال فیلم
بودم و از
آنجا بر
میگردم. وقتی
فهمید شغل من سینماست
اول پرسید با
کدام
هنرپیشههای
معروف کار
کردهام. من
توضیح دادم که
به ندرت با
هنرپیشههای
خیلی شناخته
شده
کار میکنم. بعد
وقتی فهمید
تجربه زندگی
در بیرون
ایران دارم با
کنجکاوی از
زندگی در
بیرون ایران
میپرسید.
مثلاً پرسید
آیا میتواند
آزادانه به مسجد
برود؟
من از
پرسشهایش
تعجب کردم. پرسیدم
مگر در
استخدام
دستگاههای
امنیتی نیستی؟
اشاره کرد که
در حفاظت
فرودگاه کار
میکند و
میخواست
بداند آیا به
عنوان یک
مسلمان میتواند
زندگی
آزادانهای را
بیرون ایران
تجربه کند یا
نه. بعد هم
توضیح داد که
به تازگی استخدام
شده و از کارش
راضی نیست.
وقتی شیفت او
به پایان رسید
برای من آرزوی
موفقیت و
رهایی کرد و
گفت از من
میشنوی تو که
میتوانی از
ایران برو و
پشت سرت را هم
نگاه نکن!
ساعت یک
بامداد او شیفتش
را به آقای
میان سالی که
بستنی چوبی
میخورد تحویل
داد. مامور
تازه وارد
البته با
تجربه بود و
تا پایان
مراقبتش از من
ساکت ماند.
س:
شما در مورد
مهاجرت به آن
معنی که در
این شماره
مجله به آن
میپردازیم
یعنی جلای
وطن، فیلم
ساختهاید.
«به امید
دیدار»، در
مورد دغدغههای
خانم وکیل
جوانی است که
از شرایط و
موانع کلافه
است، او با
این افکار
کلنجار میرود
تا بتواند در
مورد ترک کشور
تصمیم بگیرد. دیالوگ
مهمی در آن
فیلم است که
میگوید «اگر
قرار است
اینجا غریبه
باشم، بگذارید
در غربت،
غریبه باشم.»
ج:
میگوید: «کسی
که تو مملکت
خودش احساس
غربت میکنه،
بهتره بره تو
غربت احساس
غربت کنه.»
س:
بله، شاید
استدلالی به
خوبی این
دیالوگ برای
مهاجرت کمتر
شنیده باشیم.
در آن فیلم هم
شما با مفهوم
غربت و وطن
خیلی سروکار
دارید. پایان
بندی آن فیلم
طوری است که
انگار گریزی
از وطن نیست. نگاه
شما به مفهوم
وطن و غربت در
کنار آن، غربتی
که شاید میتواند
آزادی به
همراه داشته
باشد، چیست؟
ج: به
نظرم وطن، یک
قلمرو
جغرافیایی
نیست که میان
خطی به
نام مرز محصور
شده باشد.
برای من وطن،
یک فرهنگ و
شیوه زیست است
که دریچه ورود
به دنیا و زندگی
است. من ایران
را دوست دارم،
نه فقط به این
دلیل که اینجا
به دنیا آمدهام،
بیشتر به این
دلیل که اینجا
را میشناسم.
این شناخت به
من کمک میکند
تا ابعاد متفاوتی
از زندگی را
درک کنم. پیش
آمده که
ماهها بیرون
ایران بودهام
اما همواره و
در تمام مدت
سرم در ایران
بوده است.
بنابراین به
نظرم در بررسی
موضوع مهاجرت
مهم است
بدانیم چه
میزان از آن
یک انتخاب برای
دستیابی به
امکانات
بیشتر برای
زندگی است و
چه میزان از
آن نوعی اجبار
برای رهایی از
فشارهایی است
که به جامعه
وارد می شود و
مردم را
ناگزیر به
مهاجرت
میکند. به
نظرم نتیجه عملکرد
حاکمیت طی این
سالها از بین
رفتن احساس
همدلی و
مسئولیت
پذیری مردم
نسبت به محیطی
است که در آن
زندگی
میکنند.
حالتی که می¬وان
از آن به
عنوان
«بی مسولیتی
سازمان یافته»
یاد کرد.
نتیجه این
عملکرد از بین
رفتن ارتباط
شهروندان با
فضای زیستشان
است. مگر غربت
چیزی غیر از
این است؟
اشاره من در
فیلم به امید
دیدار اصلا
ًحق حیات است.
رفتن برای
کاراکتر فیلم
به معنی به
دنیا آمدن
دوباره است.
او از تغییر
دادن شرایط
عاجز شده است
در حالی که
مسئول است و
دوست دارد
تلاش کند و
شرایط را
بهبود دهد.
س:
پیشینه زندگی
او هم نشان میدهد
که آدم بیدردی
نیست.
ج: بله،
او تمام تلاش
خود را کرده
است. به مطالبات
انباشته شده و
حقوق بشر فکر
میکند. زندگیاش
همواره
تحت تاثیر
این فعالیتها
بوده است.
همسرش
روزنامه
نگاری جدی
است. اما در نهایت
به اینجا
رسیده که
سرنوشتش را
بتی رقم زده
که دیگران می
پرستند. از پس
این
تجربههاست که
او با محیط
پیرامونش
احساس
بیگانگی دارد.
س: شما
چندبار به
مسئولیت
اشاره کردید،
مسئولیتی که
ما نسبت به
جامعه و بهبود
وضعیت آن داریم.
البته بخشی از
افرادی که قصد
جلای وطن دارند،
احتمالاً
چنین دغدغه و
نگاهی ندارند.
کسانی که
همچون شما،
چنین نگاه و
دغدغهای
دارند هم ممکن
است به این
نقطه برسند که
ما، خانواده و
فرزندانمان
منافع شخصی هم
داریم که باید
به آن برسیم؛
این هم یک
وظیفه است.
اما درعین حال
احساس مسئولیتی
هم نسبت به
جامعه خود
دارند. در
فرهنگ ما و
شاید در جاهای
دیگر هم جا
افتاده که
رسیدگی به
منافع
اجتماعی بر
منافع شخصی از
نظر اخلاقی
اولویت دارد و
نمیتوان به
راحتی از آن
گذشت. این
شرایط
میتواند برای
افراد،
بحرانی
اخلاقی درست
کند. نگاه شما
به مسئولیت
شخصی و ترجیح
منافع شخصی
برای رسیدن به
زندگی بهتر
چیست؟ آیا شما
یا شخصیتهای
داستانهایتان،
هیچ گاه در
معرض این تعارض
قرار داشتهاید؟
ج:
حتماً اینطور
است. در گذشته گاهی با
این پرسش از
طرف دخترم
روبهرو شدهام
که چرا همواره
در برآیند نقش
فیلساز و به دنبال
آن مسئولیتهای
اجتماعی،
همیشه چیزی
غیر از پدر
بودن را انتخاکردهام؟
البته خودم
نمیتوانم به
این صراحت
بگویم همواره
انتخاب من این
بوده است. یکی
از دلایلی که
برای مقطع
کوتاهی
مهاجرت کردم و
کاری را بیرون
از کشور
پذیرفتم، این
ضرورت بود که
شرایط را برای
زندگی دخترم
در بیرون
ایران فراهم
کنم. در سال
۲۰۱۲ پیشنهاد
همکاری با
تهیه کنندگان اروپایی
منجر به
قراردادی شد
که اتفاقاً
درباره
بازگشت به
هویت فرهنگی
پس از مهاجرت بود.
س:
یعنی میخواستید
داستانی که در
ایران رخ میداد
را خارج از
کشور بسازید؟
ج:
داستان در سه
کشور کانادا،
آلمان و ایران
میگذشت.
تصمیم نداشتم
قسمت ایران را
در کشور دیگری
بازسازی کنم.
داستان فیلم
مربوط به دو
برادر است که
پس از انقلاب
یکی به اعدام
محکوم میشود
و دیگری در
ساختار حکومت
جایی برای خود
پیدا میکند.
برادری که به
اعدام محکوم شده از
ایران
میگریزد و
برای سالها
ارتباطش با
فامیل قطع
میشود. بعد از
چند دهه بی
خبری، دو
برادر یکدیگر
را پیدا
میکنند و
تصمیم میگیرند
با هم ملاقات
کنند. یک
برادر از کانادا
و دیگری از
ایران در
کشوری میانه
راه، قرار
دیدار می¬گذارند.
در این داستان
موضوع اصلی
برای من هویت
بود.
میخواستم به
این موضوع
بپردازم که
چگونه بخش
بزرگی از هویت
آدمی با
فرهنگی که در
آن رشد کرده
تعریف میشود.
حتی اگر مشغول
انکار آن باشد
هنوز از آن
است. یک مهاجر
گاهی از طریق
اتصال به یک
نشانه فرهنگی
ساده، خودش را
به جریان اصلی
فرهنگ متصل
میبیند.
مثلاً پختن یا
خوردن شله زرد
برای یک مهاجر
معنی دیگری
دارد.
س:
شما به ایران
و به وطن،
خانه میگویید.
در فیلم
«دستنوشتهها
نمیسوزند»
باید لوکیشنهایی
از این خانه
را در خارج از
کشور
میساختید.
وقتی کسی در داخل
کشور است،
خیلی به
جزئیات توجه
نمیکند اما
وقتی بیرون میرود
به جزئیات
خیلی دقت میکند.
نوبت قبل که
صحبت کردیم،
گفتید زمانی
که میخواستید
دکور
آشپزخانه
خانه فروزنده
را بسازید
متوجه شدید
ساختن یک
آشپزخانه در
بیرون ایران
که مشخصات
دقیقی داشته
باشد کار آسانی
نیست.
ج: بله.
البته ابتدا
بنا نداشتم
دستنوشتهها را
بسازم با خودم
فکرکرده بودم
فقط آن را
بنویسم. اما
فیلمنامه مرا
رها نمیکرد.
وقتی تصمیم گرفتم
فیلم را
بسازم، این
الزام به وجود
آمد که بیشتر
لوکیشنهای
داخلی که بیش
از نیمی از
فیلم را تشکیل
میداد، باید
در دکور ساخته
شده
فیلمبرداری
شود. شرایط مالی
بسیار سختی
بود. موضوع
فیلم اجازه
نمیداد با
تهیه کننده
غیرایرانی
وارد گفتوگو
شوم. خیلی
روشن بود که
نمیشد تهیه
کنندگان
ایرانی را هم
دعوت به
سرمایهگزاری
کرد. بنابراین
با پولی که
بابت
فیلمنامه
همان قرارداد که
با تهیه کننده
اروپایی
داشتم گرفته
بودم، شروع به
ساخت دست
نوشتهها نمی
سوزند کردم.
ناچار بودیم
با کمترین هزینه
ممکن دکورها
را بر پا کنیم.
آنجا بود که
متوجه شدم
چقدر
جزییترین
نشانههای یک
خانه در یک
فرهنگ از فرهنگ
دیگر قابل
تمایز است.
بنابراین، ما
به جای ساخت
دکورهای
کاملاً شبیه
به ایران، به
سوی نشانههای
کم هزینه و
آشنا در فرهنگ
ایرانی رفتیم
که در نگاه
اول به ذهن
تماشاچی
ایرانی اطمینان
میداد داستان
واقعاً دارد
در ایران اتفاق
میافتد.
منظورم از این
جزییات
چیزهای
ظاهراً بی
ارزش و پیش پا
افتاده است.
مثلاً گذاشتن
قوطی نوع خاص
از یک
شوینده در
دکور
آشپزخانه
فوری حواس
تماشاچی
ایرانی را به
سمتی میبرد
که دقت نکند
اجاق گاز،
سیستم کابینت
و حتی یخچالی
که در تصویر
میبیند، آن
چیزی نیست که
در ایران
مرسوم است.
س:
تجربه بسیار
جالبی است که
یک مایع
ظرفشویی میتواند
وطن را برای
فرد تداعی
کند.
ج:
موضوع بامزه
دیگری که در
این فیلم پیش
آمد، وضعیت
بازی رامین
پرهام در نقش
کیان بود. او ساکن
پاریس است و
به دلیل
مواضعاش بیش
از بیست سال
است که
نتوانسته به
ایران بیاید.
من میدانستم
که او
میتواند به
خوبی از پس
اجرای نقش
کیان برآید. اما
نمیدانستم
چطور قسمتهای
داخل ایران را
بگیرم. خیلی
فکر کردم و
عاقبت ایده¬ای به ذهنم
رسید که از دل
داستان
استخراج شد. من
برای ایفای آن
نقش از دو
بازیگر
استفاده کردم
اما بازیگری
که در ایران
این نقش را
بازی میکند
فقط لباس
بازیگر اصلی
را به تن دارد
و من چهره او
را با لباس
ورزشی
پوشاندم.
البته در قسمتهایی
که لازم بود
صدای بازیگر
اصلی را روی بازیگر
بدل که صورتش
پوشانده شده
بود گذاشتم. به
نظر میرسد
تولید شکل
بصری وطن در
جایی مثل سینما
با پول یا بی
پول ممکن است. اما
تولید وطن در
قلب و ذهن¬مان
طوری که
مفهومی عمیق و
مسئولانه
داشته باشد،
واقعاً دشوار
است. به عنوان
یک فیلمساز فکر
میکنم وقتی
رابطهام با
فرهنگ
زادگاهم قطع شود،
تولید فیلم
تقریباً
برایم بیمعنی
میشود. چون
در این حالت
تبدیل به
تکنسینی میشوم
که قرار است
تنها درباره
بخشهای
تکنیکی فیلم
تصمیم بگیرد.
س:
شما از جایی
به بعد متوجه
این مسئله
شدید که با
توجه به نوع
فیلمهایی که
میسازید،
امکان اکران
برای ساکنان
ایرانی ندارید
پس بهطور
طبیعی مخاطب
شما، خارجیها
میشوند. با
این حال انگار
همیشه فیلمها
برای مخاطب
داخلی ساخته
شده است. درست
است که خیلی
از آنها پیامهای
جهانشمولی
دارد، اما
ظرافتهایش
از یک ذهن
ایرانی بهوجود
میآید و ذهن
ایرانی هم آن
را دریافت میکند.
ما کارگردانهای
دیگری هم با
مخاطبان
خارجی داریم
که به نظر میرسد
تصمیم میگیرند
بروند ایران
را به خارجیها
نشان دهند.
حالا که مخاطب
ایرانی نمیتواند
بهطور رسمی
فیلمهای شما
را ببیند و
مخاطبی که
قرار است پول
بدهد و آن را
تماشا کند،
خارجی است چرا
به سمتی نمیروید
که برای او
فیلم بسازید
یا ایران را
طوری نشان
دهید که دوست
دارد یا برایش
جالبتر است
که ببیند؟
ج:
اولویت اول
من، توجه به
نیاز مخاطب
نیست. فرقی
ندارد این
مخاطب ایرانی
یا غیرایرانی
باشد. مقصود
من از ساختن
فیلم تولید
کالایی برای سود
نیست. شاید
گفتنش
خودخواهانه
به نظر برسد اما
من قبل از
هرچیز برای طرح
پرسشهای ذهنم
فیلم میسازم.
به عبارتی با
چیزهایی که
نمیدانم فیلم
میسازم.
برخلاف خیلیها
که فکر میکنند
موضوع سیاست
برایم خیلی
جدی است، آدم
سیاسی نیستم.
چیزی که
برخورد با
فیلم های مرا
سیاسی میکند
توجهام به
داستانهایی
است که
حقوق انسانی
خودم،
اطرافیانم و
جامعهای که
در آن زندگی
میکنم را
بازتاب میدهد.
من یک
فیلمسازم؛
فیلمسازی که
میخواهد بیش از
آن که به
تعهدش به
شورای پروانه ساخت
یا دستگاه
ممیزی وفادار
باشد میخواهد
به خودش و به
معنایی که در
سینما دنبال
میکند وفادار
باشد. این به
آن معنا نیست
که من توانستهام
از مرزهای
ممیزی که طی
سالهای زندگی
در ایران در
ذهنم کاشته
شده عبور کنم
اما میدانم
تلاش میکنم
که به هر شکل
ممکن آن¬ها
را به حداقل
برسانم.
س: در
به امید
دیدار، شخصیت
اصلی داستان
مسئله¬اش
این است که
بروم یا نروم؟
و درنهایت
تصمیم میگیرد
که برود.
تقابلی هم با
نهادهای
امنیتی دارد.
فکر میکنم
بعد از آزادی،
مقطعی که
تصمیم گرفتید
به امید دیدار
را بسازید،
حال خودتان هم
مثل همین
شخصیت بود.
ج: آن
روزها به رفتن
فکر نمیکردم.
اما خیلی جدی به
دور کردن
خانوادهام از
این شرایط فکر
میکردم. این
تصمیم که
خانوادهام از
شرایط پر اضطرابی
که نتیجه
عملکرد من بود
دور شوند را
در زندان
گرفتم. فکر
میکنم دور کردن
آنها از
فشارها به من
قدرت بیشتری
داد. گمان
میکنم اگر
خانوادهام
ایران بودند،
هیچ گاه فیلمی
مثل دست نوشتهها
نمی سوزند را
نمیساختم.
س:
این تصمیم را
شما برای آنها
گرفتید که از
ایران بروند؟
ج: پاسخ
این پرسش هم
مثبت است هم
منفی. بعد از
آزادی از
زندان این
پیشنهاد من
بود که همسر و
دخترم از
ایران بروند و
من در رفت و
آمد باشم.
دخترم ده ساله
بود و ما
میکوشیدیم
کمتر او را در
جریان
اتفاقات قرار
دهیم تا فشار
کمتری به او
وارد شود. خاطرم
هست وقتی که
در حکم
دادگاه
بدوی مرا به
شش سال زندان
محکوم کردند
من و همسرم نمیدانستیم
چطور موضوع را
با دخترمان درمیان
بگذاریم. چند
روز گذشت و هر
دو خیلی ناراحت
بودیم، نگران
بازتاب این
موضوع در مدرسه
و در میان
همکلاسیهای
دخترمان
بودیم. یک شب
تصمیم گرفتم
همراه دخترم
حوالی خانه
قدم بزنیم و
برایش توضیح
دهم که هرکس
به زندان
محکوم میشود
الزاماً آدم
خطاکاری نیست.
آن شب هنگام
پیاده روی
مقدمه چینی
مفصلی کردم تا
حکم دادگاه
بدوی را به او
بگویم. اما
پیش از آنکه
من چیزی بگویم
متوجه شدم او
از رای دادگاه
اطلاع دارد.
دوستانش در
مدرسه
خبرهایی که از
طریق ماهواره
شنیده بودند
را به او گفته
بودند. دخترم
به من گفت
نباید نگران
باشم که دیگران
چه فکر
میکنند و او
میداند که من
کار خطایی انجام
ندادهام. من
نمیخواستم با
ماجرای زندان
و احکام
تنبیهی بی
معنایی که به
من داده شد، از
نوع فیلمسازی
مورد علاقهام
دور شوم از
طرفی هم
میدانستم
باید
خانوادهام را
از این شرایط
دور کنم.
بالاخره
توانستم همسر
و دخترم را
متقاعد کنم که
نوع تازهای
از زندگی را
در بیرون
ایران تجربه
کنیم.
س:
بعد از ماجرای
بازداشت میتوانستید
مانند خیلیهای
دیگر تصمیم
بگیرید که از
ایران بروید.
بگویید به
نحوی فیلم میسازم
که نیاز به
مجوز ساخت
نداشته باشد.
با این حال میبینیم
شما به شکل
تراژیکی
اصرار دارید
همینجا فیلم
بسازید. انگار
که قرار است
نمایش داده
شود. به گمانم
شما در همان
دوران، این
تصمیم را
گرفتید. شاید
این نقطه عطف
مهمی در زندگی
شما باشد.
ج: بله،
موقعیت
کاملاً
متعارضی بود.
از یک سو میخواستم
به خودم و
خواستهای که
از خودم در سینما
داشتم وفادار
بمانم، از یک
سو از حاشیه و جنجال
گریزان بودم.
در آن شرایط
با خودم فکر کردم
میتوانم
فیلمهایم را
برای مخاطب
امروز نسازم.
فیلمهایم
میتوانند
گزارشهایی
برای آینده
باشند.
س: و
تلاش کردید در
فیلم دست
نوشتهها
مقداری به این
موضوع نزدیک
شوید.
ج:
همینطور است.
دستنوشته ها
نمیسوزند
گزارش ناقص و
دارای لکنت از
برخورد برخی
از نهادهای امنیتی
با بخشی از
جریان
روشنفکری در
ایران است.
هنوز هم بهت
زده میشوم
وقتی فکر
میکنم در
جریان
دسیسهای بیست و
یک نویسنده را
سوار اتوبوس
بکنند تا آنها را
به دره پرت
کنند. هنوز
فکر میکنم که
روزی باید
راجع به این
موضوع فیلم
بسازم.
س:
شما هفت فیلم
ساخته اید که
هیچ کدام از
آنها به نمایش
در نیامده
است، این
موضوع شما را
فرسوده یا ناامید
نمیکند؟
ج: در
گذشته وقتی
هنوز موضوع
نمایش داده
نشدن فیلمهایم
در ایران خیلی
مرا میرنجاند
از خودم میپرسیدم
آیا باید کف
چیزی که امکان
نمایش را دارد
بسازم؟ در
روبرو شدن با
این پرسش کافی
بود به
فیلمهای روی
پرده سینماها
نگاه کنم.
فیلمها و
تولیدات روی
پرده نشان
میدهد در
جریان اصلی
سینمای ایران
رقابت بر سر
ابتذال است.
من هرگز
نمیخواهم بخشی
از این رقابت
باشم.
س:
ظاهراً همه میخواهند
پرفروشترین
را بسازند.
ج: از
قضا مبتذل
سازان اغلب
همانها هستند
که یا گرین
کارت آمریکا
را دارند یا
برای بدست آوردن
آن دست به هر
کاری میزنند.
من با رفتن از
ایران و مهاجرت
به هیچ کجا از
دنیا مشکلی
ندارم. مشکل از
آنجا آغاز
میشود که
عدهای برای
رسیدن به سود
با تولید
مبتذلترین
آثار، فرهنگ
عمومی را با
قدرت هر چه
تمام تخریب
میکنند. حتی
اگر فضای باز
وجود داشت و
آثار سرگرم کننده
غیرمبتذل به
اندازه
تولیدات
مبتذل امکان
عرضه داشتند
درنهایت
انتخاب افکار
عمومی بود که
ما را متقاعد
میکرد رشد
طبیعی و رو به
جلو در حال
شکل گیری است.
اما سیاست
حاکم توسعه سرگرمیهای
مبتذل است و
در این مسیر
عده زیادی همراه
با این سیاست
مشغول تخریب
فرهنگ عمومیاند.
فیلمسازانی
را میشناسم
که برای ورود
به شوراهای
ممیزی و تبدیل
شدن به
سانسورچی له
له می زنند.
س:
برگردیم به
موضوع
مهاجرت؛ شاید
در جایی از حرفهایتان
تناقض باشد.
شما برای
فرزندتان تصمیم
گرفتید که از
ایران برود.
آیا ماندن خود
را نوعی از
فداکاری میدانید؟
ج: در
ماندن یا رفتن
فضیلتی نیست. مهم این
است هرکجا
هستید رفتار
مسئولانه
داشته باشید.
س:
آیا فرستادن
فرزندتان به
خارج را
فداکاری برای
او میدانید؟
ج: نه،
یک سوی این
تصمیم موقعیت
شخصی و فشارهای
روی من بود که
ناخواسته به
اطرافیانم
منتقل میشد.
سوی دیگرش هم
فضای اجتماعی
بود که نخستین
پیشنهادش به
افراد، دروغ
گویی برای
موفق شدن و
ریاکاری برای
در امان ماندن
از فشارهاست.
س:
فکر میکنید
تا چه زمانی
میتوانید
دوام بیاورید
که بخواهید بهطور
رسمی و البته
آنطور که فکر
میکنید در
ایران فیلم
بسازید، بدون
این که به
نمایش آن فکر
کنید. تا چه
زمانی امید
دارید و میخواهید
به این کار
ادامه دهید؟
خیلیها به
شما خواهند
گفت استعداد و
توانایی شما که
مخاطب جهانی
دارد و میتواند
در حوزههای
دیگر، تجربههای
جدیدی بهدست
بیاورد حیف
خواهد شد. مثل
خیلی از
کارگردانان
ایرانی که رفتند
و تجربههای
جدیدی در
کشورهای دیگر
کسب کردند.
شاید آنجا
بتوانید برای
سانسوری که در
درونتان
دارید، فکری
کنید. آیا
ماندن در
ایران برای
شما، فی نفسه
به مقاومت
تبدیل شده
است؟
ج: این
که تا کجا
دوام میآورم
را نمیدانم
اما میدانم
وقتی تمام
تلاش خود را
میکنید فارغ
از نتیجه،
آرامش دارید.
از سوی دیگر
گمان میکنم
بالاخره روزی
فیلمهای من
درکشور خودم
هم به نمایش
عمومی در
میآیند. اما
فعلاً
لذت اصلیام تلاش
پیوسته
برای ساختن
فیلمهای مورد
علاقهام است.
س:
البته بخشی از
لذت این است
که اجازه
داشته باشید
فیلمهای خود
را اکران
کنید.
ج: بله
اما تا امروز
میسر نشده
است. حالا
باید از تلاش
دست بکشم؟ این را
هم در نظر
بگیرید که
خوشبختانه در
زمانهای
زندگی میکنیم
که تنها مدخل
نمایش
فیلمهایم
اکرانهای
عمومی و رسمی
نیست.
گروهی که من
را در سینمای
ایران دنبال
میکنند تا با
اثر من ارتباط
برقرار کنند،
با تاخیر یکی
دو ساله
کوتاهی به
فیلمهای من
میرسند. اما
بیایید فرض
کنید بخواهیم
امروز و در
اینجا یکی از
فیلمهایم را
اکران کنم.
سهم من در این
اکران با سطح
سلیقه عمومی
چیست؟
س: چه
پیش بینی
میکنید؟ اگر
امروز «به
امید دیدار»
یا همین فیلم
آخرتان «لِرد»
اکران شود چه
خواهد شد؟
ج: نمیتوانم
پیش بینی
دقیقی کنم.
اما گمان
میکنم نمیتوان
انتظار نمایش
عمومی گسترده
و پرمخاطبی داشت.
البته شاید در
مورد «لِرد» به
واسطه توجه افکار
عمومی به
موضوع فساد
اداری، این
فیلم میتوانست
فروش قابل قبولی
در گیشه داشته
باشد.
س:
بنابراین
چندان هم از
مخاطب،
ناامید نیستید.
ج: این
ساختار قدرت
است که با به
کارگیری ابزار
تبلیغاتی
مسلط تصمیم میگیرد
افکار عمومی
چگونه شکل
بگیرد. امروز
اغلب سینما
روها مایلند
برای سرگرمی
به فیلمهای مبتذل
پناه ببرند.
فیلمهایی که
مشکلات را از
ذهن آنها دور
کند نه اینکه
نوری به
چشمهای آنها
بتاباند.
س:
دختر شما هفت
سال است که در
خارج از ایران
زندگی میکند.
اگر امسال یا
چند سال دیگر
بگوید تصمیم گرفتهام
به ایران
برگردم که این
هم مهاجرت
معکوس با کلی
دردسر محسوب
میشود؛ شما
چه صحبتی با
او خواهید
داشت؟
ج: او
میتواند
برای زندگی
خود تصمیم
بگیرد. من
دخالتی در آن
نخواهم کرد.
اما خیلی
خوشحال میشوم
اگر به ایران
برگردد و تلاش
کند اینجا چیزی
را بسازد. نمیدانم
در آینده چه
اتفاقی خواهد
افتاد ولی میدانم
در حال حاضر
خیلی به محیط
زیست علاقهمند
است و میخواهد
در حل مشکلات
گرمایش زمین
تاثیرگذار باشد.
اما در نظر
داشته باشید
اگر بخواهد در
ایران به
فعالیت محیط
زیستی هم
بپردازد ممکن
است متهم و
گرفتار شود.
س:
یعنی افق فکریاش
منحصر به
ایران نیست؟
ج: فکر
میکنم جایی
ایستاده که
حداقل بیشتر
به چشم، جهانی
میآید.
س:
آیا شما نمیخواهید
به آن سمت
بروید؟
ج: جهان
شمول بودن یک
اثر به معنی
حذف طعم و ویژگیهای
محلی آن نیست.
س: پس
ممکن است نوک
پیکان انتقاد
شما در آینده،
مقداری به
قدرت در عرصه
جهانی معطوف
شود؟
ج: اگر
بخواهم بیرون
از ایران در
مورد موضوعی فیلم
بسازم، باید
ببینم چقدر آن
موضوع را میشناسم
و آن را
زیستهام.
س: پس
فعلاً
پرداختن به
موضوعات
مبتلابه ایران
برای شما
اولویت دارد.
ج: چیزی
که الان میتوانم
بگویم این است
که در فیلمهایی
که تا امروز
ساختهام، لنز
دوربین به سمت
آدمهایی
بوده که در
مبارزه قربانی
شدهاند. شاید
در آینده
دوربینم به
سمت آدمهایی
بچرخد که در
مواجهه با جبر
محیط، توانستهاند
خواست شخصی
خود را به
اقتدار حاکم تحمیل
کنند.
برگرفته
از«حق ملت»
پنجشنبه 5
مارس 2020
https://www.haghemelat.com/rasolofint/
............................................................