بررسیِ
دلایلِ جنگ
افروزیِ
ایالاتِ
متحدهی
آمریکا علیه
سوریه
نویسندهگان
: دیوید نورت و
الکس لنتیر
برگردان:
ملیحه.ح
ادعای
استفاده از
سلاحهای
شیمیایی
توسطِ دولتِ
سوریه علیه
مردم در هفتهی
گذشته باعث شد
تا آمریکا و
متحدان
اروپایاش هر
چه سریعتر در
موردِ حمله به
سوریه اقدام
کنند. در همین
راستا رسانههایی
که بایستی
چنین جنگِ
منفوری را
برای عموم
پوشش دهند سخت
مشغول کارند.
دلایلِ
رسمیِ اعلام
شده برای این
حمله
در واقع
مجموعهای از
دروغهای
اثبات نشده و بهانههای
مختلف هستند
که هدفِشان
توجیه کردنِ
سیاستی است که
مدتهاست طرحاش
ریخته شده.
دلایلِ
واقعیِ این
جنگ فقط در
صورتی قابلِ
درک هستند که
از دیدگاهِ
جغرافیای
سیاسی – اقتصاد
و بحرانهای
اجتماعیِ
آمریکا و دیگر
شرکای سرمایه
داریاش و
تمامی دنیای
امپریالیست
به عنوانِ یک
سیستمِ واحد
به آن نگریسته
شود.
اولین
دلیل: از
دیدگاهِ
جفرافیای
سیاسی طرحِ طولانی
مدتِ حمله به
سوریه یکی
دیگر از قدمهاییست
که از زمانِ
فروپاشیِ
اتحادِ
جماهیرِ شوروی
در سال
1991واشنگتن به
آن فکر میکرده
است .طرحی
برای کوبیدنِ
میخِ قدرت از
طریقِ جنگ. از
آنجایی که
ایالات متحدهی
آمریکا با خطرِ از
دست دادن قدرت
مطلقهاش در
دنیای
اقتصاد
مواجه بوده
بهترین راهِ
حل برای
تحکیمِ
دوبارهی
قدرتاش را
راهِ حلِ
نظامی دانسته.
از همان سال 1992
بخشِ مشاورهی
طرحهای
امنیتیِ
پنتاگون خاطر
نشان کرده بود
که سیاستِ
ایالاتِ
متحدهی
آمریکا بر
مبنای
جلوگیری از هر
قدرتی است که
بتواند رقیبی
برای آمریکا
محسوب شود. از
سال 2002
استراتژی
امنیتِ ملیِ
آمریکا نیز بر
پایهی پیشدستی
در جنگ برای
حصول به این
هدف بوده است.
چهرهی
تماما نظامیِ
آمریکا در
جهان برخاسته
از سیاستِ
واشنگتن در
حفظِ
قدرتِ
استیلای خود
نه تنها بر
خاورِ میانه
که بر کلِ
سرزمینهای
اوراسیا است.
در سالهای
اخیر نوشتههای
اواخرِ قرنِ
نوزدهم و
اوایلِ قرنِ
بیستم سر
هالفورد
مکیندر
–استراتژیست
امپریالیست – دوباره
یکی از متونِ
اصلی برای خطِ
مشیسازانِ
وزارتِ کشور –
پنتاگون و سیا
شده است
کتب
و مقالاتِ
بسیاری در مجلاتِ
علمی و دانشگاهی
در این سالها
به چاپ رسیده
که به بررسیِ
آنچه مکیندر»
جهان – جزیره» نامیده
پرداخته اند.
منطقه ای که
از مرزهای
شرقیِ آلمان
تا مرزهای
غربیِ چین
امتدا دارد.
منطقهای که
به نظر میرسد
از اهمیتِ
خاصی برای
آمریکا و
متحدانِ اروپایاش
بر خوردار است.
آنچه
از مطالعاتِ
اخیر بهدست
آمده نشان می
دهد که: » این
منطقهی
وسیعِ
اوراسیا
بایستی
درمرکزِ
توجهِ برنامههای
استراتژیکِ
غرب قرار
گیرد. بدین
دلیل که برای
معکوس
و متوقف
کردنِ روندِ
نوظهورِ
اضمحلالِ غرب
شناختِ بهتر
از روابط
ژئوپولتیکِ
(جغرافیای
سیاسی)
اوراسیا و
نزاعها و تلاشهای
هماهنگ در آنجا
بسیار ضروری
ست. «
بنابراین
استراتژیِ
امپریالیستیِ قدرت
برتر بودن
زمانی محقق میشود
که بتواند با قدرتهایی
که مانع این
استراتژی
هستند بجنگد.
به
همین منظور
برای تسلط بر
اوراسیا کشمکشهای
دامنهدار با
روسیه و چین
اجتنابناپذیر
است.
از دههی
1990 جنگهای
تجاوز طلبانه
در بالکان
–خاورمیانه و
آسیای مرکزی
که بهوسیلهی
ایالاتِ
متحدهی
آمریکا هدایت
شده بودند همهگی
بخشی ازرویای
تسلطِ
بیچون و
چرای ایالات
متحده بر
تمامی جهان را
رقم زده اند.
واقعیت
این است که سلطهی
جهانی جز با
جنگ محقق
نخواهد شد.
جنگی که بهایاش
جانِ میلیونها
نفر و محتملا
نابودیِ کرهی
زمین است.
البته چنین
بهایی
واشنگتن را از
درگیر شدن در
جنگ نمیهراساند.
استراتژی
سلطهی
امپریالیسم
شاید جنونآمیز
باشد ولی
تاریخ شاهدِ
ادولف هیتلر
هم بوده که
البته در
مقامِ مقایسه
اهدافِ
ژئوپولوتیکِ
او بسیار
محدودتر از
جاه طلبیهای
امپریالیستِ
آمریکا بوده
است.
نزدیک
به 80 سالِ پیش
تروتسکی در
تحلیلِ سیرِ تکاملیِ
امپریالیسمِ
آمریکا نوشت: »
برای آلمان
فقط سازمان
دادنِ اروپا
مطرح بود ولی
ایالاتِ
متحدهی
آمریکا باید
تمامِ دنیا را
سازماندههی
کند «.
همانگونه
که در حالِ
حاضر نیز قدرتهای
اروپایی برای
سیراب کردنِ
جاه طلبیهای
امپریالیستیِ
خود بهترین
راه را گره
خوردن آیندهشان
با برنامههای
پنتاگون میدانند.
آنها
امیدوارند که
از طریقِ
شراکت در
تجاوزاتِ آمریکا
بر چپاولهای
خود نیز مهرِ
قانونی بزنند
وشاهدِ این
امر نیز
جنگهای
فرانسه در
افریقا است.
دلیلِ
دوم: اقتصادی
دنیای
سرمایهداری
در پنجمین سال
از عمیقترین بحرانهایاش
پس از آن
رکودِ عظیمِ
جهانی به سر
می برد. دنیای
سرمایهداری
باعثِ رکودِ
اقتصادی – نرخ
بالای بیکاری
و سقوطِ
بیرحمانهی
استانداردهای
زندگی شده
است. هرچه موقعیتِ
اقتصادی
(همراه با
قروضِ سر به فلک
کشیده – سقوطِ
ارزشِ پول و
تشدیدِ رقابتهای
جهانی ) وخیمتر
شود به همان
میزان سیاستهای
خارجیِ بیپرواتر
و خشنتری را
مطالبه میکند.
رکودِ
عظیمِ جهانی
مربوط به دههی
1930 منجر به جنگِ
جهانی دوم شد.
چرا که قدرتهای
امپریالیستی
از طریقِ جنگ
بهدنبالِ
راهِ حلی برای
امراضِ
سرمایهداری
میگشتند. به
همین منوال
بحرانِ عظیمی
که از سال 2008 شروع
شده ما را به
جنگِ جهانیِ
سوم سوق میدهد.
اشکالِ
مختلفِ
اقتصادِ
انگلی که با
پروسههای
مالیِ
(مالیات)
جهانی همراه
شده و در آن ثروتِ
بخشِ کوچکی از
اجتماع از
بریدنِ گوشِ
بخشِ عظیمِ
جامعه حاصل میآید
مکملهای
طبیعیِ خود را
در سیاستِ
خارجی مییابد.
سیاستهایی
که او را از
طریقِ
جنایاتِ بیرحمانه
به مقصدش نایل
میکند.
ایالاتِ
متحده عملا
سازمانِ ملل
را به کناری رانده
و بدون اجازهی
شورای امنیت و
در حالیکه
روسیه و چین
از حقِ وتوی
خود استفاده
کردهاند
اقدام به جنگ
میکند. و این
اقدام حتا بیشتر
از
تهاجمِ
دیکتاتورِ
ایتالیا به حبشه در
سال 1935به
اعتبارِ این
سازمان خدشه
میزند.
دلیلِ
سوم: تمامیِ
کشورهای
امپریالیستی
با بحرانهای
شدیدِ
اجتماعی روبهرو
هستند که
حاصلِ
نابرابریهای
اجتماعی و
تقابلِ
طبقاتی است.
در ایالاتِ
متحده – جایی که
ده درصد از
ثروتمندترین
افراد نزدیک
به سه چهارمِ
ثروتِ جهان را
در دست دارند
و یک درصدِ
صدرنشین نیمی
از این ثروت
را در انحصارِ
خود دارند –
شهروندان مجبور
به تحملِ بارِ
سنگینِ
شرایطِ
بیرحمانه
هستند.
در
اروپا اتحادیهی
اروپا در میان
تنشهای
فزاینده ما
بینِ قدرتهای
اروپایی و
مشکلاتِ شغلی
و
استانداردهای
زندهگی خرد
میشود و
نمونهاش در
فروپاشیِ
اجتماعیِ
یونان قابلِ
مشاهده است.
در اروپا هم
همان منوال
ادامه دارد هر
چه دامنهی کشمکشها
بین دولِ
اروپایی بیشتر
شود قدرتهای
اصلیِ
اروپایی بیشتر
به سیاستهای
برون مرزی
برای بیرون
رفتن از این
مخمصه تمایل
پیدا میکنند.
قدرتهای
امپریالیستی
هر چه بیشتر
و بیشتر به
جنگ به مثابهی
وسیلهای
برای پریشان
کردنِ اذهانِ
عمومی
استفاده میبرند.
تا شاید از
این رهگذر از
افشای جرایمِشان
علیه مردم
جلوگیری کنند.
زمانبندیِ
این جنگِ اخیر
اشکارا با
بحرانهای
سیاسی ناشی از
افشاگریِ
ادوارد
اسنودن در
ارتباط است.
افشاگریای
که پرده از
جاسوسیِ غیر
قانونی و
گستردهی
ایالاتِ
متحده و قدرتهای
اروپایی علیه
شهروندانِشان
پرده برداشت.
جنگ
افروزانِ
امپریالیست
از روشنفکران
نیز به عنوانِ
ابزار بهره میبرن
.آنٰها
ابزاری میشوند
برای
افشا و
تنشهای
اجتماعی در
میان کانالهای
بیمصرف و
مخرب ِ جنگ.
اما
قرنِ بیستم میآموزد
که طبقهی
حاکم
راهِ برونرفتِ
خویش را از
بحرانهای
سرمایهداری
در سرِ میزهای
جنگ جست وجو
نکند. رفته
رفته آنها در
مییابند که
شرط بندیهای
تاریخی علیه
آنها بوده و
به قمارِ بدی
دست زدهاند.
جنگِ
سوریه همچون
جنگِ عراق و
افغانستان
فقط و فقط مرگ و
رنج در ابعادِ
گستردهتری
را رقم خواهد
زد. به بحرانهای
اقتصادی و
سیاسیِ بیشتری
دامن خواهد زد
و جامعهی
بشری را به
وقایعِ مصیبتبار
نزدیکتر
خواهد کرد .
در
عینِ حال راهاندازیِ
جنگ علیه یک
کشورِ کوچک نه
تنها بر سبعیت بر بلکه
ورشکستهگیِ
سرمایهداریِ
آمریکا و
اروپا و کلِ
سیستمِ جهانِ
مبتنی بر
استثمار و
غارت شهادت میدهد.
تنها
راهِ رهایی از
خونریزیهای
بیشتر پایان
دادن به قدرتِ
سرمایهداری
و امپریالیسم
از طریقِ
مبارزهی
متحدانهی طبقهی
کارگر برای
پیروزیِ
انقلاب
سوسیالیستیِ
جهانی است.
28 August
2013
ماخذ:
https://www.wsws.org/en/articles/2013/08/28/pers-a28.html
برگرفته از
انتشارات «پروسه»
http://processgroup.org/2013/08/29/soriye/