بیگانگی
از دنیا در
سرمایه داری
(جان
بلامی فاستر
سردبیر
مانثلی ریویو)
کلید
شناخت رابطه
سرمایه داری
با محیط زیست
در بررسی
خاستگاه
تاریخی آن
یعنی گذار از
فئودالیسم به
سرمایه داری
نهفته است.
انتقالی که
روندی بسیار
پیچیده داشته و
در طی چند قرن
حادث شد.
طبقه بورژوازی
در دوران
حاکمیت
اقتصاد
فئودالی به وجود
آمد و خاستگاه
اصلی این قشر
همانگونه که از
نام آن
پیداست،
مراکز شهری و
تجاری بود. اما
آنچه باعث شد
که جامعه
بورژوازی
کاملاً شکل یک
سیستم را به
خود بگیرد،
دگرگونی
انقلابی روشهای
فئودالی
تولید و
جایگزینی آن
با روابط
تولیدی
سرمایهداری
بود. به سبب
آنکه فئودالیسم
اصولاً به
زمین وابستگی
داشت این تحولات
به معنای
دگرگونی
رابطه
کارگران با
زمین به عنوان
ابزار تولید
بود. از این رو
سرمایهداری
برای رشد خود
نیاز به تعریف
رابطهای جدید
با طبیعت داشت
که باعث قطع
ارتباط
مستقیم نیروی
کار با ابزار
تولید یعنی
زمین و سلب
تمامی حقوق
عامه مردم از
آنان شود.
نمونه
کلاسیک
انقلاب
صنعتی، در
انگلستان به وقوع
پیوست. در این
کشور در فاصله
قرون پانزدهم
و هجدهم
میلادی حرکتی
انجام شد که
طی آن با سلب
مالکیت
دهقانان بر
زمینهای خود
آنان را از املاکشان
بیرون راندند.
در دوران
حاکمیت
استعمار و امپریالیسم،
دگرگونی
بیرحمانهتری
در مناطق دور
از مرکز یا
بیرونی
اقتصاد جهانی
سرمایهداری
رخ داد که در
نتیجه آن طی
آنچه مارکس در
"دور کردن
جمعیت بومی از
ریشههای خود و
به بردگی کشاندن
و دفن آنان در
معادن"
مینامید
روابط تولیدی
بشر با طبیعت
به تمامی از
هم گسست. این کار
ظالمانهترین
شکل سلب
مالکیت
ازمردم در تمام
طول تاریخ بشر
بود.
پیامد این
تغییر و
تحولات آن بود
که روستائیان
با از دست
دادن شغل خود
گروه گروه به
شهرها کوچ
کردند و طبقه
جدید کارگران
را در این
مراکز پدید
آوردند. آنان
در شهرها خود
را با
سرمایههایی
روبرو دیدند
که از طریق
دزدی سازمان
یافته به روی
هم انباشت شده
و آنچه را که
مارکس «صنایع
مدرن» مینامید
بهوجود آورده
بود. همزمان
با این تحولات
اشکال مختلفی
از بردگی و
آنچه ما اکنون
کار پرخطر
مینامیم
برنواحی
پیرامونی
متحمل شد و
همواره در این
مناطق
بهرهکشی
امپریالیستی
در
ظالمانهترین
شکل آن بر
توارث
(بازتولید)
اجتماعی غلبه
داشت. مازاد
آنچه به زور
از انواعی
پیرامونی اخذ
میشد، در
مراکز اقتصاد
جهانی فرآیند
صنعتیسازی را
تغذیه میکرد.
آنچه چرخ
این نظام جدید
را به حرکت
درمیآورد انباشت
پیوسته
سرمایه بود و
این کار به
نحوی انجام میگرفت
که پس از
پایان هر چرخه
بلافاصله
چرخه دیگری
آغاز میشد. در
نتیجه
انسانها دچار
از هم گسستگی
و بیگانگی
روزافزون
میشدند و
ارتباط بشریت
با طبیعت در
سراسر جهان هر
روز شکل مخربتری
به خود میگرفت.
جوزف
نیدهام معتقد
بود که «غلبه
بر طبیعت» در
دوران حاکمیت
سرمایهداری
به "غلبه بر
انسانیت"
مبدل گشت و
فنآوری بکار
رفته برای
چیرگی بر
طبیعت، یک
تغییر و تحول
کیفی را در
ساز و کارهای
استیلای
اجتماعی پدید
آورد.
بدون شک
باید گفت که
اکنون در تمام
نقاط کره زمین
فرایند
دیالکتیکی
استیلا و
تخریب به سرعت
به سوی
مهارناپذیر
شدن پیش
میرود.
ازدیدگاه
اقتصادی،
نابرابری
سراسری بین
کشورهای
مرکزی و
پیرامونی
نظام جهانی و همراه
با آن
نابرابری
طبقاتی، درهر
یک از ممالک
کاپیتالیستی
رفتهرفته
افزایش پیدا
میکند. از
نقطه نظر
زیستمحیطی
نیز باید گفت
که گرمایش
افسار گسیخته
جهانی در حال
ایجاد تغییر و
تحولاتی
بنیادین در آب
و هوا و
سیستمهایی
است که حیات
در سرتاسر این
سیاره برای
بقاء به آنها
اتکاء دارد.
برای
بررسی این
مسأله زیست
محیطی لازم
است که مضموم
"بیگانگی از
دنیا" را
که”هانا
آرنت”در کتاب
خود با عنوان
«وضعیت بشر»
مطرح ساخت
مورد توجه
قرار دهیم. از
نظر او
بیگانگی از
زمین در زمان
حیات کریستف
کلمب، گالیله
و لوتر آغاز
شد. گالیله با
گرفتن تلسکوپ
خود به سوی
آسمان ابناء
بشر را به
مخلوقاتی کیهانی
بدل کرد که
دیگر
موجوداتی
زمینی نبودند.
ارشمیدس
زمانی چنین
گفت: “یک جا
برای ایستادن
و یک اهرم که
به اندازه کافی
بلند باشد به
من بدهید تا
کره زمین را
به حرکت
درآورم.” بشر
نیز کوشید با
بهرهگیری از
اصول و قواعد
کیهانی به یک
نقطه مناسب
دست پیدا کند
تا جهان را به
حرکت درآورد
اما بیگانگی
از دنیا هزینه
هنگفتی بود که
این تلاش به
همراه داشت.
بشر دیگر دنیا
را مستقیماً
با حواس
پنجگانه خود
درک نمیکرد و
وحدت او با
طبیعت که
مانند اتحاد
بین دولت-
شهرهای یونان
باستان قوی و
مستحکم بود از
میان رفت.
آرنت به
این نکته توجه
داشت که مارکس
از هنگام
نگارش آثار
نخستین خود
کاملاً از
موضوع بیگانگی
انسان از دنیا
آگاه بوده
است. وی
اعتقاد داشت که
بشر با خرید و
فروش عناصری
از طبیعت،
نظیر چوب،
آنها را به
دارائی خصوصی
و کالایی
بینالمللی
تبدیل و با
این کار خود
جهان را
«طبیعتزدایی»
می کند. مارکس
عنوان داشت که
بر اثر این صورت
ابتدایی از
انباشت ثروت،
بیگانگی از
دنیا خود را
به شکل
بیگانگی از
زمین نشان داد.
اما به
عقیده آرنت
مارکس تصمیم
گرفت که به
جای بیگانگی
از دنیا بر
موضوع از خود
بیگانگی کارگران
تأکید ورزد.
آرنت برخلاف
تصور مارکس،
اعتقاد داشت
بیگانگی از
دنیا نشانه
بارز عصر مدرن
بوده است نه
از خود
بیگانگی انسانها.
وی در
ادامه چنین
مینویسد:
انباشت ثروت
منوط به گسترش
بیگانگی از
دنیا است. این
امر تنها زمانی
امکان دارد که
جهان و
وابستگی بشر
به آن قربانی
شود. انباشت
ثروت در عصر
حاضر توان و
ویرانگری
انسان را
بسیار افزایش
داده است به
نحوی که ما
قادریم تمامی
اشکال حیات در
روی کره زمین
را نابود کنیم
و شاید هم
روزی بتوانیم
حتی خود کره
زمین را به
نابودی بکشانیم.
آرنت برای
مسأله دشواری
که مطرح ساخته
بود هیچ پاسخ
قاطعی نداشت.
وی گرچه
بیگانگی
ازدنیا را به
انباشت ثروت و
تخریب
نظاممند ناشی
از آن ارتباط
میداد، مسبب
آن را نه سرمایهداری
در معنای دقیق
کلمه بلکه رشد
علوم و فنون و
مدرنیته
میدانست. از
دید او
بیگانگی از دنیا
نشانه پیروزی
بود. وی با
برداشت
نادرست خود از
موضوع
خوانندگانش
را به تفکر
درباره شکوه
از دست رفته
اتحاد دولت-
شهرهای یونان
باستان فرا
نمیخواند. در
حالیکه مارکس
خواهان حرکت
به سوی
جامعهای جدید
بود که اعضای
آن با طبیعت
ارتباطی
مستحکم
برقرار کنند.
از نظر آرنت
بیگانگی از
دنیا یک
تراژدی
یونانی بود که
در سطح سیاره
گسترده شده
است.
بدون
تردید اکنون
نشانههای
بارز بیگانگی
از دنیا در
همه جا به چشم
میخورد. آخرین
اطلاعات علمی
جمعآوری شده
نشان میدهد که
در نخستین
سالهای قرن بیست
و یکمن حجم
گاز دی اکسید
کربن حاصل از
مصرف سوختهای
فسیلی
افزایشی
ناگهانی را در
سطح جهان
داشته و آهنگ
رشد آن از
آنچه کمیته
بینالمللی
تغییرات
اقلیمی در
اواخر دهه ۱۹۹۰ در
بدبینانهترین
حالت پیشبینی
کرده بود فراتر
رفته است.
مضاف بر آن در
هر دهه حجم
میانگین گاز
دی اکسید کربن
انباشته شده
در جو کره
زمین درسرتاسر
جهان به صورت
تصاعدی
افزایش پیدا
کرده است . در
چند کشور
صنعتی نوظهور
مانند چین سرعت
انتشار
گازهای آلوده
کننده هوا
بشترین مقدار
را داشته اما
در هیچ نقطهای
از جهان در
حال حاضر،
برنامهای
برای حذف
منابع انرژی
حاوی کربن در
دست اجرا
ندارند. تمامی
زیست بومهای
کره زمین رو
به زوال دارند
و کمبود آب در
حال افزایش
است و به
علاوه هر روز
بیشتر از روز
پیش احتمال
دارد که
دولتها بر سر
تصاحب منابع
انرژی با
یکدیگر وارد
جنگ شوند.
تأثیر
گرمایش جهانی
ساخته دست بشر
را در ده مقوله
مختلف زیست محیطی
ردیابی
کردهاند که
عبارتند از:
دمای سطح کره
زمین، رطوبت،
بخار آب موجود
در بالای سطح
اقیانوسها،
فشار هوا،
نزولات جوی،
وقوع آتشسوزی
طبیعی، تغییر
گونههای
گیاهی و
جانوری،
هرزروی آب،
دمای سطوح
فوقانی جو و
گرمای محبوس
در
اقیانوسهای
جهان.
اگر
تغییری
بنیادین در
مسیر گرمایش
جهانی بهوجود
نیاید هزینه ای
که باید
بپردازیم به
قهقرا رفتن
جبرانناپذیر
تمدن بشری و
حیات روی کره
زمین و رسیدن
تخریب
اقتصادی و
زیستمحیطی به
حد نهایی خود
خواهد بود.