در
ستایش یک
انقلابی
اخلاقگرا،
و یک
مارکسیست
انساندوست
ناصر
رحمانی نژاد
خبر
ناگهانی،
تکان دهنده، و
باورنکردنی
بود. اکنون
دیگر همۀ
آزادیخواهان
این خبر
گرانبار و
دردناک را
شنیده اند.
خبر از
دست رفتن رفیق
یگانه و یکرنگ
آزادیخواهان،
هوشنگ عیسی
بیگلو، را می
گویم. وکیل
برجستهای که
در هر گام
خود، در هر
کلام خود، و
در هر لحظۀ
زندگی خود
نماد راستین
عدالت بود.
هوشنگ
عیسی بیگلو در
آخرین روز سال
میلادی ۲۰۱۴،
پس از انجام
آخرین وظیفۀ
خود، روبیدن
برف های خانه،
و بی آنکه
باری بر دوش
کسی بگذارد، به
ناگهان، با
این جهان وداع
گفت، و
خانواده،
دوستان و
دوستدارانش را
در حیرت اندوه
زایی فرو برد.
هوشنگ
عیسی بیگلو در
تمام این سال های تبعید
در تقویت
روحیۀ مقاومت
و پایداری، در
ترویج
انساندوستی و
عشق به
مردمان، در
تعمیق احترام
به انسان یک
لحظه از پا
ننشست و به نحو
خستگی
ناپذیری سراسر
اروپا را زیر
پا می گذاشت،
و هنگامی هم
که در سفر
نبود از خانۀ
خود با سراسر
جهان در تماس بود.
هوشنگ
عیسی بیگلو به
دو عنصر ارزشی
مهم اعتقادی
ژرف داشت و در
سراسر زندگیاش
این دو عنصر
ارزشی
راهنمای او
بودند. این دو
عنصر ارزشی در
حقیقت با هستی
او، و در هستی او،
عجین شده
بودند. اول
آنکه به نحو
وسواس آمیزی
به حقوق انسانها
احترام می
گذاشت؛ رعایت
حقوق انسانها
برای او همچون
یک اصل
بنیادین
اخلاق سیاسی محسوب
می شد. دوم
عشق، مهر
داشتن و محبت
ورزیدن به
انسان برای او
معیار ارزشی
مهم دیگری بود
که همچون عیار
سنجش اخلاق
سیاسی افراد
به کارش می
گرفت. او در
گفت و شنودی
با همنشین
بهار – یکی از
نادرترین گفت
و شنودهایی که
به آن رضایت
داده – در این
باره می گوید،
«احترام، که
من با تمام
وجود به آن
اعتقاد دارم،
از عشق بالاتر
است.»
هوشنگ
عیسی بیگلو در
عین ظرافت روح
و لطافت طبع،
که انعکاس آن
در کلامش رنگ
شعر به خود می
گرفت، و چنان
مهرش را با
واژههایی
مناسب بیان میکرد
که حتا در
سپاسگزاری از
او درمی
ماندی، انسانی
مقاوم،
استوار، محکم
و شکست ناپذیر
بود. شرح
مقاومت او در
برابر شکنجه
های ساواک
هنوز زبانزد
زندانیان
نظام سلطنتی
است. بهمین اعتبار،
او با مصلحت
اندیشی، از
نوعی که حقیقت
را قربانی
کند، اساساً
کنار نمی آمد.
مقاومت او در
برابر ساواک،
درواقع دفاع
از، و اعتقاد
به، حقیقتی
بود که به او
توان مقاومت و
ایستادگی داد
و شکنجه گران
را سرانجام به
تسلیم و
احترام به او
واداشت. در
همان گفت و
شنود با
همنشین بهار
می گوید، «مصلحتی
غیر از حقیقت
من نمی بینم.
اگر ما بخواهیم
با مصلحت
اندیشی های
عجیب و غریب
حقایق را پشت
پا بزنیم، من
فکر میکنم
سنگ روی سنگ
بند نمی شود.»
هوشنگ
عیسی بیگلو با
تأسف و درد
بسیار، زمانی از
دست رفت که
نیروهای سیاسی
پیشروی ایران
بیش از هر
زمانی به فردی
مانند او نیاز
داشت؛ فردی که
همواره در
زندگی سیاسی و
مبارزاتی خود
تلاش میکرد
میان نیروهای
پراکندۀ
مخالف با نظام
اسلامی
ایران، وحدت
به وجود
آورده، یک
جبهۀ متحد پیشرو
سازمان یابد.
او این کار
سترگ، و چه
بسا رؤیایی،
را بدون هیچ
فراخوانی،
اما با باوری
ژرف، به عنوان
تنها راه نجات
ایران دنبال
می کرد، بی
آنکه یک لحظه
به فضای یأس و
راکد و
پراکندگی این
نیروها
بیندیشد. او
میدانست که
این کار چه
مرارتی دارد.
همین بود که گاه
تکرار می کرد،
«بیان کلمۀ حق
مرارت دارد، مرارت
دارد، مرارت
دارد.»
هوشنگ
عیسی بیگلو،
جز اینها،
ویژگیهای
دوستداشتنی
و زیبای دیگری
نیز داشت:
او
مردی بود که
خود را
«سرایدار»
خانۀ خود می
نامید؛
زندان
را
«مسافرخانه»
می گفت؛
وکیلی
که کارگری
ساختمان کرد؛
در
برابر دوستان
تا پای خاک
فروتن بود؛
در
برابر قحبه
گان تا پای جان
از شرافت خود
و یاران خود
دفاع کرد؛
با
سینه ای ستبر
به قدرت «نه!»
گفت؛
پول
برایش پوشال
بود؛
انسان
برایش جواهر
بود؛
رازدار
بود، رازدار
زیست، و
رازدار رفت؛
و به
فرزندانش راز
مقاومت و
استقامت
آموخت.
دیروز
که برای
تسلیت، با همۀ
دشواری آن، به
خانوادۀ
هوشنگ عیسی
بیگلو تلفن
کردم، در گفت
و گوی کوتاهی
با مانوشک،
دخترش، وقتی
برای آنها
مقاومت آرزو
کردم، در پاسخ
گفت، «پدر به
ما یاد داده
که چگونه در
سختی ها
مقاومت کنیم.»
مرگ
هوشنگ عیسی
بیگلو، بار
سنگین غمی سخت
دردناک بر قلب
من نهاده، و
میدانم
بسیاری از ما
این بار سنگین
را به شدت
احساس می
کنیم. سبک
کردن این غم تنها
با آموختن از
او، و عمل
کردن به شیوۀ
او، ممکن است.
جمعه
۱۲ دی ۱۳۹۳
برابر با ۰۲
ژانويه ۲۰۱۵