رهبر "با
بصیرت" در بن
بست
محمدرضا
شالگونی
تنش
هایی که پس از
"برجام" میان
جناح های رژیم
داغ شده بود ،
با ناکامی
خامنه ای در
انتخابات
هفتم اسفند ،
داع تر شده
است. پی
آمدهای این شکست
و رویارویی
هایی که با
آهنگی شتابان
عریان تر می
شوند ، چه
خواهد بود؟ برای پاسخ
به این پرسش ،
شاید درنگی
مجدد در معنای
سیاسی هفتم
اسفند بی
فایده نباشد:
۱
- آنچه روز
هفتم اسفند
دیدیم ،
انتخابات نبود
، بلکه بی هیچ
اغراق یک
رفراندوم بود
که بیزاری
اکثریت قاطع
مردم از
نمادهای جناح
ولایی رژیم و
به ویژه شخص
ولی فقیه را
نشان می داد ؛
عواملی چند در
برانگیختن
مردم علیه
دستگاه ولایت
مؤثر بودند:
یک - هرچند
وظیفه اصلی
انتخابات در
جمهوری اسلامی
همیشه
پوشاندن بی
حقی مردم بوده
، اما این بار
"مهندسی"
انتخابات ،
حتی با
معیارهای خود همین
نظام هم از
جهات زیادی بی
سابقه بود.
بازی را طوری
چیده بودند که
مردم فقط یک
راه داشته
باشند : اعلام
وفاداری به
نظام ولایت
فقیه و شخص
سید علی خامنه
ای. نظارت
استصوابی
شورای نگهبان
این بار حتی
کسانی را از
حق انتخاب شدن
محروم کرد که
بی تردید "خودی"های
شناخته شده
نظام بودند ،
اما ضرورتاً
نه مناسب برای
طرح های ولی
فقیه. آش آنقدر
شور بود که
همه دریافتند
که حق نامزد
شدن در
انتخابات های
جمهوری
اسلامی ،
کارتِ عبوری
است که بسته
به "مصلحت"
روز ، ولی
فقیه به کسی
می دهد یا از
کسی می ستاند. مثلاً
وقتی حتی یکی
از مجتهدهای
ولائی آتشین
مانند کاظم
صدیقی (امام
جمعه موقت
تهران ، موسس
و تولیت حوزه
علمیه امام
خمینی تهران ،
مدرس دروس خارج
و اخلاق
اسلامی حوزه
های علمیه ،
یکی از مقامات
بلند پایه قوه
قضائیه و از
نزدیکان مصباح
یزدی) از حق
نامزدی برای
انتخابات
مجلس خبرگان
محروم می گردد
، آیا می شود
از "حق"
انتخاب کردن و
نامزد شدن کسی
در جمهوری
اسلامی صحبت
کرد؟
دو
- با این که
مهره چینی های
شورای نگهبان
محدوده ترکیب
منتخبان را تا
آنجا تنگ کرده
بود که چربش
نامزدهای
ولایی برای هر
دو مجلس
کاملاً چشم
گیر بود و
بعضی مناطق
فقط یک نامزد
انتخاباتی
برای مجلس
خبرگان
داشتند ، در
یکی - دو هفته پیش
از انتخابات ،
خودِ رهبر "با بصیرت"
نیز تمام قد
به حمایت از
نامزدهای ولائی
وارد میدان شد
و به شیوه های
مختلف کوشید نامزدهای
نامطلوب را به
انزوا بکشاند.
او آشکارا به
دفاع از
"تندرو" ها
برخاست و خود
را "تندروتر
از همه" نامید
؛ همان طور که
پیش تر در فضای
تدارک برای
انتخابات با
صراحت بی
سابقه ای از
حمله کنندگان
به سفارت
عربستان به
دفاع برخاسته
بود و هشدار
داده بود که
هی جوانان
انقلابی را
تندرو ننامید
، فهم
و عقل این
جوانهای
انقلابی از
بعضی بزرگترها
خیلی بیشتر
است. اینها
سینه چاکان
انقلاب و
اسلامند.
سه - آوازه
گران دستگاه ولایت
برای بدنام
کردن
نامزدهای
جناح رقیب تا آنجا
پیش رفتند که
رسماً آنها را
وابستگان یا (در
ملایم ترین
روایت)
همسویان قدرت
های خارجی
نامیدند. در
این زمینه نیز
خودِ رهبر "با
بصیرت" میدان
دار اصلی بود
و ظاهراً گمان
می کرد با
چسباندن آنها
(به قول مش
قاسمِ دائی
جان ناپلیون)
به "انگیسی
های بی ناموس"
می تواند از
شر آنها خلاص
شود.
چهار -
بازی های "ضد
استکباری"
خامنه ای و
عمله و اکرۀ
او پس از
خوردن "جام
زهر" در
ماجراجویی
های دوازده
ساله هسته ای
، هنوز هم این
نگرانی را درمیان
بخش بزرگی از
مردم دامن می
زد و می زند که
مبادا ادامه
این تنش ها ،
اقتصاد ویران
شده کشور را
همچنان ویران
تر سازد.
پنج - با رد
صلاحیت
اکثریت قاطع
نامزدهای
اصلاح طلب و
اعتدال گرا ،
آنها دریافته
بودند که نه تنها
در مجلس
خبرگان ، بلکه
حتی در مجلس
شورای اسلامی
نیز نمی
توانند به
پیروزی قطعی و
سرراست دست
یابند و از
اینجا بود که
انها به
کارزار "رأی
سلبی" روی
آوردند ؛ چیزی
که عریان ترین
رأی اعتراضی
است ، زیرا
بیش از آن که
رأی دادن به
کسی باشد ،
تلاشی است
برای پائین آوردن آرای
ریخته شده
برای کسی دیگر
و بی اعتبار
کردن او. به
عبارت دیگر ،
حتی اصلاح
طلبان و اعتدال
گرایان نیز ،
به جایی رانده
شده بودند که
می خواستند
(دست کم ، بعضی
از) نمادهای
قدرت را بی
اعتبار سازند.
شش -
همزمانی
انتخابات دو
مجلس باعث شده
بود دلبخواهی
بودن نظارت
استصوابی
شورای نگهبان
بیش از پیش
نمایان گردد.
در واقع یکی
از دلائل قطبی
شدن بی سابقه
انتخابات
هفتم اسفند ،
بحث هایی بود
که در ماه های پیش
از انتخابات بر سر
جایگاه مجلس
خبرگان و به
ویژه حق نظارت
آن بر عملکردِ
رهبری راه
افتاده بود.
سینه چاکان
دستگاه ولایت با
انکار حق
نظارت خبرگان
بر عملکردِ
ولی فقیه و
دستگاه های
زیر نظارتِ او
، بر بی حقی
مردم در مقابل
فرمانروا
تأکید می
کردند و ناخواسته
استبداد
مطلقه ولی
فقیه را با
عریانی تمام
به نمایش می
گذاشتند. آنها
با دفاع
احمقانه خود
از اقتدار
مطلق و بی حد و
حصر ولی فقیه
، خواسته یا
ناخواسته
اعتراف می
کردند که
انتخابات در
جمهوری
اسلامی جز
بیعت دوره ای
با فرمانروا
معنای دیگری
نمی تواند
داشته باشد.
چنین
اعترافاتی در
دنیای قرن
بیست و یکم حتی
در عقب مانده
ترین کشورها ،
نمی تواند به
برانگیخته
شدن مردم علیه
حکومت
نیانجامد.
هفت - جا
افتادن
ائتلاف اصلاح
طلبان و اعتدال
گرایان ، به
اضافۀ رانده
شدن آنها به
طرف تاکتیکِ
"رأی سلبی" ،
به اضافۀ
رسانه های مجازی
و ماهواره ای
(که در سال های
اخیر در داخل
ایران به
رسانه های
آلترناتیو
غیر قابل
کنترل از طرف
دستگاه های
سرکوب رژیم ،
تبدیل شده
اند) زمینه ای
برای بسیج
گسترده و در
عین حال علنی و
حتی قانونیِ
مردم در مقابل
نقشۀ انتخاباتی
دستگاه ولایت
فراهم آورد که
در تبدیل
"انتخابات"
به رفراندومی
علیه نمادهای
ولایت مطلقۀ
فقیه بسیار
کارساز بود.
از طریق همین
رسانه های
آلترناتیو
بود که مثلاً
پیام محمد
خاتمی برای
دعوت مردم به
شرکت در
انتخابات و
تأکید او بر
ضرورت حمایت
از هردو لیست
اصلاح طلبان -
اعتدال
گرایان
بازتاب بسیار
گسترده ای
پیدا کرد.
۲
-
انتخابات
هفتم اسفند را
با هر معیاری
که ارزیابی
کنید ، شکست
نمایانی برای
ولایت فقیه و
سیاست های شخص
خامنه ای بود.
این حقیقتی
است که در دو
هفته اول پس
از انتخابات ،
تقریباً
همه جریان های
سیاسی (البته
هر کدام با
شیوه و زبان
خاص خودشان)
آن را
پذیرفتند ؛
حتی خودِ
خامنه ای نیز
که از مردم می
خواست با شرکت
در انتخابات ،
نظام را
"بیمه" کنند و
پس از واقعه
آن را "لبیک به
فراخوان نظام
مقدس اسلامی"
نامید ، بالاخره
ناگزیر شد
اعتراف کند که
مردم او را
تأیید نکرده
اند و (در
نتیجۀ رأی
نیاوردن
افرادی مانند
محمد یزدی و
مصباح یزدی)
"خسارت" به
نظام وارد شده
است. اما از
این حقیقت
انکار ناپذیر
که بگذریم ،
این انتخابات
به تصورات و
تفسیرهای آشفته
ای نیز دامن
زده است که
گمراه کننده
اند و ارزیابی
دقیق از پی
آمدهای سیاسی
آن را دشوارتر
می سازند که
به چند مورد
از آنها اشاره
می کنم:
یک -
متأسفانه
بعضی ها به
طور ضمنی این
ادعای رژیم را
می پذیرند که
این انتخابات
بدون تقلب بوده
است. در حالی
که اولاً آمار
رسمی اعلام
شده در باره
میزان شرکت در
انتخابات به
هیچ وجه شفاف
نبود و نیست.
ثانیاً
تناقضات
آشکاری در
همان نتایج
اعلام شده دیده
می شود. مثلاً
میزان شرکت در
تهران حدود ۵۰
در صد اعلام
شده ، اما
مقایسه آمار
رسمی واجدین
حق رأی و آرای
داده شده نشان
می دهد که میزان
شرکت آشکارا
پائین تر از
این رقم بوده.
ثالثاً آمار
رسمی اعلام
شده در موارد
زیادی با هیچ
منطقی جور
درنمی آید.
مثلاً آمار شرکت
در انتخابات و
فهرست
منتخبان
تهران معکوس آن
چیزی است که
در بعضی از
شهرهای بزرگ
دیده می شود.
بی تردید
تهران وِیژگی
های مهمی دارد
که ضرورتاً در
شهرهای دیگر
نمی توان آنها
را مشاهده کرد
، اما شهرهای
بزرگ فصل
مشترک هایی
دارند که آنها
را نیز نمی
توان نادیده
گرفت. از جمله
بعید است نسبت
شرکت در
انتخابات و نسبت
آرای طرفدار
ولایت در
تهران و غالب
شهرهای بزرگ
گرایش مشترکی
را نشان ندهند
و گرنه (مانند
بعضی از ولائی
های خشمگین)
باید معتقد باشیم
که تهرانی ها
مانند "اهل
کوفه" اند. آیا
عجیب نیست که
جمعیت
شهرنشین ایران
در تهران و
مشهد یا کرمان
فصل مشترک
(لااقل)
فرهنگی
نداشته
باشند؟ فکر می
کنم با توجه
به تجربه ای
که از حکم
رانی سی و هفت
ساله جمهور
اسلامی در دست
است ، بهتر
است چند نکته
را به یاد
داشته باشیم: اولاً
در کشوری که
حتی آمار
تلفات وخسارت
های سیل و
زلزله
دستکاری می شود
، انتظار آمار
دستکاری نشده
در مورد
انتخابات ،
نشانه ساده
لوحی است ؛ ثانیاً
در این رژیم
آمار شرکت
کنندگان در
انتخابات قاعدتاً
بیش از میزان
واقعی نشان
داده می شود ؛ ثالثاً
دستکاری
آمار
انتخابات و
"مهندسی" آن ،
قاعتدتاً به
نفع عمله و
اکره دستگاه
ولایت صورت می
گیرد و نه به
ضرر آنها ،
زیرا قدرت
اصلی در دست
آنهاست ؛
رابعاً حتی
وقتی قوۀ
مجریه در دستِ
جناحی باشد که
کاملاً ذوب
شده در ولایت
نیست ، هرچند
میزان
"مهندسی"
انتخابات و
دستکاری آمار
آن دشوارتر می
گردد ، ولی
منتفی نمی شود
، زیرا مقاومت
در مقابل
فشارهای دستگاه
ولایت هزینه
هایی دارد که
معمولاً همه
جناح های درون
رژیم
ناگزیرند در
باره آن فکر
کنند.
دو - شرکت در
انتخابات و
تحریم آن
مسلماً دو
برخورد غیر
قابل تبدیل به
هم هستند که
در وضعیتی واحد
نمی شود از هر
دو آنها دفاع کرد
، اما استدلال
های طرفداران
شرکت و تحریم در
انتخابات
هفتم اسفند
علیه یکدیگر
گاهی در مسیری
می افتاد که
آشفتگی های
سیاسی موجود
را تقویت می
کرد. برای
ایجاد
همگرائی میان
جریان های
مختلف طرفدار
آزادی و
دموکراسی ،
لازم است تصور
روشن تری از
این دو تاکتیک
داشته باشیم:
اولاً باید
به یاد داشته
باشیم که همه
شرکت کنندگان
در انتخابات
حامی رژیم
نیستند و
توهمی نسبت به
آن ندارند ،
بلکه اکثریت
آنها یا به
دلائل مختلف
خود را ناگزیر
به شرکت در
انتخابات می
بینند ، یا از
آن طریق می
خواهند علیه
جناح های خشن
تر رژیم
اعتراض کنند و
باعث تضعیف
شان شوند.
بنابراین چسباندن
آنها به رژیم
، عملاً جز بی
توجهی به
ظرفیت های
مبارزاتی بخش
مهمی از مردم
ایران معنایی
ندارد. همین
طور ، عدم
شرکت در
انتخابات
ضرورتاً در
همه سطوح معنای
سیاسی ندارد و
مترادف با
تحریم نیست.
همچنین همه
طرفداران
تحریم نیز
طرفدار
دموکراسی
نیستند و می
دانیم که بعضی
از انها به
قدرت های
خارجی دخیل
بسته اند. ثانیاً
باید توجه
داشته باشیم
که هیچ
تاکتیکی به
خودی خود قابل
دفاع نیست و
بسته به شرایط
مشخص است که
می تواند مفید
یا زیانبار
باشد. فراموش
نباید کرد که
شرکت در
انتخابات با
هر نیتی که
صورت بگیرد ،
به هر حال در
عمل به تقویت
بعضی از جناح
های همین رژیم
جهنمی در
مقابل جناح
های دیگر آن
می انجامد ،
یعنی در
بهترین حالت ،
انتخابی است
بین بد و بدتر.
و اگر بی توجه
به شرایط صورت
بگیرد، می
تواند حتی کل
نظام را تقویت
کند. و در
مقابل ، تحریم
انتخابات بی
توجه به شرایط
نیز می تواند
گاهی به از دست
رفتن فرصت های
سیاسی مهمی
بیانجامد ؛
فرصت هایی که
می توانند
موقعیت مردم
را در مقابل
استبداد حاکم
تقویت کنند یا
زمینه مساعدی
برای شکل گیری
اقدامات توده
ای مستقل آنها
فراهم بیاورند.
بالاخره
فراموش نباید
بکنیم که بی
تفاوتی به تنش
های درونی
بالایی ها قابل
دفاع نیست ،
زیرا همین
شکاف ها و تنش
های درونی
حکومت
کنندگان حتی در
برانگیختن
بسیاری از
بزرگ ترین
انقلاب های
توده ای نقش
مهمی داشته
اند.
سه - ابعاد
واقعی مخالفت
مردم با
دستگاه ولایت
در انتخابات
هفتم اسفند (یا
هر انتخابات
دیگر) در
صورتی قابل
ارزیابی است
که چگونگی
برخورد همه
مردم با آن در
نظر گرفته
شود: درست است
که بخشی از
مردم از طریق
شرکت در
انتخابات ،
نارضایی شان
را نشان دادند
، اما بخش
دیگری نیز
همین کار را
با تحریم آن
انجام دادند ؛
و مجموع رفتار
این دو بخش
است که بی
اعتباری رژیم
(یا دست کم ،
دستگاه ولایت)
را در ابعاد واقعی
به نمایش می
گذارد.
چهار - غالب
گزارش ها نشان
می داد که
شرکت در
انتخابات در
میان بخش
بزرگی از
فقیرترین و
محروم ترین
لایه های مردم
در شهرهای
بزرگ آشکارا
پائین بوده ؛
دست کم پائین
تر از لایه
های میانی. و
در مجادلات
طرفداران
تحریم و
طرفداران رأی
اعتراضی ،
گاهی هر
دو طرف
تفسیرهای
نادرستی از
این واقعیت داشتند:
بعضی از
تحریمی ها آن
را نشانه موضع
انقلابی
کارگران و
زحمتکشان
ارزیابی می
کردند ، و در
مقابل بعضی از
طرفداران رأی
اعتراضی آن را
نشانه ناآگاهی
و عقب ماندگی
پائینی ها. اما
این نوع
مرزبندی میان
طبقه کارگر و
طبقه متوسط تا
حدود زیادی
عامیانه است. اولاً
بخش بزرگی از
لایه هایی که
دراین نوع
تقسیم بندی ها
، "طبقه متوسط
" نامیده می
شوند ، بی تردید
در دنیای
امروز ، بخشی
از طبقه کارگر
یا دست کم ، هم سرنوشت
با طبقه کارگر
هستند. ثانیاً
لایه های
مختلف خودِ طبقه
کارگر نیز
ضرورتاً در
همه شرایط
واکنش های
مشابهی نشان
نمی دهند. ثالثاً
هیچ انقلاب یا
دگرگونی
بزرگی بدون به
میدان آمدن
کارگران و
زحمتکشان ،
یعنی اکثریت
عظیم جمعیت
کشور ،
قاعدتاً نه می
تواند پا
بگیرد و نه می
تواند به
سرانجام خوشی
برسد. اما
آنچه توده
عظیم
زحمتکشان را
به حرکت عمومی
مستقل می
کشاند ،
معمولاً در
وهلۀ اول
عدالت است نه
آزادی ؛ این
یکی از شناخته
شده ترین و
قدیمی ترین قانونمندی
های سیاست است
که خیلی ها (از
ارسطو گرفته
تا بارینگتون
مور) روی آن انگشت
گذاشته اند. به
عبارت دیگر ،
اکثریت عظیم
مردم در پیکار
برای عدالت است
که آزادی را
کشف می کنند ،
نه بالعکس. و
آنها اکنون
(به حق) هیچ
نشانه ای از
عدالت خواهی
در دولت به
اصطلاح "تدبیر
و امید" نمی
بینند.
۳
- ضربه
ای که هفتم
اسفند بر خط
رهبری و
اعتبار شخص
خامنه ای وارد
آورد ، بیشتر
خصلت نمادین
داشت ، به چند
دلیل:
یک - قدرت
سیاسی در
جمهوری
اسلامی
اساساً در دست
ولی فقیه است
و نهادهای
انتخابی (حتی
به لحاظ قانونی)
توان مقابله
با او را
ندارند.
دو - با توجه
به مهره چینی
هایی که از
طریق نظارت استصوابی
شورای نگهبان
صورت گرفته ،
در دور دوم
انتخابات هر
اتفاقی هم که
بیفتد ، مجلس
دهم حامی قاطع
و بی چون و
چرای دولت
روحانی
نخواهد بود.
سه - نه
اعتدال
گرایان و نه
حتی اصلاح
طلبان ، قصد رویارویی
با خامنه ای
را ندارند. همه
آنها می کوشند
رویارویی های
سال ۸۸ را پشت
سر بگذارند و
با این طرح
بود که صفوف
خود را برای
انتخابات
هفتم اسفند
آراستند.
***
موضع
گیری های
خامنه ای و
عمله و اکره
او در دوره پس
از هفتم اسفند
نشان می دهد
که آنها فکر
می کنند ضربه
هفتم اسفند
آسیب پذیرشان
کرده است و
اگر با قاطعیت
و صراحت با
ائتلاف تحت
رهبری رفسنجانی
مقابله نکنند
، به موقعیت
آسیب پذیرتری
رانده خواهند
شد. تصادفی
نیست که خامنه
ای در انتقاد
از خط روحانی -
رفسنجانی چنان
لحن
پرخاشگرانه
ای دارد که
حتی در دورۀ ریاست
جمهوری محمد
خاتمی
معمولاً
نداشت. در واقع
اکنون تنش های
درونی رژیم تا
حدی یادآور وضعیتی
است که در سال
آخر ریاست
جمهوری بنی
صدر وجود داشت.
حقیقت این است
که نگرانی های
رهبر "با
بصیرت" بی
پایه نیست ؛
به چند دلیل:
۱
- قرائن
زیادی وجود
دارد که غالب
جریان های حکومتی
، خط
"استقامت"
خامنه ای را مخصوصاً
در دوره پسا "برجام"
ماجراجویی بی
ثمر و خطرناکی
می دانند و
حتی اکثر
جریان های
اصول گرا
(البته به
درجات مختلف)
با تردید و
نگرانی به آن
نگاه می کنند.
مثلاً کافی
است به یاد
بیاوریم که پس
از ماجرای
حمله به سفارت
سعودی هیچ یک
از جریان های
حکومتی حاضر
نشدند سرراست
از آن حمله
دفاع کنند ،
در حالی که رهبر
با "بصیرت" و
"تک
تیراندازان"
اش عملاً آن
را تأیید می
کردند و همه
می دانستند که
آن اقدام
احمقانه بدون
چراغ سبز (یا
دست کم ، رضایت
ضمنی) شخص خامنه
ای نمی توانست
اتفاق بیفتد.
این تردیدها و
نگرانی ها در
انتخابات
هفتم اسفند
شدت و صراحت
بیشتری پیدا
کرد و شکاف بی
سابقه ای را
میان اصول گرایان
به نمایش
گذاشت.
بالاخره
فراموش نباید
کرد که اکنون
سیاست
اقتصادی و
خارجی ائتلاف اصلاح
طلبان و
اعتدال
گرایان عملاً
از طرف بخش
چشم گیری از
اصول گرایان
نیز حمایت می
شود. و این صف
بندی های
جدیدِ در حال
شکل گیری ،
ادامه همان
شورشی است که
در آخرین سال
های ریاست
جمهوری احمدی
نژاد در میان
جریان های مختلف
کاست حکومتی به
تدریج شکل
گرفت و به
آنجا کشید که خامنه
ای را ناگزیر
کرد به "نرمش
قهرمانه" روی
بیاورد یا
(بهتر بگوئیم) برای
پایان دادن به
ماجراجویی
های پرهزینه
هسته ای ، "جام
زهر" را سر
بکشد.
۲
- اقتصاد
ایران در
وضعیتی بسیار
بحرانی است.
ترس از چشم
انداز تشدید
همین بحران
بود که رژیم
را به عقب
نشینی کامل در
ماجرای هسته ای
واداشت. اما
مقابله مؤثر
با تشدید
بحران ، تنها
با برداشته
شدن تحریم ها
ممکن نیست ؛ جمهوری
اسلامی حتی
برای افزایش
درآمد خود از
نفت و گاز ، به
سرمایه و
تکنولوژی
خارجی نیاز
دارد و بعید
است خامنه ای نداند
که تلاش برای نوسازی
اقتصادِ در هم
شکسته کشور
بدون حدی از
عادی سازی
روابط با غرب
و همچنین پاره
ای تغییرات
مهم ساختاری
در خودِ نظام
حکومتی ، راه
به جایی نخواهد
برد. و به
احتمال زیاد ،
آگاهی از چنین
ضرورت های زنجیره
ای گریز
ناپذیر است که
او را نگران
می کند ؛
نگران از
آینده ولایت
مطلقه فقیه و
سلطنت مطلقۀ
خودش.
۳
- شکست
ماجراجویی
های هسته ای
جمهوری
اسلامی ، شکست
سیاست خارجی
آن هم بود. در
منازعه هسته
ای با "غرب" ،
سیاست خارجی
رژیم به طرف
"شرق" چرخید ؛
آن هم در دوره
ای که نظم بین
المللیِ دو
قطبی از مدت
ها پیش عملاً
بی معنا شده
بود و "شرق"
نمی توانست گرهی
از کار
فروبسته "حکومت
امام زمان"
بگشاید. تصادفی
نبود که
علیرغم
تقلاهای
احمدی نژاد ( که
البته به
پیروی از
رهنمودهای
رهبر "با
بصیرت" صورت
می گرفت) چین و
روسیه حاضر
نشدند جمهوری
اسلامی را حتی
به عضویت "سازمان
شانگهای"
بپذیرند ، درست
در همان حالی
که تلاش می
کردند هند و
پاکستان را به
عضویت در این
سازمان
بکشانند.
فراتر از این
، آنها در تحمیل
یکی از خشن
ترین تحریم
های بین المللی
علیه ایران در
کنار امریکا
ایستادند ، در
عین حال که می
کوشیدند از
درماندگی
ایران در
چنبرۀ تحریم
ها بیشترین
بهره برداری
را بکنند. در
نتیجه ، اکنون
ادامه سیاستی
که ورشکستگی آن
در ماجراجویی
های دوازده
ساله هسته ای
تجربه شده ، درماندگی
و ورشکستگی
علاج ناپذیر
رژیم را به
نمایش خواهد
گذاشت و شخص
خامنه ای را
به نماد این
ورشکستگی
تبدیل خواهد
کرد. در واقع ،
جمهوری
اسلامی برای
این که بتواند
دوام بیاورد ،
ناگزیر است
(برخلاف شعار
"نه شرقی ،
غربی" دوران
خمینی) به
سیاست هم شرقی
، هم غربی روی
بیاورد.
رهبران رژیم
(یا دست کم ،
اکثریت
فزاینده ای از
آنان) حالا می
دانند که بهره
برداری از
شکاف های نظم
بین المللی موجود
، بدون حدی از
همکاری با
"غرب" ناممکن
است و همکاری
با "غرب" در
وهله اول یعنی
همکاری با
امریکا یا به
قول روحانی ،
"کد خدای
جهان"! قاعدتاً
خودِ خامنه ای
نیز نمی تواند
از این حقیقت
آگاه نباشد.
نشانه های زیادی
وجود دارد که
او می خواهد
ضمن داشتن
روابط نزدیک
با روسیه و
چین ، روابط
اقتصادی خوبی
با اورپا
داشته باشد.
اما مشکل او
این است که
جدا کردن
اورپا از
امریکا ،
روابط
اقتصادی کارساز
با اورپا ( حتی
در مورد بهره
برداری
کارآمد از
منابع نفت و
گاز ایران) را
نیز ناممکن یا
بسیار دشوار
می سازد.
۴
- آنی
ترین نگرانی
خامنه ای ، به
احتمال زیاد
آشفتگی در
صفوف خودِ
نیروهای
ولایی است. آنها
احساس می کنند
که پس از
توافق هسته ای
و پس از هفتم
اسفند به سمتِ
یک بن بست
تمام عیار
رانده می
شوند. نعل و
میخ زدن های
گیج کنندۀ شخص
رهبر در مورد
برجام نیز ،
این احساس
درماندگی را
در آنها تقویت
می کند. و از
همه اینها مهم
تر ، آنها در
می یابند که بحران
ویرانگری که
حلقوم اقتصاد
کشور را می فشارد
، به سرعت می
تواند فضای
قابل انفجاری
ایجاد کند ،
به رویارویی
توده ای تند
مردم با رژیم
بیانجامد و
همه امتیازات
و امکانات شان
را در هم
بشکند. مسأله
این است که
آنها قاعدتاً
می دانند که
طرح روشنی
برای مقابله
با بحران
ندارند ؛ بحرانی
که به پیش
بینی بسیاری
از
اقتصاددانان می
تواند به
برانگیخته
شدن سونامی
وحشتناک بیکاری
(مخصوصاً در
میان جوانان)
بیانجامد.
***
تا
اینجا موضع
گیری های تند
و تیز خامنه
ای علیه
ائتلاف اصلاح
طلبان و
اعتدال
گرایان و
مخصوصاً تعرض های
صریح و بی
سابقۀ او به
روحانی و
رفسنجانی
نشان می دهد که
او تصمیم دارد
هر طور شده نه
تنها پیشروی آنها
را متوقف کند
، بلکه تا حد
امکان آنها را
کنار بگذارد و
از سطوح حساس
قدرت سیاسی بیرون
براند. اگر
این ملاحظه
درست باشد ، باید
در انتظار شدت
یافتن
رویارویی های
دو طرف باشیم.
در این
رویارویی ها
هر دو طرف
ناگزیرند با
مسائل متعددی
دست و پنجه
نرم کنند که
مهم ترین آنها
احتمالاً اینها
خواهند بود:
۱
- خطر مهمی
که رژیم مدتی
است با آن
روبرو شده ، تمرکز
مستقیم و غیر
مستقیم
ولی علنی انتقادات
علیه شخص
خامنه ای است ، آن
هم در داخل
کشور که
مخصوصاً در
چند ماه گذشته
پر رنگ تر شده
است.آخرین و
برجسته ترین
مورد آن نامه
سرگشاده و
شجاعانه مهدی
کروبی خطاب به
روحانی است که
خودِ خامنه ای
را زیر حمله
گرفته. چنین
اتفاقی در
رژیم های
استبدادی به
معنای تقدس
زدایی از مقدس
ترین مقدسات
نظام حکومتی
است که
معمولاً از
آغاز پایان
خبر می دهد. پر
رنگ شدن این
خطر ، ناگزیر
، دستگاه
ولایت را با
مسأله دشواری
روبرو می
سازد: مسأله
این است که
خامنه ای خود به
بزرگ ترین
نقطه ضعف
ولایت مطلقه
فقیه تبدیل
شده است ، در
حالی که خمینی
چنین نبود ،
زیرا در زمان
او ، پایه
اجتماعی رژیم
هنوز بسیار گسترده
بود و موقعیتِ
خودِ او نیز
برآمده از انقلابی
نگریسته می شد
که او رهبر بی منازع
اش بود ؛ یعنی
در هر حال ،
موقعیتی برخاسته
از خواست یا
رضایت مردم.
اما خامنه ای
که هیچ یک از
آن شرایط را
نداشت ، در
نتیجۀ بی
اعتنایی به
خواست ها و
نیازهای
اکثریت قاطع
مردم کشور و
رویارویی های
بزرگی که با
آنها داشته ،
به تجسم بی
حقی عمومی
مردم تبدیل شده
است. تناقض
موقعیت خامنه
ای در شرایط
کنونی این است
که او درست در
حالی که بیش
از پیش آسیب پذیرتر
شده ، ناگزیر
است برای دفاع
از سیاست های
رسوایی که
کشور را به
ورشکستگی
کشانده اند ،
خود شخصاً
میدانداری
کند. این
تناقضِ
موقعیت او
البته نشان
دهندۀ
درماندگی
نظام ولایت
فقیه است که
از عقب نشینی
در برابر مردم
وحشت دارد.
۲
- خامنه
ای می داند که
هزینه سیاسی
قلع و قمع جناح
رفسنجانی -
روحانی اگر از
حد معینی
فراتر برود ،
ممکن است
ضربات جبران
ناپذیری بر کل
رژیم وارد کند
و به ویژه
آینده ولایت
مطلقه فقیه را
کاملاً
بسوزاند.
بنابراین او
سعی می کند
نقشه خود را
با کمترین
تکان ممکن پیش
ببرد. مثلاً
تصادفی نبود
که او در همان
سخنرانی اول
فروردین در
مشهد ، در حالی
که در حمله ای
بی سابقه به
پیام نوروزی
روحانی ، طرح
برجام داخلی
را رد می کرد ،
به ولایی ها
توصیه کرد که
علیه دولت
شعار ندهند و
همکاری سه قوه
و کمک مردم و
نخبگان سیاسی
به دولت را
شرط لازم
موفقیت و نجات
نامید. یا در
حالی که بخشی
از ولایی ها
واکنش های
بسیار تندی به
نتایج
انتخابات
هفتم اسفند
نشان می دادند
، او در ظاهر
کوشید با ژستی
"نجیبانه"
وانمود کند که
به این نتایج
گردن می گذارد.
۳
- روحانی
و رفسنجانی می
دانند که اگر
به رویارویی
مستقیم با ولی
فقیه برخیزند
، به سرعت قلع و
قمع خواهند شد
، بنابراین
آنها می کوشند
ضمن این که
خود را مطیع
رهبر نشان می دهند
، به صورت غیر
مستقیم و
فرسایشی کار
خود را پیش
ببرند. آنها
قاعدتاً به
تاکتیک جنگ کم
شتاب متوسل
خواهند شد که
مسلماً زمان
بر است و به
فوریت نتیجه
نمی دهد ، ولی
می تواند
بهانه های
رویارویی
ضربتی را از
حریف بگیرد.
اما در طرف
مقابل ، خامنه
ای ناگزیر است
هرچه سریع تر
اوضاع را تحت
کنترل کامل
خود در آورد و
ضربتی عمل کند.
بنابراین
اولین اقدام
او احتمالاً
دست چین کردن
هیأت رئیسه ای
برای مجلس
خبرگان خواهد
بود که بتواند
حرکت های رفسنجانی
را در آن مجلس
خنثی کند. در
قدم های بعدی
ممکن است خامنه
ای او را از
ریاست مجمع
تشخیص مصلحت
نیز برکنار
کند. اما مهم
ترین کاری که
خامنه ای ناگزیر
است به سرعت انجام
بدهد ، اولاً
تلاش برای
تضعیف هرچه
بیشتر ائتلاف
اصلاح طلبان و
اعتدال
گرایان در
مجلس دهم
خواهد بود ؛ ثانیاً
تلاش برای
جلوگیری از
انتخاب مجدد
روحانی به ریاست
جمهوری در
انتخابات سال
آینده ؛ البته
از طریق علم
کردن یکی از
افراد مورد
اعتمادش در آن
انتخابات ،
همراه با
"مهندسی
معقول و منطقی
انتخابات".
۴
- توازن
نیرو در
رویارویی
رهبری رژیم با
جناح رفسنجانی
(اگر صرفاً در
چهار چوب
ساختار رسمی حاکمیت
در نظر گرفته
شود) بی تردید
به نفع رهبری
است ؛ اما
فراموش نباید
کرد که خودِ
این رویارویی
یکی از نتایج
عمیق تر شدن
بحران عمومی
جمهوری
اسلامی است که
ساختار رسمی
آن را نیز
آشکارا زیر
سؤال قرار داده.
بنابراین
باید دید
ظرفیتِ بسیج
جناح
رفسنجانی در
رویارویی های
احتمالی
آینده ، به
ویژه در طول
زمان ، تا چه
حد است؟ مسأله این است
که اقتصاد مهم
ترین متحد
جناح
رفسنجانی است
و یکی از مهم ترین
علل ورشکستگی
خط خامنه ای. رفسنجانی
را می توان
دنگ شیائو
پینگ جمهوری
اسلامی نامید.
به بیانی دقیق
تر ، او
از طرفداران
مدلی از توسعه
سرمایه داری
است که چهار
دهه پیش در
چین به وسیله
دنگ شیائو
پینگ راه
اندازی شد و
به مدل محبوب بسیاری
از دیکتاتوری
های جهان سوم
تبدیل گردید:
یعنی فراهم
آوردن شرایط
رشد شتابان
اقتصاد سرمایه
داری ، از
طریق کارآمدتر
ساختن
دیکتاتوری
حاکم. تناقض
بزرگ خامنه ای
این است که
خودِ او نیز علیرغم
همه لفاظی های
توخالی در
باره "اقتصاد
مقاومتی" و شلتاق
بازی های
پرهزینه و
ویرانگری که
راه می اندازد
، در نهایت جز
همان مدل
توسعه دنگ
شیائوپینگی
راه دیگری نمی
شناسد ، در
حالی که حاضر
نیست (یا هنوز
حاضر نیست)
پیش شرط های
آن را بپذیرد.
بنابراین ،
دقیقاً در
رویارویی های
دو طرف بر سر
مسائل
اقتصادی و
سیاست خارجی
است که دیر یا
زود ، خط
رفسنجانی می
تواند توازن
نیرو را به نفع
خود تغییر
بدهد ، خواه
در ان هنگام
خودِ رفسنجانی
در دائرۀ قدرت
باشد یا در
جرگه مطرودان "حکومت
امام زمان".
۵
- در
مرحله کنونیِ
بحران عمومی
جمهوری
اسلامی ،
اکثریت قاطع
مردم ایران با
انبوهی از خواست
ها و نیازهای
بی واسطه و
بسیار عاجل و
حساسیت سیاسی
کم سابقه ،
فرصت ها را
رصد می کنند.
در چنین
شرایطی هیچ یک
از خط های
رقیبِ در
دایره قدرت ،
نمی توانند
این فضای قابل
اشتعال را
نادیده
بگیرند. بنابراین
، هر دو طرف می
کوشند اولاً با
کنترل مردم ،
از انفجار
اقدامات توده
ای مستقل آنها
جلوگیری کنند
؛ ثانیاً با
تظاهر به
همسویی با
خواست های بخش
های مختلف
مردم ، از
آنها در جهت
مقاصد خود
بهره برداری
کنند. تصادفی
نیست که خط
رفسنجانی
ترجیح می دهد
بیش از همه
خود را مدافع
بردباری مدنی
و سیاسی معرفی
کند و خط
خامنه ای به
جانبداری از
منافع مستضعفان
و کوخ نشینان
تظاهر می کند.
اما در برخورد
با این مسأله
نیز خط
رفسنجانی
شعارهای
ملموس تری
دارد: زیرا اولاً
برای
کارآمدتر
کردن دستگاه
های حکم رانی
رژیم ، خواهان
کاستن
از صولت اجرای
شریعت است و
سرکوب مدنی
گسترده را
برای آینده
رژیم خطرناک
می داند ؛ ثانیاً
طرح اقتصادی
شناخته شده ای
در آستین
دارد. در حالی
که خط خامنه
ای ، در حوزۀ
نخست ، همچنان
به سرکوب مدنی
برای دفاع از
اقتدار خود و
حفظ آمادگی
دستگاه های
سرکوب تحت
فرمان ولی
فقیه نیاز
دارد و در
حوزه دوم در
بن بست تمام
عیاری گیر
کرده و همه
تلاشش این است
که روز محشر
را عقب
بیندازد.
۶
- در
رویارویی دو
خط رقیب ،
ظرفیت
یارگیری از جریان
های رنگارنگ
درونی رژیم از
اهمیت بسیار زیادی
برخوردار است.
در این زمینه
نیز خط رفسنجانی
تا همین جا
برتری خود را
بر خط خامنه
ای نشان داده
است. فراموش
نباید کرد که
هم اکنون نه تنها
ائتلاف اصلاح
طلبان و
اعتدال
گرایان عملاً
به ائتلاف
پایداری
تبدیل شده ،
بلکه بخش قابل
توجهی از اصول
گرایان نیز به
طور ضمنی حرکت
شان را با خط
رفسنجانی
تنظیم می
کنند. و اگر
این سمت گیری
ها همچنان
ادامه یابد ،
ممکن است رهبر
با بصیرت در
محاصره کامل
اردوی مخالفان
و منتقدان
درون حکومت
قرار بگیرد.
آیا خامنه ای
برای شکستن
چنین محاصره ای
سعی خواهد کرد
با امتیاز دهی
به بعضی ها ، در
اردوی
منتقدان
حکومتی شکاف
بیندازد؟ هنوز
معلوم نیست.
۷
- بی
تردید قدرت
های خارجی و
مهم تر از همه
، امریکا و
متحدان آن ،
تنش های درونی
جمهوری اسلامی
را با حساسیت
و دقت تمام
زیر نظر
دارند.
بنابراین موج
جدید
ماجراجویی
های خامنه ای
و عزم او برای
قلع و قمع
عناصر و جریان
های نامطلوب
درون رژیم (که
قاعدتاً
"کدخدای
جهان" غلبه
آنها را در جنگ
قدرت ، مطلوب
می داند) پی
آمدهای بین
المللی مهمی
خواهد داشت ،
از جمله: اولاً
در اجرای "برجام"
ممکن است
اختلال های
شدیدی پیش
بیاید که پاره
ای از نشانه
های آن از
همین حالا هم
قابل مشاهده
است ؛ ثانیاً
ممکن است موج
جدیدی از
تحریم ها (
واین بار با بهانه
های دیگر) راه
بیفتد ؛ و ثالثاً
بحران
ویرانگراقتصادی
ایران ،
همچنان ادامه
یابد و
ویرانگرتر هم
بشود.
***
به
بن بست رانده
شدن رهبر "با
بصیرت" ،
احتمال اقدامات
نابخردانه تر
و ویرانگرتر
دستگاه ولایت
را افزایش
داده است ؛
دست کم در
کوتاه مدت ،
نشانه ای از
بهبود اوضاع و
شرایط زندگی
مردم دیده نمی
شود ، ولی
نشانه های
احتمال تشدید
جنگِ قدرت در
میان حکومتی
ها فراوان است
و روز به روز
هم پررنگ تر
می شود. اما در
میان "مه جنگ"
که پیش بینی
را دشوار می سازد
، یک اصل قطعی
و بسیار روشن
وجود دارد:
همه چیز به
میزان هشیاری
مردم ایران و
توان آنها برای
شکل دادن به
ارادۀ توده ای
مستقل و معطوف
به آزادی ،
بستگی دارد.
با تمرکز روی
تقویت هر چه
بیشتر این
هشیاری است که
می توان حتی
بدترین
دشواری ها و
مصیبت ها را
به فرصت های
رهایی تبدیل
کرد.
سه-شنبه
۳۱ فروردين
۱۳۹۵ برابر با
۱۹ آوريل ۲۰۱۶
محمد
رضا شالگونی