دیدگاه
دنکیشوت،
آسیاب بادی
و
منطق تمدنیِ
جنگ در سیاست
بین المللی
قرن۲۱ بخش اول
احمد
پوری(هلند)
جنگها
از دل محاسبهٔ
سرد منافع مادی،
منابع، انرژی،
مسیرها و
هژمونی زاده میشوند؛
روایتها
بعداً وارد میشوند،
نه برای تصمیمسازی،
بلکه برای
خاموشکردن
خرد نقاد تودهها.
در
رمان دنکیشوت،
صحنهٔ نبرد با
آسیابهای
بادی صرفاً
حکایتی طنزآمیز
دربارهٔ یک
شوالیهٔ خیالپرداز
نیست؛ این
صحنه، تمثیلی
عمیق از
ناتوانی
ساختاری
انسان در تشخیص
واقعیت از روایت
است. دنکیشوت
جهان را آنگونه
که هست نمیبیند،
بلکه آنگونه
میبیند که
مجموعهای از
روایتها،
اسطورهها و
کتابها به او
آموختهاند.
در چنین وضعیتی،
هشدار عقل سلیم
– نمایندگیشده
در چهرهٔ
سانچو پانزا –
شنیده میشود،
اما فهمیده نمیشود.
دنکیشوت
نه شرور است و
نه احمق؛ او
اسیر چارچوب
ادراکی خویش
است. جنگ برای
او انتخاب نیست،
بلکه وظیفهٔ
اخلاقی است.
او باید
بجنگد، حتی
اگر دشمن واقعی
نباشد. همین
«اجبار به
جنگ»، جوهرهٔ
تمثیل آسیابهای
بادی است.
در این
معنا، «آسیاب
بادی» دشمن خیالی
محض نیست؛
بلکه واقعیتی
است که وجود
دارد، اما تهدیدی
وجودی محسوب
نمیشود. آسیابها
واقعیاند، میچرخند،
صدا دارند،
اما دیو نیستند.
با این حال،
وقتی جهان از
پیش در قالب
نبرد خیر و شر
فهمیده شود،
هر واقعیتی میتواند
به دیو بدل
گردد!
دیوسازی،
قلب تپندهٔ
منطق
امپراتوریهاست.
هیچ قدرت امپریالیستی
بدون ساختن
"دشمنِ
مادونِ
انسان" قادر
به بسیج افکار
عمومی، مشروعسازی
خشونت و تداوم
سلطه نبوده
است. دیو،
موجودی است غیرعقلانی،
غیرقابل
مذاکره و
ذاتاً شرور؛ و
دقیقاً به همین
دلیل، نابودی
او نهتنها
مجاز، بلکه
اخلاقی جلوه
داده میشود.
قابل
توجه است که
حداقل در زبان
و ادبیات
کشورهای نوردیک
(شمال اروپا)
برای ترساندن
مردم یا
کودکان
همانطوریکه ایرانیان
می گفتند:
"لولو می آید"
استعاره های زیر
رواج داشت:
"خرس روسی پشت
مرز ایستاده"،
"مراقب خرس
روسی باشید"،
خرس روسی وارد
باغچه می
شود"،... کودکان
خود را با دیو یا
"خرس روسی" می
ترساندند!...
در
طول چند قرن
اخیر، زبان این
دیوسازی تقریباً
ثابت مانده
است، اما
چهرهٔ دیوها
تغییر کرده:
سرخ(کمونیستها)،
زرد(چینیها)،
سبز(مسلمانان)
یا سفید(روسها).
آنچه تغییر نمیکند،
زبان دفاع از
"ارزشهای
جهانشمول"،
"تمدن"،
"حقوق بشر" و
"نظم جهانی"
است. جنگها
همواره "دفاعی"
معرفی میشوند،
حتی زمانی که
جنگ و تجاوز
هزاران کیلومتر
دورتر از
مرزهای
کشورشان براه
می اندازند.
تفاوت
دن کیشوت
سروانتس با
رهبران جنگ
افروز امروز
اروپا
تفاوتی
بنیادین میان
دنکیشوت و
قدرتهای
مدرن وجود
دارد. دنکیشوت
سروانتس
تنهاست، شکست
میخورد و هزینهٔ
توهم خود را
شخصاً میپردازد!
اما
ساختارهای
مدرن قدرت،
نهادمند،
مسلح و رسانهمحورند؛
آنها نه خود،
بلکه دیگران
را قربانی میکنند.
شکست، آنها
را به بازاندیشی
وادار نمیکند،
بلکه روایت
دشمن را پیچیدهتر
و خطرناکتر میسازد.
از اینرو،
شاید دقیقتر
باشد بگوییم
مسئله امروز
جهان، دنکیشوتِ
سادهدل نیست؛
بلکه دنکیشوتِ
نهادمند است:
سامانهای که
با یقین اخلاقی،
روایتهای
مطلقساز و
ابزارهای عظیم
قدرت، پیوسته
در حال جنگ با
آسیابهایی
است که آنها
را دیو مینامد.
این
چارچوب تحلیلی،
پیشزمینهای
است برای فهم
جنگهای
معاصر، میتوان
نشان داد که
چگونه همین
منطق، در جنگی
معین بازتولید
میشود و چه پیامدهایی
برای موازنهٔ
قدرت جهانی،
اروپا و مناطق
پیرامونی – از
جمله خاورمیانه
– بههمراه
دارد.
تداوم
دیوسازی در سیاست
اروپاییِ
مدرن، از دیو
سرخ تا دیو سفید.
اگر
تمثیل دنکیشوت
چارچوب ادراکی
را توضیح میدهد،
تاریخ تقریبا
سه قرن اخیر
اروپا نشان میدهد
که این چارچوب
تصادفی یا
احساسی نیست،
بلکه ساختاری
و تکرارشونده
است. اروپا از
پایان قرن
هجدهم به اینسو،
همواره نیازمند
«دشمنِ بزرگ»
بوده است؛
دشمنی که نه
صرفاً رقیب،
بلکه تهدیدی
وجودی برای
تمدن معرفی
شود.
اشاره
ای بسیار
مختصر به 5
مرحله مهم:
۱
لحظهٔ گسست:
انقلاب اکتبر
و تولد «دیو
سرخ»
با
انقلاب ۱۹۱۷
روسیه، برای
نخستین بار
دشمنی پدیدار
شد که:
نه بیرونی
و استعماری،
بلکه ایدئولوژیک
و مسری بود. "دیو
سرخ" فقط ارتش یا
دولت نبود؛
یک ایده
بود که میتوانست
از هر مرزی
عبور کند!
از
همان ابتدا: 1
مداخلهٔ نظامی،
2 محاصرهٔ
اقتصادی، 3
جنگ تبلیغاتی،
نه بهعنوان
تجاوز، بلکه
بهعنوان
«دفاع از تمدن»
اروپا یا غرب
توجیه شد!
اینجا
الگوی جدید
تثبیت شد:
دشمنی که نباید
مهار شود،
بلکه باید
"خنثی" گردد!
۲
آغاز جنگ سرد
و نهادینهشدن
دنکیشوت
در
دوران جنگ
سرد، دنکیشوت
دیگر فرد
نبود؛ او به
نهاد تبدیل
شد:
پیمانهای
نظامی مانند
ناتو
مجتمعهای
نظامی–صنعتی
و
رسانههایی
که جهان را به
«آزاد / غیرآزاد»
تقسیم میکردند
نکتهٔ
کلیدی درک این
مرحله عبارتست
از اینکه: هر
حرکت طرف
مقابل "تهاجمی
و
تجاوزگرانه"
بود ولی هر
واکنش غرب
"دفاعی"
محسوب می شد!
حتی
زمانی که جنگی
رخ نمیداد،
وضعیت جنگی
دائمی حفظ میشد؛
چون بدون دیو،
انسجام درونی
تضعیف میشد.
۳
فروپاشی شوروی
و فاجعه نبودِ
دشمن!
با
فروپاشی
اتحاد شوروی،
برای مدتی
کوتاه بهنظر
رسید که:
آسیابها
از حرکت ایستادهاند،
و دیو از صحنه
حذف شده است،
اما این وضعیت
ناپایدار بود.
چرا؟
زیرا در غرب:
1.
ساختارهای
نظامی باقی
مانده بودند.
2.
روایتهای
اخلاقی باقی
مانده بودند.
3. و
اقتصاد سیاسیِ
مبتنی بر تهدید
هنوز کار میکرد.
در
نتیجه، باید
دشمن بازتعریف
میشد، نه
حذف!
۴
روسیهٔ پسا
شوروی از شریک
بالقوه تا دیو
سفید
در
دهههای بعد،
روسیه میتوانست:
یک قدرت منطقهای
معمولی، یا حتی
شریک امنیتی
اروپا باشد.
(تلاش رهبران
روسیه از
گورباچف، یلتسین
گرفته تا پوتین
برای پیوستن
به اتحادیه
اروپا و ناتو
طرد شد و عقیم
ماند!...)
اما
در چارچوب دنکیشوتوار:
روسیه نه بهعنوان
"دولت با
منافع"، بلکه
بهعنوان "هویتِ
تهدیدگر"
بازسازی شد.
اینبار
دیو: نه سرخ و
کمونیست بود،
نه انقلابی،
بلکه دیو سفید
روسی غیرقابل
پیشبینی،
اقتدارگرا و
ذاتاً خطرناک
معرفی شد!
دیو
سرخ، سفید شد؛
اما منطق دیوسازی
دستنخورده
باقی ماند.
۵
ثبات زبان، تغییر
دشمن
آنچه
در تمام این
دوره ثابت
مانده،
ارزشها و زبان
است:
دفاع
از دموکراسی،
دفاع از نظم
جهانی، دفاع
از ارزشهای
انسانی
اما
این زبان:
همزمان
در ویتنام،
آمریکای لاتین،
خاورمیانه، و
اروپای شرقی،
بهکار رفته
است.
این
ثبات زبانی،
نشانهٔ اخلاقگرایی
نیست؛ نشانهٔ
کارکرد ایدئولوژیک
زبان است.
جمعبندی
اولیه:
اروپا
دچار خطای
موردی نیست،بلکه
اسیر الگوی
تمدنیِ جنگمحور
است.
دشمنان
میآیند و میروند،
اما نیاز به دیو
باقی میماند.
دیوهایی
که در هر شکل و
رنگ مجوز
دخالت در امور
داخلی کشورهای
دیگر را صادر
می کنند!
در
چنین ساختاری،
جنگ نه شکست سیاست،
بلکه ادامهٔ
طبیعی آن است.
در
بخش دوم:
چگونه
این الگو در
جنگ اوکراین و
خاورمیانه
فعال میشود؟
چه پیامدهایی
برای: نظم
جهانی، توازن
قدرت میان
ابرقدرتها،
اروپا، و
مناطق پیرامونی
مانند خاورمیانه
دارد؟
با
احترام،
ا.پوری(هلند)
16-12-2025
پیوند
فیسبوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pourinl/posts/pfbid02djwBFRb7sWYoWmkw9erMstdE3uzVtDnADVuQYogZ4oSfW5QsDZ9bot9dt4hJhVZHl