کودتای
باج بگیران و
پژواک شوم اش!
سوسن
آرام
کودتای
۲۸ مرداد ۱۳۳۲
زخم دهان
گشوده ای است
بر پیکر
ایران. این
زخم با به
قدرت رسیدن
روحانیون و
تاسیس یک
جمهوری
اسلامی به
عفونت نشست. بنابر
این تا وقتی
این زخم ترمیم
نشده و عفونت
استبداد در
پیکر این
اجتماع ریشه میدواند
مردم ایران حق
و وظیفه دارند
اعضای آن ائتلاف
نامردمی و ضد
دمکراتیکی را
که دولت ملی
مصدق را با
کودتا به
زیرکشیدند،
مورد مواخذه
قرار بدهند.
ائتلافی که یک
سرش در بیت
آیت الله
کاشانی بود،
سر دیگرش در
دربار و سر
سومش در سفارت
خانه های
آمریکا و
انگلیس.
چرا
این سه نیرو-
مذهب ، دربار
و دولت های
معظم بین
المللی- با
دولت مصدق
سردشمنی
داشتند. مصدق بنا
بر مواضع رسمی
اش مردی میانه
رو بود: سرجنگ
با دین اسلام
نداشت و خودش
بیش از اندکی
مذهبی بود، با
موجودیت
دربار می ساخت
و قسم خورده
بود، شا ه را
سرنگون نکند،
مرد قانون بود
و برخلاف
روحانیون
حاکم کنونی به
حقوق بین
الملل احترام
می گذاشت و در
سطح بین المللی
احترام برای
ایران و
ایرانی جلب
کرده بود. نه
تنها قصد
نداشت پرچم
بسوزاند
وسفارت بگیرد بلکه
روابط نسبتا
دوستانه ای هم
با سفرا و مقامات
آمریکایی و
انگلیسی داشت
و امیدوار بود
بتواند سیاست
احترام
متقابل و
معامله دو جانبه
با آن ها
برقرار کند.
به هیچ بلوکی
هم وابسته
نبود. پس چرا
هر سه نیرو آن
قدر از او
متنفر بودند
که علیرغم
اختلافات شان
تا سرحد کودتای
مسلحانه و
کشتار وزرایش
با هم متحد
شدند و اگر
لازم می دیدند
و از نفرت
مردم نمی
ترسیدند خود
او را هم می
کشتند؟
واقعیت
این است که
دولت مصدق
تنها دولت
پاسخگو به
مردم ایران در
طول تاریخ این
کشور تا هم امروز
بوده است و
همین بود که
این هر سه
نیرو را از او
بیزار میکرد.
آن ها نه از
شخص مصدق،
بلکه از همین
ویژگی دولت او
نفرت داشتند.
هر سه نیرو
خواهان نخست
وزیری بودند
که به آن ها
باج بدهد و از
آن ها باج
بگیرد. دولتی
که در برابر
مردم پاسخگو
بود چنین کاری
را نمی توانست
بکند. مصدق از
آن نوع سیاست
مداران نبود
که قدرت های
بین المللی
برای یک کشور
جهان سومی نفت
خیز بخواهند،
به مراتب اولی
یک دربار مستبد
که رویای حفظ
قدرت قجری در
سرداشت و به هیچکس
پاسخگو نبود
مگر حامیان
خارجی اش، و
دستگاه
روحانیتی که
در طول تاریخ
ایران به باج
گرفتن و باج
دادن به
دستگاه
حکومتی عادت
کرده بود با
چنین دولتی سر
سازش نداشتند.
اگر
روحانیت و دربار
دو نیروی
مستبد و واپس
گرا بودند که
زور و دروغ و
توطئه و
ریاکاری
ابزار کارشان
است و به مردم
هم پاسخگو
نیستند، دولت
های انگلیس و
آمریکا دو
دولت دمکرات
بودند، چگونه
است که دولت
های دمکرات می
توانند به
چنین سیاست
تبه کارانه ای
علیه یک ملت
دست بزنند بدون
این که مورد
مواخذاه ملت
های خود قرار
بگیرند؟
مرد
آن سال؟!
مجله
تایم
درژانویه
۱۹۵۲ روی جلد
خود تصویر مصدق
را به عنوان
مردسال چاپ
کرد. معیار
تایم برای
انتخاب مرد
سال چه بود؟
مهم نیست، چون
میدانیم
شخصیت بزرگ
مثل اغلب
چیزهای دیگر
در این دنیا
برای گروه های
مختلف مردم
معانی متفاوتی
دارد. در تاریخ
ملت ها بعضی
ها را بزرگ می
خوانند، چون خود
و مقاصد واقعی
خود را پشت
فضایل مردم
مخفی می کنند
وبعضی ها
برعکس به این
علت بزرگ به
شمار می آیند
که پشت نام آن
ها فضایل مردم
به نمایش
گذارده می
شود.
آمریکایی
ها به این
گفته رئیس
جمهور
فقیدشان جان
اف کندی علاقمندند
که: نپرسید
کشورم برای من
چه کرد،
بپرسید من
برای کشورم چه
کردم.
در
حقیقت در این
سخن فضیلتی
نیست، اگر از
زبان یک رئیس
دولت خطاب به
مردم گفته
شود. این سخن را
اگر یک
شهروند عادی
بگوید، نشانه
حس مسوولیت
اوست، اما
روشن است که
دولت موظف است
در مقابل مردم
پاسخگو باشد و
به آن ها
بگوید برای
کشور چه کرده
است، نه این
که مردم را در
این رابطه
مورد بازخواست
قرار دهدکه
شما برای کشور
چه کرده اید؟!
برتولت
برشت
نمایشنامه
نویس معاصر می
گفت وقتی در
کشوری دایم از
وظیفه فرد در
مقابل کشور صحبت
می کنند معلوم
است یک جای
کار می لنگد،
وقتی که دایم
گوشزد می کنند
منافع کشور بر
منافع شخصی
مقدم است،
معلوم است که
دارند نظمی را
اداره می کنند
که با منافع
تک تک افراد
در تضاد است .
پس برشت با
زبان گزنده
خود اطمینان
می داد: منافع
من و شما نسبت
به همه چیز
اولویت دارد و
آن نظمی که
برای من و شما
خوب نباشد،
نظم بی فایده
ای است[ نقل به
معنا]
برشت
کسی نبود که
بتوان او را
متهم کرد از
حس وظیفه
اجتماعی بری
یا تهی باشد،
او می گفت حتی شیوع
بیماری یا جنگ
مرا به این
فکر می اندازد
اشتباه من در
این میان چه
بود؟
این در
نهاد آدمی است
که نمی خواهد
منافع شخصی اش
با منافع عموم
در تضاد باشد،
وهمین جاست حقه
ی کارمردمانی
که با سواری
بر دوش مردم
“بزرگ” می شوند.
آن ها با یک
مغلطه، این حس
اجتماعی مردم-
نیک نهادی
طبیعی مردم-را
به خدمت می
گیرند و منافع
مشتی قدرت طلب
را به جای
منافع عموم یا
کشور یا دستور
خدا جا میزنند
و به حرف های
خود به کمک
این قالب ظاهر
با شکوه می
دهند.
به
راستی
شهروندان
آمریکایی و
انگلیسی در آن
سال شوم
۱۹۵۳مسیحی یا
۱۳۳۲ شمسی چه
نفعی در سلب
آزادی مردم
ایران
داشتند، چه
نقشی در برپایی
کودتایی
داشتند که
تنها دولت
معتقد به دموکراسی
سده اخیر
ایران را سرنگون
کنند؟ هیچ.
اگر مردم
انگلیس یا
آمریکای ۱۹۵۳
می دانستند که
دولت های شان
دست در دست
عده ای خود
فروش از آ
خوند و نظامی
و درباری
گرفته تا عده
ای چماق دار
خیابانی،
اولین دولت
دموکرات
ایران را ساقط
کردند، آیا
دولت مردان ”
بزرگ ” خود را
مورد
بازخواست
قرار نمی دادند
که آقایان
آیزنهاور و
چرچیل چرا در
ائتلاف با
اوباش و خود
فروشان و
مستبدان و
واپس گرایان
علیه آزادی و
دموکراسی و
استقلال کشور
ی ضعیف کودتا
کردید؟
معلوم است که
اگر مردم
حقیقت را می
دانستند این
سوال را پیش
آن ها می
گذاشتند. اما
این گونه
مردان بزرگ
هرگز حقیقت را
به مردم نمی
گویند و اسناد
کودتا ی ۲۸ مردادرا
هم وقتی
انتشار دادند
که آن مردم
مرده بودند و
“بزرگان” شان
هم همراه آن
ها، و اسنادی
که افشا شد
دیگر “خبر”
نبود، تاریخ
بود و کمتر شهروند
انگلیسی یا
آمریکایی روح
اش از آن باخبرشد.
مرد
سال ۱۹۵۱ تایم
از این نوع
مردان بزرگ
نبود، برای
این بود که
باید سرنگون
می شد.
او نه وعده
میداد، نه
موعظه می کرد،
مصدق نه به
مردم وعده نفت
رایگان، یا
بازگشت به
عظمت آریایی،
یا تبدیل شدن
به قدرت
جهانی، یا فتح
کربلا، و یا
رسیدن به بهشت
آسمانی داد، و
نه به ملت تشر
زد که وظایف خود
را در برابر
دولت ، یا
کشوریا خدا
فراموش نکنند.
او به
سادگی می
دانست که مردم
به طور طبیعی
دوست ندارند
زیر یوغ کسی
باشند، چه یوغ
خارجی چه یوغ
داخلی. او می
دانست مردم
بطور طبیعی می
خواهند آزاد
باشند و می
خواهند از
دارایی های خود،
به همت خودشان
و عادلانه
بهره مند
شوند. او به
مردم اعتقاد
داشت و چندین
بار چه در
دادگاه و چه
در خاطرات خود
تکرار کرد که این
مردم ایران
نیستند که دزد
و دغل اند و
منافع مردم را
به بیگانه می
فروشند. بیشتر
آن ها که دست
به چنین کارهایی
می زنند همان
روشنفکران
تحصیل کرده یا
از غرب برگشته
ای هستند که
دوز و کلک و
خود فروشی و
مردم فروشی را
هنگام بالا
رفتن از پلکان
ترقی
یادگرفته اند.
برخی تصور
کرده اند این
اعتقاد مصدق – که
دهخدا هم آن
را مورد تاکید
قرار می داد – نشان
کوته بینی یا
مطلق گویی یا
ستیز ه جویی
او با
روشنفکران
بود. در حالیکه
این اشتباه
است . مصدق خود
روشنفکر
تحصیل کرده
غرب بود. او
حقیقتی را
بیان می کرد: مردم به
عنوان جمع، در
شرایط مناسب
بر ناهنجاری
ها و انحرافات
فردی در جامعه
غلبه می کنند و
سعی می کنند
اجتماع خود را
به نفع خود
اداره کنند،
اما در هر
جامعه انبوه
سیاست مداران
و روشنفکرانی
هستند که
همیشه در جهت
باد میروند تا
منافع خود را
تامین کنند. و
در این کشور
به تناوب
دربار، مذهب
یا دولت ها ی
غربی جهت باد
را تعیین کرده
اند.
مصدق
نه ابر مرد
بود، نه
قهرمان ،
اوفقط وظیفه
خودش را انجام
می داد. به
عنوان نخست
وزیر او موظف
بود خواست
مردم را به
انجام برساند
و به آن ها پاسخ
بدهد. او از آن
دسته مردمان
بزرگ بود که
پشت نام شان
خواسته های یک
ملت قرار
دارد، ملتی که
صدها هزار
مصدق اش به
علت شرایط
ناهنجار اجتماعی
به اشکال
مختلف می
سوزند و هرگز
فرصت خدمت به
مردم شان را
پیدا نمی
کنند. کودتا ی
۲۸ مرداد فقط
علیه دکتر
محمد مصدق
نبود، علیه
همه این مصدق
های خاموش و
بی نام بود.
تایم
مصدق را به
عنوان مرد سال
۱۹۵۱ انتخاب
کرد، چون او
با تلاش برای
بریدن زنجیر
استعمار در
خاورمیانه در
جهان ولوله
انداخته بود. اما عکس
آن انبوه مصدق
های مغموم
۱۹۵۳ که در
خاموشی می
سوختند، هیچ
جا چاپ نشد.
و
این طور است
که زخم به چرک
می نشیند
مردم
انگلیس و
آمریکا اگر
مردان بزرگی
از آن دست
داشتند
– و
دارند – که
حقیقت را از
آن ها پنهان
می دارند، در
عوض میراثی از
دمکراسی
داشتند،
عصایی متکی بر
قانون، آزادی
و حقوق بشربه
دست شان بود،
و بر جاده ای
راه می
پیمودند که
مدنیت هموارش
می کرد. آن ها
می توانستند و
می توانند با
تکیه بر چنین
میراث پربارو
دارایی سرشاری
گلیم خود را
از آب بکشند و
در جاده
دمکراسی و توسعه
پیش بروند.
ما چه
داشتیم؟ ما با
میراثی از
استبداد،
کوله باری از
خرافه های
مذهبی و سنتی،
و زیر تازیانه
سرکوب بر جاده
سنگلاخی راه
می پیمودیم که
مشتی خائن و
ابن الوقت تحت
عنوان
سیاستمدارو
روزنامه نگار
و دانشمند و
روشنفکر
دایما در کار
کندن گودال و برپاکردن
دست انداز در
آن بودند.
چه عجب
اگر در این
راه سنگلاخ به
زمین بخوریم و
زخمی که از
کودتا برتن
داشتیم دهن
باز کند.
چه عجب که
نسل ها ی زخم
خورده از
کودتا فقط به
انتقام
بیندیشند و از این
کوله بار نکبت
و ذلت و
استبداد و
سنت، ابزاری
نکبت بار بیرون
بکشند، و در
برابر مردان
بزرگ نمایی که
علیه شان
کودتا کرده
بودند مرد
بزرگ نمایی از
همان جنس
بنشانند که
پشت نام مردم
منافع آیات
عظام و دستگاه
رهبری
روحانیت شیعه
را پنهان کرده
بود و به نام
قدرت مردم، در
جستجوی به
قدرت نشاندن
این دستگاه
بود و از مردم
می خواست به
نام خدا و دین
و کشور و
منافع عموم در
راه این هدف
او جانفشانی
کنند.
این
طور بود که در
انقلاب ۵۷ زخم
کودتا به عفونت
نشست و این
بار حکومتی بر
ما غالب شد که
دیگر نه به
مردم، ونه به
خارجی
پاسخگونیست،
تنها به خودش
پاسخگو ست و
خود را به جای
خدا نشانده است.
مردان “بزرگ ” و
رهبران این
رژیم دیگر حتی
مثل مردان”
بزرگی” که
مصدق را
سرنگون
کردند، پشت نقاب
فضایل مردم هم
پنهان نمی
شوند، بلکه یک
سره مردم را
موظف می کنند
به خواست آن
ها اندیشه
بورزند، حرف
بزنند، لباس
بپوشند، از زندگی
و شادی های آن
صرفنظر کنند،
دم توپ بروند،
گرسنگی
بکشند، با
حسرت به غارت
اموال خود
توسط آن ها
چشم بدوزند… و
دم نزنند
وگرنه آن ها را
دسته جمعی
اعدام می
کنند، یا مثل
قاتلان زنجیره
ای که هرگز از
قتل خسته نمی
شوند در خانه و
خیابان و
بیابان می
کشند. از این
دولت دیگر سوال
نباید کرد،
پاسخ نباید
خواست. این ها
خدایانند ، از
” خدا” نباید
پرسید برای ما
چه کرده است،
ما موظفیم به ”
خدا” جواب بدهیم
برای او چه
کرده ایم!
امسال “رهبر”-
خدای خدایان-
خود مفهوم
محترم
پاسخگویی را
هم که ستون مهره
هر دولت
دمکرات است به
تباهی وفساد
آلوده کرد و
در طول این
سال دولت
مردان –
و دولت زنان-
رژیم هر روز
با شادمانی
خدمت ” خدا ”
گزارش می دهند
چگونه قدرت را
از مردم سلب
کرده اند. اگر
کودتا چیان از
جیب مردم به
یکدیگر باج می
دادند، این ها
یک سره مردم
را گروگان
گرفته اند
وباج خواهی می
کنند، مردم
باید به آن ها
باج عمامه ،
با ج عبا، باج
این که آن ها “فرزند
ذکور” خدا
هستند، باج سبیل
بدهند!
کودتای
باج بگیران آن
سال پژواک شوم
اش را درحکومت
گروگان
بگیران این
سال ها به
نمایش گذاشت.
ما
به مصدق نیاز
نداریم
مصدق
به مردم
اعتقاد داشت،
او با مردم بی
ریا بود، و
تلاش می کرد
به عنوان نخست
وزیر به مردم
خدمت کند. اما
وقتی که او را
سرنگون کردند،
مردم به زمین
خوردند. چرا ؟
چون او تکیه
گاه مردم بود.
و خطا درست
همین جا بود-
هم خطای مصدق ،
هم خطای مردم.
مصدق
به فکر خدمت
به مردم بود
اما مردم را
آماده نکرد که
خودشان روی
پای خودشان
بایستند، او
که یکی از
برجسته ترین
سیاست مداران
ایران بود و
همیشه در اندیشه
تاسیس
دمکراسی در
ایران، حتی یک
حزب از خود
نداشت، چه رسد
به سازمان
دادن مردمی که
می خواست به
آن ها خدمت
کند. ابزار
کار او کتاب
قانون بود – که هیچ
سنگر نهادینه
شده ای در ایران
نداشت –
و دولت
مردانی که
میراث جامعه
کهن بودند، و
از این رو
اکثریتی از آن
ها خود خدمت و
خوش خدمت و
دله دزد و
منتظر فرصت و
عضو حزب باد و
آماده انجام
هر خیانت. در
نتیجه کتاب
قانون او را
به آسانی به
آب خدعه و
توطئه شستند و
یا به زور
سرنیزه سوراخ
سوراخ کردند،
و دولت مردانش
هم دیدیم که
چه نیرویی به
کودتا دادند.
آیا
چوبی که از
این رژیم
خورده ایم و
چوبی که از آن
کودتا خوردیم
بیدارمان
کرده است؟ آیا
در یافته ایم
که نه تنها
نمی توان دفع
فاسد به افسد
کرد بلکه با
“مردان بزرگ” –
حتی اگر خوب
هم باشند – نمی
توان به جنگ
آن “مردان
بزرگ” رفت که
علیه ما توطئه
می کنند و به
ما زور می
گویند؟
آیا آن سخن
ساده اما
پرمعنای برشت
را دریافته
ایم که من و تو
در اولویت
قرار داریم ،
همه جا: در
براندازی یک
رژیم و در بر
پاسازی یک
رژیم،
در برافکندن
نظمی فاسد و
در پی افکندن
نظمی سالم؟ که ما به
ابر مردان و
ابر زنان نیاز
نداریم
چه از جنس
شیطان
چه از جنس خدا. که ما
باید از دولت
قوی تر باشیم
تا بتوانیم
دولتی بسازیم
که در خدمت ما
باشد؟
که ما
از دولت ها و ”
بزرگان” قوی
تریم، اگر
خودمان را
بشناسیم و
بخواهیم بر
پای خود
بایستیم؟
پاسخ
کودتا چیان،
گروگان گیران
و مصدق را به تاریخ
دیدیم،
اما پاسخ آن
ها پرونده اعمال
آن ها را
ارزیابی می
کند،
آینده ایران
و ایرانی را
پاسخی که ما
برای این سوال
ها فراهم می کنیم
تعیین خواهد
کرد.
..................................................................................................................
تاریخ
انتشاردر
سایت راه
کارگر : سه-شنبه
۲۷ مرداد
۱۳۹۴
برابر با ۱۸
اگوست ۲۰۱۵