ظهور
اقتدار نا
مشروعِ شرکتهاي
بينا مليتي
نویسنده:
سوزان جرج
مترجم:
محمد هادي
شرکتهاي
بينا مليتي در
طلب حقي
هستند که خود
آنرا حق
«رقابت» مينامند،
حق رقابت شامل
مواردي از
جمله: مالياتهاي
کمتر، کنترل
بر
قانونگذاري و
حق تعقيب دولت
در صورت مخدوش
شدن منافع اين
شرکتها مي
شود. سوزان
جرج در کتاب
جديد خود با
نام
«حاکميت در
سايه: چگونه
شرکتهاي
جهاني در حال
به دست گيري
قدرتند»، در
صدد پرتو افکني
بر اين معماست
که شرکتهاي
ائتلافي به چه
شکلي در حال
تاثير بر
تصميمهاي
حياتي دولت
اند و چگونه
اين شرکتها
تهديدي بي
واسطه براي
دموکراسي محسوب
ميشوند. آنچه
در پي ميآيد
گزيدهاي است
از مقدمه
کتاب
جديد سوزان
جرج است.
***
محاصره
شده ايم
هر جا
را نگاه کني،
خيلي، توده
اي، انبوهي از
افراد، شرکت
ها و موسسات
جديدِ انتخاب
نشده و غير
قبل اعتماد را
ميبينيد که در
جستجوي سود
اند .سر و کلهي
اينها همه جا
پيدا مي شود:
شرکتهايي
که به طور
رسمي سياستهاي
حوزه هايي
همچون سلامتِ
همگاني تا
تغذيه و
کشاورزي، ماليات،
امور مالي و
تجارت، همه و
همه را تعيين ميکنند.
برخي
از اينها لابي
هاي کمپاني هاي
خصوصيِ ويژه
اي هستند و
برخي در تمام
صنايع حضور
دارند، بعضي
ديگر مجريانِ
غول پيکرترين
تجارتهاي
جهاني اند که
حجم
معاملاتشان
بسي بيشتر از
توليد ناخالص
ملي کشور
هايست که در آنها
فعاليت ميکنند.
در اغلب
موارد، نهادهايي
که از اين
شرکتها جان
گرفته اند بدل
به ارگانهايي
شبه دولتي شده
اند که ميان
کشورهاي
مختلف همکاري
دارند.
نقش
اين شرکت ها
نقشي آشکارا
سياسيست و از
اين طريق قدرت
نا مشروعي را
اعمال مينمايند.
اين شرکتها
از طريق لابي هاي
دولتي اي عمل
ميکنند که
کارشان تنها
محدود به
متقاعد ساختن
مقامات منتخب
براي تصويب
اين يا آن
قانونِ خاص
نيست، بلکه به
وسيله ي ` کميتههاي
کارشناسيِ ` ( ( expert committeesمرموز
و يا ارگانهاي
موقتي که `
نفوذ در
عمليات ( mission creep) ` ميکنند
رسماً جاي خود
را باز ميکنند. فعاليتهايي
که يا در
راستاي
برآوردن
منافع يک
کمپاني خاص يا
کّل يک صنعت
عمل ميکنند.
بعضي
وقتها اين
شرکت ها،
سازماندهي
قدرتمند بين المللي
خود را از
طريق بودجه هاي
کلاني که به
مداخله در
امور جهان
اختصاص يافته
است، حاصل ميکنند.
اينها در يک
چيز خِبره شد
اند و آن
تنظيم
هوشمندانه
معاهدات
استراتژيکِ تجاري
است که قرار
است در خفا و
تحت نظارت
دايم
نمايندگان
اين شرکتها
به مذاکره
گذارده شود.
اين
شرکتها
شهروندان
عادي را توي
مشت خود دارند
که صد البته
خود باعث
ميشود
بتوانند هر جا
لازم شد به
ريش منافع
عمومي و خير
همگاني
بخندند. زاد و ولد
اين شرکتها
در همه جا به
خصوص در
آمريکاي
شمالي و اروپا
يک تغيير مشي
سياسي عظيم را
که من ` ظهور
اقتدار
نامشروع ` مينامم
رهبري ميکند،
به علاوه
منظومه ي اين
گروههاي
ذينفع خود
تهديد اساسي
براي
دموکراسي
محسوب ميشود.
چنين
دولتهاي `
سايه ` اي کم کم
در حال فرسايش
و حتي ريشه کني
دولت به معناي
مرسوم آن که
به دست مقامات
مشخصي که از طرق
دمکراتيک
انتخاب شده
اند ميباشند.
في الواقع
همين مقامات
هستند که به
اين شرکتهاي
سايه چنين
امتيازهايي
را داده اند. و اصلا
چه بسا ظهور
اين شرکتها
برخواسته از
اختيار و
اراده اين
مقامات است
چرا که اين
مقامات
هميشه
از غولها ميترسند
و هر آنچه
ايشان را به
وساطت براي
غولها
بکشاند
استقبال ميکنند
و طالب آنند.
چه بسا
بوروکراتها
و رهبران از
ديدن نتايج
بلند مدت چنين
انتخابي
عاجزند. در هر
حال ايشان
همانهايي
هستند که چنين
قدرت عظيمي
را دو دستي
تقديم به اين
غولهاي عظيم
الجثه کرده
اند: کرگدنهايي
که به طرق بي
شماري بر
زندگي ما
تاثير مينهند.
من
بازيگران اين
شرکتهاي
عظيم الجثه را
` بينا مليتي`
خوانده ام، نه
` چند مليتي`.
چند مليتي
همان
اصطلاحيست که
معمولا
استفاده
ميشود. اما
دليل من اين
بوده که اولا،
` بينا مليتي`
همان اصطلاح
سازمان ملل
است. و
دليل مهمتر
اين که،
مجرياني که
سطوح
استرتژيک و بالايِ
عظيمترين
شرکتها را در
اختيار دارند
عموما همزمان
غير از اين که
ستاد مرکزي
اين شرکتهاي
بين المللي را
در دست دارند،
شهروندان همان
کشورها هم
هستند.
اينها شرکتهايي
را ميچرخانند
که به طور
قطع، ` چند `
مليتي هستند، بدين
معنا که
دفترشان و
امکانات فروش
و توليدشان را
در ` کثرتي ` از
کشورها
دارند. با اين
حال شغلهاي
بالا در
اختيار
خانواده و
بستگان
اجتماعي،
سياسي و
فرهنگي است
که در اين
کشورها
متولد و بزرگ
شده اند.
ايشان بهتر ميدانند
بايد چگونه
عمل کنند و
دسترسي راحت
تر و نيز
ارتباط
نزديکتري به
دولت دارند.
بدين ترتيب ايشان
وقت کمتري هم
جهت برآوردن
منافع اين
شرکتها از
دست ميدهند.
به
همين دليل اين
احتمال بيشتر
است که مدير
عامل، مديران
اجرايي، رئيس
امور مالي،
مديران بخش تحقيق
و توسعه يا
اعضاي هيات
اجرائي،
شهروندان
همان کشوري
باشند که دفتر
اين شرکتها
در آن واقع
است تا
شهروندان
ديگر کشورها
و يا حتي
همسايه آن
کشور ها.
بدين معنا
ميتوان حتي در
ميان شرکتهاي
عظيم اين را
ديد که ايشان
هر چقدر هم در
کشورهاي
مختلف فعاليت
داشته باشند
باز مثلا نسله
سويسيسي،
توتال
فرانسوي،
جنرال موتورز
آمريکايي و
زيمنس
آلمانيست.
شايد
هم مساله اين
باشد که
شهروندان
کشورخودشان
بيشتر قابل
اعتماد باشند.
هر چند براي
موفقيت در
دنياي تجارت
فضايلي چون
ميهن پرستي و
وفاداري ميتوانند
تنها و تنها
در ارتباط با
شرکت مد نظر
معنا داشته
باشند. مديران
اجرايي رده
بالا دغدغه ي
ناچيزي براي
سرنوشت اين يا
آن کشوري که
در آن فعاليت
ميکنند،
دارند حتي اگر
اين کشور وطن
خودشان باشد. چه
اگر منافع
بالاتر اقتضا
کند، هيچ
ابايي از بستن
کارخانه يا
اخراج
کارگران
ندارند، حالا
ميخواهد اين
کارگران
هموطن ايشان
باشند يا نباشند.
از
زمان آغاز
سياست هاي نئو
ليبرال در
اوايل دهه 1980، که با
فروپاشي
شوروي در سال 1991 و
پايان جنگ سرد
شتاب بيشتري
گرفت، شمار
شرکت هاي بينا
مليتي افزايش
خيره کننده اي
داشته است.
جهاني سازي به
شرکت هاي غول
پيکر پر و بال
داده و به
آنها کمک کرده
تا با ساختن
فرا سازمان ها
( meta-organization )
ها به تعامل
با برخي حوزه
هاي خاص جهاني
مثل تجارت و
محيط زيست
بپردازند. اين
زايدهها
همگي ` متا `( meta) هستند، که
هم به معناي
يوناني آن
يعني ` فرا ` و
هم به معناي `
غول آسا ` ميتوان
از آنها تعبير
کرد، مثل مجمع
جهاني
اقتصاد، که با
پيست اسکي
مشهورش ، يعني
داووس از سال
????، محل ملاقات
ساليانه ي آن
بوده است. جاه
طلبيِ در حال
رشدِ سازمان
ها ي عضو
داووس را مي
توان بصورت
ساده اينطور
تعريف کرد:
اداره ي جهان.
من
کساني که بطور
دائم و مرتب
در مجمع
اقتصاد جهاني
شرکت ميکنند
را
"طبقه ي
داووس" مي
نامم زيرا آنها
يک طبقه ي
اجتماعي اصيل
که داراي
ويژگي هاي خاص
خودشان است را
تشکيل مي
دهند. ازينرو
مردماني که
اين طبقه را
مي سازند بين
المللي و ايلياتي
(nomadic)هستند،
اما هم چنين
آيين ها و
نشانه هاي
شان، اينان را
مبدل به يک
قبيله ي
متمايز کرده
است. آنها
زبان خود را
دارند، نه فقط
زبان مادري شان
بعلاوه ي زبان
شرکت هاي
ديگر، بلکه
انگليسيِ
فصيح. آنها در
دانشگاه ها و
مدارس تجاريِ
مشابه يا
يکساني درس خوانده
اند، بچه
هايشان را به
مدارس خصوصي
واحدي
فرستاده اند،
ترجيح ميدهند
براي سفر به
نقاط تفريحي
خودشان
بروند، خانه
هاي گران
قيميتي در شهر
هاي طراز اول
جهان دارند،
در نشست هاي
گوناگون
همصحبت
يکديگرند
(داووس که حتمي
است)، عادات
کاريِ مشابهي
دارند و البته
و صد البته،
صاحب ثروت
کلاني هستند.
آنها
همچنين قابل
تعويض اند-
اگر فردي که
سال پيش در
داووس ملاقات
کرديد در نشست
امسال حضور
نداشت، قطع به
يقين او ديگر
رييس بانک X يا عضو
هيات مديره ي
شرکت Y نيست.
حدود 85 درصد از شرکت
کنندگان
داووس اعضاي
شرکت ها و
بانک ها هستند-
مابقي،
بيشترشان
سياست مدار و
تعداد اندکي
هم اعضاي
انحاديه هاي
صنفي اند، بين
شان انگشت
شماري هم NGO
هاي منفعل و
براي زرق و
برق گهگاهي هم
ستاره هاي
سينما ديده مي
شود.
شخصا
تا زماني که
با دليل و
برهان قانع نشوم،
توطئه را باور
نميکنم،
هرچند قطعا به
(نقشِ) سود و
منفعت باور
دارم- و
اينکه خوانندگان
توانِ تميز
اين دو از هم
را دارند. يک
داستان
بدبينانه ي
توطئه و يک
توصيف مبتني بر
حقايق در
رابطه با رشدِ
قدرتِ شرکت ها
خيلي با هم
فرق دارد،
هرچند که
نشانه هاي
رشدِ قدرتِ
شرکت ها همه
جا در اطراف
ما ديده مي
شود و ممکن
است تشخيص اش
براي افراد
عادي کمي سخت
به نظر برسد.
اميدوارم در
اين صفحات، سر
نخ هايي به
دست
خوانندگان
بدهم. ميتوان
راجع به شرکت
هاي بينا
مليتي کتاب ها
نوشت و
متاسفانه حجم
اطلاعات هم
روز به روز در
حال افزايش است.
هدف من در
اينجا تنها فتح
بابي به روي
موضوع است،
وگرنه نميخواهم
که هر گوشه و
کناري از اين
گسترهي عظيم
قدرت بينا
مليتي را
واکاوي نمايم.
قبل از
ورود به موضوع
شايد بد نباشد
کمي درباره ي
سياست در
معناي وسيع اش
صحبت کنيم.
عنوان انتخابي
من قرار بود
"ظهور اقتدار
نامشروع"
باشد پس لازم
ميدانم بخشي
از اين مقدمه
را به انگيزههايم
وهمچنين بخشي
را به دفاع از
نظريه ام، بوسيله
ي يک توصيفِ
مبتنيِ بر
حقايق از آنچه
اين شرکتهاي
بينا مليتي در
پي اش هستند،
اختصاص بدهم.
تقريبا
مشابه
تمام نوشته هاي
ديگرم اين
کتاب درباره ي
قدرت است – که
صاحب آن کيست،
آنها چگونه و
براي چه
اهدافي از آن
استفاده ميکنند. قدرتِ
شرکت هايِ
بينا مليتي
ريشه در
ايدولوژي نئو
ليبرال، که
خود عميقا ضد
دموکراتيک
است، دارد.
هدف من توضيح
اين مطلب است
و در اين راه
تمايز هاي
ظريفي بين
اقتدار هاي مشروع
و دموکراتيک و
نامشروع و غير
دموکراتيک
ترسيم خواهم
کرد. ممکن است
اين تمايزها
بديهي به نظر
برسند، ولي در
اغلب موارد
مخفي و پنهان
هستند. خواننده
گان خود متوجه
منطق اين
تمايزها خواهند
شد.
سپس
توضيح خواهم
داد چرا بر
اين عقيده
هستم که شواهد
حاکي از
اين است که
اقتدارِ
نامشروع در
حال ظهور بوده
و همچنين
دموکراسي در
معرض خطر جدي
تسليم در
برابر آفت
نئوليبراليسم
مي باشد. اين
کتاب به
ايالات متحده
و اروپا مي
پردازد چراکه
اکثريت دفاتر
مرکزي شرکت ها
در اينجاها
قرار دارند
ونيز اينکه
غربي ها در
جايي زندگي ميکنند
که اين ايدئولوژي
بيشتر از هر
جاي ديگري
ريشه دوانيده
است. ما با
نبردي بين دو
انگاره از
انديشه و
رفتار مواجه
هستيم.
اکنون به
جايي رسيده
ايم که بايد
بين ميراث
روشنگري که از
قرن هجدهم گسترش
يافته از يک
طرف و چيزي که
در نظر من
ارتجاع بزرگ
نئو ليبرال
است از طرف
ديگر، دست به
انتخاب بزنيم.
سُنت روشنگري
در حال از بين
رفتن است، و
چون من در
کارهاي قبلي
ام به تفصيل به
اين موضوع
پرداخته ام،
اين توصيف
کوتاه خواهد
بود.
در طول
فصل هاي بعدي،
مثالهاي
ملموسي از اين
که چگونه
سازمانها و
عوامل
نامشروع و
انتخاب نشده و
غيرشفاف در
حال پيشي گرفتن
از
کارکردهايِ
مشروعِ دولت
هستند ارائه
خواهم داد.
اين ليست مدام
در حال طولانيتر
شدن است.
منبع:
http://www.truth-out.org
برگرفته
از:«تز یازدهم»
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=1322